چشمه در بستر

مسعود پورسیدآقایی

- ۴ -


خلفا و على

آن چه اينجا از تاريخ على عليه السلام به مناسبت و به اشاره ياد شده، در نوشته اى ديگر «تحليلى از تاريخ اسلام» فصل اقدامات خلفا عليه على عليه السلام به تفصيل گفت و گو شده است.

همراهى قرآن و عترت

به دليل حديث ثقلين: «انى تارك فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدى احدهما اعظم من الآخر، كتاب الله حبل ممدود من السماء الى الارض، و عترتى اهل بيتى و لن يفترقا حتى يردا على الحوض، فانظروا كيف تخلفونى فيهما».

نكته مهم اين است كه همراهى اين دو با هم مانع از ضلالت است «ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدى» و اين دو تا روز قيامت با همند، و هرگز از يكديگر جدا نمى شوند «و لن يفترقا حتى يردا على الحوض» [سنن ترمذى، ج 5، 662. توضيح بيشتر به همراه ديگر منابع اين حديث خواهد آمد.] جدا كردن اين دو از يكديگر همان انحراف و انحطاطى را پيش مى آورد كه امروزه به غير از ايران شيعى در تمامى كشورهاى اسلامى شاهد آن هستيم و مى بينيم كه چگونه هنوز هم غرامت سنگين اين جدايى را مى پردازند. و تا به سرچشمه هاى اسلام اصيل كه چيزى جز تشيع نيست [به شهادت آيه ى (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا) (مائده، 3) دين مرضى خداپسند دين همراه مقام ولايت است.] باز نگردد و با مقام ولايت [چه ولايت معصوم و چه ولايت فقيه، كه ولايت فقيه شعبه اى از ولايت معصوم و در حقيقت زمينه ساز حكومت معصوم است.] پيوند نخواند، به عزت و اقتدار دست نخواهند يافت. اين است رمز پيروزى ملت بزرگ ايران شيعى. و همين است مستكبرين و مخالفان اين ملت بزرگ تمامى همت خود را با ايجاد شايعات و شبهات مصروف جدايى مردم از مقام ولايت كرده اند. چون نيك دريافته اند كه تنها سد مقاومت در برابر تمامى مستكبرين و ابرقدرت ها، و رمز وحدت و مقاومت مردم، پيوند با مقام ولايت و حمايت از اين جايگاه رفيع است. كه دين بى ولايت، دين ناقص است و شير بى يال و دم و اشكم، و از دل آن عثمان ها و شاه حسن ها و سادات ها و صدام ها مى دويد.

سفارش ها و تجليل هاى رسول از زهرا

با اين همه سفارش ها و تأكيدها و تجليل هايى كه رسول صلى الله عليه و آله از زهرا عليهاالسلام داشت، همين بود زهرا عليهاالسلام در كنار على عليه السلام خود نشانه اى است بر بطلان خلفا و بر حق بودن على عليه السلام. به راستى اگر زهرا عليهاالسلام هيچ اقدامى هم نمى كرد، باز هم بر مردم حجت تمام بود؛ چرا كه تنها حضور او در كنار على عليه السلام روشن گر همه مسايل بود.

اين سفارش ها قبل از تولد زهرا عليهاالسلام و از همان دوران حمل خديجه عليهاالسلام شروع مى شد و تا آخرين ساعات عمر رسول صلى الله عليه و آله هم چنان ادامه داشت.

از آيات تطهير، [براى اطلاع از آيه ها و سوره هاى نازل شده در شأن زهرا عليهاالسلام ر. ك: فاطمة الزهرا عليهاالسلام، علامه ى امينى و الكلمة الغراء فى تفضيل الزهرا عليهاالسلام، علامه ى شرف الدين.] مودة، امانت، مباهلة و... و سوره هاى «هل اتى» و «كوثر» گرفته تا احاديث [تمامى احاديث از جلد 43 بحارالانوار نقل شده. نيز ر. ك: فاطمة الزهرا عليهاالسلام، علامه ى امينى.] ثقلين، كساء، سفينة و «فاطمة خيرة الله»، «انا الفاطر و هذه فاطمة»، «من افتقد القمر فليتمسك بالزهرة»، «فاهتدوا(فاقتدوا) بالزهرة»، «انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم»، «هذا ركن الثانى الذى قال رسول الله»، «غضوا ابصاركم حتى تجوز فاطمة بنت محمد صلى الله عليه و آله و «لان الله عز و جل فطمها و فطم من احبها من النار»، «اول شخص يدخل على الجنة فاطمة بنت محمد صلى الله عليه و آله»، «من آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد آذى الله»، «فاطمة بضعة منى من اغضبها اغضبنى» [ر. ك: الغدير، ج 7، صصر232- 235 (در 59 كتاب اهل سنت اين حديث نقل شده است).]، «ان الله تبارك و تعالى يغضب لغضب فاطمة و يرضى لرضاها»، «فاختار فاطمة على نساء العالمين»، «هى نور عينى و ثمرة فؤادى»، «فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرك ليلة القدر»، «خلقها الله من نوره قبل ان يخلق آدم»، «من صلى عليك يا فاطمة غفر الله له والحقه حيث كنت من الجنة»، «يا خديجة هذا جبرئيل يخبرنى انها انثى و انها النسلة الطاهرة الميمونة و ان الله تبارك و تعالى سيجعل نسلى منها و سيجعل من نسلها ائمة و يجعلهم خلفاء فى ارضه بعد انقضاء وحيه»، «انا و فاطمة و على والحسن والحسين فى مكان واحد يوم القيامة»، «ان رسول الله صلى الله عليه و آله كان جالسا ذات يوم و عنده على و فاطمة والحسن والحسين فقال:

