در مكتب فاطمه

على قائمى

- ۷ -


حاصل تربيت

حاصل تربيت فاطمه عليهاالسلام در محيط خانه، فرزندان است صاحب فضيلت هاى بسيار و متعدد و در محيط بيرون، زنانى است عفيفه و كم نظير كه هر كدام چراغ و مشعل هدايتى براى ديگر زنان در دنياى اسلام بودند. اما در آنچه كه به فزندان مربوط مى شود اصل تربيت فاطمه عليهاالسلام را لااقل از سه ديد بررسى مى كنيم.

1- در جنبه شخصيت: او فرزندانى تربيت كرد كه هر كدام از آنها در جنبه شخصيتى انسانهائى آزاد، مستقل، با روحيه، و داراى سلوك و رفتارى هستند كه توجه به هر كدام از آنها آدمى را به ياد آيه آيه هاى قرآن مى اندازد. به دست نورانى فاطمه عليهاالسالم شير مردان و شير زنان شجاع، با عرضه و قهرمان پديد آمدند، كه داراى عزت نفس، اعتماد بنفس و به دور از فرومايگى و تن دادن به ذلت ها بودند.

فرزندان فاطمه عليهاالسلام همگى شجاع، با اراده، از نظر روحى قوى، فدائى اسلام و قرآن بودند. اين درك و اراده را داشتند كه در مواقع حساس به يارى انسانهاى مظلوم و اسلام مظلومتر بشتابند. كسانى بودند كه آخرين قطره خون را دادند ولى در برابر ناحقى و ستم سر فرود نياوردند.

2-در جنبه حركت آفرينى: حاصل تربيت فاطمه عليهاالسلام پرورش نسلى بود حركت آفرين و زندگى ساز، نسلى كه هر كدام مشعل هدايتند و چراغى فرا راه حيات همه انسانها و سياستمداران راستين هستند. فرزندان فاطمه عليهاالسلام در تاريخ حيات اسلامى مردم موجها آفريدند و كشتى اسلام را كه گاهى شديداً، در تلاطم و در حال غرق شدن بود از خطر نجات دادند.

- حسن بن على عليه السلام را ببينيد كه در چه شرايطى و چگونه با نرمش قهرمانانه و تاريخى خود زحمت صلح را بخود خريد ولى نابودى اسلام و فناى توان مسلمين را پذيرا نشد. صلحى تاريخى كرد كه زمينه ساز قيامهاى بعدى بود و خود شهيد صلح به نفع اسلام شد.

- حسين بن على عليه السلام را بنگريد كه قيام جانانه خويش از خون دل خود گذشت تا در رگهاى مسلمانان خمود و جامد خونى جديد وارد سازد و آنها عليه ستمگران و عياشان به مبارزه وادارد و خانه ستم را ويران كند والحق كه با اين قيام چه نصيبى وافر براى اسلام فراهم آورد.

- زينب عليهاالسلام را ببينيد كه زبانش چون جلّادى براى ابن زياد و يزيد بود و همچون شمشير على عليه السلام برّائى داشت

- با سخنان خود در كوفه و شام زلزله در اركان خصم انداخت و دنياى دشمن را بحركت و عصيان عليه نظام خودشان واداشت. و بهمين گونه بود كلثوم و در كل حاصل تربيت فاطمه عليهاالسلام.

3- در خدمت به اسلام: فاطمه عليهاالسلام خادمانى ارزنده و راستين براى اسلام تربيت كرد. كه بقاى اسلام را تضمين كردند و جمله معروف الاِسلامُ نبَوِىُّ الحُدُوثِ وَ حُسَينى البَقاءُ خود نمونه اى از آن است. اينان به گونه اى پرورش يافته بودند كه دشمنى اسلام را نمى پذيرفتند و اعمال خلاف اسلام را طرد و نهى مى كردند از سر و جان مايه مى گذارند تا اسلام زنده بماند.

در تاريخ اسلام ديديد كه چگونه يكى با معاويه ستيز مى كرد، آن ديگرى با پسرش يزيد، آن سومى حامل پيام شهادت شد، آن چهارمى افشاگر مفاسد بنى اميه و همه آنها پشتوانه انقلاب اسلامى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله كه كوشيدند اركان فساد و آلودگى را متزلزل سازند و مردم را به حقايق پشت پرده حكومت آشنا نمايند و نشان دهند آنچه خلفا عرضه مى دارند اسلام نيست.

فاطمه عليهاالسلام بانوى بزرگى بود كه توانست نسل امام تربيت كند و فرزندانى شهادت طلب و فدائى اينكه در مواقع حساس و لازم از جان خود براى اسلام مايه بگذارند و جلو مقاصد شوم خصم را بگيرند. نسل فاطمه عليهاالسلام نسل شهيد خود شهيده اسلام است و شوهرش نيز شهيد مسجد و محراب.

فاطمه و كانون دارى

مقدمه

فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر است، راه و رسمى را در زندگى پديد آورد كه الحق حجّت را بر همه زنهاى عالم تمام كرد. با شيوه اى كه او در پيش گرفت راه عذر را در انجام وظيفه اى كه خداوند براى زنان مقرر داشته است بر روى آنان بست. اگر فاطمه عليهاالسلام نبود ما چگونه مى توانستيم دريابيم وظايف متعدد براى يك زن چگونه قابل جمع است؟ چگونه مى توانستيم دريابيم كه زن هم در سير به سوى كمال مى تواند چنان گامى به پيش نهد كه حتى از مردان هم جلو افتد؟.

