تجلّى توحيد در نظام امامت

آيت الله العظمي صافي گلپايگاني

- ۲ -


گفتارچهارم: تجلّى توحيد در امامت حضرت مهدى عليه ‌السّلام

امروز شاه انجمن دلبران يكى است *** دلبر اگر هزار بود دل بر آن يكى است

ديدگاه عاشقانِ تماشاى اين تجلّى، و منتظران حقيقى ظهور، و مشتاقان درك فيض حضور، به قدرى وسيع و پردامنه است، كه هر چه ببينند و بينديشند، عشق و شوقشان بيشتر و وسعت و امتداد ديدگاهشان افزونتر مى‌شود.

علاوه بر آنكه مصدر امامت (چنان‌كه در گفتار سوم بيان شد) مصدر توحيدى و اصطفا و اجتبا و گزينش الهى است، و هر امامى در عصر خود، در تصرّف در امور و استقلال به رتق و فتق، واحد و بى شريك است، در هنگام ظهور حضرت بقية الله أرواحنا فداه براى اينكه از نعمت وجود امام، بيشترين استفاده ممكن برده شود، شرايط لازم فراهم مى‌شود، و موانع ظهور و فعليّت يافتن شؤون و ابعاد امامت، كه در عصر ساير امامان، عليهم السّلام، و عصر غيبت خود آن حضرت وجود دارد، مرتفع مى‌گردد؛ اسماء حسناى الهى مثل "الولىّ" و "العادل" و "الحاكم" و "السلطان" و "المنتقم" و "المبير" و "القاهر" و "الظاهر" بطور بى‌سابقه‌اى متجلّى خواهد شد، و به عبارت ديگر آن حضرت مظهر اين اسماء و كارگذار و عامل خداوند متعال مى‌باشد، و مقام خليفة الهى او در اين ابعاد، ظهور عملى و فعلى خواهد يافت.

همه اين شؤون الهى كه امام عليه‌السّلام تجسّم ظهور آن خواهد بود، و خدا به حكمت بالغه خود به توسط آن حضرت تحقّق مى‌بخشد، اصالت توحيدى دارد و به اذن خداى يكتا و فرمان او انجام مى‌پذيرد.

و از جمله امورى كه تجلّى توحيد را در ظهور حضرت مهدى عليه‌السّلام روشن مى‌سازد، اين است كه اهداف توحيدى اسلام مثل وحدت حكومت و نظام، وحدت قانون، وحدت دين، و وحدت جامعه، به وسيله آن حضرت تحقّق مى‌يابد. همان‌گونه كه در احاديث وارد شده است، خدا خاور و باختر جهان را به دست آن حضرت فتح مى‌نمايد؛ چنانكه در روايت معروف "جابر" است كه رسول خدا صلّى‌الله عليه و آله فرمود:

"ذلِكَ الَّذي يَفْتَحُ اللّهُ عَلى يَدَيْهِ مَشارِقَ الأَرْضَ وَ مَغارِبِها" [32]

"اين است آن كسى كه خدا به دست او، مشرقها و مغربهاى زمين را مى‌گشايد".

و "روز فتح"، كه از ايّام الله بزرگ است و در قرآن مجيد آمده است، بر حسب بعضى تفاسير [33]، روز ظهور و فتح آن حضرت است.

روزى است كه كفّار را ايمان در آن روز سود نمى‌بخشد و مهلت داده نمى‌شوند [34].

چنانكه در احاديث است:

قريه‌اى نمى‌ماند مگر آنكه در آن نداى "لا اله الا الله" بلند شده و اسلام جهانگير مى‌شود و اين همه دوئيّت‌هايى كه از جهت اختلاف نظامات، و حكومت‌ها و رژيم‌ها و به اسم نژاد و وطن ساخته شده، ملغى مى‌گردد، و مرزهايى كه با آنها، زورمندان، دنيا را تقسيم كرده، و افراد بشر را از هم جدا و بيگانه ساخته‌اند، از ميان برادشته مى‌شود.

در آن عصر بركات و آثار عقيده و ايمان به خدا آشكار مى‌شود، و بر حسب آيه

"وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقُوا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماء وَالأَرْضِ" [35]

درهاى بركات آسمان و زمين به روى مردم و دنياى مؤمن، گشوده مى‌شود، و به جاى نظامات مشركانه و جنگ و نزاع و كينه‌توزى، نظام الهى اسلام و دوستى و برادرى و صفا و صلح واقعى و عمومى برقرار مى‌شود.