اللهم انك تعلم ان هؤلاء اهل بيتى و اكرم الناس على فاحبب من احبهم، و ابغض من ابغضهم، و وال من والاهم و عاد من عاداهم و اعن من اعناهم و اجعلهم مطهرين من كل دنس، معصومين من كل ذنب، و ايدهم بروح القدس منك»، «اللهم انها منى و انا منها»، «فاطمة ام ابيها»، «كان رسول الله لا ينام حتى يضع وجهه الكريم بين ثديى فاطمة»، «كان النبى لا ينام حتى يقبل عرض و جنة فاطمة او بين ثدييها»، «فان تزويجها نزل من السماء»، «انا اشم منها رائحة الجنة»، «فاذا اشتقت الى الجنة شممت رائحة فاطمة»، «ان فاطمة خلقت حورية فى صورة انسية»، «لولاك يا على لما كان لفاطمة كفو على وجه الارض» و... [اخيرا برخى براى فضيلت زهرا عليهاالسلام به حديث غير معتبرى تمسك مى كنند كه مناسب است، اشاره اى به آن داشته باشيم. فى كشف اللئالى للعالم الجليل الشيخ صالح بن عبدالوهاب بن العرندس الحلى من اعلام القرن التاسع: انه روى عن الشيخ ابراهيم بن الحسن الذراق عن الشيخ على بن هلال عن الجزايرى عن الشيخ احمد بن فهد الحلى عن الشيخ زين الدين على بن الحسن الخازن الحائرى عن الشيخ ابى عبدالله محمد بن مكى الشهيد بطرقه المتصلة الى ابى جعفر محمد بن على بن موسى بن بابوبه القمى بطريقه الى جابر بن يزيد الجعفى عن جابر بن عبدالله الانصارى عن رسول الله صلى الله عليه و آله عن الله تبارك و تعالى انه قال: «يا احمد لولاك لما خلقت الافلاك و لولا على لما خلقتك و لولا فاطمة لما خلقتكما» ثم قال: يا جابر هذا من الاسرار التى امرنا رسول الله صلى الله عليه و آله بكتمانه الا عن اهله. و رواه المرندى فى «ملتقى البحرين»، ص 14 و السيد ميرجهانى فى «الجنة العاصمة»، ص 148 و مستدرك سفينة البحار، ج 3، ص 335 (به نقل از «ضياء العالمين» از شيخ ابوالحسن جد امى شيخ محمد حسن صاحب جواهر).

آن چه واضح است اين است كه مسلما مقصود، يك نحوه شرافت و افضليت على عليه السلام بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و يا فاطمه عليهاالسلام بر آن دو بزرگوار نيست بلكه مى توان گفت: روايت بر فرض صدور (چون سند ندارد) در صدد بيان اين است كه اين سه تن عليهم السلام غرض غايى از خلقت عالم و همه موجودات مى باشند و بدون اين انوار مقدسه، مقصود از خلقت تأمين نمى شود و هستى به مقصود خود نمى رسد. (گرچه توجيهات ديگرى هم دارد كه از ذكر آن مى گذرم. چون عمده اين است كه اين روايت به اعتراف اهل فن هيچ اصل و سندى ندارد از اين رو وقت گذاشتن براى توجيه آن بى اساس است. به خاطر دارم روزى از آيت الله احمدى ميانجى درباره ى صحت و سقم اين روايت و معناى آن سؤال كردم و گفتم توجيهاتى هم براى آن نيز دارم. ايشان بدون آن كه حاضر به شنيدن توجيهات باشند، بلافاصله فرمودند. ما هم توجيهاتى داريم اما از ابتدا مى گويى سند ندارد و خودمان را معطل نمى كنيم و بدين وسيله بهانه به دست اخبارى ها و خيلى هاى ديگر نمى دهيم. آن قدر روايات معتبر داريم كه نوبت به اين روايات غير معتبر نمى رسد.]

به راستى رسول صلى الله عليه و آله چه مقصودى دارد كه دست زهرا عليهاالسلام را گرفته به مردم اين گونه معرفى اش مى كند.

هر كه او را مى شناسد كه مى شناسد و هر كه نمى شناسد بداند او فاطمه دختر من است و پاره ى تن من و قلب من است، هر كس او را بيازارد مرا آزرده و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده است. «خرج رسول الله و قد اخذ بيد فاطمة و قال: من عرف هذه فقد عرفها و من لم يعرفها فهى فاطمة بنت محمد و هى بضعة منى، و هى قلبى الذى بين جنبى، فمن آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد آذى الله». [بحارالانوار، ج 43، ص 54 و بسيارى منابع ديگر.]

چقدر پر معناست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از نزول آيه ى تطهير تا آخرين روزهاى حياتش صبح ها براى اقامه ى نماز صبح بر در خانه ى زهرا عليهاالسلام بايستد و اين آيه را با صداى بلند بخواند. (نه نفر از صحابه اين جريان را نقل كرده اند. يك راوى مى گويد: من شش ماه در مدينه بودم و اين جريان را هر روز مشاهده كردم. راوى ديگرى مى گويد: من نه ماه هر روز ناظر اين صحنه بودم). [فاطمة الزهرا عليهاالسلام، علامه ى امينى، ص 17؛ الاسلام الشيعة، محمود شهابى، ج 1، ص 223 (به نقل از مسند احمد حنبل)؛ المعجم الكبير للطبرانى، ج 22، ص 403، ح 1002 (ان رسول الله صلى الله عليه و آله كان يمر بيت فاطمة ستة اشهر اذا خرج الى صلاة الصبح و يقول. الصلوة انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا).] و پرمعناتر احترام و اكرام شگفت آور رسول صلى الله عليه و آله است به زهرا عليهاالسلام، تا آن حد كه در برابر او مى ايستد و دست و سينه ى او را مى بوسد و آنگاه مى گويد: «من از زهرا بوى بهشت استشمام مى كنم، پدرش فدايش باد». تا آن جا كه آخرين خانه اى كه براى سفر و جنگ از آن خارج مى شود و نيز نخستين خانه اى كه پس از مراجعت داخل مى شود، خانه ى زهرا عليهاالسلام است.

