امام شناسى ، جلد هشتم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۳ -


(1) - آيات يكم تا ششم از سوره عنكبوت: بيست و نهمين سوره از قرآن كريم.
(2. «نهج البلاغة‏» خطبه 154.
(3. «تفسير مجمع البيان‏» طبع صيدا، ج 4، ص 272.
(4. «تفسير صافى‏» ص 412.
(5 و 6. «غاية المرام‏» ، قسمت دوم ص 403 و ص 404، حديث‏سوم و چهارم.
(7. «غاية المرام‏» ، قسمت دوم، ص 404، حديث اول و چهارم از عامه.و روايت اول در «تفسير قمى‏» ص 494 است.
(8. «تفسير برهان‏» طبع سنگى، ج 2، ص 802.و در غاية المرام: نحن اوليائك آمده كه البته تصحيف است.
(9. «غاية المرام‏» ، قسمت دوم، ص 404، حديث اول و چهارم از عامه.و روايت اول در «تفسير قمى‏» ص 494 است.
(10. در نسخه «غاية المرام‏» و «تفسير برهان‏» طبع سنگى ج 2 ص 802 اين روايت را به همين عبارت قال رسول الله ذكر كرده است، و مسلما در روايت افتاده و سقط دارد، و بايد اينطور باشد: قال ابو عبد الله عليه السلام يا قال ابو الحسن عليه السلام: رسول الله صلى الله عليه و آله - الخ، زيرا در غير اين صورت عبارت صحيح نيست.و چون سماعة بن مهران از اصحاب حضرت صادق و حضرت كاظم عليهما السلام است، فلهذا عبارت سقط شده معلوم است كه يكى از آن دو بزرگوار هستند.
(11. «غاية المرام‏» ، قسمت دوم، ص 404، حديث پنجم از عامه.
(12. در «لغت نامه دهخدا» ، كتاب «ص‏» ، ص 132، در ماده صبر آورده است كه: صبر با فتحه اول و كسره دوم است، و سكون حرف دوم آن جايز نيست مگر در صورت ضرورت شعر.و آن عصاره تلخ است از درختى كه به هندى ايلوا گويند.اما از «قاموس‏» معلوم مى‏شود كه شعراى عرب به سكون دوم جايز دانسته‏اند بنابر ضرورت، در اين صورت تصرف فارسيان نباشد كه به سكون دوم مى‏خوانند.
(13. كتاب «نقض‏» ، ص 652 و ص 653.
(14. چنانكه صاحب كتاب «نقض‏» : عبد الجليل بن ابى الحسين قزوينى، خودش در مقدمه كتاب گويد: از اين كتاب براى او در ماه ربيع الاول پانصد و پنجاه و شش از هجرت نقل كرده‏اند، و ظاهرا در همان ايام نوشته شده است (يعنى كتاب بعض فضائح الروافض) ، و مرحوم قزوينى هم ظاهرا در همان سنوات پاسخ داده است و نام آنرا «بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض‏» گذارده است.
(15. بنا به روايت طبرسى در «احتجاج‏» ج 1، ص 99 و ص 100 چون سلمان برخاست‏براى احتجاج، قال: كرديد و نكرديد! اى فعلتم و لم تفعلوا.و قد كان امتنع من البيعة قبل ذلك حتى وجئ عنقه.يعنى: «بجاى آورديد و بجاى نياورديد.و قبل از آمدن به مسجد، سلمان از بيعت‏با ابوبكر امتناع كرده بود، تا جائى كه گردنش پيچيده شد و مضروب شد» .و ما در درس‏هاى 110 تا 115 از «امام شناسى‏» ص 112 روايتى را از سليم بن قيس از امير المؤمنين عليه السلام درباره وجوب رجوع به اعلم آورده‏ايم.
(16. شبر به معناى فاصله بين سر انگشت ابهام تا سر انگشت كوچك خنصر است، وقتى دست را باز كرده و انگشتها را بكشند.و فتر به معناى فاصله بين سر انگشت ابهام تا سر انگشت‏سبابه است، در وقتى دست را باز كنند.و معناى قس شبرك بفترك اين مى‏شود كه: پيوسته به امور خود و حساب خود مشغول باش! و از حد خودت تجاوز مكن! و مجلسى - رضوان الله عليه - اينطور معنى كرده است كه: همانطور كه فتر تو نمى‏تواند به اندازه شبر تو شود، همچنين مراتب رجال به حسب قابليت مختلف است و ممكن يست‏شخص پائين‏تر به درجه شخص بالاتر برسد. (بحار كمپانى ج 8 ص 43)
(17. مصحح و معلق كتاب «نقض‏» گويد: عبارت ميان دو ستاره در نسخه موجوده چنين است: «باكثر وعظكم رسول الله صلى الله عليه و آله، و لا يسمعوا امتى اكبر ما سمعتم من نبيكم‏» .
