اسرار ملكوت جلد ۲

آیت اللـه سید محمد محسن حسینی طهرانی

- ۱ -


مجلس : نهم عدم كفايت اشتغال به علوم ظاهري و متعارف در تحصيل مراتب يقين و كمال

بِسم اللَه الرَّحمن الرَّحيم

الحَمد للّه ربِّ العالَمينَ، و‌ صلَّي اللَهُ علَي محمّدٍ وآلِه الطّاهرين

و لَعنة اللَه علَي أعدآئهم أجمعين

عنوان بصري مي‌گويد:

كُنتُ أختَلفُ إلي مالكِ بنِ أنسٍ سِنينَ. فَلمّا قَدِم جعفرٌ الصّادقُ عليه السّلام المدينةَ، اخْتلَفتُ إليه و أحببتُ أن آخُذ عنه كما أخَذتُ عن مالكٍ.

«سالها بود كه من با مالك بن انس معاشرت داشتم. تا هنگامي كه جعفر صادق عليه السّلام به مدينه آمدند. خواستم با آن حضرت رفت و آمد كنم همانند مالك بن انس، و از او نيز علومي را فرا بگيرم همچنانكه از مالك فرا مي‌گرفتم.»

فقالَ لي يَومًا: إنّي رَجلٌ مَطلوبٌ و مَع ذلك لي أورادٌ في كُلِّ ساعة مِن آنآءِ اللَيلِ و النّهار، فلا تَشغَلني عن وِرْدي و خُذ عن مالكٍ، وَ اختلِفْ إليهِ كما كُنتَ تَختلفُ إليه.

«روزي حضرت بمن فرمود: من شخصي مورد تعقيب هستم و حكومت جواسيس و عيوني را بر من گماشته است، و لذا نمي‌توانم با هر فرد آزادانه مرتبط باشم. از اين گذشته خود نيز به اذكار و اورادي در منزل اشتغال دارم و ساعاتي از نيمه‌هاي شب و روز مرا به خود اختصاص داده است. بنابراين مرا از ذكر و ورد خود مشغول مگردان و همانطور كه سابقاً با مالك بن انس حشر و نشر داشتي، اكنون نيز پيش او برو و از او مسائلت را پرسش نما.»

در اين عبارت، چه در كلام عنوان و چه در فرمايش حضرت صادق عليه السّلام نكاتي قابل بحث و دقّت است كه اهمّ آنها اينست كه:

علّت رجوع عنوان از مالك به امام صادق عليه السّلام پيوستن به كانون علم و حيات است

عنوان سالها از مالك بن انس اخذ علم مي‌نمود امّا هيچگاه اين مسأله او را اشباع نكرد، و كثرت رواياتي كه مالك براي او از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم نقل كرد او را سيراب ننمود؛ و همچنان خلأ وجودي احساس و نقصان در ضمير او را در دغدغه رجوع به اعلم و ابصر و اعرف به مسائل و قضايا قرار مي‌داده است. و اين نكته بسيار حائز اهميّت است؛ زيرا رواياتي كه مالك در طول اين مدّت نقل مي‌كرد تمامي از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم بود، يا حدّ اقلّ بخش مهمّي از آن منتسب به آن حضرت بود، پس چرا عنوان با وجود اين قضيّه باز احساس نياز نسبت به امام عليه السّلام مي‌نمايد و علومي كه از مالك اخذ كرده است او را كفايت نمي‌نمايد؟

دليل اين مسأله واضح است؛ زيرا علومي كه عنوان به دنبال آن بود با علوم متعارف روز متفاوت است. در علوم متعارف، مقصد و غايت از علم و دانش، اكتناس و اقتباس و حفظ يكسري مطالب و اندوختن آنها در جايگاه خاصّ به خود است. مثلاً كسي كه به دنبال تحصيل بلاغت و حفظ نكات ادبي و فراگيري آن است، با مطالعه و خواندن قوانين ادبي و اشعار بليغ و مقالات معروف و تحصيل سالياني چند به نقطه مطلوب و دلخواه خود خواهد رسيد. و يا كسي كه در رشته‌‌‌اي از رشته‌‌‌هاي طب وارد مي‌شود، پس از گذراندن سالياني تعلّم و تجربه، خود را در آن قسمت مستغني و اهل نظر و متخصّص خواهد يافت. و همينطور پرداختن به علوم متعارف و متداول از فقه و اصول و تفسير و غيره در طيّ ساليان متمادي مي‌تواند فردي را در اين رشته‌ها متخصّص و صاحب رأي و نظر كند، بنحوي كه خود را از اقتناص آراء و مباني و نظرات ديگران بي‌نياز مي‌پندارد؛ گرچه ممكن است در اين پندار خود دچار اشتباه و خطا گشته باشد و بر اساس جهل مركّب چنين زمينه‌اي براي او حاصل شده باشد.

امّا آنچه را كه عنوان به دنبال او بود چيز ديگري بود؛ علمي بود كه بتواند جان تشنه او را سيراب كند و فكر سرگشته او را به نظام آورد و ضمير آشفته او را به مرهم معرفت و بصيرت شفا بخشد و روح درمانده او را به كانون علم و حيات بپيوندد و از آبشخوار ماء مَعين و چشمه حيات، زندگي بخشد. و اين مسأله با اين گونه ارتباطات و معاشرتها و مجالس‎ محقّق نخواهد شد. اين مسأله ابزاري وراي تدريس و تدرّس ظاهري و اكتساب علوم متعارف مدوّنه را مي‌طلبد. ممكن است يك شخص بسياري از اين علوم را حفظ كرده باشد و همچون نوار عيناً بتواند بازگو نمايد، و بر رعايت مطالب و شرح و بيان و تفسير و تبيين آن مهارت لازم را داشته باشد، امّا نتواند هيچ دردي از انسان را التيام بخشد و روح و ضمير و سرّ او را به حيات و نشاط آورد، و آلام دروني او را به صحّت و كمال بدل نمايد. تأثير كلام و گفتار آنگه محقّق خواهد شد كه نفس متكلّم به حقيقت و محتواي كلام رسيده باشد و كلام را نه از روي قرائت و حفظ، بلكه از روي شهود و ادراك حقيقت نفس الأمري آن بيان نمايد. و به بياني ديگر: خود متكلّم متعيّن به تعيّن آن كلام و مصداق عيني و خارجي آن شده باشد.

