امام شناسى ، جلد نهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۲ -


پس على عليه السلام فرمود: من با قسم به خدا از شما مى‏پرسم: آيا مى‏دانيد كه خداوند چون فرود آورد:

يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين

(آيه 119، از سوره 9: توبه)

«اى كسانيكه ايمان آورده‏ايد تقواى خدا را پيشه گيريد و با صادقين بوده باشيد»،

سلمان پرسيد: اى رسول خدا! اين آيه عموميت دارد يا آنكه مخصوص به افرادى است؟ ! پيغمبر فرمود: اما مؤمنين همه آنها هستند كه امر شده‏اند، و اما صادقين، خصوص برادرم على و اوصياى من پس از على تا روز قيامت هستند؟ ! گفتند: بار پروردگارا! آرى.

على عليه السلام گفت: من با قسم به خدا از شما مى‏پرسم: آيا مى‏دانيد كه: من به رسول خدا در غزوه تبوك گفتم: چرا مرا با خود نمى‏برى و در مدينه گذاشتى؟ ! فرمود: مدينه در اين زمان صلاحيت ندارد مگر آنكه يا من و يا تو بايد در آن بوده باشيم، و انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى؟ ! گفتند: بار پروردگارا! آرى.

على عليه السلام گفت: من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم: آيا مى‏دانيد چون خداوند در سوره حج فرستاد:

يا ايها الذين آمنوا اركعوا و اسجدوا و اعبدوا ربكم و افعلوا الخير لعلكم تفلحون.و جاهدوا فى الله حق جهاده هو اجتباكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ملة ابيكم ابراهيم هو سماكم المسلمين من قبل و فى هذا ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهدآء على الناس فاقيموا الصلوة و آتوا الزكاة و اعتصموا بالله هو مولاكم فنعم المولى و نعم النصير.

(آيه 77 و 78، از سوره 22: حج)

پس سلمان برخاست و گفت: اى رسول خدا اين كسانى كه تو بر آنان شاهدى و ايشان شاهدان بر مردم هستند، كيستند كه خداوند آنها را برگزيده است و در دين براى آنها حرجى قرار نداده است و ايشان بر طريقه و ملت ابراهيم هستند؟ !

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند از اين آيه سيزده مرد را بخصوصه اراده كرده است نه همه امت را.من و برادرم على و يازده نفر از فرزندان من؟ !

گفتند: بار پروردگارا! آرى.على عليه السلام گفت: من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم: آيا مى‏دانيد كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله به خطبه برخاست و بعد از آن خطبه‏اى نخواند و آخرين خطبه او بود، و گفت:

يا ايها الناس! انى تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى اهل بيتى، فتمسكوا بهما لن تضلوا، فان اللطيف (الخبير) اخبرنى و عهد الى انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.

و عمر بن خطاب به مشابه مرد غضبناكى برخاست و گفت: آيا مراد از عترت، تمام اهل‏بيت تو هستند؟ ! پيامبر فرمود: نه، و ليكن اوصياى من از اهل بيت من هستند: اول ايشان برادرم و وزيرم و وارثم و خليفه و جانشينم در امتم و ولى و صاحب اختيار هر مؤمن بعد از من، مى‏باشد.

على اول ايشان است، و پس از او پسرم حسن، و پس از او پسرم حسين، و سپس نه فرزند از فرزندم حسين، يكى پس از ديگرى مى‏آيند و آنها در حوض كوثر بر من وارد مى‏شوند.ايشانند شهداى خدا در زمين خدا و حجت‏خدا بر خلق خدا و خزانه‏داران علم خدا و معدن‏هاى حكمت‏خدا، كسيكه از آنها پيروى كند از خدا پيروى كرده است، و كسيكه مخالفت آنها را بنمايد مخالفت‏خدا را نموده است؟ ! همه گفتند: شهادت مى‏دهيم كه رسول خدا چنين گفت.

و سؤال‏ها و مناشده‏هاى على همينطور به طول مى‏انجاميد، و از هيچ موضعى درباره خود از مناقب و فضايل دريغ نكرد مگر آنكه به آنها احتجاج و مناشده نمود و تا آخرين منقبت‏خود را بيان كرد و آنچه را كه رسول خدا درباره او بسيار مى‏فرمود.و آن جمعيت در هر يك از آنها على را تصديق مى‏كردند و شهادت به حقانيت او مى‏دادند.(29)

احتجاج چهارم:

مناشده امير المؤمنين عليه السلام در رحبه(30) است.و اين منا شده در بدو خلافت صورى آنحضرت صورت گرفته است.چون در روايت‏يعلى بن مرة آمده است كه: چون اميرالمؤمنين عليه السلام به كوفه وارد شد اين احتجاج را نمود، و معلوم است كه آنحضرت در سنه 35 وارد كوفه شدند.در ابتداى خلافت آنحضرت چون به ايشان خبر دادند كه مردم در آنچه آنحضرت مى‏فرمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را بر غير او مقدم داشته است، متهم نموده‏اند و در حقانيت‏خلافت او نزاع كرده‏اند در مجتمع مردم در رحبه كوفه حضور بهمرسانيده و با مردم به حديث غدير بر رد آن مخالفان احتجاج و استشهاد كرد.اين احتجاج بسيار مهم است و در روايات مستفيضه وارد شده است، و اعلام و اعاظم شيعه و عامه در كتب خود ذكر كرده‏اند و آن را از مسلميات تاريخ مى‏شمرند.

اين خطبه حضرت در حضور جمعى از صحابه و تابعين و اصناف مختلف ديگر مردم بوده است.خطبه آنحضرت مفصل است و در آن از ملاحم و اخبار به غيب نيز ذكر شده است.ابن ابى الحديد از عثمان بن سعيد، از شريك بن عبد الله روايت كرده است كه: چون به على عليه السلام گفتند: مردم آنحضرت را در اين سخنش كه رسول خدا او را بر غير او مقدم داشته است، متهم كرده و در تفضيلش بر ساير مردم گفتگو دارند، حضرت فرمود: انشد الله من بقى ممن لقى رسول الله صلى الله عليه و آله و سمع مقاله فى يوم غدير خم الا قام فشهد بما سمع!

فقام ستة ممن عن يمينه من اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و ستة ممن على شماله من الصحابة ايضا فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلى الله عليه و آله يقول ذلك اليوم و هو رافع بيدى على عليه السلام: من كنت مولاه فهذا على مولاه.اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و احب من احبه و ابغض من ابغضه.(31)

«من با قسم به خداوند از شما مى‏پرسم، از آن كسانيكه باقى مانده‏اند از آن افرادى كه رسول خدا را ديده و گفتار او را در روز غدير خم شنيده‏اند، كه برخيزند و به آنچه شنيده‏اند شهادت دهند! در اينحال شش نفر از اصحاب رسول خدا كه در طرف راست امير المؤمنين عليه السلام و شش نفر از اصحاب رسول خدا كه در طرف چپ آنحضرت بودند برخاستند و شهادت دادند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حاليكه دو دست على را گرفته بود و بالا برده بود، گفت: هر كس كه من مولى و صاحب اختيار او هستم، على اين على مولى و صاحب اختيار اوست.بار پروردگارا، تو ولايت آن را داشته باش كه او ولايت على را دارد، و دشمن بدار آنكه على را دشمن دارد، و يارى كن آنكه على را يارى كند، و مخذول و منكوب فرما آنكه على را مخذول كند، و دوست‏بدار آنكه على را دوست دارد، و مبغوض دار آنكه على را مبغوض دارد.»

