امام شناسى ، جلد نهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۱ -


درس صد و بيست و يكم تا صد و بيست و هفتم

استدلال‏ها و استشهادها به حديث غدير (حديث ولايت)

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، و لعنة الله على اعدائهم اجمعين، من الآن الى قيام يوم الدين، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

و تلك حجتنا آتيناها ابراهيم على قومه نرفع درجات من نشآء ان ربك حكيم عليم.(1)

«و اينست‏حجت و برهان ما، كه آن را به ابراهيم داديم تا بر دليل قومش فائق آيد.ما هر كس را كه بخواهيم به درجات و مراتب رفعت مى‏دهيم، بدرستيكه پروردگار تو حكيم و عليم است‏» .

قمر اقام قيامتى بقوامه لم لا يجود لمهجتى بذمامه؟ 1

ملكته كبدى فاتلف مهجتى بجمال بهجته و حسن كلامه 2

و بمبسم عذب كان رضابه شهد مذاب فى عبير مدامه 3

و بناظر غنج و طرف احور يصمى القلوب اذا رنا بسهامه 4

و كان خط عذاره فى حسنه شمس تجلت و هى تحت لثامه 5

فالصبح يسفر من ضيآء جبينه و الليل يقبل من اثيث ظلامه 6

و الظبى ليس لحاظه كلحاظه و الغصن ليس قوامه كقوامه 7

قمر كان الحسن يعشق بعضه بعضا فساعده على قسامه 8

فالحسن من تلقآئه و ورآئه و يمينه و شماله و امامه 9

و يكاد من ترف لدقة خصره ينقد بالارداف عند قيامه‏10(2)

1- «آن ماهى كه بواسطه زيبائى اندام و حسن قامت‏خود، قيامت مرا بر پا كرده است، چرا به حق خود و به حرمت‏خود، اين فعل پسنديده را براى روح من و جان من نمى‏كند؟

2- من جگر خود را به او سپردم و او با جمال بهجت و شادابى و سرور و تازگى چهره‏اش و نيكوئى گفتارش خون دل مرا ريخت.

3- و نيز با دندان‏هاى ثناياى دلنشين و خوشايندى كه گويا با آب دهانش همچون منظره عسل تصفيه نشده را كه با مخلوط شرابش ذوب شده، و بهم درآميخته بود، حكايت مى‏كرد،

4- و با ديدگان پركرشمه و ناز و چشمان سياهى كه سياهيش در سپيديش مى‏درخشيد، چون به نگاه مداوم نظر مى‏كرد، دل‏ها را با تيرهاى مژگان خود، به دام خود مى‏انداخت.

5- و گويا كه خط عذار و موئى كه بر محاذات گوشش روئيده است، در زيبائى و جمال چهره و سيماى او، خورشيد طالع و متجلى است كه در زير حجاب لثام و نقاب، درآمده است.

6- و بنابراين صبح كه طلوع مى‏كند و در افق، پرده از رخ برمى‏گيرد، از نور رخشان پيشانى اوست.و شب تار كه روى مى‏آورد، از سياهى و مشكينى موهاى فراوان و پرپشت‏سيه‏فام اوست.

7- نگاه چشمان زيباى آهوى وحشى، همانند نگاه چشمان زيباى او نيست، و نيكوئى و اعتدال شاخه نيكوى درخت، همانند نيكوئى و اعتدال قامت رعناى او نيست.

8- ماهى است كه از شدت زيبائى، گويا هر جزو از اجزاء او، عاشق يكديگرند و بعضى از آن بر بعض ديگر عشق مى‏بازند.و بنابراين، اين حسن وزيبائى بر قسمت كننده او را به اجزاء و اعضاء معاونت دارد.

9- و بنابراين، حسن و زيبائى از مواجهه با او، و از پشت‏سرش، و از سمت راستش، و از سمت چپش، و از طرف جلو و مقابلش، و از همه اطراف و جوانب اوست.

10- و از شدت تنعم و نازپروردگى، آنقدر كمر باريك شده است كه گويا چون بخواهد برپا بايستد استخوان‏هاى خاصره‏اش بشكند.»

اين ابيات از ابن مكى نيلى متوفى در سنه 565 هجرى است.سعيد بن احمد بن مكى نيلى مؤدب از اعلام شيعه و شعراى عالى مقام وراقى كلام و متفانى در محبت و ولآء عترت طاهره و اهل بيت رسول الله است، و درباره غدير گويد:

الم تعلموا ان النبى محمدا بحيدرة اوصى و لم يسكن الرمسا 1

و قال لهم و القوم فى خم حضر و يتلو الذى فيه و قد همسوا همسا 2

على كزرى من قميصى و انه نصيرى و منى مثل هارون من موسى 3

الم تبصروا الثعبان مستشفعا به الى الله و المعصوم يلحسه لحسا4(3)

فعاد كطاووس يطير كانه تعشرم فى الاملاك فاستوجب الحبسا 5

اما رد كف العبد بعد انقطاعها اما رد عينا بعد ما طمست طمسا6(4)

1- «آيا شما نمى‏دانيد كه پيامبر: محمد، هنوز نمرده بود و در ميان قبرساكن نگشته بود كه درباره حيدر وصيت كرد؟ !

2- و به مردم گفت: در حاليكه قوم قريش در غدير خم همگى حاضر بودند و پيامبر مى‏خواند آنچه را كه درباره او بود، و در حاليكه قوم با يكديگر به پنهانى سخن مى‏گفتند و اظهار آراء خود را نمى‏كردند:

3- على بن ابيطالب، آن قدر به من نزديك است كه همانند تكمه من است كه در پيراهن من است، و او نصير و ياور من است، و مثال او با من مثال هارون وصى حضرت موسى است نسبت‏به موساى پيغمبر.

4- آيا شما نديديد آن مار عظيم را كه نزد على آمد و على را شفيع خود در نزد خداوند قرار داده، استشفاع مى‏نمود، و آن حيوان معصوم زبان خود را درآورده و به على مى‏ماليد و مى‏ليسيد.

5- و به بركت‏شفاعت آنحضرت به مقام اوليه خود برگشت و همانند طاووس زيبائى پرواز كرد.گويا او در ميان پادشاهان استعلا و بلندپروازى كرده بود و بدينجهت مستحق حبس گرديده بود.(5)

6- آيا على آن دست را بعد از جدا شدنش رد نكرد و به جاى خود متصل‏ننمود؟ ! و آيا آن چشم را پس از آنكه نورش رفته بود و نابينا شده بود، بازنگردانيد و بينا نكرد» ؟ !

و صاحب بن عباد گويد:

الذى كفله صغيرا و رباه و بالعلم و بالحكمة غذاه 1

و على كتفه رقاه و ساهمه فى المسجد و ساواه 2

و قام بالغدير و ناداه و رفع ضبعه و اعلاه 3

و قال: من كنت مولاه فعلى مولاه 4

اللهم وال من والاه و عاد من عاداه‏5(6)

1- «على آن كسى است كه پيغمبر در دوران كودكى كفيل او بوده و تربيتش نمود و به علم و حكمت او را غذا داد.