تعابيرى مثل: محبت زهرا عليهاالسلام باعث جدايى از آتش است. زهرا عليهاالسلام ملاك حق و باطل و ميزان سلم و حرب است؛ اگر زهرا عليهاالسلام نبود براى على عليه السلام مانندى نبود؛ زهرا عليهاالسلام از نور عظمت خدا آفريده شده است؛ نخستين كسى كه در بهشت بر پيامبر وارد مى شود زهرا عليهاالسلام است زهرا عليهاالسلام سواره بر محشر مى آيد. وجوب اقتدا به او براى هدايت [معانى الاخبار، ص 114.] فاطمه عليهاالسلام برگزيده ى خداست. من از زهرا عليهاالسلام هستم و او از من است؛ خشنودى فاطمه خشنودى من، و خشم ا و خشم من است، هر كه او را بيازارد مرا آزرده و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده است. به راستى اين همه ستايش چرا؟ چرا رسول اين همه اسرار دارد كه از دختر كوچكش ستايش كند؟ و در برابر مردم او را بستايد و همه را از محبت استثنايى اش به وى آگاه كند؟

اين گونه تعابير و ستايش ها عادى و معمولى نيست. اين گونه رفتار بيش از محبت و نوازش دخترى از جانب پدر مهربانش معنى دارد. اين كه پدرى دست دخترش را ببوسد آن هم دست دختر كوچكش را، چنين رفتارى در چنان محيطى، چشم هاى كم سوى بزرگان و سياست مداران و توده ى مردم مسلمان پيرامون پيامبر را به عظمت شگفت پيامبر مى گشايد. گويى پيامبر نه تنها به نشانه ى محبت پدرى بلكه هم چون يك وظيفه ى خطير از فاطمه تجليل مى كند و اين گونه از او سخن مى گويد تا هم او را بشناساند و اوج عروج يك زن را بنماياند و هم براى مردم، نشانه ى هدايت و حجتى بگذارد و هم براى على عليه السلام، پشتوانه و ياورى بسازد.

همين است كه تا على عليه السلام- فاتح خيبر و احزاب- خبر شهادت زهرا عليهاالسلام را مى شنود، از پا مى افتد و تا آبى به صورتش نمى زنند به خود نمى آيد [بحارالانوار، ج 43، 214.] و همين است كه بعد از شهادت زهرا عليهاالسلام مى گويد: «هذا الركن الثانى الذى قال رسول الله» در حالى كه ركن و تكيه گاه اول او خود رسول صلى الله عليه و آله بود. [بحارالانوار، ج 43، ص 173.]

به هر حال زهرايى كه تنها وجودش نشانه است، به همين مقدار قناعت نمى كند و دل خوش نمى دارد كه اقدام ها مى كند و گام ها برمى دارد و نكته ى مهم اين كه اگر دشمن على عليه السلام ده گام بردارد، او براى اتمام حجت يازده گام برمى دارد و اگر يازده گام بردارد، او براى دفاع دوازده گام برمى دارد؛ هميشه چند گام جلوتر از دشمن است. به راستى كه زهرا عليهاالسلام «اسوه» است و به راستى كه ما از زهرا عليهاالسلام هيچ نياموختيم. من در جواب آن بى خبرى كه گفته بود فلان زن بيشتر از زهرا عليهاالسلام براى من الگوست، گفته بودم فلانى را خوب شناخته ولى زهرا عليهاالسلام را هيچ و به راستى هيچ نشناخته و به ابعاد عظيم حركت و عمق لطافت زهرا عليهاالسلام هيچ پى نبرده است.

رمز عشق تو به ارباب هوس نتوان گفت   سخن از تاب و تب شعله به خس نتوان گفت

[ديوان اقبال لاهورى.]

زهرا عليهاالسلام فديه ى على عليه السلام است. او رفت تا على عليه السلام بماند، آن هم چقدر آگاهانه و بيدار. درد زهرا عليهاالسلام درد خودش و زخم هايش نيست. درد محروميت همه انسان ها از وجود على عليه السلام و فقدان ولى الله است. عمق اين معانى را هنوز زود است كه آن بى خبرها بفهمند. بى دليل نيست كه معرفت زهرا عليهاالسلام هم چون شب قدر ناشناخته و مجهول است.

گام هاى زهرا

برداشت شده از آيه ى قرآن (و اذا استسقى موسى لقومه فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا قد علم كل أناس مشربهم...). [بقره، 60.]

خداوند به موسى مى فرمايد: عصايت را به سنگ بزن و او مى زند و دوازده چشمه جارى مى شود هم براى بنى اسراييل حجت است و نيز هر كدامش براى جماعتى از آنان كافى.

زهرا عليهاالسلام يك تنه دوازده گام به تعداد تمامى ائمه عليهم السلام برداشت و با گام هاى پر صلابتش زمينه را براى همه ى آنان فراهم ساخت. هر كدام از اقدامات او مثل يك چشمه است، تا انسان هاى آزاده اى كه به دور از تعصب اند، بتوانند در آن خود را به طهارت و تطهيرى برسانند «السلام عليها يوم ولدت و يوم استشهدت و يوم تبعث حيا». [اين گام ها بر غصب خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام آن قدر آشكار است كه «عالم معروف شيخ حسن بناء رهبر اخوان المسلمين در عذر شيعه بر رد خلافت ابوبكر گفته است كه: «كانت هذه عقيدة فاطمة» اين عقيده، عقيده ى فاطمه است. و در برابر آن جز تسليم و عدم اعتراض و تصويب، هيچ مسلمان معتقد به خدا و رسول چاره اى نخواهد داشت.

مرحوم استاد آيت الله آقاى سيد محمد تقى خوانسارى قدس سره كه در قدس و تقوى غيرت اسلامى و فداكارى در راه دين و دفاع از حريم اسلام كم نظير بود نقل مى فرمود كه: در سفر حج بيت الله الحرام با شيخ حسن بناء در مدينه ى طيبه يا مكه ى معظمه (ترديد از اين جانب است) مجالس متعددى ديدار و بحث داشتم بالاخره در مسجد مدينه يا مسجدالحرام (كه باز هم ترديد از حقير است) شيخ حسن بناء سخنرانى كرد و در آن از شيعه دفاع نمود تا به عقيده ى آن ها در موضوع خلافت و ابوبكر رسيد و گفت: «كانت هذه عقيدة فاطمة» مقصودش اين بوده است كه اين عقيده ى شيعه بر غصب خلافت، عقيده اى نيست كه كسى بتواند آن ها را بر آن مؤاخذه كند. زيرا عقيده ى فاطمه ى زهرا عليهاالسلام است».

(امامت و مهدويت، آيت الله صافى گلپايگانى، ج 1، مقاله ى «پيرامون معرفت امام عليه السلام»، ص 35).]

