فاطمه حامي ولايت

سيد محمد حسيني شاهرودي

- ۵ -


ايـن اعـتـراف صـريـح از دو دانشمند اهل سنت ، شاهد زنده اى جهتِ بُعد سياسى داستان فدك است . البـتـه اگـر بـه سرنوشت اين قريه در تاريخ چند قرن آغاز اسلام بنگريم كه چگونه دست بـه دسـت مـى گـرديـد و هر يك از خلفا موضع خاصى در برابر آن داشتند، اين مساءله بيشتر روشـن مـى شـود، چـنـانكه با مطالعه و بررسى مراحل مختلف مبارزه حضرت زهرا(س)  نسبت به بـازپـس گـيرى فدك به اين نتيجه خواهيم رسيد كه مبارزه حضرت ، هدفى فراتر و مهمتر از بدست آوردن تنها قطعه زمينى را دنبال مى كرد. زيرا آن حضرت مبارزه را براى آن آغاز كرد تا انحرافى كه در خلافت آغاز شده بود اصلاح نمايد و حكومتى را كه غصب شده بود بازستاند و قـدرت و مـجـدى كـه به تباهى افتاده بود و امتى را كه به جاهليت گذشته خود بازگشته بود به راه راست بازگرداند.
4 ـ اشك اعتراض
پـس از رحـلت رسـول گرامى اسلام ، يك باره كوهى از مشكلات و مصيبتها بر حضرت زهرا(س)  روى آورد. مـرگ پـدر، انـقطاع وحى ، انحراف از اسلام ناب محمّدى (ص)، مظلوميت همسر، جسارت گروه حاكم ، سرپيچى مردم ، غصب فدك ، ضربه هاى جسمى و روحى ، همه اينها فاطمه (س)  را سـخـت تـكـان داد و تـاءثـرى شـديد تار و پود وجودش را فرا گرفت . غم زهرا(س)  براى خـودش نـبـود زيـرا اوليـاء الهى تنها رضا و غضب خداوند و آنچه در اين مسير است ، آنها را به لطف و قهر مى آورد و اندوه و شادى و گُل لبخند و گلاب اشك آنان نيز حساب ديگرى دارد.
در حقيقت چشم ، زبان عشق است كه با كلمات اشك سخن مى گويد. گاه پيام محبت دارد و گاه اعلام نـفـرت ، هـم گـل اسـت و هـم گـلوله ، مانند اشك زهرا(س)  كه مهرآميز بود و قهرانگيز؛ از دورى رسـول خـدا(ص) سـخـن مى گفت و غصب ولايت را متذكر مى شد. اشكهايى كه بر تربت پدر مى ريـخت غربت ولايت را تداعى مى كرد و قطرات مرواريدگونه او كه بر مزار حمزه سيدالشهداء مى ريخت پيوند اشك و خون را بيان مى كرد.
حضرت زهرا(س)  آنگاه كه از يارى مسلمانان و اصحاب پيامبر(ص) ماءيوس شد؛ يكباره خود را تـنـهـا ديـد و هـمـه غـمـهـا به او هجوم آوردند ولى هرگز از مبارزه ماءيوس نشد بلكه مبارزه با گريه را آغاز كرد. اين روش براى برانگيختن عواطف و احساسات مردم مى توانست مؤ ثر باشد و حـس جـستجوگر مشاهده كنندگان را برانگيزاند. گريه هاى او باعث مى شد كه برخى از خود بپرسند؛ چرا دختر رسول خدا(ص) اين گونه بى تابى مى كند و گاهى برخى از آن حضرت عـلت گـريـه را جـويـا مـى شـدنـد و فـاطـمـه (س)  حقيقتى تلخ را براى آنان بازگو مى كرد. چنانكه وقتى ام سلمه علت گريه را پرسيد فرمود:
من بين دو غم بزرگ قرار گرفته ام : غم فقدان پيامبر(ص) و غم ظلمى كه بر وصى و جانشين آن حضرت روا داشتند.(119)
عـده اى نـيـز عـلت گـريـه را مـى دانـسـتـنـد؛ از ايـن رو در آن بـاره از حـضـرت سـؤ ال مى كردند چنانكه محمود بن لبيد مى گويد: وقتى فاطمه (س)  را در كنار قبر حضرت حمزه ديـدم كـه در حـال گـريـه و سـوگـوارى اسـت از او پـرسيدم آيا براى امامت على (ع) از سخنان پيامبر(ص) مى تواند دليلى بياورد.(120)
از سـؤ ال ابـن لبـيـد مـعـلوم مـى شـود كه مسلمانان مى دانستند كه حضرت زهرا(س)  براى غصب خلافت گريه مى كند كه از آن حضرت در اين باره مى پرسيدند.
حضرت زهرا(س)  براى توجه بيشتر مردم گاهى با صداى بلند گريه مى كرد، بطورى كه همسايگان مى شنيدند و در نتيجه همهمه اى در مدينه به راه مى افتاد.