از جمله احاديثى كه بر اين مطلب دلالت دارد، روايتى است كه در كتاب "المحجّة فيما نزل في القائم الحجه" از عيّاشى به اسناد خود از ابن بكير روايت كرده است كه ابن بكير گفت:

از ابى الحسن (حضرت موسى بن جعفر) عليه‌السّلام سؤال كردم از اين قول خداى تعالى

"وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ في السَّماواتِ وَ الأَرْضِ طَوعاً وَ كَرْهاً" [36]

"هر آنچه در آسمان و زمين است، خواه و ناخواه مطيع فرمان خدا است"

حضرت در پاسخ فرمود (قريب به اين مضمون) نازل شده است در قائم عليه‌السّلام كه وقتى ظاهر شود، اسلام را بر طوايف كفّار كه در شرق و غرب هستند، عرضه نمايد. هر كس از روى اطاعت اسلام آورد، امر مى‌كند او را به نماز و زكات و آنچه مسلمان به آن امر مى‌شود؛ و هر كس اسلام نياورد، گردن او را مى‌زند، تا باقى نماند در مشرق‌ها و مغرب‌ها احدى مگر اينكه موحّد گردد.

ابن بُكير مى‌گويد: گفتم: فدايت شوم، خلق بيشتر از اين مى‌باشند (يعنى بيشتر از اين هستند كه بتوان اسلام را به همه عرض كرد و همه را يا مسلمان نمود، يا كشت)

حضرت فرمود:

"اِنَّ اللهَ اِذا أَرادَ أَمْراً قَلَّلَ الْكَثيرَ وَ كَثَّرَ الْقَليلَ" [37]

"خداوند وقتى كارى و امرى را اراده كند، اندك را بسيار و بسيار را اندك مى‌نمايد".

ونيز روايت است از حضرت باقر عليه‌السّلام در تفسير آيه:

"اَلَّذينَ اِنْ مَكَّنّاهُمْ في الأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الْزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ للهِ عاقِبَةُ الأُمورِ" [38]

"آنان كه خدا را يارى مى‌كنند) آنهايى هستند كه اگر در روى زمين به آنان اقتدار و تمكين دهيم نماز به پاداشته و به مستحقان زكات مى‌دهند و امر به معروف و نهى از منكر مى‌نمايند و مى‌دانند كه عاقبت كارها به دست خدا است".

كه فرمود:

اين براى آل محمد صلوات الله عليهم است، مهدى و اصحاب او. خدا ملك ايشان مى‌نمايد مشرق‌هاى زمين و مغرب‌هاى آن را، و ظاهر و غالب مى‌كند دين را، و خداى عزوجل به وسيله او و اصحابش بدعت‌ها و باطل را مى‌ميراند، مثل آنكه سفيهان، حق را ميراندند، تا اينكه ديده نشود اثرى از ظلم؛ و امر مى‌كند به معروف و نهى مى‌كند از منكر و براى خدا است عاقبت امور [39].

و از جمله اين روايات، روايتى است از رفاعة بن موسى كه گفت شنيدم حضرت صادق عليه‌السّلام در آيه

"وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ في السَّماواتِ وَ الأَرْضِ..."

فرمود:

"اِذا قامَ الْقائِمُ الْمَهْدِيُّ لا يَبْقى أَرْضٌ اِلاّ نُودِيَ فيها شَهادَةُ أَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله" [40]

"وقتى قائم، مهدى عليه‌السّلام قيام نمايد، باقى نمى‌ماند زمينى مگر آنكه در آن ندا مى‌شود شهادت بر اينكه خدايى نيست غير از الله و اينكه محمد رسول خدا است".

و نيز از اين احاديث است، حديثى كه در "مجمع البيان" در تفسير آيه

"لِيُظْهِرَهُ عَلىَ الدّين كُلِّهِ"

در سوره صف، از عيّاشى به سندش از عبايه روايت كرده است كه:

شنيدم اميرالمؤمنين عليه‌السّلام اين آيه را تلاوت فرمود:

"هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ" [41]

"او است خدايى كه رسول خود را با دين حق به هدايت خلق فرستاد تا بر همه اديان عالم تسلط و برترى دهد".

