جهان در پناه يازده اسم اعظم
(شرح كتاب الاسرى الى مقام الاسرى)

عارف شيخ اكبر محى الدين ابن عربى
شرح و توضيح : على باقرى (ح .ن )

- ۳ -


شرح متن
جوان از سالك مى پرسد: در سفر چه كسى همراه توست ؟ سالك مى گويد: كه من در طلب وصول هستم ، و در جستجوى كسى هستم كه انسان عادى نباشد، زيرا فرد عادى ، صفات و ذات او را در نمى يابد و ادراك نمى كند. تنها انسان هاى شايسته هستند، كه قادر به شناسايى حضرت حق مى باشند، سپس به ذكر مراحلى مى پردازد كه در سفر خود طى كرده است . از جمله به كوه طور اشاره مى كند، كه مدتى به آن جا رفته و مقيم گشته و بارها به او الهام شده و به مدد آن مكان ويژه ، توانسته ، خدا را درك كند. و امور دنيوى را فراموش نمايد (پاى موزه از پاى در آمدن ) و به درك وجود مطلق نائل گردد.
باب عين اليقين
متن كتاب :
سالك گفت : آن عين مرا فراخواند كه : اى جوان ! كجا مى روى ؟ گفتم : نزد امير. گفت : بر تو است كه به كاتب وزير خدمت كنى ، آن دو تو را به مرادت مى رسانند تا حقيقت اعتقاد خود را بينى . به او گفتم : جاى كاتب و وزير كجاست ؟ گفت : چشم فروبستن تو از تخت تكبر و برهنه شدنت از تعلقات مادى و جامه آرزومندى ، و خلع شدن تو از امانت الهى و درنگ كردنت در مقام فرق و جدائى و ورود تو در طينت است ؛ چون واحد را جز به واحد نتوان ديد. در آنجا غيب و شاهد يكى مى شود. غيبت او، حجاب تو از اوست . وزير، تو را از آن حجاب به سوى او برمى كشد و يارى مى دهد. وزير، خليفه وى در زمين و آسمان و داناى اسرار صفات و اسماء اوست ، همه فرشتگان را به سجده خليفه واداشته ، از سجده ابليس لعين باز داشته است : ابليسى كه از سجده سرپيچى كرد و حسد ورزيد، حاسد معلوم شد و خليفه يگانه باقى ماند. وى جانشين و سلطان و مجموعه حقايق شريفه است . اگر به او رسى و در آنجا فرود آيى ، جايگاهت را گرامى و دوستى ات را محفوظ داشته تو را به محضر مولى درخواهد آورد.
شرح متن كتاب :
سالك گفت : آن موجود (عين ) مرا به نزد خود دعوت كرد و سئوال نمود، كه به كجا مى روى ؟ او جواب داد، به نزد امير، پاسخ شنيد: در ابتداى امر نزد امير رفتن صحيح نيست . براى تو بهترين كار اين است كه ، به نزد وزير بروى . زيرا خلق و خوى تو با وزيران هماهنگ است ، به علاوه از اين راه زودتر به مقصود خواهى رسيد. بايد توجه داشت ، در ايام قديم معمولا وزرا، خردمند و كاردان و گاه در حيطه شغلى خود از نوابغ روزگار بودند. در عين آن كه اكثر امور جارى هم زير نظر آنان بود. در اينجا به طور تمثيلى به سالك تذكر مى دهند، كه يك باره نبايد همه چيز را از خدا خواست . بايد پله پله از مراتب پائين شروع كند، تا به تدريج به عارفان و اوليا، و ائمه معصومين (عليهماالسلام ) و پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم برسد، پس در اينجا منظور از وزير مقامات معنوى است ، نه سياسى .
سالك متوجه مى شود، كه بايد جايگاه و مراتب مناسب خود را شناسايى كند، لذا مى پرسد كه : جاى وزير و كاتب كجاست ؟
پاسخ مى شنود: براى رسيدن و درك اين مراتب ابتدا ضرورى است تغييراتى در خصوصيات اخلاقى و نفسانى داده شود.
