جهان در پناه يازده اسم اعظم
(شرح كتاب الاسرى الى مقام الاسرى)

عارف شيخ اكبر محى الدين ابن عربى
شرح و توضيح : على باقرى (ح .ن )

- ۴ -


اما بودن آن سر بدين اعتبار است كه مدرك انوار آن ارباب قلوبند و راسخين در علم بالله من دون غير هم . و اما خفى از رهگذر خفاء حقيقت آن است بر عارفين و جز آن . و اما روح به اعتبار ربوبيت آن است مر بدن را با مصدريت حيات حسى و منبعيت فيضان آن بر جميع قواء نفسانيه . و اما قلب از رهگذر تقلب آن است به ميانه وجهى كه به سوى حق است و وجهى كه به سوى نفس حيوانيه است كه بدان دو از حق استفاضت انوار كند. و بر نفس ‍ حيوانيه آنچه كه از موجد خويش دريافته است به حسب استعداد آن افاضه كند. و اما كلمه به اعتبار ظهور كلمه در نفس رحمانى همچون ظهور كلمه در نفس انسانى . و اما فؤ اد به اعتبار تاثير آن است از مبدع خويش كه فؤ اد به لغت جرح و تاثير است . و اما صدر به اعتبار وجهى است كه به سوى تن است ، از رهگذر مصدريت انوار و صدور از آن . و اما روع به اعتبار خوف و فزع از قهر مبدا قهار است ، از آن روى كه از روع برگرفته شده و معناى فزع . و اما عقل از رهگذر تعقل آن است به تعينى خاص با مدركات و مضبوطات خويش و حصر آن بدانچه تصور مى كند و اما نفس به اعتبار تعلق آن است با بدن و تدبير آن ؛ و به گاه ظهور افعال نباتيه از آن نفس نباتى خوانده شود، و به گاه ظهور افعال حيوانيه ، نفس حيوانى ؛ و آنگاه به اعتبار غلبه قواى حيوانيه بر قواى روحانيه نفس اماره ، به گاه تلؤ لؤ نور قلب از غيب بهر اظهار كمال خويش . و اندر يافت قوه عاقله ، و وخامت عاقبت و فساد احوال خويش را نفس لوامه ، از رهگذر لوم آن بر افعال خويش . و اين مرتبت همچون مقدمه اى است ظهور مرتبت قلبيه را. و چون قلبى به چيرگى رسد و سلطان آن بر قواى حيوانيه پديدار آيد و نفس به اطمينان رسد، مطمئنه نامندش . و چون استعداد آن كمال يابد و نور و اشراق آن به قوت رسد و آنچه كه در آن بالقوه بوده است پديدار آيد و آئينه اى گردد بهر تجلى الهى ، قلب خوانندش ، كه مجمع البحرين است و ملتقى العالمين ؛ و از اين روى واسع حق بود و عرش الله گردد. بدان گونه كه در خبر صحيح آمده است كه : لا يسعنى ارضى و لا سمائى و يسعنى قلب عبدى المؤ من التقى النقى - و قلب المؤ من عرش الله . و معتبر چون حقيقت واحده معروضه بدين اعتبارات را اعتبار كند و بدين كه آن جمله به حقيقت شيئى است يگانه حكم كند بدين حكم ، صادق بود.(13)
نظر شارح كتاب در باب روح
خداوند منان پس از آفرينش جسم ، نفس را به او عطا مى كند، كه داراى دو گرايش كلى يا جهت گيرى اساسى است ، هم مى تواند آدمى را به سوى بدى ها سوق دهد و هم قادر است نيكوئى ها را به او الهام بخشد. پس از آن روح در بدن دميده مى شود. در افراد عادى روح و نفس در درون بدن بوده فاصله زيادى با يكديگر ندارند، تنها در هنگام خواب است كه نفس ‍ مى تواند مقدارى با بدن فاصله بگيرد. ميزان فاصله مربوط به درجه رشد معنويت در افراد است . روح انرژى لازم براى حركت بدن را تامين مى كند به عبارت ديگر جسم و نفس به كمك انرژى روح قادر به فعاليت و حركت در جهان هستند. اين كار تا زمان مرگ ادامه دارد. و هنگامى كه روح از بدن مفارقت مى كند، جسم و نفس هم مى ميرند. پس از مرگ نفس مجددا زنده مى شود تا به اعمال او رسيدگى كنند. نفس براى محاسبه حداكثر يك سال ديگر زنده است . و پس از آن دوباره مى ميرد. آنگاه روح به عالم باقى مى شتابد، تا سزاى عمل خود را دريافت كند. انسان در ايام حيات بر اساس ‍ مشورت با عقل به نفس گرايش خوب يا بد مى دهد، زيرا نفس چنان كه اشاره شد در چارچوب كلى خود، امكان حركت به سوى تقوا يا فجور را دارد، اما لذات حاصله از تمايل نفسانى به روح مى رسد و روح از نتايج اعمال در جهان بهره مند مى شود.
