جامى از زلال كوثر

آيت الله محمد تقى مصباح يزدى

- ۱ -


عُذر تقصير به پيشگاه فاطمه (عليها السلام)

پيرامون شخصيت وجودى و مقام معنوى فاطمه مرضيه (عليها السلام) بسى كتابها نگاشته شده و فراوان سخن ها رانده شده است؛ اما گويا اگر هزاران برابر آن نيز از قلمرو ذهن و انديشه بشر به درآيد و صورت گفتار يا نوشتار پذيرد، باز قطرهاى باشد از اقيانوس بى كرانه فضيلتهاى حضرتش.

آرى، اوج انديشه انديشمندان عالم را در غواصى به ژرفناى اقيانوس ناكرانمند كوثر، جز حيرانى و شيفتگى چاره اى نيست:

وهم، به اوجِ قُدسِ ناموس الاه، كى رسد؟ *** فهمِ كه نعتِ بانوى خلوت كبريا كند؟(1)

مگر آن كه الهامات ويژه الهى يارى گر انديشه ها و ناطقه ها گردد تا بتوان قطره اى روح فزا از زلال بى مثال كوثر چشيد و بر كام تشنه جانها چشانيد:

ناطقه مرا مگر روح قُدُس مدد كند *** تا كه ثناى حضرت سيده نسا كند.(2)

جايى كه عارفى چون حضرت امام، با آن عظمت علمى و مقام معنوى اش، از درك حتى گوشه اى از مقامات حضرت زهرا (عليها السلام) اظهار عجز و ناتوانى مى كند(3) و قلمرو خيال و عقل بشر را بسى فروتر از قُله قدر و منزلت حضرتش معرفى مى نمايد، از ديگران چه برخواهد آمد:

آن جا كه عقاب پر بريزد *** از پشه لاغرى چه خيزد؟!

فاطمه زهرا (عليها السلام) زنى است كه افتخار خاندان وحى بوده، چون خورشيدى بر تارك اسلام عزيز مى درخشد؛ زنى كه فضايل او هم طراز فضايل بى نهايت پيامبر اكرم و خاندان عصمت و طهارت بوده است.

هر كسى با هر بينشى درباره او گفتارى دارد، اما احدى از عهده ستايش او برنيامده است ؛ چرا كه احاديث رسيده از خاندان وحى به اندازه فهم مستمعان بوده است كه دريا را در كوزه اى نتوان گنجاند، و ديگران هر چه گفته اند به مقدار فهم خود بوده است؛ نه به اندازه مرتبت او.(4)

و چگونه درك و توصيف عظمت فاطمه براى احدى ممكن و ميسور باشد، در حالى كه او به اوج مقام فناى فى اللّه رسيده، محو در اسما و صفات الهى گرديده و مظهر تام جمال و جلال خداوندى گشته است:

كيست زهرا؟ مظهر كلّ الجمال *** كيست زهرا؟ مظهر كلّ الجلال

كيست زهرا؟ عاشق ذات خدا *** مظهر اسماء و اوصاف خدا.(5)

از اين روى پى برى به كُنه ذات فاطمه لاهوتى، به همان اندازه بعيد و دست نايافتنى است كه آگاهى از ذات ربوبى. و همين است رمز اين فرموده امام صادق(عليه السلام) كه درك كنهِ صفات پيامبر، امامان و مؤمنان حقيقى را، هم طراز درك كنهِ صفات خداوند، ناممكن و دست نايافتنى معرفى مى فرمايند:

خلايق از پى برى به كنهِ صفت خداوند ناتوانند و همانسان كه ياراى رسيدن به گوهر صفت خدا را ندارند، از دريافت ژرفاى صفت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيز عاجزند و همچنان كه از پى برى به كنهِ صفت پيامبر عاجزند، از درك ژرفاى صفت امام نيز بى بهره اند و همانگونه كه امام را چنان كه بايد نمى توانند شناخت، از شناخت حقيقت مؤمن نيز چنان كه بايد، ناتوانند.(6)

خرد آن گه تواند مدح او گفت *** كه ره جويد به ذات پاك داور

وجودش، اصل خلقت راست مقصود *** نُمودش، ذات بى چون راست مظهر.(7)

آرى، فاطمه «مجهولة القدر» است؛ همانگونه كه «مخفيّة القبر» است.(8)منزلت و قدر او مجهول و نهان است، همانسان كه تربت و قبر او مخفى و پنهان است. او، از آن روى فاطمه ناميده شده است كه مردمان از شناخت حقيقت او بسى جدا افتاده و دور مانده اند؛ اِنَّما سُمِّيَتْ فاطِمَة، لِاَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِها.(9)

بارى، مقصود اين نوشتار، تنها عرض ادب و ارادت به پيشگاه پرعظمت حضرت صدّيقه طاهره (عليها السلام)مى باشد و بس؛ وگرنه برترين پايه هاى انديشه بشرى از رسيدن به ستيغ رفيع مقام معنوى اش بسى ناتوان و زيباترين كلمات در توصيف شأن والايش، بسى نارساست:

ما را كجُا به كوى تو ممكن بود وصول *** كانجا خيال را نَبُود قدرت نزول

در وصف ذات پاك و كرامات بى حدت *** گرديده نطق، الكن و حيران شود عقول.(10)

قم المقدسة

محمدباقر حيدرى

فصل يكم: جلوه اى از جمال فاطمه (عليها السلام)

فاطمه، شب قدر عارفان

در آسمان معرفت حضرت زهرا (عليها السلام)، برترين انديشه هاى بشرى، حيران و تيزپروازترين عقل ها، سرگردان گشته اند. بلنداى رُتبت و اوج منزلت اين دُر يكدانه خزاين عرش الهى، چنان والا و بالاست كه در گستره ادراك نمى گنجد.

