جامى از زلال كوثر

آيت الله محمد تقى مصباح يزدى

- ۲ -


شفاعت گرىِ بى همتاى فاطمه (عليها السلام) از چشم انداز عرفانى

انسان، در مسير تكاملى اش هر چه بيشتر به پيش رود، تجلى گر اسما و صفات بيشترى از خداوند متعال مى گردد. آدمى در پرتو رهيدگى از خود و پيوستگى با خدا، آيينه صفات جمال و جلال خداوندى مى گردد و در هر مرحله اى از سير به سوى حق، صفتى از صفات الهى در وجود او جلوه گر و آثار ويژه آن ظاهر مى شود. اما زمينه ظهور صفات جمال الهى در وجود زن بسى بيشتر است؛ به همان سان كه زمينه تجلى صفات جلال الهى در وجود مرد بيشتر است. به وجود زن در متجلى سازى صفات جمال الهى (محبت، عطوفت، رحمت، لطافت، ظرافت و...) استعداد و توانايى ويژه اى عطا شده است؛ بر خلاف مردان كه در به ظهور رسانى صفات جلال الهى (صلابت، قاطعيت خشونت، قدرت و...) يارايى و ظرفيت ويژه اى يافته اند.

اگر زن در مسير بندگى خدا كه همان مسير تكامل اوست، قدم بردارد، صفات جمال الهى در وجود او بيشتر ظهور و جلوه مى نُمايد. از رهگذر همين صفات است كه زنان مى توانند با خداوند رابطه اى عميق تر برقرار كنند، صفات او را بيابند و او را به علم حضورى بشناسند.

بارى، زن طبعاً مهربان تر و عطوف تر از مرد است و به كارهاى ظريف و لطيف، مايل تر ؛ چرا كه با ويژگى هاى روانى و ذاتى اش سازگارتر است.

شكى نيست كه صفات «رأفت و عطوفت»، «مهربانى و رحمت» و «عفو و گذشت» در وجود زنان بسى قوى تر از وجود مردان است.

در عرصه روان شناسى تفاوت هاى مرد و زن، اگر چه در بين روان شناسان، اختلافات فراوانى وجود دارد، اما همگى ايشان در اين مسأله متّفقند كه عاطفه و احساس زنان، بسى نيرومندتر و گسترده تر از عواطف مردان است.

والاترين مايه امتياز زن بر مرد، در عواطف و احساسات برتر مى باشد؛ همان بُعد وجودى كه با لطافت، ظرافت، زيبايى و عظمت روح انسانى مرتبط است. از اين روست كه گرمى بازار محبت در جهان، از وجود زن است. گرمابخش سراى انسانيت، وجود زن است. در عرصه خانواده، دلربايى محبت مادر بيشتر است يا پدر؟ جاذبه محبت خواهر بيشتر است يا برادر؟ چرا در تمام فرهنگ هاى جهان، مادر به عنوان سمبل مهربانى و عطوفت شناخته شده است؟

بى شك، قوى ترين عامل ايجاد جاذبه و برقرارى محبت و صميميت در محيط خانواده، دختران و مادرانند. اگر چنين ويژگى عاطفى والايى در وجود زنان نمى بود، كانون گرم و با صفاى خانواده ها به كويرى خشك و بى روح مبدل مى گشت ؛ چرا كه به مردان توانايى برقرارى چنين صفا، محبت و صميميتى داده نشده است.

عواطف بى شايبه، ويژگى منحصر به فرد زنان عالم است؛ مردان را بهر كارى ديگر ساخته اند. اين عواطف و احساسات، نشانه و نمودى از رحمت ويژه خداوند به بندگانش مى باشد؛ اين عشق و محبت سرشار در وجود زن، ظهور و جلوه اى از عشق و محبت خدايى است.

خوشا به حال زنانى كه استعدادهاى عظيم وجود خويش را بشناسند، به پرورش و رشد آن اهتمام ورزند و آن را در مجراى درست و خداپسندانه آن به كار گيرند. اين رحمت و محبتى كه در نهاد زن به وديعت نهاده شده است، چونان حبل و ريسمان محكمى است كه رابطه حقيقى بين زن و خدا را برقرار مى سازد؛ بسان رشته مطمئنى است كه يك سوى آن در قلب زن و ديگر سوى آن به مقام ذات الهى متصل است. زن، بايستى كه اين حبل متين الهى را بگيرد و با مددگيرى از آن، مداوم به پيش برود تا او را به جايگاه مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِيك مُقْتَدِر(1) رساند.

و اما روايات پُرشمارى كه گسترده ترين مرتبه شفاعت را ويژه حضرت زهرا (عليها السلام) معرفى مى كنند، نه بدان معنا كه ديگران از مقام شفاعت بى بهره اند؛ بلكه بدين معناست كه:

حضرت زهرا (عليها السلام)، به خاطر لطافت خاص روحى، مظهر تام و تمام رحمت الهى گشته است. از آن جا كه رحمت و عطوفت خداوندى در وجود زن، بيشتر جلوه و بروز مى نمايد و در وجودى كه از همه چيز بريده و سراپا فناى در خدا گرديده است، به اوج تجلّى مى رسد، مى توان گفت: ريشه اى ترين و عميق ترين محبت ها، رحمت ها، رأفت ها، عطوفت ها و مغفرت هاى خداوند در وجود حضرت زهرا (عليها السلام) تجلى و ظهور كرده است. از همين روست كه آخرين و گسترده ترين شفاعت ها كه خود، نمود و تجلى رحمت بى كرانه الهى است، به دست مهربان فاطمه زهرا (عليها السلام) صورت مى پذيرد:

معدن دُرّ ولايت، منبع فيض خُدا *** در شفاعت، عالَمى چشم انتظار فاطمه

چون به محشر بر شفاعت لب گشايدلطف دوست *** بخشد از رحمت گناه دوستدار فاطمه.(2)

براى زنان، مايه بسى مباهات مى باشد كه از جنسى آفريده شده اند كه فاطمه زهرا (عليها السلام) نيز از آن جنس بوده اند. براى زنان، مايه بسى افتخار است كه با ويژگى هايى از مردان ممتاز شده اند كه با آن استعدادها مى توانند همچون زهراى اطهر، جلوه نُماى جمال الهى شوند و آينه دار عشق، محبت، رحمت و مهربانى هاى خدايى گردند.