پس از مرگ دوم نفس ، روح نتيجه عملكرد بشر در زمين را دريافت كرده و پاداش يا مجازات نصيب او خواهد شد. به اين ترتيب معاد نمى تواند جسمانى باشد. زيرا كه جسم و نفس جنبه مادى داشته و حالت ابدى ندارند، لذا پس از مرگ انسان هم از بين مى روند، پس از آن آنچه باقى است روح است كه از جانب خداست . عذاب دائم يا بهشت فقط براى روح معنى دارد زيرا جسم و نفس نمى توانند به طور دائمى برقرار بمانند، مثلا تحمل عذاب ابدى بنمايند. بنابراين سخن آنان كه معاد را جسمانى ، يا هم روحانى و هم جسمانى تلقى كرده اند. سخن درستى نيست ، و در عالم معنا اين ارواح هستند كه قابليت دوام و بقاى ابدى را دارند. از سوى ديگر اگر به فرض عذاب جهنم آتش معمولى باشد، آيا جسم قادر است به مدت طولانى در عذاب آتش باقى بماند پس عذاب براى روح معنى دارد.
از سوى ديگر بحث هاى مطرح شده از سوى فلاسفه و عرفا در باب عقل يا نفس كلى ، هم هيچ استدلال قرآنى ندارد، و ريشه و رنگ و بوى آن در فلسفه يونانى است . خداوند منان در عالم ذر از ارواح انسان ها تعهد براى بندگى گرفته است . و آنان در آن جا متعهد به عبادت و بندگى شدند. اگر در دنيا مرتكب خلاف شدند، بايد در عقبى هم مجازات اعمال زشت خود را تحمل نمايند. در سوره معارج نيز آيه شريفه دلالت دارد كه در روز قيامت ارواح و فرشتگان در روزى كه 50 هزار سال است ، به طرف بالا خواهند رفت . به علاوه تمام آيات و روايات مربوط به نفس با دقت زياد بيان شده است و انسان را براى شناخت و ترتيب و كنترل و حتى كشتن آن امر كرده . اما در برخورد با روح مى فرمايد اطلاعات بسيار كم است ، و بسيارى درباره آن چيزى نخواهند فهميد، تنها عده اى قليل آن را خواهند شناخت .
سالك در صدد است كه روح را شناسايى كند و به واسطه آن خدا را سپاسگزارى نمايد. اما روح پديده اى مرموز و اسرارآميز است ، زيرا كه خداوند خود آن را در آدمى دميده است از اين رو افراد معدودى قادر به شناخت برخى ابعاد و صفات روح هستند. اگر انسانى قادر باشد روح را بشناسد. يعنى خدا را به شكل كامل شناخته است در حالى كه در مورد نفس مكرر تاكيد به توجه و شناخت شده و شناخت آن براى انسان امكان پذير است به عكس شناخت روح براى آدمى ميسر و امكان پذير نيست . شناخت انسان از خدا هم محدود و مقطعى است و تنها معصومين و بزرگان كه حد و مرتبه اى والا داشته اند، مى توانند به شناخت بيشتر از خداوند برسند، به اين جهت به سالك گفته مى شود كه روح نه بسيط است ، نه مركب ، قصد طريق نمى كند و ميل انحراف ندارد، از مكان و تقسيم پاك و از در آمدن به اجسام منزه است . اما نفس چنين نيست .