در اينجاست كه عبارت، ديگر با ساير عبارات مشابه تفاوت مي‌كند. كيفيّت عبارات و بيان آنها در موارد مختلفه با سايرين فرق مي‌كند. در هر جا و هر مورد آنچه لايق و مناسب با آن مورد است را مطرح مي‌كند. زيرا به حقيقت شرائط و موضوع خاصّ إشراف كامل دارد؛ و يك مطلب و عبارت را براي همه و در همه ‌جا بكار نمي‌برد، بلكه متناسب با همان شخص و در شرائط خاصّ او مطرح مي‌كند. و چه بسا از طرح آن براي ساير افراد احتراز مي‌نمايد، زيرا ظروف چه بسا تحمّل تلقّي آنرا نداشته باشند.

أميرالمؤمنين عليه السّلام در تبيين خصائص رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم در «نهج‌ البلاغه» خطبه 104 چنين مي‌فرمايد:

اختَارَه مِن شَجرةِ الأنبيآءِ وَ مِشكَوةِ الضّيآءِ و ذُؤَابَةِ العَلْيآءِ و سُرَّةِ البطحآءِ و مَصابيحِ الظُّلْمةِ و يَنابيعِ الحِكمَةِ.

«خداي متعال او را از درخت بارور و پربركت سلسله انبياء برگزيد. او همچون مشعلي فروزان، از جايگاهي بلند‌‌ ‌مرتبه بود كه از ميان صحراء سر برآورد و چراغهاي تاريكي و چشمه‌هاي جوشان حكمت را از آن خود ساخت.»

أميرالمؤمنين در خصائص رسول خدا مي‌فرمايد: طَبيبٌ دَوّارٌ بِطبِّه...

طَبيبٌ دَوّارٌ بِطِبِّه؛ قَد أحْكَمَ مَراهِمَه و أحمَي مَواسِمَه، يَضَعُ ذلكَ حَيثُ الحاجةُ إليهِ مِن قلوبٍ عُمْيٍ و آذانٍ صُمٍّ و ألْسِنَةٍ بُكْمٍ؛ مُتَّبِعٌ بِدَوآئِه مَواضعَ الغَفلةِ و مَواطِنَ الحَيْرَة.[1]

«رسول خدا طبيبي بود بسيار حاذق و متبحّر در مداواي مرضا. بتحقيق كه مرهم‌ها را بسيار سنجيده و متقن در جاي خود قرار مي‌داد و مواضعي را كه بايد گداخته گردد دقيق مي‌گداخت؛ در هر موضع حاجت و نياز آنچه را كه بهترين روش و طريق بود بر‌‌‌‌مي‌گزيد. دلهاي كور و گوشهاي كر و زبانهاي لال را به صحّت و اعتدال در مي‌آورد. با داروي شفابخش و حيات‌‌‌بخش خود جايگاه غفلت و جهالت را ويران مي‌نمود، و مواضع شكّ و ترديد و حيرت را برطرف مي‌نمود.»

آري، رسول خدا صلّي الله عليه و آله چنين بود. تشخيص بيماري را به بهترين نحو ممكن تحصيل مي‌كرد و داروي خاصّ و منحصر بفرد او را تجويز مي‌نمود. و همينطور ساير معصومين عليهم السّلام و اولياي عظام الهي كه با نور ولايت و اشراف بر ضمائر نفوس و اسرار قلوب و خفاياي صدور، بخوبي و به روشني نسبت به امراض و نقائص و زلاّت و خلل و غفلت آنها اطّلاع دارند، آنها مي‌توانند داروي شفا دهنده امراض روحي را تجويز نمايند و هر موردي را بخصوص در طريقي و مسيري قرار دهند، و غير از آنان ابداً اطّلاعي از اين امور نخواهند داشت، گرچه علاّمه دهر باشند و نسبت به مسائل ظاهري و علوم عادي اشراف و تسلّط كافي را داشته باشند.

إشراف اولياي الهي بر ضمائر افراد

بياد دارم در اواخر سلطنت پهلوي و دوران شور و هيجان مبارزات و مجاهدتهاي ملّت ايران شبي به اتّفاق مرحوم والد أعلي اللهُ تعالي مَنزِلتَه از مسجد قائم به سمت منزل پياده حركت مي‌كرديم. در بين راه چشم ايشان به دكّه روزنامه فروشي افتاد كه عكس يكي از افرادي را كه در خارج با مرحوم آية الله خميني رحمة الله عليه بسيار نزديك و از زمره تعداد قليل مرتبطين مورد اعتماد و وثوق ايشان بشمار مي‌رفت، در روزنامه چاپ كرده بودند. ايشان ايستادند و از بنده سؤال كردند: اين شخص كيست كه عكس او را در اينجا انداخته‌اند؟ عرض كردم: فلان شخص است[2]، و از نزديكان آية الله خميني بشمار مي‌رود. ايشان پس از نگاهي بسيار عميق رو كردند به من و فرمودند: عنقريب است كه از اين مرد بلائي بر سر ايران بيايد كه ديگر جبران نخواهد شد!

حالا اين مطالب و امثال آنرا از كجاي اين علوم ظاهري و معارف متعارف مي‌توان فراگرفت؟ و لذا بسيار مشاهده شده است كه علماء و بزرگان از اهل علم و معرفت پس از اتمام دوران درس و تدريس و نيل به مراتب عاليه از فقه و اجتهاد و اكتناس ساير علوم و فنون، تازه نفس خود را تشنه ماء معرفت، و روح خود را سرگشته و حيران در بوادي تحقيق و طلب مي‌يافتند؛ و آنچه در اين مدّت (ساليان متمادي بحث و تحقيق) به دست آورده بودند، آنانرا بي‌نياز از تربيت و تعليم و تزكيه نزد استاد راه و خبير به مصالح و مفاسد و اسرار و رموز نمي‌كرد، و همچنان تشنه و واله به دنبال سرچشمه آب حيات از اين سو به آن سو و از اين شهر و ديار به اطراف و اكناف در سفر و طلب بودند.

