اسرار ملكوت جلد ۲

آیت اللـه سید محمد محسن حسینی طهرانی

- ۶ -


تعابير مرحوم علاّمه از استاد خود يادآور كلمات أميرالمؤمنين و اشعار ابن فارض است

در نامه‌اي به رفيق سالك و شفيق طريق مرحوم آقاي حاج محمّد حسن بياتي رحمة الله عليه از كربلا چنين مي‌نويسند:

بسم الله الرّحمن الرّحيم

و لَهُ الحَمدُ في الاُولي و الآخِرةِ و لَهُ الحُكمُ و إليهِ تُرجَعون

سلام‌هاي پياپي و درود پي‌در‌پي و تحيّات وافره و ادعيه خالصه بر آستان حضرت محبوب باد كه افق مقدّس عالم دل را مكان خود فرمود، و با ولايت تامّه خود متصرّف در كون و مكان گرديد.

امروز شاه انجمن دلبران يكي است، دلبر(گرچه جز او هيچ نيست) هميشه دل بر آن يكي است.

نيكو رقيمه مباركه زيارت و حقّاً مطالب حقّه‌اي است كه خداوند بر زبان و دل شما جاري ساخته است، نه مبالغه و اغراق. گرچه بايد گفت تازه اين تمجيد و تحسين در حدود فكر ماست نه رسا به قامت او، و اين انديشه در ظرف تعقّل ما نه محيط بر بحر فضل او. آب دريا را به پيمانه پيمودن غلط است و امواج بادهاي تند را با غربال محدود نمودن و با دستار مقيّد كردن نه صحيح.

و إنَّ قَميصًا خيطَ مِن نَسجِ تِسعه   و عِشرينَ حَرفًا عَن مَعاليهِ قاصرٌ

باري هزار بار شكر كه گرچه نه در خور خريداران اوئيم، چون نه ثمني در دست و نه مثمني محدود، ليكن در زمره بعرصه در‌آمدگان بازار او و زمره مشتاقان جمال و والهان حريم درگه او.

به هر طرف كه نگه مي‌كنم تو در نظري   چرا كه بهر تو جز ديده جايگاهي نيست

باري در نامه‌اي ديگر مطالب را اوج داده و تعابير عجيبي از استاد خود نقل مي‌كنند:

بسم الله الرّحمن الرّحيم

اللَهمَّ أنتَ السّلامُ و مِنكَ السَّلامُ و إليكَ يَنتَهي السّلامُ

و لَه الحمدُ في الاُولي و الآخِرةِ، وهو الأوّلُ و الآخرُ و الظّاهرُ و الباطنُ

و هو عَلي كُلّ شَيءٍ قديرٌ

السّلام عليكم و رحمةُ اللهِ و بركاتُه؛ پس از اهداء تحيّات وافره و ادعيه خالصه بصحّت و موفّقيّت در شب سه‌شنبه وارد كاظمين عليهما السّلام، و در صبح سه‌شنبه وارد كربلاي معلّي و مشّرف بحضور حضرت عزيز انسان العين و عين الانسان حضرت آقاي حاج سيّد هاشم حدّاد روحي فداه شدم.

اللَهُمَّ أفِضْ صِلَةَ صَلواتكَ و أوَّلَ تَسليماتِكَ علي أوّلِ التّعيُّناتِ المُفاضَةِ مِن العِمآءِ الرَّبّاني، ‌و آخِرَ التَّنزّلاتِ المُضافةِ إلي النَّوعِ الإنسانيِّ، المُهاجِر مِن مكّة كانَ اللهُ و لَم يَكُن مَعهُ شَيءٌ ثاني.

جاي دستبوسي و پابوسي اصالتاً يا نيابتاً نبود، لأنّه كلُّ شيءٍ و مَع كلِّ شَيءٍ و قآئمٌ بكلِّ شيءٍ، وسِع كُرسيُّه السّمواتِ و الأرضَ، زَيتونةٍ لا شَرقيّةٍ و لا غَربيّةٍ، فَللَّه المَثَلُ الأعلي. بوي گلم چنان مست كرد دامنم از دست برفت

پس از استقرار، از حالات حضرتعالي بخصوص و ساير رفقا خدمتشان معروض افتاد بسيار خرسند شدند و دعاي خير فرمودند؛ و فرمودند: آقا! خيلي از رفقا در معني توحيد گير دارند ولي آقاي بيات خيلي روشن است و در مسافرت من به ايران با موافقت معني بود، و خداوند به ايشان عنايت بسياري فرمود و ايشان در رديف رفقاي درجه اوّلي هستند كه ما با هم شب و روز هستيم، او هميشه با من است. عرض كردم: كلمه‌اي بفرمائيد كه براي ايشان بنويسم. فرمودند: بنويس (فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْت‏)[55]، الخ.

