درس صد و شانزدهم و صد و هفدهم
على بن ابيطالب امير المؤمنين عليه السلام ميزان
سنجش نيكىها و زشتىهاست.
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، و لعنة الله على اعدآئهم اجمعين
من الآن الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
الم - احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون - و لقد
فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين - ام حسب الذين
يعملون السيئات ان يسبقونا سآء ما يحكمون - من كان يرجوا لقآء الله فان اجل الله
لآت و هو السميع العليم - و من جاهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين.(1)
«آلم - آيا مردم چنين پنداشتند كه به مجرد آنكه گفتند: ما ايمان
آوردهايم، رهاشان مىكنند، و دست از آنها بر مىدارند، بدون اينكه آنان را امتحان
كنند؟ و حقا ما آزمايش نموديم آن امتهائى را كه قبل از ايشان بودهاند پس همانا
خداوند البته مىداند چه كسانى راست گفتهاند، و چه كسانى دروغ گويانند؟ آيا آنان
كه كارهاى زشت را بجاى مىآورند چنين پنداشتند كه از ما و حكم ما جلو مىافتند و
پيشى مىگيرند؟ اين بد قضاوت و حكمى است كه مىنمايند.كسى كه اميد زيارت و لقاى خدا
را دارد، حقا مدت خدا سر آمده و به زيارت و لقاء خدا مىرسد، و حقا خداوند، او فقط
شنوا و داناست.و كسى كه مجاهده در راه خدا نمايد، براى نفس خود مجاهده نموده است، و
حقا خداوند از جميع عالميان بىنياز است» .
در «نهج البلاغه» در ضمن خطبهاى كه با آن اهل بصره را مخاطب فرموده
است، اينطور وارد است كه: مردى در برابر او برخاست و گفت: اى امير المؤمنين، بهما
خبر بده از فتنه! و آيا تو در اين باره از رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى را
پرسيدهاى؟ فقال صلى الله عليه و آله: لما انزل الله سبحانه قوله: «الم، احسب الناس
ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون» علمت ان الفتنة لا تنزل بنا و رسول الله
صلى الله عليه و آله و سلم بين اظهرنا، فقلت: يا رسول الله! ما هذه الفتنة التى
اخبرك الله تعالى بها؟ فقال: يا على ان امتى سيفتنون من بعدى.فقلت: يا رسول الله او
ليس قد قلت لى يوم احد حيث استشهد من استشهد من المسلمين و حيزت عنى الشهادة فشق
ذلك على فقلت لى: ابشر فان الشهادة من ورائك؟ فقال لى: ان ذلك لكذلك، فكيف صبرك
اذا؟ فقلت: يا رسول الله! ليس هذا من مواطن الصبر و لكن من مواطن البشرى و الشكر
فقال: يا على! ان القوم ليفتنون باموالهم و يمنون بدينهم على ربهم و يتمنون رحمته و
يامنون سطوته و يستحلون حرامه بالشبهات الكاذبة و الاهواء الساهية، فيستحلون الخمر
بالنبيذ و لسحتبالهدية و الربا بالبيع.قلت: يا رسول الله! باى المنازل انزلهم عند
ذلك؟ ابمنزلة ردة ام بمنزلة فتنة! فقال: بمنزلة فتنة(2).
«امير المؤمنين عليه السلام در جواب گفتند: چون خداوند آيه الم، احسب
الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون را نازل كرد، من در عين آنكه
مىدانستم در زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله زنده است و در ميان ماست اين
فتنه بر ما فرود نمىآيد، از او پرسيدم: اين فتنه و امتحانى را كه خداوند به تو خبر
داده است كدام است؟ رسول خدا فرمود: اى على امت من پس از من امتحان مىشوند و به
فتنه دچار مىگردند.گفتم: اى رسول خدا مگر شما در روز جنگ احد كه شهيدانى از
مسلمانان به شهادت رسيدند و ليكن من به فوز شهادت نائل نشدم و اين بر من گران آمد،
به من نگفتيد: بشارت باد بر تو زيرا كه شهادت در پشتسر تو است؟ و پس از اين كلام،
رسول خدا به من فرمود: اين امر شهادت بر تو واقع مىشود، آيا صبر تو در برابر آن
چگونه است؟ من عرض كردم: اى رسول خدا اين واقعه شهادت من از جاهاى صبر نيستبلكه از
جاهاى شكر است و از جاهاى بشارت است.در اين حال رسول خدا به من فرمود: اى على اين
امت من بزودى با مالهايشان مورد فتنه و آزمايش قرار خواهند گرفت و بر خدا با دينشان
منت مىگذارند، آرزوى رحمتخدا را در سر مىپرورند و از غضب و سطوت او خود را در
امان مىپندارند، و محرمات او را با شبهههاى دروغين و آراء و خيالات سست و بىاساس
حلال مىشمرند، و بر اين اصل خمر را به نام نبيذ مىخورند، و مال رشوه و حرام را به
عنوان هديه مصرف مىنمايند، و ربا را به نام بيع و خريد و فروش حلال مىكنند.من عرض
كردم: اى رسول خدا! در اين صورت من با آنها چطور رفتار كنم؟ آيا با آنها بمنزله
مردمان از دين برگشته رفتار كنم و يا بمنزله مردمان مسلمان مبتلا به امتحان و مفتون
به دنيا؟ رسول خدا فرمود: با آنها به منزله مردم مفتون به دنيا و آسيب ديده در مورد
آزمايش و امتحان رفتار كن» !
