فاطمه حامي ولايت

سيد محمد حسيني شاهرودي

- ۴ -


نـگـاه كـردم ، ديدم براى گرفتن حق خود ياورى جز خاندان خويش ندارم ، به مرگ آنان راضى نـشدم ، چشمهاى پر از خاشاك را فرو بستم و با همان گلوئى كه گويا استخوانى در آن گير كرده بود، جرعه حوادث را نوشيدم .(78)
پس چه كسى بايد از حريم ولايت دفاع كند و از امام زمان خويش جانبدارى نمايد؟ چه كسى بايد نـقـاب از چـهـره مـدعيان دروغين بردارد؟ به يقين در آن لحظات حساس حضرت فاطمه (س)  بايد ايـفـاى نـقـش كـنـد. زيـرا او بـا عـرفـان و مـعـنويتى كه از قرآن دارد، با صبر و تحملى كه از رسـول خـدا(ص) آمـوخـتـه اسـت ، بـا جـسـارت و شجاعتى كه از على (ع) ديده است مى تواند در برابر تجاوز غاصبان بايستد و تا پاى جان از ولايت دفاع كند.
گـويـا فاطمه (س)  براى دفاع از ولايت در مقطع پس از وفات پيامبر(ص) انتخاب شده است . زيـرا هيچ كس ديگر نمى توانست در آن شرايط در برابر تهاجمات سازمان يافته و فتنه هاى كـور، بـا بـصـيـرت و آگاهى لازم چونان فاطمه زهرا(س)  يك مبارزه پيروز را آغاز و بخوبى تـداوم بـخـشد. هر كس غير از دختر پيامبر(ص) مى شد او را شكست مى دادند، هر شخصيت ديگرى اگر مى بود با انواع تهمتهاى ناروا او را به انزوا مى كشاندند. هر مقاومتى اگر مى شد آن را در هم مى شكستند. هر دسته ، گروه و لشكرى را بانام اسلام و در قالب جهاد اسلامى تار و مار مى كردند. اما آنان در برابر شجاعت ، بصيرت و شهادت طلبى فاطمه زهرا(س)  درمانده شدند و ماسكهاى آنان دريده شد و ماهيت پليدشان افشا گرديد.(79)
حـضـرت زهـرا(س)  در دفـاع از ولايـت از روشـهـاى مـخـتـلفـى بـهـره گـرفـت . در فـصـل گـذشـتـه بـرخـى از روشـهـا را بـراى آگـاه كـردن مـردم ذكـر كـرديـم . در ايـن فـصـل به روشهاى مبارزه عملى آن حضرت كه به صورت مبارزه مثبت و منفى متجلى شده است مى پردازيم .
شيوه هاى مبارزه
1 ـ فرا خوانى مردم
فـاطـمـه زهـرا(س)  در اوليـن مرحله از مبارزه ، براى جلب حمايت مردم و اصحاب پيامبر(ص) در دفـاع از ولايـت ، شـبـانـه به در خانه آنان مى رفت . آن حضرت براى تاءثيرگذارى بيشتر، تـنـهـا بـه سـراغ آنـهـا نـمـى رفـت ؛ بـلكـه از آنـجـا كـه مـردم آن زمـان بـخـوبـى بـه فـضـل و جـايـگـاه رفيع اهل بيت و اصحاب كساء آگاهى داشتند، اين مجموعه از بهترين انسانهاى روى زمـيـن را نيز با خود مى برد. آن حضرت دست حسن و حسين (ع) را مى گرفت و همراه همسر و مـولايـش عـلى (ع) بـه در خـانـه مـهـاجـر و انـصـار مى رفت و با يادآورى سفارشها و وصيتهاى پيامبر(ص) از آنان طلب يارى مى كرد.
فـاطـمـه زهـرا(س)  هـمچون پدر بزرگوارش رسول اكرم (ص) كه به تعبير امير مؤ منان (ع) طـبـيبى معالج بود كه براى شفاى بيماران در هر كوى و برزن حاضر مى شد.(80) او نـيـز بـا نـوش داروى ولايـت در حـالى كـه در اثـر مـصـيـبت هاى وارده ، توان راه رفتن نداشت در دل شـب سـوار بـر مـركب به خانه يكايك از مهاجر و انصار مى رفت و پيام غدير را يادآورى مى كرد. حضرت زهرا(س)  خود در اين باره مى فرمايد:
عـلى (ع) مـرا بـه همراه حسن و حسين (ع) شب و روز براى بيدارى امتِ غفلت زده به خانه مهاجر و انـصـار مـى بـرد. من آنها را نسبت به خدا و پيامبر(ص) و حقوق الهى هشدار مى دادم و مى گفتم : به ما اهل بيت ظلم روا مداريد و حقّ مسلّمى را كه خدا به ما بخشيده است غصب نكنيد.(81)
فاطمه (س)  همواره به مهاجر و انصار مى فرمود: آيا پدرم على (ع) را به خلافت تعيين نكرد؟ آيـا فـداكـارى هـاى او را فـرامـوش كـرديـد؟ اگـر از دستورات پدرم تخلف نكنيد و على را به زمـامـدارى بـرگـمـاريـد او هـدف پـدرم را تعقيب مى كند و شما را به خوبى هدايت مى نمايد. آن حـضـرت بـا ايـن عـبارتها مسلمانان را به يارى على (ع) دعوت مى كرد تا شايد آنان از كردار خويش پشيمان شوند. اما آنان عذرتراشى مى كردند و مى گفتند چرا شما زودتر از ديگران امامت خود را مطرح نكرديد؟ حالا ديگر كارى از پيش نمى توان برد.
