درس صد و دهم تا صد و پانزدهم
پيشى گرفتن از حكم خدا و رسول خدا صلى الله عليه و
آله، عين عقب افتادگى است.
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، و لعنة الله على اعداآئهم
اجمعين، من الآن الى قيام يوم الدين، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
يا ايها الذين آمنوا لا تقدموا بين يدى الله و رسوله و اتقوا الله ان
الله سميع عليم - يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لا تجهروا
له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرونا.
(1)
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد! در مقابل خدا و رسول او از آنها سبقت
نگيريد و تقدم مجوئيد، و از خدا بپرهيزيد كه خداوند شنوا و داناست.اى كسانى كه
ايمان آوردهايد! بالاتر و بلندتر از صداى پيغمبر صداى خود را بالا نبريد، و با او
با صداى بلند همچنان كه بعضى از شما با بعض ديگر مخاطبه مىكنند، مخاطبه منمائيد كه
اين عمل موجب نابودى اعمال شما مىشود بدون آنكه بفهميد» !
فطرت و عقل و شرع به انسان دستور مىدهند كه در كارى كه بر عهده
انسان نيست، دخالت كردن غلط است.يعنى قواى سهگانه: قلب و عقل و دين همه بر اين
مطلب اتفاق دارند كه دخالت كردن در امور دينى و شرعى كه از حيطه ادراك و دائره سعه
انسان بيرون است، اشتباه و مفاسدى به بار مىآورد.
تعيين امام نمودن، يعنى اختيار معنوى: قلبى و روحى و عقلى و طبيعى
جامعه مردم را به دستشخص مبتلا به آراء نفسانى و افكار شيطانى همانند ساير افراد
مردمكه مبتلا به هواى نفس و غلبه شهوات هستند، دادن از منطق عقل خارج است زيرا بنا
بر منطق قرآن كريم پيوسته بايد حق، مرجع و مدار عمل باشد، و تعيين آن با حق است، و
انتخاب امام بر اساس اهواء و آراء مردم كه متكى بر تمايلات نفسانيه است و اعتماد بر
حق ندارد نمىتواند ميزان براى تشخيص وصول به واقع و استجلاب واقعيتباشد.و اگر بنا
باشد تعيين امام به دست مردم باشد و عزل و نصب او در صورت خطا و عصيان، و يا در
صورت استقامت و عدم خطا، به آراء مردم تحقق پذيرد، در اين صورت در واقع و حقيقت
امر، مردم، امام امام خود مىباشند.و نتيجه كه تابع اخس مقدمتين است، آن واقعيت را
در سطح افكار نازله مردم تنزل مىدهد.يعنى در حقيقت آن واقعيت و معنى و ربط با عالم
امر از بين مىرود، و فقط همين نظريات عادى و عامى مردم، راهبر و راهنماى توده
خواهد شد، در حالى كه مىدانيم امامت از ولايت جدا نيست، و سياست پيوسته با معنويت
و حقيقت ربط با عالم ملكوت توام است.
اين حقيقت را ابن حماد عبدى شاعر اهل بيت در ابيات خود، خوب با بيان
صغرى و كبرى و نتيجه مطلوبه آورده است آنجا كه گويد:
و قالوا رسول الله ما اختار بعده اماما و لكنا لانفسنا اخترنا 1
اقمنا اماما ان اقام على الهدى اطعنا و ان ضل الهداية قومنا 2
فقلنا اذن انتم امام امامكم بحمد من الرحمن تهتم و لا تهنا 3
و لكننا اخترنا الذى اختار ربنا لنا يوم خم ما اعتدينا و لا حلنا 4
سيجمعنا يوم القيامة ربنا فتجزون ما قلتم و نجزى الذى قلنا 5
هدمتم بايديكم قواعد دينكم و دين على غير القواعد لا يبنى 6
و نحن على نور من الله واضح فيا رب زدنا منك نورا و ثبتنا7
(2)
1- مخالفين ما مىگويند: رسول خدا پس از خود براى امامت كسى را
اختيار نكرد، و ليكن ما خودمان براى خود انتخاب مىكنيم.
2- ما امام و رهبرى را منصوب مىكنيم، و او را بر پا مىداريم، اگر
بر راهصواب و درست مردم را حركت داد، از او اطاعت مىكنيم، و اگر از راه هدايت گم
و گمراه شد، ما او را مستقيم و راست و استوار مىسازيم.
3- ما به آنها مىگوئيم: بنابراين شما امام امام خودتان هستيد كه در
گمراهى و ضلالت متحيرانه مىرويد، و اما ما متحيرانه هيچگاه در گمراهى گم نمىشويم
و نابود نمىگرديم.
4- و ليكن ما اختيار كرديم آن كس را كه پروردگار ما براى ما، در روز
غدير خم انتخاب كرد، نه ما تجاوز و تعدى كرديم و نه حيله و مكر بكار زديم.
5- پروردگار ما، بين ما و شما در روز قيامت جمع مىكند، آنگاه شما را
پاداش بر طبق گفتارتان مىدهد، و ما را پاداش بر طبق گفتارمان.
6- شما با دستخودتان قواعد و پايههاى دين خود را فرو ريختيد! و دين
بر غير پايه و اساس، ممكن نيستبنا شود.
7- و ما با نورى از جانب خداوند هستيم كه روشن و آشكار است، پس اى
پروردگار ما از جانب خودت اين نور را زياد گردان! و ما را در اين صراط ثابتبدار» !
ابن شهر آشوب قبل از ذكر اين ابيات، گفتگوئى را بين ابو الحسن رفا و
ابن رامين فقيه بدين طريق ذكر كرده است كه: ابو الحسن به ابن رامين گفت: چون رسول
خدا صلى الله عليه و آله از مدينه خارج شد، كسى را براى مدينه و اهل آن جاى خود
نگذارد.
ابن رامين در پاسخ او گفت: آرى، على را بجاى خود در مدينه جانشين
گذارد.
ابو الحسن گفت: چگونه به مردمان مدينه نگفت: اختاروا فانكم لا
تجتمعون على الضلال! «براى امور خود، در نبودن من، خودتان يك نفر را انتخاب كنيد
چون شما بر ضلال اجتماع نمىكنيد» !