فاطمه عليهاالسلام با عمل خود به جهانيان درس داده درس مادرى، درس همسرى، درس كانون دارى، درس خدمت اجتماعى و هدايت و روشنگرى، بدون فاطمه عليهاالسلام درك اين مسأله ممكن نبود كه زن در عين فرزنددارى مى تواند عابده اى بى مانند باشد و بدون انتخاب نسبت و مقام مى تواند در نقش يك انسان كامل ايفاء وظيفه كند و شهره گردد.

از درسهاى مهم و حيرت انگيز فاطمه عليهاالسلام درس خانه دارى و مديريت كانون است. او با اينكه دختر پيامبرى عظيم و حاكمى قدرتمند است و مى تواند چون ديگر زنان كه در چنين وضع و موقعيتند براى خود جاه و جلالى فراهم سازد، كوكبه و دبدبه اى به راه اندازد ولى چنين نمى كند. همانند هر زن عادى ديگرى سرگرم كار و تلاش در خانه و گرم داشتن كانون مى شود و در عين حال مسؤوليت اجتماعى خود را نيز فراموش نمى نمايد.

براى اينكه اهميت قضيه روشن شود به گوشه هائى از اين حيات درخشان فاطمه عليهاالسلام اشاره مى كنيم و از تلاش و كوشش او در اين جنبه حرف مى زنيم، باشد كه راهنماى عملى براى ما، آن هم با الگوگيرى از زنى معصومه باشد.

خانه فاطمه

نخست از خانه فاطمه عليهاالسلام حرف بزنيم، جائى كه او و على عليه السلام در آن زندگى سر كرده اند و گلهاى بوستان خود را در آن پرورش داده اند. تا مدتهاى زياد آنها در اطاق اجاره اى زندگى را سر كردند كه دور از خانه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بود. بعدها رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله با يكى از صحابه سخن گفت و خانه اجاره اى آنها را به محلى نزديكتر به خود آورد، و سالها گذشت تا آنها خود صاحب خانه اى و حجره اى كوچك شدند.

اين خانه كه در كنار خانه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بود، و بيش از يكى دو متر با آن فاصله نداشت، خانه اى بود كوچك و محقّر، گلين، فرش آن شامل حصيرى بود كه تنها نيمى از اطاق را مى پوشاند و نيم ديگر با شن نرم مفروش بود. درب آن يك لنگه اى و معرّف فقر اهل خانه.

در اين خانه فاطمه عليهاالسلام با على عليه السلام همراز و بهتر بگوئيم هم بند و هم سلول بود. از ديدى محلى براى زندگى و مسكن است، از سوئى ديگر كارگاهى است براى كارهاى دستى فاطمه عليهاالسلام كه براى كمك معاش و يا در بسيارى از موارد براى خدمت به فقرا و مساكين انجام مى گرفت و از جهتى مركز آمد و شد ياران على عليه السلام، دوستان فاطمه عليهاالسام، زنان مسأله دار و هدايت خواه بود.

فاطمه عليهاالسلام اين خانه را مدرسه و دانشگاهى ساخته بود، نه تنها براى فرزندان خود، بلكه براى زنان مسلمان كه سؤالات مذهبى خود را از او مى پرسيدند. آن را كانون مقدسى ساخته بود كه اعضاى خانه آن را سنگرى دانسته و پناه و سكون خود را در آنجا مى جستند. و خواهيم ديد كه اين كانون مطمئن ترين محل آرامش و پناه على عليه السلام بود.

اهميت خانه دارى

فاطمه عليهاالسلام از كسانى نبود كه خانه دارى را كارى كوچك شمرد و يا خانه را به شوق اداره و منصبى ترك گويد و يا آن را محل و مركزى براى بلندپروازى خود قرار دهد. او به اين نكته آگاه بود كه كانون خانوادگى و اداره آن كمتر از اداره يك كشور نيست و حتى پايه كشوردارى بحساب مى آيد. و هم مى دانست و از زبان پيامبر شنيده بود كه خدمت در خانه و خانه دارى داراى اجر و حسنه است، حسنه اى كه هيچ كارى از زن با آن برابر نمى كند.

روزى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از اصحاب خود پرسيد زن در چه حالى به خدا نزدكيتر است؟ و اصحاب پاسخ درست آن را ندانستند: فاطمه عليهاالسلام اين سخن را شنيد و پيام فرستاد زن در حالى به خدا نزديكتر است كه ملازم خانه باشد و از آن بيرون نشود. [ص 134 منتهى الآمال ج 1.]

او مى دانست كه خانه سنگر است، پايگاهى اجتماعى اعضاء است، همانند يك نهاد اجتماعى گرانقدر است و كارى براى زن از نظر ارزشمندى معادل خانه دارى نيست، بدين سان هم خود را به خانه دارى نهاد و اداره و مديريت آن و نيز تربيت فرزند را در آن به وجهى نيكو پذيرا شد. او در اين راه احساس خجلت و ننگى نداشت و از زير بار وظايف آن شانه خالى نمى كرد.

