امام شناسى ، جلد هشتم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۸ -


درس صد و شانزدهم و صد و هفدهم

على بن ابيطالب امير المؤمنين عليه السلام ميزان سنجش نيكى‏ها و زشتى‏هاست.

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، و لعنة الله على اعدآئهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

الم - احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون - و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين - ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا سآء ما يحكمون - من كان يرجوا لقآء الله فان اجل الله لآت و هو السميع العليم - و من جاهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين.(1)

«آلم - آيا مردم چنين پنداشتند كه به مجرد آنكه گفتند: ما ايمان آورده‏ايم، رهاشان مى‏كنند، و دست از آنها بر مى‏دارند، بدون اينكه آنان را امتحان كنند؟ و حقا ما آزمايش نموديم آن امت‏هائى را كه قبل از ايشان بوده‏اند پس همانا خداوند البته مى‏داند چه كسانى راست گفته‏اند، و چه كسانى دروغ گويانند؟ آيا آنان كه كارهاى زشت را بجاى مى‏آورند چنين پنداشتند كه از ما و حكم ما جلو مى‏افتند و پيشى مى‏گيرند؟ اين بد قضاوت و حكمى است كه مى‏نمايند.كسى كه اميد زيارت و لقاى خدا را دارد، حقا مدت خدا سر آمده و به زيارت و لقاء خدا مى‏رسد، و حقا خداوند، او فقط شنوا و داناست.و كسى كه مجاهده در راه خدا نمايد، براى نفس خود مجاهده نموده است، و حقا خداوند از جميع عالميان بى‏نياز است‏» .

در «نهج البلاغه‏» در ضمن خطبه‏اى كه با آن اهل بصره را مخاطب فرموده است، اينطور وارد است كه: مردى در برابر او برخاست و گفت: اى امير المؤمنين، به‏ما خبر بده از فتنه! و آيا تو در اين باره از رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى را پرسيده‏اى؟ فقال صلى الله عليه و آله: لما انزل الله سبحانه قوله: «الم، احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون‏» علمت ان الفتنة لا تنزل بنا و رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بين اظهرنا، فقلت: يا رسول الله! ما هذه الفتنة التى اخبرك الله تعالى بها؟ فقال: يا على ان امتى سيفتنون من بعدى.فقلت: يا رسول الله او ليس قد قلت لى يوم احد حيث استشهد من استشهد من المسلمين و حيزت عنى الشهادة فشق ذلك على فقلت لى: ابشر فان الشهادة من ورائك؟ فقال لى: ان ذلك لكذلك، فكيف صبرك اذا؟ فقلت: يا رسول الله! ليس هذا من مواطن الصبر و لكن من مواطن البشرى و الشكر فقال: يا على! ان القوم ليفتنون باموالهم و يمنون بدينهم على ربهم و يتمنون رحمته و يامنون سطوته و يستحلون حرامه بالشبهات الكاذبة و الاهواء الساهية، فيستحلون الخمر بالنبيذ و لسحت‏بالهدية و الربا بالبيع.قلت: يا رسول الله! باى المنازل انزلهم عند ذلك؟ ابمنزلة ردة ام بمنزلة فتنة! فقال: بمنزلة فتنة(2).

«امير المؤمنين عليه السلام در جواب گفتند: چون خداوند آيه الم، احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون را نازل كرد، من در عين آنكه مى‏دانستم در زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله زنده است و در ميان ماست اين فتنه بر ما فرود نمى‏آيد، از او پرسيدم: اين فتنه و امتحانى را كه خداوند به تو خبر داده است كدام است؟ رسول خدا فرمود: اى على امت من پس از من امتحان مى‏شوند و به فتنه دچار مى‏گردند.گفتم: اى رسول خدا مگر شما در روز جنگ احد كه شهيدانى از مسلمانان به شهادت رسيدند و ليكن من به فوز شهادت نائل نشدم و اين بر من گران آمد، به من نگفتيد: بشارت باد بر تو زيرا كه شهادت در پشت‏سر تو است؟ و پس از اين كلام، رسول خدا به من فرمود: اين امر شهادت بر تو واقع مى‏شود، آيا صبر تو در برابر آن چگونه است؟ من عرض كردم: اى رسول خدا اين واقعه شهادت من از جاهاى صبر نيست‏بلكه از جاهاى شكر است و از جاهاى بشارت است.در اين حال رسول خدا به من فرمود: اى على اين امت من بزودى با مالهايشان مورد فتنه و آزمايش قرار خواهند گرفت و بر خدا با دينشان منت مى‏گذارند، آرزوى رحمت‏خدا را در سر مى‏پرورند و از غضب و سطوت او خود را در امان مى‏پندارند، و محرمات او را با شبهه‏هاى دروغين و آراء و خيالات سست و بى‏اساس حلال مى‏شمرند، و بر اين اصل خمر را به نام نبيذ مى‏خورند، و مال رشوه و حرام را به عنوان هديه مصرف مى‏نمايند، و ربا را به نام بيع و خريد و فروش حلال مى‏كنند.من عرض كردم: اى رسول خدا! در اين صورت من با آنها چطور رفتار كنم؟ آيا با آنها بمنزله مردمان از دين برگشته رفتار كنم و يا بمنزله مردمان مسلمان مبتلا به امتحان و مفتون به دنيا؟ رسول خدا فرمود: با آنها به منزله مردم مفتون به دنيا و آسيب ديده در مورد آزمايش و امتحان رفتار كن‏» !

