امام شناسى ، جلد هشتم
علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى
- ۱ -
(1) - آيه اول و دوم از سوره حجرات: چهل و نهمين سوره از قرآن كريم. (2. «مناقب ابن شهر آشوب» ج 1، ص 181، و ص 182 از عبدى كه در عبارات او مقصود: سفيان بن مصعب عبدى كوفى است، روايت مىكند. (3. «مناقب ابن شهر آشوب» ج 1، ص 181. (4. «ريحانة الادب» ج 4، ص 99. (5. «الغدير» ج 4 ص 155 تا ص 160.و آخر ابيات در بيت 98 تا 106 گويد: (فصاحة شعرى مذ بدت لذوى الحجى تمثلت الاشعار عندهم لكنا (و خير فنون الشعر مارق لفظه و جلت معانيه فزادت بها حسنا (و للشعر علم ان خلا منه حرفه فذاك هذاء فى الرؤس بلا معنى (اذا ما اديب انشد الغثخلته من الكرب و التنغيص قد ادخل السجنا (اذا ما راوها احسن الناس منطقا و اثبتهم حدثا و اطيبهم لحنا (تلذ بها الاسماع حتى كانها الذ من ايام الشبيبة او اهنى (و فى كل بيت لذة مستجدة اذا ما انتشاه قيل: يا ليته ثنى (تقبلها ربى و وفى ثوابها و ثقل ميزانى بخيراتها وزنا (و صلى على الاطهار من آل احمد اله السماء ما عسعس الليل او جنا (بايد دانست كه: ابن حماد عبدى از اهل بصره و معاصر شيخ صدوق و اقران او بوده است و نجاشى او را ادراك كرده است.و او از كتب ابى احمد جلودى بصرى متوفى در سنه 332 روايت مىكند.و اما عبدى كوفى: سفيان بن مصعب از اهل كوفه بوده و معاصر سيد حميرى بوده و ظاهرا تا حدود سنه 178 كه وفات حميرى بوده حيات داشته و حضرت صادق عليه السلام شيعه را امر كردهاند كه اشعار او را در منازل خود بخوانند (الغدير ج 2 ص 297) . (6. در زمان رسول خدا چون اراده مىفرمود مردم را جمع كند، از طرف او ندا مىكردند: الصلوة جامعة يعنى: جمع كننده مردم نماز است.مردم مىفهميدند كه مطلبى است، و بايد براى استماع آن جمع شوند، آنگاه در مسجد اجتماع مىكردند.و ممكن است اين ندا با اعراب الصلاة جامعة بوده باشد كه لفظ الصلاة منصوب بر اغراء، و جامعة حال باشد، يعنى روى آوريد به نماز كه جمع كننده مؤمنين است. (7. «ديوان حميرى» قصيده 166 ص 397.و «الغدير» ج 2، ص 229، و «اعيان الشيعة» طبع دوم، ج 12، ص 154.و «مناقب ابن شهرآشوب» ج 1، ص 535. (8. «ديوان حميرى» قصيده 181، ص 430، بيت 15 و 16 از قصيده 52 بيتى در فضيلت امير المؤمنين عليه السلام و «اعيان الشيعة» ، ج 12، ص 157.و «مناقب ابن شهر آشوب» ج 1، ص 535. (9. در «مناقب» اشتقالها ضبط كرده است، و همچنين در «اعيان الشيعة» ، و در حاشيه «مناقب» مصحح اثتقالها با ثاء آورده است، و در «ديوان حميرى» اشتغالها با غين ضبط كرده است.و ما چون معناى مناسبى غير از اشتغالها نيافتيم آنهم مناسب فى الجملة، فلهذا در شعر با غين آورديم. (10. «ديوان حميرى» قصيده 133 ص 329 تا ص 331.و «اعيان الشيعة» ج 12، ص 161.و «مناقب» ج 1، ص 535. (11. ابو محمد عونى: طلحة بن عبيد الله بن ابى عون غسانى، در «الغدير» ج 4 از ص 124 تا ص 140 ترجمه حال او و بعضى از قصائد او را در مدح اهل بيت و حضرت امير المؤمنين و حضرت صادق عليه السلام آورده است.انصافا اشعار نغز و آبدار و رشيق و عميق است.اشعار او درباره اهل بيت عليه السلام آنقدر عالى و راقىاست كه قافلهها براى به دست آوردن اشعار او به راه مىافتاده است. منير شاعر پدر احمد بن منير، اشعار عونى را در بازارهاى طرابلس مىخوانده است، و گوش مردم آن سامان را بدين فضائل زينت مىداده است.ليكن اين نداى بر اهل بيت و بر ذكر مناقب ايشان براى اين عساكر گران آمده و خواسته است آوازه و آبروى منير شاعر را مشوه و ملبس كند فلهذا گفته است كه: او در بازارهاى طرابلس با شعر عونى تغنى مىكرده است.و ابن خلكان بعد از مدتى از سپرى شدن روزگار آمد و بر اشعار عونى واقف شد و بيش از ابن عساكر به تنقيد پرداخت، و بدون ذكر اشعار عونى فقط گفته است كه منير در بازارها تغنى مىكرده است. (12. «مناقب ابن شهرآشوب» ج 1، ص 535، و «الغدير» ج 4، ص 127. (13 و 14. «مناقب ابن شهرآشوب» ج 1، ص 535 و 536. (15. آيات 44 تا 50 از سوره 69: الحاقة. (16. آيه 51، از همين سوره. (17. آيه 51، از سوره 68: قلم. (18. آيه 65، از سوره 39: زمر. (19. «ديوان حميرى» قصيده 198، ص 458 و ص 459.و «اعيان الشيعة» ج 12 ص 164.