از جمله اين ويژگى هاى اخلاقى آن است كه سالك هيچ گاه خود را برتر و والاتر از بندگان خدا نبيند، و اگر زمانى متوجه شد كه به هر دليلى خود را از ديگران بالاتر دانسته و مثلا در خيال خود تختى فراهم كرده و بر آن نشسته و از آن بالا به مردم مى نگرد، فورا آن را ويران كرده ضمن استغفار به ميان مردم درآيد، و فراموش نكند كه او هم بنده اى از بندگان خداوند است ، و اگر ارزشى هست در اراده و خواست حق تعالى نسبت به سالك است ، نه در توهم و ادعاهاى واهى افراد در بين يكديگر. سالك اگر مى خواهد كه در نزد خداوند سرافراز و ماءجور باشد، بايد همواره در شكسته نفسى و فروتنى و تواضع پيشقدم و سرآمد گردد. در ميان مردم با تواضع حركت كند، آنان را حقير نشمارد و به هيچ شكلى خود را برتر و بالاتر از آنان نشان ندهد در غير اين صورت در حجاب كبر فرورفته و از راه باز مى ماند.
به اين ترتيب از آنجا كه تكبر سبب بروز بسيارى از تعلقات مادى است ، سالك با حذف صفت رذيله تكبر از خويش ، بخشى از تعلقات مادى را كنار زده و از آنها دور خواهد شد. دورى از اين تعلقات نيز جامه نياز و آرزو را از تن سالك بيرون آورده ، او را به فنا مى رساند.
مقصود از امانت الهى ..... سالك بايد به طور دائمى در شناسايى و محاسبه دقيق نفس خود بكوشد، تا به هدف اساسى از خلقت انسان پى ببرد. يعنى بداند چرا خداوند انسان را اشرف مخلوقات تعيين كرده است ؟ و به او ابن امانت را داده است ؟ اگر آدمى حامل امانت الهى است . آيا مى تواند در آن تصرف كند؟ يا آن كه موظف است آن را به شكلى كه تحويل گرفته باز پس دهد. بنابر اين انسانى كه شايستگى مى يابد، ابتدا صفات بد را از خود دور كرده سپس اسماء و صفات الهى را در خود جايگزين مى كند، سالك در راه تربيت خود نبايد از هيچ كوششى فروگذار كرده و با تمام قوا در فعاليت و خودسازى باشد. چنين انسانى ، با عنايات الهى به مقام انسان كامل مى رسد. و اوست كه مى تواند امانت الهى را شناسايى و در اختيار بگيرد و در پايان حيات آن را عودت دهد. حفاظت از اين امانت به معناى نگهدارى از كل هستى است . كه همه آن ها براى استفاده بشر خلق شده است . پس اگر انسان ها مقام بندگى خود و بزرگى خالق را درك كنند، عبادات و نماز به جاى آرند. از اعمال زشت دورى كرده ، صفات رذيله را از خود پاك نمايند، در پيشگاه خدا مقام مى يابند، و به انسان كامل بدل مى شوند. نهايت كمال انسان غير از معصومين (عليهماالسلام ) در اولياء الهى است كه به عدد معينى در عصر و نسل خاص تجلى مى كنند. آنان ستون هاى اصلى نگهدارنده جوامع در كل نظام هستى هستند و از سوى خداوند به ايفاى نقش محوله در جهان مى پردازند. گاه مسائل جزيى و عمدتا مسائل كلى را زير نظر دارند. اين بزرگواران هم در خود تفكر و تاءمل هر روزى دارند، نفس و روح خود را مى شناسند، و جوياى راه هاى بهترى براى ارتباط و اتصال با حق تعالى هستند، تا از آن ها بهره بردارى نمايند. اگر سالكى نتواند ميان دنيا و آخرت ، و جسم و روح فرق قائل شود، در عين آن كه چگونگى ارتباط آن ها با يكديگر را هم درك كند، امكان حركت و پيشرفت به سوى توحيد را نخواهد داشت . پس بايد خود را از ظاهر و صورت و حتى صفات جدا و خلع كند.