در اين نامه كه براي يكي از خواصّ رفقاي سلوكي و صاحب سرّ خود مي‌نويسند، حقيقت و شخصيّت مقام عارف واصل و فاني در ذات حضرت احديّت بيان شده است؛ و كيفيّت عروج به مرتبه لا حدّي و لا رسمي و اطلاقي حضرت حقّ، و بالنّتيجه طلوع سرّ ولايت مطلقه تكوينيّه و ظهور مقام ارادت و مشيّت لا انتهائيّه در نفس عارف توضيح داده شده است؛ و كيفيّت اتّحاد و نفوذ ولايت و اراده تكوينيّه حضرت حقّ در جميع عوالم وجود (چنانچه براي حضرات معصومين صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين ثابت و محقّق است) در زير سايه و ولايت مقام ولايت كبراي الهيّه حضرت حجّة بن الحسن العسكري أرواحنا لتُراب مَقدمه الفِداء بر آنان نيز ثابت و محقّق مي‌گردد. و اين معني همان حقيقت وحدت ولايت است كه در مظاهر مختلفه بواسطه تجليّات باطني و اعظم پروردگار ظاهر مي‌شود. يعني يك ولايت مختصّ ذات پروردگار است و احدي را چه از مردم عادي و چه از اولياء و انبياء و معصومين عليهم السّلام به اندازه سر سوزني در آن سهم و شريك و انباز نيست، همان ولايت در نفس معصوم عليه السّلام تجلّي و ظهور مي‌نمايد و باز همان ولايت از نفس معصوم بر نفس وليّ خدا كه مراتب عبوديّت را بنحو احسن و اكمل طيّ نموده و به حقيقت توحيد ذاتي بالحقيقه متحقّق شده است ظاهر مي‌گردد. ولهذا اوصافي را كه خداي متعال در قرآن كريم در ضمن آيه شريفه «نور» بر حضرات معصومين عليهم السّلام اطلاق نموده است، بر اين دسته از اولياء خدا نيز اطلاق مي‌گردد؛ در آنجا كه مي‌فرمايد:

( اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ  مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَوةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ  الْمِصْبَاحُ فىِ زُجَاجَةٍ  الزُّجَاجَةُ كَأَنهََّا كَوْكَبٌ دُرِّىٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَ لَا غَرْبِيَّةٍ يَكاَدُ زَيْتهَُا يُضىِ‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ  نُّورٌ عَلىَ‏ نُورٍ  يهَْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ  وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ  وَ اللَّهُ بِكلُ‏ِّ شىَ‏ْءٍ عَلِيم‏*فىِ بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الاَْصَال‏*رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تجَِرَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَوةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَوةِ  يخََافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصَر*لِيَجْزِيهَُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُواْ وَ يَزِيدَهُم مِّن فَضْلِهِ  وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيرِْ حِسَاب‏)[56].

«خداوند نور آسمانها و زمين است. مَثَل نور او مانند چراغدان دروني ديوار بدون منفذ مي‌باشد كه در آن چراغ بوده باشد. آن چراغ در داخل شيشه و حبابي است (كه بر روي آن گذارده شده است) و آن حبابِ آبگينه‌اي گويا همچون ستاره‌اي درخشان است.

آن چراغ برافروخته مي‌شود از مادّه زيتونيِ درخت بركت داده شدة زيتون، كه نه نسبت با مشرق دارد و نه با مغرب (بلكه در ميان بيابان در زير آسمان در حال اعتدال از خورشيد و هوا و زمين بهره مي‌گيرد).

به قدري آن روغن زيتون كه مادّه برافروختگي اين چراغ مي‌باشد درخشنده و پرلمعان و نورافزاست كه اگر آتش‌گيرانه‌اي با آن تماس حاصل نكند باز هم شعله‌ور است.

آن حباب نور ديگري است افزون بر روي نور چراغ. خداوند با نور خودش هدايت مي‌كند مؤمناني را كه بخواهد (به منزلگاه قرب خود برساند) و مَثل‌هائي براي مردم مي‌زند، و خداوند به تمام چيزها بسيار داناست.

آن چراغ، يا آن مؤمنان هدايت شده به نور خدا، در خانه‌هائي هستند كه خداوند به آنها اجازه داده است كه داراي رفعت معنوي گرديده و در آنها اسم خدا بر دلها برده شود.

بطور مستمرّ و مداوم در آن خانه‌ها صبحگاهان و شامگاهان تسبيح خداوند را مي‌نمايند مرداني كه ايشان را باز نمي‌دارد از ياد خدا نه تجارتي و نه خريد و فروشي، و باز‌‌ نمي‌دارد از برپا داشتن نماز و دادن زكوة، چرا كه در حالي هستند كه مي‌ترسند از روزي كه در آن، دلها و چشمهاي بصيرت واژگون گردد.

اين بدان سبب است كه خداوند به بهترين اعمال نيكوئي كه بجا آورده‌اند ايشان را جزا دهد، و از فضل خود نيز بر آنان زيادتي بخشد؛ و خداوند به هر كس كه بخواهد بدون حساب روزي مي‌دهد.» [57]

امام صادق عليه السّلام ائمّه را مصداق آيه «نور» مي‌داند

مرحوم والد رضوان الله عليه در «الله شناسي» ذيل تفسير اين آيه به نقل از «الميزان» آورده‌اند:

در «توحيد» صدوق وارد است كه از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت شده است كه چون از قول خداوند عزّوجلّ: (اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ  مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَوةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ) سؤال نمودند، فرمود: آن مثلي مي‌باشد كه خدا براي ما زده است؛ فالنَّبيُّ و الأئمَّةُ صَلواتُ اللهِ عَليهِم مِن دِلالاتِ اللَهِ و آياتِه الَّتي يُهتَدَي بِها إلي التَّوحيدِ و مصالِح الدّينِ و شَرايع الإسلامِ و السُّنَنِ و الفَرآئِضِ؛ و لا قُوّةَ إلاّ باللَهِ العَليِّ العَظيم.

