چشمه در بستر

مسعود پورسیدآقایی

- ۵ -


حديث منزلت

در سال نهم هجرت، رسول خدا صلى الله عليه و آله با سپاه عظيمى به طرف تبوك كه دورترين نقطه در طى غزوات رسول صلى الله عليه و آله بود حركت كرد. حضرتش در اين جنگ به سبب نگرانى از اوضاع مدينه به دليل كارشكنى ها و نفوذ منافقان، على عليه السلام را در مدينه باقى گذارد به او فرمود: تو سرپرست اهل بيت و خويشان من و گروه مهاجر هستى و براى اين كار جز من و تو كس ديگرى شايستگى ندارد. منافقان كه با وجود على عليه السلام، نقشه هايشان نقش بر آب شده بود، شايع كردند پيامبر دوست نداشته است على عليه السلام را همراه خود ببرد. على عليه السلام به خدمت رسول صلى الله عليه و آلهكه هنوز فاصله ى زيادى دور نشده بودند- رسيد و اين شايعه را عرض كرد. رسول صلى الله عليه و آله براى ماندن على عليه السلام در مدينه به او فرمود. برادرم به مدينه برگرد؛ زيرا براى حفظ شؤون و اوضاع مدينه جز من كسى شايستگى ندارد. تو نماينده ى من در ميان اهل بيت و خويشاوندان من هستى... «اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى؟» آيا خشنود نمى شوى كه بگويم مثل تو نسبت به من، مانند هارون است نسبت به موسى، جز اين كه پس از من پيامبرى نيست، همان طور كه او وصى و جانشين بلافصل موسى بود، تو نيز جانشين و خليفه ى پس از من هستى. [سيره ى ابن هشام، ج 2، ص 520؛ بحارالانوار، ج 1، ص 207.]

اين گونه برخورد از كياست و دقت فوق العاده ى رسول صلى الله عليه و آله حكايت مى كند، چون اين طبيعى است كه منافقان آرام نمى نشيند و شايعه پراكنى مى كنند، مهم اين است كه رسول صلى الله عليه و آله از همين شايعات به نفع خود و به ضرر خودشان بهره گيرد كه گرفت. اين كلام از رسول صلى الله عليه و آله آن هم در سال نهم هجرى بسيار پر اهميت است و همين براى جانشينى على عليه السلام كافى است. حديث منزلت از احاديث متواترى است كه شيعه و سنى آن را نقل كرده اند.

[«فى مسند احمد من عدة طرق و فى صحيح بخارى و مسلم من عدة طرق ان النبى لما خرج الى تبوك استخلف عليا فى المدينة و على اهله فقال على: ما كنت اوثر ان تخرج فى وجه الا انا معك، فقال أما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى». مسند احمد، ج 1، صص 170 و 173 و 175 و 185)، صحيح مسلم، ج 4، ص 108 بطريقين؛ صحيح بخارى، ج 5، صص 2 و 24؛ كتاب الفضائل و مسند ابى داود، ج 1، ص 29؛ صحيح ترمذى، ج 2، ص 30؛ اسدالغابة، ج 4، ص 26 و ج 5، ص 8؛ خصائص النسائى، صص 15 و 16؛ كنزالعمال، ج 6، ص 402؛ ذخاير العقبى، ص 120؛ مجمع الزوائد، ج 9، صص 109- 111 (به نقل از نهج الحق و كشف الصدق، علامه ى حلى، ص 216) و بسيارى از منابع ديگر. شايان ذكر است كه يك جلد كتاب عبقات الانوار تنها به همين حديث و اسنادش اختصاص يافته و از صاحب شواهد التنزيل نقل شده است كه ابوحافظ عبدولى از ابناء ابن مسعود حديث منزلت را با پنج هزار سند نقل كرده است. نكته آخر اين كه پيامبر نه تنها در جريان تبوك كه در هنگام عقد اخوت خود با على عليه السلام نيز همين كلام را فرمود.] از همين رو زهرا عليهاالسلام به آن احتجاج مى كرد و مى فرمود. «انسيتم قول رسول الله يوم غدير خم، من كنت مولاه فعلى مولاه؟ و قوله: انت منى بمنزلة هارون من موسى»؟ [اسمى المناقب فى تهذيب اسنى المطالب، صص 32- 33، تاريخ دمشق، ترجمة اميرالمؤمنين، ج 1، ص 395 (با تحقيق محمودى)؛ الغدير ج 1، ص 197؛ احقاق الحق، ج 6، ص 282. خود على عليه السلام نيز در روز سقيفه به همين دو احتجاج مى كرد. «انشدكم الله اسمعتم رسول الله صلى الله عليه و آله يوم غدير خم كذا و كذا و فى غزوة تبوك كذا و كذا فلم يدع عليه السلام شيئا قاله فيه رسول الله صلى الله عليه و آله علانية للعامة الا ذكرهم اياه. قالوا: اللهم نعم». كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 589؛ بحارالانوار، ج 28 ص 273؛ الاحتجاج، ج 1، ص 213.]

مباهله

از غدير و عقبه و منزلت كه بگذريم چه بسا ديگر در مورد احتجاج زهرا عليهاالسلام به ديگر فضايل و مناقب على عليه السلام نص خاصى نداشته باشيم اما طبيعى است كه حضرت به آنها هم اشاره داشته گرچه در اخبار وارده به آنها تصريح نشده باشند. هم چنان كه خود حضرت امير عليه السلام در جاهاى مختلف از سقيفه گرفته تا شورا، رحبه ى كوفه، جمل صفين و...، به مناسبت از فضايل خود و سفارش هاى رسول در حق او برمى شمرد تا آنجا كه گفته شده در احتجاجش با ابوبكر در يك مجلس تا بيش از چهل ويژگى از فضايل و ويژگى هاى خود را بيان كرد [الاحتجاج، طبرسى، ج 1، صص 315- 304؛ بحارالانوار، ج 29، صص 3- 18.] و در مسجد پيامبر نيز در هنگام فراخواندن به بيعت، تمامى آنها را برشمرد. [كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 589؛ بحارالانوار، ج 28، ص 273؛ الاحتجاج،ج 1، ص 213.]

از اين رو مناسبت ديدم به بعضى از فضايل آن حضرت كه خودش هم بسيار از آنها نام مى برد و احتجاج مى كرد اشاره اى داشته باشم.