و شيخ طبرسى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه: معناى
يفتنون آنست كه: مردم مورد آزمايش واقع مىشوند هم در مالهايشان و هم در
جانهايشان.
و نيز از عياشى با اسناد خود از حضرت ابو الحسن امام كاظم عليه
السلام روايت كرده است كه: عباس به نزد امير المؤمنين عليه السلام آمد و گفت: برخيز
با من بيا تا از مردم براى تو بيعتبگيرم.حضرت فرمود: مگر تو اينطور مىپندارى كه
بيعت مىكنند؟ گفت: آرى.حضرت فرمود: پس گفتار خدا: الم، احسب الناس ان يتركوا ان
يقولوا آمنا (تا آخر آيات) چه مىشود؟ (3)
و ملا محسن فيض كاشانى علاوه بر اين روايت و روايت «نهج البلاغه» ،
از رسول خدا آورده است كه: چون اين آيه نازل شد فرمود: حتما فتنهاى پيش مىآيد كه
امت در آن امتحان مىشوند تا صادق از كاذب بازشناخته شود، به علت آنكه وحى منقطع
مىشود، آنگاه شمشير و افتراق كلمه تا روز قيامت در ميان امتخواهد بود.(4)
سيد هاشم بحرانى - رضوان الله عليه - «در غاية المرام» چهار روايت از
طريق عامه، و پنج روايت از طريق خاصه روايت مىكند كه: در تفسير اين آيات مباركاتى
كه ذكر شد از رسول خدا و ائمه معصومين - صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين - بيان
شده است كه: خداوند درباره ولايت و پيروى از امير المؤمنين عليه السلام مردم را
امتحان مىكند.از جمله آنكه: از ابن شهرآشوب، از ابوطالب هروى به اسناد خود از
علقمه و ابو ايوب وارد شده است كه: چون آيه آلم، احسب الناس تا آخر آياتنازل شد،
قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم لعمار: انه سيكون من بعدى هناة، حتى يختلف
السيف فيما بينهم، و حتى يقتل بعضهم بعضا، و حتى يتبرا بعضهم من بعض.فاذا رايت ذلك
فعليك بهذا الاصلع عن يمينى على بن ابيطالب، فان سلك الناس كلهم واديا فاسلك وادى
على، و حل عن الناس.
يا عمار! ان عليا لا يردك عن هدى، و لا يردك الى ردى.يا عمار: طاعة
على طاعتى، و طاعتى طاعة الله.(5)
«پيغمبر صلى الله عليه و آله به عمار گفت: اى عمار بعد از من، دواهى
و امور عظيمه منكره و مصائبى پيش خواهد آمد، بطورى كه شمشير در بين آنها رد و بدل
خواهد شد، و بعضى بعض ديگر را مىكشند، و بطورى كه بعضى از بعضى برائت و بيزارى
مىجويند. چون تو اين امور را ديدى بر تو باد به اين مردى كه در طرف راست من اينك
نشسته است، و جلوى سرش مو ندارد، يعنى على بن ابيطالب، پس اگر تمامى مردم بطور دسته
جمعى در راهى طى طريق كنند، تو در آن راهى طى طريق كن كه آن راه، راه على است، و از
مردم فاصله بگير و دور شو.
اى عمار! على تو را از هدايتباز نمىگرداند، و به سوى پستى
نمىكشاند.اى عمار! اطاعت كردن از على اطاعت از من است، و اطاعت از من اطاعت از
خداست» .
و از جمله از طريق عامه ايضا در گفتار خداوند متعال: الم، احسب الناس
ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون آورده است كه: قال على عليه السلام: قلت:
يا رسول الله! ما هذه الفتنة؟ قال: يا على! بك، و انت المخاصم، فاعد للخصومة! و قال
على عليه السلام «ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا» نحن اولئك.