«بنابراين پيغمبر و ائمّه صلوات الله عليهم از دلالتهاي خداوندي و آيات وي هستند، آن دلالات و آياتي كه بدان مي‌توان به سوي توحيد و مصالح دين و شرايع اسلام و سنن و فرائض راه جست؛ و هيچ قوّه‌اي موجود نمي‌باشد مگر به خداوند عليّ عظيم.» [58]

مسعودي در كتاب «اثبات الوصيّة» روايتي را از حضرت ابوالحسن امام علي النّقي عليه السّلام روايت مي‌كند:

رَوَي الحِمْيَري قالَ: حَدَّثني أحمدُ بنُ أبي عبدِ اللهِ البَرقي عَنِ الفَتح بنِ يَزيد الجُرجاني قالَ: ضَمَّني و أبا الحَسن الطَّريقُ لمّا قَدِمَ به مِن المَدينة، فَسَمعتُه في بعض الطّريقِ يَقولُ: مَن اتَّقَي اللهَ يُتَّقَي و مَن أطاع اللهَ يُطاعُ. فلَم أزَلْ أئتلِفُ حَتّي قَرَبتُ مِنه و دَنَوتُ فسلَّمتُ علَيه فَردَّ علَيَّ السّلامَ. فأوَّلُ ما ابتَدئَني أن قالَ لي: يا فَتح! مَن أطاعَ الخالقَ فلَم يُبالِ بسَخَطِ المَخلوقينَ. يا فَتح! إنّ اللهَ جلَّ جلالهُ لايوصَفُ إلاّ بما وَصَف بِه نَفْسَه. فأنّي يوصَفُ الَّذي تَعجُز الحَوآسُّ أن تُدرِكَه و الأوهامُ أن تَنالَه و الخَطَراتُ أن تَحُدَّه و الأبصارُ عَن تُحيطَ به. جلَّ عمّا يَصِفُه الواصِفونَ و تَعالَي عمّا يَنعتُه النّاعِتونَ. نَأي في قُربِه و قَرُبَ في نآئِه، بَعيدٌ في قُربِه و قَريبٌ في بُعده. كَيَّفَ الكَيْفَ و لا يُقالَ كَيفٌ، و أيَّنَ الأينَ فلا يُقال أينٌ، إذْ هو مُنقطِع الكَيفيّةِ والأينيّةِ، الواحدُ الأحدُ جَلّ جلالُه.

كَيفَ يوصَفُ محمّدٌ صلّي الله عليه و آله و قد قَرنَ الجَليلُ اسمَه باسمِه و أشرَكَه في طاعَتِه و أوجَبَ لمَن أطاعَهُ جزآءَ طاعَتِه فقال:( وَ مَا نَقَمُواْ إِلَّا أَنْ أَغْنَئهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِن فَضْلِه‏)[59]. فقالَ تبارَكَ اسمُه يَحكِي قولَ من تَركَ طاعَتَه:(َ يَلَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولا). أم كيفَ يوصفُ مَن قرنَ الجليلُ طاعَتَه بطاعةِ رسولِ اللهِ صلّي الله عليه و آله حيثُ قالَ: (ْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلىِ الْأَمْرِ مِنكم‏) [60]. قالَ:(وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلىَ الرَّسُولِ وَ إِلىَ أُوْلىِ الْأَمْرِ مِنهُْم‏) .

يا فتحُ! كَما لا يوصَفُ الجَليلُ جَلَّ جلالُه و لا يوصَفُ الحُجَّةُ فكذلكَ لا يوصَفُ المُؤمنُ المسلمُ لأمرِنا. فَنَبيُّنا صلّي اللَه عليه و آله أفضَلُ الأنبيآءِ و وصيُّنا صلّي اللَه عليه و آله أفضَلُ الأوصيآءِ. ثُمّ قالَ بعد كَلامٍ: فاردُدِ الأمرَ إليهمْ و سلِّمْ لَهُم... الخ.

همانگونه كه خداوند بوصف درنيايد، رسول او و مؤمني كه تسليم خدا باشد بوصف درنيايد

«حميري گويد: احمد بن ابي عبدالله برقي از فتح بن يزيد جرجاني نقل كرد كه: در مسير بين مدينه و عراق زمانيكه متوكّل عبّاسي آن‌ حضرت را به سامرّاء تبعيد نمود، من با آن حضرت همسفر بودم. روزي از آن حضرت شنيدم كه مي‌فرمود: كسيكه تقواي خداي تعالي را پيشه خود سازد از گزند شرار خلق مصون خواهد ماند؛ و كسيكه اطاعت باري تعالي را بجاي آورد از او اطاعت خواهد شد. پيوسته من به نحوي با آن حضرت روابط انس و موجبات قرب برقرار نمودم تا اينكه توانستم خود را از زمره نزديكان به ايشان قرار دهم. پس روزي خود را به امام عليه السّلام نزديك نمودم و بر او سلام كردم، حضرت جواب سلام فرمود. سپس با اوّلين جمله‌اي كه پس از سلام گفتگوي خود را شروع كرد فرمود:

اي فتح! كسيكه اطاعت خالق را بنمايد از خشم و غضب مخلوق بيمي به خود راه نمي‌دهد. اي فتح! بدرستيكه خداي متعال جلّ جلاله به توصيف و تعريف در نيايد مگر به وصف و نعتي كه خود، خود را بنمايد. زيرا كجا مي‌توان توصيف نمود ذاتي را كه حواسّ بشر عاجزتر از آنست كه بتواند او را ادراك كند، و وهم و تخيّل انسان به او برسد، و خطورات او را تعريف و توضيح نمايد، و چشمان به او احاطه پيدا كند. از آنچه توصيف كنندگان بپردازند بلند مرتبه‌تر است، و وصف و بيان شارحانِ حقيقت و كنه ذات او بسيار پائين‌تر از حقيقت اوست. در عين قرب و نزديكي با خلق بعيد و در عين بعد از خلق قريب و با آنان معيّت دارد، با حضور خود با خلق فاصله دارد و با فاصله با آنها حضور و شهود دارد. او ذاتي است كه كيفيّت و چگونه بودن اشياء را ابداع و خلق فرمود، ولي خود هيچگونه چگونگي و كيفيّتي برنمي‌دارد. و اوست كه از براي اشياء مكان بيافريد امّا خود در لامكان قرار يافته است، زيرا ذات او از كيفيّت و قبول مكان بريّ و منزّه است؛ او ذات واحد و أحد (يكتا و بي مانند) است، بلند مرتبه است مقام عظمت و جلال او.