2- و در فتح مكه بر روى دوش خودش او را بلند كرد و در مسجد خودش او را سهيم كرده و با خود مساوى قرار داد.

3- و در روز غدير خم او را بر روى دست‏بلند كرده و ندا در داد در حاليكه بازويش را برافراشته بود،

4- و گفت: هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست.

5- بار پروردگارا، صاحب اختيار آنكس باش كه على را صاحب اختيار خود داند، و دشمن آنكس باش كه على را دشمن دارد.»

و مهيار ديلمى(7) گويد:

و اسالهم يوم خم بعد ما عقدوا له الولاية لم خانوا و لم خلعوا 1

قول صحيح و نيات بها دغل لا ينفع السيف صقل تحته طبع 2

انكارهم يا امير المؤمنين لها بعد اعترافهم عاربه ادرعوا 3

و نكثهم يك ميلا عن وصيته شرع لعمرك ثان بعد ما شرعوا4(8)

1- «و من از ايشان مى‏پرسم كه: در روز غدير خم كه پيمان ولايت را با على بستند، چرا آنها خيانت كردند؟ و چرا آن قائد را قبول نكردند و محور ولايت را تغيير دادند؟

2- گفتارشان در آن روز صحيح بود، ولى در نيت‏هايشان فساد و خرابى بود البته صيقل به شمشير كار نمى‏كند و فائده‏اى نمى‏بخشد آنجا كه شمشير را زنگار فرا گرفته است.

3- اى امير مؤمنان، انكار ايشان ولايت تو را پس از آنكه اعتراف كرده بودند، همچون جامه ننگى بود كه پوشيدند، و اعتراف آنها چون زرهى بود كه در تن خود كرده و روى عيوب خود را مى‏خواستند با آن بپوشانند.

4- و شكستن ايشان وصيت رسول خدا را درباره تو بواسطه انحراف و ميلى بود كه در آنها پديدار شد سوگند به جان تو، دين و شريعت تازه‏اى بود كه براى خودساختند پس از آنكه رسول خدا براى ايشان شريعت آورد.»

ابن شهرآشوب گويد: صاحب «جمهرة‏» در باب خاء و ميم گفته است كه: خم موضعى است كه در آنجا پيامبر صلى الله عليه و آله نص بر ولايت على عليه السلام كرد.و اين داستان را عمرو بن ابى ربيعة در مفاخرت خود آورده است، و حسان بن ثابت در شعر خود ذكر كرده است.

و در روايتى از حضرت باقر عليه السلام وارد است كه: قال: لما قال النبى صلى الله عليه و آله يوم خم غدير بين الف و ثلاثماة رجل: من كنت مولاه فعلى مولاه - الخبر.

«فرمودند: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز غدير خم در بين يكهزار و سيصد مرد گفت: هر كس كه من مولاى او هستم على مولاى اوست...» تا آخر حديث.

و عن الصادق عليه السلام: نعطى حقوق الناس بشهادة شاهدين، و ما اعطى اميرالمؤمنين حقه بشهادة عشر آلاف نفس - يعنى الغدير - .(9)

«و از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه فرموده است: ما حقوق مردم را به شهادت دو شاهد مى‏دهيم، و ليكن حق امير المؤمنين به شهادت ده هزار نفر يعنى مجتمعان در روز غدير داده نشد.»

بارى، اينك بحث ما در احتجاج‏هائى است كه در پيرامون حديث غدير كه به حديث ولايت مشهور است، تحقق پذيرفته است، يعنى استدلال‏ها و استشهادهائى كه به حديث ولايت نموده‏اند.و اين البته خود مستقلا سند مهمى، چه از جهت ورود و چه از جهت دلالت، براى حديث غدير است.

ما در جلد سوم از «امام شناسى‏» ضمن مجلس چهلم تا چهل و پنجم كه از آيه تطهير بحث مى‏نموديم، از جمله مطالب، فصلى درباره احتجاج‏ها به آيه تطهير آورده شد كه در آن مبين شد كسانى كه از زمان رسول خدا تا ساير زمان‏ها به اين آيه درباره طهارت خصوص اهل بيت عليهم السلام كه عبارتند از محمد، على، فاطمه، حسن و حسين(10) استدلال كرده‏اند چه كسانى بوده‏اند؟ و احتجاجى همچون احتجاج رسول الله و امير المؤمنين و حضرت امام حسن و حضرت امام حسين و بسيارى از صحابه و تابعين، خود مدرك عظيمى براى مفاد و مدلول آيه تطهير است.و علماء و بزرگان نيز همانند مجلسى رضوان الله عليه و شيخ طبرسى صاحب «احتجاج‏» فصل مستقلى در احتجاج‏ها دارند.و علامه امينى هم در كتاب ارزشمند و نفيس «الغدير» در ج 1، از ص 159 تا ص 213 در بيست و دو مورد كه به حديث غدير احتجاج و استدلال شده است، از طرقى كه در نزد عامه مقبول است و از كتابهائى كه در نزد آنها مسلم است ذكر كرده است، و ليكن ما در اينجا به چند احتجاج مهم كه در كتب شيعه و عامه آمده است اكتفا مى‏كنيم، و اميد است‏به حول و قوه الهى موجب ارشاد و هدايت‏برادران سنى ما گردد.

حديث ولايت: من كنت مولاه فعلى مولاه از صدر اول اسلام و در قرون اول تا اين زمان از اصول مسلمه بوده است.مواليان و شيعيان به آن در بحث و مناظره پناه مى‏بردند، و دشمنان و معاندان را ياراى انكار در صدور آن نبوده است، و به استشهاد و استدلال به اين حديث، مجادله‏ها و مخاصمه‏ها پايان مى‏پذيرفته است.و به همين جهت مى‏بينيم كه: احتجاج‏ها به اين حديث از بدو امر بسيار بوده است و در ميان صحابه و تابعين رواج داشته و در عهد خلافت امير مؤمنان عليه السلام و پيش از آن و بعد از آن، احتجاج به اين حديث، شايع و ذايع بوده است.و تا امروز كه در احتجاج‏ها مشاهده مى‏كنيم: اين حديث در عنوان استدلال‏ها و در مطلع استشهادها، همچون خورشيد طالع از پس افق درخشش دارد و پرتو مى‏افكند.

آنچه تاريخ نشان مى‏دهد اولين احتجاجى كه به اين حديث‏شد، از خودامير المؤمنين عليه السلام پس از رحلت رسول الله صلى الله عليه و آله در مسجد در حضور جمعيت در وقتى كه از دستگاه ابوبكر و عمر آنحضرت را براى بيعت‏به مسجد آوردند، صورت گرفته است.و سپس احتجاج‏هاى ديگرى تحقق يافته و تاريخ ذكر كرده است.