و سپس از حاضران مجلس پرسيد: آيا تا اين زمان دين را ظاهر گردانيده است؟ گفتند: آرى، فرمود: نه، پس قسم به آنكه جانم به دست او است، نخواهد شد تا باقى نماند قريه‌اى مگر در آن، بامدادان و شامگاهان ندا شود به شهادت "لا اله الا الله" [42].

و از روايات اين باب است اين حديث كه سيد رضى از حضرت رسول خدا روايت نموده است كه فرمود:

"لَيَدْخُلَنَّ هذا الدّينُ عَلى ما دَخَلَ عَلَيْهِ الْلَّيلُ" [43]

"هر آينه داخل مى‌شود اين دين بر آنچه شب بر آن داخل شده باشد".

اين حديث نيز عالمگير شدن دين اسلام را مژده مى‌دهد، و ممكن است يك نكته بيان آن به اين عبارت، اين باشد كه كفر و بى‌ايمانى و انحراف از خدا مانند شب تاريك و ظلمانى است، و اسلام مانند آفتاب است؛ آفتابى كه همه تاريكى‌ها را از ميان مى‌برد و در هر مكان، تاريكى باشد، آنجا را روشن مى‌نمايد.

احاديثى كه متضمّن بيان اين اهداف است، بسيار و متواتر است. اين اهداف آرمان فطرى همه افراد بشر است، و بشر بالفطره به سوى آنها گرايش دارد، و لذا به نام وحدت، مركز سازمان ملل تشكيل مى‌شود؛ هر چند مقاصد آنان كه اين سازمان را تشكيل داده‌اند، مقاصد سياسى و استعمارى بوده، كه همان قرار دادن "حق وِتو" براى پنج ابر قدرت و استضعاف ملل ديگر گواه نِيّات پليد آنها است كه مى‌خواهند به صورت قانونى، استكبار خود را ادامه دهند. اما به قول شاعر: "اين دروغ از راست بگرفته فروغ".

اگر ستمگران از عدل و داد سخن مى‌گويند، و اگر جنگ افروزان و متجاوزان به ملّت‌هاى ضعيف، و غارتگران بزرگ دنيا و دشمنان واقعى آسايش و امنيت مردم محروم، صلح و همزيستى و خلع سلاح را پيشنهاد مى‌نمايند، و اگر پايمال سازان حقوق بشر و عدالت و آزادى، حقوق بشر را عنوان مى‌كنند و براى آن دلسوزى مى‌نمايند، همه براى اين است كه فطرت بشر خواستار وجود حقيقى حكومت واحد و عدالت و صلح و امنيّت و احترام به حقوق بشر است، و اين همان دين فطرت است كه واحد است و در آخر الزمان تحت رهبرى آن موعود عزيز و محبوب انبيا و اوليا و همه مردان خدا، جهان را فرا مى‌گيرد، و دنيا به سوى قبول اين دين و اهداف پاك و انسانى آن به پيش مى‌رود، و براى آنكه به نداى آن قرة العينِ مصطفى و ميوه دل على و زهرا، جواب مثبت بدهد، آماده مى‌شود.

اميد آنكه ديدگان انتظار كشيده ما و همه منتظران و محرومان و مستضعفان به طلعت جهان آراى آن كهف امان و غوث دوران، عجل الله تعالى فرجه، روشن شود، و جهان پر از آشوب و اضطراب و فتنه و فساد، از بركات ظهور آن حضرت، كانون امن و آرامش و داد و دهش و عرفان و دانش گردد،

"وَ ما ذلِكَ عَلَى اللهِ بِعَزيز".

وَ آخِرُ دَعوانا أَنِ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمينَ.

تعليقات

تعليقه اوّل

شكى نيست كه نصب امام و خليفه و زمامدار براى رتق و فتق امور و حفظ مصالح عموم، به حكم اين دو آيه و آيه

"وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا اِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيراتِ" [44]

"آنان را پيشواى مردم ساختيم تا خلق را به امر ما هدايت كنند و هر كار نيكو را به ايشان وحى كرديم".

واقع شده است، و شكىّ نيست كه تعيين امام و خليفه از جانب خدا لطف است، و در هدايت مردم و تربيت آنها مؤثر است، چنانكه واگذار نمودن آن به مردم، يا سكوت شرع از آن، نقض غرض و موجب مفاسد بسيار، و تعطيل برنامه‌هاى الهى و نظام حق و عدالت خواهد شد.