در سال دهم هجرت در پى نامه ى رسول خدا صلى الله عليه و آله به اسقف نجران- بخش خوش آب و هوا با هفتاد دهكده در مرز حجاز و يمن و تنها منطقه ى مسيحى نشين حجاز- مبنى بر پذيرش اسلام يا جزيه يا جنگ، تعدادى از مسيحيان نجران، به عنوان هيأت نمايندگى وارد مدينه شدند و پس از بحثهاى فراوان، پيامبر صلى الله عليه و آله به امر خدا به آنان پيشنهاد «مباهله» و نفرين بر يكديگر را داد.

(فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين). [آل عمران، 61.]

به اين گونه كه دو طرف در صحرايى گرد آمده و هر كدام عليه ديگرى نفرين و از بين رفتن آن را كه بر باطل است، طلب كنند. آنان پيشنهاد رسول خدا صلى الله عليه و آله را پذيرفتند و از آن جا كه موضوع مباهله اثبات حقانيت دين اسلام بود، حتما ضرورت داشت افرادى در آن شركت كنند كه ارتباط شديد با خدا داشته از مقربان خاص درگاه الهى باشند و دعاى آنان هم چون معجزاتى كه رسول صلى الله عليه و آله رباى اثبات رسالت خود ظاهر مى كرد، در اثبات حقانيت رسول صلى الله عليه و آله مؤثر باشد. به هر حال بايد از كسانى باشند كه در پيشگاه ربوبى داراى ارزشى خاص بوده و از عزيزترين افراد نزد پروردگار باشند، به طورى كه هيچ احتمال رد و ردعى در دعاى ايشان نرود. به راستى چه فضيلتى بالاتر از اين كه رسول صلى الله عليه و آله اينها را واسطه ى بين خود و خدا براى استجابت دعايش قرار دهد.

روز موعود فرارسيد و تمامى مردم براى ديدن آن امر مهم اجتماع كردند. ناگهان منظره ى جالب توجهى نظرها را به خود متوجه ساخت. همه ديدند كه رسول صلى الله عليه و آله با على عليه السلام و دو فرزندش حسن و حسين عليهماالسلام كه دستشان در دست رسول صلى الله عليه و آله بود و نيز زهرا عليهاالسلام دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله در پشت سر ايشان از منزل خارج شده و موضعى را به جهت مباهله در نظر گرفتند.

به اتفاق تمام مفسريا و محدثان و سيره نويسان، رسول خدا صلى الله عليه و آله جز على عليه السلام و زهرا عليهاالسلام و حسنين عليهماالسلام، احدى را براى مباهله همراه خود نبرد و اين عده همان افرادى بودند كه در آيه ى مباهله به عنوان ابنائنا (فرزندان) و نسائنا (زنان) و انفسنا (پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام) بيان شده بودند و رسول صلى الله عليه و آله هم بر اساس فرمان الهى رفتار كرد.

از آنجا كه على عليه السلام داخل در ابناء نيست پس تنها كسى است كه به شهادت اين سوره، نفس رسول خدا صلى الله عليه و آله خوانده شده است.

رهبران نصارا كه خيال مى كردند رسول صلى الله عليه و آله با عده و تشكيلات زيادى براى مباهله بيرون مى آيد، چون اين عده ى معدود را با دور پيامبر صلى الله عليه و آله مشاهده كردند، پرسيدند: اينان چه ارتباطى با محمد دارند؟ گفتند: آنان محبوب ترين اشخاص نزد او هستند. اين در حالى بود كه نصارا از قبل به يكديگر گفته بودند اگر محمد با ياران و اصحاب خود به ميدان مباهله بيايد بر باطل است و اگر با فرزندان و جگرگوشه هايش بيايد بر حق؛ زيرا معلوم مى شود خيلى به خود اطمينان دارد.

در اين هنگام «شرحبيل بن وداعه» كه از دانايان روساى نجران بود، به ياران خود گفت: «به خدا قسم! من صورت هايى را مى بينم كه اگر از خداوند بخواهند كوه ها را از جاى خود بركند، حتما انجام مى شود. بترسيد و مباهله نكنيد. هيچ كس با پيامبرى از پيامبران مباهله ننمود مگر آن كه هلاك شد و اگر مباهله كنيم يك نفر از نصاراى نجران باقى نمى ماند، از من بشنويد و اين مرتبه مرا اطاعت كنيد».

اين بيانات همراه با هيبت رسول صلى الله عليه و آله و اهل بيت در آنان مؤثر افتاد و اضطراب عجيبى سراپاى وجودشان را فراگرفت، فورا كسى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله فرستادند و تقاضاى ترك مباهله و بناى صلح و قبول جزيه را گذاردند. پس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «عذاب، سايه ى شوم خود را بر نمايندگان مردم نجران گسترده بود و اگر لعن و نفرين مى كردند، مسخ مى شدند و در آتشى كه در بيابان برافروخته مى شد، مى سوختند و دامنه ى عذاب به سرزمين «نجران» كشيده مى شد».

از عايشه نقل شده كه: روز مباهله، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله چهار تن همراه خود را زير عباى مشكى رنگى وارد كرد و اين آيه را تلاوت نمود: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا). [(احزاب، 33) مسند احمد، ج 1، ص 331؛ مسند ابى داود، ج 8، ص 274؛ تفسير طبرى، ج 22 ص 5؛ تفسير زمخشرى، ج 1، ص 193؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 416؛ سنن بيهقى، ج 2، ص 149؛ الاستيعاب، ج 2، ص 260؛ اسباب النزول نيشابورى، ص 267.]