احتجاج اول:

در كتاب «سليم بن قيس هلالى كوفى‏» (11) است كه چون قضايا و وقايع پس از رحلت رسول خدا را شرح مى‏دهد و داستان بيعت ابوبكر را بيان مى‏كند، شرح مفصل به مسجد بردن امير المؤمنين عليه السلام را ذكر مى‏كند تا مى‏رسد به اينجا كه: چون على عليه السلام را به نزد ابو بكر آوردند و على‏مى‏گفت: سوگند به خدا اگر شمشيرم در دستم بود مى‏دانستيد كه شما هيچ ياراى دست‏رسى به من را نداشتيد! سوگند به خدا كه من خودم را در جهاد با شما ملامت نمى‏كنم، و اگر متمكن بودم كه چهل نفر را با خودم همدست كنم تمام جمعيت‏شما را مى‏گسستم و متفرق مى‏نمودم.و ليكن خداوند لعنت كند قومى را كه با من بيعت كردند و پس از آن دست از يارى من برداشتند.و چون ابو بكر چشمش به على افتاد، فرياد زد: او را رها كنيد!

فقال على عليه السلام: يا ابا بكر ما اسرع ما توثبتم على رسول الله صلى الله عليه و آله! باى حق و باى منزلة دعوت الناس الى بيعتك؟ ! الم تبايعنى بالامس بامر الله و امر رسول‏الله صلى الله عليه و آله؟ !

«پس على عليه السلام گفت: اى ابا بكر چقدر زود شما را در استيلاء عدوانى بر رسول خدا سرعت كرديد! و چه به سرعت ظلم و ستم خود را بر رسول خدا فرو ريختيد! به كدام حق و به كدام منزله و درجه، تو مردم را به بيعت‏خودت دعوت مى‏كنى؟ ! آيا تو ديروز با من به ولايت من، به امر خدا و امر رسول خدا صلى الله عليه و آله مگر بيعت نكرده‏اى؟ !»

- و اين گفتار حضرت در حالى بود كه قنفذ - لعنه الله - فاطمه سلام الله عليها را كه مى‏خواست‏بين او و بين شوهرش فاصله شود و ممانعت از بردن به مسجد كند با شلاق تازيانه زده بود.و عمر به قنفذ پيام فرستاده بود كه: اگر فاطمه بين تو و على حائل شد، او را بزن! و قنفذ فاطمه را به چهارچوب در خانه‏اش زد و او را دور كرد و فشار داد و استخوان پهلويش را شكست، و فاطمه از شكم خود جنينى را سقط كرد.و از اين به بعد فاطمه مريض و بسترى شد تا اينكه از دنيا رفت‏شهيدة مظلومة صلى الله عليها.

و چون على را به نزد ابو بكر رساندند، عمر او را زجر نموده و گفت: بيعت كن و دست از اين اباطيل بردار! على گفت: اگر بيعت نكنم چه خواهيد كرد؟ ! گفتند: مى‏كشيم تو را از روى ذلت و مسكنت و حقارت! حضرت فرمود: در اينصورت بنده خدا، و برادر رسول خدا را كشته‏ايد!

ابوبكر گفت: اما بنده خدا را قبول داريم، و اما برادر رسول خدا را، ما به اين امر اقرار نداريم.

قال: اتجحدون ان رسول الله صلى الله عليه و آله آخى بينى و بينه؟ قال: نعم.فاعاد ذلك عليه ثلاث مرات.ثم اقبل عليهم على عليه السلام فقال: يا معشر المسلمين و المهاجرين و الانصار انشدكم الله اسمعتم رسول الله صلى الله عليه و آله يقول يوم غدير خم كذا و كذا؟ فلم يدع عليه السلام شيئا قاله فيه رسول الله صلى الله عليه و آله علانية للعامة الا ذكرهم اياه!

قالوا: نعم! فلما تخوف ابو بكر ان ينصره الناس و ان يمنعوه، بادرهم فقال: كل ما قلت‏حق قد سمعناه بآذاننا و وعته قلوبنا و لكن قد سمعت رسول الله يقول بعد هذا: انا اهل بيت اصطفانا الله و اكرمنا و اختار لنا الآخرة على الدنيا، و ان‏الله لم يكن ليجمع لنا اهل البيت النبوة و الخلافة.

«على عليه السلام گفت: آيا شما انكار مى‏كنيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بين من و بين خودش عقد اخوت بست؟ ! ابو بكر گفت: آرى انكار مى‏كنيم! و حضرت سه بار اين گفتار را براى ابو بكر تكرار كردند.

و سپس على عليه السلام رو كردند به مردم و گفتند: اى جماعت مسلمين و مهاجرين و انصار، شما را به خداوند سوگند مى‏دهم آيا شما شنيديد كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم چنين و چنان گفت.و حضرت هيچيك از مناقب و گفتارى را كه رسول خدا درباره او در روز غدير فرموده بود، رها نكرد مگر آنكه همه را به آن جمعيت مستمع تذكر داد و يادآورى نمود.

همه گفتند: آرى.در اينحال چون ابو بكر ترسيد كه مردم او را يارى كنند و از او پيروى نمايند و از او دفاع كنند، مبادرت كرده گفت: آنچه را كه مى‏گوئى حق است، ما از رسول خدا با گوش‏هاى خود شنيده‏ايم و دل‏هاى ما آنرا پذيرفته و حفظ كرده است.و ليكن پس از اين از رسول خدا شنيدم كه مى‏گفت: ما اهل‏بيتى هستيم كه: خداوند ما را برگزيده است و ما را گرامى داشته است و براى ما آخرت را بر دنيا اختيار كرده است، و خداوند هيچوقت‏سنتش بر آن قرار نگرفته است كه براى ما اهل‏بيت، نبوت و خلافت را جمع كند.»

على عليه السلام به او گفتند: آيا از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله غير از تو كسى هست كه در اين مطلب با تو گواه باشد؟ !

عمر گفت: خليفه رسول خدا راست مى‏گويد، من هم از رسول خدا شنيدم، همانچه را كه ابو بكر گفت.و ابو عبيده و سالم مولى ابى حذيفه و معاذ بن جبل هم گفتند: ما به همين نهج از رسول خدا شنيده‏ايم.

فقال على عليه السلام: لقد وفيتم بصحيفتكم التى تعاقدتم عليها فى الكعبة ان قتل الله محمدا او مات لتزون هذا الامر عنا اهل البيت - الحديث.(12)

«در اينحال على عليه السلام فرمود: آرى سوگند به خدا كه شما به صحيفه و نامه‏اى كه در كعبه نوشتيد و با يكديگر هم‏پيمان شديد كه اگر خدا محمد را بكشد و يا محمد بميرد، ما امر ولايت را از اهل‏بيت او برمى‏گردانيم، وفا كرده‏ايد!»