كلام مرحوم علاّمه در «رساله لبّ اللباب» ناظر بر لزوم فراگيري علوم باطني است

مرحوم آية الله والد قدّس الله رَمسَه در مقدّمه كتاب وزين و گرانسنگ «رساله لُبّ اللباب» در اين باره چنين مي‌فرمايند:

و از همين جا روشن مي‌شود كه براي تكميل نفس و طيّ مدارج و معارج كمال انسانيّت، اكتفا به علوم الهيّه ذهنيّه تفكيريّه مانند تعليم و تعلّم فلسفه بهيچوجه من ا‌لوجوه كافي نخواهد بود. چون ترتيب قياس و برهان بر اساس منطق صحيح و مقدّمات صحيحه نتيجه اقناعيّه براي ذهن مي‌دهد، ولي قلب و روح را اشباع نمي‌كند و روان را از تشنگي و عطش وصول به حقائق و شهود دقائق سيراب نمي‌سازد.

گرچه علم حكمت و فلسفه داراي اصالت و متانت است و اشرف علوم ذهنيّه و تفكيريّه است كه توحيد را بر پايه برهان استوار نموده و راه هر گونه شكّ و شبهه را مسدود مي‌كند؛ و بر اين اصل قرآن مجيد دستور داده و روايات وارده از راسخين دانش و دين: ائمّه طاهرين كه پاسداران وحي و نبوّتند نيز امر به تعقّل و تفكّر و ترتيب قياس و برهان و مقدّمات استدلاليّه نموده‌اند، ليكن اكتفا نمودن به توحيد فلسفي و برهاني در مكتب استدلال بدون انقياد دل و وجدانِ ضمير و شهودِ باطن، امري است نارسا.

گرسنه گذاردن دل و باطن را از غذاهاي روحانيّه معنويّه عالم غيب و انوار الهيّه ملكوتيّه جماليّه و جلاليّه و قناعت كردن به سير در كتابها و كتابخانه‌ها و مكتب‌ها و درس خواندن‌ها و درس دادن‌ها گرچه به أعلي درجه از اوج خود برسد، سير كردن عضوي است از اعضاء و گرسنه گذاردن عضوي بالاتر و والاتر.

دين قويم كه بر صراط مستقيم است، هر دو جنبه را رعايت مي‌كند و قوا و استعدادهاي نهفته انسان را از هر دو جهت تكميل مي‌نمايد.

از سوئي ترغيب به تعقّل و تفكّر مي‌كند و از سوي ديگر امر به اخلاص و تطهير دل از زنگار كدورتهاي شهواني، و آرامش دل و اطمينان و سكينه خاطر؛ و پس از يازده سوگند عظيم و جليل، ) قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّئهَا وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّئهَا">([3] مي‌سرايد.[4]

در دعاي منسوب به أميرالمؤمنين عليه السّلام آمده است:

اللَهُمَّ نَوِّر ظاهِري بِطاعَتكَ، و باطِني بِمحبَّتكَ، و قَلبي بِمَعرفتِكَ، و روحي بِمُشاهَدَتكَ، و سِرّي باستِقلالِ اتِّصالِ حَضرتِكَ، يا ذا الجَلالِ وَ الإكرامِ.[5]

«خداوندا ظاهرم را به طاعتت، و باطنم را به محبّتت، و قلبم را به شناخت حقيقي و وجداني، و روحم را به مشاهده و زيارتت، و سويداي دلم را به اتّصال كامل و اندكاك در مقام حضرتت نوراني بگردان؛ اي شخصي كه داراي صفت جلال و مَكرُمت هستي.»

در اين عبارت و دعا حضرت از خدا تقاضاي نور حقيقي را به شناخت واقعي قلب و مشاهده روح، و بالاتر از همه و راقي‌تر از بقيّه، اتّصال و اندكاك سرّ در ذات احديّت مي‌نمايند. حال ببينيم اين مراتب كجا و صِرف اطّلاع بر علوم ظاهري اعمّ از عقليّه و نقليّه كجا؟!

از نمونه هاي بارز طالبين معرفت حقيقي مرحوم مطهري است

ايشان در مقدّمه «رساله لبّ اللباب» از نمونه‌هاي بارز اين نياز و ادراك و شناخت حقيقي مسأله را مرحوم آية الله شيخ مرتضي مطهّري رضوان الله عليه ذكر مي‌كنند؛ در صفحه 17 چنين مي‌فرمايند:

دوست مكرّم و سرور ارجمند مهربانتر از برادر ما مرحوم آية الله شيخ مرتضي مطهّري رضوان الله عليه كه سابقه آشنائي ما با ايشان متجاوز از سي و پنج سال است، پس از يك عمر درس و بحث و تدريس و خطابه و كتابت و موعظه و تحقيق و تدقيق در امور فلسفيّه، با ذهن رشيق و نفس نقّاد خود بالأخره در اين چند ساله آخر عمر خود بالعيان دريافت كه بدون اتّصال به باطن و ربط با خداي منّان و اشراب دل از سرچشمه فيوضات ربّانيّه، اطمينان خاطر و آرامش سرّ نصيب انسان نمي‌گردد، و هيچگاه نمي‌تواند در حرم مطهّر خدا وارد شود يا گرداگرد آن طوف كند و به كعبه مقصود برسد. و چون شمعي كه دائماً بسوزد و آب شود، يا پروانه‌اي كه خود را به آتش زند، و همانند مؤمن متعهّدي كه شوريده‌وار دلباخته گردد و در درياي بيكرانه ذات و صفات و اسماء حضرت معبود فاني گردد و وجودش به سعه وجود خدا متّسع شود، قدم راستين در مضمار اين ميدان نهاد.