آدمى با درك تفاوت و ارتباط ميان عالم جسم و عالم معنا، پى به ارتباط و يگانگى آنها مى برد، اول و آخر، ظاهر و باطن را درك مى كند. براى درك معنا و باطن ، جسم را جدا مى كند، و به مقام فرق مى رسد. او مى داند، براى ديدن واحد، تنها بايد واحد شد، و چشم لاهوتى را گشود و اصل و اساس ‍ جهان را هم ديد، و به آن مشاهدات و به آن ديدن ايمان كامل داشت . در آنجاست كه غايب ظاهر مى شود، و سالك به شهود مى رسد، و درمى يابد اگر غيب و غيبتى هست ، اشكال از سوى آدمى است كه قادر به ديدن نيست ، براى رفع اين اشكال است كه خود را تربيت مى كند و به تدريج به توان جديدى دست مى يابد. در مقام شاهد و شهود است كه ، غيب ظاهر مى شود. در همين حال نيز ميان اين دو، فرق و تفاوت را حس و درك مى كند، اگر امكان تفاوت و فرق را درك نكند بدون شك قادر به شناخت صحيح حق تعالى نخواهد بود. پس سالك هم ميان غايب و شاهد، ارتباط برقرار مى كند، و هم قادر به تفكيك آنها از هم هست . هنگامى كه سالك به تربيت خود مى پردازد. بايد صابر باشد و عجله نكند. تربيت يكباره صورت نمى گيرد، و دفعى نيست ، بلكه تدريجى و كند است . پس در اين مراحل بايد صفت صبر هم ملكه شود، و نيز امكان تطابق با تغييرات تدريجى در سالك به وجود آيد. شكل و نوع تغييرات وابسته به ويژگى هاى سالك است . لذا اذكار و تمرينات هر فردى با ديگرى متفاوت است اما وجه مشترك اين است كه محاسبه نفس ، تفكر زياد، صبور بودن ، عجله نكردن ، نوشتن برنامه همراه با تمرين عملى سبب مى شود، سالك مستقيم و به تدريج به سوى هدف گام بردارد.
شايان ذكر است كه اين نوع حركت سبب تقويت خوف و رجا در انسان هم هست . در اين مدت ممكن است راه هاى مختلفى در پيش روى سالك پديدار گردد. ابزارها، روش ها، امكانات ، حجاب هاى بسيارى هست كه اگر سالك به دقت هدف خود را شناسايى نكرده باشد. هر كدام مى تواند، سبب دورى يا هلاكت سالك گردد. و اين مشيت الهى است كه انسان را مجبور ساخته ، تا نتواند از هر راهى به سوى او رود. در اين جبر، رموز و اسرارى هست كه هر فردى با توجه به حال و زمانه خويش ، بايد راه خود را شناسايى كند، و بداند در عين آن كه كل هستى براى بهره بردارى انسان آفريده شده است ، اما بشر چند راه براى ايجاد سلطه و احاطه بر آن دارد، اول بخواهد اميال خود را ارضاء نمايد، در آن صورت برده و بنده جهان خواهد شد، نه مسلط بر آن ، دوم به دنبال علم جزيى و تخصصى باشد كه در روزگار ما سخت رايج است ، پس با دنبال كردن علم خاصى در صدد شناخت قوانين و روابط ميان پديده هاى علمى خاص باشد، كه اين روش ‍ هر چند، بهتر از روش قبلى است ، اما باز كافى نيست و راه به مقصود نخواهد برد.
