تجلى و ظهور عرفان نظرى‏

سعيد رحيميان

- ۶ -


فصل پنجم: تجلى و اعيان ثابته

تجلى و اعيان ثابته

مرغ بر بالا پران و سايه‏اش مى‏دود بر خاك پران سايه‏وش ابلهى صياد آن سايه شود مى‏دود چندان كه بى مايه شود در هواى غيب، مرغى مى‏پرد سايه او بر زمين مى‏گسترد جسم سايه سايه سايه دل است جسم كى اندر خور پايه دل است «مولانا»

در آثار عرفا مكررا بدين مطلب اشاره شده كه ظهور موجودات به حسب‏اعيان ثابته واقع مى‏شود و تنوع آثار واحكام درعالم به حسب تنوع اعيان ثابته‏مى‏باشد، (1) و تصريح نموده‏اند كه ايجاد، چيزى نيست جز اقتران و انضمام وجود به‏اعيان ثابته كه مستلزم ظهور و احكام و آثار خاص (مانند اوليت و ظهور) يا عام(مانند امكان ذاتى) آنها مى‏باشد. (2) براى ورود به بحث نقش اعيان ثابته در تجلى وظهور ابتدا بايد ضمن بيان مقدمه‏اى تعريفى از اعيان ثابته ارائه دهيم و ويژگيهاى‏آنها را نيز برشماريم.

در مورد «علم حق تعالى به مخلوقات قبل از خلقت‏»، مباحث مفصلى بين فرق‏كلامى فلسفى و عرفانى درگرفته است.

غالب عرفا بخصوص در مكتب ابن‏عربى بر اين عقيده‏اند كه قبل از تحقق‏كثرت مظاهر، به وساطت فيض مقدس، حق متعال به ممكنات به عين علمش به‏ذات خويش هم در مرتبه احديت و هم در مرتبه واحديت عالم مى‏باشد، بدين‏صورت كه درمقام حديت‏به نحو «شهود مفصل در مجمل‏» و علم اجمالى در عين‏كشف تفصيلى (3) و در مقام واحديت، به نحو «شهود مفصل در مفصل‏» به موجودات‏و ممكنات جهان، عالم است و مصحح قول به چنين علم و ادراكى در مرتبه ذات‏حق را «اعيان ثابته‏» دانسته‏اند، چرا كه اين اعيانند كه مظاهر اسماى الهى و لوازم وصورتهاى صفات حق مى‏باشند كه در حضرت علمى بوده و در مرتبه واحديت‏نمودار شده‏اند و خداوند با علم ذاتى خويش به ذات خود به اسما وصفات ولوازم‏آنها نيز عالم است; پس به عبارتى مى‏توان گفت: مرتبه سابق همه اشيا در علم‏حق، عالم اعيان ثابته است، (4) در مكتب ابن عربى از اين مرتبه به مرتبه «شيئيت‏ثبوت‏» تعبير مى‏شود (ثبوت هر چيز در مرحله علم حق) در مقابل «شيئيت وجود»كه مرتبه ظهور عينى خارج از ذات حق است (5) و موجوديت‏شى‏ء فى نفسه و نزدخود. در شيئيت ثبوت، اشيا و اعيان تنها داراى ترتيب رتبى به تبع اسماى الهى‏عام و خاص و اخص الهى مى‏باشند، اما در شيئيت وجودى علاوه بر ترتيب رتبى‏به تبع اسما ، گاه به ترتيب ظهورى تدريجى در زمان نيز متصف مى‏شوند و بقاى‏هر ممكن در شيئيت ثبوت و ظهور آن در شيئيت وجود در هر لحظه به اراده الهى‏كه مرجع آنهاست‏بستگى دارد.

اين اعيان خود حاصل فيض اقدسند (6) كه موجب ظهور آنها در حضرت علميه‏حق در مرتبه واحديت‏شده است (7) و همين اعيانند كه معين كننده استعداد ذاتى وظرفيتها و خصوصيات اساسى موجودات مى‏باشند، موجوداتى كه مظاهر آنهامحسوب مى‏گردند.

ابن‏عربى درتوضيح اين مطلب، دو گونه خلق را از يكديگر تفكيك نموده‏است:

1. خلق تقدير: كه متقدم بر امر الهى بوده و خصوصيت هر ممكن و تعيين‏زمان ظهور عين او و نحوه ظهور او وابسته به آن است، اين خلق به واسطه علم‏ازلى حق بوده و نه تنها براعيان ممكنات، بلكه بر خصوصيات و حالات متنوع ونامتناهى آنها نيز تعلق مى‏گيرد و خلق آنها متناسب همين حالات است.

2. خلق ايجاد: كه وابسته به امر و همگام با آن است و بر طبق خلق تقدير واقع‏شده است (8) و اشيا را ظهور مى‏بخشد.