بنابر روايات متعدد و معتبرى كه از ائمّه طاهرين(عليهم السلام)رسيده، حقيقت ليلة القدر به وجود فاطمه زهرا (عليها السلام) تفسير شده است. از آن جمله ، بيان نورانى امام موسى بن جعفر(ع)در تفسير آيات آغازين سوره دخان مى باشد:

مردى نصرانى به خدمت امام موسى كاظم (عليه السلام) شرفياب شد و در بين سؤالات متعدّدى كه بيان مى داشت تفسير باطن اين آيات را جويا شد:

حم وَ الْكِتَبِ الْمُبِينِ إِنَّا اَنْزَلْنهُ فِى لَيْلَة مُّبَرَكَة إِنَّا كُنّا مُنْذِرِينَ فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْر حَكِيم(11)؛ حم، سوگند به اين كتاب روشنگر كه ما آن را در شبى پربركت نازل كرديم، ما همواره انذار كننده بوده ايم. در آن شب هر امرى بر اساس حكمت (الهى) تدبير و جدا مى گردد.

امام در پاسخ فرمودند: اما «حم»، محمّد(ص) مى باشد و «كتاب مبين»، على(عليه السلام) مى باشد. و اما «اللّيلة»، فاطمه (عليها السلام) مى باشد.(12)

آرى، حقيقت ليلة القدر، وجود يگانه زهراست. و چرا چنين نباشد؟ حال آن كه ليلة القدر، ظرف نزول قرآنِ صامت است و فاطمه، ظرف نزول يازده قرآن ناطق.

انسان هاى به تكامل و فعليّت رسيده، قرآن ناطقند و اين فاطمه است كه ظهور يازده كلام اللّه ناطق گرديده است:

حامل سرّ مُستَسِر، حافظ غيب مستتر *** دانش او احاطه بر دانش ماسوا كند

ليله قدر اوليا، نور نهار اصفيا *** صبح جمال او طلوع، از افق علا كند.(13)

فاطمه، از نظر حقيقت، باطن ليلة القدر است. وَ ما اَدْريكَ ما لَيْلَةُ القَدْر ؛ چه كس را ياراى آن خواهد بود تا ليلة القدر را درك نمايد؟!

ليله قدرى و ليك قدر تو مجهول *** قدر تو نشناختند مردم دنيا.(14)

بارى، قدر و منزلت فاطمه براى مردمان، نهان است به همان سان كه عظمت شب قدر براى ايشان، پنهان است. به ديگر سخن، معرفت حقيقى فاطمه، همان قدر در اوج و دست نايافتنى است كه ادراك شب قدر.

او، همان حقيقت يگانه اى است كه رازگُشاى حقايق، حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام)، معرفت وى را هم طراز ادراك شب قدر معرفى مى فرمايد:

«اللّيلةُ»، فاطمةُ و «القَدْرُ»، اَللّهُ. فَمَنْ عَرَفَ حقَّ معرفتها فَقَدْ ادركَ ليلةَ القَدْرِ...(15)؛ «ليلة»، فاطمه است و «قدر»، اللّه؛ از اين روى هر آن كه به شناخت حقيقى فاطمه، توفيق يابد، بى گمان شب قدر را درك كرده است.

امام صادق آن قرآن ناطق *** يكى تفسير همچون صبح صادق

بفرموده است و بشنو اى دل آگاه! *** كه ليله، فاطمه است و قدر، اللّه

چو عرفانش بحق كرديد حاصل *** به ادراك شب قدريد نايل.(16)

يافاطمه!

تو حقيقت ليلة القدرى؛ همان شبى كه فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْر حكيم؛

پس تو ميزان جداسازى حق از باطلى.

يا زهرا!

تو تفسير ليلة القدرى ؛ همان شبى كه ظرف نزول حقيقت قرآن گشته است .

پس تو حقيقت قرآنى و ظرف نزول يازده كلام اللّه ناطق .

تو آيينه دار تامّ اسما و صفات پرودگارى .

يا راضيه!

تو باطن ليلة القدرى؛ همان شبى كه مباركه(17) است و همان شبى كه حاجات بندگان در آن برآورده مى شود و دُعاى ايشان در آن به اجابت مى رسد. هنگامه ريزش فيوضات، خيرات و بركات بى نهايت الهى.

پس تو سرچشمه بى كرانه بركت و خير كثيرى.

تو تجلّى تمام رحمت ربّى.

تو وجيهه عنداللّهى كه عرض نياز حاجتمندان با وساطت تو به درجه اجابت مى رسد:

مشكاةُ نورِ اللّه و الزُّجاجةِ *** كَعْبةُ الآمال لاَهْل الحاجة

ليلةُ قَدر لَيْلَةُ *** ابنَةُ مَنْ صَلّتْ به الملائكة.(18)

يا طاهره!

متحيرم كه چه خوانمت؟

تو مظهر واجب الوجودى.

تو معنى جان ممكناتى.

تو جام جهان نُماى ذاتى.

تو مظهر جمله صفاتى.

تو مجهولة القدرى؛ همان گونه كه مخفية القبرى.

تنها خدا مى داند كه در آفرينشت چه كرده است؛ تنها خدا.

فاطمه، كوثر بى كرانه

سوره كوثر در عين كمى آيات و كلماتش، دربردارنده اسرار و رموزى است كه حتى بزرگان و مفاخر ما نيز از دستيابى به ژرفناى آن عاجز مانده، به عجز و ناتوانى خويش معترف گرديده اند.