و «مناقب ابن شهرآشوب» ج 1، ص 537. (20. آيه 31 تا 35، از سوره 75: قيامت. (21. آيه 16 از سوره 75: قيامت. (22. آيه 15، از سوره 10 يونس، و تمام آيه اين طور است: (و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات قال الذين لا يرجون لقائنا ائتبقرآن غير هذا او بدله قل ما يكون لى ان ابدله من تلقاء نفسى ان اتبع الا ما يوحى الى انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم. (23. اقتباس از آيه 21 تا 23، از سوره 72: جن، زيرا كه در آيه شريفه اولا ضرا و لا رشدا مىباشد، و ثانيا كلمه ان عصيته در آيه نيامده است. (24. آيه 10 و 11، از سوره 73: المزمل. (25. آيه 15 تا 18 از سوره 77: مرسلات. (26. آيه 53، از سوره 10: يونس. (27. «مناقب» ، ج 1، ص 537 و ص 538.و «الغدير» ج 4، ص 124.در بيت چهارم در «مناقب» يجدونها با جيم معجمه ضبط كرده است، و در «الغدير» با حاء مهمله: يحدو بها.و در هر دو حال مفاد و حاصل واحد است، و ضمير مؤنثبه خلافتبر مىگردد. (28. «مناقب ابن شهر آشوب» طبع سنگى ج 1، ص 535 تا ص 538. (29. «مناقب ابن شهر آشوب» ج 1، ص 538.و «الغدير» ج 4، ص 125. (30. همين مصدر ص 538. (31. «مناقب ابن شهر آشوب» ج 1، ص 539. (32. آيه 74، از سوره 9: توبه. (33 و 34. «مناقب ابن شهر آشوب» ، ج 1، ص 539. (35. «مناقب ابن شهر آشوب» ، ح 1، ص 539. (36. «ذخائر العقبى» ص 67. (37 و 38. «ذخائر العقبى» ص 68. (39. «اسد الغابة» ، ج 4، ص 28. (40. در نسخه كتاب مولائى با الف ممدودة ضبط شده است.و اين اشتباه است زيرا مولى بر وزن مفعل با الف مقصوره است. (41. «حبيب السير» طبع حيدرى، ج 1، ص 411. (42. «روضة الصفا» طبع سنگى، ج دوم، وقايع سال دهم هجرت. (43. «الغدير» ج 1، ص 272 تا ص 283. (44. «تفسير المنار» شيخ محمد عبده، ج 6، ص 465 و ص 466.و اين فقره جزئى از آيه 10، از سوره 59: حشر است. (45. «الامامة و السياسة» طبع مصر، سنه 1328 هجرى، ص 12 و ص 13.احمد امين مصرى در جلد اول از كتاب «ضحى الاسلام» ص 402 گويد: ابن قتيبه: ابو محمد عبد الله بن مسلم است.اصل او فارسى و از اهل مرو است.در بغداد به رشد و كمال علمى خود رسيد و سمت قضاوت را عهدهدار شد و پس از آن قضاوت دينور را به عهده داشت و از اين جهت او را دينورى گويند، و سپس در بغداد معلم شد.و مدت حيات او از سنه 213 هجرى تا سنه 276 هجرى بوده است. (46. «اسد الغابة» ج 1، ص 195. (47. «الامامة و السياسة» ص 12. (48 و 49. «فرائد السمطين» .حموئى، ج 1، حديث 109، باب 27، ص 145، و حديث 110، باب 28، ص 147. (50. «حلية الاولياء» ج 1، ص 64 از محمد بن عمر بن غالب، از محمد بن احمد بن ابى خيثمة، از عباد بن يعقوب، از موسى بن عثمان حضرمى، از اعمش، از مجاهد، از ابن عباس، از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است.و در «تاريخ ابن عساكر» ، ج 2 از ص 428 تا ص 430 پنج روايتبا سندهاى مختلف به همين مضمون و يا مشابه آن روايت كرده است. (و ابن شهر آشوب «در مناقب» ج 1 ص 546 چنين گويد: جماعتى از ثقات روايت كردهاند از اعمش، از عبايه اسدى، از على بن ابيطالب، و نيز روايت كردهاند از ليث، از مجاهد و سدى، از ابو مالك، و ابن ابى ليلى، از داود بن على، از پدرش، و ابن جريج از عطاء و عكرمه و سعيد بن جبير همگى از ابن عباس، و نيز روايت كرده است عوام بن حوشب، از مجاهد، و روايت كرده اعمش، از زيد بن وهب از حذيفه، جميعا از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كردهاند كه: آنحضرت فرموده است: (ما انزل الله تعالى آية فى القرآن فيها «يا ايها الذين آمنوا» الا و على اميرها و شريفها.و در روايتحذيفه اينطور است: الا كان لعلى بن ابيطالب لبها و لبابها.و در رواياتى اينطور است: الا على راسها و اميرها.و در روايتيوسف بن موسى قطان و وكيع بن جراح: اميرها و شريفها لانه اول المؤمنين ايمانا.و در روايت ابراهيم ثقفى و احمد بن حنبل و ابن بطه عكبرى از عكرمة، از ابن عباس: الا على راسها و شريفها و اميرها.و در صحيفه حضرت رضا عليه السلام اين طور وارد است كه: ليس فى القرآن «يا ايها الذين آمنوا» الا فى حقنا، و لا فى التوراة «يا ايها الناس» الا فين. (51. «فرآئد السمطين» ج 1، باب 32 حديث 119، ص 157، و «غاية المرام» قسمت اول، ص 17، حديث هفتم.و ابن شهر آشوب در «مناقب» ج 1 ص 548 و ص 549 آورده است كه اين قضيه را خطيب در «تاريخ بغداد» در سه جا ذكر كرده است. (52. «مناقب» خوارزمى، طبع نجف، فصل دوم، قتال اهل جمل، ص 111، و «غاية المرام» ، قسمت اول، ص 21 و ص 22، حديث چهل و دوم. (53. كتاب «الامام المهاجر» تاليف محمد ضيآء شهاب، و عبد الله بن نوح، كه در احوال احمد بن عيسى بن محمد بن على العريضى بن الامام جعفر الصادق عليه السلام نگارش يافته است، ص 154. (54. «حلية الاولياء» ج 1، ص 65. (55. ابن اثير جزرى در «الكامل فى التاريخ» طبع بيروت سنه 1385 هجرى در ج 2، ص 317 گويد: در محرم از سنه يازدهم لشگرى را براى شام تجهيز كرد، و امير آن لشگر را اسامة قرار داد.