بيداري شبهاي تار و گريه و مناجات در خلوت سحرگاه و توغّل در ذكر و فكر و ممارست درس قرآن و دوري گزيدن از اهل دنيا و هواپرستان، و پيوستن به اهل‌الله و اولياي خدا مشهود سير و سلوك او بود؛ رحمة ‌الله ‌عليه رحمة واسعة (لِمِثْلِ هَاذَا فَلْيَعْمَلِ الْعَمِلُون‏)[6] (إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَواْ وَّ الَّذِينَ هُم محُّْسِنُون‏)[7]

توجّه به اين نكته بسي سزاوار دقّت است كه مرحوم والد رضوان الله عليه اين عبارت را درباره شخصيّتي ذكر مي‌كنند كه مراتب اخلاص و صفاي باطن و اشتغال به امور علمي و معرفتي و وعظ و خطابه و تحقيق و تدريس و مداومت بر نماز شب از هنگام طلبگي ايشان براي همه مشهود بود. امّا آنچه كه شهيد مطهّري رضوان الله عليه را در اين اواخر عمر از سايرين متمايز ساخت و او را شخصيّتي تازه بخشيد (بطوري كه اين قضيّه براي اطرافيان ايشان كاملاً ملموس بود و حتّي كيفيّت سخنرانيهاي ايشان در ازمنه مختلفه خود گوياي اين حقيقت است) ارتباط ايشان با مرحوم آية الله والد: سيّد محمّد حسين حسيني طهراني أعلي الله درجته، و اخذ دستورات سلوكي و پيروي از ممشا و مرام و متابعتِ برنامه‌هاي اشتغال به ذكر و ورد و ساير امور شخصيّه و اجتماعيّه بود؛ چنانچه در برخي از كتابهائي كه درباره ايشان به طبع رسيده است، اين نكته به چشم مي‌خورد‌‌.

نياز دستيابي به مراتب عيني و شهودي، مرحوم مطهّري را به خدمت علاّمه كشانيد

مرحوم مطهّري رضوان الله عليه مردي بود عالم، خطيب، فقيه، و در تحقيق و تدقيق مسائل اسلامي در ابعاد مختلفه آن و تبيين مواضع ضعف و قوّت آراء و موشكافي در عقائد و انظار ديگران مشارٌ بالبنان بود؛ و اين جانب خود قسمتي از كتاب «اسفار» صدرالمتألّهين را خدمت ايشان تتلمذ نموده‌ام، و از تحقيقات علمي و فلسفي او بخصوص در درسهاي فلسفي بسيار استفاده كرده‌ام، و جدّاً بايد عرض كنم در اين زمينه ايشان حقّ بزرگي بر گردن حقير دارند، فجَزاهُ اللهُ عن الإسلامِ و عَنّا خيرَ جَزآء المعلِّمين. امّا با اين همه توصيف، چه عاملي موجب اين مي‌شود كه ايشان بالأخره زمام امور شخصي و اشتغالات علمي و اجتماعي خود را به دست عارف ربّاني و فقيه صمداني و مربّي نفوس مرحوم آية الله والد قدَّس اللهُ نفسَه الزَّكيّه بسپارد و اين چنين تحوّل عظيمي در اخلاق و روحيّات و تفكّرات او پديد آيد! آيا اين جز احساس عطش و خلأ وجودي نسبت به مراتب عيني و شهودي مدركات و معلومات ذهني ايشان است؟ اگر ايشان با اين وسعت معلومات و مدركات احساس غِني و استقلال و استقامت در شؤون خود را مي‌نمود، هرگز خدمت استاد راه و مربّي اخلاقي چون مرحوم والد بعنوان تربيت و دستگيري و شاگردي مي‌رسيد؟ و از آن چشمه حيات، روح و نفس خود را سيراب مي‌نمود؟ و حال با عبارتي ديگر، چرا مطلب عكس نشد و مرحوم والد رضوان الله عليه به خدمت ايشان نرسيدند؟ و به عنوان شاگرد و استاد سلوكي اخذ دستورات و برنامه طريق از ايشان ننمودند؟

اينجاست كه تحقيقاً به همان مطلب مهمّ و حياتي مي‌رسيم كه صِرف اطّلاع بر علوم متعارف حوزوي و اكتساب معلومات و محفوظات، بدون وصول به سرچشمه يقين و تجلّي انوار باهره الهيّه و تبدّل آراء نفسانيّه و تبدّل نفس امّاره به نفس مطمئنّه و اشراب مستقيم از نفس ملكوتي مقام ولايت كبري عليه السّلام، تماماً لا يُسمِنُ و لا يُغني مِن جوع خواهد بود. البتّه بايد توجّه داشت كه رجوع عالم به مربّي نفوس و مهذِّب اخلاق نه از جهت نقص و عيب و جهالت اوست، بلكه اين مسأله عين كمال و رشد و زيركي و لطف پروردگار است كه نصيب او خواهد نمود؛ چنانچه رجوع خود مرحوم آية الله والد قدّس الله نفسه به اساتيد اخلاق خود همه از اين باب بوده است. و خوشا بحال كسي كه به دور از توجّه انام و نقض و ابرام خلق حيران و صلاحديد افراد نادان و وسوسه خنّاسان إنسي و هياهوي بي‌خبران از عالم قدس، با قدمي راستين و ايماني استوار، پاي مردي در اين راه بگذارد و يكسره زمام امور خود را به دست وليّ كامل و مرشد واصل بسپارد و خود را از هر قيد و بند دست و پا گير و وبال انگيز برهاند و فلاح و سعادت اخروي را بر حطام دنيوي، و إشراب از سرچشمه حيات را بر اميد واهي و سراب اعتبارات و اوهام و تخيّلات ترجيح دهد، و به حرفهاي پوچ و نق‌زدنهاي افراد بيكار توجّهي نكند و به كار خود و رفع عيوب و نقائص خود بپردازد و از هيچ ملامتي باك و انديشه نداشته باشد و نهراسد.