مركزيت خانه اش در مسير تربيت فرزند، مشاوره و همدمى با على عليه السلام مهرورزى به اهل خانه بود، و حاصل چنين اقدامى فاطمه عليهاالسلام راستين را بيش از پيش محبوب كرد و او راضى به اين تقسيم كار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بود كه كار درون خانه از آن او و كار بيرون خانه از آن على عليه السلام باشد و خداى را بر اين امر سپاسگزار و شاكر بود.

مسؤوليت او در خانه

او بفرموده رسول گرامى اسلام، رئيس خانه است و المرأَةُ سَيّدةُ اَهْلُها [روضة الواعظين] كدبانوئى است مجرّب كه گوئى تمام دوره هاى مديريت خانواده را گذرانده و به وظايف خود نيكو آشناست. مسئوليتش سنگين است

- در آن روزگار دشوار، آن هم در دوره فقر خاندان پيامبر او بايد به امور زير برسد:

- امر سر و سامان دادن امور خانه، آن هم خانه اى كه مركز آمد و رفت است و چند كودك خردسال درآنند.

- امر تربيت و اداره و نظافت و سرپرستى فرزندان كه آن هم كارى اندك و آسان نيست.

- امر پيشه ورى و صنعتگرى چون بافتن پيراهن براى فرزندان و يا پشم ريسى براى كمك معاش.

- امر آسياب كردن گندم يا جو با دستاس كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرموده دست فاطمه عليهاالسلام در اين راه زخمى شده بود.

- امر آوردن آب از بيرون كه در آن روزگار اين هم مشكلى براى فاطمه عليهاالسلام بود و خانه ها آب نداشتند.

- امر هدايت و سرپرستى زنان جديدالاسلام كه از بركت فاطمه عليهاالسلام مهتدى مى شدند و يا ديگران.

- و بالاخره كارهاى ديگرى كه هر زنى بدان واقف است و به اصطلاح خوشدان از بام تا شام در خانه مى دوند ولى باز هم كارشان نيمه كاره مى ماند. براى تهيه مختصر غذائى آن همه وقت مى گذارند ولى باز هم مطبوع طبع آنها قرار نمى گيرد.درك سنگينى مسؤوليت او ميسر نيست، مگر آنگاه كه آدمى خود در شرايط آن قرار گيرد.

سكون خانه

خانه فاطمه عليهاالسلام از آن خانه هائى كه خداى خواسته است نام او در آنجا بلند گردد و مورد تسبيح و تقديس باشد. فى بُيُوتٍ اَذِنَ الهُ اَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهِ اَسْمُهُ يُسَبِحُ لَهُ فيها بِالغُدوِ وَالآصالِ [آيه 36 سوره نور] و طبيعى است كه چنين خانه اى نمى تواند مركز آشفتگى و هرج و مرج باشد نخستين چيزى كه در آن بايد حضور داشته باشد سكون و آرامش است و فاطمه عليهاالسلام سعى دارد چنين كند.

او مى داند كه ترقى و عظمت شوهر، كوشش و تلاش ارزنده او تا حدود زيادى مرهون زندگى آرام و ساكن او در محيط خانه است و خانه بايد سنگر آرامش و محل تجديد قوا باشد تا شوهر بتواند بنشيند، درست نقشه بكشد و درست طراحى كند، و درست تصميم به اجرا و عمل بگيرد. خانه بايد در سكون و آرامش باشد تا شوهر بتواند در آن خانه احساس راحتى كرده و مشقات بيرون را از تن به در نمايد.

خانه فاطمه عليهاالسلام براى على عليه السلام چنين وضعى را داشت. على عليه السلام در كنار زهرا عليهاالسلام احساس آرامش مى كرد و حتى هر آنگاه كه از حوادث و مشكلات زندگى به ستوه مى آمد به سنگر خانه پناه مى برد و در آنجا كمى با فاطمه عليهاالسلام سخن مى گفت و تجديد قوا مى كرد و از نو سرگرم كار و تلاش و مبارزه مى شد و اين امر در سراسر زندگى على عليه السلام وجود داشت، حتى پس از وفات فاطمه عليهاالسلام و در سر مزارش.

گرمى و روشنائى كانون

فاطمه عليهاالسلام در محيط خانه چون ماهى درخشان بود كه نور وجودش كانون خانه و دل على عليه السلام را روشن مى كرد. او مصداق اين آيه قرآن بود كه: وَ اِذا رَأَيْتَهُم حَسِبْتَهُم لُؤلؤاً منثُوراً. [آيه

19- انسان] او روشنى بخش خانه بود، ديدارش رنجها و غصه ها را از دلها مى زدود. على عليه السلام خود فرمود وقتى به خانه مى آمدم و به زهرا نگاه مى كردم تمام غم و غصه ام زدوده مى شد. [مناقب خوارزمى ص 256.]