احتجاج دوم:

در روز شورائى است كه عمر براى تعيين خليفه پس از خود ترتيب داد:

ابن شهرآشوب در «مناقب‏» گويد: اين مطلب، اجماعى است كه روز هجدهم از ماه ذوالحجة روز غدير خم است و پيامبر امر كرد كه ندا كنند:

الصلوة جامعة، و گفت: من اولى بكم من انفسكم؟ قالوا: الله و رسوله.فقال: اللهم اشهد.و سپس دست على را گرفت و گفت: من كنت مولاه فهذا على مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.و مؤكد اين مطلب آنستكه: امير المؤمنين عليه السلام در يوم الدار (روز شورى) بدان استشهاد كردند چون فضائل خود را مى‏شمردند گفتند: آيا در ميان شما كسى هست كه رسول خدا درباره او گفته باشد: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ گفتند: نه.و همگى به اين فضيلت و منقبت اعتراف كردند و ايشان جمهور اصحاب بودند.(13)

اخطب خطبآء خوارزم: موفق بن احمد در كتاب «مناقب‏» خود از ابو نجيب سعد بن عبد الله همدانى مروزى با دو سند، يكى از حافظ ابو على حسن بن احمد، و ديگرى از حافظ سليمان بن محمد روايت مى‏كند، و هر دو سند را متصلا به ابو طفيل: عامر بن واثلة مى‏رساند كه: قال: كنت على الباب يوم الشورى مع على فى البيت و سمعته يقول لهم: لاحتجن عليكم بما لا يستطيع عربيكم و لا عجميكم تغيير ذلك! ثم قال: انشدكم الله ايها النفر جميعا افيكم احد وحد الله قبلى؟ ! قالوا: لا!

قال: فانشدكم الله هل منكم احد له اخ مثل جعفر الطيار فى الجنة مع الملائكة؟ قالوا: اللهم، لا!

قال: فانشدكم الله هل فيكم احد له عم كعمى حمزة اسد الله و اسد رسوله سيد الشهداء غيرى؟ ! قالوا: اللهم لا! قال: فانشدكم بالله هل فيكم احد له زوجة مثل زوجتى فاطمة بنت محمد سيدة نسآء اهل الجنة غيرى؟ ! قالوا: اللهم لا!

قال: انشدكم بالله هل فيكم احد له سبطان مثل سبطى الحسن و الحسين سيدى شباب اهل الجنة غيرى؟ ! قالوا: اللهم لا!

قال: فانشدكم بالله هل فيكم احد ناجى رسول الله مرات قدم بين يدى نجواه صدقة قبلى؟ ! قالوا: اللهم لا!

قال: فانشدكم بالله هل فيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، ليبلغ الشاهد الغائب غيرى؟ ! قالوا: اللهم لا - الحديث مفصلا.(14)

«ابو طفيل گويد: من در روز شورى با على عليه السلام كه در خانه براى شورى حضور پيدا كرده بودند بر در خانه بودم، و شنيدم كه على به ايشان مى‏گفت: من با شما احتجاجى مى‏كنم كه نه عربى شما و نه عجمى شما قدرت بر تغيير آن را نداشته باشد! و پس از آن فرمود: من با سوگند به خدا، اى نفراتى كه در اينجا هستيد از همه شما مى‏پرسم: آيا در ميان شما يكنفر هست كه خدا را قبل از من به توحيد شناخته باشد و گواهى بر توحيد داده باشد؟ ! گفتند: نه.

و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم: آيا از شما كسى هست كه برادرى مثل جعفر داشته باشد كه با فرشتگان در بهشت پرواز كند؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.

و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم: آيا از شما كسى هست كه عموئى مانند حمزه شير خدا و شير رسول خدا و سيد و سالار شهيدان داشته باشد، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.

و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم: آيا در ميان شما كسى هست كه زوجه‏اى داشته باشد همانند زوجه من: فاطمه دختر محمد، سيده زنان اهل‏بهشت، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.

و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم: آيا در ميان شما كسى هست كه دو سبط داشته باشد مثل دو سبط من حسن و حسين، دو سيد و سالار جوانان اهل بهشت، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.

و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم: آيا در ميان شما كسى هست كه با رسول خدا نجوى كرده، و به تنهائى سخن گفته باشد و قبل از نجواى خود صدقه داده باشد و اين عمل را چندين بار تكرار نموده باشد، پيش از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.

و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم: آيا در ميان شما كسى هست كه درباره او رسول خدا صلى الله عليه و آله گفته باشد: «كسى كه من ولى و صاحب اختيار او هستم، على ولى و صاحب اختيار اوست.بار پروردگارا! ولايت و صاحب اختيارى كسى را به عهده بگير كه او ولايت و صاحب اختيارى على را به عهده گرفته است، و دشمن بدار كسى را كه على را دشمن دارد، و يارى كن هر كه را كه على را يارى كند، و ذليل و خوار گردان كسى را كه على را ذليل كند.و بايد اين مطالب و گفتار را شاهدان به غائبان برسانند» غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.» تا آخر اين احتجاج كه مفصل است و ما در اينجا تا شاهد گفتار را كه احتجاج به ولايت‏باشد ذكر كرديم.

علامه امينى پس از نقل اين احتجاج از خوارزمى گويد: امام حموئى در «فرائد السمطين‏» در باب 58 از تاج الدين على بن محب بن عبد الله خازن معروف به ابن ساعى، اين حديث را از خوارزمى با دو سند خود نقل كرده است.(15)

و آنچه ما در «فرائد السمطين‏» يافتيم، حديث منا شده در ايام خلافت عثمان است كه امير المؤمنين عليه السلام در مسجد رسول الله در حضور جمعى از قريش كه افتخارات خود را بيان مى‏كردند، بيان داشته‏اند، و حموئى در باب 58 از سمط اول روايت كرده است(16)، نه حديث منا شده در روز شورى، آنهم با سندى ديگر غير از اين سندى كه صاحب «الغدير» آورده است.

فخر رازى در تفسير خود، اعتراف به احتجاج امير المؤمنين عليه السلام در روز شورى به حديث غدير نموده است.او در ذيل تفسير آيه ولايت:

انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون

كه شيعه مى‏گويد: درباره امير المؤمنين و تصريح آيه به ولايت آن حضرت در موقع بخشيدن انگشترى به فقير سائل بوده، نازل شده است، مى‏گويد: على بن ابيطالب به تفسير قرآن از اين جماعت رافضى‏ها داناتر است، و اگر اين آيه دلالت‏بر امامت او داشت، در محفلى از محافل به آن استشهاد و احتجاج مى‏نمود.و شيعه نمى‏تواند بگويد: امير المؤمنين به جهت تقيه از احتجاج به آن خوددارى كرده‏اند، زيرا شيعه از اميرالمؤمنين نقل مى‏كند كه: در روز شورى به حديث غدير تمسك كرد، و به خبر مباهله تمسك كرد، و به جميع مناقب و فضايل خود تمسك كرد، ولى به اين آيه در اثبات امامت‏خود تمسك نكرده است.(17)

و صاحب «الغدير» اين كلام را بعينه و به عين الفاظ آن از طبرى در تفسير خود ج 3، ص 418، نقل مى‏كند.(18)

با آنكه در تفسير طبرى چنين مطلبى ذكر نشده است، و گويا طبرى با فخر رازى اشتباه شده است.