ابن رامين گفت: پيامبر مىترسيد اگر اختيار را به مردم واگذارد، در
تعيين قائم مقام بين آنها اختلاف شود و منجر به وقوع فتنه و فساد گردد.
ابو الحسن گفت: اگر فتنه و اختلافى پيدا مىشد، در موقع مراجعتبه
مدينه از سفر خود، آن را اصلاح مىكرد، و رفع فساد و اختلاف را مىنمود.ابن رامين
گفت: اينكه پيغمبر خودش كسى را معين كند كه كار بهتر و استوارتر است.
ابو الحسن گفت: آيا پيغمبر براى پس از مرگ خود، كسى را خليفه معين
كرد؟ !
ابن رامين گفت: نه.
ابو الحسن گفت: مرگش كه از سفرش مهمتر و عظيمتر است.پس چگونه پس از
مرگش براى امتخود دلش آرام و در امن بود، آن آرامش و امنى را كه در سفر خود نداشت
در حالى كه در حال سفر خودش زنده بود، و بر امور امت تسلط و استيلا داشت؟ عبدى شاعر
معروف، بحث و گفتگوى آنها را به اين ابيات خود بريد، و شروع كرد به خواندن اين
اشعار:
و قالوا رسول الله ما اختار بعده اماما و لكنا لانفسنا اخترنا
(3)
در «ريحانة الادب» شش بيت از آن را غير از بيتششم، از عبدى: سفيان
بن مصعب، از «مناقب ابن شهر آشوب» نقل كرده است.
(4)
و ليكن در «الغدير» اين ابيات را به عبدى: على بن حماد بن عبد الله
بصرى نسبت داده است و گفته است: ما بر مجموعه خطى قديمىاى كه از عصرهاى پيشين است
و در آن قصيدهاى از ابن حماد عبدى است، واقف شديم.ابن شهر آشوب بعض ابيات آنرا
آورده و به عبدى: سفيان بن مصعب نسبت داده است، و بياضى در كتاب «الصراط المستقيم»
خود از ابن شهر آشوب پيروى كرده است.و ليكن اين قصيده متعلق به ابن حماد است.آنگاه
تمام قصيده را بالغ بر يكصد و شش بيت آورده است.
اين قصيده بسيار عالى و در مدح امير المؤمنين عليه السلام است و اولش
اينست:
اسايلنى عما الاقى من الاسا سلى الليل عنى هل اجن اذا جنا
«اى كسى كه از من مىپرسى از آن مصائب دردناكى كه بر من وارد شده
است! تو از شب بپرس كه چون فرا رسد، و جهان را در زير پوشش تاريكى خود بگيرد آيا من
ديوانه شده عقل خود را از دست مىدهم» ؟
و از جمله ابيات آن اينست (بيت 55 تا 59) :
و لو فض بين الناس معشار جوده لما عرفوا فى الناس بخلا و لا ضنا 1
و كل جواد جاد بالمال انما قصاراه ان يستن فى الجود ماسنا 2
و كل مديح قلت او قال قائل فان امير المؤمنين به يعنى 3
سيخسر من لم يعتصم بولائه و بقرع يوم البعث من ندم سنا 4
لذلك قد واليته مخلص الولا و كنت على الاحوال عبدا له قنا 5
1- «اگر عشرى از جود و بخشش او را جدا كرده بشكنند و در بين مردم
تقسيم كنند، ديگر هيچگونه بخل و حرصى از مردم ديده نخواهد شد و به ياد نخواهند
داشت.
2- و هر شخص جواد و بخشندهاى كه به مال خود جود كند، نهايت امرش اين
است كه از طريق و روش و منهاجى كه او نهاده است، پيروى كرده و بدان سنت و نهج عمل
نموده است.
3- و هر مديحه را كه من بسرايم و يا مديحه سراى ديگرى بسرايد، درباره
هر كس كه باشد در حقيقت و واقع امر منظور آن مدح و ثنا، امير المؤمنين عليه السلام
مىباشد.
4- كسى كه به ولايت او اعتصام نكند و چنگ نزند، در آينده به خسران و
زيان دچار مىشود، و در روز رستاخيز از شدت ندامت، دندانهاى خود را بهم خواهد
كوبيد.
5- و به همين جهت است كه من ولايت او را بر عهده دارم، آن ولايتخالص
و پاك و بدون شائبه را، و در جميع احوال بر اساس همان ولايت است كه من بنده زرخريد
و حلقه به گوش او هستم» .
و سپس ادامه مىدهد و ابياتى را كه در مطلع براى شاهد بحث آوردهايم
از بيت 86 تا بيت 91 مىآورد، و تا آخر با ابيات نغز و دلنشين با سبكى بديع قصيده
را خاتمه مىدهد.(5)
ابن شهر آشوب در كتاب «مناقب» خود شرح مشبعى از اخبار و روايات و
اشعار درباره اقرار و اعتراف شيخين به ولايت امير مؤمنان عليه السلام نقل مىكند،
كه بالاخره منتهى به مخالفت آنان گرديد.
چنين گويد: از «فضائل» احمد بن حنبل، و احاديث ابى بكر بن مالك، و
«ابانه» ابن بطة، و «كشف» ثعلبى از براء بن عازب روايت است كه گفت: چون ما با
رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجة الوداع بر مىگشتيم، چون به غدير خم رسيديم،
ندا كرد: الصلاة جامعة(6)
نماز مجتمع كننده است) .و رسول خدا زير دو درختى را كه در آنجا بود تميز و جارو كرد، و دست على را گرفت و گفت:
الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ ! قالوا: بلى يا رسول الله! قال:
اولست اولى من كل مؤمن بنفسه؟ ! قالوا: بلى! قال: هذا مولى من انا مولاه! اللهم وال
من والاه، و عاد من عاداه! فقال: فلقيه عمر بن الخطاب فقال: هنيئا لك يابن ابى
طالب! اصبحت مولى كل مؤمن و مؤمنة!