در جمله بعد كه مى گويد حامل امانت الله و ماده او نسبت به اجسام مقابل خود..... در واقع نوعى تشبيه و تمثيل به كار برده شده است . به اين معنى كه سالك تذكر مى دهد، اگر مى خواهد در صراط حميد افتاده و طى طريق كند، تا به شناخت از حضرت حق برسد، يا به نزد وزير رفته ، در خدمت او در آمده ، در مقام مشاور به تدريج كسب فيض كند، در اين نكته ظرافتى وجود دارد و آن در مورد سن و تجربه انسان است . اگر فردى از جوانى خود را تربيت كند، هر چه سن او بالاتر برود، بر اساس هر آموخته ، يا تجربه خود، درك و شناخت تدريجى و بهترى از خدا مى يابد. گاهى گفته مى شود، انسان از چهل سالگى قادر است خدا را بشناسد، و به سوى او برود، اين سخن درست نيست ، و هر چه مدت تلاش ، براى درك و شناخت خدا به ايام جوانى و نوجوانى نزديك شود، امكان موفقيت هم بيشتر خواهد شد.
داخل در ذات و خارج از صفات نيست ..... به معنى آن است كه نفس و روح و جسم از هم جدا نيستند، در عين آن كه هيچ كدام هم عين هم نمى باشند، هر چيزى در جاى خود است ، اما ميان آنها جدايى هم وجود ندارد، مانند صفت كه نمى توان آن را از موصوف جدا كرد، در كل هيچ گاه اين سه ركن از هم منفك و جدا نبوده و نيستند، تنها پس از مرگ جدائى بين آن ها ممكن مى شود. اين سه ركن وجود انسان را مى توان به اتومبيلى تشبيه كرد كه داراى راننده است ، جسم آدمى ماشين ، راننده نفس ، عقل و انرژى لازم براى حركت هم از طريق روح تامين مى شود.
حادثى است ..... سر پنهان آدم همان اشرف مخلوقات بودن اوست . اين سر از جهتى پنهان و از جهتى آشكار است ، اما رسيدن به اين مرتبه از كمال نيازمند تلاش و تربيت و تهذيب نفس است . بدون زحمت و تلاش و خودسازى و همچنين عنايات خاصه حضرت پروردگار، اين سر پنهان مانده ، و به منصه ظهور نخواهد رسيد. اما اين اقدام و تلاش هم خود نيازمند نوعى توفيق است . در ادامه آمده است ؛ سايه ندارد، يعنى رسيدن به آن مرحله ، چيزى نيست كه داراى قاعده و راه مشخص باشد، آدمى بايد در ذات و نفس خويش تامل و تعمق نمايد. عبادت خالصانه به جاى آورده ، در مقابله با هوس ، تمناها، و تمايلات دنيوى خوددار بوده و به نوعى رياضت ها را تحمل نمايد، تا بتواند حجاب ها را كنار نهاده و آيينه نفس خود را كه با كدورت هاى مختلف پوشيده شده صاف و صيقلى كند، تا امكان تجلى داشته باشد. اگر آيينه پاك و مصفا شد، انسان موفق مى شود، از مرحله مقدماتى انجام عبادات (مرحله عبادات و اذكار و رياضت ها) بگذرد و به تدريج قادر به درك و شناخت خود و انجام خالصانه دستورات الهى گردد. در آنجاست كه آدم ، به مقام اشرفيت مى رسد و دستورات مستقيم حضرت حق را درمى يابد. پس از آن وارد مراحل جديدتر مى شود، اسرار ديگرى را مى آموزد، و به تلاش هاى جديد روى مى آورد، و اين امر همچنان ادامه خواهد داشت ، به طورى كه حتى پس از مرگ هم در عالم بالا، به اين سير تحولى و كمال يافته خود ادامه مى دهد. چنان كه در حال حاضر براى بزرگان در عالم غيب وجود دارد در آن مرحله هم سالك مى كوشد مراحل جديد، مسافرت هاى بيشتر همراه با سختى را تحمل كند، تا نشانه هاى بيشترى از او دريافت نمايد، و شناخت خود را عمق و غنا بخشد، اين نكته رمزى از سفارش پيامبر گرامى اسلام است كه از مسلمانان خواست تا به سفر بروند و همه جا را ببينند، زيرا مسافرت سبب ايجاد شناخت بيشتر و بهتر انسان مى شود.