(18. و طبق روايت وارده در «احتجاج‏» شيخ طبرسى، ج 1، ص 104، خالد بن وليد با هزار مرد آمد، و سالم مولى ابى حذيفه با هزار مرد، و معاذ بن جبل با هزار مرد آمد، و پيوسته يك يك اضافه مى‏شد تا مجموعا به چهار هزار نفر رسيد.
(19. پنبه زن.
(20. كتاب «نقض‏» ، معروف به: «بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض‏» ، از ص 654 تا ص 669.
(21. «الذريعة الى تصانيف الشيعة‏» علامه شيخ آقا بزرگ طهرانى، ج 2، ص 122.و همين مرد جليل صاحب رجال، داراى كتاب «محاسن‏» است كه از كتب اصول شيعه محسوب مى‏شود.و چون وفات كلينى در سنه 328 و يا 329 بوده است فلهذا كلينى به واسطه از او روايت مى‏كند.و در حقيقت او از مشايخ مشايخ كلينى است.
(22 و 23. خطاب ابو ايوب با جمله اتق الله به ابوبكر است، و خطاب او با جمله ردوا الامر به تمام دست اندركاران سقيفه.
(24. «رجال برقى‏» ص 63 تا ص 66.در اين روايت گفتار آن دوازده نفر مهاجر و انصار به طريق بديعى روايت‏شده است، مراجعه و ملاحظه شود.
(25. «خصال‏» صدوق، طبع مطبعه حيدرى، باب الواحد الى اثنا عشر، ص 461 تا ص 465 تحت عنوان: الذين انكروا على ابى بكر جلوسه فى الخلافة و تقدمه على على بن ابيطالب عليه السلام اثنا عشر.
(26. «احتجاج‏» ، ج 1، ص 97 تا ص 105.
(27. «الذريعة‏» ، ج 18، ص 69 شماره 720.و نيز گويد: كتاب «كشف اليقين‏» ابن طاووس، در مطاوى «بحار الانوار» آورده شده است، و علامت رمز آنرا «شف‏» قرار داده است و ليكن مجلسى پنداشته است كه آن كتاب، كتاب «كشف اليقين‏» علامه حلى است و آن را نسبت‏به علامه داده است‏با اينكه «كشف اليقين‏» علامه كه طبع شده است، در آن احاديث مذكوره در «بحار الانوار» نيست.علامه حلى كتابى دارد بنام «كشف اليقين فى فضائل امير المؤمنين‏» كه تحت‏شماره 721 در «الذريعة‏» مذكور است.
(28. «بحار الانوار» ، ج 8، از طبع كمپانى، باب كيفية غصب لصوص الخلافة و اهل الجلافة، ص 42 و ص 43.
(29. «بحار الانوار» ، ج 8، ص 38 تا ص 44.
(30. «تنقيح المقال‏» ، ج 1، الفائدة الثانية عشرة، ص 198 تا ص 200.
(31. «تاريخ الجمعيات السرية، و الحركات الهدامة‏» ، ص 26.
(32. «تاريخ ابن خلدون‏» ، ج 3، ص 170 و ص 171.
(33. وصيت رسول خدا به امير المؤمنين عليهما السلام در مرض موت، جاى شبهه نيست و اعاظم و اعلام در كتب سير و تاريخ بيان كرده‏اند، و ليكن چون عائشه كه دختر خليفه انتخابى اول و از مخالفان سرسخت على است، آنرا انكار كرده است، همين انكار او، ابن خلدون عامى مذهب را كه در حد قداست عائشه را مى‏ستايد بر آن داشته كه: به شهادت عائشه حكم به عدم وصيت كند، و روايات و احاديث‏بى‏شمارى را كه از ام سلمه زوجه والا تبار رسول خدا و حضرت صديقه زهراء فاطمه بنت رسول الله و اهل البيت و غيرهم وارد شده است ناديده انگارد.
(34. «مروج الذهب‏» طبع دار الاندلس، بيروت، ج 2، ص 342 و ص 343، و طبع مطبعه سعادت مصر 1367، و ج 2، ص 351 و ص 352.
(35. يعنى ابو سفيان اين مطلب را فقط مى‏خواست در جمع بنى اميه بگويد بطورى كه يكنفر از غير بنى اميه از طرفداران بنى هاشم در ميان آنها نباشد، كه فاش نشود و اين مطلب گفتار سرى باشد.و ما در درس‏هاى 91 تا 93، از «امام شناسى‏» در ص 41، از جلد هفتم، گفتار ابو سفيان را با عبارت ديگرى آورده‏ايم.