احتجاج امير المؤمنين عليه السلام در روز شورى به حديث غدير، همانطور كه فخر رازى گفته است، مسلم است.و اما آنچه درباره آيه ولايت:

انما وليكم الله و رسوله

گفته است و در تفسيرش خواسته است‏با تمام قوا، آيه را از امير المؤمنين عليه السلام بگرداند، صحيح نيست.و ما بحمد الله و قوته در جلد پنجم از «امام‏شناسى‏» ضمن مجلس هفتاد و دوم تا هفتاد و پنجم، درباره آيه ولايت، و شان نزول آن درباره امير المؤمنين و رد فخر رازى بحث كافى نموده‏ايم و موارد احتجاج‏ها و استشهادهاى امير المؤمنين عليه السلام را به اين آيه مبرهن و روشن ساخته‏ايم.

و الحمد لله وحده.

ابن ابى الحديد نيز احتجاج امير المؤمنين عليه السلام را به حديث غدير، در روز شورى در ذيل شرح كلام آنحضرت در «نهج البلاغه‏» چون اجزاء شورى تصميم گرفتند كه با عثمان بيعت كنند آورده است.

و كلام آنحضرت اين است: لقد علمتم انى احق بها من غيرى: و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين، و لم يكن فيها جور الا على خاصة، التماسا لاجر ذلك و فضله، و زهدا فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه.(19)

«سوگند به خدا شما دانسته‏ايد كه من در امر ولايت‏سزاوارترم به آن از غير خودم، و سوگند به خدا من خلافت را مى‏سپارم هنگاميكه امور مسلمين مقرون به سلامت‏بوده و از ضرر فتنه محفوظ باشد و جور و ستمى بر كسى وارد نشود مگر بر خود من به تنهائى كه امارت را سپرده‏ام.و اين تسليم به جهت طلب كردن پاداش و ثواب و فضل آن است، و به جهت‏بى‏رغبتى در آنچه شما در آن سبقت مى‏جوئيد و از يكديگر پيشى مى‏گيريد، از زينت‏هاى گول زننده و غرورآفرين و خياليه‏اى كه در امارت و حكومت است، مى‏باشد» .

ابن ابى الحديد گويد: ما در اينجا آنچه را كه از روايات مستفيضه در منا شده آنحضرت با اصحاب شورى وارد شده است و در آن منا شده خصائص و فضائل خود را شمرده و براى آنها و غير آنها اظهار كرده است، ذكر مى‏كنيم، زيرا مردم در اين باره روايات زيادى آورده‏اند، و آنچه در نزد ما صحيح است آن است كه حقيقت امر، طبق آن تعديدات طويل نيست، و ليكن امير المؤمنين عليه السلام پس از آنكه عبد الرحمن بن عوف و بقيه حاضران با عثمان بيعت كردند و آنحضرت توقف كرد و بيعت نكرد، گفت: ان لنا حقا ان نعطه ناخذه و ان نمنعه نركب اعجاز الابل و ان طال السرى.(20)

«براى ما حقى است كه اگر به ما داده شود، آن را مى‏گيريم، و اگر ما از آن منع شويم ما بر مركب ذل و مشقت‏سوار مى‏شويم اگر چه زمان به طول انجامد» .

اين جملات را حضرت در گفتارى كه اهل سيره ذكر كرده‏اند و ما بعضى از آنرا سابقا ذكر كرده‏ايم، آورده‏اند.

ثم قال: انشدكم الله: افيكم احد آخى رسول الله صلى الله عليه و آله بينه و بين نفسه حيث آخى بين بعض المسلمين و بعض غيرى؟ ! فقالوا: لا.

فقال: افيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله: من كنت مولاه فهذا مولاه غيرى؟ ! فقالوا: لا.

فقال: افيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و سلم: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى، غيرى؟ ! قالوا: لا.

قال: افيكم من اؤتمن على سورة برائة، و قال له رسول الله صلى الله عليه و آله انه لا يؤدى عنى الا انا او رجل منى، غيرى؟ ! قالوا: لا.

قال: الا تعلمون ان اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله فروا عنه فى ماقط الحرب فى غير موطن، و ما فررت قط؟ ! قالوا: بلى.

قال: الا تعلمون انى اول الناس اسلاما؟ ! قالوا: بلى.

«و پس از آن فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مى‏كنم: آيا در ميان شما كسى هست كه رسول خدا در هنگامى كه ميان بعضى از مسلمانان با بعضى ديگر عقد اخوت بست، بين او و خودش عقد اخوت بسته باشد، غير از من؟ ! گفتند: نه.

و فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مى‏كنم: آيا در ميان شما كسى هست كه پيامبر درباره او گفته باشد: هر كس من مولى و صاحب اختيار اويم پس اين‏مرد، مولى و صاحب اختيار اوست، غير از من؟ ! گفتند: نه.

و فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مى‏كنم: آيا در ميان شما كسى هست كه پيغمبر به او گفته باشد: نسبت توبه من همان نسبت هارون پيامبر است‏با برادرش موساى پيامبر، با اين تفاوت كه پس از من پيغمبرى نخواهد بود غير از من؟ ! گفتند: نه.

و فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مى‏كنم: آيا در ميان شما كسى هست كه در فرستادن سوره برائت و قرائت آن براى مشركان مكه، مورد امانت رسول الله واقع شده باشد و پيغمبر درباره او گفته باشد: اين پيام را، هيچكس نمى‏تواند برساند، مگر آنكه خودم باشد و يا مردى از من باشد، غير از من؟ ! گفتند: نه.

فرمود: آيا شما نمى‏دانيد كه اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله در موارد بسيارى در حال جنگ از جاى پيغمبر فرار كردند و از پيغمبر دور شدند، غير از من كه ابدا هيچوقت فرار نكردم؟ گفتند: آرى.

فرمود: آيا نمى‏دانيد كه من اولين كسى هستم كه اسلام آورده‏ام؟ ! گفتند: آرى‏» .

و سپس فرمود: پس كدام يك از ما نسبش به رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديكتر است؟ ! گفتند: تو.در اينحال عبد الرحمن بن عوف سخن آنحضرت را بريد و گفت: يا على ابى الناس الا على عثمان، فلا تجعلن على نفسك سبيلا.

«اى على مردم نمى‏خواهند بيعت كنند مگر با عثمان، و تو راه ضعف و انكسار را بر خودت باز مكن‏» .

حضرت به عبد الرحمن فرمود: اى ابو طلحه، عمر به تو چه دستور داده است؟ گفت: به من دستور داده است كه هر كس با ايتلاف و اجتماع جماعت مخالفت كند و آنرا خراب كند، او را بكشم.

و عبد الرحمن گفت: اى على بيعت كن و گرنه از غير راه مؤمنين تبعيت و پيروى كرده‏اى! و آنچه كه عمر به ما دستور داده است درباره تو تنفيذ مى‏نمائيم.حضرت فرمود: لقد علمتم انى احق بها من غيرى تا آخر جملاتى را كه نقل‏كرديم و سپس دست‏خود را دراز كرده و با عثمان بيعت كرد.(21)

و از جمله كسانى كه حديث غدير را در احتجاج يوم الشوراى امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده‏اند يوسف بن حاتم شامى در كتاب الدر النظيم فى مناقب الائمة اللهاميم(22) است.او از طريق حافظ ابن مردويه با سند ديگرى غير از دو سندخوارزمى، عين آنچه را كه از خوارزمى ذكر كرديم، روايت مى‏كند.