«آيا من به مؤمنان از خود آنها به آنها ولايتم بيشتر نيست؟ ! گفتند:
آرى يا رسول الله! گفت: آيا من نسبتبه هر يك از مؤمنان ولايتم به او از خود او به
او بيشترنيست؟ ! گفتند: آرى.گفت اين (على) مولاى كسى است كه من مولاى او هستم!
خداوندا مولاى آن كس باش كه او در تحت مولويت على است! و دشمن بدار آن كس را كه على
را دشمن دارد!
برآء گويد: پس از اين، عمر بن خطاب، على را ملاقات كرد و گفت: گوارا
باد بر تو اى پسر ابوطالب! صبح كردى و روزگار خود را بدين منوال گذرانيدى كه: مولاى
هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنهاى هستى» !
ابو سعيد خدرى در خبرى آورده است كه: ثم قال النبى صلى الله عليه و
آله: يا قوم هنئونى! هنئونى! ان الله تعالى خصنى بالنبوة، و خص اهل بيتى
بالامامة.فلقى عمر بن الخطاب امير المؤمنين عليه السلام فقال: طوبى لك يا ابا
الحسن! اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة!
«و سپس پيامبر گفت: اى امت من و قوم من! به من تهنيتبگوئيد! به من
تهنيتبگوئيد! خداوند مرا به نبوت برگزيده، و اهل بيت مرا به امامتبرگزيد.عمر بن
خطاب كه پس از اين واقعه، امير المؤمنين عليه السلام را ديدار كرد، گفت: مبارك باد
بر تو اى ابو الحسن! صبح كردى در حالى كه مولاى من و مولاى هر مرد مؤمن و هر زن
مؤمنهاى هستى» !
خرگوشى نيز در كتاب «شرف المصطفى» از براء بن عازب در خبرى آورده است
كه: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.فلقيه
عمر بعد ذلك فقال: هنيئا لك يابن ابيطالب! اصبحت و امسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة.
و ابوبكر باقلانى در كتاب «تمهيد» خود اين حديث را ذكر كرده و به
نحوى تاويل كرده است.
سمعانى در «فضايل الصحابة» با اسناد خود از سالم بن ابى جعد آورده
است كه به عمر بن خطاب گفته شد: انك تصنع بعلى شيئا لا تصنعه باحد من اصحاب النبى
صلى الله عليه و آله!
قال: انه مولاى.
«تو با على طورى رفتار مىكنى كه با احدى از صحابه رسول خدا اين طور
رفتار نمىكنى! عمر گفت: به علت اينكه او مولاى من است» .
سيد حميرى گويد:
و قال محمد بغدير خم عن الرحمن ينطق باعتزام 1
يصيح و قد اشار اليه فيكم اشارة غير مصغ للكلام 2
الا من كنت مولاه فهذا اخى مولاه فاستمعوا كلامى 3
فقام الشيخ يقد مهم اليه و قد حصدت يداه من الزحام 4
ينادى: انت مولاى و مولى الانام فلم عصى مولى الانام5
(7)
1- «و محمد در غدير خم از جانب خداوند رحمان با گفتار غير قابل
برگشتسخن مىگفت.
2- فرياد مىزد و در ميان شما جمعيت اشاره مىكرد به او اشاره كردنى،
و در اين سخن به اقتصار و كوتاهى گفتار نپرداخت و حق مطلب را ادا كرد.
3- آگاه باشيد كه: هر كس كه من مولاى او هستم، پس اين برادر من مولاى
اوست.پس سخن مرا بشنويد!
4- پس شيخ ايستاد، و براى بيعت و تهنيت از مردم جلو افتاد و در حالى
كه از تزاحم و جمعيت دو دست او پيچيده شده بود،
5- فرياد مىزد: تو مولاى من هستى و مولاى همگان هستى! پس چرا او
مخالفت و عصيان مولاى همگان را كرد» ؟
و نيز حميرى گويد:
فقلت: اخذت عهدكم على ذا فكونوا للوصى مساعدينا 1
لقد اصبحت مولانا جميعا و لسنا عن ولائك راغبينا2
(8)
1- «پس گفتى تو (عائشه) من پيمان شما را بر ولايت على گرفتم، و
بنابراين مساعد و كمك كار وصى پيامبر باشيد!
2- و گفتى: و حقا تو اى على در حالى كه مولاى همه ما بودى صبح كردى!
و ما از قبول ولايت تو اعراض نمىكنيم» !
و نيز حميرى گويد:
قام النبى يوم خم خاطبا بجانب الدوحات اوحيالها 1
فقال: من كنت له مولى فذا مولاه رب اشهد مرارا قالها 2
ان رجالا بايعته انما بايعت الله فما بدالها 3
قالوا سمعنا و اطعنا اجمعا و اسرعوا بالالسن اشتغالها4
(9)
و جاءهم مشيخة يقدمهم شيخ يهنى حبذا منالها 5
قال له: بخ بخ من مثلك اصبحت مولى المؤمنين يا لها6
(10)
1- «پيغمبر در روز غدير خم در كنار درختها و يا در مقابل آنها بپا
ايستاده، و مردم را مخاطب ساخت.
2- پس گفت: هر آنكس كه من مولاى او هستم، اين مولاى اوست.
خداوندا گواه باش، و اين را مكرر گفت.
3- حقا مردانى كه با او بيعت كردند، با خداوند بيعت كردند، و اشكالى
در اين بيعتبرايشان ظاهر نشد.
4- گفتند: گوش داديم، و همگى اطاعت نموديم، و با گفتار و زبان در
اشتغال امر ولايتسرعت مىكردند.
5- و به نزد آنها آمدند جماعتشيوخى كه در پيشاپيش آنها شيخى بود كه
تهنيت مىگفت، چه عطيه خوبى است ولايت.
6- آن شيخ به على گفت: آفرين، آفرين، كيست همانند تو؟ كه صبح كردى در
حالى كه مولاى مؤمنان هستى! اى چه نعمت و بهرهاى است ولايت» !