فـضـه مـى گويد: شبى حضرت زهرا(س)  از خانه بيرون آمد و صدا به گريه و شيون بلند كـرد. هـمـسـايـگان شنيدند و دور او جمع شدند. آن حضرت ، درحالى كه زنان مدينه اطراف او را احـاطـه كـرده بـودنـد، حـركـت كرد و خود را به قبر مقدس پيامبر(ص) رساند. پس با ناله هاى جانسوز خود اينگونه سرود:
ما ذا عَلى مَنْ شَمَّ تُرْبَةَ اَحْمَدٍ
اَنْ لا يَشُمَّ مَدَى الزَّمانَ غَوالِيا
صُبَّتْ عَلَىِّ مَصائِبٌ لَو اَنَّها
صُبَّتْ عَلى الاَيامَ صِرْهُ لَيالِيا(121)
چـه مـى شود بر كسى كه تربت احمد(ص) را بويد و در درازاى زمان بوى خوشى نبويد. بر من مصيبتهايى فرو باريده كه اگر بر روزگاران روشن مى باريد شب تار مى گشتند.
روزى ديگر بر قبر پدر حاضر مى شد و غمش را در شعرى ديگر ناله مى كرد:
قَدْ كانَ بَعْدُكَ اَنْباءٌ وَ هَنْبَثَةٌ
لَوْ كُنْتَ شاهِدُها لَمْ تَكْثِرَ الخَطَبِ
اِنّا فَقَدْناكَ فَقْدَ الاَرْضِ وَابِلَها
وَاخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لا تَغِبِ
فَلَيْتَ بَعْدَكَ كانَ الْمُوتُ صارِفُنا
لَمّا قَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ الكَثَبِ(122)
بعد از تو رويدادهاى پيچيده اى واقع شد كه اگر تو بودى ستمگران جرئت انديشه بد در حق مرا نداشتند و سختى آنقدر زياد نمى شد.
مـا تـو را از دسـت داديـم مـانـنـد زمـيـن تـشـنـه اى كـه از بـاران مـحـروم شـود. حـركـت امـت تـو مختل شده است براى آنها ظاهر شو و پنهان مشو.
اى كاش بعد از تو مرگ ما فرا مى رسيد زيرا مسايل بسيارى در غياب تو بر ما حاكم شد.
پس حضرت زهرا(س)  در حالى كه از شدت گريه و ناله سخت ناتوان شده بود و غريبانه مى گريست ، زمزمه ديگرى را آغاز كرد و فرمود:
... پدر جان ! پس از تو، اسلام سخت دچار غربت شد. آرى ، پدرم اگر منبر پر نورى را كه بر فـراز آن مـى نـشـسـتـى مـشـاهـده مـى كـردى ، درمى يافتى كه چگونه غبار ظلمت و تاريكى آن را فراگرفته است !(123)
آن حـضرت چون به خانه مى آمد چنان سايه غم بر وجودش سنگينى مى كرد كه اشك و آه و ناله چـون باران بهاران همراه با صاعقه بر وجودش فرو مى ريخت ، گريه هاى جانسوز زهرا(س)  كه اعلام غربت اسلام و نارضايتى از وضع موجود بود، هر چند ماهيت غاصبان را بخوبى روشن سـاخـت و سـخـن روز مـردم شـد ولى چـنـدان تـاءثـيـرى در دل سـخـت آنـان نـگـذاشت . بلكه جمعى از پيرمردان و ريش سفيدان كودن ، كه چوبهاى تراشيده عـنـاصـر نـاپـاك بـودنـد، بـه نـزد عـلى (ع) آمدند و از اشك و آه فاطمه (س)  زبان به گله و شكايت گشودند و گفتند:
اى ابوالحسن ، فاطمه شب و روز گريه مى كند و همين امر آسايش را از ما رُبُوده است . نه شب در بـسـتر خود آرامش داريم و نه روز هيچگونه آرامشى براى انجام كارهاى ما باقى مى گذارد. به او بـگو يا روز گريه كند، شب آرام گيرد، و يا شب گريه كند و روز را به سكوت برگزار كند.
عـلى (ع) آنـان را در رسـانـدن پـيـامـشـان مـطـمئن ساخت ، آنگاه نزد فاطمه (س)  آمد. درحالى كه حـضـرت زهـرا(س)  هـمـچنان گريان بود. چون چشم آن حضرت به على (ع) افتاد آرام گرفت . حـضـرت فـرمـود: اى دخـت رسول خدا(ص)، پيرمردان مدينه از من خواسته اند تو يا شب گريه كنى و يا روز. فاطمه زهرا(س)  فرمود:
اى ابوالحسن ! زندگى من زياد به درازا نخواهد انجاميد و به زودى آنان را وداع خواهم كرد. به خـدا سـوگـنـد، نـه شـب آرام مـى گيرم و نه روز از شيون و زارى باز مى ايستم ، تا اينكه به پدرم رسول خدا(ص) ملحق گردم .
على (ع) فرمود: اى دخت نبى گرامى ، آنچه خواهى ، همان كن .(124)
آرى ، پيرمردان مدينه حق رسول خدا(ص) را ادا نكردند، اى كاش آنان اكنون كه او را يارى نداده بـودنـد و در فـقـدان رسـول خـدا(ص) فـاطـمـه (س)  را در اشـك ريـخـتـن هـمـراهـى نمى كردند، حـداقـل سـاكـت مـى مـاندند و مانع آن بزرگوار از گريه كردن بر آن مصيبتهاى بزرگ و عظيم نمى شدند.