و شيخ طبرسى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه: معناى يفتنون آنست كه: مردم مورد آزمايش واقع مى‏شوند هم در مال‏هايشان و هم در جان‏هايشان.

و نيز از عياشى با اسناد خود از حضرت ابو الحسن امام كاظم عليه السلام روايت كرده است كه: عباس به نزد امير المؤمنين عليه السلام آمد و گفت: برخيز با من بيا تا از مردم براى تو بيعت‏بگيرم.حضرت فرمود: مگر تو اينطور مى‏پندارى كه بيعت مى‏كنند؟ گفت: آرى.حضرت فرمود: پس گفتار خدا: الم، احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا (تا آخر آيات) چه مى‏شود؟ (3)

و ملا محسن فيض كاشانى علاوه بر اين روايت و روايت «نهج البلاغه‏» ، از رسول خدا آورده است كه: چون اين آيه نازل شد فرمود: حتما فتنه‏اى پيش مى‏آيد كه امت در آن امتحان مى‏شوند تا صادق از كاذب بازشناخته شود، به علت آنكه وحى منقطع مى‏شود، آنگاه شمشير و افتراق كلمه تا روز قيامت در ميان امت‏خواهد بود.(4)

سيد هاشم بحرانى - رضوان الله عليه - «در غاية المرام‏» چهار روايت از طريق عامه، و پنج روايت از طريق خاصه روايت مى‏كند كه: در تفسير اين آيات مباركاتى كه ذكر شد از رسول خدا و ائمه معصومين - صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين - بيان شده است كه: خداوند درباره ولايت و پيروى از امير المؤمنين عليه السلام مردم را امتحان مى‏كند.از جمله آنكه: از ابن شهرآشوب، از ابوطالب هروى به اسناد خود از علقمه و ابو ايوب وارد شده است كه: چون آيه آلم، احسب الناس تا آخر آيات‏نازل شد، قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم لعمار: انه سيكون من بعدى هناة، حتى يختلف السيف فيما بينهم، و حتى يقتل بعضهم بعضا، و حتى يتبرا بعضهم من بعض.فاذا رايت ذلك فعليك بهذا الاصلع عن يمينى على بن ابيطالب، فان سلك الناس كلهم واديا فاسلك وادى على، و حل عن الناس.

يا عمار! ان عليا لا يردك عن هدى، و لا يردك الى ردى.يا عمار: طاعة على طاعتى، و طاعتى طاعة الله.(5)

«پيغمبر صلى الله عليه و آله به عمار گفت: اى عمار بعد از من، دواهى و امور عظيمه منكره و مصائبى پيش خواهد آمد، بطورى كه شمشير در بين آنها رد و بدل خواهد شد، و بعضى بعض ديگر را مى‏كشند، و بطورى كه بعضى از بعضى برائت و بيزارى مى‏جويند. چون تو اين امور را ديدى بر تو باد به اين مردى كه در طرف راست من اينك نشسته است، و جلوى سرش مو ندارد، يعنى على بن ابيطالب، پس اگر تمامى مردم بطور دسته جمعى در راهى طى طريق كنند، تو در آن راهى طى طريق كن كه آن راه، راه على است، و از مردم فاصله بگير و دور شو.

اى عمار! على تو را از هدايت‏باز نمى‏گرداند، و به سوى پستى نمى‏كشاند.اى عمار! اطاعت كردن از على اطاعت از من است، و اطاعت از من اطاعت از خداست‏» .