اشيا در مرحله بعد به واسطه فيض مقدس بر طبق قالب اعيان به منصه ظهورخارجى مى‏رسند. (9) اين اعيان اعم از ماهيات وهويات در اصطلاح حكما مى‏باشند (10) و كليات (نظير جنس و نوع) و جزئيات (اشخاص و افراد عالم) تحت پوشش آنهامى‏باشند، چرا كه همگى در علم حق حضور دارند.

اعيان ثابته داراى دو اعتبارند، چرا كه از جهتى صور و لوازم اسما مى‏باشند وبرخاسته از آنها، كه از اين جهت محتاج فياضند (فيض اقدس) و از اين رو منفعل‏مى‏باشند. و از جهتى ديگر، مجراى فيض به حقايق اعيان خارجيه مى‏باشند و حاكم‏بر وجود ممكنات و تعيين كننده خواص و استعدادهاى آنها، بنابراين بايد گفت:اعيان ثابته قابل محض نيستند، بلكه چنانچه قيصرى در شرح خود آورده از جهتى‏قابلند و محكوم و از جهتى فاعلند و حاكم (11) و به اين بيان، تضاد ظاهرى اقوال عرفادر موارد فعاليت‏يا انفعال اعيان ثابته برطرف مى‏شود. (12) شيخ صدرالدين قونوى‏نيز در نصوص، تذكر اين نكته را لازم دانسته كه اعيان ثابته از آن حيث كه مرايى‏و آينه‏هاى تجلى وجودى حق مى‏باشند اثرى در عالم ندارند، اما از آن حيث كه‏باعث ظهور تعدد، به حسب تعدد كمالات اسمايى كه در غيب آن تجلى كامن ونهان مى‏باشند، مؤثرند (13) و در واقع بازگشت اين امر نيز به اين مطلب است كه حق‏تعالى (اگر وصف تاثر بر او صدق كند) جز از خود متاثر نيست، البته بدين معنا كه‏درمرتبه اسما و صفات، برخى اسماى حق و نسب اسماييه او از بعضى ديگرتاثيرپذيرند (همان طور كه اسم حكيم، دو اسم قادر و مريد را محدود مى‏سازد وبرآن دو تاثير مى‏گذارد) اعيان ثابته نيز در واقع جز شؤون حق متعال نيستند، (14) به هرحال «رابطه اعيان ثابته با اسماى الهى‏» را بدين صورت مى‏توان بيان نمود:

اعيان ثابته به اعتبار ظهور علمى، صورت اسماى حقند و به اعتبار بطون‏عينى، اسما و صفات حق.

«ارتباط اعيان ثابته با موجودات خارجى‏» را نيز مى‏توان بدين نحو توضيح داد:

اين اعيان داراى مظاهرى هستند كه از آن مظاهر، تعبير به «حقايق كونيه‏» وخارجيه مى‏نمايند; (15) اعيان ثابته را حروف عاليات، حروف اصلى، شؤونات ذاتيه وحقايق ممكنه نيز مى‏گويند. (16)

نكته: از نتايجى كه از اين بحث مى‏توان گرفت، تعيين نحوه علم حق تعالى درمرتبه ذات و قبل از ايجاد خلق است، چرا كه بر خلاف مشائيان كه آن علم رابه نحووجود صور در علم بارى تعالى قبل از ايجاد دانسته‏اند و برخلاف اشراقيان كه تنهابه علم حضورى حق پس از خلقت قائل شده‏اند (به نحو فاعل بالرضا) عرفا به دونحوشهود مفصل در مجمل و شهود مفصل در مفصل در دو مرتبه احديت وواحديت‏به «علم حق به مخلوقات درمرتبه ذات‏» معتقد شدند.

و اين همان قولى است كه بعدهاتوسط صدرالمتالهين با تمسك به قاعده‏بسيط الحقيقه تحت عنوان «علم اجمالى در عين كشف تفصيلى‏»، در حكمت متعاليه‏مطرح شد.

در اين زمينه در روايت اهل بيت - عليهم السلام - چنين وارد شده: عن‏اميرالمؤمنين - عليه السلام - «و كل عالم فمن بعد جهل تعلم و الله لم يجهل و لم يتعلم،احاط بالاشياء علما قبل كونها فلم يزد بكونها علما علم بها قبل ان يكونها كعلمه بها بعدتكوينها (17) ; هر عالمى بعد از جهل كسب عمل نموده، در حالى كه خداى تعالى جاهل‏نبوده تا كسب علم كند، او قبل از تكوين اشيا بدانها احاطه علمى داشته، بنابر اين به‏واسطه تكوين اشيا در علمش زياده و فزونيى رخ نداده است‏».