حـضـرت زهـرا(س)  در پـاسـخ به عذرهاى بدتر از گناه آنان ، از كِرده امام على (ع) دفاع مى كرد و مى فرمود:
مـا صـَنـَعَ اَبـُوالحـَسـَنْ اِلاّ مـا كـانَ يـَنـْبـَغـِى لَهُ وَ لَقـَدْ صـَنـَعـُوا مـا اللّهُ حـَسـِيبُهُمْ وَ طالِبُهُم (82)
كـارى كـه ابـوالحـسن ، على (ع) انجام داد چيزى جز انجام وظيفه نبود و سزاوارترين كار در آن دوران بود چون او به تجهيز و دفن پيامبر(ص) پرداخت اما كارى كه امت پيمان شكن انجام دادند كار ناروايى بود كه خدا آنها را حسابرسى خواهد كرد و مجازاتشان خواهد نمود.
سـليـم بـن قـيـس بـه نقل از سلمان فارسى كوتاهى مردم در يارى امير مؤ منان (ع) را اينگونه بيان كرده است :
چون شب مى شد، امام على (ع) به همراه فاطمه زهرا(س)  و دو فرزندش حسن و حسين (ع) به در خـانـه بـدريون و مهاجرين و انصار رفته و حق خويش را به آنان يادآورى مى كرد و از آنان مى خواست كه او را يارى كنند. تنها چهل و چهار نفر پاسخ مثبت به آنان دادند. حضرت على (ع) با آنـان پـيمان بست كه تا سر حد مرگ با او باشند و فرمود: صبح فردا با سرهاى تراشيده و شـمـشيرى آخته در جلوى مسجد حاضر شوند. اما روز بعد تنها چهار نفر حاضر شدند؛ من ، مقداد، ابوذر و زبير.
شـب بـعـد دوبـاره آنـان بـه سـراغ همان مهاجر و انصار رفتند و آنان را به پيمانشان يادآورى كردند. آنان نيز وعده دادند. اما باز صبح روز بعد بجز ما چهار نفر كسى حاضر نشد. شب سوم نيز به همين روال نزد آنان رفتند ولى غير از ما كسى نيامد.(83)
حضرت زهرا(س)  هرچند از فراخوانى خانه به خانه ، نتيجه اى نگرفت ولى از مبارزه و دعوت مـردم به قيام عليه غاصبان خلافت دست برنداشت . آن حضرت گاهى در ملا عام آنها را به قيام مـسـلّحـانـه عـليه دشمنان ولايت تشويق مى كرد. فاطمه (س)  در مسجد پيامبر(ص) با استفاده از آيات قرآن خطاب به انصار فرمود:
فَقاتِلُوا ائمَّةَ الكُفْرِ اِنَّهُمْ لا اءَيمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ. اءَلا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا اءَيْمانَهُمْ وَ هـَمُّوا بـِاِخـْراجِ الرَّسـُولِ وَ هـُمْ بـَدَؤُوكـُمْ اَوَّل مَرَّةٍ. اءَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشَوْهُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ.(84)
بـا پـيـشـوايان كفر و ضلالت كارزار كنيد كه آنان پايبند به سوگندها و عهد خود نيستند. تا شـايـد از كـارهـاى خـود دسـت بـردارنـد. آيـا با گروهى كه عهد و پيمان خود را شكستند و اهتمام كـردنـد كـه رسـول خـدا(ص) را از شـهر و ديار خود بيرون كنند كارزار نمى كنيد؟ درحالى كه آنـهـا شـروع به جنگ نمودند. آيا از آنان هراس داريد؟ خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد اگر مؤ من هستيد.
حضرت فاطمه (س)  با بيان اين آيه هم ماهيت دشمنان ولايت را براى مردم افشا كرد و هم آنان را بـطـور مـشـخـص بـه مبارزه با غاصبان فراخواند ولى صد افسوس كه از آن قوم مرده جوابى نشنيد و ناچار، تنهايى به قيام عليه دشمنان ادامه داد.
2 ـ خوددارى از بيعت
يكى از راههاى مبارزه با حكومت غاصب همراه نشدن با آن و اعلام نارضايتى از آن است . على (ع) و فـاطـمـه زهـرا(س)  از اين شيوه نيز بهره گرفتند و با عدم بيعت خود با خليفه معرفى شده تـوسط فرصت طلبان ، مخالفت خويش را اعلام كردند. بايد توجه داشت كه عدم بيعت آنان كه از شـخـصـيتهاى ممتاز آن زمان بودند و مردم مدينه به خوبى آنان را مى شناختند، براى دستگاه خلافت بسيار گران تمام مى شد. زيرا با بيعت نكردن خود به جهانيان فهماندند كه بيت وحى و دُردانه رسول خدا(ص) خليفه را غاصب مى دانند و حاضر به رسميت شناختن او نيستند.