امـيـر مـؤ منان (ع) چون چنين ديد، در قبرستان بقيع ، براى آن حضرت ، سايبانى ساخت كه به (بيت الاحزان) ، يعنى : خانه غم ها معروف شد.
از آن پس ، حضرت زهرا(س)  هر روز صبح ، در حالى كه حسن و حسين (ع) در پيشاپيش ‍ او حركت مى كردند، به بيت الاحزان وارد مى شد و به گريه و سوگوارى مى پرداخت . غروب آفتاب ، امام على (ع) مى آمد و فاطمه و فرزندان را به خانه بازمى گرداند. اين وضعيت تا آخر عمر آن حضرت ادامه يافت .(125)
حـضـرت زهـرا(س)  آنـقدر گريه كرد كه در تاريخ نام او در رديف چهار نفرى ذكر مى شود كه بسيار گريستند: آدم ، نوح ، يعقوب و يحيى .
5 ـ اعلام بيزارى
يـكـى از راهـهـاى مـبـارزه حضرت زهرا(س)  در راستاى دفاع از ولايت ، اعلام بيزارى از غاصبان خـلافـت و نـارضـايتى از مردمى كه به يارى او نيامدند بود. آن حضرت بارها اين نكته را به مـنـاسـبـتـهـاى مـختلف بيان مى كرد و يا در عمل اين بيزارى و نارضايتى را نشان مى داد كه به بيان چند مورد آن مى پردازيم .
1 ـ ام سـلمـه مـى گـويـد: پس از رحلت پيامبر اكرم (ص)، به ديدار حضرت زهرا(س)  رفتم و حال او را جويا شدم . آن حضرت در پاسخ فرمود:
اَصـْبـَحـْتُ بين كَمَدٍ و كَربٍ: فَقْدَ النَبِىّ(ص) و ظُلْمَ الوَصِىّ هُتِكَ وَاللّهِ حِجابُهُ مَن اَصْبَحَت امـامـَتـُهُ مـُقـْبـِضـَةً عـَلى غـَيـرِ مـا شـَرَعَ اللّهُ فـِى التـَنـْزِيـْلِ، وَ سـَنَّهـا النـَبـِىّ(ص) فـِى التَاءوِيل ...(126)
مـن در مـيـان غـم شديد و اندوه جانفرسا بسر مى برم ؛ غم فقدان پيامبر(ص) و جانفرسايى ظلم به وصىّ! به خدا سوگند! حريم ولايت را شكستند. مقام امامت و رهبرى اش را برخلاف كتاب خدا و دستور پيامبر(ص) ربودند.
2 ـ حـضـرت زهـرا(س)  نـارضـايـتـى خود را از غاصبان حكومت و مردم در عيادت زنان مدينه از آن حـضـرت ابـراز داشـت . زمـانـى كـه مـردم مـديـنـه بـا خـبـر شـدنـد كـه غـمـهـا و رنـجـهـا گـُل جـوانى زهرا(س)  را رو به خزانى برده است و همين روزها به سوى ابديت هجرت مى كند، دسته دسته به عيادت آن حضرت شتافتند.
زنى پرسيد: حال دخت پيامبر چگونه است ؟
حـضـرت زهـرا(س)  نـشست و بر بالش تكيه داد. نگاهى به اطراف انداخت و پس از حمد و ثناى الهى و صلوات بر پيامبر گرامى (ص) در پاسخ او فرمود:
بـه خـدا سـوگـند! از دنيايى كه شما در آن هستيد، سخت بيزارم ! از كج انديشى و كج رفتارى مـردان شما دلم خون است ! من اين مردان نامرد را كه خوى مردى و خصلت انسانى ندارند، آزمودم و بدين ناكسان كه راست نمى انديشند، هرگز نمى انديشم .
ايـنـان ! ايـن مـهـاجـران و انـصـار! ايـن پـيـمان شكنان ، كه حق را از جاى برآوردند، بسيار زيان كردند. زيرا هرگز نشنيده ام كسى به ناحق كار كند و از كار خويش سود برد... شما كار را به جايى رسانيده ايد كه ديگر كسى را اميد پيروزى نيست . بر جاى بمانيد و به شگفتى و حيرت فـرو رويـد. زندگى كنيد و از زندگانى عبرت ها بگيريد... آيا اين تعجب آور نيست كه نااهلان بـر جـاى كـسى بنشينند كه او شايسته و سزاوار اين جايگاه بود و همچون كوهى استوار، پايه هاى مستحكم نبوت و امامت محسوب مى شد؟(127)
3 ـ يـكـى ديگر از راههاى ابراز نارضايتى از غاصبان ، وصيت حضرت زهرا(س)  مبنى بر خاك سپارى شبانه است . امير مؤ منان (ع) در پاسخ اصبغ بن نباته ، فلسفه خاك سپارى شبانه آن حضرت را چنين بيان فرمود:
اِنَّها كانَتْ ساخِطَةً عَلى قَوْمٍ كَرِهَتْ حُضُورَهُمْ جِنازَتَها.(128)
فاطمه (س)  بر گروهى خشمناك بود كه از حضور آنان در تشييع جنازه اش ناخشنود بود.