گروهى از اهل معرفت ، «عالم اظله‏» (سايه ها) را كه در كلام ائمه - عليهم‏السلام - به عنوان مواطن اوليه آن ذوات مقدس نام برده شده، به عالم اعيان ثابته‏تعبير نموده‏اند، از جمله حديثى كه از مفضل، نقل شده كه از امام صادق‏عليه السلام پرسيد:شمادر عالم اظله چگونه بوديد (اقامت داشتيد)؟

در جواب فرمودند : اى مفضل، نزد پروردگارمان بوديم در حالى كه غير از مااحدى نبود; ما در سايه‏اى سبز رنگ بوديم كه حق را تسبيح و تقديس و تحليل وتمجيد مى‏كرديم، در آن حال، نه فرشته مقرب و نه صاحب روح غير از ما نبود تاآن كه خلقت اشيا پيش آمد و حق تعالى هر آنچه را كه خواست و به هر صورت‏كه اراده نمود - از ملائكه و غير ملائكه - خلق فرمود و سپس علم اين امر به مارسيد. (18) همچنين در احاديث اماميه چنين نقل شده كه : «و العلم متقدم على المشيه والمشية ثانيه و الاراده ثالثه و التقدير واقع على القضاء بالامضاء; (19) علم او بر مشيتش تقدم‏دارد و مشيت، در مرتبه دوم قرار داشته و در مرحله سوم، نوبت‏به اراده مى‏رسد و(سپس) تقدير حق بر قضاى او تعلق گرفته كه آن قضا در نهايت امضا شده است‏».

سر قدر يا حاكميت اعيان ثابته

پيشتر ز افلاك كيوان ديده‏اند پيشتر از دانه ها نان ديده‏اند در دل انگور مى را ديده‏اند در فناى محض شى‏ء را ديده‏اند پيشتر از خلقت انگورها خورده مى‏ها و نموده شورها در تموز گرم مى‏بينند دى در شعاع شمس مى‏بينند مى

«مولانا»

به جهت اهميتى كه نقش اعيان ثابته در ظهور عالم دارد و در عرفان نظرى‏تحت عناوينى همچون «تابعيت علم نسبت‏به معلوم‏» و نيز «حاكميت اعيان ثابته‏» وهمچنين مساله «سر قدر» مطرح شده و به مباحثى نظير مبحث نظام احسن و عدل‏الهى و مشكله شرور و قضا و قدر مربوط مى‏باشد، در اينجا بحث را تجديد مطلع‏نموده و تحت عنوان حاكميت اعيان يا سرقدر، بحث را دنبال مى‏نماييم:

اشاره شد كه عرفا اختلافات متحقق در بين مظاهر و موجودات را با تمسك به‏سابقه آنها در علم بارى تعالى توضيح مى‏دهند، به نحوى كه اين اختلافات به جعل‏حق تعالى نبوده و خداوند سبحان عامل اين تفاوتها نمى‏باشد و اينها بدو انتساب‏ندارند; يعنى، عامل تفاوتها در خصوصيات و استعدادهاى هريك از مظاهر، امرى‏ذاتى و مربوط به خود آنها مى‏باشد و همان طور كه در فلسفه مطرح شد، الذاتى‏لايعلل (ذاتى شى‏ء محتاج علتى نيست و محال است كه علتى وراى علت تامه‏موصوف خود داشته باشد و الا مستلزم خلف است) همچنين خصوصيات اعيان‏ثابته كه ذاتى آنهاست - چه اينكه خود اعيان نيز از لوازم ذاتى اسما و صفات‏مى‏باشند - از اين رو هيچ كدام قابل جعل (به معناى افاضه وجود) نيستند. (20)

و چون از لوازم غيرمتاخر از ذات و اسماى حقند، محصول فاعليت‏حق نبوده‏بلكه خود بر فاعليت او تاثير مى‏گذارند، در اينجاست كه مساله حاكميت اعيان‏ثابته و تبعيت علم از معلوم مطرح مى‏شود بدين شرح كه:

چون خداوند سبحان فاعل علمى و ارادى است و فعلش مسبوق به علم و اراده،پس در واقع دو عامل به ايجاد و اظهار او شكل مى‏دهند و نحوه تاثير افاضه‏اش رامعين مى‏كنند كه البته اين دو عامل عين ذات اويند، نه امرى وراى ذات و به‏عبارت قونوى: اسم و صفتى از او اسم و صفتى ديگر را محدود و معين و مشخص‏مى‏سازد و آن دو عامل عبارتند از: 1. علم او; 2. حكمت او كه جهت اراده او واعمال قدرتش را مشخص مى‏سازند.