فاطمه عليهاالسلام كانون خانواده را گرم مى داشت، على عليه السلام و فرزندان را دل به اين خوش بود كه در كنار فاطمه اند و در آن كانون اند. از ديدى، او چون شمعى بود كه پرورانه ها را بدور خود جمع كرده، به آنها گرمى و نور مى داد خانه اش كانون انس و صفا بود. اعضاى خانه با هم انس و آشتى و معاونتى داشتند، و در كمال همرنگى و صداقت، در سايه ايمان به خدا و رسول و كتاب او زندگى مى كردند. اگر على عليه السلام تصميمى مى گرفت، همگان همراه او بودند و اگر فاطمه عليهاالسلام تصميمى اتخاذ مى كرد ديگر افراد خانه با او همگام مى شدند و نمونه روشن آن موردى است كه در آن سه روز تمام اعضاى خانواده افطارى خود را به فقيران و يتيم و مسكين دادند و خود با آب افطار كردند. [آيه 8 سوره انسان.] و بالاخره فاطمه عليهاالسلام در گرم داشتن كانون، لطف و عنايت به همسر، رحمت و دلسوزى به فرزند مصداق حديث پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بود كه خَيْرِ نسائكم الطَفُهُنَّ بِاَزْواجِهِنَّ، وَ اَرَجَمُهَّن بِاَولادهن و... [نهج الفصاحه] و مصداق احاديث ديگر رسول خدا چون عفيفه بودن، شوهردوست و فرزنددوست بودن و ضمن اينكه او خود ملهم به الهامات الهى است.

مشقت زندگى

با چنين وصفى كه گذشت و با آن همه كار و تلاش طبيعى است كه زندگى بر او آسان نبود. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله روزى بر فاطمه عليهاالسلام وارد شد و ديد كه با دستهاى خود آسياب را مى گرداند و در عين حال به كودك خردسالش سرگرم شير دادن است. رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از ديدن چنين وضع آب در ديده گردانيد و فرمود دخترم: تلخى هاى زندگى دنيا را بچش براى وصول به حلاوتهاى آخرت فاطمه عليهاالسلام گفت خداى را بر اين نعمت ها سپاسگزارم و بر كرامت هاى او عرض تشكر دارم. [ص 133 منتهى الآمال.]

شدت كارش در خانه بحدى بود كه گاهى توان را از او مى گرفت، بدنش رنجه مى شد و به فرموده على عليه السلام دستانش از شدت آسياب كردن تاول زد و پينه بست [ص 134 منتهى الآمال] در عين حال اين كار يك روز و دو روز نبود و هم اين براى فاطمه عليهاالسلام تنها كار نبود كه از كارهاى ديگر فراغتى داشته باشد. مسأله نظافت خانه هم مسأله بود كه گاهى سر و روى فاطمه عليهاالسلام را گردآلود مى كرد و غبار بر او مى نشست.

روزى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از فاطمه عليهاالسلام احوال پرسيد كه چگونه اى؟. فاطمه عليهاالسلام ظاهراً از حالات زندگى و مشقت هاى آن، و سختى معيشت و شايد هم از گرسنگى خود و فرزندان و از خالى بودن خانه اش از آذوقه سخن گفت. رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود دخترم آيا به اين راضى نيستى كه سيده زنان جهان باشى؟ فاطمه عليهاالسلام پرسيد مگر مريم دختر عمران سيده زنان نيست؟ پيامبر فرمود: او سيده زنان عصر خود بود و تو سيده همه زنانى. [ص 42 حليه الاولياء ج 2] و بر اين اساس ملاك خانمى و بانوئى وارونه گشت و در نظر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله زنان پرخور و پرآذوقه و متجمل و آنهائى كه در جلال و جبروت مادى زندگى مى كنند بانو و خانم بحساب نمى آيند. اگر ملاكى براى بانوئى و سيده بودن مطرح باشد در تلاش و جهد هدفدار، در عين تحمل فقر و نادارى است. در عابده بودن و زاهده بودن و در راه خدا رنجها را بخود خريدن است و فاطمه عليهاالسلام اين چنين بود.

كمك كارى ها

فاطمه عليهاالسلام در تنگنا و خستگى و دشوارى زندگى بود ولى چنان نبود كه شوهرى خودخواه و تن پرور داشته باشد كه اين همه كارها تلاش ها را وظيفه خاص زن بداند و كمك كارش نباشد. نه

- على چنين مردى نبود. او در كار و تلاش مردانه اش كمتر از فاطمه عليهاالسلام نبود. چه بسيار از كارهاى خانه را او انجام مى داد حتى با فاطمه عليهاالسلام مى نشست و گندم آسياب مى كرد و حتى در مواردى نان مى پخت رسيدگى به امور بيرون، تهيه نان براى چنان خانواده اى با فزندان متعدد، آن هم كار و اشتغالى مشروع، آبكشى براى مزرعه و درختان، كارمزدى براى آبيارى درختان، حضور در جبهه و صحنه رزم، دستگيرى از بينوايان، بردن نام و آذوقه براى دردمندان، عبادت رسمى و حضور در عرصه هاى سياسى خود كارى بس وسيع و پردامنه بود.

او حتى براى سير كردن فرزندان تن به كارمزدى مى داد. در مزرعه اى كار مى كرد و قرار بسته بود براى هر سطل آبى كه از چاه بيرون مى كشد يك دانه خرما بستاند و بر اين اساس براى اهل خانه غذا تهيه مى كرد، با اين اتكا كه در مواردى بسيار ديگران را بر خود مقدم مى داشت و از همين غذائى كه با مرارت به دست مى آمد به فقيران مى داد.

در عين حال هر آنگاه كه از كار روزمره فارغ مى شد و به خانه مى آمد با همان بدن خسته به كمك فاطمه عليهاالسلام مى شتافت. گاهى خانه را تميز مى كرد، زمانى با فاطمه عليهاالسلام آسياب را مى گرداند، گاهى در نظافت خانه به او كمك مى كرد. او در محيط خانه تلاش بسيار داشت، بدان خاطر كه به حال فاطمه عليهاالسلام از شدت كار او رقّت مى كرد و دلش به درد مى آمد.