4 ـ از فـرازهـاى مـهـمّ ابـراز نـارضـايـتـى ، زمانى بود كه مردم مدينه گروه گروه به عيادت حـضـرت زهـرا(س)  مـى شـتـافـتند و مدعيان خلافت نيز براى آنكه در معرض اتهام افكار عمومى قرار نگيرند، درخواست ملاقات و عيادت كردند. به هنگام نظرخواهى ، ابوعبيده گفت : بايد به عـيادت زهرا برويم و آنگاه پس از عيادت ، در جامعه ، پايان اختلاف و سوء تفاهم بوجود آمده را انتشار دهيم !
نظر ابو عبيده پذيرفته شد. ابوبكر او را به نزد امام على (ع) فرستاد. آن حضرت فرمود: مـن از هـمـسـر بـيـمـارم بـايـسـتـى اجـازه عـيـادت بـگـيـرم . البـتـه ايـن كـار، فـقـط بـه دليـل روى آوردن آنـان بـه خـانـه مـن انـجـام مـى پـذيـرد و ارتـبـاطـى بـا جـلب رضـايـت خـدا و رسول خدا و دختر پيامبر(ص) ندارد.
امام على (ع) به خانه رفت . به فاطمه (س)  سلام كرد. فاطمه زهرا(س)  چشمان مقدسش را به روى شـوهـرش گـشـود و پـاسـخ سـلام او را داد. امـام (ع) جـويـاى حال او شد. حضرت پاسخ داد: الحمدُ لِلّهِ عَلى كُلِّ حالٍ.
امـام (ع) درخـواسـت عـيـادت ابـوبـكر را مطرح كرد. حضرت پس از مكث كوتاهى فرمود: البَيْتُ بِيْتُكَ، وَالحُرَّةُ زَوْجَتُك ، اِفعَل ما تَشاءُ.(129)
على جان ! خانه ، خانه توست و من همسر تو هستم . هر چه مى خواهى انجام ده .
ابـابـكـر و عـمـر بـه هـمراه چند نفر ديگر به عيادت آمدند و بر حضرت زهرا(س)  سلام كردند ولى حـضـرت پـاسـخ هـيـچـيـك را نـداد. ابـابكر سياست (رقّت قلب)  را پيشه كرد و هاى هاى گريه كرد و زبان به عجز و التماس گشود. اما حضرت زهرا(س) ، كه صورتش را از عيادت كـنندگان برگرفته بود، به امام على (ع) گفت : يا اباالحسن ! از ابوبكر بپرس آيا آن شب را بـيـاد دارد؟! آن نـيـمـه شـب را كـه پدرم به سراغش فرستاد. او را، عمر را و چند تن ديگر از مهاجر و انصار را بطور ناگهانى به حضور طلبيد؟
ابوبكر گفت : آرى ! آرى ! اى دختر رسول خدا! خوب به خاطر دارم ! حضرت زهرا(س)  فرمود: آيـا بـيـاد دارنـد كـه پـدرم جـمع آنان را به شهادت طلبيد و فرمود: گواه باشيد كه فاطمه ، پـاره تـن مـن اسـت . هر كس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است . و آنكه مرا به خشم آورد، خدا را خشمناك كرده است ؟
ابـوبـكـر و عـمـر و هـمـراهـان يـكـصـدا گـفـتـنـد: خـدايـا شـاهـد بـاش كـه ايـن سـخـن را از رسول خدا(ص) شنيده ايم .
در ايـن هـنـگام ، حضرت زهرا(س)  با صداى بلند فرمود: خدايا شاهد باش ! خدايا تو را گواه مـى گـيـرم كـه ابـوبكر بر من ستم كرده است ! دل مرا شكسته است ! حق مرا غصب كرده است ! مرا به خشم آورده است !
ابـوبـكـر كه هرگز انتظار شنيدن اين سخنان را نداشت ، فريادش به گريه بلند شد. ولى عـمـر غضبناك شد و به ابوبكر تشر زد و گفت : برخيز اى فرومايه ! كه خشم و رضاى زنى تو را به گريه و خنده مى اندازد!
آنـان ، نـاامـيـد و شـكـسـت خـورده برخاستند و حضرت زهرا(س)  اين چنين صريح و آشكار از آنان ابـراز نارضايتى كرد(130) و نقشه آنان را خنثى نمود. همچنين راز اجازه دادن به آنان تـوسـط امـيـر مؤ منان (ع)، از نتيجه آن آشكار شد. زيرا با اين ملاقات ، بر همه روشن شد كه حـضـرت زهـرا(س)  تـا آخـر عـمـر از ابـوبـكـر و عمر ناراضى بوده است و راه را براى انتشار هـرگـونـه شـايعه اى حتى پس از شهادت خود مبنى بر كسب رضايت و رفع سوء تفاهم بوجود آمده بست .