در اينجاست كه اين سؤال مطرح مى‏شود كه علم حق چگونه بر نحوه ايجاد اومؤثر است و پاسخ آن است كه - چنان كه گذشت - معلومات حق در مرتبه قبل ازايجاد عبارتند از: علم او به ذات خود كه متضمن علم به اسما و صفات و نيز لوازم‏اسما و صفات و مقتضيات آنها يعنى اعيان ثابته مى‏باشد، پس در مرتبه علم ذاتى وقبل از آفرينش، نظام خلقت در قالب اعيان ثابته در حضرت علمى حق، در مرتبه‏واحديت، وجود داشته و بارى تعالى به نحو شهود مفصل در مجمل، تفاصيل عالم‏را در بساطت ذات شهود مى‏نموده و همين نظام علمى است كه چون نظام احسن‏مى‏باشد، عامل جهت‏دهنده به افاضه و ظهور حق تعالى مى‏باشد و طبعا افاضه حق،تابع معلوم او يعنى اعيان ثابته است، درست مانند طبيبى كه نسخه مريض خود رابرحسب حال و مرض او و درجه پيشرفتش تنظيم مى‏نمايد و از اين حيث مجازاگفته مى‏شود كه مريض از وجهى حاكم بر عمل طبيب بوده كه در واقع آن نيزحكومتى مجازى است نه حقيقى.

و بنابر اين قاعده كلى «لايوثر مؤثر حتى يتاثر» (هيچ مؤثرى تاثير نمى‏گذارد،مگر آن كه خود تاثير بپذيرد) را در فاعلهاى علمى مطرح نموده‏اند، بدين مفاد كه:هر مؤثرى قبل از تاثير و حكومت‏بر معلول خود از او تاثير پذيرفته و تحت‏حاكميت او در مى‏آيد (البته مقصود، تاثير از وجود علمى اوست) چنان كه‏مهندس از نقشه ذهنى خود منفعل مى‏گردد (اول الفكر آخر العمل) و گفته‏اند: اقل‏مراتب تاثيرپذيرى مؤثر از متاثر استحضار علم اوست نسبت‏به متاثر، پس ظهوراشيا از وجود علمى به وجود عينى (به توسط فيض اقدس) در قالب خصوصيات وويژگيهايى است كه اعيان ثابته آنها اقتضاء نموده‏اند و علم خداوند سبحان نيز تابع‏معلوم او و خصوصيات ذاتى لايتغير آن مى‏باشد و طبعا افاضه او نيز به همين روال‏انجام مى‏گيرد، از اين رو مى‏توان گفت‏به وجهى، هر خير يا شرى كه به شى‏ءمى‏رسد به واسطه تقاضا و اقتضاى ذاتى عين ثابت آن مى‏باشد و به تعبير ابن‏عربى‏در فصوص، هيچ چيزى از خارج به كسى يا چيزى نمى‏رسد و هر چه به او رسيده‏به واسطه تقاضاى خود اوست، اگر چه كه از وجهى ديگر هيچ امرى جز با افاضه وتجلى حق به عرصه ظهور نمى‏رسد، اما حكمت و علم حق است كه ظهور افاضه اورا تعيين مى‏نمايد و معناى «تبعيت علم از معلوم‏» همين است (21) و نيز معناى‏مجازات و جزاى كلى و مطلق الهى نسبت‏به همه موجودات با رحمت مطلقه نيزهمين است.

به همين جهت است كه خداوند نسبت‏به همه موجودات حجت‏بالغه دارد،چرا كه بيش از آنچه كه بدانها اعطا نمود، اقتضا و ظرفيت نداشته‏اند و استعدادات‏موجود در متن اعيان ثابته استعداد غيرمجعول مى‏باشد. (22)

و اين همان سر قدرى است كه مختص حق تعالى و اوحدى از انبيا و اولياى‏اوست; همگان از علم به اين سر، منع شده‏اند، چه تكوينا و چه در عرصه تشريع وبنابراين نه طريق علمى حصولى بدان راه دارد و نه طريق كشفى (23) و بنابر اين‏مى‏بينيم كه عزير پيامبر نيز از كنكاش در اين مساله نهى شده است و تهديدمى‏گردد، چرا كه علم قدر، نسبت و اضافه‏اى با ذات حق دارد و نسبت و اضافه‏اى‏هم به مقادير و علم الهى (24) و گر چه به لحاظ دومى، اعيان قابل شناختند. اما به جهت‏نسبت اول دايما مجهول مى‏باشند و به لحاظ منع از پيگيرى آن از طريق مجاهده،براى كشف، مكاشفه آن نيز حاصل نمى‏شود، مگر براى آن كس كه خداوند او راصالح ديده و بدان علم مخصوص گرداند (الامن ارتضى من رسول).