عونى گويد: (11)
حتى لقد قال ابن خطاب له لما تقوض من هناك و قاما 1
اصبحت مولاى و مولى كل من صلى لرب العالمين و صاما2
(12)
1- «تا اينكه ابن خطاب در وقتى كه على از مكان خود حركت كرد و
برخاست، به او گفت:
2- صبح كردى در حالى كه مولاى من شدى، و مولاى هر كس كه براى
پروردگار جهانيان نماز بخواند و روزه بگيرد» !
و نيز عونى گويد:
نادى و لم يك كاذبا بخ بخ ابا حسن تريع الشيب و الشبان 1
اصبحت مولى المؤمنين جماعة مولى اناثهم مع الذكران2
(13)
1- «عمر على را ندا كرد - و در اين ندا دروغگو نبود - كه آفرين آفرين
بر تو اى ابا الحسن كه موجب ترقى و رشد و نمو هر پير و جوان شدى» !
2- صبح كردى در حالى كه مولاى تمام جماعت مؤمنان هستى! مولاى زنان
ايشان و مولاى مردهاى ايشان» !
2- و خطيب منيح گويد:
و قال لهم: رضيتم بى وليا فقالوا: يا محمد قد رضينا 1
فقال: وليكم بعدى على و مولاكم فكونوا عارفينا 2
فقال لقوله عمر سريعا و قال له مقال الواصفينا 3
هنيئا يا على انت مولى علينا ما بقيت و ما بقينا4
(14)
1- «پيغمبر به آن قوم گفت: آيا شما راضى هستيد كه من صاحب اختيارشما
باشم؟ آن قوم گفتند: اى محمد راضى هستيم!
2- پيغمبر گفت صاحب اختيار و ولى شما بعد از من على است، و بنابراين
بايد بدين موضوع معرفت داشته باشيد!
3- پس در دنبال گفتار رسول خدا با سرعت مانند گفتار كسى كه بخواهد
كسى را توصيف كند، عمر گفت:
4- گوارا و پربركتباد بر تو اى على! تو ولى و صاحب اختيار ما هستى
تا وقتى كه تو زنده باشى و ما زنده باشيم» !
معاوية بن عمار از حضرت صادق عليه السلام در خبرى روايت كرده است كه:
لما قال النبي صلى الله عليه و آله و سلم: من كنت مولاه فعلى مولاه، قال العدوى: لا
و الله ما امره بهذا، و ما هو الا شىء يتقوله، فانزل الله تعالى:
«و لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين، ثم لقطعنا منه
الوتين، فما منكم من احد عنه حاجزين، و انه لتذكرة للمتقين، و انا لنعلم ان منكم
مكذبين، و انه لحسرة على الكافرين
(15)
(يعنى محمدا) و انه لحق اليقين
(16)(يعنى به عليا)» .
«چون پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه من مولاى او هستم
على مولاى اوست، آن شخصى كه از قبيله عدى بود گفت: اينطور نيست، سوگند به خداوند كه
خدا او را امر به اين كار نكرده است، و اين مطلبى است كه پيامبر از خودش ساخته و
پرداخته و به خدا نسبت داده است.
در اين حال خداوند اين آيه را فرو فرستاد: اگر محمد از نزد خود بعضى
از گفتارها را بسازد و به ما ببندد، ما او را با دست قدرت خود خواهيم گرفت و سپس هر
آينه حتما شاهرگ قلب او را كه از آن خون به رگها جارى مىشود قطع خواهيم كرد، و
هيچيك از شما نمىتواند مانع شود و او را حفظ و نگهدارى كند.و حقا اين قرآن كتاب
اندرز و موعظه و يادآورى براى متقيان است.و حقا ما مىدانيم كه جماعتى از شما تكذيب
كنندگانند.و حقا او حسرت براى كافران است (يعنى محمد) و حقا او حق اليقين است (يعنى
على)» .
حسان جمال در خبرى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه:
فلماراوه رافعا يديه - يعنى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم - قال بعضهم:
انظروا الى عينيه تدوران كانهما عينا مجنون.فنزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآية:
«و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر و يقولون
انه لمجنون، و ما هو الا ذكر للعالمين» .
(17)
«چون رسول خدا را ديدند كه دستهاى خود را بلند كرده است، بعضى از
آنان گفتند: به چشمان او بنگريد كه چگونه در گردش است مانند دو چشم ديوانه.در اين
حال جبرائيل عليه السلام اين آيه را فرود آورد: اى پيغمبر! نزديك بود كه آنان كه
كافر شدهاند تو را با چشم زخم خود، چشم زنند چون آيات قرآن و ذكر خدا را شنيدند، و
مىگويند: او ديوانه است در حالى كه اين قرآن جز كتاب ذكر و يادآورى براى عالميان
چيزى نيست» .
و سيد حميرى، همچنين گويد:
فقال: الا من كنت مولاه منكم فمولاه من بعدى على فاذعنوا 1
فقال شقى منهم لقرينه و كم من شقى يستزل و يفتن 2
يمد بضبعيه عليا و انه لما بالذى لم يؤته لمزين 3
كان لم يكن فى قلبه ثقة به فيا عجبا انى و من اين يوقن 4
1- «پس پيغمبر گفت: آگاه باشيد هر كس كه من مولاى او هستم، على بعد
از من مولاى اوست، پس اذعان و اعتراف كنيد!
2- از ميان آن مردم يك مرد شقى به رفيقش گفت - و چه بسيار از مردمان
شقى كه موجب لغزش و وقوع در فتنه و فساد مىشوند - :
3- او با دو بازوى خود على را بلند كرده، و او چيزى را كه به او نازل
نشده و وحى نشده نمايش مىدهد.
4- مثل اينكه اصلا اين مرد شقى به پيغمبر وثوق ندارد.اى عجبا چه موقع
و از كجا يقين پيدا مىكند» ؟
سيد مرتضى در كتاب «تنزيه» خود آورده است كه: ان النبى صلى الله عليه
و آله لما نص على امير المؤمنين عليه السلام بالامامة فى ابتدآء الامر جآءه قوم من
قريش قالوا له: يا رسول الله! ان الناس قريبو عهد بالاسلام و لا يرضوا ان تكون
النبوة فيك و الامامةفى ابن عمك، فلو عدلتبها الى حين لكان اولى!
