فدك ذوالفقار فاطمه (سلام الله عليها)

سيد محمد واحدى

- ۳ -


حضرت زهرا عليهاالسلام كسى است كه ابوبكر از او خواستگارى كرد و جواب رد شنيد [ اسدالغابه: 7/ 221. ]

خود اين حادثه، در غالب انسانها اثراتى باقى مى گذارد.

حضرت زهرا عليهاالسلام كسى است كه قلب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مملو از محبت به او مى باشد [ مستدرك حاكم: 2/ 417. ] و دختر خليفه ى وقت، از اين حالت نگران است [ تا آنجا كه ابن ابى الحديد يكى از بزرگان اهل سنت مى نويسد: حضرت زهرا عليهاالسلام از دنيا رفت، همه زنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در عزادارى شركت كردند، الا عايشه كه خود را به مريضى زد و از اميرالمؤمنين عليه السلام كلامى نقل شده كه دلالت مى كند بر شادى عايشه در شهادت حضرت زهرا عليهاالسلام. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 9/ 198. ]

حال حضرت فاطمه عليهاالسلام مى خواهد مال زيادى در اختيار داشته باشد؛ آيا اين گونه مسائل در تصميم گيرى خليفه و وزيرش در امر فدك، جايى داشته يا نه؟! در تاريخ تصريحى ندارد.

اما به هر حال، انسان داراى عواطف و احساسات، و حب و بغض و انتقام و... مى باشد.

فاطمه مطالبه فدك مى كند

اين واقعه چنانكه در روايات اهل سنت و شيعه آمده است، از ضروريات تاريخ است. [ وفاء الوفاء: 3/ 995. ] در اين موضوع كسى شكى ندارد. همه نقل كرده اند كه حضرت فدك را مطالبه كرد و در اين مطالبه پافشارى نمود، و حتى به آن دو نفر فرمود: «با شما صحبت نخواهم كرد».

علماء شيعه و عده ى زيادى از اهل سنت نوشته اند: «حضرت از دنيا رفت در حالى كه از آن دو نفر خشمگين و ناراحت بود».

آيا ادعاى فاطمه عليهاالسلام كافى نبود؟!

در ابتدا روايتى را كه بخارى نقل كرده است، دقت كنيد:

جابر گفت: پيامبر به من فرمود: هرگاه اموال بحرين برسد، من فلان مقدار به تو خواهم داد، اين اموال نرسيد تا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت.

چون مال از بحرين رسيد ابوبكر اعلام كرد: هر كه از پيامبر وعده اى گرفته يا طلبى دارد، پيش ما بيايد.

من نزد او رفتم و گفتم: همانا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چنين وعده اى به من داده است. آنگاه ابوبكر مقدارى پول به من داد (مشتى پول به من داد)، شمردم دريافتم كه پانصد است.

سپس گفت: دو برابر آن را نيز بردار [ فتح البارى: 4/ 474. سنن كبرى 6/ 302. ]

دقت كنيد! جابر يكى از صحابه پيامبر است. نزد ما بسيار محترم و جايگاه خاص خود را دارد. اما چگونه شد؟! او مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وعده اى به من داده است؛ كسى نمى گويد شاهد بياور! حتى نمى پرسد در كجا و چه موقعى حضرت فرمودند؟! و حال آنكه آيه اى در تطهير او نازل نشده! و پيامبر درباره ى او نفرموده پاره ى تن من است!، رضايت او رضايت خدا و رضايت من است! و... و جالب تر آنكه ابن حجر عسقلانى، بعد از نقل اين روايت مى گويد: اين روايت دلالت مى كند، قول صحابى را بايد پذيرفت اگر چه نفعى را براى خود ادعا كند، چرا كه ابوبكر از جابر شاهدى نخواست؛ اين عمل را دليل براى فتوى گرفته است.

به هر حال آنچه از اين عمل خليفه معلوم مى شود اين است كه بايد فدك را به فاطمه عليهاالسلام مى داد. و چرا كه او حداقل يك صحابه است و خليفه ادعاى صحابه (جابر) را بدون شاهد قبول كرد، اما خليفه چه كرد؟!...