اسراء

مقصودم دعوت هاى شبانه ى زهرا عليهاالسلام است. او پس از كودتاى سقيفه، شبها دست حسنين را گرفته و با على عليه السلام بر در خانه هاى مهاجر و انصار [در برخى از نقل ها تنها «انصار» ذكر شده است مانند نقل جوهرى از امام باقر عليه السلام كه در پاورقى بعدى خواهد آمد؛ زيرا انصار مردمى صميمى تر و بى طرف تر بودند و در حكومت جديد سهمى نداشتند و كانديداى آنان سعد بن عباده پس از آن كه به شدت مورد اهانت و ضرب و شتم قرار گرفت، در راه شام به وسيله جنيان ترور شد!! وانگهى آنان اكثريت داشتند و در واقع همه ى مردم مدينه بودند. اما مهاجرين بيشتر از قريش بودند و سخت هواى يكديگر را داشتند و يك بافت سياسى ديرينه، آنان را به هم پيوند مى داد، اكنون نيز خليفه از آنان بود و شيخ با نفوذ آنان، و همه در حكومت او سهيم بودند.]

مى برد و از آنان براى حمايت از على عليه السلام يارى مى طلبيد [الامامة و السياسة، ج 1، ص 12، اعلام النساء، ج 4، ص 114؛ صفين؛ نصر بن مزاحم، ص 182؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 13، از ابوبكر جوهرى به سندش امام باقر عليه السلام: «ان علينا حمل فاطمة على حمار، و ساربها ليلا الى بيوت الانصار يسألهم النصرة و تسألهم فاطمة الانتصار له...». و نيز ابن ابى الحديد در ج 2، ص 47 مى نويسد: «و من كتاب معاوية المشهور الى على عليه السلام و عهدك امس تحمل قصيدة بيتك ليلا على حمار و يداك فى يدى ابنيك الحسن و الحسين يوم بويع ابوبكر الصديق فلم تدع احدا من اهل بدر و السوابق الا دعوتهم الى نفسك و مشيت اليهم بامرأتك و ادليت اليهم بابنيك و استنصرتهم على صاحب رسول الله. فلم يجبك منهم الى اربعة او خمسة و لعمرى لو كنت محقا لاجابوك و لكنك ادعيت باطلا و قلت ما لا يعرف و رمت ما لا يدرك و مهما نسيت فلا انسى قولك لابى سفيان، حركك و هيجك: لو وجدت اربعين ذوى عزم منهم لناهضت القوم».

در كتاب سليم بن قيس اين قسمت با تفصيل بيشترى نقل شده است (ج 2، صص 580]

581).و نيز زهرا عليهاالسلام خود در وصيتنامه اش مى نويسد: «... وطنت عليهم فى بيوتهم و اميرالمؤمنين يحملنى و معى الحسن والحسين ليلا و نهارا الى منازلهم و اذكرهم بالله و رسول الا تظلمونا حقنا الذى جعله الله لنا، فيجيبونا ليلا و يقعدون عن نصرتنا نهارا...» (ارشاد القلوب ديلمى به نقل از الكوكب الدرى، ص 263)، آنان در روز يارى ما در خانه هاى خود خزيدند و دست از يارى كشيدند. اميرالمؤمنين مرا همراه با حسن و حسين شب و روز براى امت غفلت زده به خانه هاى مهاجر و انصار مى برد و من آنان را به خدا و رسول صلى الله عليه و آله و حقوق الهى هشدار مى دادم و مى گفتم به ما اهل بيت ستم روا مداريد و حق مسلمى را كه خدا به ما ارزانى داشته، غصب نكنيد. در تاريك شب جواب مساعد مى دادند، اما در روز روشن دست از يارى ما برمى داشتند. و آن خفتگان را به ياد بيعت شان در عقبه و غدير و ديگر سفارش هاى رسول در حق على عليه السلام و درياى فضايل او مى انداخت تا شايد بتواند براى على عليه السلام چهل ياور فراهم كند، زيرا از على عليه السلام شنيده بود اگر چهل ياور داشتم در خانه نمى نشستم. و آن نامردمان يا در را بازنمى كردند و جواب نمى دادند يا وعده مى دادند اما حاضر نمى شدند. زهرا عليهاالسلام تا چندين شب اين گونه

عمل كرد، اما تنها چهار نفر بر سر قرار مى آمدند.

اگر مى بينى كه به جاى على عليه السلام زهرا عليهاالسلام درها را مى كوبد و به يارى على عليه السلام مى خواند، گذشته از پيمان عقبه به خاطر اين است كه على عليه السلام كينه هاى بدر و احد و احزاب و... را به دل دارند، ولى از او كينه اى به دل ندارند. اگر على عليه السلام، او را سوار بر استر مى نمود با اين كه خانه ها به يكديگر نزديك بوده و مدينه هم وسعتى نداشته- شايد به سبب كسالت و رنجورى او از مصيبت هايى بود كه بر او وارد آمده است، به گونه اى كه ناگزير بايد سواره برود. و اما اين كه چرا حسنين عليهماالسلام را به همراه خود مى برد، نه به اين خاطر كه ترحم آنان را برانگيزد، بلكه به خاطر زمينه هايى است كه رسول صلى الله عليه و آله بيدار و آگاه از پيش براى آن دو فراهم كرده است. تا شايد با حضور اين و يادآورى آن زمينه ها، احتمال برخاستن اينان از خواب غفلت بيشتر مى شود. زيرا همه مى دانستند كه اين دو در آيات مباهله و تطهير و آيه ى (يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا) داخلند.

رسول صلى الله عليه و آله گذشته از احاديث «ثقلين» و «سفينه» و «خلفاء اثنى عشر» و... در مورد اين دو مكرر مى فرمود. «هذا ابناى و ابنا ابنتى اللهم انى احبهما و احب من يحبهما»، «الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا»، «الحسن و الحسين سيد شباب اهل الجنه»، انا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم» و «احب اهل بيتى الى الحسن و الحسين». و شهادت آنان را در حالى كه خردسال بودند، پذيرفت، و نيز در بيعت رضوان (شجره) با آن كه هنوز خردسال بودند با آنان بيعت كرد و در هنگام نماز آن قدر در سجده مى ماند تا آنان خود از شانه هاى رسول صلى الله عليه و آله كنار مى رفتند و هنوز هم مى توان جاى بوسه هاى رسول صلى الله عليه و آله را كه بر گونه هاى آن دو نقش بسته، ديد و گرمى آن را حس كرد. [ر. ك: الحياه السياسيه للامام الحسن عليه السلام فى عهد الرسول صلى الله عليه و آله و الخلفاء الثلاثه، جعفر مرتضى.]