از زمانى كه از عين جدا شدم ..... منظور اين است زمانى كه سالك از سلطه جسم دور شد، درك بهتر از معنا يافت . تا زمانى كه وى به صورت ظاهر مى پرداخت ، امكان شناخت واقع را نداشت ، اما پس از آن كه جوان روحانى را مشاهده كرد، حس كرد، كه او يك فرد عادى نيست بلكه موجودى الهى است و مى تواند سرمشقى براى او باشد، سالك فهميد كه بايد او را بشناسد و از او كمك بخواهد. زيرا كه در عمل او آيت و جلوه اى حقيقى از پروردگار بود.
باب الحقيقه
سالك گفت : (جوان روحانى ) چنين سرود و راه نمود:
اى پرسنده از من ! كه من در علم و تصوير كيستم ؟
من كتابى هستم كه خدا آن را ((مسطور ناميد))
من نوشته اى هستم كه آن را پوستى گشوده در برگرفته
در صفحه طور پيچيده و پراكنده است (طور / 1-6 )
خدا به گراميداشت آن در آسمان
خانه يى بلند و آباد به سر سر بنا نهاده است
خداوند براى حفظ لطايف آن
درياى پرى كه بيت الله را طواف مى كند، روان ساخته است
نوشته ، علم به قلم هاى اراده است
كه معنى نار و نور را در آن پوست و جلد نگاه مى دارد
نفس ، خانه و سر صدق ساكن آن خانه است
كمال جود به آن شهرت يافته است
من ردا و سرى هستم
كه ظلمت هستى را نورانى مى كنم
به وجود من كه از ذات الهى است بنگر
تا حق و يقين و باطل و ستم را دريابى
توضيح باب حقيقت
سالك كه مجذوب جوان الهى شده است . از او مى خواهد كه خود را معرفى نمايد و جوان در قالب شعرى خود را چنين تعريف مى نمايد:
اى سئوال كننده ، تو تصور مى كنى من كيستم ؟ كه اين همه مورد توجه تو قرار گرفته ام (جوان در هنگام رسيدن به سالك ، در قيافه اى آراسته و زيبا، و لباسى فاخر و صورتى نورانى بر او ظاهر شده بود.) من مانند كتابى هستم ، اما بايد توجه كنى كه براى شناخت هر كتابى نبايد به جلد آن توجه و بسنده كرد، بنابراين به ظاهر من توجه نكن و به درون و متن آن بنگر، كه همه چيز در آن است . درست است كه من جسمى دارم ، اما اين جسم فقط مانند پوسته اى مرا دربرگرفته است ، واقعيت وجودى من به شكل فردى شايسته و انسانى كامل است كه توسط اين جسم و پوسته ظاهرى براى همگان باز و آشكار است . درست مانند كوه طور كه در گذشته محلى مقدس بوده و اهل عرفان و معنا مى توانستند از آن الهام گرفته و خود را بسازند، (وجود آن جوان همچون كوه طور داراى اسرار و خواص متعددى براى بندگان خدا بوده است ) خداوند وجود مرا گرامى مى دارد، و به سبب شايستگى من در انجام وظايف و امور عبادى بوده است كه خداوند منان در آسمان براى من قصرى تدارك ديده ، كه خانه اى بلند و آباد و در سرالاسرار است . گرداگرد آن خانه مردم چون درياى مواجى در حركت و چرخش هستند، آنان از زيبايى و انوار آن بهره برده و خداوند را شاكرند. گردش آنان به دور خانه سبب ايجاد ثواب براى آنان است .