اميرالمؤمنين‏عليه السلام به شخصى كه از ايشان مكررا و به اصرار در مورد سر قدراز ايشان استفهام مى‏نمود، تعابيرى اين چنين فرموده‏اند:

«بحر عميق فلا تلجه... طريق مظلم فلاتسلكه... سر الله فلاتتكلفه...; دريايى است‏عميق واردش مشو... راهى تاريك است آن را مپيما.. . سر الهى است‏خود را بدان‏تكلف مينداز!»

آنگاه در مقابل سماجت‏سائل خود سؤالى از او فرمودند، بدين شرح كه: به من‏بگو آيا رحمت‏حق تعالى بر عباد قبل از اعمال ايشان بوده يا آن كه اعمال بندگان‏قبل از آن بوده؟ آن شخص جواب داد... مسلما رحمت الهى قبل از اعمال بندگان‏بوده است. اميرالمؤمنين‏عليه السلام به حاضران فرمودند: برخيزيد و بر برادرتان سلام‏كنيد، چرا كه اسلام آورد در حالى كه قبلا كافر بود. (25)

البته اطلاع بر سر قدر اختصاصى به اوحدى از انبيا ندارد، بلكه به كمل از اوليانيز ممكن است اعطا گردد (چنان كه شيخ در مورد خود و قونوى در مورد شيخ واستادش اين دعوى را دارند). (26)

علامت آن كس كه سرقدر به او اعطا شده آن است كه:

اولا: عذر خلق را - هرچند كه خود اعتذار نجويند - قبول مى‏نمايد، چرا كه باادراك عالم اعيان ثابته، به ظرفيتها و ويژگيهاى هريك پى مى‏برد و مى‏داند كه‏انسان گرچه در اختيار خويش مجبور است و نمى‏تواند عذر جبر را پيش آورد، اماهر كسى را هم ويژگيها و ظرفيتهايى است كه فراتر از آن را نه خداوند از اوخواسته و نه ديگرى مى‏تواند متوقع باشد. (27)

صوفى از پرتو مى راز نهانى دانست

گوهر هركس از اين لعل توانى دانست

ثانيا: به راحت كلى و ياس كلى مى‏رسد; (28) ياس از اين كه بيهوده به آنچه كه‏نشدنى است و مقتضى عين ثابت كسى نيست اميد نبندد و امرى را كه نشدنى است‏شدنى نپندارد و راحت از به اضطراب افتادن در مورد آنچه شدنى است و امرى كه‏در نهايت‏به وقوع مى‏پيوندد، تا بيهوده از ناحيه فوت يا فقدان آن در اضطراب‏نباشد.

ثالثا: چنين شخصى مظهر هوالظاهر و هوالمظهر مى‏شود، به عبارت ديگر،مى‏تواند هرجا كه بخواهد مظهرى داشته باشد و گاه صورت واحدى از او در اماكن‏مختلف ظاهر گردد. (29)

ابن عربى گويد: آياتى از قرآن كريم مؤيد اين مطلب (اعيان ثابته و نقش آنهادر خلقت) است، از جمله آيه شريفه: «انما قولنا لشى‏ء اذا اردناه ان نقول له كن‏فيكون‏» (30) چرا كه خطاب به معدوم عقلا جايز نيست، پس قبل از خلق اشيا بايدشيئى باشد تا به او خطاب كن شود و تحقق يابد و آن همان عين ثابت‏شى‏ء درمرتبه علم است كه به واسطه خطاب ارادى حق و به همان اراده تحقق خارجى‏مى‏يابد. (31)

آيه ديگر، كريمه «ما يبدل القول لدى و ما انا بظلام للعبيد» (32) چرا كه قول حق‏تعالى بر طبق علم اوست و خداوند به كسى ظلم ننموده، او را شقى نمى‏كند، بلكه‏عمل او به حسب علم او به اشيا و اشخاص است و از اين روست كه در جاى ديگرفرمود: «و ما ظلمناهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون‏» (33)

آيه ديگر : «ان لهم قدم صدق عند ربهم‏» (34) است كه ابن عربى آن را چنين تاويل‏نموده است: «اى سابق عناية عند ربهم فى علم الله‏»; يعنى، از ابتدا و در علم حق تعالى‏مشمول عنايت او بوده‏اند. و نظير اين آيه است : «ان الذين سبقت لهم منا الحسنى‏اولئك عنها مبعدون‏» (35) همانا آنان كه از جانب ما سابقه‏اى نيكو داشتند از آتش جهنم‏به دور مى‏باشند.