يا فاطمه!

سرشتم، مهر و محبت تو!

بهشتم، مزار بى چراغ تو!

چنان كُن كه سرنوشتم، باشد لطف و شفاعت تو!

يا فاطمه!

تو زهرايى و شفيعه روز جزا!

تو فاضله اى و آينه دار فضلت، محشر كبرا!

يا فاطمه!

به حقّ رحمتت! به حُرمت عطوفتت !

دست من و لطف و عطاى بى كرانه ات.

جرم من و شفاعت گرى يگانه ات.

يا فاطمه!

اى مظهر رحمت بى كرانه الهى!

اى تجلّى عطوفت بى همتاى خدايى!

اى بروز رأفت بى پايان بارى:

اهل عصيان گر تو را روز جزا حامى كنند *** قهر سبحانى كند تيغ جزا را در نيام

گر گشايى از شفاعت بر گنه كاران درى *** بندد از رحمت خدا درهاى دوزخ را تمام.(3)

فاطمه، نازل فرماى جبراييل

پيوند اهل بيت با عالم غيب، پيوندى مداوم و هميشگى بوده است. در حقيقت ايشان، گنجينه داران علمى بى كران مى باشند كه آستان مباركشان به دوام فرودگاه و عروج گاه ملايك مقرب الهى بوده است.

در ميان اهل بيت(عليهم السلام)، عصمت كبر (عليها السلام) از پيوندى بس شگفت و ارتباطى بس شگرف با عالم ملكوت برخوردار بوده است كه صد البته ادراك و توصيف چنين پيوندهاى بلند غيبى، معنوى و عرفانى براى فهم بشرى اگر ممتنع نباشد، فوق طاقت و بسى مشكل مى باشد:

فضل زهرا را بشر كى مى توان احصا كند؟ *** قطره را قدرت نباشد وصفْ از دريا كُند.

روح متعالى و پرعظمت زهراى اطهر كه از ادراك آن حيران شود عقول، سبب شد تا پس از عروج جانگداز پيامبر، روح اعظم از اوج عرش به حضيض فرش فرو آيد و تسلاّبخش قلب داغديده دردانه پيامبر گردد.

پس از ارتحال جان كاه پيامبر، جبراييل امين، از جانب ربّ العالمين مأموريت مى يابد تا با آمد و شُدى مكرر به محضر پركرامت فاطمه مرضيه و خبردهى از جايگاه پدر و پرده بردارى از عالم غيب،(4) مونس و همنشين روح عظيم و لطيف فاطمه در فراق پدر گردد.

بارى، در آن ايام سخت و جان فرسا، جبراييل با فرودهايى مكرر و ادامه دار، تمام مسايل و حوادث پس و پيش رو تا برپايى قيامت را به اطلاع آن حضرت مى رسانيد و اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز آنها را مى نگاشت و بدين سان «صحيفه فاطمه» شكل مى گرفت.

مصحف فاطمه در واقع، يكى از تجليات علم بى نهايت الهى بر روح عظيم فاطمه مرضيه (عليها السلام)مى باشد كه بنابر روايات، اخبار گذشته و آينده تا خاتمه قيامت در آن مصحف شريف موجود است؛(5) مصحف شريفى كه يكى از منابع اصلى علم امامان مى باشد و پس از فاطمه دست به دست، از امامى به امام ديگر سپرده شده است تا اين كه اينك در دست پاك يوسف زهرا آن حجت بر حق الهى و صدف درياى رحمت رحمانى، عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف ـ قرار يافته است.(6)

اين مقام، فضيلتى بى نظير براى صديقه طاهره مى باشد ؛ چرا كه سابقه نداشته است كه جبراييل جز با طبقه اول انبياى عظام چنين رفت و آمدهاى مكررى داشته باشد و اين همان فضيلت يگانه اى است كه عارف بزرگ قرن ما، خمينى كبير، آن را والاترين فضيلت فاطمه زهرا (عليها السلام) مى شمارند:

راجع به حضرت صديقه (عليها السلام) ، بيان خود را از هر ذكرى قاصر مى دانم. فقط به يك روايت كه با سند معتبر در كافى شريف(7) نقل شده است، تبرك مى جويم.

حضرت امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: فاطمه (عليها السلام) بعد از پدر، هفتاد و پنج روز زنده بود و حزن و شدت بر ايشان غلبه داشت و جبرييل امين، خدمت ايشان مى آمد و عرض تعزيت مى كرد و مسايلى از آينده را نقل مى فرمود.

ظاهر روايت، اين است كه در اين 75 روز، مراوده اى برقرار بوده است ؛ يعنى رفت و آمد جبرييل زياد و مداوم بوده است. گمان ندارم كه چنين امرى غير از طبقه اول از انبياى عظام براى كسى ديگر وارد شده باشد جبرييل امين، در ظرف 75 روز، آمد و شدى داشته و مسايل واقع در آتيه را بيان مى كرده و حضرت امير هم آنها را مى نوشته است. حضرت امير، همانطورى كه كاتب وحى رسول خدا بوده، كاتب وحى حضرت صديقه در اين 75 روز، نيز بوده است.

مسأله فرود آمدن جبرييل، يك مسأله ساده نيست؛ خيال نشود كه جبرييل براى هر كسى امكان نزول دارد. يك تناسب كامل بين مقام و عظمت جبراييل كه روح اعظم است، و روح آن شخصى كه جبرييل بر او وارد مى شود، لازم است. چه همچون بعض اهل نظر قايل شويم كه تنزل جبراييل به واسطه روح عظيم خود پيامبر يا ولى مى باشد و اين روح بلند نبى يا ولى است كه جبراييل را تنزيل مى دهد و چه به سان بعض اهل ظاهر بگوييم كه حق تعالى، روح اعظم را مأموريت مى دهد كه نازل شود، تناسب كاملى بين طرفين، لازم و ضرورى است؛ تا تناسبى روحى با جبراييل كه روح اعظم است، موجود نباشد، نزولى امكان ندارد. چنين تناسبى تنها بين جبرييل و ارواح بلند انبياى درجه اول مثل ابراهيم، موسى، عيسى و رسول خدا بوده است.