عـلى (ع) و زهراى مرضيه (س)  با اين اقدام خود نوعى مبارزه ، منفى را با حاكميت غاصب شروع كردند. البته بايد توجه داشت كه در اين مبارزه نقش اصلى با حضرت فاطمه (س)  بود زيرا هر چند امير مؤ منان (ع) نيز از بيعت با ابابكر سرباز زد و تا جايى كه امكان داشت مقاومت كرد، ولى بـا تـوجـه بـه شـرايـطـى كـه داشـت و سـفـارشـى كـه از جـانـب رسـول خـدا(ص) بـه صـبـر شده بود نمى توانست از همه توان خود استفاده نمايد. و لازم بود نقش ‍ اصلى مبارزه جهت جلوگيرى از بيعت را صديقه طاهره عهده دار باشد.
در حـقـيـقت رسالت تاريخى فاطمه (س)  نيز از آن زمان آغاز شد. زيرا پيامبر خدا(ص) فاطمه (س)  را بـه عـنـوان مـلاك و مـعـيار حق و باطل معرفى كرده و رضايت او را رضايت خويش و غضب زهـرا(س)  را غـضـب خـود خـوانـده بـود. كـه خـشـنـودى و غـضـب رسول خدا(ص) نيز رضايت و غضب خداست .
فـاطـمـه (س)  در هـر جـنـاحى كه قرار مى گرفت ، حقانيت آن گروه ثابت مى شد و ناخشنودى و ايـسـتـادگـى در مـقـابـل هـر دسته اى ، باطل بودن آن عده را ثابت مى كرد. از اين رو مخالفت آن حـضـرت بـا خـلافـت ابـوبـكـر و عدم بيعت با او بلكه ممانعت و جلوگيرى از بيعت على (ع) با خليفه ضربه سختى بر حكومت غاصب وارد مى ساخت . در اين بخش جريان بيعت خواهى غاصبان ، مقاومت على (ع) و مبارزه حضرت زهرا(س)  را بطور اختصار ذكر مى كنيم .
عـلى و اهـل بـيـت (ع) مـشـغـول غـسـل پـيـامـبـر(ص) بـودنـد كـه فـرصـت طـلبـان در سـقـيـفـه تـشـكـيـل جـلسـه دادنـد و بـا تـردسـتـى تـمـام در غـيـاب اهـل بـيـت رسول خدا(ص) عليرغم سفارشهاى مكرر آن حضرت ، ابوبكر را به عنوان خليفه برگزيدند و چه زود پيش بينى پيامبر(ص) را درباره على (ع) محقق كردند كه آن حضرت به امير مؤ منان (ع) فرمود:
انَّ الامةَ ستغدِرُ بِكَ مِنْ بَعْدِى (85)
امت بعد از من به تو نيرنگ خواهند زد.
هـمـين كه بيعت با ابابكر به اتمام رسيد، چندنفرى كه با او بيعت كرده بودند او را با سر و صـدا و سـرور و شـادى وارد مـسـجـد پـيـامـبـر(ص) كـردنـد.(86) درحـالى كـه خـانـه رسـول خـدا(ص) در كـنـار مـسـجـد در فـقـدان صـاحـب خـانـه غـرق در مـاتـم و شـيون بود و ناله اهـل بـيـت پـيـامـبـر(ص) بـه گـوش مـى رسـيـد. عـلى (ع) بـنـا بـه وصـيـت رسـول خـدا(ص)(87) بـه تـجـهـيـز پـيـكـر مـطـهـر آن حـضـرت اشتغال داشت .(88) كار غسل به پايان رسيد و حاضران كه بسيار اندك بودند با على (ع) بـر پـيـامـبـر خـدا(ص) نماز گزاردند. و پس از آنكه مسلمانان نيز گروه گروه بر پيكر مـطـهر رسول گرامى نماز گزاردند، بنابر وصيت ، پيكر مطهر آن حضرت را در حجره اش به خاك سپردند.
عـلى (ع) بـا بـيـلى سـرگـرم هـمـوار كـردن قـبـر بـود كه سلمان فارسى از راه رسيد و بيعت گـروهـى از مـهـاجـر و انـصـار را بـا ابـابـكـر خـبـرداد. حـضـرت امـيـر(ع) بيل را در خاك فرو برد، بر دسته آن تكيه داد و اين آيات را تلاوت كرد:(89)
بـسم الله الرحمن الرحيم . الَّمَّ. اَحَسِبَ النّاسُ اءَنْ يُتْرَكُوا اَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ. وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ. اَمْ حَسِبَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ اءَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ(90)
بـه نـام يكتا بخشاينده مهربان . الف . لام . ميم ، آيا مردم پنداشته اند كه چون بگويند: ايمان آورديـم ، رهـايـشـان مـى كـنند و ديگر آزمايشى در كار نيست . ما مردمى را كه پيش از آنان بودند آزموديم ، تا خدا راستگويان را معلوم كند و دروغگويان را بازشناساند. آيا آنان كه خود را به گناه مى آلايند، مى پندارند كه از ما سبقت مى گيرند (و از قهر و عقاب ما خلاصى مى يابند) وه ، كه چه بد داورى مى كنند.