اسامه فرزند زيد پسر خوانده حضرت بود.حضرت او را امر كرد كه: اسبان تجهيز شده را تا مرز بلقاء و داروم از زمين فلسطين ببرد.منافقين در امارت و رياست اسامة به گفتگو پرداختند و گفتند: يك جوان را بر قسمت اعظم از مهاجرين و انصار امير گردانيده است.رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ان تطعنوا فى امارته فقد طعنتم فى امارة ابيه من قبل، و انه لخليق للامارة، و كان ابوه خليقا لها.و اوعب مع اسامة المهاجرون الاولون منهم: ابوبكر و عمر: «اگر شما در امارت و رياست اسامة زبان به طعن و ايراد گشوديد چيز تازهاى نيست چون در امارت و رياست پدرش نيز قبل از اين زبان به طعن و ايراد گشوديد.و بدرستى كه حقا اسامه سزاوار براى رياست است، همچنانكه پدرش نيز سزاوار براى رياستبود.حضرت براى تجهيز جيش اسامه تمام مهاجرين سابقين و پيشين را كه از جمله ايشان ابوبكر و عمر بودند بسيج كرده و همگى با اسامه بسيجشدند» . (56. «شرح نهج البلاغه» ابن ابى الحديد، بيست جلدى، ج 17، ص 183، و «الكامل فى التاريخ» ابن اثير، ج 2، ص 335. (57. مردان عرب چون دستمالى بر روى سر مىگذارند كه از اطراف گردن آنها آويزان است، براى نگهدارى آن بر روى سر چيزى را به شكل چنبره دائره شكل مىگذارند.آن چيز را عقال گويند. (58. «تاريخ دمشق» ابن عساكر، ج 2، از ص 464 تا ص 480 روايات كثيرى را بدين مضمون نقل كرده است. (59. «تاريخ دمشق» ، ج 2 ص 459. (60. «تاريخ دمشق» ، ج 2 ص 457. (61. «مجالس المؤمنين» ، ص 287 در ربع آخر صفحه. (62. «تاريخ دمشق» ، ج 2 ص 259 و ص 260. (63. آيه 54، از سوره 4: نساء. (64. «مناقب ابن شهر آشوب» ج 1، ص 546 و ص 547، و «غاية المرام» قسمت اول ص 21، حديث چهلم. (65. «كتاب سليم بن قيس» ص 148.و ما در درس 116 خواهيم آورد كه از جمله احتجاجهاى سلمان به ابوبكر اينست كه با وجود اعلم در ميان امت تو چگونه متصدى مقام شدهاى؟ ! و عذرت در تقدم چه خواهد بود؟ ! و به اين اخبار و نظائر آن مىتوان استدلال به وجوب حكومت اعلم و تقليد اعلم نمود.و همچنين در خطبه حضرت امام حسن عليه السلام در حضور معاويه اين حقيقتبيان شده است «امالى طوسى» ج 2 ص 172 و «غاية المرام» ص 298 حديث 26 و 27. (66. در «مناقب» ابن شهر آشوب ج 1 ص 547 و ص 548 آورده است كه از ابن عباس روايت است كه: على بن ابيطالب به رسول خدا عرض كرد: السلام عليك يا رسول الله! حضرت رسول پاسخ او را دادند: و عليك السلام يا امير المؤمنين و رحمة الله و بركاته! على عرض كرد: شما زنده هستيد و مرا امير مؤمنان مىخوانيد! پيغمبر فرمود: آرى! اين نام گذارى را جبرائيل از جانب خداوند در حالى كه من زندهام گذارده است.اى على تو ديروز بر من در حالى كه مشغول سخن با جبرائيل بودم عبور كردى و سلام نكردى! جبرائيل (گفت: چرا امير المؤمنين بر ما سلام نكرد؟ سوگند به خدا اگر سلام كند شاد مىشويم و جواب سلامش را به او رد مىكنيم. (و اصحاب ما اماميه جايز نمىدانند كه لفظ امير المؤمنين را به هيچيك از ائمه بگويند.و مردى به حضرت صادق عليه السلام گفت: يا امير المؤمنين! حضرت گفتند: ساكتشو! هيچ كس به اين لقب راضى نيست مگر اينكه به بلاء ابو جهل مبتلا مىشود.انتهى. (در «تاريخ طبرى» طبع دار المعارف مصر در ج 4 ص 208 آورده است كه ابو جعفر گفته است: اولين كسى را كه مردم امير المؤمنين خواندند عمر بن خطاب بود.و اين تسميه همين طور جارى بود و خلفا تا امروز آن را استعمال مىكردند. (حديث كرد از براى من احمد بن عبد الصمد انصارى از ام عمرو: دختر حسان كوفى از پدرش كه او گفت: چون عمر ولايت امور مردم را در دست گرفتبه او گفتند: يا خليفة خليفة رسول الله! عمر گفت: اين جمله طول مىكشد چون هر خليفه كه بيايد به دنبال ديگرى بگويند: يا خليفة خليفة خليفة رسول الله! و ليكن شما مؤمنين هستيد و من امير شما هستم.و از اينجا به او امير المؤمنين گفتند (67. «الامامة و السياسة» ابن قتيبه دينورى، طبع مصر، سنه 1328 هجرى قمرى، ص 23 و ص 24. (68. آيه 128، از سوره 9: توبه. (69. «شرح نهج البلاغة» ، طبع دار احياء الكتب العربية، ج 1، ص 221 و ص 222، ضمن شرح خطبه پنجم. (70. «تاريخ طبرى» ، طبع دار المعارف مصر، ج 3، ص 209.و «تاريخ الكامل» ، طبع بيروت 1385 هجرى قمرى، ج 3، ص 326.