چنين رابطه اى براى همه كس نبوده است. حتى درباره ائمه هم نديده ام وارد شده باشد كه جبرييل اين چنين بر آنها نازل گشته باشد.

اين مقام، تنها ويژه حضرت زهرا (عليها السلام) است كه جبرييل در طول اين 75 روز، به طور مكرر، بر حضرت وارد شده و مسايل آتيه را، كه بر ذُريه او وارد مى آمده، بيان مى كرده و حضرت امير هم ثبت مى فرموده است. ممكن است يكى از مسايلى كه بيان فرموده است، مسايلى باشد كه در عهد ذُريه بلند پايه او حضرت صاحب(عليه السلام) واقع مى شود كه مسايل ايران هم جزو آن است.

در هر صورت، من اين شرافت و فضيلت را براى حضرت زهرا (عليها السلام) از همه فضايلى كه براى ايشان ذكركرده اند، هر چند آنها هم فضايل بزرگى است، بالاتر مى دانم؛ فضيلتى كه جز براى انبيا(عليهم السلام)، آن هم نه همه انبيا، بلكه تنها براى طبقه بالاى انبيا و بعض از اوليايى كه در رتبه آنها مى باشند، براى كسى ديگر حاصل نشده و چنين تعبيرى كه رساننده رابطه اى مداوم و مراوده اى 75 روزه مى باشد براى هيچ كس تا كنون واقع نشده است. اين فضيلت، از فضايل مختص حضرت صديقه (عليها السلام) است.(8)

فاطمه، سفارش شده برترين رسول الهى

در فضيلت فاطمه زهرا (عليها السلام) همين بس كه اشرف مخلوقات و برترين كاينات، پيامبر رحمت، محمد مصطفى(صلى الله عليه وآله)، عُمرى را به معرفى فاطمه مى پردازد؛ در هر فرصت مناسبى از فضل و فضيلت فاطمه سخن مى راند و احترامى بى حد و حصر در حق وى روا مى دارد تا شايد اين فرشيان حق ناشناس، قدرشناس اين گوهر دردانه عرشى گردند:

حق شناسان گر به دست آرند معيار تو را *** حد فوق ماسوا دانند مقدار تو را.(9)

آرى، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از همان آغاز تولد فاطمه (عليها السلام)، مأموريت مى يابد تا به هر گونه ممكن، قدر و منزلت ملكوتى فاطمه (عليها السلام) را به امت خويش بشناساند؛ از اين روى، شاهد آن مى گرديم كه پيامبر مكرم اسلام در زمان ها و مكان هاى مختلف، به كرّات، به معرفى حبيبه خدا، فاطمه زهرا (عليها السلام)مى پردازند. از همين جمله است معرفى تاريخى فاطمه (عليها السلام)از سوى پيامبر كه به عنوان سند افتخارى در صحيفه تاريخ، ثبت و جاودانه گرديد:

روزى پيامبر، در حالى كه دست فاطمه (عليها السلام) را گرفته بودند، از منزل خارج شدند و در ميان جمع مسلمانان حضور يافتند و خطاب به ايشان فرمودند:

هر كه اين دختر را مى شناسد كه مى شناسد، اما هر كه او را نمى شناسد، بداند كه او فاطمه دختر محمد است. او پاره وجود من است. او قلب من است. او روح ميان دو پهلوى من است. هر كه او را بيازارد مرا آزرده است و هر كه مرا بيازارد، همانا خدا را آزار و اذيت رسانيده است.(10)

اى كه روح و تنت از روح و تن ختم رُسُل ! *** در سراپاى تو پا و سر احمدْ مُدغَم

«و مَنْ آذاك فَقَدْ آذاىْ» محمد فرمود *** روح در روح، بدن در بدن آغشته به هم

اين چنين نُسخه دگر، نُسخه نويس ايجاد *** نه رقم كرد و نخواهد پس از اين كرد رقم.(11)

امثال اين فرموده هاى حكمت آميز در شأن فاطمه (عليها السلام) كه بسى هم فراوان است، از زبان پاك وجودى صادر شده كه طبق صريح آيات قرآن، هرگز رفتارى از روى خواسته هاى نفسانى يا گفتارى برخاسته از احساسات غيرعقلايى از وى صادر نمى شود:

... وَ مَا يَنْطقُ عَن الْهَوى؛ اِنْ هُوَ الاَّ وَحْىٌ يوُحَى ؛ عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى؛(12)

و از سر هوا و خواست نفس سخن نمى گويد ؛ سخن او، جز وحيى نيست كه بر او الهام مى شود ؛ فرشته نيرومند او را آموزانده است.

بارى، گفتارش عين حكمت است. رفتارش عين حقيقت است. سخنش عين وحى الهى است. كلامش عين خواست خدايى است. كردارش عين رضايت بارى است .چنين وجود نورانى و پاكى در شأن يگانه دخترش مى فرمايد:

فِداكِ اَبُوكِ يا فاطِمَةَ !(13) پدرت بادا فداى بود تو! اى فاطمه !

بضعه پاك تن احمد تويى! *** طور لقا، جلوه سرمد تويى!

شأن تو اين بس كه تو را داده اَب *** امّ ابيها لقب اى منتخب!(14)

چنين تعابير والايى نه برخاسته از فوران احساسات پدرانه؛ بلكه نشأت گرفته از نگاهى خدابينانه است. زبان مقدسى به چنين عبارات روح فزايى مترنم گرديده است كه جز به كلام وحيانى و خدايى متكلم نمى گردد.