آيه شريفه: «هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا; (36) آيا برانسان، دوره‏اى از دهر نگذشته كه چيز قابل ذكرى نبود» نيز از مويدات ديگراعيان ثابته دانسته شده است، چنان كه در تفسير على بن ابراهيم قمى از معصوم‏نقل شده است كه در تفسير آيه مزبور فرمودند:

«كان فى العلم و لم يكن فى الذكر; در علم الهى بود، اما در ذكر نه‏» (يعنى مذكورنبود يا به آن تكلم نشده بود).

در روايتى ديگر از امام صادق‏عليه السلام نقل شده كه : «شيئا مقدورا و لم يكن‏مكونا (37) ; در تقدير (يا تحت قدرت) خداوند بوده، اما در عرصه تكوين نيامده بود»كه اين خود مؤيدى بر صحت طرح بحث علم حق قبل الخلق و مساله اعيان ثابته‏مى‏باشد.

آيه ديگر: «و هو اعلم بالمهتدين‏» (38) و آياتى نظير آن است كه علم حق تعالى رامطرح مى‏نمايد كه مقصود، علم به هدايت مهتدين و راه يافتگان در حال حضوراعيان ثابته‏شان در حضرت علمى است و آيه شريفه «فلله الحجة البالغة‏» (39) به‏تقريرى كه گذشت‏به خوبى معنا مى‏گردد. (40)

و بالاخره آيه شريفه : «و ءاتكم من كل ما سالتموه‏» (41) را اعم دانسته‏اند از سؤال‏بعد از خلق و سؤال قبل از خلق (سؤال و طلب و تقاضاى اعيان ثابته براى ظهوراحكام خاص خود).

تتمه: شيخ گويد: بنابر اين، تقرير خطاب الهى كه در كتاب «المشاهدة القدسيه‏»نقل نمودم كه فرموده بود: «انت الاصل و انا الفرع‏» تو اصل هستى و من فرع، معنامى‏شود. (42)

دو نكته

نكته اول: اگر گفته شود كه چون علم حق تعالى فعلى است نه انفعالى، پس درواقع معلومات و موجودات بر طبق علم حق آفريده مى‏شوند و در ناحيه افعال نيزآنچه علم ازلى حق بر آن تعلق گرفته از آنها صادر مى‏شود و علم حق متعال نيزعلمى فعلى و تخلف‏ناپذير است، بنابراين موجودات در صدور چنان افعالى مجبورخواهند بود.

جواب آن است كه علم حق تعالى به هر فعلى بر حسب مبادى آن فعل تعلق‏مى‏گيرد، اگر مبادى‏اش مبادى فعل اختيارى بوده، در علم فعلى حق نيز به نحواختيارى مى‏باشد و طبعا در عالم خارج نيز چنان خواهد شد.

به عبارت ديگر، چون علم حق به هر موجودى از ازل به تبع علم او به اعيان‏ثابته آن موجود مى‏باشد، پس اگر عين ثابت موجودى مظهر اسم مختار باشد، علم‏فعلى خداوند نيز به حسب همان علم سابق ازلى به آن موجود و افعالش تعلق‏خواهد گرفت; مولانا در مثنوى در بيان وجه جمع بين اختيار بندگان با حديث‏جف القلم كه ملاكا نظير همين شبهه است، چنين آورده است:

همچنين تاويل «قد جف القلم‏»

بهر تحريض است‏بر شغل اهم

پس قلم بنوشت كه هر كار را

لايق آن هست تاثير و جزا

كژ روى «جف القلم‏» كژ آيدت

راست آرى سعادت زايدت

چون بدزدد دست‏شد «جف القلم‏»

خورده باده مست‏شد «جف القلم‏»

دومين نكته: لازم به ذكر، آن است كه مساله سر قدر ممكن است اين توهم رابه ذهن آورد كه: فعل ربوبى صرفا تحت‏حاكميت اعيان قرار گرفته و هرچه اعيان‏ثابته به اقتضائات خود و اقتضائات اقتضائات خود الى الابد حكم مى‏كنند ايجاد كندو فعل حق تنها به منزله وسيله تحقق آنها و ناظر بر ايجاد آنها باشد و در اين‏صورت وجه خدايى و ربوبيت و ملوكيت‏حق تعالى ظاهر نمى‏شود، بلكه به نحوى‏از سمت ربوبى عزل مى‏شود اما به گفته ابن‏فارض:

و جادت ولا استعداد كسب بفيضها

و قبل التهيئ للقبول استعدت

به همين جهت عرفا خود در مواضع ديگر بر توحيد افعالى و عدم تاثيرغيرحق بر او فراوان سخن گفته‏اند - هر چند وجه جمع اين دو قول را تبيين‏ننموده‏اند - اما مى‏توان احاديث‏شريفى كه از ائمه طاهرين در ارتباط با بدا مطرح‏شده و اين كه حق تعالى را راهى است، - اگر چه مخفى بر مردم و حتى بر صاحبان‏كشف - كه بر غير طرق عادى اعمال قدرت نموده و نيز اينكه حق را اسمى مستاثراست كه به هيچ كس ننمايانده و مانند اينها را به عنوان وجه جمعى در اين زمينه ونيز براى دفع توهم مزبور دانست. (43)