(6)
و(7)
«على عليه السلام فرمود: عرض كردم اى رسول خدا! اين فتنه و امتحان
چيست؟ رسول خدا فرمود: اين امتحان مردم به واسطه تو صورت مىگيرد، و تو هستى كه
مورد خصومت و دشمنى قرار مىگيرى، پس خود را براى تحمل خصومتهاى مردم آماده و مجهز
كن.و على عليه السلام درباره آيه: «و پس از آن ما كتاب را به عنوان ميراث ارث
بخشيديم به آن بندگانى كه ما آنها را برگزيدهايم» مىفرمايد: ما آن بندگان
برگزيدهخدا هستيم كه كتاب را به ما ارث داده است» .
و از جمله از طريق خاصه از تفسير على بن ابراهيم در تفسير خود، آورده
است كه او گويد: پدرم براى من روايت كرد از محمد بن فضيل، از حضرت ابو الحسن موسى
بن جعفر عليهما السلام كه گفت: عباس به نزد امير المؤمنين عليه السلام آمد و گفت:
بيا برويم مردم با تو بيعت كنند.امير المؤمنين عليه السلام به عباس گفت: آيا تو
چنين مىبينى كه بيعت مىكنند؟ عباس گفت: آرى.
حضرت فرمود: پس گفتار خداوند كه مىفرمايد: الم، احسب الناس ان يتركوا
ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون - و لقد فتنا الذين من قبلهم (اى اختبرناهم) فليعلمن
الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين - ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا سآء
ما يحكمون - من كان يرجوا لقآء الله فان اجل الله لآت، چه خواهد شد؟ !
خداوند مىفرمايد: كسى كه لقاى خداوند را دوست داشته باشد به او اجل
مىرسد، و كسى كه نفس خود را از لذات و شهوات و معاصى به مجاهده باز دارد، براى نفس
خودش مجاهده نموده است، و حقا خداوند از جهانيان بىنياز است.(8)
و از جمله از محمد بن عباس، از احمد بن هوذة، از ابراهيم بن اسحق، از
عبد الله بن حماد، از سماعة بن مهران كه گفت: قال(9)
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: كان ذات ليلة فى المسجد، فلما كان قرب الصبح
دخل امير المؤمنين عليه السلام، فناداه رسول الله صلى الله عليه و آله فقال: يا
على! قال: لبيك.قال: هلم الى.فلما دنا منه قال: يا على! بت الليلة حيث ترانى، فقد
سالت ربى الف حاجة فقضاها لى، و سالت لك ربى ان يجمع لك امتى من بعدى، فابى على
ربى، فقال: الم، احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون.(10)
امام عليه السلام گفت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله شبى را در مسجد
گذراند، چون نزديك طلوع صبح شد امير المؤمنين عليه السلام داخل شد، رسول خدا صلى
الله عليه و آله او را ندا كرده فرمود: اى على! على گفت: لبيك.
رسول خدا فرمود: پيش بيا به سوى من.چون على به رسول خدا نزديك شد،
فرمود: اى على! همينطور كه مىبينى، من شب را تا به صبح در مسجد بيتوته كردم، و از
پروردگارم هزار حاجتخواستم كه آنها را براى من برآورده نمود، و از پروردگارم
خواستم كه بعد از من امت مرا به گرد تو جمع كند و اختلافى پيش نيايد.پروردگارم از
پذيرش اين حاجتخوددارى كرد و گفت: «آلم، آيا مردم چنين گمان مىكنند كه همينكه
گفتند: ما ايمان آورديم، رها مىشوند و مورد امتحان قرار نمىگيرند» ؟
و از جمله از حسين بن على، از پدرش عليهما السلام روايت كرده است كه:
لما نزلت «الم، احسب الناس» فقلت: يا رسول الله! ما هذه الفتنة؟ قال: يا على! انك
مبتلى و مبتلى بك، و انك مخاصم، فاعد للخصومة.(11)
چون آيه الم، احسب الناس فرود آمد، من از رسول خدا صلى الله عليه و
آله و سلم پرسيدم: اين آزمايش و امتحان كدام است؟
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى على تو مورد ابتلا و امتحان
قرار مىگيرى، و امت هم به واسطه تو مورد ابتلا و آزمايش قرار مىگيرند، و تو مورد
خصومت و عداوت امت واقع مىشوى، پس خود را براى تحمل بار مشكلات و عداوتها مجهز
كن» .
بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه غاصبان خلافت، دستاندر
كار ربودن اين مقام از امير المؤمنين عليه السلام شدند، امتحان بزرگى براى مردم پيش
آمد، و حقا عظيم و پر خطر بود.