بعضي از عوامل گرايش مرحوم مطهّري به علاّمه طهراني

در اينجا بي‌مناسبت نمي‌دانم به ذكر بعضي از علل كه موجب توجّه و انتباه مرحوم مطهّري رحمة الله عليه به مسائل سلوكي و گرايش به مرحوم والد رضوان الله عليه شده بود اشاره‌اي داشته باشم.

قضيّه اوّل به سال هزار و سيصد و چهل و سه خورشيدي، يعني يكسال پس از شروع و حركت انقلاب اسلامي ايران برمي‌گردد. در آن تابستان بنده كه طفلي خردسال (در حدود هشت سالگي) بودم به اتّفاق مرحوم والد رحمة الله عليه به مشهد مقدّس بقصد زيارت مشرّف شديم.

شبي در منزل يكي از آقايان علماي مشهد جهت بحث و مذاكره درباره حوادث و قضاياي پس از سنه چهل و دو، و كيفيّت اتّخاذ روندي مناسب و خطّ مشيي مطابق با جريانات آن زمان دعوت داشتيم. از جمله مدعوّين آن جلسه مرحوم شهيد مطهّري و شخصي بنام محمّد تقي شريعتي بود. در آن جلسه كه حدود سه ساعت بطول انجاميد، بين مرحوم والد رضوان الله عليه و آن شخص مزبور بحثي پيرامون كيفيّت نزول وحي و حقيقت استقرار آن در قلب رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم و ارتباط آيات قرآن كريم با حقائق عالم وجود درگرفت، و آنطور بنظر مي‌رسيد كه فرد مزبور با بسياري از مطالب متقن و قويم و حقيقي مرحوم والد مخالف است و بهيچوجه آماده پذيرش و تلقّي آنان نمي‌باشد. و خلاصه مجلس با حالتي خسته و جوّي سنگين و فضائي نه چندان خوشايند پايان پذيرفت. پس از مراجعت به منزل، مرحوم آقا رضوان الله عليه به يكي از دوستان فرموده بودند كه: من اصلاً از اين شخص خوشم نيامد!

از اين قضيّه چند ماهي گذشت. روزي مرحوم والد رضوان الله عليه جهت شركت در مجلس ترحيم يكي از علماء به مسجد ارك طهران رفته بودند، اتّفاقاً مرحوم مطهّري رحمة الله عليه نيز در آن مجلس حضور داشت. پس از اتمام جلسه مرحوم مطهّري مي‌آيند به طرف مرحوم آقا و پس از سلام و احوالپرسي اظهار مي‌دارند: چند روزي است كه آقاي محمّد تقي شريعتي به طهران آمده‌اند، اگر موافق باشيد به اتّفاق ملاقاتي با ايشان داشته باشيم. مرحوم والد قبول نمي‌كنند. مرحوم مطهّري اظهار مي‌دارند: پس اجازه دهيد كه بنده به اتّفاق ايشان به منزل شما بيائيم؛ باز مرحوم والد اين درخواست را نيز ردّ مي‌كنند و مي‌فرمايند: بنده مجال ملاقات با اين فرد را ندارم. مرحوم مطهّري از اين قضيّه تا حدودي رنجيده و مكدّر مي‌شود، و هرچه مي‌كوشد بنحوي از انحاء مرحوم والد را متقاعد كند موفّق نمي‌شود. خلاصه با نا‌‌‌اميدي از هم جدا مي‌شوند و هر يك به سوي مقصد خويش به راه مي‌افتد. تا اينكه حدود دوازده سال از اين داستان مي‌گذرد. روزي يكي از آشنايان مرحوم والد رضوان الله عليه كه با مرحوم مطهّري ديداري داشته است نقل مي‌كند كه ايشان مي‌گويند: من مدّت دوازده سال است كه در اين كار و عمل آقاي آقا سيّد محمّد حسين حسيني طهراني در فكر و حيرت و ترديد بسر مي‌بردم، و چه بسا نظر و رأي خود را در اين مسأله بر نظر ايشان صائب و راجح مي‌دانستم، و ايشان را بر اين عمل تخطئه مي‌نمودم. تا اينكه اخيراً بواسطه بعضي از قضايائي كه بر من گذشت و حقائقي كه بر من معلوم شد دريافتم كه حقّ با آقاي آقا سيّد محمّد حسين بوده است و ايشان اين شخص را به مدّت دوازده سال قبل از من مي‌شناخته‌اند و بخوبي از اسرار نفس او مطّلع، و بر ضمير او واقف بوده‌اند، و به مسائلي رسيده بودند كه ما اكنون پس از گذشت اين مدّت طولاني رسيده‌ايم. و اين نيست جز اينكه ايشان در آن وقت از افق ديگري به مسأله مي‌نگريستند، سواي افقي كه ما و امثال ما به آن توجّه داريم؛ و از دريچه‌اي غير عادي و غير ظاهري مسائل را درمي‌يافتند، دريچه‌اي كه ما از آن خبر نداريم.

آري، اين است فرق بين اختلاف انظار و اختلاف ديدگاهها در قضايا و مسائلي كه چه بسا با ديد ظاهر و سنجش عادي و متداول نتوان به مغزي و محتواي آن پي برد، و ديدي ماوراء ديد ظاهري مي‌طلبد كه آن فقط در نفوس منير و ضمائر نوراني اولياء حقّ و آن كساني كه پرده‌هاي غيب و جهل از ديدگان آنان كنار رفته است وجود دارد.

قضيّه دوّم باز مي‌گردد به اوان فعّاليّت ايشان در حسينيّه ارشاد.