به هر حال اين ها و جز اين ها سبب مى شد كه زهرا عليهاالسلام دست حسن عليه السلام و حسين عليه السلام را بگيرد و به همراه خود ببرد. اما گويا آنان، آن چنان خود را به خواب زده و بلكه مرده اند كه مسيح كه هيچ، حتى دم خدايى فاطمه عليهاالسلام هم نمى توانست آنان را زنده كند. (ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوه).

بيعت عقبه

در عقبه ى ثانى انصار با رسول خدا صلى الله عليه و آله بيعت كردند، مبنى بر اين كه همان گونه كه از فرزندان و اهل بيت و جان خود دفاع مى كنند، از رسول صلى الله عليه و آله و فرزندان او نيز دفاع كنند و همواره ياور، مطيع و منقادشان باشند [الصحيح من سيره النبى الاعظم صلى الله عليه و آله، جعفر مرتضى عاملى، ج 2، ص 204.] و در امر خلافت با اهل رسول صلى الله عليه و آله منازعه نكنند [الصحيح من سيره النبى الاعظم صلى الله عليه و آله على السمع و الطاعه، فى العسر و اليسر، و المنشط و المكره و ان لا تنازع الامر اهله و ان نقول (نقوم)، بالحق حيثما كنا، لا نخاف فى الله لومه لائم» و قال السيوطى: «يريد الملك و الاماره».] و...

از اين رو زهرا عليهاالسلام شب ها بر در خانه ى مهاجر و انصار مى رفت و مى فرمود:

«اى گروه مهاجر و انصار! خدا را يارى كنيد و دختر پيامبرتان را ياورى نماييد. در آن روزى كه با رسول خدا صلى الله صلى الله عليه و آله بيعت نموديد بيعت تان چنين بود كه هم چنان كه هر ناراحتى را از خود و فرزندان تان بازمى داريد، از او و فرزندان او نيز بازداريد. اكنون به عهدى كه با رسول خدا صلى الله عليه وآله بستيد، وفا كنيد». [الاختصاص، شيخ مفيد، صص 183- 184. «... ثم خرجت (فاطمه) و حملها على على اتان عليه كساء له خمل، فدار بها اربعين صباحا فى بيوت المهاجرين و الانصار والحسن والحسين عليهم السلام معهما و هى تقول: يا معشر المهاجرين و الانصار، انصروا الله فانى ابنه نبيكم و قد بايعتم رسول الله صلى الله عليه و آله يوم بايعتموه ان تمنعوه و ذريته مما تمنعون منه انفسكم و ذراريكم ففوا لرسول الله صلى الله عليه و آله بيعتكم...».] و لى هيچ كس جوابى به او نداد و ياريش نكرد و برخى بهانه مى آوردند كه با ابوبكر بيعت كرده اند و اگر على عليه السلام زودتر آمده بود با او بيعت مى كردند!! گويا فراموش كرده بودند كه هفتاد روز قبل در غدير با على عليه السلام بيعت كرده بودند، ولى با اين حال على عليه السلام به آنان مى گفت: آيا من مى توانستم پيكر رسول خدا صلى الله عليه و آله را در منزلش رها كرده و با مردم بر سر حكومت نزاع كنم؟ زهرا عليهاالسلام هم مى فرمود: على عليه السلام آن چه شايسته بود، انجام داد و آنان نيز كارهايى كردند كه تنها خدا از آنان حساب خواهد كشيد. [شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 13.]

غدير

و اقعه ى غدير يكى از مهمترين وقايع مهم جهان اسلام و زندگى رسول صلى الله عليه و آله است. خداوند در سال دهم هجرى- آخرين سال عمر پيامبر صلى الله عليه و آله- رسول خود را مأمور كرد تا پيام مهمى را به مردم ابلاغ كند: (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين). [مائده، 167 (اى پيامبر آنچه از خدا بر تو نازل شد به خلق برسان كه اگر نرسانى تبليغ رسالت و اداى وظيفه نكرده اى و خدا تو را از شر و آزار مردم محفوظ خواهد داشت و خداوند قوم كافران را هدايت نمى كند).

به تأكيد، تهديد، تضمين، قاطعيت و هشدار آيه خوب توجه شود. تأكيد در ابلاغ (تفاوت بلغ با ابلاغ به نقل راغب در مفردات) آن هم با آوردن عنوان رسول به جاى نبى و نيز ابلاغ آن را معادل با ابلاغ همه رسالت قرار دادن، تهديد رسول به اين كه اتمام رسالتش در گرو اين ابلاغ است، تضمين و تأمين رسول از خطر منافقان و در انتها قاطعيت و هشدار (ان الله لا يهدى القوم الكافرين)، بسيار قابل توجه است. به راستى رسول از چه چيزى تا اين حد در هراس و نگرانى بود؟ آن هم رسولى كه در برابر تمامى جزيرة العرب يك تنه هم چون كوه ايستاده بود. و مظهر (فاستقم كما امرت) بود. مگر اين امر چه امرى است كه باعث نااميدى كفار است و به شهادت آيه ى 3 سوره مائده، اكمال و اتمام دين در گرو آن است؟.]

عده ى زيادى از مفسرين، نزول اين آيه را درباره ى ماجراى غدير مى دانند. [الغدير، ج 1 و 2.]

رسول صلى الله عليه و آله هم پس از انجام اعمال آخرين حج، بر سر چند راهى [در سرزمينى به نام «رابر» كه در سه مايلى «جحفه» قرار داشت. جحفه محلى بود بين مكه و مدينه كه راهيان مدينه و عراق و مصر و نجد پس از بازگشت از مكه در آن جا از يكديگر جدا مى شدند. ر. ك: لسان العرب و نهايه ابن اثير، ماده خم.