فقال لهم النبى صلى الله عليه و آله: ما فعلت ذلك برايى فاتخير فيه،
و لكن الله امرنى به و فرضه على! فقالوا له: فاذا لم تفعل ذلك مخافة الخلاف على ربك
فاشرك معه فى الخلافة رجلا من قريش يسكن اليه الناس، ليتم الامر و لا يخالف عليك!
فنزل: «لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين» .
(18)
«چون رسول خدا صلى الله عليه و آله در اول امر، تصريح به خلافت امير
المؤمنين عليه السلام نمودند جماعتى از طائفه قريش به خدمتش آمده و گفتند: يا رسول
الله! مردم، دير زمانى نيست كه از جاهليتبه دين اسلام گرويدهاند، و ايشان را
ناخوشايند است كه نبوت در تو، و امامت در پسر عموى تو بوده باشد، و اگر تا زمانى
بين ولايت على و غير على فرق نگذارى و صرف نظر كنى سزاوارتر است!
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من اين كار را از نزد خود و
به راى خود نكردهام تا در آن اختيار داشته باشم، و ليكن خدا به من امر كرده است، و
او بر من واجب نموده است.گفتند: پس بنابراين چون تو از مخالفت پروردگارت مىترسى، و
بدين پيشنهاد عمل نمىكنى، در خلافت على شخصى را از قريش شريك گردان تا بدينوسيله
مردم آرامش پيدا كنند و اين امر تمام شود و از مردم مخالفتى بر عليه تو سر نزند.اين
آيه نازل شد: اى پيغمبر اگر چيزى را شريك قرار دهى هر آينه عمل تو حبط و نابود
مىشود، و هر آينه از زيانكاران مىباشى» !
عبد العظيم حسنى از حضرت صادق عليه السلام در خبرى روايت مىكند كه:
قال رجل من بنى عدى: اجتمعت الى قريش فاتينا النبى صلى الله عليه و آله فقالوا: يا
رسول الله: انا كنا تركنا عبادة الاوثان و اتبعناك فاشركنا فى ولاية على فنكون
شركاء.فهبط جبرئيل على النبى صلى الله عليه و آله فقال: يا محمد! لئن اشركت ليحبطن
عملك و لتكونن من الخاسرين.
«مردى از طائفه بنى عدى گويد: جماعتى از قريش نزد من آمدند و با آنها
نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمديم.ايشان گفتند: يا رسول الله! ما در
پرستش بتها بوديم و آنها را ترك نموديم و از تو پيروى كرديم، بنابراين ما را در
ولايت على شريكگردان تا در امر امامتشريك باشيم.جبرائيل نازل شد و اين آيه را
آورد: اگر شريك قرار دهى هر آينه عملت نابود شده و از زيانكاران مىباشى!
آن مردى كه از بنى عدى بود گويد: از گفتار پيغمبر سينه من تنگ شد و
بطور فرار از شدت فشارى كه بر من وارد شد خارج شدم، ناگهان در راه به اسب سوارى
برخورد كردم كه بر روى اسب قهوهاى رنگ مايل به قرمز نشسته و عمامه زردى بر سر داشت
و بوى مشك از او ساطع بود، و به من گفت: اى مرد لقد عقد محمد عقدة لا يحلها الا
كافر او منافق. «هر آينه محمد پيمانى بسته است كه آن را باز نمىكند مگر شخص كافر و
يا منافق» !
من به نزد پيغمبر آمدم و او را از اين داستان آگاه كردم.پيغمبر
فرمود: آيا آن مرد سواره را شناختى؟ ! او جبرائيل عليه السلام بود كه بر شما پيمان
ولايت را عرضه كرد كه: اگر آن پيمان را بگشائيد و در آن شك بياوريد در روز قيامت
دشمن شما خواهد بود.
سيد حميرى گويد:
و قام محمد بغدير خم فنادى معلنا صوتا بديا 1
الا من كنت مولاه فهذا له مولى و كان به حفيا 2
الهى عاد من عادى عليا و كن لوليه مولى وليا 3
فقال مخالف منهم عتل لاولاهم به قولا خفيا 4
لعمر ابيك لو يسطع هذا لصير بعده هذا نبيا 5
فنحن بسوء رايهما نعادى بنى تيم و لا نهوى عديا6
(19)
1- «محمد در روز غدير خم بپا خاست و با صداى بلند و آشكارا مردم را
در خطاب خود صدا زد:
2- آگاه باشيد كه: هر كس من مولاى اويم اين مرد مولاى اوست و به امور
او و وضعيات و احوال او عارف است.
3- اى خداى من! دشمن بدار آن را كه على را دشمن بدارد، و براى آن
كهولايت على را پذيرفته است ولى و سرپرست و صاحب اختيار و مولى باش!
4- يكنفر از ميان آنها كه مرد سرسخت و سركشى بود با سخن آهسته به
اولين از آن مردم گفت:
5- به پدرت سوگند كه اگر محمد مىتوانست، على را بعد از خود پيغمبر
مىكرد.
6- و بر اساس اين بدانديشى كه اين دو نفر داشتند ما دشمن بنى تيم
هستيم و ميل به سوى بنى عدى نداريم» .
از حضرت باقر عليه السلام روايت است كه: در اين حال پسر هند برخاست و
با حال تكبر و نخوت، دستهاى خود را راست و به پائين كشيده كرده و با حال خشم و غضب
خارج شد در حالى كه از جانب راستبه عبد الله بن قيس اشعرى و از جانب چپ به مغيرة
بن شعبة تكيه زده بود مىگفت:
و الله لا نصدق محمدا على مقالته و لا نقر عليا بولايته.فنزل:
«فلا صدق و لا صلى و لكن كذب و تولى ثم ذهب الى اهله يتمطى اولى لك
فاولى ثم اولى لك فاولى» .(20)
«سوگند به خدا كه ما محمد را در گفتارش تصديق نمىكنيم و على را بر
ولايت قرار نمىدهيم.و اين آيات نازل شد: نه تصديق مىكند و نه نماز مىخواند، و
ليكن تكذيب مىنمايد و پشت مىكند و سپس متكبرانه و متبخترانه به سوى اهل خود
مىرود.آتش سزاوارتر استبه تو، پس سزاوارتر است، و سپس سزاوارتر است و پس از آن
نيز سزاوارتر است» .