اين بيان نورانى پيامبر، برانگيزنده معرفتى بس عميق نسبت به مقام بى نظير فاطمه (عليها السلام)مى تواند باشد و رساننده اين واقعيت كه فاطمه (عليها السلام)، جان و جانان رسول خداست؛ فاطمه، رَوح و ريحان رسول خداست؛ فاطمه پاره اى از وجود رسول خداست و در يك كلام: فاطمه، مايه قوام و استمرار وجود رسول خداست:

مطلع نور ايزدى، مبدأ فيض سرمدى *** جلوه او حكايت از خاتم انبيا كند.(15)

نه تنها گفتار پيامبر، معرّف فضيلت و منزلت فاطمه مى باشد؛ كه تمام رفتار پيامبر نسبت به فاطمه، شناساى گوهر وجودى فاطمه مى باشد؛ رفتارهايى برخاسته از اوج محبت، اكرام و احترام كه جز در مورد فاطمه، براى احدى سابقه نداشته است.

هر هنگام كه فاطمه به محضر پدر وارد مى شود، پيامبر تمام قد به احترامش قيام مى نمايد، فاطمه اش را در آغوش مى گيرد، بر دستانش بوسه مى زند و او را بر جايگاه خويش مى نشاند ؛ و نيز چنين است احترام فاطمه نسبت به پدر:

هر گاه بر پيامبر وارد مى شد، پيامبر او را خوش آمد مى گفت، دستانش را مى بوسيد و او را در جايگاه خويش مى نشاند. هر گاه كه پيامبر بر فاطمه وارد مى شد، فاطمه از جابرمى خاست و به استقبالش مى شتافت ،او را خوش آمد مى گفت و دو دست پدر را مى بوسيد.(16)

در مقامى ديگر، پيامبر رحمت، به سان گلى معطر، فاطمه را مى بويد و در بيان وجه حكمت اين رفتار عجيب خويش، پرده اى از سرّ اين احترام هاى بى نظير برمى دارد:

فاطمه، حوريه اى است به صورت انسان. هر زمان كه مشتاق رايحه بهشت مى شوم، دخترم فاطمه را مى بويم.(17)

احمد به سان عطر جنت بويد او را *** ايزد سلام از خود مكرر گويد او را

با گوش جان در وصف او بشنو ز طه: *** امّ ابيها، بضعةٌ منّى، فداها.(18)

از افقى ديگر

احترام هاى بى حد رسول نسبت به دخترش فاطمه را اگر از زاويه اى ديگر بنگريم، در بردارنده افتخارى بس عظيم براى همه زنان جهان در طول تاريخ مى باشد. اين گفتارها و رفتارهاى ويژه در بُرهه اى صادر مى شود كه دختران، مايه ننگ و ذلت شمرده مى شوند و سرنوشتى جز تحقير و خوارى در انتظارشان نيست. در چنان محيطى، صحيفه تاريخ نظاره گر والاترين رفتارها و اكرام ها نسبت به يك دختر و آن هم از جانب برترين و شريف ترين آفريدگان، مى گردد؛ رفتارهايى سرشار از احترام، عشق و محبت كه براى همه زنان جهان، افتخاربخش است و ايجادگر احساس كرامت، عزت و شرافت؛ عزت و شرافتى كه در برهه هاى مختلف تاريخ، بدان وَقْعى نهاده نشده است و در بيشتر زمان ها به فلاكت، ذلت، فساد و هلاكت تبديل گشته است. به فرموده حكيم فرزانه به ابديت پركشيده مان:

ولادت با سعادت فاطمه، در زمان و محيطى واقع شد كه زن به عنوان يك انسان، مطرح نبود و وجود او موجب سرافكندگى خاندانش، در نزد اقوام مختلف جاهليت، به شمار مى رفت. در چنان محيط فاسد و وحشت زايى، پيامبر بزرگ اسلام دست زن را گرفت و از منجلاب عادات جاهليت، نجات بخشيد. تاريخ اسلام، گواه احترامات بى حد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به اين مولود شريف است تا نشان دهد كه زن، داراى بزرگى ويژه اى در جامعه مى باشد كه اگر برتر از مرد نباشد، كمتر نيست. پس اين روز، روز حيات زن و روز پايه گذارى افتخار و نقش بزرگ او در جامعه است.(19)

فاطمه، معيار رضايت و خشم كبريايى

پيامبر رحمت را در مقام معرفى فاطمه، فرموده هاى نورانى فراوانى است؛ اما در ميان تمام اين بيان هاى گهربار،حديثى بسيار كوبنده و حيرت افزا جلب توجه مى كند:

انَّ اللّهَ لَيَغَضَبُ بِغَضَبِ فاطِمَةَ وَ يَرْضى لِرِضاها(20)؛ خداوند با خشم فاطمه، خشمگين و با رضايتش، راضى مى گردد.

و در جايگاهى ديگر، خطاب به خود فاطمه (عليها السلام) مى فرمايد:

يا فاطِمَةَ! اِنَّ اللّهَ لَيَغْضَبُ لِغَضَبِكَ وَ يَرْضى لِرِضاك.(21)؛ اى فاطمه! همانا خدا با خشم تو خشم مى گيرد و با رضايت تو راضى مى گردد.

اين دو حديث نورانى كه منابع شيعه و سنى هر دو بدان مزين گشته اند، جلوه نُماى اوج مقام و منزلت فاطمه (عليها السلام)مى باشد؛ مقام و منزلتى بى نظير كه نورانيتش، فراتر از هزاران خورشيد بر تارك جهان درخشيدن گرفته است: خشم فاطمه، عين خشم خدا و رضايتش، عين رضايت خدا.

در اين كه فاطمه به رضاى خدا، راضى است، شكى نيست؛ اما رضايت محض فاطمه به رضاى الهى، مقام راضيه گى اوست. در اين كه فاطمه، مورد رضايت خداست، ترديد نيست؛ اما رضايت كامل خداوند از فاطمه، مقام مرضيگى اوست.

اين حديث گهربار، اثباتگر مقامى بسيار والاتر براى «راضيه مرضيه» مى باشد:

نه اين كه فاطمه، راضى است به رضاى خدا - هر چند چنين نيز مى باشد؛ چرا كه فاطمه، «راضيه»(22) است - و نه اين كه فاطمه، محبوب و مرضى خداست - هر چند اين چنين نيز هست؛ چرا كه فاطمه، «مرضيه»(23) است - بلكه اوج مقام فاطمه در اين است كه رضاى او، رضاى خداست و قهر او، قهر خدا و به عبارتى بهتر:

خدا، به رضايت فاطمه راضى است و به نارضايتى اش، ناراضى.