عدهاى به طرفدارى از امير المؤمنين عليه السلام قيام كردند كه
تعدادشان اندك نبود، و عدهاى به طرفدارى از مخالفان، و گفتگو و بحثبسيار شد، و
حتى اصحاب بزرگوار پيامبر به مسجد رفتند، و با ابوبكر در حضور جمعيتبحثها كردند،
و ابوبكر در جواب فرو ماند، و از منبر به زير آمد و به منزل رفت، و تا سه روز در
مدينه اضطراب و غوغا بود.آنگاه عمر، ابوبكر را به مسجد آورد، و براى حمايت او
عثمانبا يكصد نفر مرد مسلح، و مغيرة بن شعبه با يكصد نفر مرد مسلح، و معاذ با يكصد
نفر مرد مسلح، شمشيرها كشيده بيامدند، و آماده براى هر گونه دفاع از ابوبكر شدند.
در اين حال اگر امير المؤمنين عليه السلام با ياران و طرفداران خود
از مخلصين از اصحاب پيامبر قيام كند، و براى گرفتن حق خود به شمشير متوسل گردد،
بدون شك از طرفين خونها ريخته مىشد، و اضطراب و تشويش در مدينه به مجرد مرگ
پيامبر مىافتاد، و اين زد و خورد به طول مىانجاميد، و كفار و مشركانى كه در
انتهاز موقع و فرصتبراى تضعيف اسلام بودند از اين موقعيت استفاده سوء مىنمودند، و
ارتداد از اسلام به جاهليت افزون مىگشت، و بالنتيجه فاتحه اسلام خوانده مىشد و
زحمات رسول خدا همگى بر باد مىرفت.
فلهذا امير المؤمنين عليه السلام طبق وصيت و سفارش رسول خدا كه اگر
به اندازه كافى ياور و معين نداشتى، و نتوانستى فورا كار را يكسره كنى، و مدينه را
در اضطراب و آشوب ديدى، دستبه قبضه شمشير مزن، و با اين مصائب جانگداز كه به
فرمايش خود: امر من العلقم (از صبر زرد(12) تلختر بود) صبر كرد، براى
آنكه اسلام محفوظ بماند.و گرنه، در اثر كشمكشها و كشته شدن قرآء قرآن و صحابه عظيم
رسول الله، ديگر چيزى باقى نمىماند، و اسلام به صورت يك واقعه و حادثه جزئيه
تاريخى كه پديد آمده و از بين رفته بود، هيچ اثر زائدى در عالم نداشت.و حقا مىتوان
شجاعت و شهامت و سخاوت و عقل و حزم و ايثار و عبوديتحضرت امير المؤمنين عليه
السلام را در اينگونه صبر و تحمل جستجو كرده، و به خوبى دريافت كه از هزاران شمشير
كه در بدر و احد و احزاب و حنين مىزده است عظيمتر و پر ابهتتر بود.و اينست مقام
ولى خدا كه رضاى محبوب را در هر حال بر هواى خويشتن ترجيح مىدهد.
در كتاب «بعض فضائح الروافض در ضمن بيان فضيحت پنجاهم آورده است كه:
«اگر رسول خدا على را نص بر خلافتبدينگونه كه شيعه ادعا مىكندكرده بود، زنان
پيغمبر و ابن عباس و بوذر و سلمان و عمار - كه رافضى ايشان را به گواهى مىآورد -
آگاه بودندى، و اين روز گفتندى: اين چه مشغله است؟ ! رسول خدا على را نص بر خلافت
كرده، و اين گفتار اوست.چرا شما در خلافت منازعه مىكنيد!؟
آخر نصى بدين روشنى، همه پنهان كردند! و همه از ابوبكر و عمر ترسان
شدند؟ خدا و قول رسول را فراموش كردند، و گل بر روى آفتاب براندودند؟ از پسر ابو
قحافه تيمى و پسر خطاب بترسيدند؟ و آنچه بوجعفر بابويه، و بوجعفر طوسى سرگشته، و
شيطان الطاق، و يونس بن عبد الرحمن رافضى، بعد از پانصد سال بديدند، صحابه پاك
نديدند؟ و يا بديدند، و باز پوشانيدند؟ و نيز على و عباس و همه بنى هاشم عاجز شدند؟
و ام سلمه و ديگران اين گواهى باز گرفتند» ؟ ! (13)
در كتاب «نقض مثالب النواصب» كه ابن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى
رازى، در همان زمان كتابت و نشر و حيات صاحب «فضائح الروافض» در رد اين كتاب نوشته
و منتشر نموده است(14) مفصلا از اين شبهه جواب داده است، كه همه اين
قضايا و اشكالها واقع شده و در كتب اهل سنت و بالاخص حنبلىها مذكور است، و در
كتابخانهها مضبوط.