روزى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بر آنها وارد شد ديد على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام سرگرم آسياب كردن جو يا گندمند. خطاب به آنان كه كدام خسته تريد. برخيزيد من بجاى شما آسياب كنم

- على عليه السلام عرض كرد فاطمه عليهاالسلام خسته تر است. پيامبر فرمود دخترم برخيز آنگاه خود بجايش نشست و با على عليه السلام سرگرم آسياب كردن شد. [ص 5 بحار ج 43.]

حاصل كانون دارى

حاصل كار و تلاش فاطمه عليهاالسلام در محيط خانه و ثمره كارش عبادت و داراى ارزش بسيار است زيرا:

- خدمت به مردى كه عزيز خداست و مرد رزم و جهاد است و خداى را بر او نظر عنايت بسيارى است.

- على شدن على عليه السلام در سايه همدلى با فاطمه عليهاالسلام و فاطمه شدن فاطمه عليهاالسلام در سايه انس با على عليه السلام و هم مسكنى اوست و چه زيباست كار براى چنين افراد.

- خدمت به فرزندان و تربيت نسلى است كه انسان دوست، متعهد مكتبى، و نمونه عالى تربيت اسلامند.

- خدمت به اسلام بود زيرا كه در سايه آن موجبات خدمت به اسلام و مسلمين فراهم آمد و ضديت ها با اين سركوب شد و مردم توانستند راه خود را بيابند.

- و سرانجام فاطمه عليهاالسلام با مديريت خود درس زندگى توأم با سعادت به زنان داد، تجاربى فراهم آورد كه بهره گيرى از آن عامل رشد انسانيت انسان و مخصوصاً زنان جهان است و كدام عبادت است كه بدين ميزان داراى ارزش و ثمره اجتماعى باشد.

حالات و روحيات فاطمه

اين بخش از بحث را به معرفى حالات و روحيات و حيات شخصى و مواضع اجتماعى فاطمه عليهاالسلام اختصاص داده ايم و مجموعه مباحثى تنظيم شده را در چهار قسمت عرضه مى داريم. فصلى از آن در زمينه معرفى حيات احساسى و تعقّلى فاطمه عليهاالسلام است و در آن از نقش و عامل عقل و عاطفه در حيات انسانها ياد كرده و حيات فاطمه عليهاالسلام را در رابطه با اين دو عامل مورد بررسى قرار مى دهيم. در آن بحث مى كنيم كه فاطمه عليهاالسلام در مواقع حساس چه تصميمات اصولى بر اساس عقل اتخاذ مى كرد و راه و روش او چگونه بود.

فصل دوم آن در رابطه با عبادت فاطمه عليهاالسلام است يعنى، مسأله اى كه مى توان آن را مهمترين نقطه اشتراك او با على عليه السلام بحساب آورد. از درجات ايمان و عشق او، خضوع و خشوع در عبادت، از حال و شوق او و از تسبيحات و اشكهاى او در حال عبادت در اين فصل بحث خواهيم كرد.

فصل سوم آن در رابطه با روحيه فاطميّه است و در آن سعى داريم در اجزاء تشكيل دهنده اين روحيه و از جنبه هاى سرشتى آن بحث بميان آوريم، از روح وظيفه شناسى و مقاومت او، از روحيه اطاعت و عبادت او، از روحيه سازگارى و مديريت او بحث كرده و از روح ايثار او سخن گوئيم. و بالاخره فصل آخر آن در مورد صبر و تحمل فاطمه عليهاالسلام است و در آن سعى داريم از تحمل محروميت ها و بدرفتارى هاى مشركان در دوران كودكى، از تحمل فقر و مشكلات زندگى در دوران مشترك با على عليه السلام و از تحمل غصب حق خود و شكست على عليه السلام و نفاق ها و آزار رسانى هاى خصم در دوران پس از وفات پيامبر سخن گفته، رمز و راز اين صبر و تحمل و نقش آن را در حيات اسلامى مورد عنايت قرار دهيم.

حيات احساسى و تعقّل فاطمه

مقدمه

در هر انسان معتدلى دو عنصر وجود دارد كه سبب پيشروى و حركت او در زندگى است: يكى عقل است كه مايه روشنائى راه زندگى است و ديگرى را احساس و عاطفه كه عامل به پيش و پس راندن است. اولى به انسان شعور و شناخت داده و براى او آگاهى و تميز مى آفريند، دومى زمينه ساز شور و جنبش و عامل پيدايش عشق ها، هيجانها تند و كند شدن هاست.

عقل را پيامبر درونى انسان معرفى كرده اند و راهنماى حيات، تا حدى كه پاداش ها و كيفرها بر اساس آن است خداوند پس از آفرينش عقل فرمود: بِكَ اُعاقِبُ وَ بِكَ اُثيبُ [كافى كتاب العقل] و عاطفه و احساس را هم مانند گريس هاى لاى چرخ ماشين كه در آدمى علاوه بر شورآفرينى نقش كم كردن اصطكاك و تصادم را ايفا مى كند.