سـلمـان فـارسـى در اين باره مى گويد: وقتى به على (ع) خبر دادم كه هم اكنون ابوبكر بر منبر پيامبر(ص) نشسته و مردم نه با يك دست بلكه با دو دست او بيعت مى كنند!، فرمود:
ـ اى سلمان ! هيچ فهميدى اول كسى كه روى منبر پيامبر(ص) با او بيعت كرد چه كسى بود؟
ـ نـفـهميدم ، ولى پيرمردى سالخورده را ديدم كه بر عصا تكيه كرده و ميان دو چشمش جاى سجده اسـت بـه طـورى كـه در عـبـادت بـسيار كوشا مى نمود. او به ابوبكر گفت : مدتها چشم انتظار خـلافـت تـو بـوده ام و بـعـد گـفـت : (يومٌ كيوم آدَمَ) يعنى يك روز به روز آدم (كه سبب شد با سجده نكردن بر او از بهشت رانده شوم . حال امروز با اين كار سبب گرديدم كه فرزندان آدم از بهشت رانده شوند).
ـ اى سلمان ! آيا او را شناختى ؟
ـ نه ولى از گفتارش ناراحت شدم ، مثل اينكه مرگ پيامبر را به مسخره گرفته بود.
ـ او شيطان بود.(91)
پـس از آن عـلى (ع) درحالى كه غم تمام وجودش را فرا گرفته بود وارد خانه خود شد، خانه اى كـه پـر از مـاتـم بـود و مـجـلس آراى آن مـاتـم زهـراى مـرضـيـه دخـتـر رسول خدا(ص). چنانكه وحشى بافقى زبان حال آن حضرت را چنين بيان مى كند.
غم هجوم آورده مى دانم كه زارم مى كشد
وين غم ديگر كه دور از روى يارم مى كُشد
شب هلاكم مى كند انديشه غمهاى روز
روز، فكر مِحنت شبهاى تارم مى كشد
ياران امير مؤ منان على (ع) نيز فرصت را از دست ندادند و دست به افشاگرى زدند و به بيان فـضايل مولا و مقتدايشان على (ع) پرداختند. سلمان ، ابوذر، مقداد، عمار و جمعى ديگر، در حالى كه ابوبكر بر فراز منبر نشسته بود؛ با مردم سخن گفتند و آنان را نسبت به خطر انحراف از ولايت آگاه كردند، ابوبكر كه جوابى براى گفتن نداشت و خود را محكوم مى ديد مسجد را ترك كرد، به خانه رفت و تا سه روز بيرون نيامد.(92)
عـلى (ع) نـيـز در اين مدت براى اتمام حجت شبانه همراه با فاطمه زهرا(س)  و حسن و حسين (ع) بـه در خـانـه مـهـاجـر و انـصـار مـى رفـتـنـد. فـاطـمـه (س)  از آنـان مـى خـواست على (ع) را در بازستانى حقش از غاصبان يارى دهند. اما كسى او را يارى نكرد.
پس از سه روز توطئه گران اين وضعيت را به ضرر خود ديدند. به سراغ ابوبكر رفتند و او را از خـانـه خـارج كـردنـد. عمر با شمشيرى آخته پيشاپيش ابوبكر راه مى رفت و به اجبار، دست مردم را به عنوان بيعت در دست ابوبكر مى گذارد.(93)
گـرچـه كودتاگران توانستند با ايجاد جو اختناق از بيشتر مردم براى ابوبكر بيعت بگيرند امـّا عـده كـمـى از مـهـاجـر و انـصـار هـمچنان از بيعت با ابابكر سرپيچى كردند و به على (ع) وفـادار بـودنـد. ولى آنـچـه بـراى غاصبان بيشتر اهميت داشت اين بود كه على (ع) حاضر به بيعت نشده بود و اين عمل براى قدرت حاكمه بس خطرآفرين بود.
شب هنگام سران نفاق به مشورت پرداختند و تصميم گرفتند كه چون روز برآيد، ابوبكر به مسجد برود و مردم را فراخواند. آنگاه على (ع) را به مسجد احضار كنند و از او بيعت بگيرند. و ايـن پـيـش بـيـنـى را نـيـز كـردنـد كـه اگـر على (ع) از آمدن به مسجد امتناع ورزيد، به وسيله (قُنفُذ) كه مردى خشن ، تندخو و در عين حال متهوّر و جسور بود، او را به اجبار بياورند.
روز بعد چنانكه پيش بينى كرده بودند، حضرت على (ع) حاضر به آمدن به مسجد و بيعت با ابـابـكـر نـشـد و فـرمـود: سوگند ياد كرده ام كه تا قرآن را گردآورى و تنظيم نكنم از خانه خارج نشوم و عبا بر دوش نيفكنم .(94)
طـبـق قـرار قـبـلى ، قـنفذ و دار و دسته اش كه از رجّاله هاى مدينه بودند، به درِ خانه على (ع) آمدند. قُنفذ كوبه در را به صدا درآورد. فاطمه (س)  به پشت در آمد. او اجازه ورود خواست ولى حضرت زهرا(س)  رخصت نداد.
قُنفذ فرياد زد: اى على ! خليفه پيامبر تو را مى خواهد!
على (ع) فرمود: چه زود به پيامبر خدا(ص) دروغ بستيد!
اين سخن را به ابوبكر رساندند و او سخت لرزيد ولى عمر از ابوبكر خواست تا دوباره قنفذ پيام را تكرار كند و او را براى بيعت دعوت نمايد. ابوبكر با تشجيع و تحريك عمر، قُنفذ را فرمان داد تا ديگر بار پيامش را به على (ع) برساند. قنفذ نيز رفت و با صداى بلند گفت : اى على ! خليفه پيامبر تو را براى بيعت احضار كرده است !