آرى، فاطمه هموست كه قهرش معيار قهر خدا و خوشنودى اش، ملاك خوشنودى خداست؛ چرا كه او، آيينه تمام نُماى جمال و جلال كبريايى است و مظهر جميع اسما و صفات الهى.

فاطمه هموست كه معيار است، ملاك است، شاهين ميزان است(24) و عيارسنج وجود انسان است:

منم كه «عصمةُ اللّه» و به ساق عرش زيورم *** حبيبه خدا منم، حُباب نور داورم

رضاى من، رضاى او؛ ولاى من، ولاى او *** كه من «وليّةُ اللّه» و ز هر بدى مطهرم.(25)

فاطمه، جلوه نماى جمال خدايى

خداوند متعال، نور پيامبر برگزيده خود محمد(صلى الله عليه وآله) را از نور عظمت و جلال بى مثال خويش آفريد و در پى آن، نور فاطمه (عليها السلام) را از نور محمّد(صلى الله عليه وآله)برگرفت(26):

محمد در ازل شد پرتوى انوار سبحان را *** پس از وى مرتضى شد معدن آن، عكس درخشان را

به جان فاطمه تاباند آن گه شعله اى زان را *** بتول آيينه شد؛ آيينه اى اوصاف يزدان را.(27)

آن هنگام كه خداوند، نور زهرا را از نور پدرش، محمّد مصطفى(صلى الله عليه وآله)، برگرفت آسمان ها را چنان درخشش و نورانيتى فرا گرفت كه ملايكه را جملگى مات و مبهوت خود ساخت؛ چرا كه تا پيش از آن، چنان نور و ضيايى را نديده بودند.

آرى، نور فاطمه از نور عظمت و جلالت الهى سرچشمه گرفت و تمام آسمان ها را غرق نورافشانى خويش گردانيد؛ تا جايى كه ملايكه آسمان ها از عظمت اين آفريده خدايى، جملگى بر آستان ربوبى سر به سجده ساييدند و مات و حيران پرسيدند:

اى پرورش دهنده ما! و اى سيد و سرور ما! حقيقت اين نور بى نظير چيست؟!

در پاسخِ سؤال خويش، شنيدار اين وحى الهى شدند كه:

هذا نُورٌ مِنْ نُورى وَ اَسْكَنْتُهُ فى سَمائى، خَلَقْتُهُ مِنْ عَظمَتى، اُخرِجُهُ مِنْ صُلبِ نَبّى مِنْ اَنْبِيائى اُفَضِّلُهُ عَلى جَميعِ الاَنْبياء، وَ اُخرِجُ مِنْ ذلِكَ النُّورِ اَئِمَّةً يَقُومُونَ باَمرى، يَهْدُونَ اِلى حَقّى وَ اَجْعَلُهُمْ خُلَفائى فى اَرْضى بَعْدَ اِنْقِضاءِ وَحيى؛(28) اين آفريده، پرتوى است از نور من كه در آسمانم جايش داده ام؛ او را از عظمت بى انتهاى خويش آفريده ام؛ او را از صُلب پيامبرى از پيامبرانم خارج خواهم گردانيد كه با فضيلت ترين پيامبران است؛ از اين نور، امامانى را برمى انگيزم كه امرِ مرا اقامه مى كنند و به حقيقت من رهنمون مى شوند؛ ايشان را جانشينان خويش در روى زمين، بعد از خاتمه وَحيَم، قرار خواهم داد.(29)

نورش ازلى بود به انوار الهى *** در جلوه گرى بود به آثار الهى

گرديد عيان از رخش اسرار الهى *** دو ديده او ديده بيدار الهى.(30)

بارى، نور فاطمه همان نور بى همتاى الهى است كه ملايكه هفت آسمان را حيران و شيفته خود ساخت. فاطمه، همان شاهكار آفرينش خدايى است كه ملايكه را به خضوع و سجده در مقابل عظمت خويش واداشت.

حديث نامبردار، جلوه نُماى نور فاطمه در نخست آفرينش بود و اينك بنگريم نور فاطمه را در خاتمه قيامت، در جنات عدن:

بهشتيان در جنت هاى جاويدان غرق لذت بَرى از انواع نعمت هاى بهشتى مى باشند كه به ناگاه نورى فروزنده همچون نور خورشيد، همه بهشت ها را نورافشان مى كند. تلألؤ اين نور، تمام توجه بهشتيان را از لذت ها و نعمت هاى بهشتى بازگردانده، به خود معطوف مى دارد. در اين هنگام ، در حالى كه غرق تماشاى اين نور گشته اند، با تعجب و حيرت از يكديگر مى پرسند: اين نور چيست و از آن كيست؟! شايد كه پروردگار پرعزّتِ ما جلوه گر شده و بر ما نظر افكنده است!!!(31)

برخى ديگر در پى نظاره اين نور بى مثال به مناجات با خداوند دل مى سپارند و مى پرسند: پروردگارا! همانا در كتاب خود در وصف بهشت فرموده اى: لايَرَوْن فيها شمس؛ بهشتيان، در جنّت خورشيدى نمى بينند؛ پس اين خورشيد فروزان كه نور همه جنان در پيشگاه آن بى فروغ است، چيست؟!(32)

عده اى ديگر از جنتيان، حقيقت اين نور را از رضوان، كليددار و نگاهبان بهشت، جويا مى شوند:

اى رضوان! پروردگار پرعزت و جلالت ما فرموده است: لا يَرَوْن فيها شمساً و لازمهرير؛ در بهشت، نه آفتابى بينند و نه سرمايى(33) پس اين نور بى مانند چيست؟!(34)

و در نهايت، پاسخ خود را مى يابند ؛ مناجاتيان از طريق جبراييل(35) و ديگران از زبان كليددار جنان، رضوان: اين نور، نور خورشيد نيست و ليكن على(عليه السلام) با فاطمة (عليها السلام) فرمود و در پى آن، تبّسمى بر لبان فاطمه نقش بست. اين نور، از لبخند فاطمه تابش و اشراق گرفته است.(36)

بارى، همان نورى كه در ابتداى خلقت، حيرت فزاى ملايكه گشت و ايشان را واله و حيران خود گرداند، در خاتمه قيامت، شگفت افزاى بهشتيان مى گردد و ايشان را شيفته جمال خويش مى سازد:

فيض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه *** تا كه دل ار نظاره در مبدأ و منتها كند.(37)

نور تبسم فاطمه زهرا (عليها السلام) به روى على مرتضى(عليه السلام) در فردوس اعلى، نورافشان جنان و لذت بخش جنتيان مى گردد؛ چنان نورى بى مثال كه انوار جنان با وجود آن، توان فروغ و پرتوافشانى نمى يابند و لذتى وصف ناشدنى كه تمام نعمت ها، لذت ها و بهجت هاى بهشتى در پيشگاه آن، مجال دلربايى و عشوه گرى نمى يابند.