نوشته علم به قلم هاى ارده است ..... هر كسى نمى تواند كتاب وجود مرا بخواند تنها كسانى كه خود را تربيت كرده و در صراط حميد گام مى نهد، داراى قدرتى مى شود كه مى تواند محتواى اين كتاب را بفهمد. بايد بدانى كه مجموعه اى از شوق و اشتياق دنيوى (نار) و كشش هاى معنوى (نور) است كه اين كتاب را بوجود آورده و به آن شكل مى دهد، بنابراين آن كه طالب اسرار است و گام در راه نهاده و توفيق يار او بوده و عنايت حق شامل او شود مى تواند به متن كتاب دست يابد.
و سپس توضيح مى دهد: شرط مهم و اساسى براى درك مضامين و معارف كتاب ، آشنا بودن به اسرار نفس و روح است ، هركه بتواند آن را به شكل عميق مطالعه كند، مسائلى از آن را كشف مى نمايد، و پس از آن به عين اليقين و ذات اقدس الهى مى رسد. اما در هر صورت ضرورى است كه سالك خداوند را به درستى بشناسد. به عبارت ديگر شما در ظاهر جسم مرا مى بينيد و در واقع تمام وجود من نيست . من داراى قدرت زيادى هستم و به عنايت حضرت حق به انجام امور خارق العاده قادر شده ام ، و در مقام يكى از اولياء الهى است كه مى توانم ظلمات هستى را تبديل به نور نمايم ، و جهان در حركت خود محتاج و نيازمند وجود من است ، من مصداق اشرف مخلوقاتم ، پس با دقت و تلاش زياد سعى كن اين كتاب را بخوانى و به كمك آن قادر به شناخت حق و باطل ، شك و يقين و ظلم و ستم شوى .
اسماء و صفات
متن كتاب :
سالك گفت : جوانى روحانى مرا گفت : اى طالب ! من خليفه و وزير كاتب هستم . خليفه ذات در تدبير كارها از كرسى صفات منم ، من ((مثل )) هستم و تو ((مثال )) ؛ من جامه يى هستم زيبنده و كاتبى هستم كه سر هر منقول و معقول را بر صفحات كاغذ عقل ها مى نگارم ، من وزيرى هستم كه بار تن ها را براى عرضه به والاى بسياردان بر دوش مى كشم ، ذاتم واحد و صفاتم متعدد است . اگر اسماء را مى خواهى مرا سجده كن و بدان كه اسم به مسمى ره مى نمايد و همه اين ها در وجود تو است ، به آنچه تو را بسنده است قناعت و از آنچه به تو ربطى ندارد خوددارى كن . آنگاه به عجله برخاست .
شرح متن :
جوان روحانى به سالك توضيح مى دهد كه كسانى كه تو به دنبالشان هستى ، از خليفه و وزير و كاتب همه من هستم ، صفات پروردگار در من متجلى است . هر چند كه تو دچار اشتباه شده اى و خواسته ات را در چيز ديگر و جاى ديگر مى جويى ، ولى اگر به دنبال شناختن خدا هستى ، بايد به دنبال من بيايى ، چرا كه من جزئى از او هستم ، پاره اى از او هستم . در واقع من مثل اعلا مى باشم ، چون توانسته ام به عنايت حضرت حق به وجود اقدس الهى پى برده و به تكامل برسم اما تو هنوز در قالب مثال هستى ، بايد كار كنى ، زحمت بكشى ، و از خداوند مدد بخواهى كه در اين كار و كوشش به تو توجه كند و تو را يارى نمايد.