حيات انسانى بدون تعقل لنگ است و سبب مى شود آدمى به خواب و خيال و حيوانيت كشانده شود. و حيات بدون عاطفه و احساس هم زمينه ساز بى طراوتى ها، خشكى ها و سخت سرى هاست، به همين نظر وجود اين دو توأماً ضرورت حيات اند.

زن و احساس

دنياى زن را دنياى عاطفه و احساس معرفى كرده اند و اين مسأله اى است كه در حيوانات از ابتداى بلوغ حضور دارد و براى انسان از ابتداى دوران حاملگى، بر اين مسأله دو عامل اساسى نفوذ دارند: يكى عامل زيست و جنسيت است كه به سبب آن ترشحاتى ولو خفيف از هورمون غريزى پديد مى آيد كه بگفته عالمى هر سلول وجودى زن فرياد برمى آورند كه من زنم. و ديگرى عامل تربيت كه در همه جاى جهان سعى بر اين است دختران را از همان آغاز مادر بار آورند و مادرى همه گاه تداعى كننده عاطفه و احساس است.

اين است كه گاهى احساسات و عواطف انسان عامل اسارت و ذلّت آدمى مى شوند و در اينجاست كه دستگاه تربيت بايد به كمك رسد و آن جنبه را در نسل تعديل و هدايت كند.

عاطفه ضرورى حيات است ولى عامل تعقل ضرورتر است تا قادر به كنترل آدمى باشد. ما در اين مسأله اندكى تأمل مى كنيم تا در شرح و تطابق آن با حيات فاطمه عليهاالسلام مسأله نسبتاً روشن تر باشد.

نقش عاطفه در حيات

نخست از نقش عواطف در زندگى ياد مى كنيم و از اثرات آن، بدينگونه كه مى يابيم عواطف زندگى را رنگ مى دهند و به حيات انسان تنوع مى بخشند و زندگى را از حالت يك نواختى بيرون مى آورند. چه بسيار غم ها و تاثرها كه در عين نگرانى آفرينى نعمتى بحساب مى آيند و چه بسيارند شادى ها و سرورها كه راه مرگ را بر روى آدمى سد مى نمايند.

عواطف بهمه انواعش موج آفرينند، چه عواطف مثبت مثل عشق، نوازش، محبت، چه عواطف منفى مثل ترس و نفرت و چه و عواطف خطرآفرين مثل خشم، كينه و خشونت، عواطف زمينه ساز فراز و نشيب و نوسانات در زندگى انسانند و باعث مى شوند آدمى در يك نواختى و يكسانى در جا نزند و نپوسد.

حاصل عواطف شور و رغبت است، پيشروى است، تن دادن به خطر و از دشوارى ها نهراسيدن است. چه بسيارند گره هاى گشاده كه در سايه آن از نو بسته مى شوند و بر عكس. چه بسيارند انس ها و پيوندها كه تجديد و يا ايجاد مى گردند و سبب مى شوند زندگى به روى انسان لبخندى داشته باشد.

در حيات مشترك گاهى روابط دو تن به سر نخى وصل مى شود و نزديك به از هم گسستن است ولى وجود عواطف و يادآورى آن سبب مى شود كه اين تار فيمابين از هم نگسلند و روابطشان را تيره و غير انسانى نسازند و زندگى زن و شوهر، والدين و فرزندان از اين نمونه ها بسيارند.

نقش عقل در حيات

كار عقل تميز خير از شر و حق از باطل است، بوسيله آن صحيح را از سقيم و حسن را از قبح بازمى شناسيم. درمى يابيم كه در شرايطى ويژه چگونه عمل كنيم و يا در تنگناها و در مخاطرات از بين دو يا چند راهى كه پيش روى ماست كدام را برگزينيم عقل را پيامبر درونى انسان و يكى از دو حجت خدا بر خلق معرفى كرده اند. بر اساس سخنى از امام موسى بن جعفر عليه السلام خداى را بر هر انسان دو حجت است، حجت ظاهر، و حجت باطن، حجت ظاهر انبياء و ائمه اند و حجت باطن عقل ها. (اِنَّ لِلَّهِ عَلَى الناسِ حجّتين

- حُجَّةُ ظاهِرِه و حُجةٌ باطِنَه

- و امّا الظاهِرةُ و الانبِياءُ وَالرسَلُ وَالائمةَ فامّا الباطنه فالعقول [كافى كتاب العقل]).

اين كه، به خدا اعتقاد داريم، به نبوت و معاد ايمان داريم بر اساس تأييد عقل است و اينكه ما به دنبال مفاسد نيستيم و از شرور و گمراهى مى پرهيزيم، بديها را نهى و خوبيها را توصيه مى كنيم باز هم بدليل عقل است. بدين سان عقل نعمتى بزرگ است و فاقد آن فاقد همه چيز است.

بناى حيات انسان

بدين سان بناى حيات انسان بايد بر دور ركن عقل و احساس ولى مهار احساس بدست عقل باشد. اين سخن بدان علت است كه در حيات اين جهان كه مقدمه حيات آن جهان است راه و بيراهه بسپارند و اينكه آدمى بايد راه را بيابد و از بيراهه بپرهيزد جاى بحث و سخنى نيست، ولى اينكه اين دو را عقل بايد تشخيص دهد با احساس جاى بحث براى عده اى است و از ديد ما بدليل خود عقل راهنماى ما بايد عقل باشد.