و «سيره حلبيه‏» پس از بيان خطبه رسول الله در غدير خم، و اعلان به رحلت‏خويش و شهادت بر توحيد و معاد آورده است كه: ثم حض على التمسك بكتاب الله و وصى باهل بيته.اى فقال: انى تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى‏اهل بيتى، و لن يفترقا حتى يردا على الحوض: و قال فى حق على كرم الله وجهه لما كرر عليهم: الست اولى بكم من انفسكم - ثلاثا - و هم يجيبونه صلى الله عليه (و آله) و سلم بالتصديق و الاعتراف، و رفع صلى الله عليه (و آله) و سلم يد على كرم الله وجهه و قال: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و انصر من نصره، و اعن من اعانه، و اخذل من خذله، و ادر الحق معه حيث دار.

و در اينجا صاحب «سيره حلبيه‏» مى‏گويد: و اين خطبه رسول الله قوى‏ترين دليلى است كه شيعه اماميه و رافضه به آن تمسك كرده‏اند بر اينكه على كرم الله وجهه احق و اولى است‏به امامت از يكايك افراد مردم.و گفته‏اند.اين نص صريحى است‏بر خلافت على كه آن را سى نفر از اصحاب رسول خدا شنيده‏اند و به آن گواهى داده‏اند.گفته‏اند: آنچه از ولآء براى رسول خدا صلى الله عليه و آله است‏بعينه براى على كرم الله وجهه ثابت است‏به دليل گفتار رسول خدا: الست اولى بكم.آنگاه نيز حلبى گويد: و اين حديث، حديث صحيح است كه با اسانيد صحاح و حسان روايت‏شده است، و به آنانكه در صحت اين حديث قدح كرده‏اند مانند ابو داود و ابو حاتم رازى نبايد التفات كرد و نيز گفتار بعضى كه گفته‏اند: اللهم وال من والاه تا آخر فقرات دعاى رسول خدا ساختگى و موضوع است، مردود است، زيرا اين فقرات از طرقى وارد شده است كه ذهبى بسيارى از آنها را صحيح دانسته است.

و نيز در روايات آمده است كه على كرم الله وجه به خواندن خطبه برخاست و حمد و ثناى خداى را بجاى آورد و سپس گفت: انشدك الله من ينشد يوم غدير خم الا قام، و لا يقوم رجل يقول: انبئت او بلغنى الا رجل سمعت اذناه و وعى قلبه.

«من با سوگند به خداوند از تو مى‏خواهم: از كسيكه يادش هست آنچه را كه در غدير خم به آن عهد كرده است و وعد داده است كه به آنچه از او خواسته شده است عمل كند، آنكه بپاخيزد.و برپا نخيزد مردى كه بگويد: به من چنين خبر داده شده است و يا من چنين رسيده است، بلكه كسى برخيزد كه با دو گوشش‏شنيده و با قلب خود حفظ كرده باشد» .

و هفده نفر از اصحاب برخاستند و شهادت دادند.و در روايتى است كه سى نفر از اصحاب برخاستند و گواهى دادند، و در «معجم كبير» شانزده نفر ذكر كرده است، و در روايتى دوازده نفر آمده است.

امير المؤمنين به آن افراد به پا خاسته فرمود: اينك بياوريد آنچه را كه شنيده‏ايد! و ايشان حديث غدير را ذكر كردند.و از جمله آن اين فقره بود كه: من كنت مولاه فعلى مولاه.و در روايتى: من كنت مولاه فهذا مولاه.

و از زيد بن ارقم وارد است كه گفت: من از كسانى بودم كه شهادت بر غدير را كتمان كردم و در نتيجه خداوند چشم مرا كور كرد.و على كرم الله وجهه به كسانى كه در اين محفل كتمان كردند نفرين نمود.(32)

و معلوم است كه اين حديثى را كه صاحب سيره بدان استدلال مى‏كند همان احتجاج امير المؤمنين عليه السلام در رحبه است. علامه امينى از كتب معتبره عامه، آن اصحابى را كه شهادت دادند بر بيست و چهار نفر بالغ نموده است، بدين ترتيب:

1- ابو زينب بن عوف انصارى.

2- ابو عمرة بن عمرو بن محصن انصارى.

3- ابو فضاله انصارى كه در غزوه بدر حضور داشت و در جنگ صفين در ركاب امير المؤمنين عليه السلام شهيد شد.

4- ابو قدامه انصارى كه در صفين در ركاب امير المؤمنين عليه السلام شهيد شد.

5- ابو ليلى انصارى كه گفته شده است در صفين شهيد شد.و در بعضى الفاظ آمده است: ابو يعلى انصارى، و او شداد بن اوس است كه در سنه 58 وفات كرد.

6- ابو هريره دوسى كه در سنه 57 و يا 58 و يا 59 فوت كرد.

7- ابو هيثم بن تيهان كه در غزوه بدر حضور داشت و در صفين باامير المؤمنين عليه السلام شهيد شد.

8- ثابت‏بن وديعه انصارى خزرجى مدنى.

9- حبشى بن جناده سلولى كه در جنگ‏هاى امير المؤمنين عليه السلام حضور داشت.

10- ابو ايوب خالد انصارى كه در غزوه بدر حضور داشت، و در جنگ با روميان در سنه 50 و يا 51 و يا 52 شهيد شد.

11- خزيمة بن ثابت انصارى ذو الشهادتين كه در غزوه بدر حضور داشت و در صفين با امير المؤمنين عليه السلام شهيد شد.

12- ابو شريح: خويلد بن عمرو الخزاعى كه در سنه 68 فوت كرد.

13- زيد و يا يزيد بن شراحيل انصارى.

14- سهل بن حنيف انصارى اوسى كه در غزوه بدر حضور داشت و در سنه 38 فوت كرد.

15- ابو سعيد خدرى: سعد بن مالك انصارى كه در سنه 63 و يا 64 و يا 65 فوت كرد.

16- ابو العباس سهل بن سعد انصارى كه در سنه 91 فوت كرده است.

17- عامر بن ابى ليلى.

18- عبد الرحمن بن عبد رب انصارى.

19- عبد الله بن ثابت انصارى خادم رسول خدا صلى الله عليه و آله.

20- عبيد بن عازب انصارى از جمله ده نفرى است كه عمر با عمار بن ياسر براى دعوت به اسلام به كوفه فرستاد.

21- ابو طريف عدى بن حاتم المتوفى در سنه 68 كه در سن يكصد سالگى فوت كرده است.

22- عقبة بن عامر جهنى كه در قرب سنه 61 فوت كرده.او از كسانى است كه به معاويه پيوست.

23- ناجية بن عمرو خزاعى.