بنابراين بر خداوند متعال است كه بر حسب حكيميّت، ربّانيّت و رحمانيّت خود، شخص صالحى را تعيين فرمايد.

و خلاصه با توجه به اين آيات، گفته مى‌شود كه امامت و خلافت، مثل نبّوت نيست كه اگر در عصرى صورت گرفت، در عصر ديگر تجديد آن ضرورت نداشته باشد. بلكه در تمام اعصار، به خصوص از جهت ولايت بر امور و حكومت از جانب خدا، مورد نياز و حاجت است، و نياز مردم به آن، به يك عصر ويك زمان محدود نمى‌شود. و به عبارت ديگر نبوّت لطف خاص است، و ولايت و امامت و خلافت، لطف عام است. بنابراين وقتى ما از آيات قرآن مجيد استفاده كرديم كه اين لطف در عصرى واقع شده است، با توجّه به عموميتى كه مصلحت آن دارد، مى‌فهميم كه در همه عصرها هست، و مخصوص زمان خاصّ و مردم خاصّى نيست، و به صورت تواتر و توالى بايد ادامه داشته باشد؛ چنانكه ادامه يافته است. و در قرآن مجيد مى‌فرمايد:

"وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُون" [45]

"همانا ما براى هدايت اين مردم سخن پيوسته آورديم تا شايد متذكر شوند".

و همچنين از آياتى مثل

"اَلْنَّبِيُّ أَولى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمِ" [46]

"پيامبر، نسبت به مؤمنان از خود آنها سزاوارتر است"

و آيه

"اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولَهُ وَالَّذينَ آمَنُوا..." [47]

"همانا تنها ولىّ امر شما، خدا و رسولش و كسانى كه ايمان آورده‌اند... مى‌باشند"

به ملاحظه اينكه ظاهر در انشاء ولايت پيغمبر صلّى‌الله عليه و آله و اولويت آن حضرت بر أنفس مى‌باشند، و آيه "اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ..."ظاهر در انشاء ولايت على عليه‌السّلام است، استفاده مى‌شود كه انشاء و اعطاى اين ولايت هر چند در محل صالح، و به صاحبان مقام عصمت (نبىّ و امام) اعطاء مى‌شود، ولى در اين اعطاء و جعل ولايت، نظر به رعايت حال عباد، و استصلاح امور دنيا و آخرت آنها است. نظير ولايت جد پدرى و پدر بر صغير كه هر چند در اعطاى ولايت به آنها، مناسبت و علاقه آنها به حفظ مصالح فرزندشان و امور ديگر رعايت شده است، اصل نظر در اين اعطا حفظ مصالح صغير و دفع ضرر از او است.

بنابراين بعد از پيغمبر صلّى‌الله عليه و آله ولايتى كه براى آن حضرت ثابت است، براى ائمه عليهم‌السّلام نيز بايد ثابت باشد، و تا روز قيامت استمرار داشته باشد. و مقصود از اينكه مى‌گوييم: در هر عصر و زمان وجود حجت و امام و نصب آن لازم است، همين است كه جامعه بشرى بدون صاحب ولايت و صاحب‌الامر نخواهد ماند، خواه صاحب آن نبى باشد يا امام، و اين رشته استمرار خواهد داشت؛ و اين معنى غير از وابستگى جهان به وجود امام عليهم‌السّلام است كه در رساله ديگر پيرامون آن توضيحاتى داده ايم.

و آخرين نكته‌اى كه در اينجا متذكّر مى‌شويم، اين است كه بر حسب آيات

"اِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً" [48]

خداوند به ابراهيم فرمود: "همانا من تو را به پيشوايى خلق برگزينم"

و

"اِنّي جاعِلُ في الأَرْضِ خَليفَةً" [49]

"من در زمين خليفه خواهم گماشت"

و

"اِنّا جَعَلْناكَ خَليفَةً في الأَرْضِ" [50]

"ما در زمين، به تو مقام خلافت داديم".

و

"وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ اِماماً" [51]

"ما را پيشواى اهل يقين قرار ده"،

جعل امام و خليفه، كه حداقل اثر آن وجوب اطاعت اوامر و نواهى او است، فعل خدا است و از او صادر شده است. بنابراين اگر بنا باشد كه جعل آن از جانب غير خدا هم صحيح باشد، شركت با خدا در فعل او حاصل مى‌شود، و منافى با توحيد افعالى مى‌باشد، زيرا لازمه آن اين است كه مثل همان فعلى كه از خدا صادر شده، از عبد نيز صادر شود.