من اين داستان را كمى مفصل آوردم چون اين سرگذشت و مفاد آيه ى مباهله علاوه بر اين كه سند هميشگى حقانيت اسلام است، گواهى روشن و زنده بر فضيلت «اصحاب كساء» به ويژه اميرالمؤمنين على عليه السلام مى باشد؛ زيرا در اين آيه، على عليه السلام نفس رسول صلى الله عليه و آله خوانده شده است. و به همين دليل در جريان خواندن سوره ى برائت در حج، جبرييل نازل مى شود و به رسول صلى الله عليه و آله مى گويد: اين سوره را يا خود بايد بخوانى يا كسى كه از «نفس» و جان توست. و اگر هيچ فضيلتى نبود مگر همين واقعه، براى عظمت على عليه السلام كافى بود. [براى آگاهى از واقعه ى مباهله ر. ك: صحيح مسلم، ج 4، ص 108؛ صحيح ترمذى؛ ج 2، صص 266 و 300؛ مسند احمد، ج 1، ص 185؛ تفسير طبرى، ج 3، صص 212 و 213؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 121؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 150 الفضايل (در كتاب علوم حديثش (ص 64) مى گويد: «اخبار اين واقعه در حد تواتر است» (به نقل از نهج الحق، ص 216)، تفسير فخر رازى، ج 8 ص 85؛ مجمع البيان، ذيل آيه ى مباهله، سيره ى حلبى، ج 3، ص 239؛ اقبال، ص 496، كامل ابن اثير، ص 112؛ بحارالانوار، ج 21، ص 276 و ده ها ماخذ ديگر (ابومجتبى در پاورقى «النص والاجتهاد» شرف الدين، ص 57؛ قريب به پنجاه و هفت منبع از منابع تقسيرى و روايى را با ذكر آدرس و جزئيات آن، نام مى برد كه همگى تطبيق آيه ى مباهله را بر اهل بيت مورد اذعان قرار داده اند).]

اهميت و فضيلت مباهله تا آنجاست كه امام على عليه السلام در احتجاج با ابوبكر به عنوان يكى از مهم ترين فضايل خود از آن ياد مى كند. [در احتجاج على عليه السلام با ابوبكر آمده است كه على عليه السلام فرمود: سوگند به خدا، اى ابوبكر! آيا پيامبر صلى الله عليه و آله من و اهل من و فرزندانم را براى مباهله همراه برد يا تو و اهل فرزندان تو را؟ گفت: تو و اهل فرزندان تو را. الاحتجاج، ج 1، ص 118 (چاپ قديم).] امام رضا عليه السلام نيز در برابر مأمون آنجا كه از حضرت مى خواهد تا بزرگترين فضيلتى را كه در قرآن براى على عليه السلام آورده شده است، مطرح كند، آيه ى مباهله را قرائت مى كند. [الفصول المختارة، شيخ مفيد، ص 38؛ بحارالانوار، ج 35، ص 257.]

حديث ثقلين

اين حديث از احاديث متواتر و مورد اتفاق محدثان شيعه و سنى است [براى آگاهى از منابع اهل سنت در مورد اين حديث شريف ر. ك: نهج الحق، ص 225؛معالم المدرستين، ج 1، ص 453.] و آن را 34 نفر از اصحاب پيامبر به طرق گوناگون روايت كرده اند. [عبقات الانوار، ج 4- 3، صص 10- 11 و نيز ج 2- 1، صص 583- 575.] مرحوم مير حامد حسين هندى در كتاب عظيم خود «عبقات الانوار»، بخشى را در مورد اسناد و دلالت اين حديث شريف اختصاص داده كه در 6 مجلد به چاپ رسيده است. وى اين حديث را از 187 نفر از علماى بزرگ اهل سنت كه آن را در كتاب هاى خود آورده اند نقل مى كند. [عبقات الانوار، ج 2- 1، صص 824- 15.] اخيرا نيز در «دارالتقريب بين المذاهب الاسلامية» زير نظر مفتى اعظم مصر و دانشگاه الازهر، رساله اى درباره ى اين حديث و صحت سند آن منتشر شده است و بر خلاف تصور برخى، در هيچ يك از كتاب هاى معتبر اهل سنت كلمه ى «سنتى» وجود ندارد.

ابن حجر مى گويد: پيامبر همواره در جاهاى مختلف، نظر مردم را به همبستگى كتاب و عترت جلب مى نمود. چه در روز «عرفه» و «غدير» و چه پس از بازگشت از طائف و چه حتى در بستر بيمارى در آخرين روزهاى حيات مباركش. [عبقات الانوار،ج 4- 3، ص 11.]

حاكم در مستدرك خود نقل مى كند كه پيامبر در روزهاى آخر عمرش با حالت تب و بيمارى به مسجد آمد و ضمن ايراد خطبه و هشدارهايى، يك بار ديگر حديث ثقلين را تكرار فرمود. «انى تارك فيكم الثقلين احدهما اكبر من الآخر. كتاب الله و عترتى اهل بيتى، فانظروا كيف تخلفونى فيهما، فانهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض». [مستدرك حاكم، ج 3، ص 148.]

سد ابواب

حديث «سد ابواب الا بابه» از احاديث متواتر ديگرى است كه در فضيلت على عليه السلام است و در همان سال اول هجرت تحقق يافت و تمامى سيره نويسان داستان آن را اين گونه نوشته اند كه.

پس از هجرت به مدينه و ساختن مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و اصحاب، خانه هاى خود را در اطراف آن ساختند و هر كدام از خانه ها درى به مسجد داشت كه از همان درها وارد مسجد مى شدند. روزى جبرييل بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد و گفت: خدايت امر كرده همگان بايد درهاى خصوصى به سوى مسجد را ببندند، مگر على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام.

سبط الجوزى مى نويسد:

«اين عمل سر و صدايى در ميان برخى پديد آورد و گمان كردند اين استثنا از جنبه ى عاطفى است. رسول خدا صلى الله عليه و آله همه را گرد آورد. آن گاه براى روشن شدن اذهان خطبه اى ايراد نموده و فرمود: من از جانب خود هرگز دستور بازماندن و بسته شدن درى را نداده ام، بلكه اين امرى بود از جانب خدا ومن هم از آن پيروى كردم». [فى مسند احمد من عده طرق: ان النبى صلى الله عليه و آله امر بسد الابواب الا باب على، فتكلم الناس، فخطب رسول الله صلى الله عليه و آله فحمدالله و اثنى عليه ثم قال. اما بعد، فانى امرت بسد هذه الابواب غير باب على، فقال فيه قائلكم، والله ما سددت شيئا و لا فتحته، و انما امرت بشى ء فاتبعته، (مسند احمد، ج 1، ص 175 و ج 4، ص 369) و نيز ر. ك: مستدرك الحاكم، ج 3، صص 4 و 116 و 125؛ خصائص النسائى، ص 13؛ صحيح الترمذى؛ ج 2، ص 301؛ الدر المنثور، ج 6، ص 122؛ الصواعق المحرقه، ص 76؛ كنز العمال، ج 6، صص 155 و 156؛ اسدالغابة، ج 2، ص 314. (به نقل از نهج الحق و كشف الصدق، علامه ى حلى، ص 217). و نيز احقاق الحق، ج 4 و 14 و 15 و 16 كه احاديث بسيارى از منابع اهل سنت نقل كرده است و هم چنين الغدير، ج 3، ص 202.]