و بيت دوم را در اين دو كتاب، معكوس برمته آوردهاند.و عكس عبارت است از بستن گردن حيوان به يكى از دستهايش. (71. «الامامة و السياسة» ، ص 6.و «شرح نهج البلاغة» ابن ابى الحديد، طبع دار احياء الكتب العربية، ج 1، ص 160 و ص 161. (72. «الامامة و السياسة» ، ص 12. (73. «نهج البلاغة» ، خطبه پنجم. (74. سوره قصص: 28، آيه 83. (75. «نهج البلاغة» ، خطبه سوم.و اين خطبه را نيز استاد و شيخ سيد رضى: شيخ مفيد بتمامه و كماله در «ارشاد» طبع سنگى، ص 159 و 160، و نيز مرحوم صدوق در «معانى الاخبار» ص 360- 362 ذكر كردهاند. (76. گفتار ابوبكر است كه: در مشكلات و وقايع حادثه مىگفت: «بيعت مرا برداريد، بيعت مرا برداريد! من بهترين شما نيستم در حالى كه على در ميان شما هست» . (77. شتر در هنگام هيجان چيزى را شبيه به ريه از دهانش خارج مىكند كه آن را شقشقه نامند، و بعضى مىپندارند كه آن، زبان اوست.و در وقتخارج كردن شقشقه، شتر صدائى مىكند كه آن را هدير نامند، و هدر البعير يعنى شتر در وقتبيرون كردن شقشقه صدا كرد.و در عبارت حضرت: تلك شقشقة هدرت نسبت هدرت به شقشقه داده شده است از باب نسبتبه آلت مجازا، و در حقيقت تلك شقشقة هدر البعير بها بوده است.ثم قرت يعنى سپس شتر شقشقه را فرو برد و هيجانش خوابيد و شقشقه در محل خود قرار گرفت. (78. «شرح نهج البلاغة» ابن ابى الحديد، تحقيق محمد ابو الفضل ابراهيم، ج 11، ص 113. (79. «الامامة و السياسة» ، ص 9. (80. جمله فليتبوء مقعده من النار، ممكن استبه صيغه مجهول و نائب فاعل خوانده شود يعنى: «بايد نشيمنگاه او در آتش قرار گيرد» .و ممكن استبه صيغه معلوم و مفعول خوانده شود، يعنى: «بايد نشيمنگاه خود را در آتش قرار دهد» . (81. «غاية المرام» ، قسمت دوم، ص 552، حديث اول از باب پنجاه و چهارم. (82. «ما گروه انبياء درهمى و يا دينارى از خود به ارث نمىگذاريم، آنچه را كه ما باقى مىگذاريم، صدقه براى عموم مسلمين است» . (83. «اصحاب من، مانند ستارگان آسمانند، به هر كدام از آنها كه شما اقتدا كنيد، شما را رهبرى مىنمايند» .معلوم است كه همه ستارگان هادى و رهبر نيستند، بلكه بعضى از آنها همانند جدى و عيوق و زهرة راهنما هستند.و اگر كسى به هر ستارهاى كه دلش بخواهد رهبرى جويد، جز گمراهى و هلاكت چيزى دستگير او نمىشود. (84. در «معجم البلدان» آورده است كه: الخال ايضا موضع فى شق اليمن. «خال، همچنين ناحيهاى است در جانب يمن» .و بنابراين ظاهرا چون در آنجا بردهاى يمانى بهتر و مرغوبتر تهيه مىشده است فلهذا برد الخال در شعر آمده است. (85. اين قضيه را ابن ابى الحديد اين طور بيان مىكند كه: مرفوعا از ابن عباس مروى است كه او گفت: تفرق الناس ليلة الجابية عن عمر، فسار كل واحد مع الفه، ثم صادفت عمر تلك الليلة فى مسيرنا، فحادثته، فشكى الى تخلف على عنه.فقلت: الم يعتذر اليك؟ قال: بلى.فقلت: هو ما اعتذر به؟ فقال: يابن عباس ان اول من ريثكم عن هذا الامر ابوبكر، ان قومكم.كرهوا ان يجمعوا لكم الخلافة و النبوة! قلت: لم ذاك يا امير المؤمنين؟ ! الم تنلهم خيرا؟ قال: بلى، و لكنهم لو فعلوا لكنتم عليهم جحفا جحفا. (شرح نهج، ج 2، ص 57 و ص 58) . (86. «تاريخ طبرى» ، طبع دار المعارف مصر، تحقيق محمد ابو الفضل ابراهيم، ج 4، ص 222، و طبع مطبعه استقامت قاهره، ج 3، ص 288. (87. آيه 9، از سوره 47: محمد صلى الله عليه و آله، و آيه قبل اينست: (و الذين كفروا فتعسا لهم و اضل اعمالهم. (88. عبارت طبرى اين طور است: قد كانت تبلغنى عنك اشياء كنت اكره ان افرك عنها.و فر، يفر، فرا و فرارا و فرارا و فرارا، با فاء از باب مد يمد اگر با عن استعمال شود معناى بحث كردن را مىدهد.و ممكن است از ماده فرك باشد و كاف آن ضمير مفعولى نباشد، و فرك به معناى ماليدن چيزى استبه چيزى تا باطن آن ظاهر شود.و فرك از باب تفعيل مبالغه در آن است.ولى ابن اثير با قاف ضبط كرده است: اقرك.و اقر، يقر، اقرارا، از باب افعال چنانچه با باء استعمال شود به معناى اذعان و اعتراف است.اقرك بها يعنى كراهت دارم تو را درباره آن به اذعان و اعتراف وادارم. (89. «تاريخ طبرى» ، طبع دار المعارف مصر، تحقيق محمد ابو الفضل ابراهيم، ج 4، از ص 222 تا 224، و طبع مطبعه استقامت، قاهره ج 3، از ص 288 تا ص 290.