شايان ذكر است كه حتى عده اى حدود 000/ 12 (دوازده هزار) نفر از اهل يمن كه مسيرشان به سمت شمال نبود همراه حضرت تا غدير آمدند.] به كاروان ها دستور مى دهد كه همه بايستند تا كسانى كه نرسيده اند برسند و عده اى را مى فرستد تا آنان كه جلوتر رفته اند، برگردند. جمعيت عظيمى از حجاج را- كه در ميان آنان پيرمردان، پيرزنان و كودكان زيادى نيز يافت مى شد- مدت ها زير آفتاب سوزان نگاه مى دارد. [جمعيت حاضر در غدير را گوناگون نقل كرده اند. «000/ 90 نفر»، «000/ 114 نفر»، «000/ 120 نفر» و «000/ 124 نفر» نيز نقل كرده اند. ر. ك: تذكره الخواص ، ص 33؛ سيره ى حلبى، ج 3، ص 257؛ الغدير، ج 1، ص 9. به نقل ابوالفداء در تاريخ خود (ج 1، ص 154) چهل هزار نفر و به نقل سبط ابن جوزى (تذكره الخواص، ص 33) تمامى يكصد و بيست هزار نفر با على بيعت كردند.] همه درمى يابند كه حادثه اى مهم به وقوع خواهد پيوست. سرانجام منادى رسول صلى الله عليه و آله ندا سر مى دهد: الصلاه جامعه و رسول صلى الله عليه و آله، نماز ظهر را به جماعت خواند، آن گاه در زير تابش آفتاب و گرماى طاقت فرسا، از جهاز شترها بلندايى درست كرد و بر فراز آن ايستاد و پس از ايراد خطبه اى رسا، [و در ضمن خطبه به مردم فرمود: بر قرآن و عترت من پيشى نگيريد و در عمل به آن دو كوتاهى نكنيد كه هلاك خواهيد شد. براى اطلاع از تمامى خطبه ى مفصل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ر. ك: الاحتجاج، ج 1، ص 66.] در حالى كه دست على عليه السلام را گرفته بود ولايت او را ابلاغ كرد و فرمود:

«من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم و آل من والاه و عاد من عاداه»، [هر كس را كه من سرپرست او هستم، اين على نيز سرپرست اوست. خداوند! دوست بدار هر كس او را دوست دارد و دشمن بدار هر كس او را دشمن مى دارد».

برخى از كم مايگان مى گويند «مولا» در اين جا به معناى دوست داشتن است نه به معناى سرپرستى. در حالى كه قرائن و شواهد متعددى وجود دارد كه نشان مى دهد «مولا» در اينجا فقط به معناى «اولى» يعنى سرپرستى، توليت امور، امامت و پيشوايى است. در اين جا به برخى از آن ها اشاره مى شود:

1. زمان: آخرين سال عمر پيامبر و چند ماه قبل از رحلت او (حجه الوداع)، در پايان سفر حج، بعد از نماز ظهر و در اوج گرماى روز.

2. مكان: محل جدايى كاروان ها از يكديگر.

3. شكل اجتماع: جمعيتى عظيم و اجتماعى شكوهمند و بى نظير با حضور پيامبر صلى الله عليه و آله كه تاريخ رسول صلى الله عليه و آله همانندى برايش نمى شناسد.

4. روش اعلام: اعلام خبر رحلت و خداحافظى با مردم (كانى دعيت فاجبت... الا و انى اوشك ان افارقكم. الغدير، ج 1، ص 26 و 27 و 30 و...)، امر به اين كه كسانى كه جلو رفته اند، برگردند و منتظر ماندن براى كسانى كه هنوز نرسيده اند، اقرار به توحيد و نبوت و معاد و...، سخن گفتن از ثقلين، تكرار جمله ى «فمن كنت مولاه فعلى مولاه» سه مرتبه، حاضر كردن على عليه السلام در كنار خود و بالا بردن دست او، دستور به تبريك و بيعت مردم با على عليه السلام پس از اتمام خطبه.

5. اقرار گرفتن پيامبر صلى الله عليه و آله از مردم با اين عبارت: الستم اولى بكم من انفسكم (كه اشاره به آيه ى 6 سوره ى احزاب (النبى اولى بالمومنين من انفسهم) است). علامه ى امينى اين جملات صدر حديث را از 64 نفر از بزرگان اهل حديث عامه از جمله: احمد بن حنبل، طبرى، ذهبى، بيهقى، ابن ماجه، ترمذى، طبرانى، نسائى، حاكم نيشابورى، دارقطنى، و... نقل مى كند. (الغدير، ج 1، ص 371 و نيز ر. ك: عبقات الانوار، ج 10، ص 288).

6. دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله پس از اعلام جانشينى على عليه السلام: «اللهم و آل من والاه و عاد من عاداه...». اين دعا در روايات صحيح الاسناد غدير نيز آمده است و براى آن توجيهى نمى توان يافت مگر اين كه بگوييم براى موقعيت هاى سياسى بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله است و اين كه ولايت على عليه السلام در معرض دشمنى ها و كارشكنى ها و هوس ها قرار مى گيرد.

7. بيعت از مردم. (در حالى كه محبت به على عليه السلام كه بيعت نمى خواهد. بيعت به خاطر پذيرفتن او امر و اطاعت از رهبرى است). در برخى از روايات آمده است كه بيعت تا بعد از نماز عشاء و در برخى ديگر نقل شده كه تا سه روز ادامه داشت. (الغدير، ج 1، ص 27، روايات محمد بن جرير طبرى در كتاب «الولاية» از زيد بن ارقم).

8. فهم تمامى حاضران در غدير از شنيدن اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله همين امارت و سرپرستى بود: (سخن ابوبكر و عمر، شعر حسان، شعر قيس بن سعد بن عبادة (الغدير، ج 2، ص 67)، شعر عمروعاص (الغدير، ج 2، ص 114)، امام على عليه السلام در نامه ى به معاويه (الغدير، ج 2، ص 25)، حارث بن نعمان فهرى كه از خداوند خواست كه اگر اين مسئله حقيقت دارد عذابى بر وى نازل شود (سئل سائل بعذاب واقع) علامه ى امينى اين ماجرا را از 30 مصدر اهل سنت نقل كرده است (الغدير، ج 1، ص 246).

9. تهنيت مردم و خلفا: (بخ بخ لك يابن ابى طالب، هنيئا لك يابن ابى طالب...) تبريك و تهنيت بر امرى نو و حادث ابراز مى گردد.

10. نقل حديث به صورت «من كنت اولى به من نفسه فعلى وليه» (عبقات الانوار، ج 8، ص 226). و «من كنت اولى به من نفسه فعلى اولى به من نفسه. فانزل الله تعالى ذكره: اليوم اكملت لكم دينكم» (فرائد السمطين، ج 1، ص 315). نقل حديث به اين گونه به خوبى نشانگر فهم راويان از كلام رسول صلى الله عليه و آله است و براى مخالفان چاره اى جز پذيرش معناى «اولى» باقى نمى گذارد.