على (ع) فرمود: سبحان الله ! ابو بكر مدّعى احراز مقامى است كه در شاءن او نيست !
رد و بـدل شـدن گـفـتـگـو و جـوابـهـاى متقن على (ع) سبب ايجاد ولوله در ميان جمعيت شده بود و مـطـالب فـرامـوش شـده اى را بـه ذهـن آن نـامـردمـان مـتـبـادر مـى كـرد. عـمـر ديد اگر كار بدين روال ادامه يابد، وضع دگرگون خواهد شد؛ از اين رو خود وارد صحنه شد و فرياد زد:
بيرون آييد! و گرنه خانه را به آتش خواهم كشيد.
فاطمه (س)  پرسيد: مگر چه شده است ؟
على و عباس و بنى هاشم بايد به مسجد آمده با خليفه بيعت كنند!
كدام خليفه ؟ امام مسلمانان هم اكنون درون خانه نشسته است .
از اين لحظه امام مسلمانان ابوبكر است كه مردم با او در سقيفه بنى ساعده بيعت كردند.
اگر نيايد چه خواهيد كرد؟
خانه را با ساكنانش به آتش مى كشيم !
عمر مى خواهى خانه ما را آتش بزنى ؟
آرى (95)
مردم گفتند: او دختر پيامبر خداست !
هر كه مى خواهد باشد. من از دختر پيامبر باكى ندارم !(96)
آنگاه دستور داد هيزم آوردند و درب خانه زهرا(س)  را آتش زد و سپس با لگدى كه بر درب نيم سـوخـتـه زد، درب از هـم گـشـوده شـد و زهـراى اطهر(س)  كه پشت در بود بين در و ديوار قرار گرفت .
سينه اى كز معرفت گنجينه اسرار بود
كى سزاوار فشار آن در و ديوار بود(97)
عـمـر در حـالى كـه دسـتـى بر تازيانه و دستى بر شمشير داشت وارد خانه شد. فاطمه (س)  فـريـاد خود را به (يا ابتاه ، يا رسول الله)  بلند كرد. عمر غضب آلود غلاف شمشير را بر پـهـلوى فـاطـمـه زهـرا(س)  فـرود آورد، چـنـانكه استخوان پهلوى حضرت شكست و محسنش سقط شـد.(98) دخـت پـيـامـبـر(ص) كـه ديـگـر تـاب تحمّل درد را نداشت بر زمين افتاد و ناله كنان فرمود:
(يا فِضّةُ إ لَيكِ فَخُذِينىِ! فَقَدْ وَاللّهِ قُتِلَ ما فِى اَحْشائِى مِنْ حَمْلٍ(99)
اى فضّه ! مرا درياب . به خدا سوگند، فرزندى كه در شكم داشتم كشته شد.
در اين هنگام على (ع) كه اين جسارت عمر را ديد جلو آمد و گريبان او را گرفت ، بر زمين كوفت و چـنـان بـينى و گردن عمر را بهم مى فشرد كه چيزى به كشتن او باقى نمانده بود. اما سخن پيامبر(ص) را به ياد آورد كه او را به صبر و بردبارى فراخوانده بود. از اين رو فرمود:
اى پـسـر صهّاك !(100) به خدائى كه محمد(ص) را به پيامبرى گرامى داشت ، اگر تـقـديـر و فـرمـان الهـى نـبـود هـر آيـنـه درمـى يـافـتـى كـه نـمـى تـوانـى بـه خـانـه مـن داخل شوى .
عـمـر كـمـك طـلبـيـد، گروهى از رجّاله ها به خانه وارد شدند و بر على (ع) ازدحام كردند و آن حضرت را گرفتند و كشان كشان به طرف مسجد بردند.(101)
فـاطـمـه (س)  كـه ناظر آن واقعه دردناك بود، به سختى خود را به على (ع) رساند، دست در دامـن آن حـضـرت افـكـنـد و مـيـان او و آن گـروهِ از خـدا بـى خـبـر حـايـل شـد. عـمـر از قـُنفُذ خواست تا دست زهرا(س)  را از دامان على (ع) كوتاه كند. قُنفُذ نيز آن چـنـان بـا تـازيـانـه بـر بـازوان زهـراى اطـهـر(س)  زد كـه از شـدّت ضـربـه دُمـلى ايـجـاد شد.(102) چنانكه مرحوم آية الله غروى اصفهانى در اين باره سروده است :
وَالاََثَرُ الْباصٍِّ كَمِثْلِ الدُملُجِ
صِ عَضُدِ الزَهْراءِ اَقْوَى اگُجَجِ
و اثـر (ضـربـت)  كـه مـانـنـد دُمـلى در بـازوى زهـرا بـر جـاى مـانـد، مـحـكـمـتـريـن دليل است .
وقتى على (ع) را وارد مسجد كردند، حضرت به قبر پيامبر خدا(ص) كه رسيد اين آيه را قرائت فرمود:
يَا بْنَ اُمَّ اِنَّ القَوْمَ اِسْتَضْعَفُونِى و كادُوا يَقتُلُونَنِى (103)
فرزند مادرم ! اين گروه مرا در فشار گذاردند و ناتوان كردند و نزديك بود مرا بكشند.