يكى از نام هاى مبارك فاطمه زهرا (عليها السلام) «كوثر» است. در وجه تسميه فاطمه زهرا (عليها السلام)به «كوثر»، وجوه مختلفى بيان شده و هر كسى به مقدار پايه معرفتى خويش، سخنى بيان كرده است ؛ اما گوييا ژرف نگرترين انديشه هاى بشرى نيز در غوّاصى به ژرفناى اقيانوس ناكرانمند كوثر چاره اى جز حيرانى، واله گى و سرگردانى ندارند:

دامن كبرياى او دسترس خيال نى *** پايه قدر او بسى پايه به زير پا كند.(19)

«كوثر»، بر وزن «فَوْعَلْ»، وصفى اخذ شده از «كثرت» و به معناى «خير كثير و فراوان» مى باشد.(20) گستره معنايى اين واژه چنان وسيع و جامع است كه مصاديق بى شمارى از جمله «خير بى نهايت» را نيز مى تواند شامل شود. در تفاسير شيعه و سنّى معانى بسيارى براى «كوثر» ذكر شده است كه جملگى، از مصاديق همين «خير كثير» مى باشند؛ مصاديقى چون:

1. حوض و نهر كوثر در جنّت كه تعلق به پيامبر دارد و مؤمنان به هنگامه ورود به بهشت، از آن سيراب مى شوند.(21)

2. مقام شفاعت كُبرى در روز قيامت

3. نبوت

4. حكمت و علم به حقايق اشيا.

5. قرآن

6. كثرت اصحاب و پيروان

7. كثرت معجزات

8. كثرت علم و عمل

9. كثرت معرفت در توحيد

10. كثرت نعمت هاى دنيا و آخرت

11. نسل كثير و ذريه فراوان كه در گذر زمان باقى مانند و بى ترديد اين فراوانى ذريه و باقى ماندن نسل از وجود دختر والا گهر پيامبر، فاطمه زهرا (عليها السلام) ، نشأت گرفته است.(22)

آرى، خداوند متعال به حبيب خويش، «خير كثير» و «فضل عظيم» و فضايل بيرون از حد و حصر عطا فرموده است كه مصاديق آن، حتى از حيطه شمار نيز خارج است:

كتاب فضل پيمبر تمام نتوان كرد *** اگر دوات شود ابحر و قلم، اشجار

كسى كه دم زند از فضل بى نهايت او *** چو مرغكى است كه از بحر، تر كند منقار.(23)

اما بنابر عقيده بسيارى از علماى شيعه و پاره اى از علماى اهل سنت، بارزترين مصداق «كوثر» وجود نازنين حضرت زهرا (عليها السلام)مى باشد.

برهان اين حقيقت و شاهد اين واقعيت، علاوه بر روايات متعددى كه از ائمه اطهار(عليهم السلام) وارد شده است، شأن نزول و سياق آيات سوره كوثر مى باشد ؛ چرا كه در شأن نزول سوره كوثر، اتفاق مفسّران بر اين است:

آن هنگام كه تنها پسران پيامبر، قاسم و عبداللّه، در فاصله زمانى اندكى از اين دنياى فانى پركشيدند و به سوى مُلك باقى شتافتند، دشمنان و مخالفان پيامبر به اظهار شادى و مسرّت پرداختند و دهان به شماتت، طعنه و زخم زبان نسبت به پيامبر گشودند ؛ از جمله عاص بن وائل سهمى حضرت را ابتر (:بى دنباله، بى اثر، بى سرانجام و مقطوع النسل) خواند.

چنين شماتت هايى قلب لطيف پيامبر را سخت آزرده مى ساخت؛ از اين روى خداوند متعال براى دلجويى از حبيب خويش و پاسخ به طعنه هاى مشركان، سه آيه نورانى سوره كوثر را فرو فرستاد:

إِنّا اَعطَيْنكَ الْكَوثَر؛ ما محققاً به تو خير فراوان بخشيده ايم.

فَصَلِّ لرَبِّكَ و انْحَرْ؛ پس به شكرانه اش نماز بخوان و قربانى كن .

إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ اْلاَبْتَرُ؛ و بدان كه دشمن شماتت گوى تو، خود بى سرانجام و بلاعقب است.

عطا بر تو كوثر نموديم ز احسان *** كه نايد به دل، گرد غم بار ديگر

به نهر بهشت و به خير كثيرت *** به تكثير نسلت ز زهراى اطهر.(24)

با توجه به سياق فرجامين آيه اين سوره، منظور از كوثر، فراوانى ذُريه و ماندگارى نسل پيامبر مى باشد كه فقط از طريق وجود پربركت فاطمه زهرا (عليها السلام) تحقق يافته است؛ چرا كه مشركان، پيامبر را طعنه بى سرانجامى مى زدند و اين آيات در مقام پاسخ و رد طعنه ها و شماتت هاى ايشان نازل شد كه نه تنها حبيب خود را بى سرانجام و بى دنباله قرار نداديم، بلكه او را به بركت وجود يگانه دخترش، نسلى بى نظير و ماندگار در طول تاريخ عطا كرديم و دشمن طعنه گوى او را بى دنباله و اَبتر قرار داديم. از اين روى روشن ترين مصداق كوثر، وجود دختر والاگهر پيامبر و ماندگارى نسل او از اين طريق مى باشد

اين تفسير از سوره كوثر، از آن جهت كه داراى هماهنگى كامل با شأن نزول سوره و واجد مناسبتى تام با متن و سياق آيات مى باشد و نيز بنابر تفاسير متعددى كه از ائمه اطهار بدين مضمون وارد شده است، بيانگر بارزترين و آشكارترين مصداق كوثر (وجود فاطمه زهرا (عليها السلام)) مى باشد.