دعوت مرحوم مطهّري از شريعتي جهت سخنراني در حسينيّه ارشاد و پيامدهاي آن

در آن زمان، ايشان از فردي بنام دكتر علي شريعتي جهت ايراد سخنراني در حسينيّه ارشاد دعوت بعمل مي‌آورند. اين فرد كه در فنّ خطابه و تبيين مراد و مرام و تسخير اذهان مخاطبين يد بيضاء نشان مي‌داد، آنچنان مستمعين را مسحور سخنان بظاهر دلنشين و جذّاب خود مي‌نمود كه گوئي در اين زمينه عمل او به سحر و تسخير أشبه است تا به حدّ يك خطابه و سخنراني متعارف و پسنديده. و گويا مرحوم مطهّري را نيز مرعوب همان شيوه و مرام نموده بود، و اين عالم تيزبين و نقّاد نيز از خدنگ وسائط و اسباب تسخير او در امان نمانده بود. در ابتداي مسأله نظر ايشان نسبت به او نظري مساعد و توأم با تحسين و تمجيد و حتّي شايد فراتر از آن مي‌نمود.

در يكي از نامه‌هائي كه آن مرحوم به آن شخص نوشته‌اند (اين نامه در سال 1346 خورشيدي نوشته شده است) چنين آمده است:

برادر عزيز دانشمندم جناب آقاي علي شريعتي! قلب خود شما گواه است كه چه اندازه به شما ارادت مي‌ورزم و به آينده شما از نظر روشن كردن نسل جوان به حقائق اسلامي اميدوارم. خداوند مثل شما را فراوان فرمايد...[8]

بعضي ممكن است گمان كنند كه شايد تمجيد و تعريف و دعوت ايشان از آن شخص بر اساس لحاظ پاره‌اي از مصالح و مقتضيات آن زمان و شرائط موجود در آن وقت تحقّق پذيرفته است، ولي اين گماني بيش نيست؛ زيرا اوّلاً لحن نامه خود گوياي حقيقتي است غير قابل انكار، و ثانياً اينجانب خود حاضر و ناظر بودم كه در ملاقات ايشان با مرحوم والد رضوان الله عليه چگونه ايشان از نظرات و عقائد و مشي آن شخص دفاع مي‌نمود؛ و اگر بر هر فردي اين قضيّه مختفي باشد بر اين بنده كاملاً واضح و آشكار است.

باري، پس از انتشار كتاب «محمّد خاتم پيامبران» توسط مؤسّسه حسينيّه ارشاد، روزي مرحوم والد رضوان الله عليه به يكي از علماء و ائمّه جماعات طهران فرموده بودند: «اين حسينيّه ارشاد بايد به عمريّه إضلال تغيير نام دهد!».

آن عالم محترم اين مطلب را به گوش مرحوم مطهّري رسانده بود. ايشان بلافاصله به مرحوم والد تلفن ميزنند و از ايشان وقتي براي ملاقات مي‌گيرند. اين جلسه كه در يكي از شبهاي سرد زمستان در منزل مرحوم والد رضوان الله عليه انجام پذيرفت، از ساعت 9 شب تا ساعت دوازده بطول انجاميد.

ابتدا مرحوم مطهّري رحمة الله عليه فرمودند: هنگاميكه من اين مطلب را از جانب شما شنيدم دلم بدرد آمد و فوق‌العاده متأثّر شدم؛ گرچه از ابتداي افتتاح و فعّاليّتهاي حسينيّه ارشاد اعتراض‌ها و انتقادها و چه‌ بسا طعن‌هاي بسياري را شنيده بودم، و حتّي همين اواخر روزي براي شركت در مجلس ختم به مسجد ارك طهران رفته بودم، و همينكه وارد مجلس شدم آن شخص خطيب فوراً كلام خود را تغيير داد و با لحني بسيار زشت و زننده مرا متّهم به تسنّن نمود و حتّي مرحوم پدرم را نيز صراحتاً سنّي و از مخالفين و معاندين اهل بيت عليهم السّلام خطاب كرد، بطوريكه همه اهل مجلس متوجّه اين خطاب به شخص بنده شدند و با نگاه‌هاي خود بسمت من عكس‌العمل گفتار او را در من جستجو مي‌نمودند؛ ولي اين برخورد نيز مرا بدرد نياورد و از آن عبور نمودم. امّا اين كلام شما مرا سخت به وحشت انداخت، بطوريكه خواب و خوراك را از من سلب نموده است. آخر مگر شما چه امر خلاف مكتب و عقيده‌اي در اين مؤسّسه ديده‌ايد كه اين چنين تعبيري از آن مي‌نمائيد؟!

ذكر بعضي از اشكالهاي مرحوم علاّمه به شريعتي و تأليفات او

ايشان به ذكر پاره‌اي از جريانات و مسائلي كه در حسينيّه ارشاد مي‌گذشت اشاره كردند، و در ضمن از مقاله‌اي كه از آقاي علي شريعتي در كتاب «محمّد خاتم پيامبران»[9] درج شده بود و در آن تصريح شده بود كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم، امامت جماعت ابوبكر را تأييد و امضاء كرده بودند و از اجتماع مسلمين در اقتداء به ابوبكر اظهار خرسندي و رضايت كرده بودند، نام بردند.

مرحوم آقاي مطهّري به دفاع از محتواي مقاله مزبور پرداخته و اظهار داشت: اين مطلب از «تاريخ طبري» نقل شده است و چه اشكالي دارد كه از يك مرجع غير شيعي نيز مطلبي آورده شود!!

مرحوم والد رضوان الله عليه فرمودند: چطور شما اين حرف را مي‌زنيد؟ شما اين كتاب را به نام تشيّع و به نام حسينيّه ارشاد و به نام ترويج مباني مكتب تشيّع به تمام شهرها و قراء و مجامع مي‌فرستيد و همه افراد در ارتباط با اين كتاب، ديدگاهي منطبق با مكتب تشيّع خواهند داشت و مطالب آنرا نشأت گرفته از مباني اصيل تشيّع خواهند پنداشت؛ آنوقت شما مي‌گوييد: چه اشكالي دارد كه از يك مدرك و مرجع غير شيعي نيز استفاده گردد! مگر اينجا يك مملكت سنّي نشين است! و مگر تبيين و تفسير و توضيح مباني اصيل تشيّع برعهده شما و امثال شما نيست؟ و مگر انسان مي‌تواند پا روي حقّ بگذارد و از اصول يقينيّه و مواضع متقنه خود به هر علل و توجيهاتي تنازل نمايد؟! شما كه الآن اين مطالب خلاف واقع و خلاف حقّ را در كتابي كه از محصولات مؤسّسه‌اي بنام حسينيّه ارشاد است، از بطن جامعه تشيّع متولّد و منتشر مي‌كنيد و به همه‌جا آنرا صادر مي‌نمائيد، چه جوابي براي إغواء اذهان افرادي كه آنرا مطالعه مي‌كنند و به غلط به مطالب خلاف واقع ايمان و اعتقاد پيدا مي‌كنند، مي‌توانيد بدهيد؟!