و از جمله از طريق عامه ايضا در گفتار خداوند متعال: الم، احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون آورده است كه: قال على عليه السلام: قلت: يا رسول الله! ما هذه الفتنة؟ قال: يا على! بك، و انت المخاصم، فاعد للخصومة! و قال على عليه السلام «ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا» نحن اولئك. (6) و(7)

«على عليه السلام فرمود: عرض كردم اى رسول خدا! اين فتنه و امتحان چيست؟ رسول خدا فرمود: اين امتحان مردم به واسطه تو صورت مى‏گيرد، و تو هستى كه مورد خصومت و دشمنى قرار مى‏گيرى، پس خود را براى تحمل خصومت‏هاى مردم آماده و مجهز كن.و على عليه السلام درباره آيه: «و پس از آن ما كتاب را به عنوان ميراث ارث بخشيديم به آن بندگانى كه ما آنها را برگزيده‏ايم‏» مى‏فرمايد: ما آن بندگان برگزيده‏خدا هستيم كه كتاب را به ما ارث داده است‏» .

و از جمله از طريق خاصه از تفسير على بن ابراهيم در تفسير خود، آورده است كه او گويد: پدرم براى من روايت كرد از محمد بن فضيل، از حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر عليهما السلام كه گفت: عباس به نزد امير المؤمنين عليه السلام آمد و گفت: بيا برويم مردم با تو بيعت كنند.امير المؤمنين عليه السلام به عباس گفت: آيا تو چنين مى‏بينى كه بيعت مى‏كنند؟ عباس گفت: آرى.

حضرت فرمود: پس گفتار خداوند كه مى‏فرمايد: الم، احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون - و لقد فتنا الذين من قبلهم (اى اختبرناهم) فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين - ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا سآء ما يحكمون - من كان يرجوا لقآء الله فان اجل الله لآت، چه خواهد شد؟ !

خداوند مى‏فرمايد: كسى كه لقاى خداوند را دوست داشته باشد به او اجل مى‏رسد، و كسى كه نفس خود را از لذات و شهوات و معاصى به مجاهده باز دارد، براى نفس خودش مجاهده نموده است، و حقا خداوند از جهانيان بى‏نياز است.(8)

و از جمله از محمد بن عباس، از احمد بن هوذة، از ابراهيم بن اسحق، از عبد الله بن حماد، از سماعة بن مهران كه گفت: قال(9) رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: كان ذات ليلة فى المسجد، فلما كان قرب الصبح دخل امير المؤمنين عليه السلام، فناداه رسول الله صلى الله عليه و آله فقال: يا على! قال: لبيك.قال: هلم الى.فلما دنا منه قال: يا على! بت الليلة حيث ترانى، فقد سالت ربى الف حاجة فقضاها لى، و سالت لك ربى ان يجمع لك امتى من بعدى، فابى على ربى، فقال: الم، احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون.(10)

امام عليه السلام گفت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله شبى را در مسجد گذراند، چون نزديك طلوع صبح شد امير المؤمنين عليه السلام داخل شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله او را ندا كرده فرمود: اى على! على گفت: لبيك.

رسول خدا فرمود: پيش بيا به سوى من.چون على به رسول خدا نزديك شد، فرمود: اى على! همينطور كه مى‏بينى، من شب را تا به صبح در مسجد بيتوته كردم، و از پروردگارم هزار حاجت‏خواستم كه آنها را براى من برآورده نمود، و از پروردگارم خواستم كه بعد از من امت مرا به گرد تو جمع كند و اختلافى پيش نيايد.پروردگارم از پذيرش اين حاجت‏خوددارى كرد و گفت: «آلم، آيا مردم چنين گمان مى‏كنند كه همينكه گفتند: ما ايمان آورديم، رها مى‏شوند و مورد امتحان قرار نمى‏گيرند» ؟

و از جمله از حسين بن على، از پدرش عليهما السلام روايت كرده است كه: لما نزلت «الم، احسب الناس‏» فقلت: يا رسول الله! ما هذه الفتنة؟ قال: يا على! انك مبتلى و مبتلى بك، و انك مخاصم، فاعد للخصومة.(11)

چون آيه الم، احسب الناس فرود آمد، من از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدم: اين آزمايش و امتحان كدام است؟

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى على تو مورد ابتلا و امتحان قرار مى‏گيرى، و امت هم به واسطه تو مورد ابتلا و آزمايش قرار مى‏گيرند، و تو مورد خصومت و عداوت امت واقع مى‏شوى، پس خود را براى تحمل بار مشكلات و عداوت‏ها مجهز كن‏» .

بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه غاصبان خلافت، دست‏اندر كار ربودن اين مقام از امير المؤمنين عليه السلام شدند، امتحان بزرگى براى مردم پيش آمد، و حقا عظيم و پر خطر بود.