عقل ضرورى حيات براى عقال و دربند كردن آدمى است و بايد نقش ترمزى را ايفا كند كه در سراشيبى ها ما را از سقوط نجات دهد و اين در عين ضرورت وجود عاطفه است. ما به نرمش هاى عاطفى در همه سنين نياز داريم و حتى محتاج آنيم كه گاهى كودكانه درخواست نوازش و محبت داشته باشيم.

مشكل اساسى در سر راه بسيارى از انسانها اين است كه در موردى عقل آدمى به علت ضعف تربيت در مقابله با احساس مجاب مى شود و يا آدمى گاهى در ميان امواج سهمگين عواطف دچار مخاطره مى گردد و در آن صورت شناخت وظيفه مشكل و آدمى غرق در هوسها مى شود.

آلودگى ها، گنهكارى ها، خودخواهى ها و خودپرستى ها، اغلب بخاطر غلبه احساس بر عقل است به همين خاطر اين مهم است كه آدمى در اعتدالى به سر برد، آنچنان كه نه عقل او به دور از عاطفه حكم دهد و نه عاطفه و احساس به فرمان عقل به پيش رود و اين مسأله اى هست كه حضور آن در افراد عادى اندك و در افراد ساخته شده و پرورده به صورت كامل است. شخصيت هاى الهى و حتى آنها كه پاى بند به مذهب نبوده اند ولى تمرين ها و رياضيتهائى و محاسبه و مراقبه اى داشتند اين جنبه را براى خود حل كرده اند.

نگاهى به زندگى فاطمه

حال با اين مقدمه نسبةً طولانى به سراغ فاطمه عليهاالسلام رويم و حيات او را با اين زمينه مورد بررسى قرار دهيم. خواهيم ديد كه حيات او حياتى شگفت انگيز و از اين ديد شايد شامل مجموعه اى از اضداد است. در حيات او هم عاطفه و تعقل را توأماً مى بينيم ولى عاطفه و احساسش تحت راهبرى عقل و اين براى زندگى يك زن مايه شگفتى و حيرت است.

معمولاً آدمى اگر در تعقل قوى باشد در احساس ضعيف خواهد بود و اگر در احساس نيرومند باشد در تعقل ضعيف است. شگفتى حيات فاطمه عليهاالسلام و حتى همسرش على عليه السلام در اين است كه آنها در آنجا كه جاى عاطفه است در منتهاى اوجند و آنجا كه جاى تعقل است باز هم در منتهاى اوج.

شما زندگى اميرالمومنين على عليه السلام را ببينيد براى او خبرى مى آورند كه از پاى دخترى يتيم خلخالى را ربودند شب تا به صبح نمى خوابد، مى گريد و مى لرزد كه خدايا من على عليه السلام چنين حكمى را به كسى نداده ام و آنجا كه مسأله جهاد و مبارزه در راه خدا مطرح مى شود به ميدان مى رود و مى رزمد و به شمشير كجش مى غرّد كه با على عليه السلام نامردى مكن.

فاطمه عليهاالسلام جفت و همتاى على عليه السلام و به عبارتى نسخه ثانى على عليه السلام است. در جاى عاطفه و احساس چنان اشك مى ريزد و مى گريد كه طوفانى ايجاد مى كند و در جاى تعقل و احساس چنان اشك مى ريزد و مى گويد كه خاطره رسول الله را در فصاحت و بلاغت زنده مى سازد.

دنياى فاطمه

دنياى فاطمه عليهاالسلام دنيائى آميخته با تعقل و احساس است، از ديدى نمونه كامل انديشه است و از ديدى ديگر نمونه كامل عاطفه و احساس، و غلبه احساس بر او سبب نمى شود كه از مقصدى عقلانى دور گردد. او زندگى توأم با بصيرتى براى خود برگزيده و بر آن اساس به پيش مى رود. زيرا مى داند حيات بدون بصيرت نوعى بيراهه رفتن است كه سرعت مسير در آن سبب بعد مسافت و دورى بيشتر از هدف مى گردد (العاقلَ عَلى غَيرِ بَصيرة، كالسائر و عَلى غير الطريق لا يَزيدُهُ سُرعَةَ السَّيْرِ اِلَّا بَعْداً) [امام صادق عليه السلام

- كافى 1 ص 43.]

او همچون ديگران احساس و عاطفه دارد، لذت و نفرت را مى فهمد و يا وجودش آن را ادراك مى كند ولى زندگى هوسى ندارد، احساس او هم انديشيده است و از خامى و ناپختگى نسبى به دور است. حيات توام با معرفت دارد كه با ايمان و باور قلبى آميخته است.

احساس فاطمه عليهاالسلام در لفافه ايمان است و عقيده و پيچيده است به عشق و حرمت گذارى به حقيقت و اين خود حكايت دارد از درهم آميختگى عقل و احساس و غلبه عقل بر احساس، فاطمه عليهاالسلام با درآميختن اين دو با يكديگر سندى مى سازد براى اخلاص و وفادارى به حق، دوستدارى حقيقت، طرفدارى از علم، و به كارگيرى از آن در راه خدا. او در سايه حيات عقلى خويشتن را مسؤول راه نشان دادن مى داند و در سايه حيات احساسى خود را مسؤول به راه اندازى مردم و شورآفرينى در آنان براى سرعت سير در راه هدف.