(و ابن ابى الحديد در جلد دوم از «شرح نهج البلاغة‏» ص 44 از احمد بن عبد العزيز روايت كرده است كه: ان ابا سفيان، قال لما بويع عثمان: كان هذا الامر فى تيم، و انى لتيم هذا الامر؟ ثم صار الى عدى، فابعد و ابعد، ثم رجعت الى منازلها و استقر الامر قراره، فتلقفوها تلقف الكرة.يعنى چون با عثمان به خلافت‏بيعت‏شد، ابو سفيان گفت: اين امر ولايت مردم در قبيله تيم اولا بوجود آمد، و چگونه براى تيم اين امر است؟ و پس از آن در قبيله عدى به وجود آمد، پس دورتر و باز هم دورتر شد.و سپس به منازل و محل‏هاى خود برگشت، و اين امر ولايت در محل قرار خود استقرار يافت، بنابراين شما آن را مانند توپ بازى براى خود محكم بگيريد! و به همديگر رد كنيد و پاس دهيد!
(و نيز ابن ابى الحديد در ص 45، از احمد بن عبد العزيز روايت كرده است كه: ان ابا سفيان قال لعثمان: بابى انت انفق و لا تكن كابى حجر! و تداولوها يا بنى امية تداول الولدان الكرة! فوالله ما من جنة و لا نار.و كان الزبير حاضرا، فقال عثمان لابى سفيان: اعزب! فقال: يا بنى اههنا احد؟ ! قال الزبير: نعم و الله لاكتمتها عليك! «ابو سفيان به عثمان گفت: اموال را يكسره بده، و مانند فلان كه كارش منع بود مباش! و اى بنى اميه شما مانند اطفال كه در بازى خود توپ را از دست رقيب مى‏گيرند و به همديگر پاس مى‏دهند شما هم حكومت و امارت را به يكديگر پاس دهيد! سوگند به خدا نه بهشتى است و نه آتشى! زبير در آن مجلس بود. عثمان به ابو سفيان گفت: دور شو! ابو سفيان گفت: اى پسران من مگر در اينجا كسى هست؟ ! زبير گفت: آرى سوگند به خدا كه من اين داستان را پنهان نمى‏كنم‏» .
(راوى اين روايت: مغيرة بن محمد مهلبى مى‏گويد: من چون اين داستان را با اسماعيل بن اسحاق قاضى به بحث و بيان گذاردم، گفت: اين نقل درست نيست.گفتم: چطور؟ گفت: من منكر اين سخن از ابو سفيان نيستم، ولى منكر اين هستم كه عثمان اين سخن را از وى شنيده و گردن او را زده است. (يعنى اگر ابو سفيان چنين گفته بود عثمان گردن او را مى‏زد) .
(36. در كتاب «كشف الظنون‏» ج 1، ص 27 آورده است كه: «اخبار الزمان و من اباده الحدثان‏» در تاريخ، تصنيف امام ابى الحسن على بن محمد بن الحسين (على بن الحسين بن على) مسعودى متوفى در سنه 346 مى‏باشد و آن تاريخ كبيرى است كه در آن ذكر چگونگى زمين و شهرها و كوهها و نهرها و معادن و اخبار عظيمه و شان ابتدا و اصل نسل بنى آدم و انقسام اقاليم و اختلاف و تباين مردم را مقدم داشته است و پس از آن ذكر پادشاهان گذشته و امتهاى از بين رفته و قرون خاليه و اخبار انبياء را آورده و سپس ذكر حوادث را هر سال پس از سال ديگر آورده است تا زمان تاليف «مروج الذهب‏» كه سنه 332 بوده است.و بعد از تاليف كتاب «اخبار الزمان‏» كتاب متوسطى كه به تفصيل آن نيست تاليف كرده و در آن كتاب «اوسط‏» اجمال آنچه را كه در «اخبار الزمان‏» آورده است جمع كرده است، و در آخر كار كتاب مختصرى تاليف نموده.و كتاب «اخبار الزمان‏» را در سى فن ترتيب داده است.
(37. «تاريخ دمشق‏» ترجمة الامام على بن ابيطالب، ج 3، ص 98.
(38. «ضحى الاسلام‏» ، ج 3، ص 209.
(39. «شرح نهج البلاغة‏» ج 1، ص 159 و ص 160، و «احتجاج طبرسى‏» ، ج 1 ص 90.
(40. «احتجاج‏» ، ج 1، ص 90.
(41. «كتاب نقض‏» ص 32.و همين نامه و پاسخ نامه را در «احتجاج طبرسى‏» ، ج 1 ص 114 به وجه مبسوط ترى آورده است.
(42. «احتجاج طبرسى‏» ج 1، ص 115.
(43. «منتخب ذيل المذيل‏» ص 57.
(44. «مستدرك حاكم‏» ، ج 3، ص 128.و در پايان بيان حديث گويد: اين حديث‏بدون تخريج‏شيخين صحيح الاسناد است.