عده‏اى به طرفدارى از امير المؤمنين عليه السلام قيام كردند كه تعدادشان اندك نبود، و عده‏اى به طرفدارى از مخالفان، و گفتگو و بحث‏بسيار شد، و حتى اصحاب بزرگوار پيامبر به مسجد رفتند، و با ابوبكر در حضور جمعيت‏بحث‏ها كردند، و ابوبكر در جواب فرو ماند، و از منبر به زير آمد و به منزل رفت، و تا سه روز در مدينه اضطراب و غوغا بود.آنگاه عمر، ابوبكر را به مسجد آورد، و براى حمايت او عثمان‏با يكصد نفر مرد مسلح، و مغيرة بن شعبه با يكصد نفر مرد مسلح، و معاذ با يكصد نفر مرد مسلح، شمشيرها كشيده بيامدند، و آماده براى هر گونه دفاع از ابوبكر شدند.

در اين حال اگر امير المؤمنين عليه السلام با ياران و طرفداران خود از مخلصين از اصحاب پيامبر قيام كند، و براى گرفتن حق خود به شمشير متوسل گردد، بدون شك از طرفين خون‏ها ريخته مى‏شد، و اضطراب و تشويش در مدينه به مجرد مرگ پيامبر مى‏افتاد، و اين زد و خورد به طول مى‏انجاميد، و كفار و مشركانى كه در انتهاز موقع و فرصت‏براى تضعيف اسلام بودند از اين موقعيت استفاده سوء مى‏نمودند، و ارتداد از اسلام به جاهليت افزون مى‏گشت، و بالنتيجه فاتحه اسلام خوانده مى‏شد و زحمات رسول خدا همگى بر باد مى‏رفت.

فلهذا امير المؤمنين عليه السلام طبق وصيت و سفارش رسول خدا كه اگر به اندازه كافى ياور و معين نداشتى، و نتوانستى فورا كار را يكسره كنى، و مدينه را در اضطراب و آشوب ديدى، دست‏به قبضه شمشير مزن، و با اين مصائب جانگداز كه به فرمايش خود: امر من العلقم (از صبر زرد(12) تلخ‏تر بود) صبر كرد، براى آنكه اسلام محفوظ بماند.و گرنه، در اثر كشمكش‏ها و كشته شدن قرآء قرآن و صحابه عظيم رسول الله، ديگر چيزى باقى نمى‏ماند، و اسلام به صورت يك واقعه و حادثه جزئيه تاريخى كه پديد آمده و از بين رفته بود، هيچ اثر زائدى در عالم نداشت.و حقا مى‏توان شجاعت و شهامت و سخاوت و عقل و حزم و ايثار و عبوديت‏حضرت امير المؤمنين عليه السلام را در اينگونه صبر و تحمل جستجو كرده، و به خوبى دريافت كه از هزاران شمشير كه در بدر و احد و احزاب و حنين مى‏زده است عظيم‏تر و پر ابهت‏تر بود.و اينست مقام ولى خدا كه رضاى محبوب را در هر حال بر هواى خويشتن ترجيح مى‏دهد.

در كتاب «بعض فضائح الروافض در ضمن بيان فضيحت پنجاهم آورده است كه: «اگر رسول خدا على را نص بر خلافت‏بدينگونه كه شيعه ادعا مى‏كندكرده بود، زنان پيغمبر و ابن عباس و بوذر و سلمان و عمار - كه رافضى ايشان را به گواهى مى‏آورد - آگاه بودندى، و اين روز گفتندى: اين چه مشغله است؟ ! رسول خدا على را نص بر خلافت كرده، و اين گفتار اوست.چرا شما در خلافت منازعه مى‏كنيد!؟

آخر نصى بدين روشنى، همه پنهان كردند! و همه از ابوبكر و عمر ترسان شدند؟ خدا و قول رسول را فراموش كردند، و گل بر روى آفتاب براندودند؟ از پسر ابو قحافه تيمى و پسر خطاب بترسيدند؟ و آنچه بوجعفر بابويه، و بوجعفر طوسى سرگشته، و شيطان الطاق، و يونس بن عبد الرحمن رافضى، بعد از پانصد سال بديدند، صحابه پاك نديدند؟ و يا بديدند، و باز پوشانيدند؟ و نيز على و عباس و همه بنى هاشم عاجز شدند؟ و ام سلمه و ديگران اين گواهى باز گرفتند» ؟ ! (13)

در كتاب «نقض مثالب النواصب‏» كه ابن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى رازى، در همان زمان كتابت و نشر و حيات صاحب «فضائح الروافض‏» در رد اين كتاب نوشته و منتشر نموده است(14) مفصلا از اين شبهه جواب داده است، كه همه اين قضايا و اشكال‏ها واقع شده و در كتب اهل سنت و بالاخص حنبلى‏ها مذكور است، و در كتابخانه‏ها مضبوط.