و «ايضاح» فضل بن شاذان، طبع دانشگاه طهران، شماره 1347، ص 166 تا ص 171 آنرا از حكايت و روايت فقهاء مدينه آورده است، و در پايان آن آورده است كه ابن عباس گفت: مازلت اعرف الغضب فى وجهه حتى هلك «پيوسته از آن روز به بعد، من آثار غضب و خشم را در چهره عمر مىديدم تا وقتى كه به هلاكت رسيد» . (و نيز اين داستان را ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه» در مقام بيان سيره و سياست عمر، ج 3 از طبع مصر سنه 1329، ص 107، از روايت عبد الله بن عمر ذكر كرده است.و ابن اثير در ضمن بيان احوال عمر، ج 3، ص 24 در حوادث سنه 23 آورده است.و سيوطى در ترجمه احوال زهير بن ابى سلمى در ضمن شرح شواهد «مغنى اللبيب» طبع لجنة التراث العربى با تعليقه شنقيطى، در ج 1، ص 132، از «اغانى» از سعيد بن مسيب آورده است.و سيوطى در ص 131 گويد كه: ابى سلمى در اينجا با ضمه سين است، و در عرب سلمى با ضمه غير از اينجا نيامده است.و نام ابى سلمى: ربيعة بن رياح بوده است. (و ابن ابى الحديد در آخر اين قضيه آورده است كه: چون عبد الله بن عباس برخاست و رفت، عمر به هم مجلسان خود گفت: واها لابن عباس! ما رايته لاحى احدا قط الا خصمه «اى واى بر ابن عباس! هيچگاه من او را نديدهام كه با احدى به بحث و جدال پردازد مگر اينكه بر او غالب شده است» . (90. «عقد الفريد» طبع اول، سنه 1331 هجريه، ج 3، ص 77، و طبع مكتبة النهضة المصرية، ج 4، ص 280. (91. «تاريخ ابن خلدون» ج 3، ص 171. (92. «تاريخ التمدن الاسلامى» جرجى زيدان، ج 1، ص 53.و شاهد بر اين گفتار جرجى زيدان، خطاب عمر استبه ابن عباس در همين روايتى كه اخيرا از طبرسى نقل نموديم.در اين روايت طبق عبارتى كه ابن ابى الحديد در ج 3، از «شرح نهج البلاغه» ص 107، از طبع مصر سنه 1329 آورده است، در ضمن گفتگو، عمر به ابن عباس مىگويد: كرهت قريش ان تجتمع لكم النبوة و الخلافة فتجحفوا الناسجحفا، فنظرت قريش لنفسها فاختارت، و وفقت فاصابت. (قريش را ناخوشايند بود كه در ميان شما خاندان بنى هاشم هم نبوت و هم خلافت را مجتما ببينند، تا بدين وسيله شما از افتخار و سربلندى چيزى ديگر براى مردم باقى نگذاريد! فلهذا قريش خودش خليفه انتخاب كرد و در اينكار موفق شد و به هدف رسيد) . (ابن عباس مىگويد: و اما قولك: انا كنا نجحف، فلو جحفنا بالخلافة جحفنا بالقرابة و لكنا قوم اخلاقنا مشتقة من خلق رسول الله الذى قال الله تعالى له: «و انك لعلى خلق عظيم» و قال له: «و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين» (و اما اين سخن تو كه مىگوئى: ما در افتخار و سرافرازى براى احدى ديگر مرتبهاى نمىگذاشتيم، اگر ما به خلافت افتخار مىكرديم به قرابت رسول خدا افتخار مىنموديم و آن چيزى نيست كه از ما جدا شود، و ليكن ما اهل تكبر و خودفروشى نيستيم و افتخار ما موجب سركشى و بلند پروازى نمىشود، زيرا كه اخلاق ما از اخلاق رسول خدا مشتق شده است، و خداوند درباره او مىگويد: «و حقا و تحقيقا اى پيغمبر! تو داراى اخلاق عظيم هستى» ! و نيز مىگويد: «اى پيغمبر! بالهاى مهر و محبت و تواضع خود را بر مؤمنانى كه از تو پيروى مىكنند پائين بياور» ! (تا اينكه عمر به او مىگويد: على رسلك يا ابن عباس! ابت قلوبكم يا بنى هاشم الا غشا فى امر قريش لا يزول و حقدا لا تحول (اى ابن عباس! آرام باش! دلهاى شما اى بنى هاشم درباره قريش پيوسته سرشار از غش و كدورتى است كه از بين نمىرود، و پر است از حقد و كينهاى كه تغيير نمىيابد) .و ابن عباس در اينجا بعد از قرائت و استشهاد به آيه تطهير مىگويد: و اما قولك حقدا، فكيف لا يحقد من غصب شيئه و يراه فى يد غيره؟ (چگونه در دلش حقد و كينه نباشد كسى كه حق او را غصب كردهاند، و او آن حق را در دست غير خود مىبيند؟ ...) - الخ. (93. آيه 54، از سوره 4: نساء. (94 و 95. «حلية الاولياء» ، ج 1 ص 64، و «كفاية الطالب» ، طبع نجف، ص 67. (96. «شرح نهج البلاغة» طبع دار احياء الكتب العربية، تحقيق محمد ابو الفضل ابراهيم، ج 2، ص 55، ضمن شرح خطبه 26.و «صحيح مسلم» ، ج 3، ص 1259.و «طبقات ابن سعد» ، ج 2، ص 244، طبع بيروت سنه 1376، هجرى قمرى.و اين حديث را سليم بن قيس هلالى در كتاب خود ص 209 و ص 210 بدين عبارت آورده است كه: سليم گويد: انى لعند عبد الله بن عباس فى بيته و عنده رهط من الشيعة، فذكروا رسول الله صلى الله عليه و آله و موته، فبكى ابن عباس و قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يوم الاثنين و هو اليوم الذى قبض فيه و حوله اهل بيته و ثلاثون رجلا من اصحابه: ايتونى بكتف اكتب لكم كتابا لن تضلوا بعدى و لا تختلفوا بعدى.فقال رجل منهم: ان رسول الله يهجر.فغضب رسول الله صلى الله عليه و آله و قال: انى اراكم تختلفون و انا حى فكيف بعد موتى! فترك الكتف.