در اينجا به بخارى چيزى نمى گويم، به ابن حجر خطاب نمى كنم، نيش قلم را به طرف عباس محمود عقاد [ مصرى (1889- 1964 ميلادى) المنجد فى الاعلام. ] مى برم و مى گويم تو كه در قرن بيستم بودى چرا؟! تو كه ادعاى آزار مردى مى كنى چرا؟!

آيا اين را نديده اى كه جابر را بدون شاهد تصديق مى كنند، مال مى دهند؛ و مى گويند دو برابر بردار؟

اما فاطمه عليهاالسلام با آنكه «انما يريد الله» دارد، با آنكه «بضعه منى» دارد، با آنكه...، مى گويند: شاهد بياور، و شهادت شاهد را نيز قبول نمى كنند.

بعد تو مى نويسى بالاترين چيزى كه دلالت به برائت ذمه ى ابوبكر مى كند اين است كه او مى توانست رضايت فاطمه عليهاالسلام و رضايت عده اى از صحابه را جلب كند. اين كار را نكرد و به اجتهاد خود عمل نمود [ فاطمه الزهراء و فاطميون: 43. ]

آيا هيچ از خود سؤال كرده اى، چرا به اين اجتهاد رسيده بود؟

آيا به خود اجازه دادى كه فكر كنى ريشه ى اين اجتهاد از كجا است؟

آيا هيچ از خود سؤال كردى، چرا به جابر عطاء مى كنند و از دختر پيامبر منع مى نمايند؟

آيا اين است رسم تاريخ نگارى؟

آيا اين است رسم تحليل در تاريخ؟

آيا در قرن بيستم نيز بايد توجيه گر بدون دليل كار ديگران باشيم؟

آيا وقت آن نرسيده كه تاريخ را آنطور كه هست ثبت و بررسى كنيم؟

سه حق مطالبه شد

ابن ابى الحديد مى نويسد: مردم گمان مى كنند اختلاف فاطمه عليهاالسلام با ابوبكر فقط در ارث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و هديه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بوده است و حال آنكه در حديث ديده ام زهرا عليهاالسلام مطالبه سومى داشت كه سهم «ذى القربى» بود و ابوبكر آن را نيز رد نمود [ شرح ابن ابى الحديد 16/ 230. ]

بعد از خروج خلافت از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، بيت المال كه بايد به دست حضرت على عليه السلام مى بود از دست او خارج شد، اما اموال ديگرى در دست حضرت بود كه عبارت بودند:

1- ارث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه عبارت بود از باغهاى هفت گانه ى مدينه [ مثيب، صافيه، دلال، حسنى، برقه، اعواف، ام ابراهيم. (مغازى 378.) ] (هديه مخيريق يهودى به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از اسلام آوردنش)، اموال بنى نضير، خمس بنى قريضه، و خيبر و...

2- سهم ذى القربى كه آيه ى شريفه ى «و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى» سهمى از خمس را مخصوص خويشان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قرار داده بود [درباره منع سهم خويشان پيامبر، هيثمى چنين مى نويسد:

ابوبكر خمس را مثل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تقسيم مى كرد، ولى در سهم ذى القربى از خمس، بر خلاف روش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عمل كرد و آن را به خاندان پيامبر پرداخت نمى نمود. مجمع الزوائد و منبع الفوائد 5/ 341. و حال آنكه در زمان رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم، سهم ذى القربى بين بنى هاشم و بنى المطلب تقسيم مى شد.

ابن مطعم مى گويد: چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را از خمس خيبر اختصاص داد بنى هاشم و بنى عبدالمطلب، من و عثمان خدمت حضرت رسيديم و عرض كرديم: اى رسول خدا! ما مقام فرزندان عبدالمطلب را انكار نمى كنيم، ولى ما هم مثل بنى عبدالمطلب از قريش، و نسبت به شما در يك رتبه هستيم، جگونه سهم قربى شامل آنها شد و براى ما نيست؟

پيامبر فرمود: بنى هاشم و بنى عبدالمطلب يك گروه هستند. مغازى واقدى، 2/ 696. انساب الاشراف، ص 517 دقت كنيد اختصاص سهم ذى القربى به بنى هاشم مقبول همه بود، فقط در بنى عبدالمطلب سؤال كردند.