در جلوه نُمايى، آثار سمايى، آيات خدايى بر حضرت او حصر *** از همت والاش، از رحمت عظماش، آثار نبى فاش، آيات خدا قصر

انوار جلى بود، سرازلى بود، او جفت على بود از كون و مكان طاق.(38)

نور تبسم فاطمه (عليها السلام) به روى اميرمؤمنان(عليه السلام) در بهشت، والاترين لذت و بى مثال ترين ابتهاج بهشتيان مى شود و اين خود شاهد ديگرى است بر كمال ظرفيت وجودى فاطمه.

هر موجودى به اندازه ظرفيت وجودى خويش، پرتوى از نور جمال احدى را نمودار مى سازد ؛ از اين روى به هر ميزان كه ظرفيت وجودى موجود كامل تر باشد، تجلّيات بيشترى از انوار جمال را منعكس مى نمايد. در نتيجه، هر چه مرتبه وجودى قوى تر باشد، جمال آن بيشتر و مشاهده آن لذت بخش تر خواهد بود.

فاطمه، كوثر بى كرانه محمدى است كه از لحاظ مرتبه وجودى به اوج كمال و از لحاظ تجلى انوار جمال به اوج جلوه نُمايى رسيده است؛ از اين روى زيبايى و دلربايى آن جمال بى مثال در بهشت جاويدان، زيبايى هاى ديگر را از جلوه مى اندازد؛ به گونه اى كه بهشتيان، لذت ها و نعمت هاى بى شمار بهشتى را به كلى رها مى سازند و با سرور و لذتى وصف ناشدنى محو تماشاى جمال فاطمه كه نه، غرق نظاره نور خدا مى گردند:

اى تو آن دختر زيبا كه به زيبايى تو *** مادر دَهر نياورد و نيارَد به شكم

دختر اين گونه به صُلب ازليت ناياب *** نيست فرزند، چنين قدرت حق را به رِحَم

نه به پشت قِدَم اين نقش و نه در بطن حُدوث *** پس از اين نقش مجرّد، «فَلَقَدْ جَفَّ قَلَم»

تو اگر سلسله جنبان نشدى هيچ نبود *** كِى به هستى زعَدَم خانه كسى داشت قَدَم

مطلع شمس جمال و افق ماه جلال *** مشرق سِرّ وجود و فلك خلق و شِيَم

آفتاب از افق چرخ نيايد بيرون *** ماهتاب تو زند گر به سَرِ چرخ عَلَم.(39)