ابن ابى الحديد بعد از بيان روايتبه عبارتى كه از او ذكر كرديم چنين گويد: هذا الحديث قد خرجه الشيخان محمد بن اسماعيل البخارى و مسلم بن الحجاج القشيرى فى صحيحيهما، و اتفق المحدثون كافة على روايته. (97. روايات گفتار عمر را كه لا تاتوه بشئ فانه قد غلبه الوجع.شيخ مفيد با سند متصل خود در «امالى» ص 36 و ص 37 آورده است.و در «بحار» ط كمپانى ج 6 ص 787 از «امالى» نقل كرده است.و اما گفتار عمر: ان الرجل ليهجر را از روايت ابن عمر از غير كتاب حميدى در «جمع بين صحيحين» (مسند بخارى و مسند مسلم) و به لفظ ما شانه هجر از كتاب حميدى، سيد ابن طاوس در «طرائف» آورده است.و مجلسى از او درج 8 «بحار» ص 274 نقل مىكند.و اخبار اين باب را از كتب عامه مجلسى در دو جا آورده است: اول در شرح حالات حضرت رسول و وصيت آنحضرت ج 6 ص 787.و دوم در كتاب الفتن الواقعة بعد الرسول در باب مثالب عمر در طعن اول ج 8 ص 273 و ص 274، و سپس چند صفحه در اين موضوع شرح و بحث مىكند.و در ج 6 گويد: خبر طلب رسول الله دوات و كتف را و منع عمر از درخواست، با اختلاف الفاظ آن داراى تواتر معنوى است.بخارى و مسلم و غير اين دو نفر از محدثان عامه در كتب صحاح خود آوردهاند.و بخارى در مواضعى از «صحيح» خود آورده است، از جمله در صفحه دوم از ابتداى كتابش.و گويد: و كفى بذلك له كفرا و عنادا و كفى به لمن اتخذه مع ذلك خليفة و اماما جهلا و ضلالا.و در ج 8 ص 274 گويد: سيد رضى الدين ابن طاوس در كتاب «طرائف» گويد: از بزرگترين وقايع طرفه و شنيدنى كه بر مسلمين وارد شده است آنست كه: جميع مسلمين گواهند بر آنكه پيغمبرشان در وقت وفاتش اراده كرد كه براى آنها مكتوبى بنويسد كه بعد از آن هيچگاه به ضلالت نيفتند و عمر بن خطاب سبب منع آنحضرت از اين مكتوب شد، و سبب ضلالت هر كس كه از امت پيغمبر به ضلالت افتد، و سبب اختلاف آنها و ريخته شدن خونها در ميان آنها، و سبب تلف اموال و سبب اختلاف در شريعت، و هلاكت هفتاد و دو فرقه از فرقههاى اسلام، و سبب مخلد شدن آن كسى از آنها كه در آتش مخلد مىشود.و با اين احوال مىبينيم كه اكثريت از آنها پيروى از عمر بن خطاب مىكنند در خلافت، با آنكه خودشان به اين كارهاى عمر شهادت مىدهند، و او را بزرگ مىشمارند، و كسى را كه به عمر اشكال كند كافر مىشمارند. (98. «طبقات» ابن سعد، ج 2، ص 242. (99. «تاريخ طبرى» ، ج 2، ص 436.و «البداية و النهاية» ، ج 5، ص 227.و «الكامل فى التاريخ» ، ج 2، ص 217.و «شرح نهج البلاغة» ابن ابى الحديد، ج 1 ص 133 از طبع چهار جلدى. (100. «شرح نهج البلاغة» ، طبع دار احياء الكتب العربية، ج 2، ص 58، ضمن خطبه 26. (101. «شرح نهج البلاغة» ، طبع دار احياء الكتب العربية، ج 2، ص 57، ضمن خطبه 26. (102. ينبع - به فتح ياء و سكون نون و ضم باء موحده و عين مهمله - محلى است آباد و داراى چشمه آب و درخت و زراعت.در طرف راست كوه رضوى است نسبتبه كسى كه از مدينه سرازير شده و مىخواهد به طرف دريا برود.تا رضوى يك شب راه فاصله دارد، و تا مدينه هفت مرحله است. (معجم البلدان) (103. فلتة امر ناگهانى و تصادفى بدون احكام و تدبير قبلى را گويند. (104. «شرح نهج البلاغة» ابن ابى الحديد، طبع دار احياء الكتب العربية، ج 2، ص 56 و ص 57. (105. «نهج البلاغة» ، خطبه دوم، از طبع محمد عبده، مصر، ص 30. (106. «نهج البلاغة» ، خطبه ششم، از طبع محمد عبده، مصر، ص 41 و ص 42. (107. در «نهج البلاغه» محمد عبده، حتى يؤم الناس هذا ضبط كرده است، ولى در شرح ابن ابى الحديد، و شرح ملا فتح الله كاشى حتى يوم الناس هذا ضبط شده است، يعنى تا اين روز فعلى كه مىگذرد. (108. كتاب «عقيدة الشيعة» ، طبع مطبعه سعادت مصر در سنه 1365، ص 84. (109. اين كلام در ضمن خطبه حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام در حضور معاويه وارد شده است كه چون حضرت بر منبر رفتند و مناقب و فضائل اهل بيت را شمردند، مفصلا خطبه بليغى ايراد مىكنند و از جمله مىفرمايند: و قد قال رسول الله صلى الله عليه و آله: ما ولت امة امرها رجلا و فيهم من هو اعلم منه الا لم يزل امرهم يذهب سفالا حتى يرجعوا الى ما تركوا. («امالى» شيخ طوسى، طبع نجف، ج 2، ص 172.و «غاية المرام» قسمت اول حديث 26، ص 298.و نيز در حديث 27 با سند ديگر نظير همين عبارت را در خطبه از آنحضرت نقل كرده است) . (110. آيه 25، از سوره 57: حديد. (111. آيه 146، از سوره 3: آل عمران. (112. آيه 54، از سوره 4: نسآء. (113. آيه 251، از سوره 2: بقره. (114. آيه 35، از سوره 38: ص. (115. آيه 79، از سوره 56: واقعه: «قرآن را مس نمىكنند مگر طهارت يافتگان» .