تعليقه دوّم

يكى از الفاظى كه اخيراً بر سر زبان‌ها افتاده، و برخى از آن براى مقاصد التقاطى و سوسياليسم‌مآبانه، و در هم ريختن و تحريف نظامات مالى و اقتصادى اسلام استفاده مى‌نمايند، و در زير پوشش نام مقدّس خدا و دين و اسلام، مكتب‌هاى بيگانه را در بين مسلمين ترويج و تبليغ مى‌نمايند "خدا مالكى" است.

با اين لفظ نظام‌هاى سوسياليستى و اشتراكى يا مالكيّت دولتى را توجيه مى‌كنند، و مالكيّت شرعى و خصوصى را در كلّ اشياء، يا نسبت به زمين و وسايل توليد و ابزار كار انكار كرده، و در زير پوشش اظهار غمخوارى براى مستضعفان و محرومان و كارگران و كشاورزان، و انتقاد از كارفرمايان بى‌رحم و معايب نظام سرمايه‌دارى غربى و استعمار غرب، زمينه را براى سلطه كمونيسم و استكبار روسيّه فراهم مى‌كنند؛ تا هر كجا آن را از درى راندند، اين بدون مانع و با خيال راحت از در ديگر وارد شود.

و چون در اثر تجربه دريافته‌اند كه شعار حمايت از زحمتكش و محروم، كه از آغاز حربه سوسياليست‌ها و كمونيست‌ها بود، از كار افتاده است، و خود به خود، اگر قدرت نظامى آن را تحميل ننمايد، كارساز نيست، و اوضاع كشورهاى بلوك شرق و كمونيستى، كه براى حقوق انسان و كرامت و آزادى‌هاى آدميزاد كمترين ارزشى قايل نيست، همه را به ماهيّت رژيم‌هاى ضد آزادى و بشرى كشورهاى پشت پرده‌هاى آهنين، آگاه ساخته و از آن متنفّر نموده است، و تبليغات آنها حتّى در كشورهاى سرمايه‌دارى نقش بر آب شده، و هر چند جوامع زير سلطه امپرياليسم غرب بر آن شورش نموده مى‌خواهند زنجيرهاى اسارتى را كه استعمار آمريكا و ديگر حكومت‌هاى غربى به گردن آنها افكنده‌اند، پاره نمايند و پاره خواهند نمود، اما به همان مقدار از اينكه زير سلطه كمونيسم و تجاوزات بى‌رحمانه و وحشيانه روسيّه بروند نيز، پرهيز دارند، و در عين رفع آن، از دفع اين نيز غفلت نمى‌نمايند. لذا اخيراً نقشه را عوض كرده، براى اينكه زمينه را براى تسلّط روسيّه فراهم نمايند، بهتر مى‌بينند كه اول سخن از الحاد و انكار خدا و شرايع انبياء به ميان نياورند، و فقط در شعارهاى طرفدارى از كارگر و كشاورز و محروم و مستضعف با مسلمانان هم‌صدا شده، آن را به مسيرهايى كه كمونيسم مى‌خواهد، رهبرى نمايند، و در ضمن هم مى‌كوشند تا سطح توليد را پايين آورده، با وعده و نويدهاى تو خالى كه هرگز برآورده نمى‌شود، در افراد خام، توقّع‌هايى كه انجام آن ممكن نيست ايجاد كرده، و كارخانه‌ها و كشاورزى‌ها را به تعطيل، و كارگران و كشاورزان را به كم‌كارى و اعتصاب، تشويق نمايند؛ تا هر چه بيشتر فقر اقتصادى كه فشارش روى همان طبقه محروم و ضعيف بيشتر خواهد شد، شدّت پيدا كند، و آنان بدون اينكه از علل و عوامل نابسامانى‌ها و كمبودها مطلع باشند، از سوء اوضاع اقتصادى تحريك شده و غولان راهزن را، راهنما و مزدوران بيگانه را، خيرخواه پنداشته، با پاى خود به سوى دام دشمن خونخوارى مثل كاخ‌نشينان بى‌رحم كرملين بروند؛ دامى كه هر كس و هر كشور در آن افتاد، بزودى و به آسانى راه نجات از آن نيافت.