من به خواست خداوند قادرم در عقول و نفوس تصرف كنم و اسرارى از امور معقول و منقول را در آنها به وجود آورم . من انسان كاملى هستم كه مى كوشم ، مردم را آماده رسيدن به خداوند نمايم .
خداوندى كه ذات او واحد و صفات او متعدد است . اگر قصد دارى كه به علم اسماء دست يابى بايد به من اقتدا كنى و تعليم بگيرى و اطاعت كنى . زيرا تو در نهايت تلاش خود و درك مفاهيم و اسرار اسماء سرانجام به جايى خواهى رسيد كه من رسيده ام . شادباش زيرا تو هم استعداد فراگرفتن اين علوم را دارى بدان كه همه چيز در وجود خود تو مستتر است . بايد بكوشى و مجاهدت نمايى تا به مقصود برسى . اين نكته را هميشه به خاطر داشته باش ، در اين راه هر چه به تو رسيد قانع باش و مطالبه بيش از حد نياز از حضرت حق نكن ، قناعت و صبورى در اين راه شرط اصلى است
و بالبداهه چنين سرود:
بدان كه آينده و رونده اى نيست
مگر براى امرى كه خداى توانا آن را خواسته است
اى بيننده آرايش ! تو از خارج مى نگرى
زيور تو در انسانيت تو است
اصل و سرشت آن يكى است
فلك گردنده آن را دگرگون ساخته است
گوياى ذات آن ، باطن
و وصف كننده آن ، ظاهر است
صورت پذيرى اصل از ذات اوست
و عين صورت پيش از آن گذشته بود و وجود نداشت
بود ذات منوط به صورت آن است
و بود معنى خواسته خداى تواناست
حركت ستارگان رونده و آينده
در عالم افلاك به دست اوست
احكامش را در مركز روان مى سازد
و عاقل و غير عاقل در حيرتند
آفتابش در مشرق پيش مى رود
و ماه كامل آن در مغرب غروب مى كند
دريا بر ساحل خود موج مى زند
ماه شكوفنده سبب مد آن مى شود
خورشيد در جهان هستى مى كوشد
شاخه هاى سبز آن را نيايش مى كنند
اگر جو به حركت در آيد
ابرهاى باران ريز آن را ثنا مى گويند
اگر سيرابى و رويشى باشد، از ذات اوست
كه آغاز و انجام از ذات وى سيراب مى گردد
دگرگونى من در اوصاف هستى در ذات اوست
و شرمندگى و فساد در ما هويداست
از آميختگى اجسام در آفرينش چنين بر مى آيد كه
ديده كوته بين آنها را چنان مى بيند
خرد، از بود به بود و از
علم به عين حكمرانى قهار است
اگر زمين من به لرزه در آيد
و اگر خورشيد من تيره گردد، كيست كه آن ها را جمع يا پراكنده سازد ؟
به حكمت مجهول بنگر كه
ميانجى بودن ما آن را پوشيده و مبهم كرده است
درود خداى يگانه بر او
نور درخشانى است كه بر جان هاى ما مى تابد
ماه كامل و خورشيد درخشان به خوبى با هم ترتيب يافته اند
و آغاز و انجام با هم نظم گرفته اند
سالك گفت : وقتى سرودنش را كامل ساخت و با عصاى معجزه خود بر آلت طرب نواخت ، در برابرش به سجده افتادم و در حضورش به عبادت معتكف شدم و گفتم :
تو آرزو و مطلوب منى و همان رازى كه تمناى آن را دارم .