حاصل چنان زندگى

حاصل چنان زندگى آميختگى قول و ايمان و عمل است. او شعار مى دهد ولى به دنبال آن فرونمى خوابد بلكه مى كوشد آن شعار را محقق گرداند و هم شعار او تنها برآمده از دهان نيست كه با جان همراه است. هم فرد قول و سخن است و هم انسان عمل، پس مصداق اين سرزنش قرآنى نيست كه لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ [آيه 2 سوره صف.]

فاطمه عليهاالسلام نيك مى داند كه سخنان بدون عمل فاجعه نفاق را به دنبال دارد و عمل بدون تعقل بدون كارگيرى شعور و آگاهى فاجعه ويرانى و انحطاط و سقوط را و بدين نظر اين هر دو را پوچ و بى ارزش مى شناسد.

فاطمه عليهاالسلام محبت دارد ولى جهت دار، مى داند آن را در چه راهى به كار گيرد. دشمنى و خشم دارد ولى آن هم جهت دار و مى داند آن را در چه راهى مصرف كند. او مصداق اين سخن معصوم است كه: يحبّ فى الله وَ يُبْغِضُ فِى اللَّهِ وَ يَسْخَطُ فِى اللَّهِ وَ يَرْضى فِى اللَّهِ [از كلمات امام صادق عليه السلام.]

تعقل بى عاطفه نقص است و عاطفه بدون انديشه زحمت آفرين. محبت در او وجود دارد زيرا كه اساس دين بر آن استوار است (هَلِ الدّينُ اِلَّا الحُبِّ) [حديث نبوى 3] اما محبت او در جهت دوستدارى خداست. وَ الَّذينَ آمَنُوا اَشَدُّ حَبّاً لِلَّهِ [آيه 60 سوره بقره.]

ما در همه جنبه هاى حيات فاطمه عليهاالسلام تعقل و احساس را تواماً مى بينيم مواردى از آنها را ذيلاً نمونه مى آوريم تا درسى باشد براى همه انسانها بويژه براى بانوان كه حيات فاطمه عليهاالسلام گونه را مى طلبند و كيفيت آن را جستجو مى كنند.

عاطفه اش به پدر

بعد تعقل و احساسِ او را در رابطه با پدر در اين نمونه مى بينيم. پيامبر از آخرين سفر حج برمى گردد و مى گويد دخترم، جبرئيل هر سال يكبار تمام قرآن را بر من مى خواند، و امسال آن را دوبار بر من خواند. فاطمه عليهاالسلام پرسيد اين سخن چه معنى دارد؟ پيامبر فرمود پندارم سال آخر عمر من است. فاطمه عليهاالسلام تكان مى خورد و اشك در چشمانش حلقه مى زند [طبقات ج 8 ص 17] (بعد احساس) همين دختر با چنين شرايط عاطفى پدر را در جنگ مجروح مى بيند، همچون جراح و زخم بندى ماهر به مرهم گذارى مى پردازد. (بعد تعقل) پيامبر از سفرى مراجعت مى كند و فاطمه عليهاالسلام را مى يابد كه پرده اى بر در آويخته و دستبند نقره اى بر دست دارد، همانگونه كه هر زنى بدان احساس سرگرم است. رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله با خداحافظى سرد از او جدا مى شود و فاطمه عليهاالسلام در بعد تعقل آن را درمى يابد

- پرده را از در باز و بهمراه دستبند براى پدر مى فرستد كه در راه خدا هزينه اش كن و پيامبر اين درك و عقل دختر به وجد آمده و فرمايد فداها ابوها.

او عقلى را واجد است كه زمينه ساز بهشتى كردن اوست (اَلعَقْلُ ما عُبِدُ بِه الرَّحْمنُ وَ اكتُسِبَ بِه الجَنانُ) [حديث نبوى] بدين سان بجاى مستخدمى كه درخواست كرده بود تسبيحات را مى آموزد و خداى را شاكر مى شود و بدين سان اينگونه انديشيدن است كه او را مشاور على عليه السلام مى سازد.

در عاطفه اش با همسر

ارتباط فاطمه عليهاالسلام با همسر از ديدى بمانند همه همسران ارتباطى عاطفى است. او بمصداق سخن پيامبر شديداً همسر دوست است (خَيْرُ نِسائكُم العَفيفةُ الغَلِمَةَ) [ج 14 وسايل الشيعه] و حتى در مسجد در خطاب به ابوبكر مى گويد از على عليه السلام دست برداريد، من اهانت و صدمه به على عليه السلام را نمى توانم تحمل كنم.

از سوى ديگر داراى رابطه تعقل با على عليه السلام و داراى كفويت واقعى است. همرزم است و همراه، كمك كار على عليه السلام است و حتى مشاور او. على عليه السلام مى رزمد و فاطمه عليهاالسلام لباس و شمشير خون آلودش را مى شويد.

او با همه اعلام نظرهائى كه در جنبه اسلامى با على عليه السلام دارد با همه دفاع ها از ولايت على عليه السلام و با همه بحثها و احتجاجات با دشمنان على عليه السلام در بعد عاطفى دچار چنان شرمى است كه حتى خجالت مى كشد نياز مادى و غذائى خود را به على عليه السلام بگويد و يا از درد و صدمه وارده بر پهلو با على عليه السلام سخن بگويد و على عليه السلام در حين شستشوى فاطمه عليهاالسلام براى دفن بايد از ورم بازويش خبردار گردد.