و چون قرآن داراى باطن و بلكه داراى هفتباطن است، حقيقت آن معانى حقيقيه و نوريه را ادراك نمىكنند مگر آنان كه دلشان از زنگار هوى و هوس پاك، و چشم از غير خدا دوخته باشند. (116. «اعيان الشيعة» ، ج 4، جزء دوم، ص 88، سيرة الامام الكاظم عليه السلام و اخباره. (117. «تاريخ يعقوبى» ، طبع بيروت، ج 2، ص 123. (118. اين طرز روايت ابن ابى الحديد شافعى معتزلى است.و اما در روايات شيعه وارد است كه مىخواهند با امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام بيعت كنند. (119. «شرح نهج البلاغة» ، طبع دار احياء الكتب العربية، ج 1، ص 219 تا ص 221. (120. ابن اثير جزرى در «اسد الغابة» ج 4، ص 40 اين ابيات را از فضل بن عباس بن عتبة بن ابى لهب نقل كرده است كه در مرثيه امير المؤمنين عليه السلام گفته است.و بنابراين معناى بيتسوم: و من جبريل عون له فى الغسل و الكفن اين مىشود كه: على آن كسى است كه جبرائيل در غسل دادن و كفن كردن او معين و كمك كار بود.و غسل و كفن اسم مصدر و يا مصدرى هستند كه معناى مجهول دارند نه معناى فعل معلوم زيرا كه فضل بن عباس بن عتبة در وقت رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يا به دنيا نيامده بوده است، و يا طفل بوده است.و عبد الجليل قزوينى رازى در كتاب «النقض» كه معروف استبه «بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض» كه در حدود سنه 560 هجرى قمرى نوشته شده است، اين ابيات را به اضافه يك بيت ديگر: (من ذا الذى ردكم عنه فنعلمه ها ان بيعتكم من اغبن الغبن (به خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين كه محل و مرتبت او در صحابه بدان حد بوده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله به گواهى او تنها بدون ضميمه با شاهد ديگر حكم مىكردند، نسبت داده است كه: چون شنيد كه با ابوبكر بيعت كردهاند، اين ابيات را خواند. (و مرحوم محدث ارموى در «تعليقه نقض» گويد: اين اشعار را سيد مرتضى در كتاب «الفصول المختارة» به ربيعة بن الحارث بن عبد المطلب نسبت داده است.و قاضى نور الله شوشترى در مجلس سوم از كتاب «مجالس المؤمنين» در ترجمه عباس بن عتبة بن ابى لهب اين قول را اختيار كرده است. (قاضى نور الله چنين گويد كه: «در كتاب «اصابه» مسطور است كه پدر عباس بن عتبة يعنى عتبه به دعاى حضرت پيغمبر، كافر مرد.و از او فرزند همين عباس ماند، و در روز وفات آنحضرت جوانى رسيده بود، و پسرى داشت كه نام او فضل بود، و شاعرى مشهور است، و اوست صاحب قصيده مشهوره در حق امير المؤمنين على كه مطلع آن اين است: ما كنت احسب الى آخر ابيات» . (و سپس قاضى نور الله گفته است: «بعضى گفتهاند كه: اين شعر از حسان بن ثابت است كه در ايام خلافت ابوبكر پيش از آنكه عثمان او را به بيت المال، مخلص فدائى خود سازد و او را از وادى محبت امير دور اندازد، آن ابيات را گفته است.و قاضى بيضاوى در تفسير خود و غير او در غير آن، تصريح به آن نمودهاند.اقول: «مؤيد اين حمل اينست كه در شرح شيخ محمد محيى الدين شيخ زاده بر تفسير «بيضاوى» در ج 2، ص 1، بعد از بيت اول، بيت دوم را بدين عبارت آورده است: (اليس اول من صلى لقبلتكم و اعرف الناس بالقرآن و السنن (و گويد: اين ابيات از حسان بن ثابت انصارى است» ، و اصح آن است كه، آن اشعار از ربيعة بن الحارث بن عبد المطلب است كه در وقتبيعت مردم به ابوبكر گفته است، چنانچه حضرت مرتضى علم الهدى در كتاب «مجالس» به آن تصريح نموده است. (و قرينه نسبت كذب او به پسر عباس بن عتبه آن است كه مضمون اين مصراع را كه: «ما كنت احسب هذا الامر منصرفا» كسى مىتواند بگويد كه پيش از انصراف خلافت از حضرت امير موجود باشد، و گمان انصراف خلافت را از آنحضرت نداشته باشد.و ظاهر است كه عباس را در زمان انصراف خلافت، چنين پسرى نبود، به خلاف حسان كه در زمان حضرت پيغمبر بوده، و انصراف آن امر خطير از حضرت امير در ضمير او نبوده، و گمان آن را نمىكرده است.» انتهى كلام قاضى نور الله. (در كتاب سليم بن قيس هلالى اين ابيات را در ضمن خبر طويلى به عباس بن عبد المطلب نسبت داده است.بدين عبارت كه: فخرجوا من عنده، و انشا العباس يقول: ما كنت احسب - الى آخر (و اين حديث را مجلسى - رحمة الله عليه - در جلد هشتم «بحار» در باب غصب خلافت (ص 57 ج 8 طبع كمپانى) نقل كرده است. و اشاره به اين قول و ناظر به اين روايت است آنچه صاحب «روضة الصفا» در اواخر جلد دوم از كتاب خود، در ضمن بيان امورى كه در دومة الجندل روى داده است، گفته استبه اين عبارت: («اما عدى بن حاتم طائى، در اين مقام به مخالفت آمده و گفت كه: مقاتله كردن، بىرخصت امام وقت جايز نيست.