24- نعمان بن عجلان انصارى، سخنگو و شاعر انصار.و سپس گويد: اين افراد كسانى هستند كه سير در تاريخ ما را به نام‏هاى ايشان براى شهادت امير المؤمنين عليه السلام درباره حديث غدير در روز احتجاج و مناشده در رحبه، رسانيده است.و امام احمد حنبل تصريح كرده است كه تعداد گواهان در آن روز سى نفر بوده است.و همچنين حافظ هيثمى در «مجمع‏» خود بدين مقدار تصحيح و تخريج كرده است.و نيز در «تذكره‏» سبط ابن جوزى ص 17، و «تاريخ الخلفاء» سيوطى ص 65، و «سيره حلبيه‏» ج 3 ص 308 همينطور مى‏يابيم.و در لفظ ابى نعيم: فضل بن دكين وارد است كه جماعت كثيرى بپا خاستند و گواهى دادند.

و بايد دانست كه تاريخ اين مناشده در سنه 35 هجرى بوده است كه از زمان صدور حديث غدير بيش از بيست و پنج‏سال مى‏گذشته است.و معلوم است كه در خلال اين مدت بسيارى از صحابه كه در روز غدير حضور داشته‏اند فوت كرده‏اند، و جمعى از ايشان در جنگها كشته شده‏اند، و بسيارى از آنها در شهرها پراكنده شده‏اند، و ايضا شهر كوفه از مجتمع صحابه كه شهر مدينه منوره است جدا و منفصل است، و در آنوقت در كوفه از صحابه فقط عده كمى بوده‏اند كه به متابعت‏حق در عهد علوى بدان صوب هجرت نموده‏اند.

و علاوه بر اينها، اين داستان از قضاياى اتفاقى است كه بدون سابقه‏اى صورت پذيرفته است، و گرنه ممكن است قاصدين كوفه بسيار و شهود فراوان باشند، و روات اين حديث‏بسيار باشند.و علاوه بر اين از حاضرين برخى گواهى خود را به علت كينه و يا به جهت‏سفاهت پنهان داشته‏اند چنانچه بعضى از تفصيلات آن خواهد آمد.

و با اينهمه موانع مى‏بينيم كه روات اين حديث، به اين مقدار كثير بالغ شده‏اند، و چگونه خواهد بود اگر اين موانع مرتفع مى‏شد.و از اينجا مى‏يابيم كه شهرت حديث غدير و تواتر آن در عصور اوليه چه اندازه بوده است.

و اما اختلاف تعداد شهود، حسب اختلاف احاديث، ممكن است‏به جهت آن باشد كه هر يك از روات، افرادى را كه مى‏شناخته‏اند يا به او متوجه بوده و يا در پهلوى او نشسته بودند، ذكر كرده باشند، و يا افرادى را كه در دو طرف منبربوده‏اند و يا در يكطرف آن نام برده‏اند و ملتفت‏به غير آنها نشده‏اند.و يا افراد بدرى را كه در غزوه بدر بوده‏اند شمرده‏اند، و يا خصوص انصار را نام برده‏اند، و يا اينكه چون صداى آن شهود براى گواهى بلند شد و چشم‏ها به تماشا خيره شد و گوش‏ها براى استماع و تلقى مهيا شد و صداى مختلف از اطراف شنيده شد، همانطور كه طبع حال در امثال اين قضيه در مجتمعات حكايت مى‏كند بعضى از ذكر بعضى، و افراد ديگرى از جماعت ديگرى نسيان و غفلت كرده، و هر كه روايت كرده است‏خصوص آن افرادى را كه در ذهن خود مضبوط داشته است، بيان نموده است.(33)

اين اسامى و تعداد شهود بود.و اما راويان اين حديث مناشده را در رحبه، براى اجيال و طبقات بعدى چنانچه علامه امينى ضبط كرده‏اند چهار نفر از اصحاب، و چهارده نفر از تابعين مى‏باشند كه مجموعا، هجده نفرند.

اما از اصحاب:

1- حبة بن جوين عرنى ابو قدامه بجلى متوفى در سنه 76 و يا 79.

2- زيد بن ارقم انصارى.

3- ابو طفيل: عامر بن واثله ليثى متوفى در سنه 100، يا 102، يا 108، و يا 110.

4- يعلى بن مرة بن وهب ثقفى.

و اما از تابعين:

1- ابو سليمان مؤذن.

2- ابو القاسم: اصبغ بن نباتة.

3- زاذان بن عمر كندى بزار يا بزاز كوفى.

4- زر بن حبيش(34) اسدى، ابو مريم. - زياد بن ابى زياد.

6- زيد بن يثيع همدانى كوفى از كبار تابعين.

7- سعيد بن ابى حدان و ذى حدان هم گفته مى‏شود، كوفى.

8- سعيد بن وهب همدانى كوفى كه در سنه 76 فوت كرده است.

9- ابو عمارة عبد خير بن يزيد همدانى كوفى مخضرمى از كبار تابعين.

10- عبد الرحمن بن ابى ليلى كه در سنه 82 و يا 83 و يا 86 فوت كرده.

11- عمرو ذى مرة ابو عبد الله كوفى همدانى كه در سنه 116 فوت كرده.

12- عميرة بن سعد همدانى كوفى.

13- هانى بن هانى همدانى كوفى.

14- حارثة بن نصر.(35)

شيخ الاسلام حموئى با سند متصل خود از سعيد بن ابى حدان، و عمرو ذى مر، روايت كرده است كه:

قال على: انشد الله، و لا انشد الا اصحاب رسول الله سمع خطبة رسول الله صلى الله عليه و آله يوم غدير خم.قال: فقام اثنا عشر رجلا ستة من قبل سعيد و ستة من قبل عمرو ذى مر فشهدوا: انهم سمعوا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه.(36)

«على عليه السلام گفت: من با سوگند به خدا مى‏خواهم، و با سوگند به خدا فقط از صحابه رسول خدا مى‏خواهم كه خطبه آنحضرت را در روز غدير خم شنيده‏اند، بگويند.

دوازده نفر برخاستند، شش نفر از ناحيه سعيد بن ابى حدان و شش نفر از ناحيه عمرو ذى‏مر، و شهادت دادند كه ايشان از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده‏اند كه مى‏گفت: خداوندا: ولايت آن كس را داشته باش كه او ولايت على را دارد، ودشمن بدار آن كس كه على را دشمن دارد، و يارى كن آن كس كه على را يارى كند، و دوست‏بدار آن كس كه على را دوست دارد، و مبغوض بدار آن كس كه على را مبغوض دارد.»

و همچنين حموئى با سند ديگر خود متصلا از سماك بن عبيد بن وليد عنسى آورده است كه او مى‏گويد: من وارد شدم بر عبد الرحمن بن ابى ليلى، و او براى من گفت كه من حضور داشتم در رحبه و ديدم كه على عليه السلام مى‏گويد: با سوگند به خداوند من مى‏خواهم از مردى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيده است و در روز غدير خم شاهد بوده است كه برخيزد! و برنخيزد مگر آن كسيكه قضيه را عيانا ديده است.