چون حضرت امير(ع) نزد آنان رسيد، عمر از او خواست تا با ابوبكر بيعت كند!
عـلى (ع) فـرمـود: من به خلافت سزاوارترم . با شما بيعت نخواهم كرد و اين شماييد كه بايد با من بيعت كنيد.
عمر گفت : تو را رها نخواهم كرد تا بيعت كنى !
عـلى (ع) فـرمـود: عمر! پستان را بدوش ، تا سهمى عايدت گردد. امروز گره خلافت را براى وى محكم ببند تا فردا براى تو بازگرداند. به خدا سوگند، كه بيعت نخواهم كرد.
عمر گفت : در اين صورت گردنت را خواهم زد!
عـلى (ع) فـرمـود: اگـر چـنـيـن كـنـيـد، بـنـده خـدا و بـرادر پـيـامـبـر را بـه قتل رسانده ايد!
عمر گفت : بنده خدا آرى ، اما برادر رسول خدا خير!(104)
فاطمه زهرا(س)  نيز كه بر اثر ضربت دشمن بيهوش بر زمين افتاده بود؛ چون چشم گشود و على را نديد از فضّه پرسيد: على كجاست ؟
فـضـه گـفـت : عـلى را بـه مسجد بردند. آن حضرت دست حسن و حسين (ع) را گرفت و به مسجد رفـت . جـمـع زيادى از زنان بنى هاشم نيز كه اين خبر را شنيدند به مسجد رفتند. چون فاطمه زهـرا(س)  بـه مـسـجـد رسـيد و على (ع) را با آن حال نزد آنان ديد به ابوبكر فرمود: آيا مى خواهى على را به قتل برسانى ؟!(105) آنگاه خطاب به آنان فرمود:
از پـسـر عـمويم دست برداريد، و گرنه به آن خدايى كه محمّد را به حق برانگيخت ، گيسوان خـود را پـريـشان مى كنم ، پيراهن رسول خدا را بر سرافكنده به سر مزار پدرم خواهم رفت و به درگاه احديت ندبه خواهم نمود و بر شما نفرين خواهم كرد. يقين بدانيد كه ناقه صالح در نزد خدا از من گرامى تر، و بچه آن ناقه از فرزندانم عزيزتر نيست .(106)
امـيـر مـؤ مـنـان (ع) كـه آن هنگامه را ديد به سلمان فرمود: سلمان ! دخت پيامبر را درياب ! زيرا اگر نفرين كند، شهر مدينه از دو طرف به لرزه درمى آيد.
سـلمـان مـى گـويـد: بـه خـدا سوگند (هنگامى كه زهرا(س)  تهديد به نفرين كرد) چهار بنيان ديـوارهـاى مـسجد را مشاهده كردم كه از زمين كنده شد. من شتابان خود را به حضرت فاطمه (س)  رساندم و گفتم : بانو و سرور من ، خداى متعال پدر تو را (رحمةٌ للعالمين)  آفريد. درخواست مى كنم كه شما سبب عذاب و نقمتِ (بر مردم)  مباشيد و به خانه برگرديد.
آن حـضـرت فـرمـود: اى سـلمـان ! مـگـر نـمـى بـيـنـى ايـنـان قـصـد قتل على را دارند؟ بگذار تا داد خود را از اين بيدادگران بگيرم .
عرض كردم : على (ع) مرا خدمت شما فرستاده و فرمان داده است كه به خانه باز گردى .
فرمود:
اِذاً اَرْجِعُ و اَصْبِرُ و اَسْمِعُ وَ اُطيعُ(107)
اينك به خانه برمى گردم ، صبر مى كنم و فرمان او را مى پذيرم و از او اطاعت مى كنم .
سخنان آتشين فاطمه و امتناع على (ع) از بيعت و برملا شدن حقايق از سوى ياران وفادار به آن حـضـرت سـبـب گـرديـد كـه سـران تـوطـئه بـه هـراس افـتـنـد و دسـت از عـلى (ع) بـردارنـد.(108) بـه شـهـادت تاريخ ‌نگاران اين واقعه شش روز پس از رحلت پيامبر خـدا(ص) اتـفاق افتاد. كه دشمن موفق به اخذ بيعت از امير مؤ منان (ع) نشد. اما بيعت آن حضرت پس از شهادت همسر گرامى اش موضوعى است كه به تحقيق بيشترى نياز دارد.
3 ـ مبارزه براى باز پس گيرى فدك
مبارزه حضرت زهرا(س)  را براى بازپس گيرى فدك ، مى توان از منظرهاى مختلف مورد توجه قرار داد. يكى از آن جهات ، دفاع عالمانه و انديشمندانه آن حضرت از حقانيت خود و محكوم كردن غـاصـبـان فـدك و آشـكـار كـردن مـاهـيـت آنـان بـود كـه در فصل قبل مورد بحث قرار گرفت . اما مبارزه آن حضرت براى بازپس گيرى فدك ابعاد ديگرى نـيـز دارد كـه مـى تـوان بـه بـعـد اقـتـصـادى و سـياسى اشاره كرد كه در اين بخش به آن مى پردازيم .