و ما براى آنكه عين عبارات آن كتاب را بدون تصرف آورده باشيم فقط
ترجمه بعضى از عبارات آنرا كه عربى است از خود اضافه مىكنيم و در بين الهلالين
قرار مىدهيم، و بقيه عبارات را بدون مختصر تغييرى نقل مىكنيم:
او مطالبى را اولا ذكر كرده تا آنكه گفته است...و اخبار در امامت و
ولايت و فرض طاعت و قربت و قرابت و سخاوت و فضل و جهاد و اخوت و مناقب امير
المؤمنين عليه السلام بيش از آنست كه سنى و حنفى و شيعى روايت كردهاند كه بگفت صد
هزار خارجى و ناصبى مبتدع پنهان و باطل نشود، بايد كه جانش برآيد بهكتبخانه ساوه و
همدان و قزوين و اصفهان رود كه رافضى نباشند، و از راويان معتمد سنى بشنود، تا
بداند كه: نه ساخته بوجعفر بابويه، و نه اندوخته بوجعفر طوسى است، كه صد هزار
لعنتبر دشمنان سيد مرتضى و دو بوجعفر و دو مفيد باد.
اخبار استبه اسناد مذكور، در كتب ائمه مسطور، نه خرافات و نه ترهات
است، همه ائمه قبول كردهاند، و همه اصحاب الحديث تزكيه كرده، كه مادر به مرگ
ناصبيان نشيناد.خود، عقل خود را استعمال نكنند، كه امام نص مىبايد، و از قرآن بر
نخوانند كه الا معصوم، امامت را نشايد، و از اخبار نبينند كه امام بايد كه عالمتر
باشد به احكام شريعت از همه امت.
جواب آنچه گفته است كه: «چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از
دار دنيا برفت، صحابه در خلافتسخن گفتند، چنانكه از آفتاب ظاهرتر است.و اگر رسول
صلى الله عليه و آله و سلم بر على نص كرده بودى، چرا صحابه كه در روز بيعت ابوبكر
حاضر بودند، انكار نكردند و نگفتند: حق با على است؟ و رسول بر وى نص كرده، اين چه
مشغله است» ؟ !
اولا ديگر باره به حساب كورتر است، و به احوال روز سقيفه جاهلتر كه
اگر دانستى بگفتى.به ضرورت جواب اين شبهه گفته شود، و از كتب و آثار از آفتاب
روشنتر است.به روايتهاى مختلف.خاصه آنچه روايت كرده از على بن جعفر اهرمروانى
گروه امينان و معتمدان معروف كه: چون در سقيفه بنى ساعده بر ابوبكر بيعت كردند، وفد
اصحاب از مهاجر و انصار و كبراء اهل البيت، به سراى امير المؤمنين عليه السلام
آمدند و به اتفاق گفتند: يا امير المؤمنين! تركتحقا انت اولى به من هذا الرجل، و
قد اردنا ان ننزله عن منبر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم.
(اى امير مؤمنان! ترك كردهاى حقى را كه تو به آن حق از اين مرد
سزاوارترى! و ما اراده كردهايم او را از منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
پائين بياوريم) .
از على دستورى خواستند و به جمع به مسجد آمدند.ابوبكر بر منبر
بود.ابتدا مهاجران برين نسق برخاستند، با حضور اند هزار مرد، و انكار كردند بر بيعت
ابوبكر.
اولين كسى كه برخاست و سخن گفت، خالد بن سعيد بن عاص بود كه بعد از
حمد و ثناى خدا و درود بر مصطفى به آواز بلند گفت: يا ابابكر! اتق الله و انظر
ماتقدم لعلى من رسول الله صلى الله عليه و آله: اما علمت ان النبى قال لنا فى يوم
بنى قريظة - و قد قتل على عدة من رجالهم و اولى النجدة منهم - :
معاشر الناس! اوصيكم بوصية فاحفظوها، و مودع اليكم سرا فلا تضيعوه:
الا و ان عليا امامكم من بعدى، و خليفتى فيكم، بذلك اوصانى جبرئيل عن ربى.
الا و ان لم تحفظونى فيه، و توازروه و تنصروه اختلفتم فى احكامكم، و
اضطرب عليكم امر دينكم، و ولى عليكم شراركم! اخبرنى جبرئيل عن ربى.