اين حديث آن چنان پر اهميت است كه عمار در مسجد پيامبر با بهره جستن از آن بر ابوبكر احتجاج كرد. او سه فضيلت از فضايل على را برشمرد كه نخستين آن همان داستان سد ابواب بود و آن دو ديگر، يكى همسرى زهرا و ديگرى گفته ى رسول «انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد الحكمة فليأت من بابها». [الاحتجاج، ج 1، ص 196؛ بحارالانوار، ج 28، ص 198.]

على در روايات اهل سنت

مرادم ديگر فضايل على عليه السلام است از داستان يوم الانذار «هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم» [احقاق الحق، ج 3، ص 560 و ج 4، صص 60 و70 و ج 14 و 15، ص 423 و ج 20، ص 144، با منابع بسيارى از اهل سنت و نيز ر. ك: كتب تفسيرى ذيل آيه ى انذار.] گرفته تا جنگ احزاب «ضربة على يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين» [كنزل العمال، ج 11، ص 623؛ احقاق الحق، ج 4، ص 335.] و خيبر «لا عطين الراية غدا رجلا يحبه الله و رسوله و يحب الله و رسوله كرارا غير فرار» [صحيح بخارى، ج 5، ص 171؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 106؛ الفصول المهمة، ص 37. (آن هم پس از شكست و فرار ابوبكر و عمر).]تا قرائت سوره ى برائت «لا ينبغى لاحد ان يبلغ هذا الامر رجل من اهلى» [الدر المنثور، ج 3، ص 209؛ مسند احمد، ج 1، ص 156؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 209.] و آيات ولايت (انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون)، [(مائده، 55). احقاق الحق، ص 399 از 85 كتاب اهل سنت در تفسير و حديث، نزول اين آيه را در شأن على عليه السلام نقل مى كند.] تطهير (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)، [(احزاب، 33). مسند احمد، ج 1، ص 331؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 416 و نيز ر. ك: كتب تفسيرى ذيل آيه.]

تبليغ (يا ايها الرسول بلغ ما انزل عليك من ربك) [الصواعق المحرقه، ص 75؛ الدر المنثور، ج 2، ص 298.] و... تا احاديث سفينه «الا ان مثل اهل بيتى كمثل سفينةنوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق»، [اين حديث از احاديث متواتر بين شيعه و سنى است. در كتاب عبقات الانوار آن را از زبان 90 نفر از بزرگان اهل سنت نقل كرده و صاحب احقاق الحق موارد ديگرى نيز بر آن افزوده است.] مؤاخاة، [ر. ك: كشف الحق، نهج الصدق، صص 172، 220.] وصيت، لافتى الا على، كساء، طير مشوى، تزويج على، رد الشمس، اثنى عشر خليفة و... به ناچار از توضيح اين همه مى گذرم كه توضيح هر يك و ارايه ى مصادر و منابع آن ها نوشته ى مستقلى مى طلبد. از اين رو تنها به فهرست برخى از آيات و احاديثى كه در شأن و فضايل على عليه السلام تنها در كتب اهل سنت آمده، مى پردازم چون نقل همه ى آن ها [ابن عساكر از ابن عباس نقل مى كند: «نزلت فى على ثلثمائة آية»، سيصد آيه درباره ى على عليه السلام نازل شده است. (تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص 172)] خارج از مقصوداين نوشته است.

1. آيه ى ولايت

(انما وليكم الله و رسوله والذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون) (مائده، 55)

2. آيه ى تبليغ

(يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك) (مائده، 67)

3. آيه ى تطهير

(انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) (احزاب، 33)

4. آيه ى مودة

(قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى) (شورى، 23)

5. آيه ى (من يشرى نفسه)

(و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله) (بقره، 207)

6. آيه ى مباهله

(قل تعالوا ندع أبنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين) (آل عمران، 61)

7. آيه ى (فتلقى آدم)

(فتلقى آدم من ربه كلمات) (بقره، 37)

8. آيه ى (انى جاعل)

(انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى) (بقره، 37)

9. آيه ى ود

(ان الذين امنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا) (مريم، 96)

10. آيه ى هادى

(انما انت منذر و لكل قوم هاد) (رعد، 7)

11. آيه ى سؤال

(وقفوهم انهم مسؤولون) (صافات، 24)

12. آيه ى (لحن القول) (محمد، 30)

13. آيه ى مسابقه

(والسابقون السابقون اولئك المقربون) (واقعه، 10)

14. آيه ى (سقاية الحاج)

(اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام... ان الله عند اجر عظيم) (توبه، 19)

15. آيه ى مناجاة

(يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجويكم صدقة ذلك خير لكم و اطهر) (مجادله، 12)

16. آيه ى (على ماذا بعث الانبيا)

(و اسأل من ارسلنا من قبلك من رسلنا) (زخرف، 45)

17. آيه ى (اذن واعية)

(و تعيها اذن واعية) (الحاقه، 12)

18. آيه ى صدق

(والذى جاء بالصدق و صدق به) (زمر، 33)

19. آيه ى نصر

(هو الذى أيدك بنصره و بالمؤمنين) (انفال، 62)

20. آيه ى (من اتبعك)

(يا ايها النبى حسبك الله و من اتبعك) (انفال، 64)

21. آيه ى محبت

(فسوف يأتى الله بقوم يحبهم و يحبونه) (مائده، 54)

22. آيه ى صديقون

(والذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون) (حديد، 19)

23. آيه ى (الذين ينفقون)

(والذين ينفقون اموالهم بالليل والنهار سرا و علانية) (بقره، 274)

24. آيه ى (الصلاة على النبى صلى الله عليه و آله)

(ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين امنوا صلوا عليه و...) (احزاب، 56)

25. آيه ى (مرج البحرين)

(مرج البحرين يلتقيان) (الرحمن، 19)

26.آيه ى (علم الكتاب)

(و من عنده علم الكتاب) (رعد، 43)

27. آيه ى (يوم لا يخزى)

(يوم لا يخزى الله النبى والذين آمنوا معه) (تحريم، 8)

28. آيه ى (خير البريه)

(ان الذين امنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه) (بينه، 7)