(مى‏گويد) دوازده نفر مرد برخاستند و گفتند: ما ديدم و شنيديم آن وقتى كه دست على را گرفته بود و مى‏گفت: اللهم وال من والاه! و عاد من عاداه! و انصر من نصره! و اخذل من خذله! (37)

و احمد حنبل در «مسند» خود از على بن حكيم اودى، از شريك، از ابو اسحق، از سعيد بن وهب، و از زيد بن يثيع روايت كرده است كه آن دو نفر گفتند: نشد على الناس فى الرحبة: من سمع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول يوم غدير خم الا قام! قال: فقام من قبل سعيد ستة، و من قبل زيد ستة، فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول لعلى رضى الله عنه يوم غدير خم: اليس الله اولى بالمؤمنين؟ قالوا: بلى! قال: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.(38)

و با همين سند، ابن كثير دمشقى با همين الفاظ، از احمد بن حنبل روايت كرده است.(39)

و احمد بن حنبل با سند ديگر از عبد الرحمن بن ابى ليلى روايت مى‏كند كه: قال: شهدت عليا رضى الله عنه فى الرحبة ينشد الناس: انشد الله من سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول يوم غدير خم: من كنت مولاه فعلى مولاه، لما قام فشهد! قال عبد الرحمن: فقام اثنا عشر بدريا كانى انظر الى احدهم، فقالوا: نشهد: انا سمعنا رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول يوم غدير خم: الست اولى بالمؤمنين من انفسهم.و ازواجى امهاتهم؟ ! فقلنا: بلى يا رسول الله! قال: فمن كنت مولاه فعلى مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.(40)

و در اين روايت مى‏بينيم كه راوى مى‏گويد: دوازده نفر شاهد، همه بدرى بودند، يعنى از خصوص صحابه‏اى كه فضيلت غزوه بدر را نائل شده بودند.و مثل اينكه همين الآن كه دارم من بيان مى‏كنم چشمانم دارد يك نفر از آنها را مى‏بيند، يعنى حتى كيفيت رؤيت و خصوصيت آن نيز مشخص است.

و نيز احمد بن حنبل با سند ديگر از عبد الرحمن بن ابى ليلى روايت مى‏كند كه: انه شهد عليا رضى الله عنه فى الرحبة قال: انشد الله رجلا سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم و شهده يوم غدير خم الا قام! و لا يقوم الا من قد رآه.فقام اثنا عشر رجلا فقالوا: قد رايناه و سمعناه حيث اخذ بيده يقول: اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.فقام الا ثلاثة لم يقوموا.فدعا عليهم فاصابتهم دعوته.(41)

و در اين روايت مى‏بينيم كه: سه نفر از كسانى كه در غدير حضور داشتند براى اداى شهادت برنخاستند و كتمان كردند، و آنحضرت بر آنها نفرين كرد و نفرين به آنها كارى شد.و نيز احمد بن حنبل با سند ديگر از ابو طفيل روايت مى‏كند كه: على رضى الله عنه مردم را در رحبه جمع كرد و سپس به ايشان گفت: من با قسم به خدا از هر مرد مسلمانى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده است آنچه را كه در روز غدير خم گفته است مى‏خواهم كه برخيزد.سى نفر برخاستند.و فضل بن دكين (ابو نعيم) مى‏گويد: جماعت كثيرى از مردم برخاستند و شهادت دادند، در وقتى كه رسول خدا دست على را گرفته بود و به مردم مى‏گفت: اتعلمون انى اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: نعم يا رسول الله! قال: من كنت مولاه فهذا مولاه.اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. ابو طفيل راوى اين روايت مى‏گويد: فخرجت و كان فى نفسى شيئا.فلقيت زيد بن ارقم فقلت له: انى سمعت عليا رضى الله تعالى عنه يقول كذا و كذا.قال: فما تنكر؟ ! قد سمعت رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول ذلك له.(42)

«من از آن محفل خارج شدم و از گفتار امير المؤمنين عليه السلام گويا در نفس من شبهه‏اى بود.زيد بن ارقم را ملاقات كردم و به او گفتم: من شنيدم كه على رضى الله عنه چنين و چنان مى‏گفت.زيد گفت: چرا انكار مى‏كنى؟ ! من خودم از رسول خدا شنيدم كه اين كلمات را درباره على مى‏گفت‏» .

بايد دانست كه زيد بن ارقم خودش در آن مجلس از منكرين و كاتمين بوده است، فلهذا به نفرين حضرت نابينا شد.و خودش مى‏گفت: اين كورى، دعاى على است كه مرا گرفته است.ولى بعد از آن مجلس كرارا و مرارا در اماكن متفاوت خودش براى افرادى كه تاريخ ضبط كرده است - و ما در ابحاث خود قدرى از آن را آورده‏ايم و خواهيم آورد ان شاء الله تعالى - اين حديث غدير خم را روايت كرده است.

و هيثمى در «مجمع الزوائد» اين حديث را سندا و متنا از احمد بن حنبل روايت كرده است.(43)

و نسائى در «خصائص‏» با سند متصل خود از سعد بن وهب روايت كرده است كه: قال على كرم الله وجهه فى الرحبة: انشد بالله من سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يوم غدير خم يقول: ان الله و رسوله ولى المؤمنين، و من كنت وليه فهذا وليه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و انصر من نصره!

«على كرم الله وجهه در رحبه گفت: من با سوگند به خدا مى‏خواهم كه هر كه از رسول خدا اين جملات را شنيده است، گواهى دهد.سعيد گفت: از نزديكى من شش نفر برخاستند.و زيد بن منيع(44) گفت: از نزديكى من شش نفر برخاستند و شهادت دادند.و عمرو بن ذى‏مر در روايت‏خود جمله احب من احبه، و ابغض من ابغضه را هم در منا شده و سؤال على اضافه دارد.و اين روايت را اسرائيل، از اسحق از عمرو بن ذى مر روايت مى‏كند.(45)

و همچنين نسائى (احمد بن شعيب) از على بن محمد بن على، از خلف بن تميم، از اسرائيل، از ابو اسحق، از عمرو بن ذى مر روايت مى‏كند كه

قال: شهدت عليا بالرحبة ينشد اصحاب محمد ايكم سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول يوم غدير خم ما قال؟ فقام اناس فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و انصر من نصره، (46) و تفرق بين المؤمن و الكافر.(47)

و همچنين نسائى با يك سند متصل روايت مى‏كند از عمرو بن سعد، كه او شنيده است كه على عليه السلام در رحبه انشاد مى‏كرد كه: من سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه، فقام ستة نفر فشهدوا.(48)

و نيز با سند ديگر از سعيد بن وهب و يزيد بن يثيع.(49)

و با سند ديگر از زيد بن يثيع(50) همين مضمون از حديث را روايت كرده است.

ابن اثير جزرى در «اسد الغابة‏» در ترجمه احوال عبد الرحمن بن عبد رب انصارى آورده است كه: حافظ ابن عقده با سند متصل خود از اصبغ بن نباته روايت كرده است كه: نشد على الناس فى الرحبة من سمع النبى صلى الله عليه (و آله) و سلم يوم غدير خم ما قال الا قام، و لا يقوم الا من سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول.فقام بضعة عشر رجلا، فيهم ابو ايوب الانصارى، و ابو عمرة بن عمرو بن محصن، و ابو زينب، و سهل بن حنيف و خزيمة بن ثابت، و عبد الله بن ثابت الانصارى، و حبشى بن جنادة السلولى، و عبيد بن عازب الانصارى، و النعمان بن عجلان الانصارى، و ثابت‏بن وديعة الانصارى، و ابو فضالة الانصارى، و عبد الرحمن بن عبد رب الانصارى، فقالوا:

نشهد انا سمعنا رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول: الا ان الله عز و جل وليى، و انا ولى المؤمنين.الا فمن كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و اعن من اعانه.اخرجه ابو موسى.(51)

اصبغ مى‏گويد: «على از مردم در رحبه با سوگند به خدا درخواست كرد كه: هر كس از رسول خدا صلى الله عليه و آله آنچه را كه در روز غدير خم گفته است، شنيده است‏برخيزد، و برنخيزند مگر كسانى كه خودشان بدون واسطه آنچه را كه رسول خدا گفته است، شنيده‏اند.