الا و ان اهل بيتى هم الوارثون لامرى، و القائمون بامر امتى.اللهم
فمن اطاعهم من امتى و حفظ فيهم وصيتى [فاحشرهم فى زمرتى، و اجعل لهم نصيبا من
مرافقتى يدركون به نور الآخرة.اللهم و من اسآء خلافتى فى اهل بيتى فاحرمه] الجنة
التى عرضها السماوات و الارض اعدت للمتقين.
(اى ابوبكر تقواى خداى را پيشه ساز! و ببين سوابقى را از على بن
ابيطالب نسبتبه رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در آن سوابق، على از همه مقدم
بوده است.مگر نمىدانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، در روز بنى قريظة -
در حالى كه على عدهاى رجال و شجعان آنها را كشته بود - به ما گفت:
اى جماعت مردم! من وصيتى به شما مىكنم، آنرا محفوظ داريد، و سرى را
در نزد شما به امانت مىگذارم، آنرا ضايع مكنيد! آگاه باشيد كه: تحقيقا بعد از من
امام شما على است، و خليفه من در ميان شما على است.بدين امر از طرف پروردگار من،
جبرائيل به من وصيت كرده است.
آگاه باشيد كه اگر مرا و شئون مرا در على حفظ نكنيد، و با او مساعدت
و اعانت نكنيد، و نصرت و يارى ننمائيد، شما در احكام دينتان اختلاف خواهيد نمود، و
امر دين شما بر شما مضطرب و مشوش خواهد شد، و بدان شما و شريران از شما بر شما
كومتخواهند كرد! بدين مطلب جبرائيل از طرف پروردگارم به من خبر داده است.
آگاه باشيد كه: فقط و فقط اهل بيت من ميراث برندگان امر ولايت من
هستند، و قيام كنندگان به امر امت من مىباشند.
بار پروردگارا! هر كس از امت من كه از اهل بيت من اطاعت كند، و سفارش
مرا در آنها حفظ كند، [ايشان را در زمره من محشور فرما! و براى آنها نصيبى و
سهميهاى از مرافقتبا مرا قرار ده، كه بدين وسيله به نور آخرت دستيابند! بار
پروردگارا! و هر كس كه در خلافتى كه من در اهل بيتم نمودهام به بدى رفتار كند، او
را محروم بدار] از بهشتى كه وسعتش به اندازه آسمانها و زمين است، و براى مردمان
متقى تهيه شده است) .
كلامى به اين مبالغه كه اهل معنى و معرفت، تفسيرش دانند، در آن انجمن
از قول با حجت از كلام مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم بگفت، رد بر بيعت
ابوبكر.اما پندارى خواجه ناصبى چون آنچه به كارش آيد، نيست كمترك مىپذيرد.تا عمر
خطاب برخاست و گفت: اسكتيا خالد! فلست من اهل المشورة (اى خالد، ساكتباش! تو از
اهل مشورت نيستى!) تا او عمر را جواب داد: بل اسكت انتيابن الخطاب فوالله مالك فى
قريش مفتخر (بلكه تو ساكتشو اى پسر خطاب! سوگند به خدا كه براى تو در ميان قريش
هيچ جهت افتخارى نيست) تا عمر بنشست.
و بعد از وى ابوذر غفارى برخاست
و حمد گفتبه خدا، و ثنا گفتبر مصطفى صلى الله عليه و آله و
سلم.آنگه گفت:
يا معاشر قريش! قد علمتم و علم اخياركم ان النبى صلى الله عليه و آله
و سلم قال: الامر من بعدى لعلى بن ابيطالب، ثم للحسن، ثم للحسين، ثم للائمة من ولد
الحسين فتركتم قوله، و نبذتم امره و وصيته، و كذلك تركت الامم التى كفرت بعد
انبيائها فغيرت و بدلت، فحاذيتموها حذو النعل بالنعل و القدة بالقدة، و عما قليل
تذوقون و بال امركم و جزآء ما قد قدمت ايديكم، و ان الله ليس بظلام للعبيد.
(اى جماعت مردم شما حقا مىدانيد، و برگزيدگان شما نيز مىدانند كه:
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: امر ولايتبعد از من براى على بن ابيطالب
است، و پس از او براى حسن و حسين، و سپس براى امامان از فرزندان حسين.شما گفتار
پيغمبر را ترك گفتيد! و فرمان و وصيت او را دور افكنديد، و همچنين امتهائى كه بعد
از پيامبرانشان كافر شدند، ايشان نيز اينطور رفتار كردند، پس تغيير دادند، و تبديل
نمودند گفتار و وصيت پيامبرانشان را.شما نيز به محاذات آنها و نظير آنها، همانند
تشابهى كه يك لنگه كفش با لنگه ديگر آن دارد، و همانند يك چوبه تير را كه در كمان
مىگذارند، با چوبه ديگر كه از هر جهتيك قسم و يك اندازهبريده شده است، قرار
گرفتيد، بزودى وخامت و سوء عاقبت امر خود را خواهيد چشيد، و پاداش آن كردارى كه
انجام داده، و به دستهاى خود پيش فرستادهايد به شما خواهد رسيد، و حقا كه خداوند
به بندگان خود ستم نمىكند) .