در اين حال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيتبرگرداندن و كشتن
او را نمودند، جبرائيل فرود آمد و اين آيه را آورد: لا تحرك به لسانك لتعجل به
(21) «زبان خود را به اين نيتحركت مده و در اين كار تعجيل مكن» ! فلهذا
رسول خدا ساكتشدند و از او صرف نظر كردند.
و از امام عليه السلام در تفسير آيه:
و قال الذين لا يرجون لقائنا ائتبقرآن غير هذا او بدله
(22)
و گفتند آن كسانى كه اميد لقا و ديدار ما را ندارند: تو قرآنى غير از
اين قرآن بياور و يا آن را تبديل كن) وارد است كه: اين گفتار دشمنان خداست كه
درباره رسول او در غيبتش مىگفتند و چنين مىپنداشتند كه او سخن آنها را نمىشنود:
اگر محمد ما را به جاى على به ولايتبنشاند و يا آيهاى را به جاى آيه ديگرى بنشاند
درست است» .
خداوند عز و جل بر رد سخن ايشان فرمود: اى پيغمبر بگو:
ما يكون لى ان ابدله من تلقاء نفسى ان اتبع الا ما يوحى الى انى اخاف
ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم.
«من اين طور نيستم كه بتوانم از نزد خودم چيزى را تغيير و تبديل دهم،
من فقط متابعت از آن چيزى را مىنمايم كه به من وحى شده است، من از پروردگارم در
صورت عصيان و گناه از امر او نگران هستم كه در روز بزرگى مرا به عذاب خود مبتلا
كند» .
و از حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر عليهما السلام وارد است كه رسول
خدا صلى الله عليه و آله مردم را به ولايتخصوص على بن ابيطالب فرا خواندند، مردم
آنحضرت را متهم كردند و از نزد او خارج شدند، اين آيه را خداوند فرستاد:
قل انى لا املك لكم ضرا و لا نفعا قل انى لن يجيرنى من الله (ان
عصيته) احد و لن اجد من دونه ملتحدا الا بلاغا من الله و رسالاته (فى على) و من يعص
الله و رسوله (فى ولاية على) فان له نار جهنم خالدين فيها ابدا.
(23)
«بگو اى پيغمبر! من ابدا مالك چيزى براى شما نيستم نه ضررى و نه
منفعتى! بگو (اگر من مخالفت امر خداوند را بكنم) هيچ كدام از مردم نمىتواند مرا در
پناه خود آورد و من غير از خدا براى خودم هيچ پناهگاهى نمىيابم - مگر اينكه از
خداوند و رسالات او (درباره على) ابلاغ كنم - و هر كس كه خدا و رسول او را (درباره
ولايت على) مخالفت كند، جزاى او آتش جهنم است كه در آن مخلدخواهند بود» .
و نيز از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام روايت است كه: آيه سوره
مزمل را اين طور تفسير كردهاند:
و اصبر على ما يقولون (فيك) و اهجرهم هجرا جميلا و ذرنى و المكذبين
(بوصيك) اولى النعمة و مهلهم قليلا.(24)
«شكيبا باش بر آنچه (درباره تو) مىگويند، و از ايشان به طور پسنديده
و نيكو دورى گزين.و مرا واگذار با تكذيب كنندگان (درباره وصى تو) كه آن تكذيب
كنندگان خوشگذران و رفاه طلب هستند، و مدت كمى ايشان را مهلتبده» !
و از بعضى از معصومين عليهم السلام وارد است كه: آيه سوره مرسلات را
اين طور تفسير كردهاند:
ويل يومئذ للمكذبين (يا محمد بما اوحى اليك من ولاية على) الم نهلك
الاولين (الذين كذبوا الرسل فى طاعة الاوصياء) كذلك نفعل بالمجرمين (من اجرم الى آل
محمد و ركب من وصيه ما ركب) .(25)
«واى بر تكذيب كنندگان (اى محمد از آنچه بر تو درباره ولايت على وحى
شده است) آيا ما قوم پيشينيان را هلاك نكرديم؟ (آنانكه رسولان خود را درباره اطاعت
اوصياء آنها تكذيب كردند) همچنين ما با جرم پيشگان عمل مىكنيم (آن كسى كه درباره
آل محمد جرم كرده و درباره وصى او مرتكب شده آنچه را مرتكب شده است) .
و از حضرت صادق عليه السلام وارد است كه: آيه سوره يونس را اينطور
تفسير كردهاند:
و يستنبئونك احق هو (ما تقول فى على) قل اى و ربى انه لحق و ما انتم
بمعجزين.(26)
«و از تو اى پيامبر مىپرسند: آيا حق است آن (چيزى كه تو درباره على
مىگوئى) بگو آرى و سوگند به پروردگارم كه حق است و شما نمىتوانيد جلوى امر خدا را
بگيريد» !
عونى گويد:
اليس قام رسول الله يخطبهم يوم الغدير و جمع الناس محتفل؟1
و قال: من كنت مولاه فذاك له من بعد مولى فواخاه و ما فعلوا 2
لو سلموها الى الهادى ابى حسن كفى البرية لن تستوحش السبل 3
هذا يطالبه بالضعف محتقبا و تلك يجدونها فى محفل جمل4
(27)
1- «آيا رسول خدا در روز غدير در وقتى كه مردم در مكانى مجتمع بودند،
بپا برنخاست و خطبه نخواند؟
2- و آيا نگفت: هر كس من صاحب اختيار او هستم، پس از من اين على صاحب
اختيار اوست؟ و آيا با على عقد برادرى نبست و او را برادر خود قرار نداد؟ و ليكن آن
مردم طبق گفتار رسول خدا عمل نكردند كه گفت:
3- اگر ولايت را به راهبرى و راهنمائى على ابو الحسن بسپارند او تمام
مردم جهان را كفايت مىكند و از راههاى خدا و طرق هدايت و سلامتبدون ترس مىگذرند.