بارى، اينان فهميده‌اند كه در كشورهاى اسلامى ـ به خصوص پس از بيدارى‌هاى اخير مسلمانان و توجّه آنها به ارزش‌ها و ذخاير و امكانات مادى و معنوى خود ـ تبليغ كمونيسم و وارد كردن نفوذ و استعمار روس با دعوت به الحاد، با عكس‌العمل شديد مسلمانان روبرو خواهد شد، و مى‌دانند كه مسلمانان حداقل اين را دريافته‌اند كه اسلام مى‌تواند به عنوان قدرت سوم در برابر دو قدرت شرق و غرب، كه به تدريج ملّت‌ها و مردم از آنها مأيوس و به ماهيّت استكبارى و استضعافشان پى‌برده‌اند، در جهان عرض وجود نمايد، و براى اين دو قدرت طاغوتى و شيطانى، به صورت خطرى جدّى درآمده است. لذا به حيله‌ها و نيرنگ‌ها متوسّل مى‌شوند و شعارهايى را كه براى مسلمانان جالب است، در قالب روسى يا آمريكايى مى‌ريزند، تا اينكه مسلمانان را از مقصد مستقيم خود منحرف سازند.

بطور مثال يكى از اين شعارها، شعار ضد كمونيستى، و شعار ديگر، شعار ضد صهيونيستى است. هر دو، شعار است و مسلمان، هم ضد صهيونيسم است و هم ضد كمونيسم، اما اين دو شعار در كشورهايى كه رژيم‌هايشان وابسته به روس يا آمريكا است، اصالتى را كه بايد داشته باشند، ندارند. شعار ضد كمونيسم در كشورهايى مثل اردن و سعودى، شعار ضد كمونيسم "آمريكايى" است. و شعار ضد صهيونيسم و امپرياليسم در كشورهايى مثل يمن جنوبى و رژيم‌هايى كه حتى از محكوم كردن تجاوز شوروى به افغانستان، خوددارى كرده و آن را تأييد مى‌نمايند، شعار ضد امپرياليزم و ضد صهيونيسم "روسى" است؛ كه البته تفاوت‌هايى بين اين دو جبهه متقابل هست. اما به هر حال، پيوستن به هر يك از اين دو شعار، بايد اسلامى‌باشد، و بايد هر دو باشند، و ملاك بايد پيوستن به اسلام باشد. و گرنه آمريكا هم ضد كمونيسم است، و روسيه هم ضد صهيونيسم. ضد كمونيسمى كه ضد صهيونيسم و آمريكا نباشد اسلامى نيست و ضد صهيونيستى كه ضد كمونيسم و روسيه نباشد هم، اسلامى نيست، و اتحاد و همبستگى مسلمان با هر يك از آنها جايز نيست.

غرض اين است كه طرّاحان سياست بيگانه مى‌دانند چگونه كالاهاى خود را قالب نمايند. آمريكا بُعد ضدّ كمونيستى اسلام را در برابر روسيّه و كمونيست‌ها سپر قرار داده، و رژيم‌هاى دست‌نشانده خود را با اين سياست كه در صورت، با سياست‌هاى اسلامى هدف مشترك دارد، به حفظ مصالح استعمارگرانه خود واميدارد و معادن و منابع آنها را غارت مى‌كند و آنها را عقب‌مانده و وابسته نگه مى‌دارد، و روسيّه هم بعد صهيونيستى اسلام را وسيله شوراندن مسلمانان به آمريكاى صهيونيست، و تحت‌الحمايه قرار دادن رژيم‌هاى ديگر قرار مى‌دهد و آنها را مترقّى قلمداد مى‌كند.

اما ضابطه صحيح براى شناخت اصالت اسلامى اين دو شعار "ضد صهيونيسم و امپرياليزم"، و "ضد كمونيسم"، اين است كه موضع گيرى شعاردهنده را نسبت به شعار ديگر مطالعه كنيم. اگر در آن شعار هم، موضع گيريش محكم و قاطع بود، مى‌فهميم كه شعار، شعار اسلامى است. اما اگر نسبت به آن طرف بى‌تفاوت بود، مى‌فهميم كه يا آمريكايى، يا روسى است، وما نبايد به آن بپيونديم.