6 ـ سكوت
يـكـى ديگر از شيوه هايى كه حضرت زهرا(س)  در ادامه مبارزه با غاصبان انتخاب كرد، سكوت بـود. دشـمـنـان كـه جـايـگـاه و مـنـزلت زهرا(س)  را نزد پيامبر خدا(ص) مى دانستند از اينكه آن حـضـرت بـا آنـهـا سـخـن نـگـويـد وحـشـت داشـتـنـد؛ زيـرا ايـن عـمـل بخوبى اعتراض و نارضايتى فاطمه (س)  را از سران حكومت غاصب مى رساند. از اين رو آن حضرت اين شيوه را انتخاب كرد و بطور رسمى به ابوبكر فرمود:
اگر فدك را بازنگردانى ، تا زنده هستم با تو سخن نخواهم گفت .
حضرت زهرا(س)  به اين گفته عمل كرد و براساس اين شيوه اعتراض ، تا پايان زندگى ، با ابـوبـكـر سـخـن نـگـفـت .(131) خليفه كه بسيار نگران بود سعى كرد در عيادت از آن حـضـرت ، بـا او سـخن بگويد ولى حضرت زهرا(س)  پاسخ او را نداد. و زمانى كه آن حضرت مى خواست ابوبكر را به محاكمه بكشاند، به امير مؤ منان (ع) گفت : از او بپرس ‍ كه آيا سخن رسـول خـدا(ص) را بـيـاد دارد كـه فـرمـود: رضـاى خـدا و رسول ، در رضاى فاطمه است يا نه ؟ و حتى آن زمان نيز با وى سخنى نگفت .
7 ـ آرزوى مرگ
حـضـرت زهرا(س)  در دفاع از ولايت از هيچ كوششى دريغ نكرد. بلكه در اين مرحله از دفاع با هـمـه هـسـتى اش به ميدان آمد تا آن را نثار امامت كند. اما وقتى تلاشهايش را براى بسيج مردم در دفـاع از ولايـت بـى نـتـيـجـه ديـد، از خـدا آرزوى مـرگ كـرد تـا بـه هـمـه رهـروان راه ولايـت در طـول تـاريـخ بـيـامـوزد كـه اگـر در مـبـارزه بـا غـاصـبـان ولايـت آنـان را نـاتـوان كـردنـد، لااقل تلخى زيستن در فضاى ظلمانى را با آرزوى مرگ از خدا در كامشان شيرين كنند.
اينك به زمزمه و مناجات دردمندانه آن مظلوم ترين مدافع حريم ولايت گوش جان مى سپاريم كه چـگونه در كنار قبر رسول خدا(ص) به آن حضرت خطاب مى كند و از خداوند آرزوى مرگ دارد. و مى فرمايد:
لو ترى اثنق الذى كنت تعلو
هُ علاه الظلاّم بعد الضياء
يا ااى ! عجّل وفاض ىO يعاً
فلقد تنغصّت اگ ياة يا مولاض (132)
اگر مى ديدى منبرى را كه بالاى آن مى رفتى ! چگونه پس از روشنى ، تاريكى ها آن را فرا گرفته است .
اى پروردگار من ! مرگ مرا سريعتر برسان ! چون زندگى تلخ و سخت شده است ، اى مولاى من .
زمـانـى نـيـز كـه حـضـرت زهـرا(س)  براى بازپس گيرى فدك به مسجد رفته بود على (ع) منتظر صديقه طاهره (س)  بود. در انتظار بانويى كه ياور و همرزم وى در مبارزات و شريك او در گـرفـتـاريـهـا و آرزوهـا بـود. مـنـتـظـر بـود هـمـسـر عـزيـزش از جـهـاد بـا دشـمـنان از مسجد رسول خدا(ص) باز گردد.
فاطمه زهرا(س)  بازگشت درحالى كه مظلوم واقع شده بود. قلب او را شكسته و او را اندوهگين و نـاراحـت كـرده بـودنـد، آن حـضـرت بـه منزل خويش رسيد در حالى كه از آن همه نامرديها به ستوه آمده بود.
حـضـرت زهـرا(س)  كـه خـسـتـه ، خـشـمناك و گريان از مسجد پدرش بازگشته بود، خطاب به همسرش فرمود:
اى پـسـر ابـى طالب ! همچون جنينى كه در پرده رحم پيچيده شده ، جامه بر خود پيچيده اى ؟ و بسان متهمان ، خانه نشين گشته اى ؟!
آرى فاطمه زهرا(س)  با اين كلمات درصدد برآمد تا جايگاه و وضعيت همسر بزرگوارش ‍ را در بـرابـر ايـن رويـدادهـا روشـن كـند و اين بار او را پسر عمو، اباالحسن يا على صدا نزد بلكه پـسـر ابى طالب خطاب كرد و خواست با اين تعبير بگويد تو فرزند ابى طالبى هستى كه در سـخـت تـريـن شـرايـط از رسـول خـدا(ص) شجاعانه دفاع كرد ولى اوضاع زمانه به كجا رسـيـده اسـت كـه فـرزند او نمى تواند از حقش و حق همسرش دفاع كند پس در اين شرايط بايد آرزوى مـرگ كـرد و آرزو نـمـود كـه اى كـاش قبل از اينكه اين همه ظلم و ستم را مى ديد مرگ به سراغ او مى آمد. از اين رو آن حضرت فرمود:
اينك پسر ابى قحافه فدك را به زور مى ربايد و ميراث فرزندانم راغصب مى كند.