او مى‏گويد: روايت كرد ابو المظفر عبد الواحد بن حمد بن محمد بن شيذه المقرى، از عبد الرزاق بن عمر طهرانى، از ابو بكر احمد بن موسى حافظ (ابن‏مردويه) از ابو بكر احمد بن محمد بن ابى دام، (23) از منذر بن محمد، از عمويش، از پدرش، از ابان بن تغلب، از عامر بن واثله كه گفت: من در روز شورى، نگهبان در بودم و على در خانه بود و شنيدم از او كه مى‏گفت (عين الفاظى را كه از خوارزمى آورديم، تا اينكه گفت) قال: انشدكم بالله امنكم من نصبه رسول الله يوم غدير خم للولاية غيرى؟ ! قالوا: اللهم! لا.(24)

«امير المؤمنين گفت: من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم، آيا از شما كسى هست كه رسول خدا او را در روز غدير خم به ولايت نصب نموده باشد، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.»

و شيخ طوسى از احمد بن محمد بن صلت، از احمد بن محمد بن سعيد(25)، از على بن محمد بن حبيبه كندى، از ابو غيلان: سعد بن طالب شيبانى، از اسحق، از ابو طفيل روايت كرده است كه: من در روز شورى در خانه بودم و مى‏شنيدم‏على عليه السلام مى‏گفت: انشدكم بالله جميعا هل فيكم احد صلى القبلتين مع رسول الله صلى الله عليه و آله غيرى؟ قالوا: اللهم! لا.

«من از شما با سوگند به خدا مى‏پرسم از همه شما: آيا در ميان شما كسى هست كه به هر دو قبله با رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز خوانده باشد، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.»

آنگاه چند فضيلت و منقبت اختصاصى خود را به نحو منا شده ذكر مى‏كند تا مى‏رسد به اينكه مى‏گويد: انشدكم بالله هل فيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، غيرى؟ ! قالوا: اللهم! لا.

و پس از اين جمله، فقط دو منا شده به حديث منزلت و حديث طير مى‏كند.(26)

اين حجر هيتمى آورده است كه: دار قطنى تخريج كرده است كه: على عليه السلام به آن شش نفرى كه عمر امر ولايت را به طور شورى در ميان آنها گذارد، كلام طويلى را بيان كرد، از جمله آنكه:

انشدكم بالله: هل فيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله: يا على انت قسيم الجنة و النار يوم القيامة، غيرى؟ ! قالوا: اللهم! لا.(27)

«من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم: آيا در بين شما يكنفر هست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به او گفته باشد: اى على تو قسمت كننده بهشت و جهنمى در روز قيامت، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.»

و همچنين ابن حجر آورده است كه: دار قطنى تخريج كرده است كه: على عليه السلام در روز شورى بر اهل آن احتجاج كرد و گفت:

انشدكم بالله هل فيكم احد اقرب الى رسول الله صلى الله عليه و آله فى الرحم منى، و من جعله صلى الله عليه و آله نفسه، و ابناءه ابناءه، و نساءه نساءه، غيرى؟ ! قالوا: اللهم! لا - الحديث.(28)

«من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم: آيا در بين شما يكنفر هست كه ازجهت رحم بودن و نسب و قرابت‏به پيامبر، از من نزديكتر باشد، و كسيكه پيغمبر صلى الله عليه و آله او را نفس خود قرار داده باشد، و پسران او را پسران خود، و زنان او را زنان خود قرار داده باشد، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.»

و همينطور كه ملاحظه شد: ابن حجر، اين دو فقره از منا شده را از دارقطنى به مناسبت مطلب نقل مى‏كند، با تصريح به آنكه منا شده بسيار بوده است و اين جملات در ضمن آن بيان شده است.

احتجاج سوم:

خطبه‏اى است كه امير المؤمنين عليه السلام در زمان خلافت عثمان، در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله ايراد فرموده‏اند در محضر دويست نفر از مهاجر و انصار كه هر يك فضيلتى براى قريش و انصار بيان مى‏كرده‏اند و از حضرت امير المؤمنين عليه السلام كه در آن مجمع بوده‏اند مى‏خواهند كه ايشان هم سخن گويند.آنگاه حضرت مفصلا مزايا و خصائص اهل بيت و خودشان را بيان مى‏كنند، و آن جماعت هم يكايك را تصديق مى‏كنند.از جمله استشهاد به حديث غدير است.

شيخ الاسلام: ابراهيم بن محمد حموئى در «فرآئد السمطين‏» از سيد نسابه: جلال الدين عبد الحميد بن فخار بن معد موسوى رحمه الله از پدرش: سيد شمس الدين فخار موسوى - رحمه الله - به اجازه روايتى از شاذان بن جبرئيل قمى، از جعفر بن محمد دوريستى، از پدرش از ابو جعفر محمد بن على بن بابويه قمى، از محمد بن حسن، از سعد بن عبد الله، از يعقوب بن يزيد، از حماد بن عيسى، از عمر بن اذينه، از ابان بن ابى عياش، از سليم بن قيس هلالى روايت مى‏كند كه او مى‏گويد: على عليه السلام را در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله در زمان خلافت عثمان ديدم، و جماعتى در آنجا با هم گفتگو داشتند و از علم و فقه سخن به ميان آمده بود، و از قريش و فضائل آنها و سوابق آنها و هجرت آنها و آنچه را كه از فضيلت درباره آنها رسول خدا صلى الله عليه و آله گفته بود، مثل اينكه: ائمه از قريش هستند، و مثل اينكه: مردم تابع قريش هستند، و قريش ائمه عرب است، و قريش را سب نكنيد، قدرت يك مرد قرشى به قدر قدرت دو مرد از غير آنهاست، هر كس قريش را مبغوض دارد، خداوند او را مبغوض دارد، و كسيكه پستى و ذلت قريش را بخواهد، خداوند او را پست و ذليل مى‏كند، با هم به بحث پرداخته بودند.و همچنين از انصار و فضائل آنها و سوابق آنها و نصرت آنها، و آنچه را كه خداوند در قرآن آنها را ستوده است و آنچه را كه پيامبر صلى الله عليه و آله راجع به آنها بيان كرده است، و درباره سعد بن عبادة و غسيل الملائكة (حنظلة) سخن به ميان آمده بود، و از بيان هيچيك از آن فضائل دريغ نكرده بودند تا به جائى كه هر قبيله‏اى مى‏گفت: فلان و فلان از ماست.

و قريش مى‏گفت: از ماست رسول خدا صلى الله عليه و آله و از ماست‏حمزه، و از ماست جعفر، و از ماست عبيدة بن حرث و زيد بن حارثه و ابو بكر و عمر و عثمان و ابو عبيدة و سالم (مولى ابى حذيفه) و ابن عوف.

و هيچيك از دو گروه مهاجر و انصار از ذكر يكنفر كه داراى سابقه بوده است‏خوددارى نكردند مگر آنكه آنرا نام بردند.و در اين حلقه از مجتمعين بيش از دويست نفر بودند كه در ميان آنها على بن ابيطالب عليه السلام سعد بن ابى وقاص، عبد الرحمن بن عوف، طلحة، زبير، مقداد، ابوذر، هاشم بن عتبة، ابن عمر، حسن و حسين عليهما السلام، ابن عباس، محمد بن ابى بكر، و عبد الله بن جعفر حضور داشتند.