1 ـ بعد اقتصادى
فدك قريه اى آباد و حاصلخيز در سرزمين حجاز بود كه در نزديكى خيبر قرار گرفته بود و تـا مـديـنـه ، دو تـا سـه روز فـاصـله داشـت . بـرخـى ايـن فـاصـله را يـكـصـد و چـهـل كيلومتر نوشته اند. فدك داراى چشمه ها و نخلهاى فراوانى بود و بعداز خيبر نقطه اتكاء يـهـوديـان در حـجاز به شمار مى رفت .(109) درآمد فدك را در آن زمان بين 24 تا 70 هزار دينار ذكر كرده اند.(110)
پس از فتح خيبر خداوند رعب و وحشتى در دل اهل فدك انداخت و آنها به اين نتيجه رسيدند كه جنگ بـا رسـول خـدا(ص) فـرجـامـى جـز شـكـسـت حـتـمـى بـراى آنـهـا بـه دنـبـال نـخـواهـد داشت . از اين رو كسى را نزد آن حضرت فرستادند و با پيامبر(ص) قراردادى امـضـا كـردنـد كـه رسـول خـدا(ص) امـنـيـت آنـهـا را تـاءمـيـن كـنـد و در مقابل ، آنان نيمى از مزارع فدك را در اختيار آن حضرت قرار دهند.(111)
چون فدك اينگونه و بدون جنگ در اختيار پيامبر(ص) قرار گرفت (فِى ء) محسوب مى گردد و (فـِى ء) بـه حـكـم قـرآن مـخـصوص خدا، پيامبر و ذى القربى است .(112) يكى از مـصـارفـى كه در آيه براى اينگونه اموال ذكر شده است (ذى القربى)  هستند يعنى بستگان قرابتى پيامبر خدا(ص).
مفسران و محدثان نقل كرده اند كه وقتى آيه (و آت ذالقربى حقَّهُ)(113) ـ حق نزديكان را بپرداز ـ نازل شد، رسول خدا(ص) فدك را به فاطمه (س)  بخشيد.(114)
جـلال الديـن سـيـوطـى از عـلمـاى مـعـروف اهـل سـنـت از ابـو سـعـيـد خـدرى نـقـل مـى كـنـد كـه چـون ايـن آيـه نـازل شـد، رسـول خدا(ص) فاطمه را طلبيد و فدك را به او بخشيد.(115)
از نـظـر تاريخى نيز هيچ ترديدى نيست كه فدك از همان زمان حيات پيامبر(ص) تحت تصرف حـضـرت زهـرا(س)  بـوده اسـت . يكى از شواهد زنده بر اين مدعا گفتار امير مؤ منان (ع) درباره فـدك است . كه علاوه براينكه نقش اقتصادى فدك را مى رساند، ثابت مى كند كه فدك در زمان رسـول خـدا(ص)، در دست فاطمه زهرا(س)  بوده است . آن حضرت در نامه اى به عثمان بن حنيف مى نويسد:
بَلى كانَتْ فِى اَيدينا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ ما اَظلَّتْهُ السَماءُ فَشَحَّتْ عَلَيْها نُفُوسُ قَوْمٍ، و سَخَتْ عَنْها نفوس ‍ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ نِعْمَ الحَكَمُ اللّهُ(116)
آرى ، از تـمـامـى آنـچـه كـه آسـمـان بـر آن سايه افكنده بود، تنها فدك در دست ما بود، ولى گروهى بر آن بخل ورزيدند، درحالى كه گروه ديگرى سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و بهترين داور و حاكم خداست .
آرى چند روزى بيشتر از رحلت رسول خدا(ص) نگذشته بود كه به فرمان ابوبكر و پيگيرى عـمـر، فـدك به نفع دستگاه حاكم ضبط شد و حضرت فاطمه (س)  و فرزندانش از عايدات اين زمين كه پيامبر(ص) به فرمان خدا به آنان بخشيده بود، محروم شدند.
يـكـى از عـلل غـصـب فـدك كـه بـا درنـظـر گـرفـتـن فـضـاى آن روز جامعه اسلامى به خوبى قـابـل درك اسـت ، ايـن بـود. غـاصـبـان خـلافـت بـه خوبى دريافته بودند كه پايگاه اجتماعى اهـل بـيـت پـيـامـبر(ص) از استحكام و قدرت معنوى خوبى برخوردار است و اگر توان مالى نيز داشـتـه بـاشـنـد، خـطرى جدى حكومت تحميلى آنان را تهديد مى كند؛ از اين رو نخستين گامى كه بـرداشـتـنـد، اين بود كه توان مالى اهل بيت (ع) را محدود ساختند، زيرا آنان مى پنداشتند اگر مـنـابـع اقـتـصـادى اهـل بـيـت (ع) را مـحـدود كـنـنـد و در نـتـيـجـه دسـت آنـان از مال دنيا تهى گردد و نتوانند به نيازمندان كمك كنند، از محبوبيت آنان كاسته خواهد شد.