سوم آن است كه همراه با روش دوم به درك كلى تر از جهان دست يابد و توحيد را در همه امور مشاهده نمايد و اين روشى است كه مى تواند جوامع امروز جهان اسلام كه گرفتار غربزدگى شده اند را كمك كرده و آنان را از انحراف نجات داده و در راه صحيح وارد نمايد. امروزه بحث هاى بسيارى در مورد چگونگى استفاده از تكنولوژى غرب در عين جلوگيرى از تهاجم فرهنگى آنان مورد توجه قرار داده اند. اما در نكته دوم ابهامات بسيارى وجود دارد، اول آن كه بايد پذيرفت ، تهاجم فرهنگى به شكل صددرصد به پيروزى نمى رسد. چون قدرت ها و تفاوت هاى موجود در هر رده و جامعه اى بر اساس خواست خدا شكل گرفته است و هدف خداوند از ايجاد تفاوت آن بوده كه افراد و جوامع يكديگر را بشناسند. نه آن كه اين تفاوت ها مايه فخر و مباهات يا اعمال سلطه و زور و ظلم شود. دوم ، اگر جامعه اى داراى هويت مشخص باشد، امكان ندارد در صدد جعل هويت ديگرى براى خويش برآيد. ممكن است برخى رفتارهاى جزيى خود را اصلاح كند، يا تغيير دهد يا حتى تقليد نمايد، اما در كليت هويت خود را حفظ خواهد كرد. و اساسا امكان يكدستى فرهنگى در جهان وجود ندارد.
نكته ديگر: اسلام دينى كامل است و قرآن كتاب نور و هدايت است . و در آن هيچ شكى نيست ، اما آيا جوامع مسلمان دستورات دينى خود را شناخته و بر اساس آن عمل مى كنند؟ چرا دروغ رايج است و صدق و درستى و صراحت كم ؟ چرا ريا و ظلم هست ؟ چرا عدالت نيست ؟ چرا دولت ها خود را خدمتگزار مردم نمى دانند، و قدرت و ثروت جامعه را به خود منحصر كرده اند؟ چرا كم فروشى هست ؟ مال دوستى و زراندوزى از حد متعادل درگذشته و به اسراف رسيده است ؟ چرا جان و مال و آبروى مسلمان حرمت ندارد؟ چرا مظلومان نسبت به ظالمين بى توجه هستند، و حتى به آنان تمكين كرده و يارى مى رسانند؟ چرا مسلمانان اعمال عبادى خود را انجام نمى دهند؟ چرا زنا و اعتياد و مشروب خوارى هست ؟ چرا توحيد كامل نيست ؟ اگر جوامع اسلامى بكوشند آداب و دستورات قرآن و سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و معصومين (عليهماالسلام ) را رعايت كرده و ترويج دهند، آيا در وضعيت فعلى باقى خواهند ماند! آيا خطر تهاجم فرهنگى هست ؟ آيا ستم گرى و ستم پذيرى از جوامع رخت برنخواهد بست ؟ در عين حال ديده مى شود كه بسيارى از دستورات دين اسلام توسط جوامع غير مسلمان مورد استفاده قرار گرفته و سبب اصلاح امور آنان شده است . پس بازسازى اخلاقى و فرهنگى موجب رشد و تعالى جوامع اسلامى خواهد شد.
نكته آخر توجه به تحول و تغييرى است كه در ماهيت و هدف سياست روى داده است . دانشمندان بزرگ ما از جمله فارابى و خواجه نصير، هدف سياست را رسيدن جامعه به عدالت و كمال مى دانسته اند. در اين ديدگاه سياست قدرت را در اختيار مى گرفت تا اكثريت مردم و يا همگان را به جامعه فاضله هدايت نمايد. در حالى كه امروزه هدف سياست كمال يا عدالت اجتماعى نيست ، حداقل ميان شعارها و عمل تفاوت بسيارى ديده مى شود. در اين جوامع هر كسى قصد دارد، از طريق نيل به قدرت مقاطع خاص فردى يا گروهى خود را تحقق بخشد. به اين دليل سياست از هدف هاى جمعى و اجتماعى دور مى شود. و به نوعى فردگرايى منفى سوق مى يابد. به اين جهت منافع و اصول و ارزش هاى عمومى و همگانى اصالت خود را از دست داده و در عمل رعايت نمى شود.