و از انصار در اين حلقه ابى بن كعب، زيد بن ثابت، ابو ايوب انصارى، ابو هيثم بن تيهان، محمد بن مسلمة، قيس بن سعد بن عبادة، جابر بن عبد الله، انس بن مالك، زيد بن ارقم، عبد الله بن ابى اوفى، ابو ليلى و با او بود پسرش: عبد الرحمن كه در كنارش نشسته بود، و جوانى خوش صورت بود كه هنوز محاسن درنياورده بود.و در اينحال ابو الحسن بصرى آمد، و با او فرزندش حسن نيز همراه بود.حسن نيز جوانى امرد و خوش‏صورت و معتدل القامه بود.

سليم مى‏گويد: من به اين دو جوان نگاه مى‏كردم (عبد الرحمن بن ابى ليلى و حسن بن ابو الحسن) و نفهميدم كداميك جميل‏ترند؟ مگر اينكه حسن جثه‏اش بزرگتر و قامتش بلندتر بود.

و اين جماعت‏سخن را در تعريف قريش و انصار به درازا كشاندند، و اين موضوع از صبح تا زوال ظهر طول كشيد، و عثمان در خانه‏اش بود و اطلاعى از جريان نداشت، و على بن ابيطالب ساكت‏بود و نه او و نه يكنفر از اهل‏بيت اوسخن نمى‏گفت.

جماعت‏حضار رو كردند به امير المؤمنين عليه السلام و گفتند: اى ابو الحسن چه مانع شده كه هيچ نمى‏گوئى؟

حضرت فرمود: هر كدام يك از دو طائفه مهاجرين و انصار فضائلى را ذكر كردند و حق گفتند، و من از شما اى جماعت قريش و انصار سؤالى دارم و آن اينست كه: به واسطه چه كسى خداوند به شما اين فضيلت را عنايت كرد؟ ! آيا به نفوس خودتان و اهل بيوتتان و قوم و طائفه و عشائرتان، يا به غير شما؟ !

گفتند: بلكه بواسطه محمد صلى الله عليه و آله و عشيره او خداوند به ما عنايت كرد نه با نفوس خودمان و عشائرمان، و نه به اهل‏بيت‏هايمان!

حضرت فرمود: راست گفتيد اى معشر قريش و انصار! آيا ندانسته‏ايد كه آنچه را كه به شما رسيده است از خير دنيا و آخرت بواسطه ما اهل‏بيت‏بخصوصه بوده است نه به غير ما؟ و پسر عموى من: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من با اهل بيتم نورى بوديم كه در برابر خداوند پيش از آنكه خداوند آدم را بيافريند به چهارده هزار سال حركت مى‏كرد و لمعان داشت.و چون خداوند آدم را خلق كرد آن نور را در صلب او قرار داد، و در زمين نازل كرد، و پس از آن، آن نور را در كشتى در صلب نوح عليه السلام حمل كرد، و سپس آن نور را در صلب ابراهيم عليه السلام به آتش انداخت.و همينطور خداوند عز و جل پيوسته و بطور مداوم ما را از اصلاب كريمه به ارحام طاهره منتقل كرد، و از ارحام طاهره به اصلاب كريمه از پدران و مادران منتقل كرد، و هيچيك از آنها هيچگاه بر زنا و عمل زشت ديده نشدند.

در اينحال رجال سابقه‏دار و قديم الاسلام و اهل بدر و اهل احد گفتند: آرى! ما اين مطلب را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده‏ايم!

و پس از اين على عليه السلام فرمود: من با قسم به خداوند از شما پرسش مى‏كنم: آيا مى‏دانيد كه خداوند عز و جل در كتاب خودش در بسيارى از آيات، شخص مقدم و سابقه‏دار را بر شخص غيرمقدم و غيرسابقه‏دار تفضيل داده و برترى بخشيده است، و در اين امت در سبقت‏به سوى خداوند عز و جل و به سوى رسول او هيچكس از من مقدم نيست؟ گفتند: بار پروردگارا! آرى.حضرت فرمود: من با قسم به خداوند از شما مى‏پرسم: آيا مى‏دانيد چون آيه:

و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار

(آيه 100، از سوره 9: توبه)

و آيه:

و السابقون السابقون

(آيه 10، از سوره 56: واقعه)

فرود آمد، درباره مفاد و تفسير آن از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال كردند، رسول خدا فرمود: خداوند اين آيات را درباره انبياء و اوصياى آنها نازل نموده است، و من افضل انبياى خدا و رسل خدا هستم، و على بن ابيطالب وصى من افضل اوصياى پيامبران است؟ ! گفتند: بار پروردگارا! آرى.

حضرت فرمود: من با قسم به خداوند از شما پرسش مى‏كنم: آيا مى‏دانيد كه: چون آيه:

يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم

(آيه 59، از سوره 4: نسآء)

و آيه:

انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون

(آيه 55، از سوره 5: مآئده)

و آيه:

ام حسبتم ان تتركوا و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنين و ليجة

(آيه 16، از سوره 9: توبه)

نازل شد، مردم گفتند: اى رسول خدا اين آيات اختصاص به بعض مؤمنين دارد و يا شامل جميع آنها مى‏شود؟ ! در اينحال خداوند پيغمبرش را امر كرد كه واليان امر خود را به مردم معرفى كند و بشناساند، و بهمانگونه كه نمازشان و زكوتشان و حجشان را تفسير كرده است امر ولايت را نيز براى ايشان تفسير كند.و بر اين اساس رسول خدا مرا در غدير خم نصب كرد و خطبه خواند و گفت: خداوند ماموريتى به من داده است كه از انجام آن سينه من تنگ شده است: چون پنداشتم كه مردم مرا تكذيب مى‏كنند.و او مرا بيم داد كه يا بايد آن ماموريت را به مردم برسانم و يا مرا عذاب مى‏كند.فلهذا امر فرمود تا مردم مجتمع شوند و نداى الصلوة جامعة در دادند و خطبه خواند و فرمود:

ايها الناس اتعلمون ان الله عز و جل مولاى و انا مولى المؤمنين و انا اولى بهم من انفسهم؟ قالوا: بلى يا رسول الله.قال: قم يا على! فقمت.فقال: من كنت مولاه فعلى هذا مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.

«اى مردم آيا مى‏دانيد كه خداوند عز و جل ولى و صاحب اختيار من است، و من ولى و صاحب اختيار مؤمنين هستم، و من به آنها اولويتم از آنها به خودشان‏بيشتر است؟ ! گفتند: آرى اى رسول خدا: گفت: اى على برخيز! و من برخاستم.رسول خدا گفت: هر كس كه من مولى و صاحب اختيار امور او هستم، پس على، اين على مولى و صاحب اختيار امور اوست.بار پروردگارا تو والى و صاحب اختيار كسى باش كه او در ولايت و صاحب اختيارى على است! و تو دشمن بدار كسى را كه على را دشمن داشته است‏» !