11. نزول آيه ى (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك... والله يعصمك من الناس) (مائده 67) پيش از اين حادثه ى بزرگ: نگرانى پيامبر صلى الله عليه و آله از اعلام آن و آن را همتاى رسالت رسول صلى الله عليه و آله دانستن. (اين آيه به تصريح جمعى از محدثان و مفسران روز هجدهم ذوالحجه- روز غدير- در خصوص اعلان ولايت امام على عليه السلام نازل شده است. الدر المنثور، ج 2، ص 298، فتح الغدير، ج 3، ص 57؛ تفسير فخر رازى، ج 3، ص 636؛ روح المعانى، ج 2، ص 348؛ تفسير المنار، ج 6، ص 463؛ اسباب النزول، ص 150؛ شواهد التنزيل، ج 1، 187- 193 و نيز ر. ك: الغدير، ج 1، ص 214. علامه ى امينى 30 مصدر از اهل سنت را نام مى برد). شايان ذكر است كه اين بيم موجب نقص و ايراد بر پيامبر صلى الله عليه و آله نيست، زيرا آن حضرت نه بر خويشتن كه از اختلاف امت و ايجاد آشوب توسط منافقان مى ترسيد. خداوند درباره ى حضرت موسى عليه السلام نيز مى گويد: فاوجس فى نفسه خيفة موسى (طه، 67).

12. نزول آيه ى (اليوم اكملت لكم دينكم و...) (مائده، 4). بعد از حماسه ى شكوهمند غدير و آن را عامل كمال دين، تماميت نعمت و نااميدى كفار دانستن. (الغدير، ج 1، ص 230 از مصادر متعدد اهل سنت، الاتقان، ج 1، ص 75؛ الدر المنثور، ج 1، ص 259؛ الكافى ج 1، ص 198 و 289).

البته ناگفته نماند «مولا» به معناى «محبوب» چنان كه ابن حجر و برخى ديگر مدعى شده اند و روايات غدير را بر آن حمل كرده اند (الصواعق، ص 65) در ادبيات عرب جايى ندارد و در برخى از كتاب هاى لغت يادى از آن نشده است. چنان كه علامه مير حامد حسين مى گويد: هيچ يك از منابع لغوى زير «محبوب» را يكى از معانى «مولى» ندانسته است: صحاح اللغة، قاموس اللغة، فائق، النهاية مجمع البحار، تاج المصادر، مفردات القرآن، اساس البلاغة، مصباح المنير. (عبقات الانوار، ج 10، ص 410).

جداى از اين كه علامه ى امينى پس از بحث و بررسى در تمامى بيست و هفت معنايى كه براى كلمه ى «مولى» ذكر شده است، تمامى آن ها را به معناى «اولى» برمى گرداند و ادعا مى كند كه در تمام آن ها جهت اولويتى بوده است كه كلمه ى مولا به آن ها اطلاق شده است و چون از كلمه ى مولى معناى «اولى» تبادر مى كرده است، مسلم در «صحيح» خود از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه: عبد به سيد و آقاى خويش، مولى نگويد چرا كه مولى خداوند است. (الغدير، ج 1، ص 370)

شيخ سليم البشرى، شيخ جامع الازهر مصر نيز پس از بيان استدلالى سيد شرف الدين درباره ى اين كه مولى در حديث غدير به معناى «اولى» هست مى نويسد: من يقين دارم كه حديث بر همان معنا كه شما مى گوييد (اولى) دلالت دارد. (المراجعات، ص 141).

براى اثبات اين كه «مولى» به معاى «اولى به تصرف» است كافى است به الغدير (ج 1، صص 344- 348) مراجعه شود كه از چهل منبع تفسيرى ادبى و حديثى نقل مى كند كه «مولى» در آيه ى 15 سوره ى حديد (مأواكم النار هى مولاكم) به معناى «اولى» است در 27 منبع «مولى» منحصرا به «اولى» تفسير شده و در بقيه ى منابع «اولى» از جمله معانى «مولى» در اين آيه ياد شده است. علامه مير حامد حسين يك جلد كامل و بخشى از جلد ديگر كتاب «عبقات» را به همين نكته اختصاص داده است و سخنان كسانى كه «مولى» را به معناى «اولى» صحيح دانسته اند با شرح حال آنان و موضوع سخن آن ها بيان كرده است (عبقات الانوار، تمام جلد 8 و هشتاد صفحه از جلد 9 و برخى از موارد متفرقه ى ديگر).

بزرگان ادب و لغت عرب نيز بر اين معنا اذعان دارند از جمله. ابوالعباس (م 386 ه ق) صاحب كتاب «الكامل»، ابواسحاق زجاج صاحب كتاب «معانى القرآن»، ابن انبارى، ابوزكريا فراء، ثعلب (م 291 ه ق)، ابن مبارك (م 202 ه ق)، جوهرى صاحب كتاب «صحاح اللغة» و ابن منظور صاحب «لسان العرب». البته چنانچه گذشت با توجه به مقدمات حديث غدير و ديگر قرائن و شواهد، معناى كلمه ى «مولى» متعين در معناى «اولى به تصرف»، «ولى امر» و «حاكم» است .] آن هم بعد از اين كه از مردم اقرار گرفت كه: «الست اولى بكم من انفسكم»؟ و مردم نيز در جواب گفته بودند: «بلى» و بعد از همين واقعه بود كه آيه ى «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا» نازل شد. [الدر المنثور، ج 2، صص 259 و 298. (امروز دين شما را كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و از اين كه اسلام دين شما باشد، خشنود گرديدم).]

غدير روز حيات اسلام و ادامه ى رسالت است. روز عصمت و حجيت خلافت عترت است. روز راندن شيطان و روشن شدن حق است. روز عهد پيمان و گشايش است. روز برهان و داورى و ارشاد و آزمون است. روز اوصياء و انبياء است. [فرازهايى از خطبه ى بلند و بسيار ارزشمند امام على عليه السلام معروف به خطبه ى «غديريه». اين خطبه را امام اميرالمؤمنين عليه السلام در ايام خلافت بود در يك جمعه اى كه مصادف با عيد غدير بود، بر مردم خواند. بحارالانوار، ج 97، ص 112؛ مصباح المتهجد، شيخ طوسى، ص 694؛ اقبال الاعمال، سيد بن طاووس، ص 461.]