براى سالك خطرات متعددى هست . براى رفع و كشف اين خطرات وزير ياور خوبى است . وزير انسان كامل است ، انسان كامل ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه معصومين (عليهماالسلام ) و اولياء الهى هستند. وزير، خليفه و جانشين خداوند در زمين و آسمان است . انسان كامل به عنايت الهى پشت گرم شده و داناى اسرار گرديده و صفات الهى را در خود ملكه ساخته و از قدرت موجود در اسماء و چگونگى كاربرد آن ها مطلع است . و خداوند فرشتگان را به سجده به اين گروه از آدميان واداشته و متقابلا دستور داده است انسان از نزديك شدن به شيطان و اطاعت از او برحذر باشد. شيطانى كه لطافت لازم براى شناخت انسان كامل را نداشت از اين رو قادر به درك عظمت آفرينش خالق در حق انسان نبود، پس خود را برتر ديد، و از دستور خداوند سرپيچيد، و به انسان حسد ورزيد، حسادت ابليس سبب انحراف و طرد وى گرديد.
ابليس ماءمور شد از ابتدا تا انتهاى جهان در ميان انسان ها باقى بماند، هركه را جوياى جهان يافت ، به سوى او رود، او را بفريبد، از فرمان و اطاعت خدا دور كند، و او را در صف ياران خود وارد كرده ، و او را به بهره بردارى و لذت بردن از جهان وادارد. گناه را براى او شيرين و عبادت و طاعت را ناگوار و تلخ نمايد. و سرانجام او را در صف گنهكاران وارد نمايد.
اما آن كه فرمان حق را جوياست ، به سوى انسان كامل مى رود، پيامبر عظيم الشاءن و معصومين (عليهماالسلام ) را الگوى خود مى نمايد. مى داند كه آنان به سر منزل مقصود رسيده اند آنان به شناخت حق نايل شده ، و نسبت به مردم و بندگان خدا مهربان و دلسوزند، آنان وزيرند. وزير قادر است دست سالك را بگيرد، راهبر شود، راه را به او نشان دهد، و واسطه اى ميان خدا و بنده باشد. زيرا بديهى است كه سالك به ويژه در مراحل اوليه قادر به سلوك نيست . نيازمند دستگيرى و كمك است . پس بايد كمك بگيرد، زيرا هر انحرافى ولو كوچك ممكن است سالك را از مسير خود دور كند. پس نياز به وزير در هر صورتى موجود است . وزير، بزرگان دينى هستند، كه با خداوند ارتباط دارند. چنان كه اشاره شد، بسيارى از مردم به دليل اشتغال و علائق دنيوى ، نحوه ارتباط با خدا و چگونگى آن را فراموش ‍ مى كنند، پس در هنگام نياز امكان تماس ندارند، مضطرب مى شوند، به سوى بزرگان مى روند. انسان در تشخيص اولياى الهى در عصر خود، ممكن است دچار مشكل باشد. اما در مورد معصومين (عليهماالسلام ) شك ندارد، پس به آنان رجوع مى كند. خليفه يگانه ، هم براى مردم راهبر است و هم براى سالك ، سالك اگر اعمال خود را به درستى انجام دهد و در صراط حميد افتد سرانجام به هدف و خواست خود مى رسد. خداوند و همه بزرگان در اين راه به او يارى خواهند كرد. تا آن كه در مغرب جان او را در جايگاهى فرود مى آورند كه والا و شايسته اوست .
باب صفت كلى روح
متن اصلى
سالك گفت : به عين اليقين گفتم : روح كلى را برايم وصف كن تا وقتى آن را ديدم بشناسم و چون به او رسيدم ، سر به سجده فرود آرم . عين اليقين گفت : نه بسيط است و نه مركب ، قصد طريق نمى كند و ميل انحراف ندارد، از امكان و از تقسيم پاك و از در آمدن در اجسام منزه است ، حامل امانت الله و در برگيرنده صفات والاست . ماده او نسبت به اجسام مقابل خود، همچون نسبت ماده خليفه گيرنده او نسبت به اوست . داخل در ذات و خارج از صفات نيست ، صفتى از معروف است و صفت از موصوف جدا نمى شود، حادثى است كه از قديم بى نياز صادر شده ، سر پنهان و معنى بزرگ و گرامى را به وى بخشيده است ، سايه ندارد و چيزى چون او نيست ، آينه اى نورانى كه حقيقت مصور خود را در آن مى بينى ، وقتى صورت خويش در آينه متجلى ديدى ، بدان كه آن مطلوب تو است و بدان كه رسيده اى و بايد حفظش كنى . پيوسته با همنشين رفيق در آفاق مى گردم و بر اسب مراد مى نشينم و بيابان هاى خراب را در مى نوردم ، بر شترهاى نجيب سوار مى شوم تا بادها بر بساط من بوزد، درياها را در مى نوردم و در طلب آن صورت شريف فراخوانده نزد خليفه ، حجاب ها و پرده ها را از هم مى درم . از زمانى كه از عين جدا شدم ، صورتم بر من جلوه يى نكرد، تا تو را ديدم به راستى خود را ديدم ، بگو تو كيستى و از كجايى ؟
شرح باب صفت كلى روح
سالك مرحله عين اليقين را به پايان رساند. پله اى بالاتر رفت و به مرحله بعدى رسيد، در اينجا او قصد شناخت روح را دارد. روح امر خداوند است و از سوى او در انسان ها دميده شده است .