و همينطور چگونه محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم به وصف و شرح در‌مي‌آيد درحاليكه خداوند جليل اسم او را قرين و در كنار اسم خود ذكر كرده است و او را شريك در اطاعت و انقياد از خود قرار داده، و براي كسيكه از رسول او اطاعت كند ثواب و جزاء اطاعت و انقياد از خودش را مقرّر كرده است، زيرا فرموده است: (و اين افراد ـ يعني منافقين ـ مستوجب نقمت و بدبختي نگشته‌اند مگر اينكه خداي متعال و رسول او آنها را از نعمتهاي الهي بهره‌مند ساخته، بواسطه كفران نعمت خود را به بيچارگي و عقوبت گرفتار نمودند). پس خداوند ـ كه پر خير و بركت است اسم او ـ حال كساني را كه با او و رسول او از در مخالفت و عناد بر‌مي‌خيزند و مخالفت اوامر خودش و رسول خودش را مي‌كنند اين چنين بيان ميكند: (اي كاش ما اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا را در دنيا انجام مي‌داديم!). و يا اينكه چگونه بوصف و تعريف آيد آن كسي كه خداي متعال اطاعت از او را كنار اطاعت رسول خودش قرار داده است، آنجا كه مي‌فرمايد: (از خدا اطاعت كنيد و از رسول خدا اطاعت كنيد و از متولّيان امر از ميان خود). و در جاي ديگر فرموده است: (و اگر ايشان امر خود را به پيامبر و يا به صاحبان امر و متولّيان حكم از ميانشان مي‌سپردند برايشان بهتر بود).

اي فتح! همچنانكه خداي جليل جلّ جلاله به وصف و شرح نيايد، و همانطور كه حجّت او نيز به وصف و بيان نيايد، همينطور مؤمني كه تسليم امر ما شده باشد و خود را با تمام وجود در اختيار ما قرار داده باشد و حقيقت ولايت ما را به نحو اتمّ و واقع قبول داشته باشد نيز به وصف و شرح نخواهد آمد. پس پيامبر ما صلّي الله عليه و آله و سلّم برتر از تمامي انبياء، و وصيّ ما صلّي الله عليه و آله بالاتر و با فضيلت‌تر از تمامي اوصياء مي‌باشند. سپس حضرت پس از جمله‌اي فرمودند: اي فتح! امر خود را به آنها بسپار و تسليم رأي و نظر آنان گرد...»

علّت عدم توصيف حضرت حقّ و رسول او و مؤمنين

با تأمّل در اين فقرات حديث شريف روشن مي‌شود چگونه امام هادي عليه السّلام علّت عدم توصيف ذات حضرت حقّ را عدم شعور و ادراك بشر نسبت به كنه ذات و حقيقت وجود پروردگار دانسته‌اند. و همينطور عجز از وصف و بيان رسول خدا و ائمّه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين به همين امر برمي‌گردد؛ زيرا صرف نظر از خصوصيّات ظاهري و قالب بشري كه حدود و مشخّصات آن براي همه افراد روشن است، حقيقت انسان به كيفيّت مراتب فعليّت و سعه ظرفيّت وجودي او بواسطه ثبوت تجرّد و حصول قرب به ذات حقّ مرتبط مي‌شود، و چون نفس معصوم عليه السّلام از اين نقطه نظر جميع مراتب استعداد او را به فعليّت درآورده است و در مرتبه تجرّد و تجريد به اعلي مراتب آن كه رفض بالكلّيّه تمام زوايا و بقاياي تعيّنات نفس است نائل آمده است، لذا وجود او مندكّ و فاني و محو در ذات حق گشته، و با از دست دادن همه شوائب هستي مجازي و ورود به حريم اطلاقي پروردگار به هستي مطلق و وجود بحت و بسيط و لاحدّ و لارسم قدم گذارده است. و عليهذا هر آنچه بر آن وجود مطلق از خصوصيّات و كمالات مترتّب است بر وجود حضرات معصومين عليهم السّلام نيز مترتّب گردد. و همينطور مؤمني كه با تأسّي به مرام و مكتب معصومين عليهم السّلام و انقياد تامّ از صاحب مقام ولايت كبراي الهيّه و تسليم بالكلّيّه امور خود به آن حضرات خود را فاني در ولايت امام نموده باشد و تمام ذرّات هستي خود را محو در هستي پروردگار كند، او نيز مشمول همان عنايت و لطف حضرت حقّ نسبت به معصومين عليهم السّلام مي‌گردد و طبق فرمايش حضرت امام هادي عليه السّلام او نيز به نعت و بيان و شرح و توصيف در‌نمي‌آيد.