و ما براى آنكه عين عبارات آن كتاب را بدون تصرف آورده باشيم فقط ترجمه بعضى از عبارات آنرا كه عربى است از خود اضافه مى‏كنيم و در بين الهلالين قرار مى‏دهيم، و بقيه عبارات را بدون مختصر تغييرى نقل مى‏كنيم:

او مطالبى را اولا ذكر كرده تا آنكه گفته است...و اخبار در امامت و ولايت و فرض طاعت و قربت و قرابت و سخاوت و فضل و جهاد و اخوت و مناقب امير المؤمنين عليه السلام بيش از آنست كه سنى و حنفى و شيعى روايت كرده‏اند كه بگفت صد هزار خارجى و ناصبى مبتدع پنهان و باطل نشود، بايد كه جانش برآيد به‏كتبخانه ساوه و همدان و قزوين و اصفهان رود كه رافضى نباشند، و از راويان معتمد سنى بشنود، تا بداند كه: نه ساخته بوجعفر بابويه، و نه اندوخته بوجعفر طوسى است، كه صد هزار لعنت‏بر دشمنان سيد مرتضى و دو بوجعفر و دو مفيد باد.

اخبار است‏به اسناد مذكور، در كتب ائمه مسطور، نه خرافات و نه ترهات است، همه ائمه قبول كرده‏اند، و همه اصحاب الحديث تزكيه كرده، كه مادر به مرگ ناصبيان نشيناد.خود، عقل خود را استعمال نكنند، كه امام نص مى‏بايد، و از قرآن بر نخوانند كه الا معصوم، امامت را نشايد، و از اخبار نبينند كه امام بايد كه عالم‏تر باشد به احكام شريعت از همه امت.

جواب آنچه گفته است كه: «چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از دار دنيا برفت، صحابه در خلافت‏سخن گفتند، چنانكه از آفتاب ظاهرتر است.و اگر رسول صلى الله عليه و آله و سلم بر على نص كرده بودى، چرا صحابه كه در روز بيعت ابوبكر حاضر بودند، انكار نكردند و نگفتند: حق با على است؟ و رسول بر وى نص كرده، اين چه مشغله است‏» ؟ !

اولا ديگر باره به حساب كورتر است، و به احوال روز سقيفه جاهل‏تر كه اگر دانستى بگفتى.به ضرورت جواب اين شبهه گفته شود، و از كتب و آثار از آفتاب روشن‏تر است.به روايت‏هاى مختلف.خاصه آنچه روايت كرده از على بن جعفر اهرمروانى گروه امينان و معتمدان معروف كه: چون در سقيفه بنى ساعده بر ابوبكر بيعت كردند، وفد اصحاب از مهاجر و انصار و كبراء اهل البيت، به سراى امير المؤمنين عليه السلام آمدند و به اتفاق گفتند: يا امير المؤمنين! تركت‏حقا انت اولى به من هذا الرجل، و قد اردنا ان ننزله عن منبر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم.

(اى امير مؤمنان! ترك كرده‏اى حقى را كه تو به آن حق از اين مرد سزاوارترى! و ما اراده كرده‏ايم او را از منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پائين بياوريم) .

از على دستورى خواستند و به جمع به مسجد آمدند.ابوبكر بر منبر بود.ابتدا مهاجران برين نسق برخاستند، با حضور اند هزار مرد، و انكار كردند بر بيعت ابوبكر.

اولين كسى كه برخاست و سخن گفت، خالد بن سعيد بن عاص بود كه بعد از حمد و ثناى خدا و درود بر مصطفى به آواز بلند گفت: يا ابابكر! اتق الله و انظر ماتقدم لعلى من رسول الله صلى الله عليه و آله: اما علمت ان النبى قال لنا فى يوم بنى قريظة - و قد قتل على عدة من رجالهم و اولى النجدة منهم - :

معاشر الناس! اوصيكم بوصية فاحفظوها، و مودع اليكم سرا فلا تضيعوه: الا و ان عليا امامكم من بعدى، و خليفتى فيكم، بذلك اوصانى جبرئيل عن ربى.

الا و ان لم تحفظونى فيه، و توازروه و تنصروه اختلفتم فى احكامكم، و اضطرب عليكم امر دينكم، و ولى عليكم شراركم! اخبرنى جبرئيل عن ربى.