ده و اندى نفر برخاستند كه در ميان آنها ابو ايوب انصارى، ابو عمرة بن عمرو بن محصن، ابو زينب، سهل بن حنيف، خزيمة بن ثابت، عبد الله بن ثابت انصارى، حبشى بن جناده سلولى، عبيد بن عازب انصارى، نعمان بن عجلان انصارى، ثابت‏بن وديعه انصارى، ابو فضاله انصارى، و عبد الرحمن بن عبد رب‏انصارى بودند، و گفتند: ما گواهى مى‏دهيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏گفت: الا من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و اعن من اعانه.و اين حديث را ابو موسى تخريج كرده است.

و همچنين ابن اثير در ترجمه احوال ابو زينب ابن عوف انصارى آورده است كه: اصبغ بن نباته گفته است كه: نشد على الناس: من سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول يوم غدير خم ما قال الا قام.فقام بضعة عشر فيهم ابو ايوب الانصارى، و ابو زينب، فقالوا: نشهد انا سمعنا رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم و اخذ بيدك يوم غدير خم فرفعها، فقال:

الستم تشهدون انى قد بلغت و نصحت؟ قالوا: نشهد انك قد بلغت و نصحت! قال: الا ان الله عز و جل وليى و انا ولى المؤمنين، فمن كنت مولاه فهذا على مولاه! اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و اعن من اعانه، و ابغض من ابغضه.اخرجه ابو موسى.(52)

و ابن حجر عسقلانى از طريق ابن عقده با دو سند مختلف از اصبغ بن نباته مضمون اين حديث را روايت كرده است.(53)

و همچنين ابن اثير در احوال ابو قدامه انصارى با سند متصل خود از ابو طفيل روايت كرده است كه او مى‏گويد: ما در نزد على رضى الله عنه بوديم و او گفت: من با سوگند به خداوند تعالى از شما مى‏خواهم كه هر كس در روز غدير خم حضور داشته ست‏برخيزد.و هفده نفر برخاستند كه در ميان آنها ابو قدامه انصارى بود و گفتند: ما با رسول خدا صلى الله عليه (و آله) و سلم از حجة الوداع برمى‏گشتيم تا اينكه چون ظهر فرا رسيد، آنحضرت بيرون آمد و دستور داد درخت‏هائى را كه در آنجا بود بهم بستند و پارچه بر روى آنها كشيدند و پس از آن اعلان نماز در داد.ما براى نماز بيرون شديم و نماز را بجاى آورديم، و سپس رسول خدا حمد و ثناى‏الهى را بجاى آورد و گفت: ايها الناس! اتعلمون ان الله عز و جل مولاى و انا مولى المؤمنين، و انى اولى بكم من انفسكم؟ - يقول ذلك مرارا - قلنا: نعم و هو آخذ بيدك، يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه - ثلاث مرات - .

عدوى گويد: اين ابو قدامه كه رواى روايت است، فرزند حارث است و در غزوه احد حضور داشته و مردانگى‏هائى بهمرسانيده است، و حيات داشت تا در زمان صفين در ركاب على عليه السلام شهيد شد، و از او اولادى باقى نماند.او گويد: نسب او چنين است: ابو قدامة بن حارث از بنى عبد مناة از بنى عبيد.و گفته شده است: ابو قدامة بن سهل بن حارث بن جعدبة بن ثعلبة بن سالم بن مالك بن واقف بوده است.و اين حديث و نسب او را بدينگونه ابو موسى تخريج كرده است.(54)

و اين حديث را ابن حجر عسقلانى از طريق ابن عقده در كتاب خود: الموالاة فى حديث الغدير روايت كرده است.(55)

و همچنين ابن اثير در احوالات امير المؤمنين عليه السلام با سند متصل خود از عبد الرحمن بن ابى ليلى عين حديثى را كه از احمد حنبل در ص 119 آورديم و در آن بود كه: ابن ابى ليلى مى‏گفت: دوازده نفر بدرى برخاستند و شهادت دادند و گويا من دارم يكى از آنها را مى‏بينم كه در بدن او سراويل است، روايت كرده است و در پايان روايت گويد: و مثل اين حديث را برآء بن عازب آورده است، و اين جمله را اضافه آورده است كه: و عمر بن خطاب گفت: يابن ابى طالب! اصبحت اليوم ولى كل مؤمن.(56)

«اى پسر ابو طالب! تو در امروز ولى هر مؤمن شدى‏» !

و شيخ الاسلام حموئى با همين عبارت از احمد حنبل با سند خود از ابى ليلى آورده است.(57)

و ملا على متقى در «كنز العمال‏» كه اين حديث را از ابن ابى ليلى روايت مى‏كند، در ذيلش مى‏گويد: و كتم قوم، فما فنوا من الدنيا الا عموا و برصوا.(58)

«و جماعتى در رحبه از شهادت خوددارى كردند، و از دنيا نرفتند مگر آنكه كور شدند و پيس شدند.»

و همچنين ابن اثير در ترجمه احوال ناجية بن عمرو از طريق ابو نعيم و ابو موسى مدائنى با سلسله سند خود از عمرو بن عبد الله بن يعلى بن مرة، از پدرش از جدش، يعلى روايت مى‏كند كه: شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.

و چون على عليه السلام به كوفه وارد شد، مردم را به سؤال با سوگند طلبيد و ده و اندى نفر برخاستند و شهادت دادند كه در بين آنها ابو ايوب انصارى صاحب منزلى كه رسول خدا در مدينه در آن وارد شدند و ديگر ناجية بن عمرو خزاعى بودند.(59)

و ابن حجر عسقلانى از كتاب «موالات‏» ابن عقده، اين حديث را نيز روايت كرده است.(60)

ابو نعيم اصفهانى با سند متصل خود از عميرة بن سعد آورده است كه او گفت: من شاهد بودم كه على عليه السلام بر فراز منبر اصحاب رسول خدا را با سوگند به خدا مورد استفهام قرار داده بود، و در ميان آنها ابو سعيد و ابو هريره و انس بن مالك بودند، و ايشان دور منبر بودند، و على عليه السلام گفت:

نشدتكم بالله هل سمعتم رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ ! فقاموا كلهم فقالوا: اللهم نعم.و قعد رجل، فقال: ما منعك ان تقوم؟ قال: يا امير المؤمنين! كبرت و نسيت.

فقال: اللهم ان كان كاذبا فاضربه ببلاء حسن، قال: فما مات حتى راينا بين‏عينيه نكتة بيضاء، لا تواريها العمامة.(61)

«من از شما با قسم به خدا مى‏پرسم: آيا شنيديد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ همه برخاستند و گفتند: آرى! بار پروردگارا.و يك مرد نشست و برنخاست.حضرت به او گفت: چرا برنخاستى؟ ! گفت: اى امير مؤمنان! پير شدم و فراموش كرده‏ام!