چقدر مناسب است با بحث ما در اينجا كلام مرحوم والد اعلي الله مقامه، آنجا كه در مقام توصيف از استاد خود (مرحوم حدّاد) مي‌فرمايد:

ايشان قابل توصيف نيست. من چه گويم درباره كسيكه به وصف در‌نمي‌آيد؛ نه تنها لا يوصَف بود، بلكه لايُدرك و لايوصَف بود؛ نه آنكه يدرك و لايوصف بود.[61]

حقير گويد: در اينجا نكته‌اي بيادم آمد از مرحوم آية الله والد قدّس الله نفسه در وقتي كه صحبت از نفوذ و سيطره ولايت و مقدار فعل و إعمال او در تربيت و إرقاء نفوس بشر بسوي منزلگاه و مقصد خود بميان مي‌آمد، و از ايشان سؤال مي‌شد: كيفيّت امامت و حدود آن نسبت به ساير افراد به چه نحو ميباشد؟ و آيا أميرالمؤمنين عليه السّلام مي‌تواند با دستگيري و تربيت نفوس افراد آنانرا به همان مرتبه و منزلتي كه خود در آن مرتبه قرار دارد برساند يا خير؟ ايشان مي‌فرمودند:

اميرالمؤمنين عليه السّلام امام است تا بي‌نهايت

أميرالمؤمنين عليه السّلام امام است به نحو اطلاق نه امام به نحو تقيّد و تحدّد و محدوديّت خاصّ. او امام است تا بي‌نهايت، نه امام تا يك درجه و رتبه مخصوص. و اگر او نتواند انسان را به همان مرتبه و منزله‌اي كه خود در آن متمتّع از همه مواهب الهيّه بطور غير محدود در همه مراتب و شؤون اسما‌ء و صفات بي‌انتهاء حضرت حقّ است برساند او ديگر امام ما در اين مرتبه نخواهد بود، بلكه امام در مراتب پائين‌تر خواهد بود، و اين با امامت غيرمحدوده و غيرمحصوره او منافات دارد. علي امام است تا ذات پروردگار، و پيشواست تا مرتبه تجرّد تامّ و حريم حضرت حقّ. و علي امام است تا همان نقطه‌اي كه خود در آن است، زيرا امامت او مطلقه است نه مقيّده. و چنانچه نتواند به آن مرتبه كه ظهور كلّيه اسماء و صفات الهي بر آينه مَظهر است برساند و ذات انسان را از هستي تعيّني و استقلالي به نيستي فناء و محو كه عين هستي اطلاقي است انتقال ندهد ولايت او ديگر مطلقه نخواهد بود.

كسي اشكال نكند كه عدم وصول به رتبه حضرات معصومين عليهم السّلام نه بجهت نقصان و ضعف در فاعليّت و إعمال صاحبان ولايت مطلقه است، كه ناشي از قصور استعداد و عدم قابليّت قوابل بشري است كه ياراي وصول به آن ذروه عالي و راقي را ندارند، و اين نقطه منحصراً متعلّق به همان ذوات مقدّسه معصومين صلوات الله و سلامه عليهم مي‌باشد و بس. زيرا هيچ دليلي نه عقلي و نه نقلي كه دلالت بر صحّت اين ادّعا را بنمايد وجود ندارد، و خداي متعال وجود معصوم را جدا و ممتاز از حدود وجود بشري و انساني نيافريده است. و همان حقيقتي كه نشأت گرفته از كنه و حقيقت ذات پروردگار به اسم روح بر جسم مادّي و طبيعي بشر تعلّق مي‌گيرد و مصداق (وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى‏)[62] مي‌گردد و به خلعت كرامت(فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخَْالِقِين‏)[63] مخلّع مي‌شود، همان حقيقت به صورت روح و نفس امام عليه السّلام در قوالب و اجسام آنها نزول پيدا مي‌كند. منتهي امام عليه السّلام با مراقبه و مجاهده و اطاعت تامّ و تمام و عبور از بوادي كثرت و رفض همه تعيّنات غير الهي كمال متوقَّع و مترتّب بر وجود خويش را فراهم مي‌نمايد و مصداق اتمّ انسان كامل مي‌گردد، و ما آن استعداد و قابليّت را صرف إعمار و اصلاح امور دنيوي و انغمار در شهوات و نفس امّاره و تصدّي رياسات و كثرات و امور باطله و شخصيّه مي‌نمائيم، و آن سرمايه و اكسير حيات را هَباءً مَنثوراً به دست طوفان بلايا و حوادث نيست و نابود مي‌سازيم. فلذا او به مقصد مي‌رسد و ما درمي‌مانيم، و او مظهر كليّه اسماء و صفات جماليّه و جلاليّه الهي مي‌گردد و ما در عالم بهيميّت و حيوانيّت و انانيّت و طغيان نفس امّاره دست و پا مي‌زنيم.

خلقت حضرات معصومين عليهم السّلام با ساير افراد از جهت ظاهر تفاوتي ندارد

بعضي‌ها را تصوّر برآنست كه بطور كلّي اصل خلقت و ايجاد حضرات معصومين عليهم السّلام با ساير افراد تفاوت فيزيكي دارد. مثلاً كيفيّت خلقت اجسام آنها و جهاز هاضمه و معده و قلب و ريه و مغز و استخوان آنها بايد با ديگران متفاوت باشد و از همه افراد بايد زيباتر و قوي‌تر و قواي ظاهري آنها بيشتر باشد. مثلاً قدرت ديدِ امام بايد بسيار بيشتر از افراد عادي باشد، و يا گوش آنها بايد از هزاران فرسخ صداها را بشنود و... امّا همه اين مطالب حاكي از جهالت و ناداني نسبت به مقام امام است. اينها چون خود در عالم حسّ و ظاهر و جزئيّت گرفتار و محبوس‌اند، تصوّر مي‌كنند كه امام عليه السّلام هم بايد در همان مرتبه ديد و بينش آنها ظهور يابد؛ و خيال مي‌كنند رواياتي كه از آنها وارد است ايشان را خلقتاً از ساير افراد بشر جدا مي‌سازد، همچون كلام امام صادق عليه السّلام كه مي‌فرمايد:

نَزِّلونا عَنِ الرُّبوبيَّةِ و قُولوا فِينا ما شِئتُم. [64]

«ما را از مرتبه ربوبيّت و خدائي پائين آوريد و حكم مخلوق بر ما بنهيد، آنگاه هرچه درخور فهم و ادراك شما است (از صفات و ملكات و امور غير عاديه و مسائل عجيبه و غريبه) ما را بدان متّصف كنيد.»