الا و ان اهل بيتى هم الوارثون لامرى، و القائمون بامر امتى.اللهم فمن اطاعهم من امتى و حفظ فيهم وصيتى [فاحشرهم فى زمرتى، و اجعل لهم نصيبا من مرافقتى يدركون به نور الآخرة.اللهم و من اسآء خلافتى فى اهل بيتى فاحرمه] الجنة التى عرضها السماوات و الارض اعدت للمتقين.

(اى ابوبكر تقواى خداى را پيشه ساز! و ببين سوابقى را از على بن ابيطالب نسبت‏به رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در آن سوابق، على از همه مقدم بوده است.مگر نمى‏دانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، در روز بنى قريظة - در حالى كه على عده‏اى رجال و شجعان آنها را كشته بود - به ما گفت:

اى جماعت مردم! من وصيتى به شما مى‏كنم، آنرا محفوظ داريد، و سرى را در نزد شما به امانت مى‏گذارم، آنرا ضايع مكنيد! آگاه باشيد كه: تحقيقا بعد از من امام شما على است، و خليفه من در ميان شما على است.بدين امر از طرف پروردگار من، جبرائيل به من وصيت كرده است.

آگاه باشيد كه اگر مرا و شئون مرا در على حفظ نكنيد، و با او مساعدت و اعانت نكنيد، و نصرت و يارى ننمائيد، شما در احكام دينتان اختلاف خواهيد نمود، و امر دين شما بر شما مضطرب و مشوش خواهد شد، و بدان شما و شريران از شما بر شما كومت‏خواهند كرد! بدين مطلب جبرائيل از طرف پروردگارم به من خبر داده است.

آگاه باشيد كه: فقط و فقط اهل بيت من ميراث برندگان امر ولايت من هستند، و قيام كنندگان به امر امت من مى‏باشند.

بار پروردگارا! هر كس از امت من كه از اهل بيت من اطاعت كند، و سفارش مرا در آنها حفظ كند، [ايشان را در زمره من محشور فرما! و براى آنها نصيبى و سهميه‏اى از مرافقت‏با مرا قرار ده، كه بدين وسيله به نور آخرت دست‏يابند! بار پروردگارا! و هر كس كه در خلافتى كه من در اهل بيتم نموده‏ام به بدى رفتار كند، او را محروم بدار] از بهشتى كه وسعتش به اندازه آسمانها و زمين است، و براى مردمان متقى تهيه شده است) .

كلامى به اين مبالغه كه اهل معنى و معرفت، تفسيرش دانند، در آن انجمن از قول با حجت از كلام مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم بگفت، رد بر بيعت ابوبكر.اما پندارى خواجه ناصبى چون آنچه به كارش آيد، نيست كمترك مى‏پذيرد.تا عمر خطاب برخاست و گفت: اسكت‏يا خالد! فلست من اهل المشورة (اى خالد، ساكت‏باش! تو از اهل مشورت نيستى!) تا او عمر را جواب داد: بل اسكت انت‏يابن الخطاب فوالله مالك فى قريش مفتخر (بلكه تو ساكت‏شو اى پسر خطاب! سوگند به خدا كه براى تو در ميان قريش هيچ جهت افتخارى نيست) تا عمر بنشست.

و بعد از وى ابوذر غفارى برخاست

و حمد گفت‏به خدا، و ثنا گفت‏بر مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم.آنگه گفت:

يا معاشر قريش! قد علمتم و علم اخياركم ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم قال: الامر من بعدى لعلى بن ابيطالب، ثم للحسن، ثم للحسين، ثم للائمة من ولد الحسين فتركتم قوله، و نبذتم امره و وصيته، و كذلك تركت الامم التى كفرت بعد انبيائها فغيرت و بدلت، فحاذيتموها حذو النعل بالنعل و القدة بالقدة، و عما قليل تذوقون و بال امركم و جزآء ما قد قدمت ايديكم، و ان الله ليس بظلام للعبيد.

(اى جماعت مردم شما حقا مى‏دانيد، و برگزيدگان شما نيز مى‏دانند كه: پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: امر ولايت‏بعد از من براى على بن ابيطالب است، و پس از او براى حسن و حسين، و سپس براى امامان از فرزندان حسين.شما گفتار پيغمبر را ترك گفتيد! و فرمان و وصيت او را دور افكنديد، و همچنين امت‏هائى كه بعد از پيامبرانشان كافر شدند، ايشان نيز اينطور رفتار كردند، پس تغيير دادند، و تبديل نمودند گفتار و وصيت پيامبرانشان را.شما نيز به محاذات آنها و نظير آنها، همانند تشابهى كه يك لنگه كفش با لنگه ديگر آن دارد، و همانند يك چوبه تير را كه در كمان مى‏گذارند، با چوبه ديگر كه از هر جهت‏يك قسم و يك اندازه‏بريده شده است، قرار گرفتيد، بزودى وخامت و سوء عاقبت امر خود را خواهيد چشيد، و پاداش آن كردارى كه انجام داده، و به دست‏هاى خود پيش فرستاده‏ايد به شما خواهد رسيد، و حقا كه خداوند به بندگان خود ستم نمى‏كند) .