حضرت گفت: بار پروردگارا! اگر اين مرد دروغ مى‏گويد: او را به بلاى نيكوئى مبتلا كن! راوى روايت كه عميرة بن سعد است مى‏گويد: آنمرد نمرد مگر اينكه ما در بين دو چشم او نقطه سفيدى را ديديم كه عمامه سرش آن را نمى‏پوشانيد» .

اين مرد همچنانكه كه در روايات كثيرى آمده است انس بن مالك بود، و مراد از آن نكته سفيد، پيدايش مرض پيسى است در پيشانى او كه بقدرى او را كريه و قبيح المنظره نمود كه نمى‏توانست‏براى پنهان كردن آن، عمامه خود را پايين بكشد، زيرا اين نكته سپيد ميان دو چشمش بود.

علامه امينى پس از نقل اين حديث از «حليه‏» ابو نعيم، در تعليقه گويد: لفظ حسن در گفتار آنحضرت كه مى‏گويد: او را به بلاى نيكوئى مبتلا كن، از زيادى راويان و يا ناسخان حديث است، زيرا آنچه به اين مرد كه انس رسيد به قرينه احاديث ديگر، كورى و يا پيسى بوده است، و اين مرض براى او نقمت‏بوده است، كه در پى آمد آن گفتار دروغش، از نسيان مسبب از پيرى به او رسيده است، و اين بلاء حسن و ابتلاء نيكو نيست.چگونه؟ و مراد از آن بلآء، فضيحت و رسوائى است، و خود انس به اين مطلب تكيه داشت و كرارا بيان مى‏كرد كه اين بدبختى من و نكبت و قبح منظر در اثر دعاى امير المؤمنين است.(62)

و شيخ سليمان قندوزى حنفى نيز از حافظ ابو نعيم اصفهانى در «حلية‏الاولياء» از ابو طفيل در احتجاج به حديث غدير در روز رحبه و مناشده امير المؤمنين عليه السلام حديث مفصلى نقل مى‏كند و در آن تعداد اصحابى را كه شهادت دادند، هفده نفر ذكر مى‏كند كه از ايشانند: خزيمة بن ثابت، سهل بن سعد، عدى بن حاتم، عقبه بن عامر، ابو ايوب انصارى، ابو سعيد خدرى، ابو شريح خزاعى، ابو قدامه انصارى، ابو ليلى، و ابو الهيثم بن تيهان.و سپس آن بزرگواران، خصوصيات روز غدير خم با سفارش پيامبر درباره ثقلين: كتاب خدا و عترت و درباره ولايت را گواهى مى‏دهند.(63)

و موفق بن احمد: خطيب خوارزم با سند متصل خود، از سعيد بن وهب، و عبد خير روايت كرده است كه ايشان مناشده امير المؤمنين عليه السلام و پاسخ اصحاب رسول خدا به لفظ فقام عدة من اصحاب النبى صلى الله عليه و آله و حكايت‏حديث موالات را بيان كرده‏اند.

و پس از آن گويد: يقال: نشدتك الله، و ناشدتك الله، و انشدتك بالله، اى سالتك به و طلبت اليك.و هو مجاز قولهم: نشد الضالة ينشدها اذا طلبها.و انشدها اذا عرفها.(64)

«چون گفته شود: نشدتك الله، و يا ناشدتك الله، و يا انشدتك بالله در هر سه صورت معناى آن اينست كه: من بحق خدا از تو مى‏پرسم و از تو طلب مى‏كنم.و اين استعمال مجازى است از گفتار عرب كه مى‏گويد: نشد الضالة ينشدها يعنى از حيوان گم شده جويا شد و آنرا پى‏جوئى و طلب نمود.و چون بگويد: انشد الضالة يعنى آن را معرفى كرد و خصوصيات آنرا شناسانيد.»

و اين اثير در ترجمه احوال عبد الرحمن بن مدلج آورده است كه: ابن عقده با اسناد خود از ابو غيلان: سعد بن طالب، از ابو اسحق، از عمرو بن ذى مر و يزيد بن يثيع و سعيد بن وهب و هانئ بن هانى روايت كرده است - و ابو اسحق گويد: كسانى را كه اين حديث را براى من روايت كرده‏اند، نمى‏توانم به شمارش درآورم - كه: على عليه السلام در رحبه مردم را به مناشده طلبيد كه: هر كس از رسول خدا شنيده است: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، شهادت دهد.جماعتى برخاستند و شهادت دادند كه از رسول الله شنيده‏اند، و كتم قوم فما خرجوا من الدنيا حتى عموا و اصابتهم آفة، منهم يزيد بن وديعة و عبد الرحمن بن مدلج.اخرجه ابو موسى.(65)

«و جماعتى نيز كتمان كردند، و آنها از دنيا نرفتند مگر آنكه كور شدند و آفتى به آنها رسيد.و از اين جماعت است‏يزيد بن وديعه و عبد الرحمن بن مدلج‏» .

بارى بحث ما در احتجاج به حديث غدير در رحبه، پايان مى‏يابد.و اين احتجاج را بطور مشروح‏تر و مفصل‏تر آورديم، زيرا از همه احتجاج‏ها مهم‏تر و استناد به آن مسلم‏تر و در كتب شايع‏تر است.ما كتابى را در حديث و تاريخ و سيره نمى‏يابيم مگر آنكه از احتجاج رحبه كوفه سخنى به ميان آورده است.فلهذا از نقطه‏نظر احتجاج و استناد به آن با مسلميت آن در نزد ارباب تاريخ و سير، حائز اهميت‏خاصى است.

و بالاخص آنچه در متن آورديم از كتب عامه بود تا برادران شيعى ما بر مسلميت مطلب در نزد خصم مطلع شوند، و برادران عامه ما نيز بدانند كه اين مطالب در مدارك معتبره كتب خود آنهاست و واقعيت امر پوشيده نيست، گر چه عامه و اكثريت‏بر خلاف باشند.و اينست‏حق و هو احق ان يتبع.و با وجود اين سند و اين دلالت در حديث غدير، چگونه عمر در وقت مردنش مى‏گويد: اگر ابو عبيده جراح زنده بود من خلافت را به او مى‏سپردم و در روز قيامت‏به خدا مى‏گفتم: رسول تو گفته است كه: او امين امت است.

چگونه او اين بحر بى‏كران فضائل و مناقبى را كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره

امير المؤمنين عليه السلام شنيده بود فراموش كرد؟ و يا خود را به فراموشى سپرد؟ و هر يك از اين فضائل هزار مرتبه و بيشتر از قول رسول الله: هذا امين الامة(66)بر فرض‏صحت صدورش، قوى‏تر و قاطع‏تر و براى احتجاج و استدلال، برهانى‏تر و كوبنده‏تر است. او نمى‏توانست در روز قيامت‏به خدايش بگويد: من خلافت را به على سپردم چون خودم با اين دو گوشم شنيدم و با اين دو چشمم ديدم كه على را بر فراز منبر، دست‏هاى او را بلند كرده و به امت اسلام از مهاجر و انصار مى‏گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، و اعن من اعانه، و احب من احبه و ابغض من ابغضه؟ !