توضيح شعر
آگاه باش كه هيچ انسانى ابدى (رونده ) نيست ، هر انسانى يك بار مى آيد (آينده ) و سپس به منزل باقى مى شتابد و حيات جاويد مى يابد (رونده ) ، مهم اين است كه بدانى انسان در زمان حيات خود در زمين چه كرده است ؟ گاهى خداوند از ميان انسان ها گزينش مى كند، و آنها را به عنوان پيامبر و معصومين ، يا اولياء خود بر مى گزيند. در اين صورت اين افراد، بر اساس ‍ خواست خداوند قادر، به زندگى خود ادامه مى دهند. اين افراد استثناء هستند و مشمول عنايت و قوانين خاص مى گردند، اى سالك ، تو ديده ظاهربين خود را به كنارى بگذار و توجه خود را از جسم و ظاهر من بردار، كه به نظر تو زيبا و با ظاهرى آراسته ديده مى شوم . تو نبايد به ظواهر و آرايش و صورت و قامت و تزئينات لباس من توجه كنى ، آنچه در انسان مهم است ، انسانيت اوست . جوهر انسان ها در اساس و سرشت پاك و سفيد است . ولى در برخورد با دنياست كه شكل مى گيرد و رنگ عوض مى كند. به طورى كه حتى انسان ها را در مواجهه با هم به اشتباه انداخته و بر اساس يك ديدگاه ظاهرى است كه دست به قضاوت و ارزش يابى نسبت به ديگرى مى زنند. در چنين حالى ، به ويژه وقتى كه ظاهر فردى زيبا و آراسته باشد، طرف مقابل او توجه بيشترى مى كند، هر چند اين زيبايى هم از جانب پروردگار جميل و لطيف است . اما به هر حال انسان عادى فقط يك بار به دنيا مى آيد و در آن زندگى مى كند و امتحان خود را پس مى دهد و سپس به عالم باقى رفته و ديگر باز نمى گردد. به اين جهت بايد پذيرفت كه هر صورتى خاص همان فرد است و با صورت هاى ديگر متفاوت مى باشد. اما بر خلاف ديدگاه عوام ، صورت ظاهر اهميت چندانى ندارد، آنچه مهم است ، صورت باطن و معنا است ، اين معنا هم در جسم هر فرد شكل گرفته و تكامل مى يابد. تكامل در معنى هم محتاج عنايت و اراده خداى تواناست ، خدايى كه در دايره هستى عالم افلاك را با نظم و دقت بسيار اداره مى كند و بر حركت ستارگان رونده و آينده كه هر يك وابسته به انسانى هستند، نظارت و كنترل همه جانبه دارد. علم و اسرار الهى در لوح محفوظ است كه وجود هر انسان كاملى به آن آگاه است . در واقع احكام خداوند در مركز آن وجود شريف صادر و روان مى شود. زيرا صدور اين احكام در زاويه و گوشه خاصى از وجود انسان نيست ، بلكه در مركز مثلث است . و اين سر اگر كشف شود، عاقل و غير عاقل در حيرت عميقى فرو خواهند رفت .
آفتاب و مشرق كنايه از دنياست ، زيرا اكثر مردم تمايل زيادى به زندگى مادى و مواهب طبيعى و غير طبيعى دارند. اما انسان وقتى به كمال مى رسد (ماه كامل ) كه بميرد، اما نه مرگ جسمى بلكه مرگ خود خواسته . مرگى كه عارفان به دنبال آن هستند، تا بتوانند به كمك آن نفس را مهار كرده و در مقام اطاعت از فرامين خدا و اجراى دستورات حضرت حق درآيند، شايد نتوان دريا را به خوبى در اعماق و يا وسط آن درك كرد، زيرا حركت دريا در كناره هاى آن مشهود است ، به اين دليل است كه مى توان جزر و يا مد آن را در ساحل ديد. رابطه انسان با دنيا، همچون رابطه ماه با زمين و دريا و ايجاد جزر و مد در آن است ، انسان در دنيا مى تواند مواضعى اتخاذ نمايد كه بر اساس و بنياد آن ، يا به سوى پروردگار خويش جهت گيرى نمايد، يا آن كه به دامان دنيا بيفتد، آن ها كه واقعيت هستى را شناخته اند، زنده و بيدار واقعى