آنگاه بنشست.پندارى اين كلمات نه ساخته بوجعفر و مفيد است، كلام ابوذر است.تا خواجه ناصبى نگويد كه: چرا انكار نكردند، و حجت اظهار نكردند.اما خواجه كور و كر است.

بعد از آن سلمان فارسى برخاست

و بعد از حمد خداى تعالى و ثناى مصطفى صلى الله عليه و آله به آواز بلند گفت:

يا ابابكر الى من تسند امرك اذا نزل بك القضآء! و الى من تفرع اذا سئلت عما لا تعلم [ما عذرك فى التقدم] و فى القوم من هو اعلم منك! و اقرب برسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قرابة منك، قدمه النبى فى حياته، و اوعز اليكم عند وفاته، فنبذتم قوله، و تناسيتم وصيته! فعما قليل يصفولك الامر و قد اثقلت ظهرك بالاوزار، و حملت الى قبرك ما قدمت‏يداك فانك سمعت، ما سمعنا، و رايت ما راينا - الى آخره.(15)

(اى ابابكر! زمانى كه قضاى الهى بر تو نازل شود، تو امور خود را به كه مى‏سپارى؟ و به چه تكيه مى‏زنى؟ و به كه پناه مى‏برى، و رفع بليه از خود مى‏كنى، در آن وقتى كه از تو سؤال شود چيزى را كه نمى‏دانى.

[و عذر تو در سبقت گرفتن چيست] و در ميان قوم كسى هست كه او از تو اعلم و داناتر است، و قرابت او به رسول خدا صلى الله عليه و آله از قرابت تو بيشتر است، پيغمبر او را در زمان حياتش مقدم داشت، و در هنگام مرگش سفارش و وصيت كرد براى امامت او؟ !

شما سخن پيغمبر را به دور انداختيد، و وصيت او را به روى خود نياورديد، وچنين وانمود كرديد كه فراموش نموده‏ايد! و بزودى امر حكومت‏خالص و بى‏هيچ مزاحمتى براى تو خواهد شد، در حاليكه تو پشت‏خود را به بارهاى سنگين، سنگين نموده‏اى! و با دست‏خود آنچه را كه پيش فرستاده‏اى به سوى قبر خودت مى‏برى، زيرا كه حقا تو شنيده‏اى آنچه را كه ما شنيده‏ايم، و ديده‏اى آنچه را كه ما ديده‏ايم - الخ) .

تا خواجه ناصبى بداند كه: انكار كردند، و حق اظهار كردند [زيرا] اين كلام مهاجر به انصار است، رافضيان قم و كاشان نساخته‏اند، و حق با على بوده است هميشه.

بعد از آن، مقداد بن اسود الكندى برخاست و گفت:

يا ابابكر! اربع على ظلعك [و قس شبرك(16)بفترك] و الزم بيتك! و ابك على خطيئتك! و اردد هذا الامر [الى] من هو احق به منك! فلا تغترر بدنياك! و لا تغررك قريش [و غيرها] ! فعما قليل تضمحل عنك دنياك! و تصير الى آخرتك! و قد علمت ان عليا صاحب هذا الامر، فاعطه ما جعله الله و رسوله له فان ذلك خير [لك] فى دنياك، و اسلم لك فى آخرتك!

(اى ابابكر بر عيب خود واقف شو، تو ضعيفى از كارى كه طاقت آن را ندارى دست‏بردار، و شبر خود را با فتر خودت اندازه بگير، و از حد خود تجاوز مكن و ملازم خانه خود باش، و بر گناهت و خطايت گريه كن! و اين امر امامت را برگردان به كسى كه او در اين امر سزاوارتر از تو است! تو به دنياى خودت مغرور نشو، و قريش و غير قريش نيز ترا گول نزنند و به غرور در نياورند! چون بزودى دنياى تو متلاشى و منحل مى‏شود، و به سوى آخرتت‏بازگشت تو مى‏باشد! و حقا تو مى‏دانى كه صاحب اين امر ولايت على است، آنچه را كه خدا و رسول او براى او قرار داده‏اند به على‏بده! اين براى دنياى تو بهتر است! و آخرتت را نيز براى تو بهتر حفظ مى‏كند، و سالم نگاه مى‏دارد!)و فرو نشست.