آرى، وجود فاطمه (عليها السلام)، منبع خير كثير است كه هم باعث ماندگارى رسالت پيامبر شده است و هم عامل جاودانگى نسل پاك او:

چه زهرا كه شد علت مُبقى دين *** چه زهرا كه از عالمى گشته مهتر

چه زهرا كه گر ذات پاكش نبودى *** شدى غنچه دين و رسم تو پرپر

دل آسوده مى باش اندر زمانه *** كه نسل تو برپاست زين يكه دختر

زمين گردد از نسل پاكت گلستان *** زمان گردد از آل طه منوّر.(25)

فاطمه، حقيقتى يگانه

يكى از مصاديق شناخته شده «كوثر» كه در تفاسير شيعه و سنى وارد و در بين همه مسلمين شايع گرديده است، حوض و نهر كوثر در بهشت مى باشد؛ حوضى كه مؤمنان مى بايست براى لياقت يابىِ حضور در بهشت، از آب پاك و پاك كننده آن بنوشند تا ظرفيت و لياقت ورود به حرم كبريايى را بيابند.

اين چه آبى است كه مى بايست از سرچشمه طهارت كوثر به كام تشنه مؤمنان نوشانيده شود تا لياقت ورود به بهشت برين حاصل آيد ؟

اين «كوثر بهشتى» چه نسبتى با وجود فاطمه زهرا (عليها السلام) كه همان «كوثر محمدى» است، دارد؟

اينها سؤالاتى است كه عقل و تصور ما از دركش عاجز است، شايد بتوان تنها به همين اندازه فهميد كه كوثر، سرچشمه اى است در بهشت كه صاحب آن، پيامبر و ساقى آن، اميرمؤمنان و حقيقت آن، باطن فاطمه زهرا (عليها السلام)است.

عظمت بى همانند كوثر، آن گاه رخ مى نمايد كه علاوه بر سوره كوثر، در حديث تاريخى ثقلين نيز به ديده دقت و حكمت بنگريم: دو ميراث گران سنگ در ميان شما بر جاى مى نهم: كتاب خدا و عترتم. اين دو از هم جدا نخواهند شد تا در حوض، بر من وارد آيند.(26)

حوض نامبردار در حديث شريف ثقلين، همان سرچشمه بى همانند كوثر است.

بنابر اين حديث متواتر، حوض كوثر، تلاقى گاه قرآن و عترت است؛ جايگاهى كه قرآن و همه ائمه اطهار (عليهم السلام)بايستى به آن جا وارد آيند. در آن جاست كه قرآن و عترت، اتحاد مى يابند؛ به بيانى بهتر، در اين ميعادگاه است كه اتحاد و يگانگى قرآن و عترت آشكار مى شود؛ چرا كه حقيقت قرآن، امرى جدا از حقيقت اهل بيت (عليهم السلام)نيست.

آرى، تجلى باطن و حقيقت فاطمه زهرا در بهشت برين، سرچشمه كوثر است ؛ سرچشمه بى كرانه اى كه زلال بى همانندش، طهارت بخش بهشتيان براى فيض حضور الهى مى باشد و لياقت بخش ايشان براى ورود به حريم كبريايى؛ حقيقت يگانه اى كه تلاقى گاه قرآن و عترت است و ميعادگاه اين دو با نبوت.

كوثرى و چشمه فيض خدا *** از تو زند جوش، زلال بقا.(27)

يا فاطمه!

طاهره اى يا طهارت بخش اهل بهشت!

بتولى يا لياقت بخش برين سرنوشت!

تقيه اى يا تلاقى گاه قرآن و عترت با نبوت!

معصومه اى يا ميعادگاه كتاب و امامت با رسالت!

نمى دانم چگونه توصيفت كنم!

شگفتا از تو!

شگفتا كه شگفتى و شيفتگى بشر را با تو پايانى نيست!

تو كيستى و داراى چه ظرفيتى كه هم قرآن را، هم نبوت را و هم امامت را در خود گنجانده اى؟!

تو را چه وسعت و عظمتى است كه ميعادگاه قرآن و امامت با رسالت گرديده اى؟!

چنين ظرفيت شگفتى، تنها شايسته و سزاوار مقام توست كه در دوره زندگى ات، دوام بخش رسالت پدر بودى و حفاظت بخش امامت همسر و ايمنى بخش كتاب برتر؛ استمراردهنده خط رسالت بودى و حفظ كننده سير امامت و منع كننده تحريف از كتاب پركرامت:

نخل نبوت ز تو شد بارور *** باغ امامت ز تو شد پُر شجر

مهر تو رخشان زبلنداى عرش *** سفره تو گستره عرش و فرش

علت غايى به دو عالم تويى *** جوهره عالم و آدم تويى

خلق، تو را، امر، تو را جان تو راست *** جلوه گه صورت جانان توراست(28)

فاطمه، مجمع اَسماى الهى

ارباب معرفت، اسما و صفات الهى را به دو دسته تقسيم مى كنند: جماليه و جلاليه. اسما و صفاتى كه دربردارنده مفاهيمى چون محبت، لطافت، رأفت، عطوفت، رحمت و... مى باشند، در گستره صفات جماليه مى گنجند و آن اسما و صفاتى كه دربردارنده مفاهيمى چون صلابت، غضب، انتقام، عقوبت، قهّاريت، جبّاريت و... مى باشند، در قلمرو صفات جلاليه وارد مى گردند.