ايشان در اين موقع سر بزير انداختند و پس از لحظاتي سر برآوردند و فرمودند: بله حقّ با شماست، و انتشار اين مطالب اشتباه بوده است.

از اينجا به بعد صحبت در اطراف افكار و عقائد و مرام آن شخص به ميان آمد و مرحوم والد رضوان الله عليه صراحتاً به ايشان مي‌فرمايند: اين شخص اصلاً اعتقادي به وحي و ارسال رسل و انزال كتب ندارد، و ظهور پيامبران الهي را صرفاً يك اقتضاي زمان و محيط و تولّد حركتي انقلابي در قبال جريانات زر و زور و تزوير، و بالأخره يك نوع جهش اجتماعي مي‌داند كه از بطن جامعه مظلوم و افراد تحت سلطه در جهت طرد و اضمحلال جريان حاكم برمي‌خيزد، و تمام افكار او بر مبناي مادّيگري و اصول جامعه‌شناسي بنا نهاده شده است. و اينكه بعضي او را سنّي مذهب قلمداد كرده‌اند بطور كلّي خلاف است، او اصلاً ابوبكر و يا عمر را قبول ندارد تا معتقد به آراء و مرام آنان گردد، بلكه او اساساً وحي را قبول ندارد و اتّصال به غيب را انكار مي‌كند و نزول ملائكه و جبرائيل را پوچ مي‌پندارد. و بطور كلّي فردي است همچون مؤسّسين و پديدآورندگان مكتب پروتستان در قبال كاتوليك. او در صدد ايجاد يك پروتستانتيسم اسلامي است كه دين را از محتواي وحياني آن خارج سازد و حقائق عوالم غيب را از پيكره او بزدايد، و تنها به ظواهري فريبنده و عقائدي من‌درآوردي و مطابق با افكار پوچ و توخالي و عوام‌پسند اكتفاء نمايد و دين را بر اساس قوانين دنياپسند و امروزي جلوه نمايد؛ و خطر اين فرد هزاربار از خطر و ضلالت اهل سنّت بيشتر و بالاتر است.

معارضه مرحوم مطهّري با افكار و عقائد شريعتي پس از ملاقات با مرحوم علاّمه

مرحوم مطهّري رحمة الله عليه به تمام مطالب مطرح شده اعتراف و همه را تصديق نمودند، و از آن شب پايه و بناي معارضه با خطّ و مشي و عقائد علي شريعتي را بنا نهادند، و به مرحوم والد رضوان الله عليه قول دادند كه از فردا با تمام توان به مقابله با اين جريان برمي‌خيزم؛ و انصافاً نيز به وعده خود وفا نمودند و از هيچ كوششي جهت افشاء مباني فاسده و تبيين مواضع انحراف و اعوجاج وي فروگذار ننمودند. و اين تفاوت فاحش و اختلاف يكصد و هشتاد درجه‌اي ايشان را با عقائد منحرفه او از نامه‌اي كه به مرحوم آية الله خميني رحمة الله عليه مي‌نويسد مي‌توان به وضوح دريافت. اين نامه در سال يكهزار و سيصد و پنجاه و شش خورشيدي نوشته شده است.

... چهارم مسأله شريعتي‌ها است... ولي اخيراً مي‌بينم گروهي كه عقيده و علاقه درستي به اسلام ندارند و گرايشهاي انحرافي دارند، با دسته‌بنديهاي وسيعي درصدد اين هستند كه از او بتي بسازند كه هيچ مقام روحاني جرأت اظهار نظر در گفته‌هاي او را نداشته باشد... عجبا! مي‌خواهند با انديشه‌هائي كه چكيده افكار ماسينيون، مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفريقا و سرپرست مبلّغان مسيحي در مصر، و افكار گورويچ يهودي ماترياليست، و انديشه‌هاي ژان پل سارتر اگزيستانسياليست ضدّ خدا، و عقائد دوركهايم جامعه شناس ضدّ مذهب است اسلام نوين بسازند؛ پس و علي الإسلام السّلام. بخدا قسم اگر روزي مصلحت اقتضاء كند كه انديشه‌هاي اين شخص حلاّجي شود و ريشه‌هايش به دست آيد و با انديشه‌هاي اصيل اسلامي مقايسه شود، صدها مطلب به دست مي‌آيد كه بر ضدّ اصول اسلام است؛ و بعلاوه بي‌پايگي آنها روشن مي‌شود... [10]

باري، از آن شب ارتباط ايشان با مرحوم والد رضوان الله عليه صورت ديگري بخود گرفت. مرحوم مطهّري دريافت كه ماوراي آنچه كه تا كنون از مرحوم والد ديده و يا شنيده است، مسائلي ديگر نهفته است، و بايد در وجود اين شخصيّت قضاياي ديگري را جستجو نمود.