مادر به مرگ ناصبيان نشيناد، كلامى با اين مبالغه و نصيحت و موعظه دانم كه نه سخن رافضيان ورامين است، تا بداند كه حق بحمد الله ظاهر است، و ظاهر بوده، و حجت ثابت و على عليه السلام امام.

بعد از وى بريدة الاسلمى رحمة الله عليه برخاست

و بعد از حمد و ثناى خدا و مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم گفت: يا ابابكر انسيت ام تناسيت؟ ! اما علمت ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم: امرنا ان نسلم على على بامرة المؤمنين فى حياته، فسلمنا عليه و انت معنا و النبى يتهلل وجهه فرحا لما يدرى من طاعة امته لابن عمه؟ فلو عملتم بعد وفاته لكان خيرا لكم فى دنياكم و آخرتكم، و قد سمعت ما سمعنا، و رايت ما راينا، و السلام.

(اى ابوبكر! آيا فراموش كرده‏اى، و يا خود را به صورت شخص فراموشكار جلوه مى‏دهى؟ ! مگر تو ندانسته‏اى كه: پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ما را امر كرد كه به على، با عنوان امير المؤمنين سلام كنيم در زمانى كه رسول خدا زنده بود؟ و ما سلام كرديم و تو هم با ما بودى، و صورت پيغمبر از شدت فرح و سرور متلالا بوده و مى‏درخشيد از نظاره اطاعت امت‏خود نسبت‏به پسر عمش! و اگر شما بعد از مردن پيغمبر نيز همانگونه عمل مى‏كرديد، براى شما هم براى دنيايتان و هم براى آخرتتان بهتر بود! و حقا تو شنيدى آنچه را كه ما شنيديم، و ديدى آنچه را كه ما ديديم! و السلام) .

ناصبى مبطل بايد بداند كه: اين كلام، با اين حجت كه روز بيعت در روى ابوبكر گفته‏اند كلام رافضيان سارى و ارم نيست، تا انكار نكند، و عداوت على مرتضى عليه السلام ظاهر نكند.

و بعد از وى عمار ياسر برخاست

و بعد از حمد و ثناى خدا و مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم گفت: يا معشر قريش! قد علمتم ان اهل بيت نبيكم اقرب برسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قرابة منكم! فردوا هذا الامر الى من هو احق به منكم! و لا ترتدوا على ادباركم فتنقلبوا خاسرين. (اى جماعت قريش! شما مى‏دانيد كه: قرابت اهل بيت پيغمبر شما به رسول الله از قرابت‏شما به رسول الله بيشتر است! پس امر خلافت را برگردانيد به آن كسى كه از شما به خلافت‏سزاوارتر است! و شما به عقب بازگشت نكنيد و به قهقرى نرويد كه سرمايه وجودى شما زيان كارانه، واژگون مى‏شود) .

پندارم كلامى چنين نه كلام حسكا بوطالب بابويه است كه بعد از پانصد سال گفته باشند.روز اول گفته‏اند كه ابوبكر به منبر رفت، اما حق با حيدر بود.

بعد از وى قيس بن سعد بن عباده برخاست

و بعد از حمد خدا و درود مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم گفت: يا ابابكر اتق الله، و انظر ما تقدم لعلى من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم! و اردد هذا الامر الى من هو احق به منك! و لا تكن اول من عصى محمدا صلى الله عليه و آله و سلم فى اهل بيته! و اردد هذا الامر اليهم، تخف ذنوبك، و تقل اوزارك، و تلقى محمدا صلى الله عليه و آله و سلم و هو راض عنك احب الى من ان تلقاه و هو عليك ساخط!

(اى ابوبكر! از خداوند بپرهيز! و نظر كن به آن سوابقى كه براى على نسبت‏به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوده است! و اين امر خلافت را بازگردان به آن كسى كه از تو به خلافت اولى و احق است! و از آنان مباش كه در اولين وهله، محمد را درباره اهل بيتش مورد مخالفت و عصيان قرار دادند: و امر خلافت را به آنان بازگردان! گناهان تو سبك مى‏شود، و بارهاى سنگين تو تخفيف مى‏يابد، و در صورتى كه محمد را ملاقات كنى در حالى كه از تو راضى باشد بهتر است در نزد من از آنكه محمد را ملاقات كنى و بر تو غضبناك باشد!)

كلامى مطول گفت‏سخت كه اين موضع احتمال آن نكند، و شرح آن همه بر امامت مرتضى عليه السلام حجت است و دلالت، و انكار بر بيعت.پندارم نه زاده [فكر] غالى و شيطان الطاق و يونس بن عبد الرحمن است، كلام مهاجر و انصار است.