از ابن عباس نقل است: عمر خواست مشكلات ما را با سهم ذى القربى حل كند، ولى ما گفتيم يا همه ى سهم ذى القربى را بدهيد يا هيچ نمى گيريم. مغازى واقدى، 2/ 697.

عمر بن عبدالعزيز سهم ذى القربى از خمس را به بنى هاشم برگردانيد. يعقوبى 2/ 305.]

3- فدك را كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در زمان حيات به فاطمه عليهاالسلام هديه كرده بود.

بعد از وفات پيامبر ابتدا آمدند خدمت حضرت از آنها سؤال كردند و سپس آن را تصاحب كردند [ ص 26 و 27 همين كتاب. ]

فاطمه عليهاالسلام مطالبه هر يك از اين سه حق را نمود. اين است كه گاهى از نحله و هديه پيامبر مى گويند و گاه از ارث پيامبر و گاهى از سهم ذى القربى [ به بخش روايات كتاب رجوع شود. ]

البته درباره ى فدك كه هديه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به حضرت بود، در مواردى تعبير به ارث مى كنند كه دو احتمال در اين تعبير داده مى شود:

1- حضرت دعواى فدك را به دو صورت طرح نمود؛ گاهى به صورت هديه ى پدر، و گاه به صورت ارث پدر، كه اگر هديه را قبول ندارند ارث قابل انكار نيست. و در بين علما اختلاف است كه آيا ابتدا به صورت هديه ادعا نموده است يا ارث [ شرح ابن ابى الحديد 16/ 277. سيره حلبيه 487. ]

2- از باب مسامحه در تعبير، از هديه تعبير به ارث شده است. زيرا گاهى به چيزى كه از پدر- ولو به هر صورتى- به انسان برسد، اطلاق ارث مى كنند.

ابوبكر مطالبه شاهد مى كند

فريقين نوشته اند: وقتى كه حضرت زهرا عليهاالسلام درخواست فدك نمود، ابوبكر از حضرت مطالبه شاهد كرد. سؤالى به دهن مى آيد كه آيا فاطمه عليهاالسلام احتياج به شاهد دارد؟

در اينجا به بررسى دو حديث كه از اهل سنت و شيعه به ما رسيده است مى پردازيم:

حديث كساء (آيه ى تطهير)

اين حديث را شيعه و سنى به تواتر نقل كرده اند. ما متنى را كه از ام المؤمنين «ام سلمه» نقل شده ذكر مى كنيم، او مى گويد:

آيه ى «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [ «خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد» احزاب: 33. ] در خانه من نازل شد و در خانه هفت نفر بودند: جبرئيل، ميكائيل، على، فاطمه، حسن و حسين؛ و من بر در خانه بودم، گفتم يا رسول الله آيا من از اهل بيت نيستم؟ حضرت فرمودند: تو بر خير مى باشى و از همسران پيامبر هستى [ در المنثور 5/ 199. مستدرك صحيحين: 2/ 416. مسند احمد: 6/ 292. اين روايت را عبدالله بن جعفر و عمر بن ابى سلمه و ابوسعيد الخدرى و سعيد بن ابى وقاص و انس بن مالك و ديگران نقل كرده اند كه هر يك از آنها اسناد زيادى دارند، اهل تحقيق مى توانند به الغدير، معالم المدرستين و احقاق الحق مراجعه كنند. ]

سلام پيامبر به اهل بيت

امام حسن و امام زين العابدين عليهماالسلام نقل مى كنند: بعد از نزول اين آيه، پيامبر ماهها كنار در خانه ى على و فاطمه عليهاالسلام مى آمد و سلام به آنها مى داد و آيه را تلاوت مى فرمود [ مستدرك الصحيحين: 3/ 172. مجمع الزوائد: 9/ 146. تاريخ يعقوبى: 2/ 303. ] و ابن عباس مى گويد: پيامبر نه ماه هنگام هر نماز، كنار خانه ى على مى آمد و مى فرمود: «السلام عليكم و رحمه الله و بركاته اهل البيت انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس...» در هر روز پنج مرتبه [ در المنثور ذيل آيه «و أمر اهلك». ]

با توجه به اين سه روايت كه در منابع زيادى از اهل سنت موجود است، معلوم مى شود آيه ى شريفه به اجماع شيعه و قول كثيرى از اهل سنت، درباره ى فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش عليهم السلام نازل شده است و در اين معنى هيچ شكى نيست. به اندازه اى روايت در ذيل اين آيه در كتب اهل سنت و شيعه موجود است كه اگر كسى تشكيك كند جز زورگو و معاند نخواهد بود.