آشكارا به دشمنى من برخاسته است . به هنگام سخن گفتنم ، به شدت با من ستيز كرد. انتظار داشتم كه انصار به حمايت من برخيزند و مهاجران حق خويشاندى و حرمت قوميت را نگهدارند. ولى افـسـوس ! انـصـار از يـارى مـن باز ايستادند و مهاجران ، خويشاوندى را فراموش كردند و مردم دنياپرست و قدرت طلب ، ديده از ديدار حقايق فرو پوشيدند. ولى تو را چه شده است كه دست از حمايت من در آستين نهادى و پاى از همراهى من بدامن در كشيدى ...
هم اكنون كه سخن مى گويم ، در اختيار خود نيستم . اى كاش پيش از اين خوارى و ذلت مرده بودم . از ايـنـكه به تو جسارت كردم و نتوانستم از تو حمايت كنم ، از خدا پوزش مى طلبم . اى واى بر من در هر صبح و شام !!
پـشتيبان ، مُرده و بازو از كار افتاده است . به پدرم شكايت مى برم و داد خود را از پروردگار دادگـر درخـواسـت مـى كـنـم : تو اى پروردگار بزرگ ! از همه تواناترى و از هر كيفر دهى ، سخت تر كيفر فرماى !
امـيـر مـؤ مـنـان (ع) صـبـر كـرد تـا سـخـنان فاطمه زهرا(س)  پايان يافت . در اين هنگام بالحن دلنوازى در تسلاى دل دردمند دخت پيامبر(ص) گفت :
واى بـر تـو مباد، اى دختر رسول الله ! واى بر دشمنان تو باد! اينقدر جان عزيزت را ميازار! از ايـن هـمه ناراحتى و اندوه آرام گير! تو يادگار نبوّت و بقيه رسالت هستى . ولى بدان كه من هم از آنچه مى توانستم ، كوتاهى نكردم و تا آنجا كه مقدور بود، پيش رفته ام . بيش از اين به مصلحت دين مبين اسلام نبود.
حـضـرت زهـرا(س)  از سـخـنـان حـكيمانه امام خود، آرام شد و فرمود: حسبى الله . (خدا مرا كفايت كند).(133)
8 ـ وصيّت
حـضـرت زهرا(س)  دفاع از ولايت را نه فقط تا آخرين لحظات عمر كوتاه خود، يك تكليف الهى مـى دانـسـت ، بلكه او با وصيت خود، فريادى به بلنداى تاريخ بركشيد و همه انسانها را تا قـيـام حـضـرت مـهـدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ، به دفاع از حريم ولايت و امامت دعوت كـرد. او بـا وصـيـت خـود، بزرگترين ضربه را بر پيكر خلافت غاصب زد تا همه بسيجيان و دلباختگان حقيقت ، در برابر غاصبان تاريخ ، حرف براى گفتن داشته باشند.
امير مؤ منان على (ع) در روز آخر عمر حضرت زهرا(س) ، به هنگام غروب آفتاب در كنار بستر آن حـضـرت نـشـسـت . بـا ايـنـكـه امـام (ع) كـوهـى از مـقـاومـت و شـكـيـبـايـى بـود، از ديـدن حال فاطمه زهرا(س)  به گريه افتاد. زهرا(س)  چشم گشود و فرمود:
پسر عم ! تويى !؟
آرى ! زهراى عزيز، حالت چگونه است ؟
على جان ! وصيت دارم .
بگو فاطمه ، به من بگو.
وصيت من اين است كه : مرا شب غسل بده ، شب كفن كن ، شب به خاك بسپار. مگذار خصم بر جنازه ام نماز بخواند و براى تشييع حضور يابد.(134)
9 ـ شهيد راه ولايت
اعـتـراض و دفاع حضرت زهرا(س)  پيوسته و در هر فرصتى ادامه داشت . تا آنكه جريان بيعت اجـبارى از امير مؤ منان على (ع) براى ابابكر پيش آمد. امام (ع) درِ خانه را به روى خود بست و بـا خـود عـهـد كـرد تـا قـرآن را جمع آورى نكند، از خانه بيرون نرود. ابابكر نيز گرچه به كـرسـى خـلافـت دسـت يـافـتـه بود، امّا گروه عظيمى از بنى هاشم و مهاجر و انصار، بيعتش را نـپـذيـرفـته بودند. بويژه آنكه امام على (ع) و جمعى از اصحاب خاص پيامبر(ص) نيز با او بـيـعـت نـكـرده بـودنـد. اين موضوع آنچنان بر ابابكر و دوستانش سنگين بود كه آنان را سخت پريشان ساخته بود.
غاصبان خلافت ، بطور مكرر، امام (ع) را آزموده بودند كه او براى حفظ اسلام ، هرگز به جنگ داخـلى اقـدام نـخـواهد كرد. با اين اطمينان خاطر، نقشه كشيدند تا به اجبار امام (ع) را به مسجد آورند. ابتدا قنفذ را براى آوردن على (ع) فرستادند اما نتيجه اى نبخشيد. عمر با عده اى رجاله به خانه على (ع) حمله كردند ولى با مقاومت زهرا(س)  مواجه شدند، عمر درب خانه را آتش زد و نـاگـهـان دود سـيـاه و شـعـله سرخ از در خانه رسالت بلند شد و فرياد زهرا(س)  به گوش رسيد كه مى فرمود:
يا اَبتاه ! يا رَسُولَ اللّه !