غافل از اينكه اين روايات هيچ ربطي به مدّعاي آنان ندارد، و صرفاً در مقام اثبات عبوديّت و مخلوقيّت و مملوكيّت خود در قبال مقام عزّ و منيع حضرت ربِّ العِزّة و مالكِ الرَّقاب و ملِك المُلوك مي‌باشد؛ در مقامي كه غيرت حقّ اجازه حضور و ورود هيچ ذاتي را به جز ذات خود نمي‌دهد، و رسول گرامي او نيز اگر بخواهد ذرّه‌اي از وجود استقلالي خود را در آن مقام به منصّه ظهور و بروز درآورد چنان برق غيرت بدرخشد كه تار و پود وجودش را به وادي دمار و هلاك اندازد. افتخار اين بزرگواران در اين بود كه به ذكر:

إلَهي كَفَي لي عِزًّا أن أكونَ لك عبدًا، و كَفي بي فَخرًا أن تكونَ لي ربًّا؛ أنتَ كما اُحبُّ فَاجعَلْني كما تُحبُّ [65] مترنّم بوده‌اند، و از خداي متعال انغمار در حقيقت عبوديّت را هميشه خواستار مي‌شده‌اند.

امام عليه السّلام مانند ساير افراد مبتلا به حدث مي‌گردد

روزي يكي از شاگردان سلوكي مرحوم والد رضوان الله عليه فردي را كه معروف و مشهور به توسّلات و برقراري مجالس روضه و توسّل به ائمّه معصومين عليهم السّلام بود به خدمت ايشان آورد. پيرمردي بود نادان و عامي كه تمام كمال و سعادت را در برقراري مجالس توسّل و روضه‌خواني و احياء شبهاي جمعه به دعا و گريه و سينه‌زني و اطعام و قرائت اشعار مي‌دانست، و افرادي را به دور خود جمع مي‌نمود و ساده‌لوحاني را به اين مسائل مشغول مي‌ساخت؛ مانند ديگر افراد كه براي رفع هر گرفتاري فوراً مجلس روضه‌اي ترتيب داده و از آن امام طلب رفع آن مشكله و ابتلاء را مي‌نمايند، و خلاصه تمام شخصيّت و قدرت امام عليه السّلام را منحصر در رفع اين مسائل مي‌پندارند.

در بين صحبت، اين فرد جاهل به مرحوم آقا گفت: امام معصوم عليه السّلام اصلاً حَدَث برنمي‌دارد و بطور كلّي بول او طاهر است؛ و همچنين ساير اموري كه در افراد عادي بشر موجب وضوء و يا غسل مي‌شود در او وجود ندارد، و اينكه وضوء يا غسل انجام مي‌دهد صرفاً بخاطر ما است والاّ او احتياج به اين امور ندارد.

مرحوم والد فرمودند: شما از كجا يك همچو مطلب چرند و باطلي را مي‌گوئيد؟ كي به شما گفته است كه امام عليه السّلام جُنب نمي‌شود و احتياج به غسل ندارد، و يا محدِث نمي‌گردد و احتياج به وضوء پيدا نمي‌كند؟ آيا غسل و يا وضوئي كه در خانه خود در دل شب انجام مي‌داد هم براي خاطر و رؤيت ما بود؟ پناه بر خدا از جهالت و نفهمي عوام!

نفس ائمّه عليهم السّلام مجراي مشيّت حقّ در عالم وجود است

حقيقت امام عليه السّلام ماوراي مدركات و عقول ناقص ما است. زيرا نفس او از مرتبه حسّ و ادراك جزئيّات به مرتبه تجرّد تامّ صعود نموده و به فيض وصول به مدركات كلّيّه و عقلانيّه محضه ارتقاء يافته است. بلي حقيقتي كه در وجود مبارك ائمّه هدي عليهم السّلام متحقّق است اينستكه وجود آنان و سعه و ظرف قبول تجلّيات حقّ در آنان بيش از ساير افراد است، و آنها حكم علّت و سبب نزول فيض را بر عالم كون دارند و نفس مبارك آنها مجراي مشيّت و اراده فيض حضرت حقّ به ساير مخلوقات در عالم وجود مي‌باشد،[66] و در اين مسأله هيچ شكّي وجود ندارد و روايات وارده از حضرات معصومين تماماً گواه صدق بر اين مدّعا مي‌باشد. سلمان اگر به مقام سرّ و خلوت رسيد و جزو منّا أهلَ البَيت[67] شد بواسطه دستگيري رسول خدا بوده است، و اگر شيعيان و مواليان ائمّه به مقام و منزلتي برسند فقط و فقط بخاطر دستگيري و ولاي آنها صورت پذيرفته است. چنانچه درباره عارف جليل‌القدر ابن فارض مصري، مرحوم قاضي رضوان الله عليه فرمودند: محال است كسي به سرمنزل مقصود و حرم الهي برسد بدون انكشاف حقيقت ولايت ائمّه عليهم السّلام و دستگيري آنها. و خود اين عارف بزرگ در اشعارش به اين مطلب اشاره دارد؛ در آنجا كه مي‌فرمايد:

ذَهبَ العـُمر ضياعًا و انْقضَي   باطـلاً إذ لَم أفـُزْ منكم بِشَي
غيرَ ما اُوليتُ مِن عِقدي وِلا   عِترةِ المَبعوثِ حقًّا مِن قُصَيّ[68]

«عمرم را به بطالت و تهيدستي سپري نمودم، و فقط آنچه برايم مانده تعلّقي است كه با خاندان به حقِّ پيامبر پيدا نموده‌ام و ولايت آنها را بر روح و جانم گره زده‌ام؛ فقط همين برايم مانده است و ما را بس است.»