همه اسمائى كه براى خداوند متعال در قرآن كريم ذكر شده است، در اين دو گستره، قابل تقسيم بندى است. اسمائى از قبيل: قاهر، جبّار، متكبّر، قوى، ذوانتقام، منتقم ذوالجلال و شديدالعقاب را «اسماى جلاليه الهى» مى نامند. و اسمائى چون:
عليم، رحيم، كريم، حكيم، رئوف، عطوف، ودود، غفور، لطيف، خبير، بصير، شهيد، ذوالفضل و سريع الحساب را «اسماى جماليه الهى» نام مى نهند.

به عقيده عرفا، هر موجودى به اندازه بهره وجودى اش از ويژگى هاى كمالى، جلوه اى از اسما و صفات بى نهايتْ كامل الهى را متجلى و نمايان مى سازد. در ميان تمام مخلوقات، تنها آفريده اى كه مى تواند مظهر جميع اسما و صفات الهى گردد، انسان است. تنها اوست كه مى تواند با استعدادى كه خداوند در وجودش نهاده است، به سوى جمال و جلال مطلق الهى اوج گيرد و آيينه تمام نماى اسما و صفات الهى گردد.

ساير آفريدگان نيز، جلوه اى از اسما و مظهرى از صفات الهى اند؛ اما هيچ گاه ياراى آن را نخواهند يافت كه مظهر تام و تمام اسما و صفات الهى گردند؛ به عنوان مثال، فرشتگان نيز مظهر اسماى خدايى اند؛ اما مظهر سُبّوحيت و قُدّوسيت.

آن هنگام كه پروردگار عالم به فرشتگان، خبر داد كه اِنّىِ جَاعِلٌ فِى الْأرْضِ خَلِيفَةً(29)؛ من در روى زمين، خليفه اى خواهم گماشت، پرسيدند: أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِك و نُقَدِّسُ لَكَ(30)؛ آيا كسانى خواهى گماشت كه در زمين فساد كنند و خون ها ريزند؟ آيا مقام خلافت الهى را به موجودى فسادكار و خونريز خواهى سپرد و حال آن كه ما تو را تسبيح و تقديس مى نماييم؟ جواب شنيدند كه: إِنّىِ اَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ(31)؛ من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد. من از اسرار خلقت انسان آگاهم و استعدادى در وجود او نهاده ام كه شما از آن بى خبريد. گوهرى در وجود اين انسان به وديعت نهاده ام كه مى تواند او را به مقامى برساند كه شما فرشتگان مقرب به خدمت گزارى او مباهات ورزيد؛ البته اگر قدر اين گوهر را بداند و آن استعداد را به فعليت رساند. اى فرشتگان! اگر شما مظهر سبحانيت و قدوسيت من گشته ايد و از اسماى من، دو اسم سبوح و قدوس در وجودتان ظهور يافته است، آدمى با اختيار خويش مى تواند جميع اسما و صفات مرا به ظهور رساند. و آن گاه همه اسما را به آدم تعليم داد؛ عَلَّمَ أَدَمَ الْأَسْمَآءَ كُلَّهَا.(32)

آيات نامبردار، دربردارنده اين پيام است كه: اى انسان! قدر خود را بدان و خويشتن را هم رديف چهارپايان قرار مده! تو براى خوردن و آشاميدن آفريده نشده اى . تو براى نفس چرانى و شهوت بارگى آفريده نشده اى. تو براى فريفتگى در مقابل زرق و برق دنيا خلق نشده اى. تو براى دل سپارى به مظاهر دنيا بدين سرا نيامده اى. تو آمده اى تا خليفة اللّه شوى. خلق شده اى تا جلوه نماى جميع اسما و صفات الهى گردى. چنان استعداد بى همتايى در وجودت به وديعت نهاده ام كه مى تواند تو را به والاترين كمالات رساند. تو آفريده شده اى تا با انتخاب راه بندگى و عبوديت من، اين استعداد بى نظير را به فعليت رسانى و وجودت را به اوج كمال نايل گردانى.

آرى، به انسان ظرفيت، استعداد و توانى عطا شده است كه مى تواند وجود خويش را از نازل ترين مراتب جلوه گرى جمال و جلال الهى، لحظه به لحظه ارتقا بخشد و آن را به عالى ترين مراتب جلوه نمايى حق، واصل گردانيده، آيينه تمام نماى اسما و صفات خدايى گرداند.

آدمى، آن هنگام كه از خوديت و نفسانيت گذشت و قدم در مسير بندگى و عبوديت گذاشت، وقتى كه از خودپرستى رهيد و به خداپرستى رسيد، آن هنگام كه قدم بر خود نهاد و اختيارش را به خدا وانهاد، تجلى و ظهور صفات الهى در وجودش آغاز مى شود و لحظه به لحظه، به تناسب مرتبه بندگى اش، فزونى مى گيرد.

صديقه طاهره (عليها السلام) را در يك كلام مى توان به عنوان «مظهر جميع اسما و صفات الهى» معرفى كرد. شخصيتى جامع كه از رهگذر عبوديت و بندگى به والاترين مرتبه فناى فى اللّه و جلوه نمايى حق، واصل گرديده است:

چو زهرا فانى ذات خدا وز خود مجرّد شد *** سراپا حق و پاك از بند هر قيد مقيد شد.(33)

شخصيتى جامع صفات جمال و جلال پروردگار كه در لحظه لحظه وجودش، برترين نمونه كمالات را در عرصه هاى مختلف به ظهور رسانيده است: در عرصه رحمت و عطوفت، در گستره تقوا و عبوديت، در پهنه پاكدامنى و عفت، در صحنه تعليم و تربيت، در جبهه سياست و درايت، در ميدان شجاعت و كياست، در فراخناى بلاغت و خطابت، در جايگاه حفاظت از رسالت، در مقام حمايت از ولايت و... .