و اين صورت بر اهل حجاز و عراق بسيار شاق آمد، خصوص بر بنى هاشم.و ايشان زبان به ابياتى كه عباس بن عبد المطلب در وقتبيعت ابوبكر انشاد كرده بود، گويا كردند كه مضمون آن ابيات اينست: (ندانم خلافت چرا منصرف شد از هاشم آنگاه از بوالحسن؟ (نه او اولين مقبل قبله بود؟ نه او اعلم وحى بود و سنن؟ (نه اقرب به عهد نبى بود او؟ معين جبرئيلش به غسل و كفن؟ (جز او مجمع جمله اوصاف كيست؟ زقدر على و زخلق حسن؟ (و قاضى نور الله در «مجالس المؤمنين» اشاره به اين مطلب دارد در آنجا كه گفته (اوائل مجلس سوم، ترجمه عباس بن عبد المطلب، ص 38، طبع اول) : «صاحب روضة الصفا» آورده كه در وقتى كه ابوبكر خلافت را از روى خلافت غصب نمود، عباس چند بيتى انشاء كرد كه مضمون آن ابيات اين است: ندانم خلافت چرا منصرف؟ الى آخر ابيات» . (و در «بحار» (ج 8، ص 68) از ابن ابى الحديد نقل كرده كه او گفته است: و قال بعض ولد ابى لهب بن عبد المطلب: ما كنت احسب - الى آخر ابيات.و بالجمله نسبت اين ابيات به خزيمة بن ثابت در جائى ديده نشده است.گرچه خزيمه در باب امامت امير المؤمنين عليه السلام اشعارى دارد و ليكن اين ابيات نيست. (نقض ص 30 و ص 31) (121. نسب امير المؤمنين عليه السلام با ابو سفيان در عبد مناف كه او پسر قصى استبه يكجا مىرسد: ابو الحسن: على بن ابيطالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن كلاب بن مرة.و ابو سفيان: صخر بن حرب بن امية بن عبد شمس بن عبد مناف بن قصى بن كلاب بن مرة.و عليهذا على بن ابى طالب قرشى هاشمى است، و ابو سفيان قرشى اموى است، و هر دو نفر از فرزندان عبد مناف هستند كه از او دو فرزند از يك شكم به وجود آمد، نام يكى را هاشم و نام ديگرى را عبد شمس گذارد.بنى هاشم از فرزندان هاشم كه پسر عبد مناف است مىباشند، و بنى اميه از پسران اميه كه نواده عبد مناف است.و عليهذا اين دو طائفه با هم از بنى اعمام هستند.و در اين ابيات ابو سفيان مىگويد: اى على، تمام فرزندان قصى چه از بنى اميه و چه از بنى هاشم همگى پشتيبان و يار تو هستند. (122. غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانة، نام جد اعلاى مرة بن كعب است: مرة بن كعب بن لؤى بن غالب.و چون ابوبكر و عمر از اولاد غالب هستند و نسبشان با بنى هاشم و بنى اميه بسيار دور است، بنابراين ابو سفيان مىگويد كه: آنها كه از اشخاص غير معروف عرب هستند و در نسب با ما و شما بسيار دور مىباشند، نبايد حكومت كنند و حكومتبايد به دستبنى هاشم برسد كه از نزديكان رسول خدا هستند.و در اينجا مىبينيم آنچه ابو سفيان را به درد آورده است، رياست و حكومت افراد بعيد النسب است، فلهذا مىگويد: بنى هاشم بر ما حكومت كنند بهتر است زيرا از نزديكان در نسب هستند.و روى همين اصل خويشاوندى و نگهداشتن قرابت نسبى، مىخواستبا امير المؤمنين عليه السلام بيعت كند و تمام بنى عبد مناف را براى كمك آنحضرت بسيج كند، و شهر مدينه را پر از سواره و پياده كند، نه براى خدا و رضاى خدا و اعلاء كلمه اسلام و توحيد و قرآن، فعليهذا روى همين جهتبود كه امير المؤمنين تقاضاى او را رد كردند و بيعت او را نپذيرفتند و گفتند: تو پيوسته براى اسلام جستجوى شر مىكردهاى! (123. عبد الجليل قزوينى رازى در كتاب «نقض» ص 30 اين ابيات را از ابو سفيان بن حرب ذكر كرده است كه در روز بيعت ابوبكر به در حجره على آمد، و اين ابيات را به آواز بلند خواند. (124. آيه 25 از سوره 8: انفال. (125. «ارشاد مفيد» طبع سنگى، ص 104 و ص 105. (126. «تاريخ يعقوبى» ، ج 2، ص 123 تا ص 126. (127. ام مسطح دختر ابورهم بن مطلب بن عبد مناف است كه قرشيه مطلبيه است.و اسم ابورهم انيس است.ام مسطح دختر خاله ابوبكر بوده و مادرش دختر صخر بن عامر است.و گفته شده است كه اسم مادرش سلمى دختر صخر بن عامر بن كعب بن سعد بن تيم بن مرة است. «اسد الغابة» ج 5، ص 618 از طبع قديم، و از طبع جديد شعب ج 7، ص 393) (128. اين ابيات را كه مجموعا هشتبيت است در «احتجاج طبرسى» طبع نجف، ج 1، ص 145، به حضرت فاطمه زهراء - سلام الله عليها - نسبت مىدهد كه در آخر خطبه معروف خود انشاد كردهاند. (129. «شرح نهج البلاغة» ، طبع دار احياء الكتب العربية، ج 2، ص 50. (130. آيه 25، از سوره 47: محمد صلى الله عليه و آله.