پاورقى:‌


1. قمر (54): 55.
2. مهدى الهى قمشه اى، شكوفه هاى عرفان: ص 294.
3. محتشم كاشانى، ديوان، ص 305.
4. الامام صادق(عليه السلام):... انَّ فاطمةَ مَكثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) خَمْسَةٌ وَ سَبْعينَ يَوْماً و كانَ دَخَلَها خُزنٌ شديدٌ عَلى اَبيها و كانَ جِبْرِئيلَ(عليه السلام)يَأتيها فَيَحْسُنُ عَزاءَها عَلى اَبيها وَ يُطَيّبُ نَفْسَها وَ يُخْبِرُها عَنْ اَبيها وَ مَكَانُهُ وَ يُخْبِرُها بِما يَكُونُ بَعْدِها فى ذُرِّيَّتِها و كانَ على(عليه السلام) يَكْتُبُ ذلِكَ فَهذا مُصْحَفُ فاطِمَةُ. الكافى: ج 1، ص 241. مسند فاطمة الزهرا (عليها السلام) ، عطاردى: ص 282.
5. الامام باقر(عليه السلام):... فيه خَبَرُ ما يكونُ اِلى يَوْمِ القِيامَةِ وَ فيهِ خَبَرُ السَّماءِ وَ عَدَدُ ما فِى السَّماواتِ مِنَ الْمَلائِكَةِ وَ غَيْرُ ذلِكَ وَ عَدَدُ كُلُّ مَنْ خَلَقَ اللّه مُرسَلاً و غيرَ مُرسَل وَ اَسْماءَهُمْ وَ اَسْماءَ مَنْ اُرْسِلَ اِلَيْهِمْ وَ اَسْماءَ مَنْ كَذَّبَ و مَنْ اَجابَ و اسماءَ جميعِ مَنْ خَلَقَ اللّهُ مِنَ المُؤمنينَ و الكافِرينَ مِنَ الاَوَّلينَ و الآخِرينَ وَ اَسْماءَ البُلْدانِ وَ صِفَةُ كُلِّ بَلَد فى شَرْقِ الاَرْضِ وَ غَرْبِها وَ عَدَدُ ما فيها مِنَ المُؤمنِين وَ عَدَدُ ما فيها مِنَ الكافِرينَ و صِفَةُ كُلِّ مَنْ كَذّبَ وَ صِفَةُ القُرونِ الاوُلى وَ قِصَصُهُمْ وَ مَنْ وَلّى مِنَ الطَّواغيتِ وَ مُدَّةِ مِلْكِهِم وَ عَدَدِهِم وَ اَسْماءُ الاَئِمَّةِ وَ صِفَتِهِم وَ ما يَمْلِكُ كُلُّ واحِد واحِد وَ صِفَةُ كُبَرائِهِمِ وَ جَميعُ مَنْ تَرَدّدَ فِى الأدْوارِ... فيهِ َاْسماءُ جَميعِ ما خَلَقَ اللّهُ وَ اجالِهِمْ وَ صِفَةُ اَهلِ الجَنّةِ وَ عَدَدُ مَنْ يُدْخِلُها و عَدَدُ مَنْ يُدخِلُ النّارَ وَ اَسْماءُ هؤلاءِ و فيهِ عِلْمُ القُرآنِ كَما اُنْزِلَ وَ عِلْمُ التوراةِ كَما اُنْزِلَتْ وَ عِلْمُ الاِءنجيل كَما اُنْزِلَ و عِلْمُ الزَّبُور وَ عَدَدُ كُلِّ شَجَرَة وَ مَدَرَة في جَميعِ البِلادِ.... مسند فاطمة الزّهرا (عليها السلام)، شيخ الاسلامى، ص 157. دلائل الامامة: ص 27.
الامام صادق(عليه السلام):... اَما اَنَّهُ لَيْسَ فيه شَىءٌ مِنَ الحَلالِ وَ الحَرامِ وَ لكِنْ فيهِ عِلْمُ ما يَكُونُ. مُسند فاطمة الزّهرا (عليها السلام): عطاردى، ص 282. الكافى: ج 1، ص 240.
6. الامام باقر(عليه السلام):... دَفعَتْهُ اِلى اَميرالْمُؤْمِنينَ فَلَّما مَضى صارَ اِلىَ الْحَسَنِ ثُمَّ اِلىَ الْحُسَيْنِ ثُمَّ عِنْدَ اَهْلِهِ حَتّى يَدْفَعُوُه اِلى صاحِبِ هذَا الاَمْرِ. مسند فاطمة الزّهرا (عليها السلام)، شيخ الاسلامى: ص 158. دلائل الامامة، ص 28.
7. اصول كافى: ج 2، ص 355.
8. صحيفه نور: ج 19، ص 278. سخنرانى حضرت امام در ديدار با گروهى از خواهران به مناسبت روز زن در تاريخ 11/12/1362. با اندكى ويرايش محتوايى.
9. محتشم كاشانى، ديوان: ص 304.
10. خَرَجَ النّبى وَ هُوَ آخِذٌ بِيَدِ فاطِمَةَ، فَقالَ: مَنْ عَرَفَ هذِهِ فَقَدْ عَرَفها وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْها فَهِىَ فاطِمَةُ بِنْت مُحَمَّد وَ هِىَ بَضْعَةٌ مِنّى وَ هِىَ قَلْبى وَ رُوحِى الَّتى بَيْنَ جَنْبَىّ، فَمَنْ آذاها فَقَدْ آذانى و مَنْ آذانى فَقَدْ آذَى اللّهُ.
الفصولُ المهمّة: ص 139. نزهة المجالس: ج 2، ص 228. نور الابصار: ص 41.
11. شعر از مرحوم آقا بزرگ قُمى. اختران ادب: ص 82.
12. نجم (53): 3 تا 5.
13. بحارالانوار: ج 22، ص 490.
14. شعر از محمدجان قدسى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص22.
15. محمد حسين غروى اصفهانى، ديوان: ص 39.
16. عن عايشة: كانَتْ اِذا دَخَلَتْ عَلَيهِ رَحّبَ بها وَ قَبَّلَ يَدَيْها وَ اَجْلَسَها فى مَجْلِسِهِ. فَاِذا دَخَلَ عَلَيْها قامَتْ اِلَيْه فَرَحَّبَتْ بِهِ وَ قَبَّلَتْ يَديَه.... سفينة البحار: ج 2، ص 374. سنن ترمذى: ج 5 ص 700.
مستدرك صَحيحَين: ج 3، ص 154. امالى طوسى: ج 2، ص 14. العقد الفريد: ج 3،ص 230.
17. رسول اللّه(صلى الله عليه وآله): فَفاطِمَةُ حَوْراءٌ اِنسيَّةٌ وَ كُلَّما اشْتَقْتُ اِلى رائِحَةِ الْجَنَّةِ شَمَمْتُ رائِحَةَ ابَنَتى فاطِمَةَ.
توحيد صدوق: ص 17.
18. غلامرضا سازگار، نخل ميثم: ص 87.
19. سخنرانى حضرت امام(قدس سره) تاريخ 4/2/1360. در ديدار با گروهى از خلبانان نيروى هوايى.
صحيفه نور: ج 14، ص 200.
20. مسند فاطمة الّزهرا (عليها السلام) ، عطاردى: ص 354. امالى مفيد: ص 94 و 95. المناقب: ج 2، ص 90.
امالى صدوق: ص 230.
21. مسند فاطمة الزّهرا (عليها السلام) ، عطاردى: ص 355. دلائل الامامة: ص 52. مستدرك صحيحين:
ج 3، ص 153 و 154. مجمع الزّوايد: ج 9، ص 203. روضة الواعظين: ص 129.