باري صحبت در مقام و منزلت انسان كامل و عارف بالله است، و عرض شد كه مرحوم والد رضوان الله عليه چگونه استاد خود را بدين تعابير تعريف و توصيف نموده‌اند.

مشاهده حالات اولياء خدا براي هر كسي قابل درك و تحمّل نيست

بياد دارم در سنين طفوليّت پس از مراجعت مرحوم والد از سفر به عتبات و زيارت و ملاقات با حضرت آقاي حدّاد، يكي از دوستان قديمي ايشان براي زيارت به منزل آمده بود. مرحوم والد در ضمن صحبت از حوادث و قضاياي سفر خود بطور شگفت‌انگيزي درحاليكه چهره ايشان متغيّر گشته بود به آن فرد فرمودند: در اين سفر كه خدمت حضرت آقاي حدّاد بوديم روزي من مطلبي از ايشان مشاهده نمودم بسيار عجيب و غريب، مطلبي كه كمي از بسيار آنرا براي آقاي حاج غلامحسين سبزواري (كه از اقدم تلامذه و شاگردان سلوكي عارف كامل و عالم عامل مرحوم آية الله انصاري همداني قدّس الله سرّه بودند و اكنون برحمت خدا رفته‌اند) نقل كردم تا يك هفته ايشان مبهوت و گيج و گنگ بود (چون در همان ايّام كه ايشان در عتبات بودند مرحوم سبزواري نيز مشّرف بودند)، و هي با خود مي‌گفت: آخر ما اين همه خدمت مرحوم انصاري بوديم پس چه شديم؟ و چطور به اين مطالب نرسيديم، و از اين مطالب چيزي نشنيديم و برخورد نكرديم! من به ايشان گفتم: نه اينطور نيست، شايد آن زحمات و مشقّتها و تربيتها و دستگيريهاي مرحوم انصاري مقدّمه‌اي بوده است براي رسيدن به خدمت اين مرد و تهيّؤ و استعداد و قابليّت ادراك محضر اين وليّ خدا؛ و اكنون كه خداوند اين نعمت را فراهم نموده است و اين مائده را بر سر سفره انعام و كرمش قرار داده است بايد بجاي تحسّر و تأسّف بر گذشته و عدم نيل به مراتب متوقّعه، قدر اين لطف و فيض حقّ شناخته شود و بر اين كرامت بايد شكرگزار بود و حدّاكثر استفاده را با انقياد و اطاعت محض از او و دستورات او به انجام رسانيد.

حال مي‌دانيد كه مرحوم والد اين مطلب را كي بيان كردند؟ ايشان به مدّت هفت سال كه در قم مشرّف به تحصيل علوم الهي بودند، از محضر استاد عارف و عالم دهر حضرت علاّمه طباطبائي رضوان الله عليه علاوه بر اخذ علوم و معارف شريعت از فلسفه و تفسير و فقه الحديث، به تربيت نفس و مراقبه و عمل به برنامه سلوكي و اشتغال به اوراد و اذكار مشغول بودند؛ و پس از هجرت به نجف باز به مدّت هفت سال از محضر بزرگاني چون مرحوم آقا شيخ عبّاس هاتف قوچاني و آية الله آقا سيّد جمال الدّين موسوي گلپايگاني و مرحوم آية الله حاج شيخ محمّد جواد انصاري همداني به تهذيب نفس و تزكيه آن پرداخته بودند، و سپس به حوزه تربيت و تهذيب عارف كامل حضرت آقاي حاج سيّد هاشم موسوي حدّاد رضوان الله عليه وارد و به مدّت دوازده سال از ايشان بهره‌ها مي‌بردند، كه اگر مجموع اين مدّت را بحساب آوريم به بيش از بيست و شش سال تمام خواهد رسيد؛ آنهم يك همچو شاگرد و عالمي كه از نقطه نظر فهم و حدّت و ذكاء و احاطه به علوم عقليّه و نقليّه زبانزد عام و خاص بوده است. يعني پس از بيست و شش سال هنوز ايشان به شأن و منزلت و مرتبت استاد خود مرحوم حدّاد پي‌نبرده بود، وخدا مي‌داند كه بعدها در چه زماني حقيقت اين استاد عظيم بر او منكشف گرديده بود. در اينجا بخوبي كلام صدق و دعوي حقّ حضرت هادي عليه السّلام درباره شأن منزلت مؤمن واقعي روشن مي‌شود، و انسان درمي‌يابد كه اين مطالب هم چندان مستغرب و دور از واقع و اغراق‌آميز نمي‌باشد؛ بلكه امام عليه السّلام حاقّ واقع و حقيقت نفس‌الأمر را راجع به منزلت مؤمن واقعي بيان فرموده است. تازه ايشان فرمودند: من تمام آنچه را از ايشان مشاهده كرده بودم را براي مرحوم آقاي سبزواري نقل نكردم، بلكه آن كمي از بسيار بسيار بود و ايشان تحمّل ادراك اين مقدار اندك را نيز نداشته است.