4- ابو الحسن على بن ابيطالب مطالبه امر را مىكند در حالى كه بواسطه
ضعف و نداشتن يار و معين متوقف و محتبس است.و مردم بطور اجتماع آن خلافت را در
محفلى بطور عطيه و رايگان مىيابند (و يا به سوى ديگر سوق مىدهند و مىرانند)» .
ابن حماد گويد:
الا ان هذا ولى لكم اطيعوا فويل لمن لم يطع
(28)
«آگاه باشيد كه اين مرد ولى شماست و از او اطاعت كنيد، و واى بر آن
كه اطاعت نكند» .
و نيز ابن شهر آشوب از عونى آورده است:
يقول رسول الله هذا لامتى هو اليوم مولى رب ما قلت فاسمع 1
فقام جحود ذو شقاق منافق ينادى رسول الله من قلب موجع 2
اعن ربنا هذا ام انت اخترعته فقال: معاذ الله لستبمبدع 3
فقال عدو الله: لاهم ان يكن كما قال حقا بى عذابا فاوقع 4
فعوجل من افق السماء بكفره بجندلة فانكب ثاو بمصرع5
(29)
1- رسول خدا مىگفت: اين على امروز براى امت من صاحب اختيار
است.پروردگار را شاهد باش آنچه را كه گفتم.
2- پس يك مرد منافق كه اهل شقاق و عداوت بود رسول خدا را با سخنان
دردناكى كه از دل دردآور او برمىخاست مخاطب قرار داده و گفت:
3- آيا اين نصب ولايت از پروردگار ماست؟ يا آنكه تو خودت اختراع و
ابداع كردهاى؟ پيغمبر گفت: معاذ الله، پناه مىبرم به خدا من ابداع كننده نيستم.
4- آن دشمن خدا گفت: پروردگارا اگر آنچه را پيغمبر گفته استحق است،
عذابى را بفرست تا بر من واقع شود.
5- به سبب كفرى كه آورد از افق آسمان، خداوند با سنگ بزرگى او را به
عقوبت رسانيده و در كيفرش تسريع و شتاب شد، و به رو در افتاد و در مصرع و محل زمين
خوردنش جان داد و اقامت گزيد» .
و نيز ابن شهر آشوب گويد: در خبر است كه:
ان النبى صلى الله عليه و آله كان يخبر عن وفاته بمدة و يقول: قدحان
منى خفوق من بين اظهركم! و كانت المنافقون يقولون لئن مات محمد ليخرب دينه.فلما كان
موقف الغدير قالوا: بطل كيدنا.فنزلت:
اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم
دينكم - الآية.(30)
«قبل از مدتى كه رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله واقع شود، آنحضرت
خبر از مرگ خود مىداد و مىگفت: نزديك شده است كه من از ميان شما غائب شوم.و
منافقين مىگفتند: اگر محمد بميرد، دينش خراب مىشود.چون موقف غدير واقع شد گفتند:
كيد و انديشه ما باطل شد.اين آيه نازل شد: «امروز كافران از دستبرد به دين شما
مايوس شدند، از ايشان مترسيد و از من بترسيد. من امروز دين شما را كامل كردم...».
و نيز او از بشنوى آورده است:
فقال كبيرهم ما الراى فيما ترون يرد ذا الامر الجلى 1
سمعتم قوله قولا بليغا و اوصى بالخلافة فى على 2
فقالوا حيلة نصبت علينا و راى ليس بالعقد الوفى 3
ندبر غير هذا فى امور ننال بها من العيش السنى 4
سنجعلها اذا ما مات شورى لتيمى هنالك اوعدى5
(31)
1- «پس بزرگ آنها گفت: راى و تدبير شما در اين امر چيست؟ و او صاحب
امر الهى آشكار و روشن را رد مىكرد.
2- شما گفتار او را كه روشن و بليغ و واضح، درباره خلافت على وصيت
كرد، شنيديد!
3- آنها گفتند: اين انديشه وحدت نظر و راى شخصى اوست كه بر ما ثابت و
مقرر داشته است، و اما پيمان و عهد ناگسستنى و امر مبرمى نيست.
4- ما در جريان و تمشيت امور خود، طريقه ديگرى غير از اين نظريه را
اعمال و تدبير خواهيم نمود تا بواسطه آن به زندگى و حيات اجتماعى و
معيشتبزرگوارانه و بلند مرتبه نائل آئيم.
5- اگر محمد بميرد ما امامت را در شورى مىگذاريم تا در اين صورت
ابوبكرى و يا عمرى در آنجا به خلافت رسند» .
و ابن شهر آشوب همچنين گويد: و در خبر وارد است كه: چون رسول خدا صلى
الله عليه و آله و سلم از غدير خم فارغ شد و مردم متفرق شدند، جمعى از طائفه قريش
به دور هم گرد آمدند و از قضيه و داستان وقعه غدير تاسف مىخوردند، در اين حال
سوسمارى (ضب) از نزد آنها عبور كرد، بعضى از آنها به ديگرى گفت: اى كاش محمد اين
سوسمار را امير و رئيس ما كرده بود و على را امير نكرده بود.
ابوذر غفارى سخن او را شنيد و آنرا براى رسول خدا حكايت كرد.رسول خدا
صلى الله عليه و آله و سلم دنبال آن جماعت فرستاد و ايشان را حاضر كرد و گفتارشان
را بر آنها عرضه داشت.ايشان انكار كردند و به خدا قسم ياد كردند كه چنين مقالهاى
رانگفتهاند. خداوند اين آيه را فرستاد:
يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم و
هموا بما لم ينالوا و ما نقموا الا ان اغناهم الله و رسوله من فضله فان يتوبوا يك
خيرا لهم و ان يتولوا يعذبهم الله عذابا اليما فى الدنيا و الآخرة و ما لهم فى
الارض من ولى و لا نصير.(32)
«اين منافقين به خدا سوگند مىخورند كه چنين سخنى را نگفتهاند، و
تحقيقا سخن كفر را گفتهاند و بعد از اسلام آوردنشان كافر شدهاند، و عزم و همتخود
را بر آن چيزى داشتند كه بدان كامياب نشدند.و اين انتقامشان (از اسلام و قرآن و
رسول خدا و ولى عهد او) نبود مگر به جهت پاداشى كه خداوند و رسول او، از فضل خود
ايشان را بىنياز و عزيز و غنى فرمودهاند.پس اگر از اين عملشان بازگشت كنند براى
ايشان پسنديده است، و اگر پشت نموده و اعراض نمايند خداوند در دنيا و آخرت، آنان را
به عذاب دردناكى معذب مىكند.و البته در اين صورت ايشان در روى زمين هيچ ولى و
مولائى، و هيچ نصير و معينى ندارند» .