پس سلمان از ميان جمعيت‏برخاست و عرض كرد: يا رسول الله! ولآء كماذا؟ ! فقال: ولآء كولايتى، من كنت اولى به من نفسه فعلى اولى به من نفسه!

«اى رسول خدا اين ولايتى كه به على اعطا شده است، چگونه ولايتى است؟ نوعش و خوصيتش كدام است؟ رسول خدا فرمود: ولايتى است همانند ولايت من! هر كس كه من نسبت‏به او، از او به خود او سزاوارترم، پس على نسبت‏به او از او به خود او سزاوارتر است.»

و به پيرو اين انتصاب، پروردگار تعالى ذكره اين آيه را فرستاد:

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.

(آيه 3، از سوره 5: مآئده)

«امروز من براى شما دين شما را كامل كردم، و براى شما نعمتم را تمام نمودم، و پسنديدم كه اسلام دين شما باشد!»

و چون اين آيه آمد پيغمبر صلى الله عليه و آله تكبير گفت و گفت: الله اكبر تمام نبوتى و تمام دين الله ولاية على بعدى.

«خداوند بزرگتر است از آنكه توصيف شود.تماميت نبوت من و تماميت دين خدا، ولايت و امامت و امارت على است پس از من.»

و به دنبال نزول اين آيات، ابو بكر و عمر برخاستند و گفتند: اى رسولخدا! اين آيات فقط اختصاص به على دارد؟ ! پيامبر گفت: بلكه درباره او و درباره اوصياى من است تا روز قيامت! گفتند: اى رسول خدا براى ما بيان كن!

پيامبر گفت: على است‏برادر من و وزير من و وارث من و وصى من و جانشين من در ميان امت من و ولى و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من، و پس از او پسرم حسن است، و پس از او حسين، و سپس نه نفر از پسرم حسين، يكى پس از ديگرى.قرآن با آنهاست و آنها با قرآن هستند.ايشان از قرآن جدا نمى‏شوند، وقرآن هم از ايشان جدا نمى‏شود، تا در روز قيامت در عالم حشر در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

تمام جمعيت گفتند: بار پروردگارا: آرى ما اينها را شنيديم و گواهى مى‏دهيم بر آنكه گفتى، بدون كم و بيش.و بعضى گفتند: بيشتر آنچه را كه گفتى ما در حفظ داريم نه همه آن را! و اين جماعتى كه همه آنرا در حفظ دارند اخيار ما و افاضل از ما هستند.

حضرت فرمود: راست گفتيد! همه مردم در حفظ مطالب يكسان نيستند.من با سوگند به خدا از شما مى‏خواهم كه هر كس از شما كه تمام اين مطالب را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده است‏برخيزد و به آن خبر دهد.

زيد بن ارقم و برآء بن عازب و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار برخاستند و گفتند: ما در حفظ داريم گفتار پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله را در حاليكه بر منبر ايستاده بود و تو در كنارش ايستاده بودى و مى‏گفت: ايها الناس! خداوند عز و جل به من امر كرده است كه: امامتان را و قائم به امورتان را پس از خودم، و وصى خودم و جانشين خودم و آن كس را كه خداوند عز و جل بر مؤمنين در كتاب خود واجب كرده است اطاعت او را، و اطاعت از او را مقرون به اطاعت‏خودش و اطاعت من داشته است و شما را امر به ولايت او نموده است‏براى شما نصب كنم، و من به پروردگارم از ترس و دهشت طعنه اهل نفاق و تكذيب آنها رجوع كردم، و خداوند مرا توعيد كرد كه يا بايد تبليغ كنم و يا مرا عذاب مى‏كند.

و فرمود: ايها الناس! خداوند در كتابش به شما امر كرده است: نماز بخوانيد، و من نماز را براى شما بيان كردم و توضيح دادم.و امر كرده است‏به زكات و روزه و حج، و من براى شما بيان كردم و توضيح دادم.و امر كرده است‏به ولايت - و در اينحال پيامبر دستش را بر على بن ابيطالب عليه السلام گذارده و فرمود - و من شما را گواه مى‏گيرم كه ولايت اختصاص به اين مرد دارد، و پس از او براى دو پسرش و سپس براى اوصياى بعد از آنها از فرزندان آنها كه مفارقت‏با قرآن ندارند، و قرآن نيز مفارقت‏با آنها ندارد تا در روز قيامت در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.ايها الناس: من براى شما پناهگاه و دليل و هادى و امامتان را بعد از خودم بيان كردم، و اوست‏برادر من على بن ابيطالب.و منزله او در ميان شما، همين منزله من است در ميان شما.دين خودتان را بر دوش او بيفكنيد و بدو بسپاريد، و در جميع امورتان از او اطاعت كنيد، زيرا كه در نزد اوست آنچه را كه خداوند از علمش و حكمتش به من تعليم نموده است.از او بپرسيد و از او تعليم بگيريد و از اوصياى پس از او بپرسيد و تعليم بگيريد، و به آنها چيزى را نياموزيد و بر آنها پيشى نگيريد و از آنها عقب نيفتيد، زيرا كه آنها با حق هستند و حق با آنهاست، نه حق از آنها جدا مى‏شود و نه آنها از حق جدا مى‏شوند.و در اينحال اين گويندگان نشستند.

سليم مى‏گويد: در اينحال على عليه السلام فرمود: ايها الناس! آيا مى‏دانيد كه: خداوند در كتاب خود نازل كرده است:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.

(آيه 33، از سوره 33: احزاب) .

«اينست و جز اين نيست كه: خداوند اراده كرده است از شما اهل‏بيت، هر گونه پليدى و رجس را ببرد و شما را تطهير كند و به طهارت و پاكى على نحو الاطلاق برساند.»

چون اين آيه فرود آمد، رسول خدا، مرا و فاطمه را و دو پسرم حسن و حسين را جمع كرد و پس از آن، كسائى را بر روى ما انداخت و گفت: بار پروردگار من! اينان اهل بيت من هستند و گوشت من هستند، به درد مى‏آورد مرا آنچه ايشان را به درد آورد، و آزار مى‏دهد مرا آنچه ايشان را آزار مى‏دهد، و به حرج و تعب مى‏افكند مرا آنچه ايشان را به حرج و تعب افكند.پس تو از ايشان رجس و پليدى را بزدا و آنان را تطهير كن تطهير كردنى.»

ام سلمة گفت: من هم اى رسول خدا با ايشان هستم؟ ! رسول خدا گفت: تو بر راه خير و خوبى هستى، و ليكن اين آيه درباره من (و درباره دخترم) و درباره برادرم على بن ابيطالب و درباره دو پسرم و درباره نه فرزند از پسرم حسين بالخصوص نازل شده است، و هيچكس با ما در آن شريك نيست.

حضار همه گفتند: ما همه شهادت مى‏دهيم كه ام سلمه اين داستان را براى ما گفت و چون از رسول خدا پرسيديم او هم همانند ام سلمه براى ما بيان كرد.