روح از دير باز مورد توجه بشر بوده است . اين توجه هنوز هم وجود دارد. روانشناسى امروز، فلسفه و عرفان از گذشته تاكنون كوشيده اند به نوعى به آن پاسخ دهند. هر چند كه روانشناسان از دو قرن قبل دانسته اند نمى توان روح را زير تيغ آزمايش علم تجربى برد، به اين دليل از توجه به او سرباز زده از بحث درباره آن خوددارى كرده ، و تنها به آثار و عوارض آن پرداختند.
عارفان و صوفيان كلمه روح را در آثار خود بسيار به كار برده اند و در باب آن توضيح داده اند در اينجا بد نيست به طور مختصر نظر آنان را بيان داريم . عزيزالدين نسفى در كتاب انسان كامل خود مى نويسد:
بدان كه اهل شريعت ، حقيقت آدمى را كه مدرك جزئيات و كليات ، و داناى خود پروردگار است روح انسانى مى گويند، و اهل حكمت اين حقيقت را نفس انسان گويند..... بدان كه روح هركه در مقام ايمان مفارقت كند، بازگشت او به آسمان اول باشد، روح هركه در مقام عبادت مفارقت كند، بازگشت او به آسمان دويم باشد، در جمله مقامات همچنين مى دان (يعنى ) هر يك در هر مقام كه مفارقت كند، بازگشت او به اهل آن مقام باشد و حيفى عظيم باشد كه كسى به مقام اول خود نرسد و نتواند رسيد، اما آن كه در اين قالب به (مقام ) ايمان نرسد، بازگشت او به آسمان اول نخواهد بود، از هر كدام مرتبه كه باشد.
عزيزالدين كاشانى گويد: بدان كه شريف تر موجودى و نزديك تر مشهودى به حضرت عزت ، روح اعظم است كه حق سبحانه و تعالى آن را به خود اضافت كرده است به لفظ من روحى و من روحنا، آدم كبير و خليفه اول و ترجمان الهى و مفتاح وجود و قلم ايجاد و جنت ارواح ، همه عبارت از اوصاف اوست و اول صيدى كه در شبكه وجود افتاد ذات او بود، و مشيت قديمه او را به خلافت خود در عالم خلق نصب كرد و مقاليد خزاين اسرار وجود به او تفويض نمود، و او را به تصرف در آن ماءذون گردانيد و از بحرالحيات نهرى عظيم بر وى گشود، تا پيوسته از او استمداد فيض حيات مى كند و بر اجزاى كون افاضت مى نمايد و صور كلمات الهى را از مقر جمع اعنى ذات مقدس ، به محل تفرقه كه عالم خلق است مى رساند. و از عين اجمال در اعيان تفصيل جلوه مى دهد و كرامت الهى او را دو نظر بخشيد: يكى از براى مشاهده جلال قدرت ازلى و دوم از براى ملاحظه جمالى حكمت لم يزلى . عبارت از نظر اول عقل فطرى و مقبل آمد و نتيجه او محبت الهى ، و عبارت از نظر دوم عقل خلقى مدبر، چنان كه در خبر است : ثم قال له اقبل فاقبل ، ثم قال له ادبر فادبر به او گفت روى آور، روى آورد، سپس گفت روى بگردان ، و او روى برگردانيد. و نتيجه او نفس كلى ، و هر فيضى كه روح اضافى ، از عين جمع استمداد كند، نفس كلى آن را قابل گرداند و محل تفصيل آن شود، و ميان روح اضافى و نفس كلى به سبب فعل و انفعال و قوت و ضعف نسبت ذكوريت و