كلام مرحوم علاّمه در «الله شناسي» راجع به كيفيّت فناء سالك در اسم «هو»

مرحوم والد در جلد اوّل «الله شناسي» راجع به كيفيّت فناء سالك در اسم «هو» و اندكاك ذات او در ذات حضرت احديّت و رفض تمام ذرّات و شؤونات هستي خود چنين مي‌فرمايند:

و محصّل مطلب آنست كه: تا از انسان يك ذرّه از انانيّت باقي است، وي را به خلوتگاه محو و فناء و نيستي مطلق كه مساوق است با هستي مطلق راه نمي‌دهند. آنجا مقامي است كه اختصاص به ذات و هستي خدا دارد. و خداوند غيور است، و لازمه غيرت دورباش زدن است بر هركس كه در وي از بقاياي شخصيّت و انانيّتش ذرّه‌اي هنوز مانده است.

تا بـود يك ذرّه باقـي از وجـود   كي شود صاف از كدر جام شهود

مسأله، مسأله‌اي است خيلي شگفت‌انگيز. بايد از غير خدا گذشت تا به خدا رسيد. هرچه غير خدا مي‌باشد حجاب است. و تا آن حجاب باقي باشد معرفت كامل حاصل نخواهد شد. معرفت‌هاي حاصله، معرفتهاي جزئيّه و ناقصه است. تماشاي مخلوقات الهي از كوه و سنگ، خاك و دشت، مرغ و چارپا و امثال ذلك معرفت جزئي مي‌باشد و معرفت كلّي نيست؛ آن مهمّ است و عمده در مسأله و طيّ راه خطير و عظيم. [69]

آري مهمترين شاخصه و مميّزه يك عارف كامل و سالك واصل در اين است كه نفس او بالمرّة محكوم به فناء و اضمحلال و راهي ديار بوار و نابودي گشته باشد تا بتواند به هستي مطلق راه يابد و هستي او عين هستي مطلق گردد؛ فلذا امام عليه السّلام مي‌فرمايند: اين مؤمن مانند خداي متعال قابل وصف و تعريف نمي‌باشد، زيرا عقل ناقص و فهم كوته بشر كي تواند به كنه و حقيقت هستي مطلق راه يابد و او را با سعه محدود و ظرفيّت خود ادراك نمايد! مرحوم حاجي سبزواري در بحث تعريف وجود و شناخت آن مي‌گويد:

مَفهومُه مِن أعرفِ الأشيآءِ   و كُنهُه في غايَـةِ الخِفآءِ[70]

«مفهوم ظاهري هستي مطلق را همه كس مي‌تواند ادراك كند، امّا وصول به حقيقت و كنه آن كار هر كسي نيست.»

وجود همه اشياء متدلّي به وجود پروردگار و قائم به ذات اوست

تذكّر اين مهمّ بي‌مناسبت نيست كه گرچه تمام موجودات از آنجهت كه وجودشان وجود ظلّي و تنزّلي وجود ذات حقّ در مراتب تعيّنات است، و لازمه وجود ظلّي و تبعي و تنزّلي فناء و انمحاء ذاتي در ذات و وجود ذوالظلّ و اصيل و حقيقي است بنحو تكويني نه بنحو اعتباري و تنزيلي و مجازي، ولي انكشاف اين مسأله و حقيقت براي هر فردي ممكن نيست. زيرا از آنجا كه وجودْ مساوق با تشخّص و عينيّت خارجي و استقلال هوهوي مي‌باشد (چه مجرّد آن و چه طبيعي) و در تمام مراتب تشكيك اين تمايز عيني و خارجي متحقّق است، بنابراين هر موجودي ذات خود را در قبال ذات و حقيقت ساير موجودات مستقلّ و با اراده فرديّه و شخصيّه مي‌بيند، و احساس مي‌كند كه ذات او جداي از ذوات ساير موجودات و سواي تعيّنات ديگر قائم بذات خود است، و بر محور ذات او آثار و شؤون او دور مي‌زند و خود را متفرّد در وجود و موجوديّت مي‌يابد؛ غافل از اينكه اين وجود وجود ظلّي و تبعي دارد و هر موجودي به وجود ظلّي محكوم به امكان ذاتي در حاقّ ذات خودش و تكوّن خارجي‌اش مي‌باشد، و آن وجودي از اين قاعده مستثني است كه محكوم به غناء ذاتي و ضرورت ذاتي باشد، و آن وجود حضرت حقّ است و بس!

روي اين اصل همه اشياء در وجود خود متدلّي به وجود پروردگار و قائم به ذات او مي‌باشند، و بدون اين تدلّي و قيام آنچه از آنها مي‌ماند عدم و اضمحلال و نيستي و نابودي است؛ واين همان معناي فناء ذاتي ممكنات در ذات حضرت حقّ است تكويناً و حقيقتاً و واقعاً. و اين معني را بزرگان از عرفاء الهي و شامخين از اولياي حقّ در كتب خود و كلمات و تعابير مختلفه بيان داشته‌اند؛ همچون تعابير و عبارات عارف عظيم محيي‌الدّين عربي در كتب خود و مولانا شمس مغربي در كتاب اشعار، و سايرين بالاخصّ مباحث بسيار عالي و راقي عارف كبير و عالم بالله و بامر الله آية الله العظمي مرحوم آقا سيّد احمد كربلائي با حكيم بزرگوار شيخ الفقهاء و سند الفلاسفه مرحوم حاج شيخ محمّد حسين غروي اصفهاني.