و چون خودم در آن روز با گفتارم كه: بخ بخ لك يا بن ابيطالب! اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة اعتراف به امارت و ولايت و حكومت و اولويت او در اوامر و نواهى و احكام و سياسات و معاملات، بر خودم كردم، ديگر نمى‏توانم نقض آن عهد كنم، و بدين جهت‏خلافت را به او سپردم، بلكه از غصب خلافت در دوران پيشين توبه و عذرخواهى كردم!

احتجاج پنجم

به حديث غدير، استشهادى است كه امير المؤمنين عليه السلام در واقعه جنگ جمل با طلحه و زبير كردند، چون آن دو تن نقض بيعت كردند و براى حب رياست و امارت مسلمين با همكارى عائشه: زن پيامبر كه رياست لشگر را به عهده داشت، و با ترغيب و تحريض دو فرزندشان، محمد بن طلحه و عبد الله بن زبير كه هر دو آنها خواهرزاده عائشه بوده و عائشه خاله آنها بود، لشگرى انبوه ترتيب داده و به بهانه خونخواهى عثمان، با دوازده هزار نفر به سمت‏بصره حركت كردند، و دست‏به قتل و كشتن زدند، و عثمان بن حنيف كه استاندار بصره از جانب امير المؤمنين عليه السلام بود محاسنش را كندند و به زجرها شكنجه كردند و خواستند او را نيز بكشند، از ترس انتقام برادرش سهل بن حنيف كه در مدينه بود خوددارى كردند.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام در وقتى كه صفوف لشگريان در برابر هم ايستاده بودند و آماده جنگ بودند ابتداى به جنگ نكردند، بلكه اول طلحه و زبير را جدا جدا خواستند و آنها در وسط ميدان آمده و حضرت با يك يك از آنها اتمام حجت كردند.شرح اين داستان مفصل و بسيار شنيدنى است.و ليكن ما در اينجا فقط براى استشهاد به حديث غدير در مقام احتجاج و مناشده، فقط به اين قضيه اكتفامى‏كنيم:

حافظ كبير: ابو عبد الله محمد بن عبد الله معروف به حاكم نيشابورى متوفى در سنه 405 هجرى در «مستدرك‏» خود با سند متصل خود از رفاعة بن اياس ضبى، از پدرش، از جدش، روايت كرده است كه قال: كنا مع على يوم الجمل فبعث الى طلحة بن عبيد الله ان القنى.فاتاه طلحة، فقال: نشدتك الله هل سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه؟ قال: نعم: قال: فلم تقاتلنى؟ ! قال: لم اذكر: قال: فانصرف طلحة.(67)

«جد رفاعة بن اياس مى‏گويد: من با على در روز جمل بوديم، و على فرستاد به دنبال طلحه و پيام داد كه: مرا ملاقات كن.طلحه به نزد على آمد.على عليه السلام گفت: من با سوگند به خدا از تو مى‏پرسم: آيا شنيدى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه؟ !

طلحه گفت: آرى! على عليه السلام گفت: پس چرا با من جنگ مى‏كنى؟ ! طلحه گفت: به خاطر نداشتم! و بنابراين از كارزار منصرف شد (و يا اينكه از نزد حضرت برگشت) .

و اخطب خطباى خوارزم، موفق بن احمد، با سند خود از حاكم نيشابورى: حافظ ابو عبد الله، عين اين روايت را سندا و متنا آورده است، و در آخرش دارد: فانصرف طلحة و لم يرد جوابا.(68)

يعنى «طلحه از نزد على عليه السلام برگشت و پاسخى به آنحضرت نداد» .

و سبط ابن جوزى، بدين عبارت آورده است كه: و فى رواية ان عليا عليه السلام قال لطلحة:

نشدتك الله! الم تسمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ ! فقال: بلى و الله.ثم انصرف عنه.(69)

«و در روايتى چنين وارد است كه على عليه السلام به طلحه گفت: من با سوگند به‏خدا از تو مى‏پرسم، آيا نشنيده‏اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ ! طلحه گفت: سوگند به خدا آرى شنيده‏ام.و سپس از حضرت منصرف شد» .

و اين روايت را هيثمى از طريق بزار (70) و ابن حجر عسقلانى از طريق نسائى (71) آورده‏اند.

و ابو الحسن على بن حسين مسعودى متوفى در سنه 346 هجريه بدينطور آورده است كه چون مكالمه و احتجاج حضرت با زبير تمام شد و زبير برگشت،

ثم نادى على رضى الله عنه طلحة حين رجع الزبير: يا ابا محمد! ما الذى اخرجك؟ ! قال: الطلب بدم عثمان!

قال على: قتل الله اولانا بدم عثمان.اما سمعت رسول الله يقول: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه؟ و انت اول من بايعنى ثم نكثت، و قد قال الله عز و جل: «و من نكث فانما ينكث على نفسه‏» (72) ؟ فقال: استغفر الله.ثم رجع. (73)

«و چون زبير برگشت، على عليه السلام طلحه را فرا خواند و صدا زد: اى ابا محمد! چه باعث‏شده است كه خروج كردى؟ ! طلحه گفت: خوانخواهى عثمان.على عليه السلام گفت: خداوند بكشد هر كدام از ما را كه در خون عثمان بيشتر سهيم بوده‏ايم.آيا نشنيدى كه رسول خدا مى‏گفت: خداوندا! تو ولايت آن كس را داشته باش كه او ولايت على را بر عهده گرفته است، و دشمن بدار آن كس را كه با على دشمنى كند؟ و تو اولين كسى هستى كه با من بيعت كردى و سپس بيعت‏خود را شكستى، و خداوند عز و جل مى‏فرمايد: «پس كسيكه بيعت‏خود را بشكند او اقدام بر شكستن بر عليه نفس خود كرده است‏» ؟ طلحه گفت: از خدا آمرزش‏مى‏طلبم.و سپس بازگشت‏» .

و اما احتجاج امير المؤمنين عليه السلام و بازگشت زبير به نحو ديگرى است.

مسعودى چنين گويد: چون دو صف آراسته شد، على عليه السلام بر روى بغله رسول خدا صلى الله عليه و آله بدون سلاح و زره و كلاه خود نشسته و به ميان دو صف آمد و ندا در داد: اى زبير! به سوى من بيا.زبير با تمام تجهيزات جنگى از شمشير و خود و زره و غيرها به سوى على آمد.

و چون به عائشه گفتند: على زبير را طلبيده و زبير به سوى على رفت، گفت: واثكلك يا اسماء! (74) «اى اسمآء! تو به عزاى زبير نشستى! اى واى بر تو!» و چون به او گفتند: على بدون تجهيزات جنگى و با خلع سلاح آمده است، آرام گرفت.على و زبير با يكديگر معانقه كردند.آنگاه على عليه السلام به او گفت: اى واى بر تو اى زبير! باعث‏خروج تو چيست؟ !