29. آيه ى (هو الذى خلق)

(و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا) (فرقان، 54)

30. آيه ى (الصادقين و الراكعين)

(كونوا مع الصادقين) (توبه، 119)، (و راكعوا مع الراكعين) (بقره، 43)

31. آيه ى (اخوانا على سرر)

(اخوانا على سرر متقابلين) (حجر، 47)

32. آيه ى ميثاق

(و اذ أخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم) (اعراف، 172)

33. آيه ى (صالح المؤمنين)

(و صالح المؤمنين) (تحريم، 4)

34. آيه ى اكمال

(اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى) (مائده، 5)

35. آيه ى نجم

(والنجم اذا هوى) (نجم، 1)

36. آيه ى (افمن كان مؤمنا)

(افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا يستوون) (سجده، 18)

37. آيه ى شاهد

(افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه) (هود، 17)

38. آيه ى (الاستواء على السوق)

(فاستوا على سوقه) (فتح، 29)

39. آيه ى (يسقى بماء واحد)

(يسقى بماء واحد) (رعد، 4)

40. آيه ى (من المؤمنين الرجال)

(من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه) (احزاب، 23)

41. آيه ى (ثم اورثنا الكتاب)

(ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا) (فاطر، 32)

42. آيه ى اتباع

(انا و من اتبعنى) (يوسف، 108)

43. آيه ى (من العالم)

(أفمن يعلم ان ما انزل اليك من ربك الحق) (رعد، 19)

44. آيه ى (احسب الناس)

(الم. احسب الناس ان يتركوا يقولوا آمنا و هم لا يفتون) (عنكبوت، 2)

45. آيه ى (شاقة النبى صلى الله عليه و آله)

(و شاقوا الرسول من بعد ما تبين لهم الهدى) (محمد، 32)

46. آيه ى (صاحب الفضيلة)

(و يؤت كل ذى فضل فضله) (هود، 3)

47. آيه ى (ذم من كذب النبى فى على)

(فمن اظلم ممن كذب على الله و كذب بالصدق) (زمر، 32)

48. آيه ى (التوكل عليه تعالى)

(و قالوا: حسبنا الله و نعم الوكيل) (ال عمران، 173)

49. آيه ى (كفايته تعالى)

(و كفى الله المؤمنين القتال) (احزاب، 25)

50. آيه ى (لسان الصدق)

(و جعل لى لسان صدق فى الاخرين) (شعراء، 84)

51. آيه ى (التواصى بالصبر)

(و تواصوا بالصبر) (عصر، 2)

52. آيه ى سابقون

(والسابقون الاولون) (توبه، 100)

53. آيه ى بشارة

(و بشر المخبتين... و مما رزقناهم ينفقون) (حج، 34)

54. آيه ى (من سبقت لهم منا الحسنى) (انبياء، 101)

55. آيه ى تأذين

(فأذن مؤذن) (اعراف، 43)

56. آيه ى (من جاءبالحسنة) (انعام، 160)

57. آيه ى (الدعوة للولاية)

(اذا دعاكم لما يحييكم) (انفال، 24)

58. آيه ى (فى مقعد صدق)

(فى مقعد صدق عند مليك مقتدر) (قمر، 55)

59. آيه ى (كون على شبيها بعيسى)

(و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون) (زخرف، 57)

60. آيه ى (الامة الهادية)

(و ممن خلقنا امة يهدون بالحق و به يعدلون) (اعراف، 81)

61. آيه ى (تراهم ركعا)

(تراهم ركعا سجدا) (فتح، 29)

62. آيه ى (ايذاء المؤمنين)

(والذين يؤذون المؤمنين والمؤمنات بغير ما اكتسبوا) (احزاب، 58)

63. آيه ى (اولوا الارحام)

(و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله من المؤمنين والمهاجرين) (احزاب، 6)

64. آيه ى بشارة

(و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق) (يونس، 2)

65. آيه ى اطاعة

(اطيعوا الله واطيعوا الرسول و اولى الامر منكم) (نساء، 59)

66. آيه ى (الاذان فى يوم الحج الاكبر)

(و اذان من الله و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر) (توبه، 2)

67. آيه ى (حسن الماب)

(طوبى لهم و حسن ماب) (رعد، 29)

68. آيه ى انتقام

(فاما نذهبن بك فانا منهم منتقمون) (زخرف، 41)

69. آيه ى (الامر بالعدل)

(هل يستوى هو و من يامر بالعدل و هو على صراط مستقيم) (نحل، 76)

70. آيه ى (سلام على ال ياسين)

(سلام على ال ياسين) (صافات، 130)

71. آيه ى (من اوتى كتابه)

(فاما من اوتى كتابه بيمينه) (الحاقه، 19)

72. آيه ى اخوة

(و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلين) (حجر، 47)

73. آيه ى (ليغيظ بهم الكفار)

(يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار) (فتح، 29)

74. آيه ى (ام يحسدون)

(ام يحسدون الناس على ما اتاهم الله من فضله) (نساء، 29)

75. آيه ى نور

(كمشكاة فيها مصباح) (نور، 53)

76. آيه ى (و لا تقتلوا)

(و لا تقتلوا انفسكم ان الله كان بكم رحيما) (نساء، 29)

77. آيه ى (وعد الله للمؤمنين)

(وعد الله الذين امنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما) (فتح، 29)

78. آيه ى استرجاع

(الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون، اولئك عليهم صلوات من ربهم و حرمة و اولئك هم المهتدون) (بقره، 157)

79. آيه ى (سؤال اهل الذكر)

(فاسئلوا اهل الذكر) (نحل، 43)

80. آيه ى (عم يتسائلون)

(عم يتسائلون عن النبا العظيم) (نبا، 1 و 2)

81.سوره ى (هل اتى)

رجوع شود به ص 184 نهج الحق.

82. سوره ى والعاديات

رجوع شود به ص 193 نهج الحق

83. سوره ى والعصر

رجوع شود به ص 199 نهج الحق

84. نزول كرائم القرآن فى على (عليه السلام)

(فى مسند احمد بن حنبل قال ابن عباس. ما فى القرآن آية الا و على رأسها و قائدها و شريفها و اميرها و لقد عاتب الله اصحاب محمد صلى الله عليه و آله فى القرآن و ما ذكر عليا الا بخير. و عن ابن عباس. ما نزل آية و فيها (يا ايها الذين آمنوا) الا و على رأسها و اميرها). اين ها آياتى است كه فقط از طريق اهل سنت نقل شده و بعضى از آن ها متواتر و بعضى ديگر مشهور است و البته همان گونه كه اشاره شد، تمامى آيات نيست؛ زيرا تمامى آيات هم چنان كه پيش تر آوردم، خيلى بيش از اين ها است.