آنگاه بنشست.پندارى اين كلمات نه ساخته بوجعفر و مفيد است، كلام
ابوذر است.تا خواجه ناصبى نگويد كه: چرا انكار نكردند، و حجت اظهار نكردند.اما
خواجه كور و كر است.
بعد از آن سلمان فارسى برخاست
و بعد از حمد خداى تعالى و ثناى مصطفى صلى الله عليه و آله به آواز
بلند گفت:
يا ابابكر الى من تسند امرك اذا نزل بك القضآء! و الى من تفرع اذا
سئلت عما لا تعلم [ما عذرك فى التقدم] و فى القوم من هو اعلم منك! و اقرب برسول
الله صلى الله عليه و آله و سلم قرابة منك، قدمه النبى فى حياته، و اوعز اليكم عند
وفاته، فنبذتم قوله، و تناسيتم وصيته! فعما قليل يصفولك الامر و قد اثقلت ظهرك
بالاوزار، و حملت الى قبرك ما قدمتيداك فانك سمعت، ما سمعنا، و رايت ما راينا -
الى آخره.(15)
(اى ابابكر! زمانى كه قضاى الهى بر تو نازل شود، تو امور خود را به
كه مىسپارى؟ و به چه تكيه مىزنى؟ و به كه پناه مىبرى، و رفع بليه از خود مىكنى،
در آن وقتى كه از تو سؤال شود چيزى را كه نمىدانى.
[و عذر تو در سبقت گرفتن چيست] و در ميان قوم كسى هست كه او از تو
اعلم و داناتر است، و قرابت او به رسول خدا صلى الله عليه و آله از قرابت تو بيشتر
است، پيغمبر او را در زمان حياتش مقدم داشت، و در هنگام مرگش سفارش و وصيت كرد براى
امامت او؟ !
شما سخن پيغمبر را به دور انداختيد، و وصيت او را به روى خود
نياورديد، وچنين وانمود كرديد كه فراموش نمودهايد! و بزودى امر حكومتخالص و
بىهيچ مزاحمتى براى تو خواهد شد، در حاليكه تو پشتخود را به بارهاى سنگين، سنگين
نمودهاى! و با دستخود آنچه را كه پيش فرستادهاى به سوى قبر خودت مىبرى، زيرا كه
حقا تو شنيدهاى آنچه را كه ما شنيدهايم، و ديدهاى آنچه را كه ما ديدهايم - الخ)
.
تا خواجه ناصبى بداند كه: انكار كردند، و حق اظهار كردند [زيرا] اين
كلام مهاجر به انصار است، رافضيان قم و كاشان نساختهاند، و حق با على بوده است
هميشه.
بعد از آن، مقداد بن اسود الكندى برخاست و گفت:
يا ابابكر! اربع على ظلعك [و قس شبرك(16)بفترك] و الزم
بيتك! و ابك على خطيئتك! و اردد هذا الامر [الى] من هو احق به منك! فلا تغترر
بدنياك! و لا تغررك قريش [و غيرها] ! فعما قليل تضمحل عنك دنياك! و تصير الى آخرتك!
و قد علمت ان عليا صاحب هذا الامر، فاعطه ما جعله الله و رسوله له فان ذلك خير [لك]
فى دنياك، و اسلم لك فى آخرتك!
(اى ابابكر بر عيب خود واقف شو، تو ضعيفى از كارى كه طاقت آن را
ندارى دستبردار، و شبر خود را با فتر خودت اندازه بگير، و از حد خود تجاوز مكن و
ملازم خانه خود باش، و بر گناهت و خطايت گريه كن! و اين امر امامت را برگردان به
كسى كه او در اين امر سزاوارتر از تو است! تو به دنياى خودت مغرور نشو، و قريش و
غير قريش نيز ترا گول نزنند و به غرور در نياورند! چون بزودى دنياى تو متلاشى و
منحل مىشود، و به سوى آخرتتبازگشت تو مىباشد! و حقا تو مىدانى كه صاحب اين امر
ولايت على است، آنچه را كه خدا و رسول او براى او قرار دادهاند به علىبده! اين
براى دنياى تو بهتر است! و آخرتت را نيز براى تو بهتر حفظ مىكند، و سالم نگاه
مىدارد!)و فرو نشست.