مى شوند، و از نور حيات بهره مند گرديده و منشاء اصلى نور را ستايش ‍ خواهند كرد. در حركت هايى كه در بخشى از جو صورت مى گيرد، ابرها جمع شده ، متراكم مى گردند و به صورت باران در آمده ، و به رويش حيات كمك مى كنند. اما جو و باران و ابر و رويش همه ظاهر و شكل قضيه هستند، اوست كه حيات مى دهد، اوست كه به ابرها فرمان باريدن مى دهد. حيات در هر شكل و صورت از اوست و وابسته به حضرت حق است . اگر تشنه كامى به آب مى رسد و سيراب مى شود اگر دانه اى به كمك قطره هاى باران مى رويد، با عنايت خداست . اول و آخر هر چيزى اوست . اگر در نفس ‍ و جسم آدمى تحولى هست ، آن تغيير هم به خواست اوست . اما با همه اين وابستگى نبايد فراموش كرد، اگر خطايى از آدمى سر زد و دچار گناه شد، اين گناه و زيان و خطا را بايد فقط به خدا نسبت داد. پس از آن هم احساس ‍ توامان فساد و شرمندگى (ناشى از اعمالى كه در قالب كفر و شرك و ناشكرى ديده مى شود) در دل انسان خطاكار و فراموشكار به وجود مى آيد. لذا بايد با افعال و اعمال انسان به تنهايى و در مجموع توجه كرد، چرا كه هر عملى حامل و حاوى اثر وضعى هم چنين كلى است ، تك تك آفريده ها كه به تعبيرى مادى بوده و زمينى هستند داراى افعال و آثار خاصى هستند، كه مى توانند روى انسان هاى ديگر و به ويژه انسان ها مؤ ثر افتند، آن ها هر كدام انرژى و نور خاصى از خود ساطع مى كنند. انسان كامل اين انرژى ها را مى شناسد. و از هر يك در جاى خود استفاده خاص مى كند، و از كنار آن ها بى توجه عبور نمى كند، مثلا عارف مى داند هر درختى چه نوع انرژى به او مى دهد، هر سنگ جواهر كدام انرژى را دارد، از زمين ، ماه ،خورشيد، آسمان ، ستارگان چگونه بايد نيرو گرفت و آن را در امور مختلف از جمله در درمان ، تمركز، سير و..... به كار برد.
بسيارى از انسان ها فقط به چشم ها و ديده خود بسنده مى كنند، اينها افرادى كوته بين هستند، كه جز محسوسات چيز ديگرى را به رسميت نمى شناسند. مايل نيستند، لذا نمى توانند، يا نمى خواهند به آنچه كه در اصل حقيقت است و وجود اصلى است ، آشنا شده و پى ببرند، اين قبيل انسان ها بر اساس ديده هاى چشم ، و ادراكات حس حكم كرده و حكومت مى كنند. اما اگر قدرى تعمق و تفكر كنند، مى توانند به مسايلى پى ببرند، كه آنان را بيشتر قادر مى كند تا شناخت عميق تر و لطيف تر يابند. چنان كه انرژى قابل ديدن نيست ، اما بشر با تامل و تفكر به آن پى برده و از آن استفاده مى كند.
اگر بشر نسبت به داشته ها يا دانش خود دچار تزلزل گردد؟ و اگر دانش خود را از دست دهد و به جهل و گمراهى روى كند؟ چه كسى مى تواند او را به حركت در آورده و در مسير صحيح وارد كند؟ پس ضرورى است كه سالك با دقت به اطراف خود بنگرد و تصور نكند مجموعه دانش او صحيح است . بلكه به دو پهلو بودن و ابهام موجود در محيط و دانش مادى پى برده و پس ‍ از آن علم واقعى را بشناسد. و بداند كه دوگانگى انسان (حركت او بين دنيا و عالم معنا) مى تواند جهان را هم مبهم و تيره نمايد. پس بايد به نور واقعى حيات توجه كند، نورى كه سبب نورافشانى و حركت ماه و خورشيد و ايجاد نظمى كامل در جهان از آغاز تا انجام است .
سالك گفت ، وقتى شعر او را شنيدم . خداى را سجده كرده و در كنارش ‍ حمد خداى را به جا آوردم . و گفتم ، تو آرزو و مطلوب منى .