خلاصه و مرور فصل پنجم

اين فصل به ارتباط تجلى با «اعيان ثابته‏» و «حاكميت اعيان بر عالم و بر اسما وتجليات آنها» اختصاص يافت و روشن شد كه اين تعينات علمى الهى‏اند كه توجيه‏كننده اختلافات و تشخصات و ذاتيات و عوارض پديدارهاى عالمند كه خود ازناحيه اسما و با «تجلى ذات‏» حق نشئت‏يافته، اما در تجليات «فعلى حق‏» بر اسماحاكميت دارند، بدين صورت عالم از ديد عارف عالمى است‏با ضابطه و قانون ،ضابطه‏اى كه از متن و حاق واقع و ذات حق و علم او برخاسته است. علم به سر قدراز طريق شهود اعيان ثابته به اوحدى از انبيا و اوليا اختصاص دارد.


پى‏نوشتها:

1) فصوص (شرح محمود غراب)، ص 8; قونوى نيز درمفتاح چنين گويد: حقيقة كل شى‏ء كيفيه تعينه‏فى علم الله; حقيقت هر چيز نحوه تعين آن در حضرت علمى حق تعالى است «رك: مشارق الدرارى،ص 30».

2) ر ك: مشارق الدرارى، ص 30.

3) فصوص (شرح قيصرى)، ص 18; تعليقه بر فصوص، ص 30 و 36.

4) اسفار، ج 2، ص 328; نيز رك: فتوحات، ج 1، ص 210، كه اعيان ثابته را از طريق قاعده تخاطب درقول و امر به استناد به آيات قرآن اثبات نموده است.

5) رك: فتوحات، ج 3، ص 281 و 280; حاشيه تجليات، ص 174 (به نقل از صدرالدين قونوى); نيز نقدالنصوص، ص 32.

6) رك: كلمات مكنونه، ص 28; مصباح الهدايه، ص 61.

7) همين ويژگى اعيان ثابته موجب بروز بحثى در اين زمينه شده كه آيا اعيان اصولا مجعولند يا نه؟ ازمشايخ و بزرگان عرفان نقل شده كه «الاعيان الثابته ما شمت رائحة الوجود: اعيان ثابته بويى ازوجودنبرده‏اند» و همين تعبير باعث‏شده كه عده‏اى ثابتات ازليه معتزله را كه پشتوانه عقلى ندارند به عرفانسبت دهند [معتزله، ثابت را اعم از موجود و معدوم مى‏دانند و بنابراين معتقدند كه مى‏توان امورى‏داشت كه معدوم باشند، اما ثابت و متعلق علم بارى تعالى در ازل واقع شوند] و بنابر آن جمله، به عدم‏مجعوليت اعيان قائل شده و چنين استدلال نموده‏اند. مجعول ابتدا بايد در خارج موجود باشد تا بتواندبه مجعوليت متصف شود، حال آن كه اعيان ثابته موجود در خارج نيستند.

در مقابل، عده‏اى ديگر براى مجعوليت اعيان ثابته چنين استدلال نموده‏اند كه اعيان ثابته مجعولند، چون‏وجود علمى دارند و هرچه وجود (عينى يا علمى) دارد (ماسوى الله) از نحوه‏اى جعل برخورداراست، پس اعيان ثابته مجعولند. قيصرى نزاع را لفظى مى‏داند و مى‏گويد: اگر بگوييم اعيان ثابته رائحه‏وجود را ازلا و ابدا استشمام ننموده‏اند و وجود خاص خويش ندارند، در اين صورت غير مجعولند،اما اگر از آن حيث كه در حيطه علم بارى تعالى وجود و حضور علمى دارند بنگريم، در اين صورت‏مجعول مى‏باشند (مجعولاتى كه توسط فيض اقدس پديدار شده‏اند) اما مى‏توان گفت: اگر جعل را دروجودات به كار بريم، نه تنها اعيان ثابته، بلكه اعيان خارجه نيز مجعول نيستند، چرا كه نمودند نه‏وجود، اما اگر جعل را اعم از ايجاد يا اظهار بعد الخفاء به كار بريم، در اين صورت اعيان ثابته نيزمجعولند و با فيض اقدس ظاهر شده‏اند «رك: نقدالنصوص، ص 43».

در رباعى ذيل كه به علامه دوانى منسوب است ، مطلب فوق به خوبى ترسيم شده است.