در اهميت همين روز همين بس كه زهرا عليهاالسلام و همه ائمه عليهم السلام [ر. ك: الغدير، ج 1، صص 156- 213؛ المراجعات، صص 265- 274؛ الاحتجاج، ج 1، ص 273 و ج 2، ص 296.] به آن احتجاج مى كردند. زهرا عليهاالسلام در خطاب به مردم مى فرمود: آيا سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله را در غدير فراموش كرديد كه مى گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ [عن فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله قالت: انسيتم قول رسول الله يوم غدير خم، من كنت مولاه فعلى مولاه؟ الغدير، ج 1، ص 197؛ بحارالانوار، ج 36، ص 353 (واعجبا انسيتم يوم غدير خم).] و در برابر عذرتراشى هاى رسواى آنان مى فرمود: آيا پدرم پس از واقعه ى غدير كه على عليه السلام را به امامت منصوب كرد، براى كسى عذرى باقى گذاشته است؟ [هل ترك ابى يوم غدير خم لاحد عذرا. (خصال، شيخ صدوق، ج 1، ص 173).] و خود على عليه السلام و ائمه ى ديگر به همين واقعه استناد مى كردند. [از جمله در: سقيفه، شورا، دوره ى خلافت عثمان، روز ورود به جنگ جمل و صفين. ر، ك: الغدير، ج 1، صص 159 و 195.]

بسيارى از سيره نويسان نوشته اند كه ابوبكر و عمر اولين كسانى بودند كه جلو آمدند و دست على عليه السلام را گرفتند و بيعت كردند و گفتند. «بخ بخ لك يا اباالحسن، لقد اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنه». [تا ريخ دمشق، ج 2، صص 548 و550؛ مسند احمد، ج 4، ص 281؛ الغدير، ج 1، ص 272؛ عبقات الانوار، ج 1، ص 285؛ تاريخ بغداد، ج 8، ص 290؛ احقاق الحق، ج 6، ص 256؛ فضايل الخمسة، ج 1، ص 250؛ كنزالعمال، ج 10، صص 607 و 608، البداية و النهاية، ج 5، صص 21 و 209؛ الصواعق المحرقه، ص 26 و ده ها مصادر ديگر، ر. ك: الغدير، ج 1، صص 272- 283. (علامه ى امينى تبريك شيخين را از شصت مصدر از اهل سنت نقل مى كند).]

مبارك باد بر تو اى على عليه السلام كه مولا و سرپرست ما و هر مرد و زن مؤمن گرديدى. حسان بن ثابت [صاحب الاغانى مى گويد: تمامى عرب اجماع و اتفاق كرده اند كه شاعرترين مردمان، مردم مدينه اند و شاعرترين آنان حسان بن ثابت است. (الاغانى، ابوفرج اصفهانى، ج 4، ص 143).] هم فرصت را مغتنم شمرد و با كسب اجازه از محضر رسول صلى الله عليه و آله اشعارى چند سرود كه دو بيت آن چنين است:

فقال لهم قم يا على فاننى
فمن كنت مولاه فهذا وليه
  رضيتك من بعدى اماما و هاديا
فكونوا له اتباع صدق مواليا

[به على (عليه السلام) فرمود: برخيز كه من دوست دارم تو پس از من امام و هادى انسان ها باشى.

پس هر كس را كه من مولا و سرپرست اويم همانا اين على (عليه السلام) ولى و سرپرست اوست. او را از صميم دل دوست داشته و براى وى پيروانى راستين باشيد. (علامه ى امينى اين اشعار را از 12 مصدر از عامه و 26 مصدر از خاصه نقل كرده است. الغدير، ج 2، ص 34).

رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از سرودن اين اشعار براى حسان دعا كرد و فرمود: «يا حسان لا تزال مؤيدا بروح القدس ما كافحت عنا بلسانك».]

در اهميت اين روز تاريخى همين اندازه كافى است كه اين واقعه را يكصد و ده صحابى نقل كرده اند [الغدير.] و اين تعداد در اين كتب اهل سنت است در قرن دوم كه عصر تابعان است، 89 نفر از آنان به ذكر اين حديث پرداخته اند. راويان احاديث غدير در قرون بعدى از اهل سنت 360 تن مى باشند كه اين حديث را در كتاب هاى خود گردآورده اند. در قرن سوم، 92 تن از دانشمندان، در قرن چهارم، 43 تن و در قرن پنجم 24، در قرن ششم 20، در قرن هشتم 18، در قرن نهم 16، در قرن دهم 14، در قرن يازدهم 12، در قرن دوازدهم 13، در قرن سيزدهم 12 و در قرن چهاردهم 20 دانشمند اين حديث را نقل كرده اند. هم چنين گروهى ديگر از دانشمندان اهل سنت كتابى مستقل پيرامون آن نوشته اند، هم چون «طبرى» مورخ بزرگ اسلامى كه كتابى به نام «الولاية فى طرق حديث الغدير» نوشته و اين حديث را از 75 طريق از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است و نيز ابن عقده ى كوفى در «رساله ى ولايت» اين حديث را از 105 نفر نقل كرده و ابوبكر محمد بن عمر بغدادى معروف به «جمعانى»، اين حديث را از 25 نقل نموده است.

از بزرگان حديث:

احمد بن حنبل به 40 سند، ابن حجر عسقلانى به 25 سند، جزرى شافعى به 80 سند، ابوسعيد سجستانى به 120 سند، امير محمد يمنى به 40 سند، نسايى به 250 سند، ابوالعلاء همدانى به 100 سند و ابوالعرفان حبان به 30 سند نقل كرده است.

تعداد كسانى كه مستقلا پيرامون اين واقعه ى تاريخى و بس مهم كتاب نوشته اند 26 نفر مى رسد و چه بسا بسيار بيش از اين ها باشند كه تاريخ نام شان را ضبط نكرده است دانشمندان شيعى نيز پيرامون اين واقعه ى تاريخى و سرنوشت ساز، كتاب هاى ارزنده اى نوشته اند كه جامع ترين و بهترين آن ها كتاب «الغدير» نوشته ى «علامه ى امينى» است. [فروغ ابديت، ج 2، ص 277.]