اما دلالت آيه بر عصمت اهل بيت دلالت مى كند، و اهل سنت مى گويند: آيه بر عدم آلودگى به گناه دلالت مى كند؛ و ما در اين بحث به اندازه استفاده ى اهل سنت از اين آيه بسنده مى كنيم.

خداوند مى فرمايد: اى اهل بيت، خداوند اراده كرده شما را از هر گناهى و چركى دور كند، و شما را پاك كند و پاك كردنى.

با توجه به اينكه پروردگار متعال، فاطمه عليهاالسلام را تطهير مى كند و شهادت به دورى فاطمه عليهاالسلام از هر آلودگى مى دهد، آيا مى توان از فاطمه عليهاالسلام شاهد خواست؟!

شاهد براى چه منظور مى خواهند؟ براى اينكه قاضى علم پيدا كند كه مدعى دروغ نمى گويد، و ادعاى او مقرون به واقع است.

آيا كسى كه خدا به تطهير و پاكى او شهادت داده است، دروغ مى گويد و شاهد مى خواهد؟

شايد بگويند بله محكمه و قضا احتياج به شاهد دارد.

با تعجب بسيار خواهم گفت اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم زنده مى شد و مى فرمود: فدك براى من است، شاهد مى خواستند؟!!

اگر بگويند: نه.

مى گوئيم: حضرت زهرا عليهاالسلام نيز به همين آيه تطهير از پليدى (دروغ و ادعاى باطل و...) شده است، چرا از او مطالبه ى شاهد كردند؟

شايد بگويند: بله از پيامبر نيز مطالبه شاهد مى شد، چرا كه خود پيامبر فرمودند: «در بين شما به شاهد و قسم قضاوت مى كنم» [ «انما اقضى بينكم بالبينات و الايمان.» (وسائل: 18/ 169). ]

در جواب بايد گفت: «يحرفون الكلم عن مواضعه» [ تحريف مى كنند كلمات را و جايگاه آن را عوض مى كنند. (مائده: 41.) ]، و يا بايد گفت: «كلمه حق يراد بها الباطل» [ كلام حقى است كه از آن اراده باطل كرده اند. اين كلام را اميرالمؤمنين عليه السلام در مقابل خوارج فرمود. نهج البلاغه: خ 40. ] چه اينكه اولين بار پيامبر ادعاى فدك كرد، چرا كسى نگفت: يا رسول الله شاهد بياور!

اگر در سنه ى هفتم، ادعاى پيامبر بدون شاهد قبول شد و اجماع بر اين قرار گرفت، «كانت فدك خالصه لرسول الله»، چرا در سنه ى يازدهم ادعاى پيامبر قبول نشود؟! و اگر ادعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قبول مى شود، چرا ادعاى حضرت زهرا عليهاالسلام كه به حكم آيه ى تطهير، از هر پليدى و ظلم دور است، پذيرفته نشود؟!

چرا او احتياج به شاهد داشته باشد و حال آنكه خداوند شهادت به طهارت او داده است؟!

غضب فاطمه غضب خدا و پيامبر است

در تحت اين عنوان به چند روايت كه از اهل سنت و شيعه به تواتر نقل شده توجه كنيد:

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «فاطمه عليهاالسلام پاره ى تن من است، هر كه او را آزار دهد مرا آزار داده است».

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «فاطمه عليهاالسلام پاره ى تن من است، آزار مى دهد مرا آنچه او را بيازارد، و غضب مى آورد مرا آنچه او را به خشم آورد.»