شايسته است به برخى از آن چه در مورد تعيين امامت على عليه السلام در روايت ها و كتاب هاى معتبر اهل سنت آمده است، نيز به طور خلاصه اشاره شود.

1. حديث (كون على نورا بين يدى الله تعالى)

«قال رسول الله. كنت انا و عليا نورا بين يدى الله قبل ان يخلق ادم باريعة عشر الف عام ، فلما خلق الله آدم قسم ذلك النور جز أين فجزءانا و جزء على».

2. حديث خلافة

«لما نزل (وانذر عشيرتك الاقربين) جمع النبى صلى الله عليه و آله من اهل بيته ثلاثين... ثم قال لهم... و يكون خليفتى و يكون معى فى الجنة؟ فقال على: انا»

3. حديث وصية

«قال سلمان يا رسول الله من وصيك؟ قال؟... على ابن ابى طالب»

4. حديث (من احب اصحابك)

«قال ابوذر. دخلنا على رسول الله صلى الله عليه و آله فقلنا: من احب اصحابك اليك؟ و ان كان امر كنا معه و ان كان نائبة كنا من دونه؟ قال: هذا على اقدمكم سلما و اسلاما»

5. حديث (لكل نبى وصى و وارث)

«قال النبى صلى الله عليه و آله لك نبى وصى، و وارث ان وصيى و وارثى على بن ابى طالب»

6. حديث (قرائة سورة برائة)

«ان رسول الله صلى الله عليه و آله بعث براءة مع ابى بكر الى اهل مكة... ولكن جبرائيل جاءنى و قال: لا يؤدى عنك الا انت او رجل منك»

7. حديث مناجاة

«ان فى كتاب الله آية ما عمل بها احد قبلى و لا يعمل بها احد بعدى و هى (يا ايها الذين امنوا اذا ناجيتم الرسول) و بى خفف الله تعالى عن هذه الامة فلم تنزل فى احد من بعدى».

8. حديث مباهلة

«انه لما اراد المباهله لنصارى نجران احتضن الحسين و اخذ بيد الحسن و فاطمة تمشى خلفه و على يمشى خلفها و هو يقول لهم. اذا دعوت فامنوا»

9. حديث منزلة

«قال النبى... اما ترضى ان اكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى»

10. حديث (انى دافع الراية غدا)

«انى دافع الراية غدا الى رجل يحبه الله و رسوله كرار غير فرار لا يرجع حتى يفتح الله له»

11. حديث (برز الايمان)

«لما برز على الى عمرو بن عبدود فى غزوة الخندق و قد عجز عنه المسلمون قال النبى: برز الايمان كله الى الشرك كله»

12. حديث (سد الابواب الا بابه)

«ان النبى امر بسد الابواب الا باب على...»

13. حديث مؤاخاة

«... فقال صلى الله عليه و آله انما تركتك لنفسى انت اخى و انا اخوك فان ذكر احد فقل: انا عبدالله و اخو رسوله لا يدعيها بعدك الا كذاب»

14. حديث (ان عليا منى)

«ان عليا منى و انا منه و هو ولى كل مؤمن بعدى، لا يؤدى عنى الا انا او على»

15. حديث (ان فيك مثلا من عيسى)

«ان فيك مثلا من عيسى، ابغضه اليهود حتى اتهموا امه، و احبه النصارى حتى انزلوه المنزل الذى ليس باهل»

16. حديث (لا يحبك الا مؤمن)

«ان النبى قال: لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق»

17. حديث (خاصف النعل)

«ان رسول الله قال: ان منكم من يقاتل على تاويل القرآن كما قاتلت على تنزيله... ولكنه

خاصف النعل و كان على يخصف نعل رسول الله صلى الله عليه و آله فى الحجرة عند فاطمة»

18. حديث طائر

«كان عند النبى صلى الله عليه و آله طائر قد طبخ له، فقال: اللهم ائتنى باحب الناس اليك يأكل معى، فجاء على فاكل معه»

19. حديث (انا مدينة العلم)

«قال رسول الله صلى الله عليه و آله انا مدينة العلم و على بابها»

20. حديث ايذاء

«ان النبى صلى الله عليه و آله قال: من آذى عليا فقد آذانى ايها الناس من آذى عليا بعث يوم القيامة يهوديا او نصرانيا»

21. حديث (تزويج على صلى الله عليه و آله)

«ان ابابكر و عمر خطبا الى رسول الله صلى الله عليه و آله فاطمه عليهاالسلام فقال انها صغيرة فخطبها على فزوجها منه»

22. حديث (اجلس يا اباتراب)

«ان رسول الله صلى الله عليه و آله دخل على ابنته فاطمة... و يقول: «اجلس يا اباتراب» مرتين».

23. حديث كساء

(نهج الحق، ص 228)

24. حديث (كسر الاصنام و رد الشمس)

«ان رسول الله صلى الله عليه و آله حمل عليا حتى كسر الاصنام من فوق الكعبة» «و انه ردت له الشمس بعد ما غابت حيث كان النبى نائما على حجره و دعا له بردها ليصلى العصر فردت له»

25. حديث (الحق مع على)

«عن النبى صلى الله عليه و آله قال: رحم الله عليا اللهم ادر الحق معه حيث دار» «و روى عن الجمهور من

عدة طرق عن عايشة: ان رسول الله صلى الله عليه و آله قال: الحق مع على و على مع الحق لن يفترقا حتى يردا على الحوض»

26. حديث ثقلين

«خطبنا رسول الله... و انى تارك فيكم الثقلين اولهما كتاب الله فيه الهدى والنور فخذوا بكتاب الله واستمسكوا به، فحث على كتاب الله و رغب فيه ثم قال: و اهل بيتى، اذكركم الله فى اهل بيتى، اذكركم الله فى اهل بيتى، اذكركم الله فى اهل بيتى»

27. حديث أمان

«قال رسول الله صلى الله عليه و آله النجوم امان لاهل السماء فاذا ذهبت ذهبوا و اهل بيتى امان للارض فاذا ذهب اهل بيت ذهب اهل الارض»