انوثت پديد آمد، و رسم تعاشق و تعانق ثابت شد و به رابطه امتزاج و واسطه ازدواج ايشان متولدات اكوان موجود گشتند و به دست قابله تقدير از مشيمه غيب به عالم ظهور رسيدند. پس جميع مخلوقات نتيجه نفس و روح آمد. و نفس نتيجه روح و روح نتيجه امر. چه حق تعالى روح را به خودى خود آفريد، بى هيچ سببى ، كه امر، اشارت بدان است . و جمله مخلوقات را به واسطه روح ، كه خلق عبارت از آن است الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين . و چون لابد است كه هر خليفه اى مستجمع اوصاف مختلف بود، فضل الهى و كرم نامتناهى روح را در خلافت ايجاد، خلعت جميع اسماء و صفات جمالى و جلالى خود در پوشانيد، و در مسند آفرينش مكرم و موقر گردانيد، و چون دايره تكوين به نقطه انتها رسيد و بر نقطه ابتدا منطبق گشت ، صورت روح در آيينه وجود آدم خاكى منعكس شد، و جمله اسماء و صفات الهى در او متجلى گشت . پس خطاب انى جاعل فى الارض خليفه (3) در رسيد. و آوازه خلافت آدم در ملاءاعلى منتشر شد و بر منشور خلافت او اين توقيع آمد كه : ان الله تعالى خلق آدم صورته (4) و بر لواى كرامت او اين آيت ظاهر شد و علم آدم الاسماء كلها(5) وازمه تسخير و اعنه تقدير در قبضه تصرف او نهادند، و ملايكه را سجده او فرمودند. چه ملايكه را آن كمال جمعيت نبود كه او را. از آن جهت كه بعضى از ايشان مظهر صفات جمال اند و بس ؛ و ايشان ملايكه لطف و رحمت اند. و بعضى مظهر صفت جلال و بس ؛ و ايشان ملايكه قهر و عذابند. و عبارت از آن اين آمد كه ((خلقت ببدى )) لاجرم حق را به جميع اسماء بشناخت و ملايكه حق را نشناختند الا بدان اسم كه مظهر آن بودند؛ ((لا علم لنا الا ما علمتنا:)) (6) اشارت بدان است .
قيصرى مى نويسد: بدان كه روح اعظم كه در حقيقت روح انسانى است ، مظهر ذات الهيه است از حيث ربوبيت . و از اين رو است كه حوم حائمى به حول آن ، و روم رائمى به وصل آن ممكن نيست . دائر به حول جناب آن ، به حيرت افتد و طالب نور جمال آن به استار مقيد آيد و كنه آن جز ايزد نداند وبدين معنى كسى جز او نرسد.
و بدان گونه كه آن را مظاهر و اسمائى است در عالم كبير همچون خرد نخستين و قلم اعلى و نود و نفس كليه و لوح محفوظ و جز آن ، مظاهر و اسمائى است كه در عالم صغير انسانى به حسب ظهورات و مراتب در اصطلاح اهل الله و غير هم .
كه عبارت است از سر، خفى ، روح ، قلب ، كلمه ، روع و فؤ اد و صدر و عقل و نفس كقوله تعالى فانه يعلم السر و اخفى (7) قل الروح من امر ربى ؛(8) ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب ؛(9) و ما كذب الفواد ما راى ؛(10) الم نشرح لك صدرك (11) و نفس ما سوى ها.(12) و در حديث صحيح است كه ((ان فى روح القدس نفث فى روعى )) و ((ان نفسا لن تموت حتى يستكمل رزق ها)).