22. الامام صادق (عليه السلام) : لِفاطِمَةَ تِسعَةُ اَسْماءِ عَنْدَاللّهِ عَزَّوَجَلَّ: فاطِمَةُ وَ الصدّيقَةُ وَ الْمُبارَكَةُ وَ الطّاهِرَةُ وَ الزَّكيَِّةُ وَ الرّاضِيَةُ و الْمَرضِيَّةُ وَ الْمُحَدَّثَةُ وَ الزَّهْراء. اعلام الورى: ص 155. مسند فاطمة الزّهرا (عليها السلام) ، عطاردى: ص 26.
23. الامام صادق (عليه السلام) : لِفاطِمَةَ تِسعَةُ اَسْماءِ عَنْدَاللّهِ عَزَّوَجَلَّ: فاطِمَةُ وَ الصدّيقَةُ وَ الْمُبارَكَةُ وَ الطّاهِرَةُ وَ الزَّكيَِّةُ وَ الرّاضِيَةُ و الْمَرضِيَّةُ وَ الْمُحَدَّثَةُ وَ الزَّهْراء. اعلام الورى: ص 155. مسند فاطمة الزّهرا (عليها السلام) ، عطاردى: ص 26.
24. اشاره به حديثى حكمت آميز از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خطاب به امام حسن و امام حسين(عليهم السلام): امّكُما لسانُ الميزان و لامُّكما الشّفاعة ؛ مادر شما زبانه ميزان است و براى مادر شماست مقام شفاعت.
25. حبيب اللّه چايچيان (حسان).
26.الامام موسى بن جعفر (عليه السلام) : اِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى خَلَقَ نُورَ مُحَمَّد مِنْ اخْتِراعَهِ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ وَ جَلالِهِ... ثمَّ اقْتَبَسَ مِنْ نُورِ مُحَمَّد فاطِمَةَ اَبْنِيةِ... بحار الانوار: ج 35، صفحه 38، روايت 24.
27. محمدعلى انصارى، اختران ادب: ص 80.
28. محمدعلى انصارى، اختران ادب: ص 80.
29. الامام الصادق (عليه السلام) فى جوابِ «لِمَ سُمّيت فاطمة الزّهراء، زهراء؟» قال: لِاَنَّ اللّه عَزَّوَجَلَّ خَلَقَها مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ فَلمّا اَضاءَتِ السَّماواتُ وَ الأَرضُ بِنُورِها وَ غَشِيَتْ اَبْصارُ الْمَلائِكَةِ وَ خَرَّتِ الْمَلائِكَةُ لِلّهِ ساجِدينَ وَ قالُوا: اِلهَنا وَ سَيِّدَنا! ما هذَا الْنُّورُ؟! فَاَوْحَى اللّهُ اِلَيْهِمْ: هذا نُورٌ مِنْ نُورى وَ اَسْكَنْتُهُ فى سَمائى، خَلَقْتُهُ مِن عَظِمَتى ... . بحارالانوار: ج 43، ص 12، روايت 5.
30. شعر از سرايى جهرمى، ملقب به "اميرالشعرا". مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 89.
31. رسولُ اللّه(ص): بينما اهلُ الجنّهِ فى الجنّةِ يَتَنعَّمُون و اهلُ النّارِ فى النّارِ يُعَذّبُون اِذاً لاهل الجَنّةِ نورٌ ساطِع، فَيَقولُ بَعْضُهُم لِبَعْض: ما هذا النّور؟! لَعَلَّ رَبُّ العزّة اطلَعَ فَنَظَر اِلَيْنا!! فَيقولُ لَهُمْ رضوان: لا ولكن علىُّ (عليه السلام) مازح فاطمة فتَبَسَّمَتْ فَأضاءَ ذلك النّور من ثناياها. بحارالانوار: ج 43، ص 75، روايت 62.
32. الامام صادق (عليه السلام) عن ابيه(ع):... اَنَّهُ قال ابن عبّاس: بينما اهل الجنّة فى الجنّة بَعْدَ ما سَكَنُوا رَأوْا نوراً اَضاءَ الجنان فَيَقُولُ اَهْلُ الْجَنَّةِ: يا رَبِّ اِنَّكَ قَدْ قُلْتَ فى كِتابِكَ المُنزَلِ عَلى نَبِيّكَ المُرْسَل: «لا يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً» فَيُنادى مُناد: لَيْسَ هذا نُورُ الشَّمْسِ وَ لا نُورُ الْقَمَرِ وَ اِنَّ عليّاً وَ فاطِمَةَ تَعَجَّبا مِنْ شَىء فَضحَكا فَاَشْرَقَتِ الْجِنانُ مِنْ نُورِهِما. بحارالانوار: ج 43، ص 45، روايت 44.
33. انسان (76): 13
34. ...قال ابن عبّاس: فبينا اهل الجنّة فى الْجَنّة اذ رَأوْا ضُوءاً كَفُوء الشَّمس و قَدْ اَشْرَقَتِ الجنان بها فيقولُ اهلُ الجَنّة: يا رضوان! قال ربّنا عزّوجلّ: «لايَرَوْنَ فيها شَمْساً و لا زمهريراً» فيقولُ لَهُمْ رضوان: لَيْسَت هذه بِشَمْس و لا قَمر ولكن هذه فاطمه و على ضَحِكا ضِحكاً اَشْرَقَتِ الجَنانُ من نورِ ضِحْكَهَما.... المناقب: ج 3، ص 329. بناءُ المقالة الفاطميّه: ص 239. تأويل الآيات: ص 727.
35. الامام صادق (عليه السلام) عن ابيه(عليه السلام):... فبينا اهلُ الجنّةِ فىِ الجنّةِ اِذْ رَأَوْا مَثَلَ الشَّمسِ قَدْ اَشْرَقَتْ بِها الجنانُ فَيَقُولُ اهلُ الجَنّةِ ياربّ انّكَ قُلْتَ فى كتابِكَ: «لايَرَوْنَ فيها شَمْساً» فيُرسِلُ اللّهُ جَلّ اسمه اليهِمْ جبرئيل فيقولُ: لَيْسَ هذه بِشَمْسِ ولكن علياً و فاطمةَ ضَحِكا فأشْرَقَتِ الجنان مِنْ نورِ ضِحْكِهِما... . امالى صدوق: مجلس 44،
ص 261. روضة الواعظين: ص 163. العمدة: ص 349. بحارالانوار: ج 35، ص 241.
36. رسولُ اللّه(صلى الله عليه وآله): بَيْنَما اهلُ الجَنَّةِ يَتَنَعَّموُن و اهل النّار فى النّار يُعَذّبون اذاً لاهل الجَنّةِ نورٌ ساطِعٌ، فَيَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْض: ما هذا النّور؟! لَعَّلَ رَبُّ العزّةِ اطلَعَ فَنَظَرَ الينا!! فَيَقوُلُ لَهُمْ رِضوان: لا ولكن علىٌ(عليه السلام) مازَحَ فاطمة فَتَبَسَّمَتْ فَاَضاء النّور مِنْ ثناياها. بحارالانوار: ج 43، ص 75، روايت 62.
38. محمدحسن غروى اصفهانى، ديوان: ص 39.
38. شعر از ميرزا يحيى مدرس اصفهانى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 34.
39. از اشعار استاد الحكما و الفلاسفه، آقا بزرگ قمى در مدح فاطمه زهرا (عليها السلام). اختران ادب: ج 1، ص 81.