ولى نـه تـنـهـا فـريـادرسـى نـبـود كـه بـه كـمـك پـاره تـن رسـول خـدا(ص) بـشـتابد، بلكه در ميان آن آتش و دود، غلاف شمشير بود كه بر پهلوى زهرا نـواخته مى شد. تازيانه بود كه بر بازوى آن حضرت نشانه مى رفت و فاطمه (س)  همچنان پدر را صدا مى زد.
امـيـر مـؤ مـنـان كـه ايـن چـنـيـن ديـد عـمـر را زيـر دسـت و پـا گـرفـت ولى بـا يـادآورى سـخـن رسـول خـدا(ص) او را رهـا كـرد. آنـگاه تعدادى از افراد طمّاع و قدرت طلب به خانه زهرا(س)  حـمـله كـردنـد تـا عـلى (ع) را بـه مـسـجـد بـبـرنـد ولى حـضـرت زهـرا(س)  بـا هـمـان حال رنجور و ضربت ديده مانع از بردن امام (ع) شد.(135)
قـنـفـذ بـه دسـتـور عمر، ماءمور كوتاه كردن دست فاطمه (س)  از دامن على (ع) شد. او با غلاف شمشير ضربتى به آن حضرت زد كه بازوى حضرت ورم كرد.
اين جنايت باعث بيمارى منجر به شهادت حضرت زهرا(س)  گرديد.(136)
هرچند تاريخ ‌نگاران درباره مدت عمر حضرت زهرا(س)  اختلاف دارند، ولى هيچكس از بيمارى آن حـضـرت در زمـان رسـول خـدا(ص) سـخـنـى نگفته است و سلامت و تندرستى دخت پيامبر(ص) را پذيرفته اند. بنابراين ، ناراحتى و بيمارى آن حضرت مربوط به پس از وفات پيامبر(ص) است .
امام باقر(ع) فرمود:
ما رُؤ يَت فاطِمَةُ(س)  ضاحِكَةً قَطُّ منذ قُبِضَ رَسُول اللّهِ(ص) حَتى قُبِضَتْ.(137)
فـاطـمـه (س)  پـس از وفـات رسـول الله (ص) هـرگـز خـنـدان ديـده نـشد تا زمانى كه بدين حال از دنيا رفت .
امـام عـلى (ع) بـه هـنـگـام خـاك سـپـارى پـيـكـر مـقـدس حـضـرت زهـرا(س) ، پـس از سـلام بـه رسول الله عرض كرد:
وَ سـَتـُنـَبـِئُكَ اِبـْنـَتـُكَ بـِتـَضـافـُرِ اُمـَتـِكَ عـَلى هـَضـْمـِهـا فَاحْفِها السُؤ الَ وَاَسْتَخْبِرْها الحالَ...(138)
اى رسـول خـدا! بـه زودى دخـترت تو را آگاه خواهد ساخت كه امّتت در ستم كردن به وى اجتماع كـرده بـودنـد. پـس هـمـه چـيـز را از او سـؤ ال كـن و از حال او جويا شو!...
بـنـابـرايـن ، هـمـه بـيـمـارى حـضـرت زهـرا(س)  پـس از رحـلت رسـول خـدا(ص) بـوجـود آمـد بويژه ضربه هايى كه در جريان دفاع از ولايت بر آن حضرت وارد شـد، مـنـجـر بـه شـهادت آن حضرت گرديد. حضرت فاطمه (س)  فداى ولايت شد و در راه حـمـايـت از امـام زمـان خـود و جانبدارى از دين خدا، جان خود را نثار كرد. پهلوى شكسته ، صورت سيلى خورده و بازوان ورم كرده ، او را در هم شكست و حضرتش را انيس بستر و همنشين خانه كرد تا آنكه مدت هفتاد و پنج (139)، يا نود و پنج روز(140) پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) به شهادت رسيد.
حـضـرت زهرا(س) ، بدون ترديد، نخستين شهيد راه خدا پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) است . او براى دفاع از امامت و ولايت ضربت خورد. در زيارت آن حضرت مى خوانيم :
وَ صـَلِّ عـَلَى ... المـَغـْضـُوبـَةِ حـَقـّهـا، المـَمـْنـُوعَةِ اِرْثُها، المَكْسُورَةِ ضِلْعُها، المَظْلُومِ بَعْلُها، المَقْتُولِ وَلَدُها.(141)
و درود فـرسـت بـر آن بـانويى كه حقش غصب شد. از ارث ممنوع شد. پهلويش شكست . شوهر او مظلوم بود و فرزندش در راه خدا كشته شد.