زبير گفت: خونخواهى عثمان! حضرت فرمود: خداوند بكشد هر كدام از ما را كه در ريختن خون او سهيم‏تريم! اى زبير آيا به خاطر ندارى روزى را كه من رسول خدا صلى الله عليه و آله را در بنى بياضة ملاقات كردم و پيغمبر بر روى الاغش سوار بود و آنحضرت به من خنديد و من نيز به او خنديدم، و تو با رسول خدا بودى و تو گفتى: يا رسول الله! ما يدع على زهوه (اى رسول خدا! على دست از مزاح و باطل‏گوئى خود برنمى‏دارد)، و حضرت به تو فرمود: ليس به زهو (در على باطل‏گوئى و سخن غير حق نيست) .آنگاه رسول خدا گفت: اتحبه يا زبير (اى زبير! آيا تو على را دوست دارى؟) تو در پاسخ گفتى: آرى سوگند به خدا من او را دوست دارم!

فقال لك: انك و الله ستقاتله و انت له ظالم (آنگاه رسول خدا به تو گفت: سوگند به خداوند كه تو با او جنگ مى‏كنى در حاليكه تو نسبت‏به حق او ستم كرده‏اى) ! زبير گفت: از خدا آمرزش مى‏طلبم، سوگند به خدا اگر اين داستانى را كه بيان كردى من به خاطر داشتم براى منازعه با تو بيرون نمى‏شدم!

حضرت فرمود: اى زبير! برگرد! زبير گفت: الآن چگونه مى‏توانم برگردم و قدالتقت‏حلقتا البطان (75) امر مشكل شده و شدت يافته است، دو صف آمده شده و با اين جمعيت فراهم آورده شده به دست ما، راه بازگشت نيست، اين بازگشت، سوگند به خدا لكه ننگى است كه هيچگاه شسته نخواهد شد) .

حضرت فرمود: يا زبير! ارجع بالعار قبل ان تجمع العار و النار (اى زبير! اين ننگ را بر خود نخر و برگرد پيش از آنكه روزى آيد و در آنجا هم ننگ و هم آتش قيامت از دو سو تو را در برگيرد) .زبير بازگشت و با خود اين ابيات را مى‏خواند:

اخترت عارا على نار مؤججة ما ان يقوم لها خلق من الطين 1

نادى على بامر لست اجهله عار لعمرك فى الدنيا و فى الدين 2

فقلت: حسبك من عذل ابا حسن فبعض هذا الذى قد قلت‏يكفينى (76) 3

1- «من عار را بر آتش افروخته شده اختيار كردم، آن آتشى كه مخلوق آفريده شده از گل تاب مقاومت آنرا ندارد.

2- على مرا به امرى متنبه كرد كه من جاهل به آن نبودم، سوگند به جان تو آن امرى بود كه هم براى دنيا ننگ بود و هم براى دين.

3- من به على گفتم: اى ابو الحسن من سخن تو را شنيدم و به گوش جان خريدم، ديگر دست از ملامت من بردار، اين گفتارى كه با من داشتى، بعضى از آن براى توجه و تنبه و آگاهى من كافى است‏» .

مسعودى مى‏گويد: زبير پس از گفتگوهائى كه بين او و بين پسرش عبد الله رد و بدل شد و شجاعتى را كه در ميدان از خود نشان داد، از جنگ منصرف شد، و از صحنه خارج شد، و حركت كرد تا به زمين وادى السباع رسيد.و احنف بن قيس كه از بنى تميم بود در ميان قوم خود رفته و اعتزال اختيار كرده بود.مردى به نزداحنف آمد و به او خبر داد كه اينك در اينجا زبير است كه دارد از اين سرزمين عبور مى‏كند.احنف گفت: من با زبير چه كارى بايد بكنم؟ او ميان دو گروه بزرگ از مردم را جمع كرده كه با يكديگر جنگ كنند و برخى برخى را بكشند، و اينك خودش بطور سلامت‏به منزل خود باز مى‏گردد.

چند نفر از بنو تميم خود را به زبير رساندند و از ميان آنها عمرو بن جرموز سبقت كرده و خود را به زبير رسانيد، در حاليكه زبير پياده شده بود و آماده نماز بود (و به او گفت: آيا تو امام من مى‏شوى يا من امام تو شوم؟) و زبير امام او براى نماز شد.عمرو بن جرموز در حال نماز زبير را كشت در سن هفتاد و پنج‏سالگى.و بعضى گفته‏اند: احنف بن قيس بواسطه افرادى كه از قوم خود گسيل داشت زبير را كشته است و در حقيقت او قاتل زبير است.

عمرو بن جرموز شمشير و انگشترى و سر زبير را نزد امير المؤمنين عليه السلام آورد، و بعضى گفته‏اند: سر را نياورده است. حضرت فرمود: سيف طالما حلا الكرب عن (وجه) رسول الله صلى الله عليه و آله لكنه الحين و مصارع السوء، و قاتل ابن صفية فى النار. (77)

«چون چشم حضرت به شمشير زبير افتاد فرمود: اين شمشيرى است كه چه بسيار در مدت‏هاى دراز، غصه و اندوه را از (چهره) رسول خدا زدوده است و برطرف نموده است، و ليكن محنت و هلاكت‏به رو در افتادن و زمين خوردن در لغزشگاه‏هاى ناپسند، كار زبير را بدينجا كشانيد، و كشنده پسر صفيه (زبير) در آتش است‏» .

براى آنكه زبير را غيلة و غفلة كشت، و در اسلام فتك نيامده است و كشتن به طور غفلت كه در امروز آنرا ترور نامند جائز نيست.و علاوه در كشتن زبير خودسرى نموده و بدون دستور امام او را كشته است.زبير اينك دست از جنگ برداشته و به راه ديگر مى‏رفت، به چه مجوز شرعى بدون اجازه امام او را كشت؟

و اما سرگذشت طلحه اينطور شد كه: او با جماعتى از اصحابش مشغول جنگ‏شد، و لشكر جمل را دعوت به صبر و پايدارى مى‏كرد، تا اينكه مروان بن حكم كه از اعضاء همان لشگر خودش بود، تيرى به زانوى او پرتاب كرد، و آنقدر خون آمد تا جان سپرد. مروان مى‏گويد: من مى‏دانستم كه طلحه، مردم را به كشتن عثمان دعوت مى‏كرد و از مسببين قتل عثمان بود، در اين صورت براى خونخواهى از او هيچ فرصتى را مناسب‏تر از آن روز نديدم، تيرى پرتاب به او كردم و يكى از قاتلان عثمان را از پاى درآوردم.

يعقوبى مى‏گويد: طلحة بن عبيد الله، در معركه كارزار و گيراگير جنگ كشته شد.مروان بن حكم او را با تيرى هدف گرفت و به روى زمين انداخت و گفت: من درباره خونخواهى عثمان از طلحه، تاخير امر را از امروز جايز نمى‏دانم و من طلحه را كشتم.

چون طلحه به روى زمين افتاد، گفت: قسم به خدا من هيچوقت مانند امروز نديدم كه شيخى از شيوخ قريش اينطور خونش ضايع شود.سوگند به خدا من در هيچ موقفى نايستادم مگر آنكه پيش از آن، جاى قدم خود را ديده‏ام، الا در اين موقف كه بدون بصيرت آمده‏ام. (78)

و مسعودى مى‏گويد: چون مروان بن حكم، طلحه را در ميدان نبرد ديد، گفت: براى من تفاوتى ندارد به اين طرف تير افكنم يا به آنطرف: جيش على و يا جيش بصره.و تيرى به اكحل طلحه زد و او را شكست. (79)