فاطمه، مظهر كل اسماى الهى است. فاطمه، آيينه دار تمام صفات ربوبى است. فاطمه، مظهر رحمت و عطوفت خداست. فاطمه، تجلى علم و حكمت خداست. فاطمه، مظهر صبر و حلم خداست. فاطمه، تجلى عظمت و قدرت خداست. او مظهر جمال خداست و تجلى جلال خداست:

كيست زهرا؟ آيينه ايزدنُما *** كيست زهرا؟ آيينه ذات خدا

كيست زهرا؟ مظهر كلّ الجمال *** كيست زهرا؟ مظهر كلّ الجلال

كيست زهرا؟ مظهر كلّ الكمال *** آيينه حسن جمال ذوالجلال

كيست زهرا؟ عاشق ذات خدا *** مظهر اسما و اوصاف خدا

كيست زهرا؟ دخت احمد، مصطفى *** مظهر كلّ الكمال كبريا.(34)

در اين مقام، از بيان روحانى و نورانى مراد سفر كرده مان، آن عارف مهربان جماران استمداد مى جوييم تا شايد از سرچشمه بى كرانه كوثر، قطره اى بر جان عطشان و كام تشنه مان چشاند و بدان قطره روح افزا، قلوبمان را حياتى ديگر بخشايد، ان شاءَ اللّه:

تمام ابعادى كه براى يك زن و يك انسان متصور است، در فاطمه زهرا (عليها السلام) جلوه كرده است.

يك زن روحانى و ملكوتى و تمام حقيقت زن. تمام حقيقت انسان و تمام نسخه انسانيت. موجودى ملكوتى كه در عالم به صورت انسان، ظاهر شده و موجودى الهى و جبروتى كه به صورت يك زن پديدار گشته است.

... انسان، موجودى متحرك است. حركت او از نازل ترين مراتب صورى طبيعى، شروع مى شود به سوى والاترين مدارج كمال به پيش مى رود ؛ از مرتبه طبيعت تا مرتبه غيب و فناى در الوهيّت.

براى صديقه طاهره، همه اين معانى حاصل است. حركت معنوى اش را از مرتبه طبيعت، شروع كرده و با قدرت و تأييد الهى و تحت تربيت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) همه مراحل را طى فرموده و بدان مرتبه اى رسيده كه دست همگان از آن كوتاه گرديده است.

تمام معنويات، جميع جلوه هاى ملكوتى، جلوه هاى الهى، جلوه هاى جبروتى، جلوه هاى مُلكى و ناسوتى، همه و همه در اين موجود مجتمع گشته است. انسانى به تمام معنا انسان، زنى به تمام معنا زن.(35)

آرى، فاطمه مرضيّه را تنها مى توان «آينه تمام نماى طلعت خدايى» ناميد و بس:

در هر صفتى، اعظم اسماى الهى *** اندر فلك قدرت، نَبْوَد چو تو ماهى

اوصاف خدا از تو هويداست كماهى *** علم تو محيط است به معلوم الهى

ذاتت متناهى، صفتت نامتناهى *** سر تا قدمت، آينه طلعت شاهى.(36)

فاطمه، طلايه دار شفاعت

شفاعت گران عرصه محشر، بنابر آموزه هاى اسلامى بسيارند: انبيا، اوصيا، مؤمنان واقعى، ملائكه،(37) اهل بيت(عليهم السلام) و محبّان ايشان،(38) شهدا، علماى ربانى،(39) قرآن(40) و... .

اما در ميان تمام شفاعت گران روز قيامت، نام فاطمه زهرا (عليها السلام) همچون خورشيدى رخشان مى درخشد؛ چرا كه روايات معتبر بسيارى(41) از جانب رسول خدا و ائمه اطهار(عليهم السلام)، شفاعت بى نظيرى را براى آن جناب وعده مى دهند؛ شفاعتى چنان گسترده كه نه تنها محبان آن حضرت و دوستداران ذريه او را شامل مى شود، بلكه تمام محبتورزان به دوستان يا دوستانِ دوستان او را نيز در برمى گيرد.

در اين مقام، به ذكر خلاصه مضمون چند حديث شريف، كه ترسيم نُماى شفاعت فراگير آن حضرت در عرصه قيامت مى باشد، تبرك و تيمن مى جوييم:

1. ... در آن هنگامه پرغوغا و پردغدغه به ناگاه ندايى عرش لرزان از جانب جبرائيل همه صداها و همهمه ها را فرو مى نشاند: غَضُّوا اَبْصارَكُمْ حَتّى تجوزَ فاطِمَةُ بِنْتَ مُحَمَّد؛ چشم هايتان را فرو افكنيد تا فاطمه، دختر محمّد، عبور نمايد.

در پى اين ندا، هيچ پيمبرى، هيچ صدّيقى و هيچ شهيدى، باقى نمى ماند مگر آن كه چشمانشان را، از روى احترام، فرو مى افكنند .

ناقه فاطمه، با هدايت جبرائيل، از عرصه محشر مى گذرد تا اين كه در مقابل عرش پروردگار قرار مى گيرد. فاطمه، از ناقه فرو مى آيد و زبان به تظلم خواهى مى گشايد.

در پى تظلم خواهى فاطمه، ندايى از جانب خداوند جلّ جلاله فرا مى رسد كه: يا حَبيبَتى! سَلينى تُعْطَىْ، و اشْفَعى تَشَفَّعى، فَوَ عِزَّتى وَ جَلالى لَاُجازيَنَّ ظُلْمَ كُلِّ ظالم؛ اى حبيبه من! و اِى دختر حبيب من! بخواه كه هر چه خواهى عطا مى شود، شفاعت نما كه هر كه را شفاعت نمايى پذيرفته مى شود. به عزّت و جلالم سوگند كه ستمگرى هر ستمكارى را خودم مجازات مى دهم.