28. حديث (اثنى عشر خليفة)

«قال النبى صلى الله عليه و آله لا يزال امر الاسلام عزيزا الى اثنى عشر خليفة كلهم من قريش»

29. حديث (لافتى الا على)

«ان مناديا من السماء نادى يوم احد: «لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على» (و روى انه نادى به يوم بدر)

30. حديث (لا يزال على هدى)

«قال رسول الله صلى الله عليه و آله يا عمار ان عليا لا يزال على هدى يا عمار ان طاعة على من طاعتى و طاعتى من طاعة الله تعالى» و بسيارى از احاديث ديگر از شمارش خارج است و اگر به اين ها اضافه كنيم فضايل نفسانى على عليه السلام را از «علم»، «رجوع صحابه به او»، «اخبار از غيب»، «شجاعت»، «كرامت»، «حسن خلق»، «حلم»، «صبر»، «استجابت دعا»، «عبادت»، «جهاد» و نيز رواياتى كه دلالت دارد بر «محبت على» و اين كه او«صاحب حوض» ، «لواء»، «صراط» و «اذان» است، به راستى كه قابل شمارش نخواهد بود.

از اين رو ابن عباس به كسى كه از فضايل و مناقب بى كران على عليه السلام در شگفت بود و مدعى شمارش سه هزار فضيلت براى على عليه السلام بود، گفت: سى هزار به حقيقت نزديك تر است [مناقب خوازرمى، ص 3؛ علم اليقين، ج 2، ص 592. «عن ابن عباس- و قد قال له رجل: سبحان الله ما اكثر مناقب على و فضائله انى لاحسبها ثلاثة الاف منقبه- قال او لا يقول انها الى ثلاثين الف اقرب».] و عمر همواره مى گفت: «لولا على لهلك عمر» [مناقب خوارزمى، ص 277؛ كنزالعمال، ج 5، ص 457، ح 13598. نيز مى گفت: «اقضانا على». رسول خدا صلى الله عليه و آله هم فرموده بود: «اقضاكم على» اخبار القضاة، محمد بن خلف بن حيان معروف به وكيع، ج 1، ص 88.] و «ان عليا كما ذكرت و فوق ما وصفت». [ابوبكر درباره ى اعزام على عليه السلام براى سركوبى ارتداد قبايل حضرموت، مى گويد: من در نظر دارم على عليه السلام را بفرستم (فانه عدل رضا عند اكثر الناس لفضله و شجاعته و قرابته و علمه و فهمه...)، عمر در پاسخ او مى گويد. ان عليا كما ذكرت و فوق ما وصفت. (الفتوح، ج 1، ص 27).]

به هر حال «در خانه اگر كس است يك حرف بس است» [براى آگاهى از توضيحات آيات و احاديث يا مستندات آن ها از كتب اهل سنت و ديگر توضيحات ر. ك: نهج الحق و كشف الصدق، علامه ى حلى، با تعليقات: الحسنى الارموى، صص 172- 220؛ الغدير، علامه ى امينى؛ الالفين، علامه ى حلى و الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 320 (حديث منا شدة) كه در آن جا اميرالمؤمنين در بيانى گويا و زيبا در برابر اعضاى شوراى تحميلى به بخشى از فضايل و نصوص خلافت خود اشاره مى كند.] چه رسد به يك دنيا حرف. (ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد). [ق، 37.]

چلچراغ

مقصود اين است كه شايد بتواند چهل ياور براى على عليه السلام فراهم كند، چون از على عليه السلام شنيده بود كه اگر چهل ياور داشتم در خانه نمى نشستم و حقم را مى گرفتم [بحارالانوار، ج 28، ص 313 و ج 33، ص 151؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 47. نيز ر. ك: شرح 1، قسمت (كمبود ياران توانمند و مخلص).] و ملاك قيام نيز همين وجود ناصر است. «لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر...». [نهج البلاغه، خطبه ى 3 (معروف به شقشقيه).]

آن جا كه يارانى هستند بايد قيام كرد و به پا خاست و آن جا كه نيستند بايد صبر كرد و آنان را ساخت و منتظر فرصت مناسب نشست.

از همين رو رسول صلى الله عليه و آله به على عليه السلام وصيت كرده بود كه: «اگر يارانى يافتى بجنگ وگرنه بيعت كن و جان خود را حفظ كن». [«و ان وجدت عليهم اعوانا فجاهدهم و نابذهم، و ان لم تجد اعوانا فبايعهم و احقن دمك» بحارالانوار، ج 28، ص 274؛ كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 581؛ الاحتجاج، ج 1، ص 215.] و در حقيقت با ساختن يارانى، مترصد فرصت باش.

همين جا اين را بگويم كه اگر على عليه السلام بيعت كرد، دو هدف عمده را تعقيب مى نمود. يكى حفظ جان خودش به عنوان ولى الله حجت خدا (كه قبلا به آن اشاره شد) [ر. ك: «ترور على عليه السلام» از همين كتاب.] و ديگرى، حفظ وحدت مسلمانان و اساس اسلام.

در اين باره خودش مى گويد: قسم به خدا! اگر نمى ترسيدم كه شكاف عميق ميان مسلمانان ايجاد شود و كفر بازگشت كند و دين ضايع شود، من غير از اين عمل مى كردم. [«و ايم الله لولا مخافة بين المسلمين، و ان يعود الكفر، و يبور الدين، لكنا على غير ما كنا لهم». شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 307. ر. ك: جمل، شيخ مفيد، ص 437؛ امالى، شيخ مفيد، ص 155؛ الارشاد، ص 131 كه با كمى تفاوت اين گونه آمده: «و ايم الله فلولا مخافه الفرقه بين المسلمين ان يعود الى الكفر لكنا غيرنا ذلك ما استعطنا»؛ به خدا سوگند! اگر بيم آن نبود كه مسلمانان پراكنده شوند، و به كفر بازگردند، و دين كژ ناهموار گردد همانا تا آن جا كه توان داشتيم شرايط كنونى را دگرگون مى ساختيم.] و نيز مى گويد: خوب مى دانيد كه من از همه كس به خلافت شايسته ترم و به خدا سوگند تا هنگامى كه اوضاع مسلمانان به راه باشد و در هم نريزد و غير از من به ديگرى ستم نشود هم چنان ساكت خواهم بود. [«لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى والله لا سلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصة» نهج البلاغه ى صبحى صالح، خ 74.]