مادر به مرگ ناصبيان نشيناد، كلامى با اين مبالغه و نصيحت و موعظه
دانم كه نه سخن رافضيان ورامين است، تا بداند كه حق بحمد الله ظاهر است، و ظاهر
بوده، و حجت ثابت و على عليه السلام امام.
بعد از وى بريدة الاسلمى رحمة الله عليه برخاست
و بعد از حمد و ثناى خدا و مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم گفت: يا
ابابكر انسيت ام تناسيت؟ ! اما علمت ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم: امرنا ان
نسلم على على بامرة المؤمنين فى حياته، فسلمنا عليه و انت معنا و النبى يتهلل وجهه
فرحا لما يدرى من طاعة امته لابن عمه؟ فلو عملتم بعد وفاته لكان خيرا لكم فى دنياكم
و آخرتكم، و قد سمعت ما سمعنا، و رايت ما راينا، و السلام.
(اى ابوبكر! آيا فراموش كردهاى، و يا خود را به صورت شخص فراموشكار
جلوه مىدهى؟ ! مگر تو ندانستهاى كه: پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ما را امر
كرد كه به على، با عنوان امير المؤمنين سلام كنيم در زمانى كه رسول خدا زنده بود؟ و
ما سلام كرديم و تو هم با ما بودى، و صورت پيغمبر از شدت فرح و سرور متلالا بوده و
مىدرخشيد از نظاره اطاعت امتخود نسبتبه پسر عمش! و اگر شما بعد از مردن پيغمبر
نيز همانگونه عمل مىكرديد، براى شما هم براى دنيايتان و هم براى آخرتتان بهتر بود!
و حقا تو شنيدى آنچه را كه ما شنيديم، و ديدى آنچه را كه ما ديديم! و السلام) .
ناصبى مبطل بايد بداند كه: اين كلام، با اين حجت كه روز بيعت در روى
ابوبكر گفتهاند كلام رافضيان سارى و ارم نيست، تا انكار نكند، و عداوت على مرتضى
عليه السلام ظاهر نكند.
و بعد از وى عمار ياسر برخاست
و بعد از حمد و ثناى خدا و مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم گفت: يا
معشر قريش! قد علمتم ان اهل بيت نبيكم اقرب برسول الله صلى الله عليه و آله و سلم
قرابة منكم! فردوا هذا الامر الى من هو احق به منكم! و لا ترتدوا على ادباركم
فتنقلبوا خاسرين. (اى جماعت قريش! شما مىدانيد كه: قرابت اهل بيت پيغمبر شما به
رسول الله از قرابتشما به رسول الله بيشتر است! پس امر خلافت را برگردانيد به آن
كسى كه از شما به خلافتسزاوارتر است! و شما به عقب بازگشت نكنيد و به قهقرى نرويد
كه سرمايه وجودى شما زيان كارانه، واژگون مىشود) .
پندارم كلامى چنين نه كلام حسكا بوطالب بابويه است كه بعد از پانصد
سال گفته باشند.روز اول گفتهاند كه ابوبكر به منبر رفت، اما حق با حيدر بود.
بعد از وى قيس بن سعد بن عباده برخاست
و بعد از حمد خدا و درود مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم گفت: يا
ابابكر اتق الله، و انظر ما تقدم لعلى من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم! و
اردد هذا الامر الى من هو احق به منك! و لا تكن اول من عصى محمدا صلى الله عليه و
آله و سلم فى اهل بيته! و اردد هذا الامر اليهم، تخف ذنوبك، و تقل اوزارك، و تلقى
محمدا صلى الله عليه و آله و سلم و هو راض عنك احب الى من ان تلقاه و هو عليك ساخط!
(اى ابوبكر! از خداوند بپرهيز! و نظر كن به آن سوابقى كه براى على
نسبتبه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوده است! و اين امر خلافت را بازگردان
به آن كسى كه از تو به خلافت اولى و احق است! و از آنان مباش كه در اولين وهله،
محمد را درباره اهل بيتش مورد مخالفت و عصيان قرار دادند: و امر خلافت را به آنان
بازگردان! گناهان تو سبك مىشود، و بارهاى سنگين تو تخفيف مىيابد، و در صورتى كه
محمد را ملاقات كنى در حالى كه از تو راضى باشد بهتر است در نزد من از آنكه محمد را
ملاقات كنى و بر تو غضبناك باشد!)
كلامى مطول گفتسخت كه اين موضع احتمال آن نكند، و شرح آن همه بر
امامت مرتضى عليه السلام حجت است و دلالت، و انكار بر بيعت.پندارم نه زاده [فكر]
غالى و شيطان الطاق و يونس بن عبد الرحمن است، كلام مهاجر و انصار است.