اين روايت را با متون مختلف با پنجاه و نه سند، مرحوم علامه امينى رحمه الله در «الغدير» آورده است.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «خدا غضب مى كند به غضب فاطمه عليهاالسلام و راضى مى شود به رضايت فاطمه عليهاالسلام». پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: خدا غضب مى كند به غضب تو و راضى مى شود به رضايت تو» [ اسدالغابه: 7/ 224. ذخائر العقبى: 39. تذكره الخواص: 310. تاريخ دمشق: 2/ 269، مجمع الزوائد: 9/ 203. الغدير 7/ 231. ]

اين سلسله روايات دو دلالت دارد 1- دلالت منطوقى. 2- دلالت مفهومى.

دلالت منطوق روايات مى گويد: غضب فاطمه عليهاالسلام غضب خدا و غضب پيامبر است، و شادى و رضايت او شادى و رضايت خدا و پيامبر است. هر جا غضب فاطمه عليهاالسلام بود، غضب خدا و پيامبر نيز هست، هر جا رضايت فاطمه عليهاالسلام بود رضايت خدا و پيامبر نيز هست.

با توجه به اين معنى كه غضب و رضاى ذات احديت، جز به حق نيست و معيارى جز حق ندارد، مفهومى روايت مشخص مى شود كه غضب فاطمه در اين است كه از حق تجاوز شده و رضايت فاطمه در اين است كه به حق عمل شده است.

با در نظر گرفتن منطوق و مفهوم آيه، معلوم شد كه فاطمه عليهاالسلام معيار حق است، غضب او علامت تجاوز از حق و رضايت او علامت چنگ زدن به حق است.

از فاطمه اى كه معيار حق است، مطالبه ى شاهد مى شود؟! از فاطمه اى كه حق است مطالبه شاهد مى شود؟! او غير حق چيزى نمى گويد. نه فقط كارهاى شخصى او بر طبق حق است، بلكه در هر امرى معيار حق است. و بالاخره آيا بعد از حق جز ضلالت و گمراهى خواهد بود. «فماذا بعد الحق الا الضلال» [ «با اين حال، بعد از حق، چه چيزى جز گمراهى وجود دارد». يونس: 32. ]

با توجه به اين دو دسته روايات، آيا جايگاهى براى عمل خليفه كه از حضرت شاهد مى خواهد باقى مى ماند؟ آيا از كسى كه گواهش خداوند است و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم او را معيار حق قرار داده است، شاهد خواستن جز اعمال نظر شخصى، مفهوم ديگرى دارد؟ اعمال نظر خود در مقابل نظر خداى تبارك و تعالى، اعمال نظر خود در مقابل نظر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم است.

فاطمه دو شاهد اقامه مى كند

شاهدهاى فاطمه عليهاالسلام دو فرد معمولى از اصحاب نيستند، يكى اميرالمؤمنين عليه السلام است، و ديگرى ام ايمن (رحمه اللَّه عليها) است؛ آنان مقام مشخص نزد همه ى صحابه دارند كه اگر براى هر چيزى شهادت مى دادند، به يقين پذيرفته مى شود.

شايد علت اينكه فاطمه عليهاالسلام اين دو نفر را انتخاب مى كند نيز همين باشد، و الا افراد زيادى از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم شنيده ايد كه فدك مال فاطمه عليهاالسلام است.

بعيد است در سرزمين كوچك اسلام آن روز، كسى اين خبر را نشنيده باشد، تا چه رسد به كسانى كه با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مصاحبت هاى طولانى و مستمر داشتند.

امتيازات اين دو شاهد

ام ايمن كسى است كه پيامبر به او بشارت بهشت داده است [ طبقات الكبرى: 8/ 224. احتجاج: 1/ 91. ] اين مقام ام ايمن بسيار با ارزش بود، صحابه نيز به ديده ى ديگرى به او مى نگريستند.

اميرالمؤمنين عليه السلام كه احتياج به معرفى ندارد، اما در اين قسمت دو حديث را كه پيامبر عليهاالسلام در فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده و مربوط به بحث شهادت مى باشد متذكر مى شويم:

«على مع الحق و الحق مع على» [ نورالثقلين: 5/ 605، شرح ابن ابى الحديد: 2/ 297، مناقب خوارزمى: 104. ] در اين حديث شريف پيامبر على را با حق و حق را با على معرفى مى كند، و مى فرمايد: «هر جا كه على باشد حق نيز همانجا است.»