در كلام ديگرى نيز تصريح مى كند به اين كه: اگر از حقم دست كشيدم به خاطر خوف از ارتداد و بازگشت مردم از دينشان بود [«اما حقى فتركته مخافة ان يرتد الناس عن دينهم». بحارالانوار، ج 43، ص 171 (به نقل از دلايل الامامة، طبرى).] و كسى كه دستى در تاريخ اسلام داشته باشد، مى داند كه تنها صبر على عليه السلام آن هم با تيغى در چشم و استخوانى در گلو، بود كه توانست اسلام را حفظ كند؛ [«فصبرت وفى العين قذى وفى الحق شجا». نهج البلاغه، خطبه ى شقشقيه؛ جمل، ص 126.] زيرا بناى منافقان اين بود كه به هر قيمتى به رياست برسند، ديگر مهم نبود كه بر جماعتى مسلم يا كافر، و در اين راه با هم، پيمان بسته بودند و از هيچ كارى، و به راستى از هيچ كارى دريغ نداشتند. از قتل و ترور و ضرب و شتم گرفته تا ادعاى ارتداد و بازگشت به جاهليت. آن چه مهم بود رياست بود و بيرون بردن خلافت از نسل رسول و بيت وحى. با صبر و نرمش بزرگ على عليه السلام، رياست دينى را كه سهل تر بود برگزيدند و هر جا كه آن را مخالف با اهداف و هوس هاى خود يافتند، به بهانه ى اجتهاد در برابر آن مى ايستادند. و اين صبر على عليه السلام چه قدر بزرگ و با شكوه است، صبر با تيغى نه در پا، كه در چشم و استخوانى فرورفته در حلق، كه با نبود ياور و نبود تحمل در توده و در مقابل نفاقى ريشه دار و باندى مسلح و خطرناك، براى حفظ رسالت چاره اى جز دست كشيدن ظاهرى از خلافت نيست؛ زيرا گره هاى كوررانه با دندان كه با حلم مى توان باز كرد و درهاى بسته را نه با مشت كه با كليدش مى توان گشود. بايد صبر كرد و حليم بود و يار ساخت و به انتظار روز موعود نشست گرچه بيست و پنج سال به طول انجامد.

حصن

مرادم همان حفظ جان على عليه السلام و دفاع بى امان زهرا عليهاالسلام از او است. پس از آن كه سران كودتا، على عليه السلام را به بيعت فراخواندند، او خوددارى كرد [الامامة و السياسة، ج 1، ص 12، تاريخ طبرى، ج 3، ص 207؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 11 (به نقل از سقيفه ى جوهرى، ص 60)؛ كامل ابن اثير، ج 2، صص 325 و 331؛ الغدير، ج 7، ص 80. نيز ر. ك: پيوست 1 (هجوم).] و فرمود: «سبحان الله! چه زود به رسول خدا دروغ بستيد. ابوبكر و اطرافيانش خوب مى دانند كه خدا و رسولش غير از من كسى را به جانشينى برنگزيدند و اين عنوان تنها زيبنده ى من است». [كتاب سليم بن قيس، ج 2، صص 583 و 863؛ بحارالانوار، ج 28، صص 227 و 298؛ الاحتجاج، ج 1، ص 208؛ المسترشد، صص 377 و 374؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 14.] ابوبكر به اشارت عمر، [الامامة و السياسة، ج 1، ص 19؛ المسترشد، ص 377؛ كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 583؛ الاحتجاج، ج 1، ص 208؛ بحارالانوار، ج 28 ص 226 و 297؛ و در بعضى نقل ها هم ابوبكر خود مستقيما اين فرمان را صادر مى كند. شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 48 (به نقل از سقيفه ى جوهرى، ص 71).] فرمان هجوم به خانه ى زهرا عليهاالسلام- اين آخرين سنگر ولايت- را داد و به عمر گفت. با جماعتى به خانه زهرا عليهاالسلام برو و همه را براى بيعت به اين جا بخوان و چنان چه على عليه السلام سر باز زد با او بجنگ [«ان ابيا فقاتلهما». عقد الفريد، ج 3، ص 250؛ تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 156؛ اعلام النساء، ج 3، ص 1207. نيز ر. ك: پيوست 1 (تهديد).] و به زور و شدت هر چه تمام، نزد من بياورش. [«و قال ائتنى به باعنف العنف». انساب الاشراف، ج 1، ص 587.]

عمر كه مدتها در انتظار چنين روزى بود و بدون كشته شدن على عليه السلام كار را تمام شده نمى ديد؛ [«فقال عمر: انه لا يستقيم لنا امر حتى نقتله، فخلنى آتيك برأسه». بحارالانوار، ج 28، ص 298؛ كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 863.] بى درنگ با توده اى از آتش [ر. ك: پيوست 1 (تهديد).] و جماعتى از منافقان و آزاد شده هاى قريش [«ثم ان عمر جمع جماعة من الطلقاء والمنافقين». علم اليقين، ج 2، ص 686. ر. ك: پيوست 1 (تهديد).] به طرف خانه ى فاطمه عليهاالسلام- همان كه جبرييل و رسول نيز بدون اذان داخل نمى شدند- هجوم [ر. ك: پيوست 1 (هجوم).] برد و نعره برآورد. به خدا قسم! اگر براى بيعت بيرون نياييد، خانه را با اهلش به آتش خواهم كشيد. يكى باتعجب گفت: فاطمه در خانه است! عمر جواب داد: حتى اگر او باشد. [ر. ك: پيوست 1 (تهديد).]

زهرا عليهاالسلام تا صداى نعره شنيد، با عجله به طرف درب خانه رفته و آن را محكم بست [«اغلقت الباب فى وجوههم». تفسير عياشى، ج 2، ص 66. «فاجافت الباب و اغلقته». الاختصاص، مفيد، ص 184.] و از همان جا [«فخرجت فاطمه عليهاالسلام فوقفت من وراء الباب». بحارالانوار، ج 30، ص 293. «و خطابها لهم من وراء الباب». بحارالانوار، ج 53، ص 18.] به دفاع از على عليه السلام برخاست و بر آن جماعت گمراه [«ايها الضالون المكذبون ماذا تقولون؟ و اى شى ء تريدون؟». بحارالانوار، ج 30، ص 293.]