10 ـ مخفى نگهداشتن قبر
از ابـتـكـاراتى كه حضرت زهرا(س)  در راه دفاع از ولايت و اعلام نارضايتى از مخالفان انجام داد، وصـيـت بـه مـخـفـى مـانـدن قـبـر اسـت . كـوشـشـى كـه اهـل بـيـت پـيـامـبـر(ص) در مـخـفـى مـانـدن قـبـر آن حـضـرت انـجـام دادنـد، گـويـاى نـگـرانـى اهل بيت (ع) از توطئه هاى حاكميت غاصب بود.
قسمتى از اين اقدامات ، براى آن بود كه طبق وصيت زهرا(س)  مخالفان در مراسم تشييع ، نماز و خـاك سـپـارى او حـاضـر نشوند. اما آثار ظاهرى قبر را چرا از ميان برده اند؟ چرا پس ‍ از خاك سـپـارى ، صـورت هـفت يا چهل قبر در گورستان بقيع ساخته اند؟ چرا اين همه تلاش در پنهان داشتن مزار او شده است ؟ اگر در سال چهلم هجرى ، فرزندان فاطمه (س)  قبر پدر خود امير مؤ منان (ع) را از ديده مردم پنهان كردند، از بى حرمتى مخالفان مى ترسيدند. آيا وضع مدينه در سه ماه پس از رحلت پيامبر خدا(ص) نيز چنين بود؟!
آيـا عـلّت هـمان نيست كه آن حضرت در آخرين سخنانش به زنان مهاجر و انصار بيان كرد؟ او مى خـواسـت دور از چشم ناسپاسان و حق ناشناسان و غاصبان به خاك سپرده شود و حتى نشان او هم از آنـان پـنـهان باشد تا با اين اقدام ، براى هميشه نارضايتى خود را از مخالفان ولايت اعلام كند.
حـاكـميت نيز به اهميت اين اقدام واقف بود و سعى كرد آثار آن را خنثى كند. ولى با مقاومت امير مؤ مـنـان (ع) روبـه رو شـدنـد. امـام صادق (ع) فرمود: وقتى فاطمه زهرا(س)  به شهادت رسيد، عـلى (ع) او را غـسـل داد و كـسـى جـز فـرزندان فاطمه ، فضّه و اسماء حضور نداشت . آنان بر فاطمه (س)  نماز گزاردند و او را به خاك سپردند. روز بعد، مردم مدينه در بقيع جمع شدند و صـورت چـهل قبر را ديدند. نتوانستند قبر دخت پيامبر(ص) را تشخيص دهند. از اين رو، يكديگر را مـلامـت كـردنـد كـه : پـيامبرتان تنها يك يادگار داشت . او از دنيا رفت و به خاك سپرده شد. بـدون آنـكـه شـمـا حـضـور پـيـدا كـنـيـد و بـر او نـمـاز بـخـوانـيـد و حـتـى محل قبر او را نيز نمى شناسيد.
برخى از سران حكومت غاصب گفتند: زنان بيايند و قبر را نبش كنند تا بر او نماز بگزاريم و او را دوبـاره بـه خـاك بـسـپـاريـم . وقـتـى خـبـر بـه امام على (ع) رسيد، لباس رزم پوشيد و درحـالى كـه از خـشـم چـشـمـانـش سـرخ شـده بـود، ذوالفـقـار را حمايل كرد و به بقيع آمد و مانع آنان شد.
عمر، پيش آمد و گفت : ما قبر را نبش مى كنيم .
امـيـر مـؤ مـنـان (ع) پيراهن او را گرفت و او را بر زمين كوبيد و فرمود: اگر حق مرا گرفتيد و چـيـزى نگفتم ، براى آن بود كه ترسيدم مردم مرتد شوند و از دين برگردند. اما در مورد قبر فـاطـمـه ! سوگند به خدايى كه جان على در دست اوست ، اگر به خاك فاطمه دست دراز كنيد، زمـيـن را از خونتان سيراب مى كنم ! آنان با مشاهده مخالفت و تهديد امير مؤ منان (ع)، از اين كار چشم پوشيدند.(142)
پـنـهـان داشـتـن قـبـر دخـت پيامبر(ص)، با هدف اعلام نارضايتى و اعتراض آن حضرت نسبت به متجاوزان بود. شايد سؤ ال تاريخ هم همين باشد كه به زبان (اُزرى)  جارى شده است :
و لاَِىِّ الاْمور تدفن ىِ
Oّاً
بِضْعَة اثُصطط و يَعط ء
Oاها
و ثوت ، لا يرى الناسُ مثوى
اَىَّ قدس يَضُمُّه مثواها(143)
به چه دليلى پاره تن مصطفى مخفيانه به خاك سپرده شد و آثار تربت پاك او از بين رفت ؟ او به آغوش ‍ خاك رفت ، اما كسى قبر او را نشناخت . آه كه آرامگاه او، چه جسد مقدس و پاكى را در خود جاى داده است ؟
بـنـابـرايـن ، حـضرت زهرا(س)  با وصيت خود خواست اعتراض هميشگى اش را نسبت به غاصبان خـلافـت اعـلام كـنـد. امـامـان مـعـصـوم (ع) نـيـز بـرغـم آگـاهـى از مـحـل قـبـر، آنـرا آشـكـار نـسـاخـتـنـد و ايـن راز تـا ظهور منتقم و منجى بشريت حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف)  همچنان مخفى خواهد ماند.