آيا كسى كه حق است، شهادت او با شهادت يك فرد عادى مساوى است؟!

«اقضى امتى على بن ابى طالب» [ المعجم الصغير: 241، مناقب خوارزمى: 81، احقاق الحق 4/ 321. ] در اين حديث شريف، پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين عليه السلام را بهترين فرد براى قضاوت مى داند و به جامعه معرفى مى كند. بهترين قاضى كسى است كه علاوه بر دارا بودن علم كافى، مسلط بر هواهاى نفس باشد و نگويد جز حق.

آيا كسى را كه پيامبر بهترين قاضى معرفى مى كند؛ بهترين شاهد نخواهد بود؟!

شهادت ام ايمن

ام ايمن قبل از آنكه شروع به شهادت كند، دو نكته مهم را متذكر مى شود. ابتداء مى گويد: از پيامبر شنيدم كه: «فاطمه سيده نساء اهل الجنه».

سپس سؤالى طرح كرد: آيا كسى كه بزرگ زنان اهل بهشت است ادعاى بغير حق مى كند؟. و اين نكته مهمى است كه در عنوان «مطالبه كردن حضرت» آن را بررسى كرديم كه فاطمه عليهاالسلام با آن مقام، هر چيزى را مطالبه نمود بايد عطا شود.

از اين كلام معلوم مى شود، در آن زمان براى صحابه ى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم نيز جاى سؤال بود كه چگونه كلام دختر پيامبر قبول نمى شود و از حضرت مطالبه شاهد مى گردد؟!

مطلب دومى كه ام ايمن متذكر شد، معرفى خودش است كه مى گويد: «من يكى از زنان اهل بهشت هستم، و شهادت نخواهم داد الا به چيزى كه از پيامبر شنيده ام».

با اين كلام ام ايمن مى خواهد بگويد: شهادت من با افراد ديگر از صحابه، فرق مى كند.

اينجاست كه خليفه ثانى اجازه سخن نمى دهد، و مى گويد: اين حرفها را كنار بگذار، و شهادت بده.

از اين قطع سخن معلوم مى شود كه هنوز ام ايمن مى خواست مقدماتى را مطرح كند و سپس شهادت بدهد.

چرا اجازه سخن نمى دهند؟ آيا احتمالى غير از اين است كه دوست ندارند حقائق كاملا آشكار شود و به سر زبانها بيفتد؟!

شايد از اين مى ترسيدند كه ام ايمن آن قدر بگويد كه مردم نيز از خواب بيدار شوند و به خليفه اعتراض كنند.

به هر حال ام ايمن (رحمه اللَّه عليها) آغاز شهادت مى كند. مى گويد: در خانه فاطمه عليهاالسلام بوديم كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين عليه السلام و مرا به عنوان شاهد بر اين هديه قرار داد [جزئيات آن را در حديث مطالعه فرموديد].

خليفه ثانى مى گويد: ام ايمن! تو يك زنى، شهادت يك زن چيزى را ثابت نمى كند. در اينجا عمر با آن مقدماتى كه ام ايمن متذكر شده بود، با جرأت تمام مى گويد: «تو يك زنى» و توجه نمى كند كه اين زن با زنان ديگر، و شهادتش با شهادت هاى ديگر فرق دارد، كسى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم به بهشتى بودن او خبر داده، دروغ نمى گويد، شهادت ناحق نمى دهد و بالاتر از همه ى اينها، به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم نسبت غير واقع نمى دهد. تا اينجا مطالبه شاهد را- از حيث اينكه خدا فاطمه عليهاالسلام را تطهير نموده و پيامبر او را معيار حق قرار داده است- باطل و ناسازگار با كتاب خدا و سنت رسول خدا يافتيم، اما جاى بحث ديگرى نيز مى باشد كه آيا بنابر موازين شرعى از چه كسى بايد شاهد خواست؟ پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: بر مدعى است كه شاهد و بينه اقامه كند و بر مدعى عليه، سوگند لازم است [ وسائل الشيعه: 18/ 170- 171. (به بحث اميرالمؤمنين عليه السلام و فدك، از همين كتاب مراجعه شود). ]

در اين مورد زمينى در دست فاطمه عليهاالسلام بود آن را گرفتند و مدعى شدند كه مال بيت المال است و از حضرت مطالبه شاهد كردند و حال آنكه خود بايد اقامه شاهد مى كردند؛ چرا كه مدعى بودند.