اين مثال اگر چه طولانى شد، اما روشن كرد كه با شعارها چگونه بازى مى‌شود، و براى درك حقايق بايد انسان تا چه حد بيدار و هشيار باشد. و الا با اندك ناآگاهى و بى‌توجّهى، يا دست صهيونيسم را فشرده، يا دست كمونيسم را؛ يا وابسته به اين شده، يا به آن. الفاظ محروم و كشاورز و كارگر و مستضعف و رنجبر و استثمارگر و فئودال و سرمايه‌دار و اين قبيل الفاظ، همه مثل همين ضد كمونيستى و ضد صهيونيستى، بازيچه دست سياستمداران نيرنگ باز استثمارگر مى‌شود، و آن وقت است كه بسيارى را مى‌فريبند و تاريكى‌هايى ايجاد مى‌كنند كه فقط رشد و آگاهى اسلامى، مى‌تواند دستگير و راه‌گشاى انسان شود.

در اين موضوع مالكيّت، كه يك اصل اسلامى است نيز، از شعار "خدا مالكى" كه بسيار دل چسب و توحيدى است، استفاده مى‌كنند. مى‌گويند همه چيز، يا زمين، ملك خدا است و خدا مالك زمين است. بنابراين زمين ملك كسى نخواهد شد و تملّك نمى‌گردد و قابل نقل و انتقال نيست. چون ملك خدا است و خدا هم آن را به كسى نفروخته و نخواهد فروخت. رواياتى هم كه مى‌گويند ملك امام است، مقصود از آن، حكومت اسلام است. بنابراين ملك كسى نيست. و

"مَنْ أَحْيى أَرْضاً مَيْتَةً فَهِيَ لَهُ"

"هر كس زمين مرده‌اى را زنده كند، مال او است".

هم اذن است وإخبار از سببيّت احيا براى ملكيّت، يا امضاى سببيّت آن، كه پيش از اسلام هم بوده است، نيست و انشاء ملكيّت براى محيى هم نيست. بلكه فقط اذن در آباد كردن و احيا و انشاء و حق انتفاع است به نحوى كه ديگرى نتواند مزاحم او شود، و او در انتفاع و معمور نگه داشتن آن اولى از غير باشد، و آن را هم، حكومت مى‌تواند لغو نمايد. و فرق نمى‌كند كه مالك، شخص احياء كننده باشد، يا وارث او، يا كسى كه آن را از او خريده باشد. و بالاخره با اين بينش همه آيات و احاديث شريفه اخبار را كه دلالت بر ملكيّت دارند، و قواعد فقهى را در ابواب مختلف فقه، تاويل نمايند، يا بدون مقيِّد و مخصِّص، مقيَّد و مخصَّص سازند.

ما در اينجا راجع به مسايل و قواعد متعدّد فقهى، و نظامات مالى و اقتصادى، كه به ابواب مختلف فقه مثل بيع، اجاره، مزارعه، ارث، وقف، غصب، احياى موات، حيازت مباحات و اقسام اراضى و غير اينها ارتباط پيدا مى‌كند، قصد مباحثه و اظهار نظر نداريم. فقط براى اينكه در اينجا اول سخن ما از مالكيّت مطلقه خدا، براى بعضى اين توهم را پيش نياورد كه مالكيّت ديگران مفهومى ندارد، و دوم مفهوم اين شعار (خدا مالكى) را روشن سازيم، تا از آن سوء استفاده ننمايند، و معلوم باشد كه خدا مالكى و مالكيّت خدا با مالكيّت عبد، منافاتى ندارد؛ زيرا نوع مالكيّت خدا با مالكيّت بنده فرق دارد. چون مالكيّت خدا مالكيّت حقيقيّه است كه نه زايل مى‌شود و نه قابل نقل و انتقال است و نه مى‌توان آن را به كسى حتى انبيا، اعطا كرد. در حالى كه مالكيّت عبد امرى اعتبارى و قراردادى است كه همواره در بين جوامع بشرى بوده و هست، و مثل ساير امور اعتباريّه قابل نقل و انتقال است، و چه آن را مجعول بالاصاله بدانيم، كه شارع آن را امضاء كرده، يا مجعول بالتّبع و منتزع از احكام تكليفيّه باشد، اين مالكيّت اعتبارى غير از مالكيّت حقيقيّه است.

بديهى است مالكيّت اعتباريّه در صورتى معتبر و مشروع است كه يا از جانب خداوند متعال كه مالك حقيقى است، امضاء شده باشد، يا بالاصاله اعتبار شده باشد، مثل مالكيّت ورثه ميّت، نسبت به اموال او.