چنانكه يكى از سران كودتا به ابابكر گفت : مردم بنده دنيا هستند و جز آن هدفى ندارند. تو خـمـس و غنائم را از على (ع) بگير و فدك را از دستش بيرون آر هنگامى كه پيروانش ‍ دست او را خالى ببينند، رهايش خواهند ساخت و به جانب تو متمايل مى شوند.(117)
اگـر چـه تـلاش حـضـرت زهـرا(س)  در مبارزه براى بازپس گيرى فدك تنها توجه به جنبه اقـتـصـادى آن نـبـود، ولى نـبـايد درآمدهاى حاصل از اراضى فدك و نقش آن را به عنوان يك اهرم اقتصادى ناديده گرفت ، زيرا اگر فدك در دست غاصبان مى ماند از درآمد آن در جهت تثبيت حكومت خود بهره مى گرفتند و اگر حضرت زهرا(س)  نيز موفق به بازپس گيرى آن مى شد بطور قطع چون مادرش خديجه كه اموال خود را صرف پيشرفت اسلام كرد، آن حضرت نيز درآمد فدك را در راه خـدا و بـراى حـاكـمـيـت نـظـام عـلوى بـه مـصـرف مـى رسـانـد. زيـرا بـا تـوجـه بـه خـصـوصـيـاتـى كـه از آن حـضـرت و خـاندان وحى سراغ داريم ، اين اقدام هرگز به عنوان يك تـلاش دنـيـاطـلبـانـه تـلقـى نـمـى شد بلكه در راستاى همان اهداف مقدسى بود كه زهرا(س)  دنبال مى كرد.
2 ـ بُعد سياسى
گـرچـه در احـقـاق حـق و گـرفـتـن فـدك جـنـبـه اقـتـصـادى آن بـى تـاءثـيـر نـبـود ولى عـوامل سياسى در غصب فدك و مبارزه براى بازپس گيرى آن نقش اساسى ترى داشت . در حقيقت فـدك را نـمى توان از ساير حوادث آن عصر جدا كرد، بلكه حلقه اى از يك زنجيره بود. حكومت غـاصـب مى ديد فدك در دست خاندان وحى علاوه بر جنبه مادى يك امتياز بزرگ معنوى محسوب مى شـود و خـود دليـل بـر مـقام و منزلت آنها در پيشگاه الهى است ؛ زيرا چنان ثروت ارزشمندى را خـداونـد بـه آنان اختصاص داده بود و پيامبر اسلام (ص) به عنوان (ذى القربى)  آن را به اهل بيت بخشيده بود و اين چيزى نبود كه از ديد مردم مخفى بماند.
روشـن اسـت كـه وجـود فـدك در دست خاندان پيامبر(ص) با آن سابقه تاريخى سبب مى شد كه مـردم ، سـاير آثار پيامبر(ص) بخصوص مساءله خلافت و جانشينى آن حضرت (ص) را نيز در ايـن خـانـدان جـسـتـجـو كـنـنـد. و ايـن مـطـلبـى نـبـود كـه سـران كـودتـا بـتـوانـنـد آن را تحمل كنند و همچنين چيزى نبود كه حضرت زهرا(س)  در مبارزه خود به آن توجه نداشته باشد.
البـته بايد توجه داشت كه بُعد اقتصادى فدك رابطه تنگاتنگى با بعد سياسى آن داشت ؛ زيرا على (ع) و خاندان وحى به هر ميزان از نظر اقتصادى در تنگنا قرار مى گرفتند به همان انـدازه تـوان سـيـاسـى آنـهـا نـيـز تـحـليـل مـى رفـت . ايـن شـيوه در همه دنيا بين سياستمداران مـتـداول اسـت كـه هـرگـاه بـخـواهـنـد شـخص بزرگ ، يا كشورى را منزوى كنند او را در محاصره اقـتـصـادى قـرار مـى دهـنـد. ايـجـاد محدوديت براى مسلمانان در شعب ابى طالب و محاصره شديد اقتصادى آنان از سوى مشركان قريش به همين منظور انجام شد.
مساءله مهمترى كه از بُعد سياسى در مساءله فدك مورد توجه بود، اينكه اگر حضرت زهرا(س)  مـوفـق بـه احـقاق حق خود نسبت به فدك مى گشت ، راه براى مطالبه خلافت نيز باز مى شد. ايـن نـكـتـه نـيـز چـيـزى نـبـود كـه از نـظـر غاصبان خلافت مخفى بماند. چنانكه دانشمند معروف اهل سنت ابن ابى الحديد معتزلى نيز به اين نكته اشاره كرده است .
او مـى گـويد: از استادم (على بن فارقى)  مدرس مدرسه بغداد پرسيدم : آيا فاطمه (س)  در ادعاى مالكيت فدك صادق بود؟
گفت : آرى .
گفتم پس چرا خليفه اوّل فدك را به او نداد، در حالى كه فاطمه (س)  نزد او راستگو بود؟
او تـبسمى كرد و كلام لطيف و طنزگونه اى گفت ، با اينكه هرگز عادت به شوخى نداشت . او گفت :
اگـر ابـى بـكـر آن روز فـدك را بـه مجرد ادعاى فاطمه (س)  به او مى داد، دختر پيامبر(ص) فردا به سراغش مى آمد و ادعاى خلافت براى همسرش مى كرد! و وى را از مقامش كنار مى زد، و او هيچ گونه عذر و دفاعى از خود نداشت ، زيرا با دادن فدك پذيرفته بود كه فاطمه (س)  هر چه ادعا كند راست مى گويد، و نيازى به بيّنه و گواه ندارد.
سـپـس ابـن ابـى الحـديـد مـى افزايد: اين يك واقعيت است ، هر چند استادم آن را به عنوان مزاح و شوخى مطرح كرد.(118)