پس، فاطمه عرضه مى دارد: اِلهى وَسَيِّدى! ذُرِيّتى وَ شيعَتى و شيعةُ ذُرّيَّتى و مُحِبّى و مُحِبِّ ذُرّيَّتى؛ پروردگار و سرور من! فرزندانم و پيروانم و پيروان فرزندانم و دوستدارانم و دوستداران فرزندانم.

در پى درخواست فاطمه، از جانب خداوند رحمان، خطاب مى رسد كه: اَيْنَ ذُرّيَّةُ فاطِمَةَ وَ شيعَتُها، و مُحِبُّوها و مُحِبُّوا ذُرّيَّتِها؟ كجايند فرزندان فاطمه و پيروان ايشان؟ كجايند دوستداران فاطمه و دوستداران فرزندان او؟

پس بلافاصله، فرشتگان رحمت، ايشان را دربرمى گيرند. فاطمه، در پيشاپيش اينان به سوى بهشت حركت مى كند و اينان در پى فاطمه، وارد بهشت برين مى گردند!(42)

2. ... صد هزار فرشته، حضرت فاطمه را در عرصه محشر، بر بال هاى خويش حمل مى دهند تا بر دَر بهشت فرود مى آورند. پس فاطمه توقف نمايد و داخل بهشت نشود و التفات او به سوى صحراى محشر باشد.

از جانب پروردگار خطاب آيد كه: اى دختر حبيب من! سبب توقّفت چيست و حال آن كه تو را اذن بهشت داده ام؟

عرضه مى دارد: پروردگارا! دوست مى دارم كه قدر و منزلتم در اين روز معلوم گردد.

خطاب رسد كه: اى فاطمه! در قلب يكايك محشريان نظاره كُن و در قلب هر كسى كه ذرّه اى از دوستى ِ خود و فرزندان خود ديدى، دست او را فراگير و در بهشت جايش ده!

در پى اين ندا، فاطمه دوستان و شيعيان خود را از ميان مردمان؛ بسان مرغى كه دانه هاى خوب و مرغوب را بر مى چيند، جدا مى سازد.

شيعيان فاطمه، در پيشگاه او و بر در بهشت حاضر مى شوند؛ اما پيش از ورود به بهشت، با الهامى الهى ملتفت محشر مى شوند و به سوى عرصه محشر نظر مى افكنند و از پروردگار تقاضا مى نمايند كه: پروردگارا! دوست مى داريم كه در چنين روزى، قدر و منزلتمان، شناخته شود.

خطاب الهى فرا مى رسد كه: اى دوستان من! در جمع محشريان بنگريد كه چه كسى دوستدار شما از روى محبت فاطمه بوده است؟ كيست كه شما را از روى محبت فاطمه، اطعام كرده باشد؟ كيست كه به شما در محبت فاطمه، شربتى آب عطا كرده باشد؟ كيست كه از روى محبت فاطمه، شما را جامه اى داده باشد؟ كيست كه در محبت فاطمه، غيبتى را از شما دفع كرده باشد؟ دست او را برگيريد و به بهشت داخل گردانيد.

به خداوند سوگند كه در پى اين شفاعت گسترده، هيچ كسى در عرصه محشر باقى نمى ماند مگر شك كنندگان بيمار دل، كافران سياه دل، و منافقان سنگ دل.(43)

نتيجه آن كه شفاعت آن حضرت از شفاعت همه شفاعت كنندگان عرصه محشر بسى فراتر و گسترده تر مى باشد. به ديگر سخن عالى ترين و گسترده ترين مرتبه شفاعت در روز قيامت ويژه حضرت زهرا (عليها السلام) است.

چه رازى در ميان است كه از بين همه شفاعت كنندگان، والاترين مراتب شفاعت ويژه حضرت زهرا(س)گشته است؟! چگونه با وجود پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان على بن ابيطالب(ع) در عرصه شفاعت، وسيع ترين مرتبه شفاعت به وجود فاطمه زهرا (عليها السلام) اختصاص يافته است؟! مگر مقام نبوت و رسالت پيامبر اكرم(ص) بالاتر نبوده است؟! مگر مقام امامت و ولايت اميرمؤمنان على(عليه السلام) والاتر نبوده است؟! چگونه مرتبه شفاعت صديقه طاهره (عليها السلام) از همه پيامبران و امامان وسيع تر و پردامنه تر مى باشد؛ در حالى كه ايشان نه داراى مقام نبوت بوده اند و نه واجد مقام امامت؟!

پاسخ به اين سؤالات، البته در محدوده عقل و فهم بشرى، نيازمند مقدمه اى مختصر مى باشد:

پاورقى:‌


1. محمد حسين غروى اصفهانى، ديوان: ص 39.
2. محمد حسين غروى اصفهانى، ديوان: ص 39.
3. مجموعه كامل فرموده هاى حضرت امام خمينى رضوان اللّه تعالى عليه درباره حضرت زهرا (عليها السلام)، به صورت موضوعى و تحت قالب و نظمى نُوين، در پيوست شماره 1 همين كتاب به محضر همه دوستداران و دل سپردگان آن حضرت، تقديم شده است.
4. ويراسته قسمتى از پيام حضرت امام (رحمه الله) در تاريخ 15/2/1359. صحيفه نور: ج 12، ص 72.
5. محمدرضا ربانى، آيينه ايزدنُما: ص 191.
6. الامام صادق(عليه السلام): لايَقْدِرُ الخلايقُ على كُنْهِ صِفَةِ اللّهِ عزّوجلّ، فَكَما لا يَقْدِرُ على كُنْه صِفَة اللّهِ عَزَّوَجَلَّ فَكَذلِكَ لايَقْدِرُ على كنه ِ صفَةِ رَسُولِ اللّهِ وَ كَما لا يَقْدِرُ عَلى كُنه صِفَةِ الرَّسُول فَكَذلِكَ لا يَقْدِرُ عَلى كُنْهِ صِفَةِالاِمامِ و كَما لا يَقْدِرُ على كُنْهِ صِفَةِ الامامِ كَذلِكَ لايَقْدِرُ على كُنْه ِ صِفَةِ الْمُؤْمِنِ.
7. شعر از محمد حسين ميرزانادرى، معروف به «اميرالشعراء». مناقب فاطمى در شعر فارسى،احمد احمدى بيرجندى: ص 56.
8. المخفيّة قَبْرُها، المجهولةُ قدرُها.
9. محمد حسين غروى اصفهانى، ديوان: ص 39.
10. شعر از ميرزا محمد محيط قمى، ملقب به «شمس الفصحا». مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 78.
11. دُخان (44): 1-4.
12. تفسير برهان، ج 4، ص 158. اصول كافى، ج 2، ص 326، «كتاب الحجّة، باب مولد النبّى»، حديث 4.
13. محمد حسين غروى اصفهانى، ديوان: ص 39.
14. شعر از شيخ على اكبر مروّج(شفيق). مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 108.
15. فى تفسير «انّا انزلناه فى ليلة القدر»، عن الصادق(عليه السلام): اللّيلة، فاطمه و القدر، اللّه. فَمَنْ عَرَفَ فاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِها فَقَدْ اَدْرَكَ لَيْلَةَ الْقَدرِ وَ اِنَّما سُمِّيَتْ فاطِمَةُ لاَنَّ الخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِها. بحارالانوار: ج 43، ص 65.
16. آية اللّه حسن زاده آملى، انسان كامل: ص 214.
17. حم وَ الْكِتبِ الْمُبينْ اِنَّا أَنْزَلْنهُ فِى لَيْلَة مُبرَكَة . دخان (44): 1ـ3.
18. آيينه ايزدنُما: ص 52، به نقل از «الجنّة العاصمه».
19. آية اللّه محمدحسين غروى اصفهانى، ديوان: ص 39.
20. تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 548.
21. مجمع البيان: ج 5، ص 548
22. ترجمه تفسير مجمع البيان: ج 27، ص 309.
23. شعر از سيد عباس حسينى، متخلص به حيران. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 92.
24. همان.
25. شعر از سيدعباس حسينى، متخلص به حيران. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 92.
26. اِنّى تارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلينِ: كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى... وَ لَنْ يَّفْتِرقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ. برخى از منابع اهل سنت كه حديث فوق را نقل كرده اند عبارتند از: صحيح ترمذى، محمد بن عيسى ترمذى (متوفّاى 279 هجرى):
ج 5، ص 238 و ص 199. ينابيع المودّة، قندوزى حنفى، ص 33 و 45. تفسير ابن كثير، اسماعيل بن عمر (متوفاى 774)، ج 4، ص 113. المعجم الكبير، طبرانى (متوفاى 360 هجرى)؛ ص 137.
27. شعر از حاجى محمدجان قدسى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 22.
28. شعر از محمدجان قدسى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 22.
29. بقره (2): 30.
30. بقره (2): 30.
31. بقره (2): 30.
32. بقره (2): 31.
33. شعر از فؤاد كرمانى. اختران ادب: ص 78.
34. محمدرضا ربانى. آيينه ايزدنُما، ص: 191 و 192
35.سخنرانى حضرت امام خمينى در زاد روز فاطمه زهرا، تاريخ 26/2/58، بااندكى تلخيص و ويرايش محتوايى.
36. شعر از حكيم صفاى اصفهانى، اختران ادب: ص 77.
37. رسولُ اللّه(ص): الشّفاعَةُ لِلْأَنْبِياءِ وَ اْلاوْصِياءِ وَ الْمُؤمِنينَ و الْمَلائِكَةِ. بحارالانوار: ج 8، ص 5، ح 75.
38. الامام على(ع): لنا شفاعَةٌ و لِاَهْلِ مَوَدّتِنا شَفَاعَةٌ... الخصال: ص 624، ح 10.
39. رسولُ اللّه(ص): ثلاثة يشفَعوُنَ الى اللّه عزّوجلّ فَيُشَفَّعوُن: الاَنبِياءُ، ثُمَّ الْعُلَماءُ، ثُمَّ الشُّهَداءُ.
الخصال: ص 156، ح 197.
40. رسول اللّه(ص) تَعَلّمُوا القُرآنَ فَاِنَّهُ شافِعُ يَوْمَ القِيامَة. مسند احمد: ح 22219.
الامام على(ع): واعْلَمُوا اَنّهُ شافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ قائِلٌ مُصَدَّقٌ وَ اَنَّهُ مَنْ شَفَعَ لَهُ القرآن يَوْمَ القيامَة شُفِّعَ فيه.
نهج البلاغة: خطبه 176.
41. ر.ك بحارالانوار: ج 43، ص 219 تا 227.
42. امالى صدوق: ص 25. بحارالانوار: ج 43، ص 219. ناسخ التواريخ: ص 176. غاية المرام: ص 594. روضة الواعظين: ص 148. عوالم العلوم: ج 11، ص 322. المناقب: ج 3، ص 327.
43. رياحين الشريعه: ج 1، ص 233 .