پس از فاطمه عليهاالسلام كه خدا تطهيرش نموده و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم او را معيار حق قرار داده نمى توان در هيچ موردى مطالبه شاهد نمود و حال آنكه در چنين موردى از يك فرد معمولى نيز تقاضاى شاهد نمودن بر خلاف موازين شرع مى باشد.

چرا خليفه ثانى؟!

در بررسى مجموع روايات فدك، معلوم مى شود كه حضرت زهرا عليهاالسلام، ابوبكر را مخاطب مى كند و در جاهاى حساس بجاى ابوبكر، عمر با جسارت مخصوص به خود، جواب مى دهد، چرا؟

چون خليفه ثانى در راه رسيدن به مراد خود از هيچ چيز اباء ندارد، و توجه به مخاطب خود نمى كند كه چه كسى است، و چه استدلالى دارد، و در مقابل اين استدلال آيا مى شود ايستادگى كرد يا نه؟! فقط مراد خود را مى بيند و اين معنا را هر كسى مى تواند در زمان خودش ببيند كه بعضى بى پروا سخن مى گويند و با جرأت استدلال مى كنند، تو گوئى كه سخنى كامل و استدلالى تام و تمام دارند، ولى خود نيز مى دانند كه بر خلاف حق و بدون دليل مى گويند.

اين جسارت در عمر تازگى ندارد، از حلقوم اوست كه در كنار بستر احتضار پيامبر، نداى كفرآميز و نفاق آلود «ان الرجل ليهجر» [ يعنى اين مرد هذايان مى گويد كه در اين كلام اولا از پيامبر تعبير به مرد مى كند و اين تعبير درباره ى يك فرد معمولى در اخلاق اسلامى نكوهيده است و حال آنكه قرآن مى فرمايد: «لا تجعلوا دعا الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا» (نور: 63)، هنگام صدا كردن و صحبت كردن با پيامبر آنگونه كه با يكديگر هستيد نباشيد (و احترام خاصى را براى حضرت رعايت كنيد) و ثانيا به حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلم نسبت هذيان مى دهد كه در متن بررسى شد. طبقات ابن سعد: 2/ 242. كامل: 2/ 5. بحارالانوار: 30/ 531. ] بلند مى شود؛ آنگاه كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مى فرمايد: كاغذ و قلم آماده كنيد تا چيزى بگويم و شما بنويسيد كه در آينده گمراه نشويد، ناگهان عمر مى گويد: پيامبر هذيان مى گويد كتاب خدا براى ما كافى است.

آيا گفتن اين كلام به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم كار آسانى است؟ پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم در كمال سلامت روحى تصميم مى گيرد كه آينده ى اسلام را تضمين كند، تصميمى كه از هر رهبر آگاهى انتظار مى رود.

از طرفى قرآن درباره ى پيامبر مى فرمايد:

«ما ضل صاحبكم و ما غوى.» [ نجم: 2. ]

هرگز پيامبر در گمراهى نبوده و نخواهد بود.

«و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى.» [ نجم: 3. ]

هرگز پيامبر به هواى نفس چيزى نمى گويد، هر چه مى گويد وحى است.

«و ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا.» [ حشر، 7. ]

هر چه پيامبر به شما عنايت فرمود، بگيريد و هر چيزى را كه نهى كرد ترك كنيد.

چه كسى جرأت دارد با آيات صريح قرآن مخالفت كند؟!

اين جسارت را خليفه ثانى انجام داد، و با آن فتنه هاى بزرگى را مقدمه چينى كرد و مسير اسلام را عوض نمود.