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ما اظلت الخضراء و ما اقلت
الغبراء على ذى لهجة اصدق من ابى ذر.(33)
«آسمان نيلگون سايه نيفكنده، و زمين غبار آلوده خاكى رنگ بر خود بار
نكرده است صاحب سخن و گفتارى را كه از ابوذر صادقتر و راستگوتر باشد» .
در روايت ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام در خبرى وارد است كه ان
النبى صلى الله عليه و آله قال: اما جبرئيل نزل على و اخبرنى انه يؤتى يوم القيامة
بقوم امامهم ضب، فانظروا ان لا تكونوا اولئك، فان الله تعالى يقول: يوم ندعوا كل
اناس بامامهم.(34)
«جبرائيل بر من فرود آمد و مرا خبر داد كه در روز قيامت جماعتى را در
محشر حاضر مىكنند كه پيشواى آنها ضب (سوسمار) است.شما در حال خود نظر كنيد ببينيد
از آن دسته نباشيد، زيرا كه خداوند تعالى مىفرمايد: روزى مىرسد كه ما هر دسته از
مردم را به امامشان مىخوانيم و به نام امام آنها را صدا مىكنيم و طلبمىنمائيم»
.
و نيز ابن شهر آشوب از ابن طوطى اين ابيات را آورده است:
و يوم غدير قد اقروا بفضله و فى كل وقت منهم الغدر اضمروا 1
ارى دوح خم و النبى محمدا ينادى باعلى الصوت منهم و يجهر 2
الست اذن اولى بكم من نفوسكم فقالوا: بلى و القوم فى الجمع حضر 3
فقال لهم: من كنت مولاه منكم فمولاه بعدى حيدر المتخير 4
فوال مواليه و عاد عدوه ايا رب و انصره لمن ظل ينصر 5
فلما مضى الهادى لحال سبيله ابانوا له الغدر القبيح و اظهروا6
(35)
1- «و در روز غدير همگى به فضيلت على اعتراف كردند، و ليكن در هر فرصت
غدر و مكر خود را مخفى مىداشتند.
2- من دارم مىبينم آن درخت غدير خم و پيامبر محمد را كه با صداى بلند
با گفتار جهريه خود ندا مىكند:
3- آيا من از نفوس شما به خودتان نزديكتر نيستم؟ گفتند: آرى.و جمعيت و
قوم قريش همگى حضور داشتند.
4- پس پيامبر به آنها گفت: هر كدام از شما كه من صاحب اختيار اويم، پس
از من حيدر انتخاب شده خدا، مولاى اوست.
5- خداوندا مواليان على را در زير ولايتخود آر.و كسى كه پيوسته على
را يارى مىكند، تو او را نيز يارى فرما!
6- ليكن چون پيغمبر هادى امت راه خود را طى كرده و از اين دنيا گذشت،
آنان مكر قبيح خود را آشكارا ساختند.
در كتاب «ذخائر العقبى» با تخريج احمد در «مسند» خود از براء بن عازب
روايت كرده است كه: ما در سفر با پيغمبر بوديم و در غدير خم نازل شديم.و سپس داستان
خطبه رسول الله را بيان مىكند و در ذيل آن مىگويد: فلقيه عمر بعد ذلك فقال: هنيئا
لك يابن ابى طالب! اصبحت و امسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة.
(36)
«عمر بعد از اين جريان على را ملاقات كرد و گفت: گوارا باشد بر تو اى
پسرابوطالب! صبح كردى و شب كردى در حالى كه صاحب اختيار هر مؤمن و هر مؤمنهاى
مىباشى» !
و احمد بن حنبل همين حديث را در كتاب «مناقب» خود از عمر تخريج كرده
است.(37)
و نيز محب الدين طبرى در همين كتاب «ذخائر» گويد: عن عمر - رضى الله
عنه - و قد جاءه اعرابيان يختصمان فقال لعلى: اقض بينهما يا ابا الحسن.فقضى على
بينهما.فقال احدهما: هذا يقضى بيننا؟ ! فوثب اليه عمر و اخذ بتلبيبه و قال: ويحك ما
تدرى من هذا؟ ! هذا مولاى و مولى كل مؤمن! و من لم يكن مولاه فليس بمؤمن.
(38)
«از عمر (رضى الله عنه) روايت است كه در وقتى كه دو نفر اعرابى به نزد
او براى فصل خصومت آمده بودند، به امير المؤمنين عليه السلام گفت: اى ابو الحسن بين
اين دو نفر قضاوت كن! امير المؤمنين عليه السلام بين آن دو نفر قضاوت كردند، يكى از
آن دو نفر گفت: اين مرد بين ما قضاوت مىكند؟ ! عمر به سوى او جهيد و گريبان او را
گرفت و گفت: واى بر تو! نمىدانى اين مرد كيست؟ ! اين مرد مولاى من و مولاى هر مؤمن
است، و هر كس كه على مولاى او نباشد او مؤمن نيست» .
اين حديث را نيز، ابن السمان در كتاب «الموافقة» تخريج كرده است.
و ابن اثير جزرى اين طور آورده است كه: فقال عمر بن الخطاب: يابن ابى
طالب! اصبحت اليوم ولى كل مؤمن.(39)
«عمر بن خطاب گفت: اى پسر ابوطالب در امروز صبح كردى در حالى كه صاحب
اختيار هر مؤمنى هستى» !