توجّه به اين نكته بسيار حائز اهميّت است كه مرحوم والد رضوان الله عليه در كتاب «روح مجرّد»[11] داستان تشرّف مرحوم شهيد آية الله مطهّري را به حضور حضرت آقاي حاج سيّد هاشم حدّاد أعلَي اللهُ درَجاتِه به تفصيل بيان مي‌كنند، و حتّي اين جمله را نيز از مرحوم مطهّري پس از ملاقاتشان با حضرت حدّاد نقل مي‌كنند كه فرمودند: اين مرد (حضرت حدّاد) مُحيي است، ولي تا آن زمان هيچگونه ارتباطي اين چنين بين مرحوم مطهّري و حضرت والد صورت نپذيرفته بود؛ و گرچه گاهگاهي ملاقاتي بين آن دو، چه در منزلشان و يا در مسجد و يا در جاي ديگر دست مي‌داد، از حدود متعارف تجاوز نمي‌نمود، و ظاهراً هنوز آن زمينه مستعدّ و اجل معيّن و آمادگي لازم جهت تبدّل افكار و ايجاد جرقّه و بارقه الهي بر قلب ايشان و انكشاف افقي جديد در فراسوي مُدركات و جهان‌بيني او حاصل نگرديده بود.

تبدّل حالات روحي مطهّري، و جلسات هفتگي با مرحوم علاّمه

از آن شب هفته‌اي يك جلسه با مرحوم والد در منزل ايشان ملاقات داشته، و فقط راننده ايشان و بعضي از خواصّ منتسبين به ايشان از اين مسأله اطّلاع داشتند. كم‌كم آثار اين مراوده و ارتباط در چهره و كلام و سخنرانيهاي ايشان آشكار شد، و افرادي كه از نزديك با ايشان حشر و نشر داشتند از اين تغيير و تبدّل ياد مي‌كنند. همنشيني با اولياي الهي بكلّي مسير زندگي ايشان را عوض كرد و در ارتباط ايشان با دوستان سابق و معاشرينشان تحوّلي بوجود آورد كه منجرّ به معارضه و مقابله و بالمآل ترك و رفض آنان گرديد.

و اين مسأله يك تبدّل قهري و تكويني بود كه بسياري از افراد از آن ياد مي‌كردند و ارتباط با مرحوم والد رضوان الله عليه را موجب آن مي‌دانستند؛ و اين معني كاملاً در شخصيّت مرحوم مطهّري هويدا بود. تبدّل حالات روحي و تعابير متفاوت از قضايا در دو برهه متفاوت، و كيفيّت سخنرانيها و بطور كلّي اخلاق و روحيّات ايشان بنحوي بود كه براي افراد مرتبط و معاشر با ايشان كاملاً مشهود بود و خود ايشان نيز در نامه‌اي از اين تبدّل حال و اختلاف مَجال بدينگونه ياد مي‌كنند:

اضافه ميكنم كه الآن در شرائط روحي متفاوتي با آن وقت هستم و تجربه‌هاي خاصّي هم دارم كه در آنوقت نداشتم. امّا شرائط روحي‌ام كه ميل ندارم با احدي در ميان بگذارم اين است كه در حال حاضر تمايل شديدي در من پيدا شده به اينكه به روح خود بپردازم و خودم را اصلاح كنم، و خودم را در تحت تربيت روحي بعضي از افرادي كه به آنها اعتقاد دارم قرار داده‌ام؛ و بدين جهت و براي اجراي چنين برنامه‌اي نياز شديدي به آرامش دارم و مايل نيستم در كاري كه برايم جنجال بيهوده ـ نه مبارزه منطقي كه آن داستان ديگري است ـ داشته باشد، شركت كنم. [12]

اشتياق ايشان به ارتباط با مرحوم والد رضوان الله عليه و كسب دستورات بسيار زياد بود، و حتّي براي مسائل اجتماعي و امور تبليغي خود از ايشان اجازه مي‌گرفتند. روزي اين بنده ناظر بودم و مي‌شنيدم كه ايشان جهت شركت در مسجد الجواد و تصدّي امور آن از مرحوم والد طالب كسب مجوّز بودند؛ و در ساير برنامه‌هاي خود همواره نظر مرحوم والد را نصب‌العين خود قرار مي‌دادند. و اين در حالي بود كه در آن زمان ايشان با بسياري از بزرگان و اساتيد و مراجع تقليد كه گهگاهي به عظمت و علوّ مقام از آنها ياد مي‌كردند حشر و نشر داشتند.

درست بخاطر دارم زماني كه ايشان در اواخر سلطنت پهلوي سفري به عتبات عاليات داشتند، پس از مراجعت به اتّفاق مرحوم والد رضوان الله عليه به زيارت ايشان رفتيم. ايشان شرح مفصّلي از كيفيّت اين سفر و ملاقات با بزرگان بخصوص با حضرت آية الله خميني رحمة الله عليه بيان داشتند؛ سپس فرمودند: ولي تنها خاطره بياد ماندني و توشه همراه من در اين سفر زيارت و ملاقات با حضرت حاج سيّد هاشم حدّاد أعلي الله تعالي درجاته بوده است. و آنچنان با شعف و شوق زائد ‌‌‌‌‌الوصفي از آن ملاقات ياد مي‌كردند كه گوئي هم اينك اين زيارت دست داده است، و هم اكنون سرمست و سرشار از لذائذ فيض حضور به آن نعمات و فيوضات متنعّم‌اند.

حقير در اينجا هيچ خود را ملامت نمي‌كنم كه به برخي از حقائق و مسائل ضروري كه يك سالك در ارتباط با مسأله تهذيب و تربيت و سير إلي الله بايد مورد توجّه قرار دهد اشاره‌اي بكنم، و از روح پر فتوح آن مرحوم، كه قطعاً مي‌دانم خود مؤيّد و ممدّ اين جانب است و از آن عالم قدسي مرا تشويق و ترغيب به توضيح و تبيين آن مسائل مي‌كند مدد مي‌گيرم. زيرا بالوضوح و‌‌‌العيان مي‌دانم و مي‌بينم كه خود آن مرحوم همواره در طول زندگي تمام همّ و غمّ خود را صرف هدايت و ارشاد و اصلاح نفوس و رفع مهالك جهالت و غوايت نموده است، و قطعاً قلمي را كه در راستاي همين منظور به نگارش درآيد مي‌ستايد و با انفاس قدسي خود آنرا مدد مي‌نمايد.