اعيان كه به اصطلاح ماهيات است

در خارج و علم فرع ذات است

مجعول به وجهى و به وجهى ازلى

احكام، بلى، تابع حيثيات است

8) رك: فتوحات، ج‏4(چاپ قديم)، ص 210، 211 و 16.

9) فصوص (شرح قيصرى)، ص 21; تعليقه تونى بر فصوص، ص 30.

10) فصوص (شرح قيصرى)، ص 21.

11) شرح فصوص، ص 21.

12) مرحوم فاضل تونى در تعليقه خود بر مقدمه فصوص مى‏گويد: موضوع اول (انفعاليت اعيان) به‏جهت نوعى لحاظ اجمالى به عالم به نحوى كه تنها وجه خاص حاكم بوده و سلسله اسباب و معدات ومؤثرات نفى گردد مى‏باشد و قول دوم به واسطه لحاظ تفصيلى به مجموع عالم به نحوى كه سلسله‏اسباب و ساير معدات و مؤثرات اثبات شود اتخاذ گرديده، (تعليقه فصوص، ص 36، 37) ; استادآشتيانى نيز پس از بحثى در اين زمينه چنين آورده: اعيان گرچه نظير عقول و نفوس واسطه فيض‏وجودند، ولى مبدا صريح ظهور، فيض حق است كه از وجه خاص كه هر موجودى با حق دارد فيض‏را به مظاهر خارجى مى‏رساند «شرح مقدمه قيصرى (چاپ قديم)، ص 108».

13) نصوص به نقل از «مصباح الانس‏»، ص 104.

14) مصباح الانس، ص 104.

15) شرح مقدمه قيصرى (چاپ جديد)، ص 271 و 382.

16) رك: نقدالنصوص، ص 45.

17) التوحيد، ص 43.

18) اصول كافى، ج 1، ص 442; نيز رك: روايت عالم اشباح، همان ماخذ، ص 441.

19) همان، ص 148.

20) صدرالمتالهين به نقل از شيخ الرئيس، عبارتى دال بر تاثير استعداد شى‏ء قابل (متجلى له) را در قبول‏تجليات ذكر نموده است. «رك: اسفار، ج 1، ص 419».

21) مرحوم ملاصدرا گويد: خداوند را علمى تابع است كه فرع صدور موجودات از حقايق اسماى الهيه‏است و علمى متبوع كه مقدم بر ايجاد معلوم است (مراد از معلوم همان صور موجودات عينيه در علم‏است) و كسى كه به درك اين دو جنبه نايل آيد، هم خداوند را آينه ممكنات مى‏داند و هم صورممكنات را به حقايق وجوديشان آينه‏هاى ذات حق و اسماى او.

22) بله اين اعيان و استعدادها خود معلل به اسماست و اسما نيز خود معلل به ذات است و ذات الهى‏علت‏بردار نيست، لذاست كه خداوند فرمود: «و يحذركم الله نفسه‏»، نيز فرمودند: «اذا بلغ الكلام الى‏الله فامسكوا».

23) رك: فصوص (شرح محمود غراب)، ص 215 به نقل از فتوحات; نيز رك: فص عزيرى فصوص‏الحكم.

24) فصوص (شرح محمود غراب)، ص 215.

25) شيخ صدوق، التوحيد، ص 365.

26) فصوص (شرح محمود غراب)، ص 211; فكوك قونوى در حاشيه منازل السائرين، ص 233 و 252.

27) فصوص (شرح محمود غراب)، ص 174 به نقل از فتوحات.

28) فصوص (شرح قيصرى)، ص 302; نيز رك: شرح منظومه، ص 357.

29) فصوص (شرح محمود غراب)، ص 44 به نقل از فتوحات.

30) نحل (16)، آيه 40.

31) رك: فتوحات، ج 2(چاپ قديم)، ص 171; شعرانى، اليواقيت و الجواهر، ج 1، ص 73.

32) ق (50)، آيه 29.

33) نحل (16)، آيه 118.

34) يونس (10)، آيه 2.

35) انبياء (21)، آيه 101.

36) انسان (76)، آيه 1.

37) محمد بن‏عبدالجواد بحرانى، برهان، ج 4، ص 410.

38) انعام (6)، آيه 117.

39) انعام (6)، آيه 149.

40) فتوحات، ج 2 (چاپ قديم)، ص 56 و 63 و ج 1، ص 16، 70، 74 و 182; فتوحات، ج 13 (چاپ‏جديد)، ص 167.

41) ابراهيم (14)، آيه 34.

42) رك: شرح كلمات الصوفية من كلام الشيخ ابن العربى.

43) تذكار مطلب از استاد عابدى شاهرودى. نيز رجوع شود به پيامدهاى كلامى بحث، مبحث «بدا».