امام شناسى ، جلد سیزدهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۱۴ -


چون اين مطلب معلوم شد، بدانكه: شيعه نخستين كسانى مى‏باشند كه در عصر خلفاء النّبىّ المختار ـ عليه و عليهم الصّلوة والسّلامـ اقتدا به امامشان اميرالمؤمنين عليه السلام نمودند. اميرالمؤمنين در عصر رسول الله صلى الله عليه وآله تصنيف فرمود.

در اينجا مرحوم صدر شرحى از تدوين جامعه، از اصل «بصائر الدّرجات» ذكر مى‏كند و سپس از تدوين أبو رافع مفصّلاً سخن به ميان مى‏آورد. (164)

محمّد عجّاج خطيب در كتاب خود، بعد از ذكر كلام المرجع الدّينىّ الأكبر السيد حسن الصّدر (1272 ـ 1354 ه) در كتاب «تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» بدين گونه ايرادهاى او را به پندار خود يكايك ردّ مى‏كند.

وى مى‏گويد: آنچه را كه سيوطى ذكر كرده است، غلط و پندار نيست بلكه حقيقت علمى است كه براى ما در بحثهاى گذشته روشن شد.

و امّا كوتاهى مدّت خلافت عمربن‏عبدالعزيز و عدم تاريخ زمان أمر وى، منافات با استجابت علماء امر خليفه را ندارد. و امّا اينكه ناقلى اين را نقل ننموده است حكمى است كه دليل آن را رد مى‏كند؛ زيرا ناقلين بسيارند. و ابن عبدالبرّ تصريح دارد بر آنكه: ابن شِهاب امر خليفه را امتثال نمود و حديث را در دفاترى نگاشت و خليفه يك دفتر از آن را به سوى هر زمينى كه در آنجا حكومت داشت فرستاد. (165)

و آنچه ابن حَجَر ذكر كرده است از باب حدس و تخمين نمى‏باشد. و آنچه علماء حديث ذكر كرده‏اند كه: احاديث رسول الله صلى الله عليه وآله را جداگانه تدوين نمودن، در رأس قرن سوم و انتهاى صده دوم تحقّق يافت، منافاتى با تدوين آن به واسطه استجابت امر خليفه: عمر بن عبدالعزيز ندارد. و ما شك نداريم كه بعضى از مُدَوّنات نخستين در عصر رسول اكرم صلى الله عليه وآله از فتاواى صحابه خالى بوده است.

و قوى‏ترين دليل بر اين، «صحيفه صادقة» و «صحيفه صحيحه» مى‏باشد، گر چه بعضى از مصنّفين عمل صحابه و فتاواى ايشان را أيضاً در كنار حديث مى‏نوشتند. و اين منافات ندارد با آنكه تدوين حديث در رأس صده اوّل و پيش از آن صورت گرفته باشد.

و استشهاد صدر به آنچه ذهبى در «تذكرة الحفّاظ» ذكر نموده است، فائده‏اى ندارد؛ به جهت آنكه حافظ ذهبى حالت و كيفيّت نقل حديث را در قرن اوّل به طور تلخيص ذكر نموده است وبه دراست تدوين تفصيلاً به طريق درس موضوعى نپرداخته است. و معذلك مى‏بينيم او را كه در تراجم كسانى از علماء در شهرهايشان كه تصنيف نموده‏اند ذكر مى‏كند آنهائى را كه در اين امر تقدّم داشته‏اند. و بر عهده ذهبى نيست كه در موضوع تدوين به تفصيل سخن گويد زيرا كتاب تذكره او در رجال حديث است نه در علم حديث و مصطلح آن.

و امّا اينكه آنچه را كه سيوطى ذكر كرده است هيچ يك از علماى پيشين كه راجع به حديث و علوم آن چيزى نگاشته‏اند ذكر ننموده‏اند؛ اين گفتار مردود است به آنچه بحث ما از آن پرده برگرفت؛ زيرا كه رامهرمزى اين را ذكر نموده است؛ و علّت كراهت كسانى را كه در صدر اوّل كتابت را مكروه داشته‏اند مبيّن ساخته است، و ميان رواياتى كه كتابت را تجويز نموده و رواياتى كه آن را نهى كرده جمع كرده است.

گرچه رامهرمزى همچون سيوطى اين مطلب را با عبارت صريح نقل نكرده است، وليكن از مطالب او فهميده‏مى‏گردد كه بعضى از علماء در قرن‏اوّل تدوين نموده‏اند (166) ، همان طور كه اهتمام عمر بن عبد العزيز را به نشر سنّت و محافظت بر آن مبيّن كرد. (167) و خطيب بغدادى كتابش: (تقييد العلم) را براى عرض سير تدوين در عصر اوّل قرار داده است و بسيارى از حقايق را كه بر مردم پنهان بود روشن نموده است و به اثبات رسانيده است كه بعض از طلاّب و اهل علم ممارست بر تدوين در عهد رسول خدا صلى الله عليه وآله و پس از آن داشته‏اند.

و أبُوعبيد قاسم بن سلاّم (157ـ224 ه) با سندش از محمّد بن عبدالرّحمن انصارى روايت كرده است كه گفت: «چون عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد فرستاد به مدينه و كتاب رسول الله صلى الله عليه وآله در صدقات و كتاب عمر بن خطّاب ... را طلب كرد و از آندو، نسخه‏اى براى او برداشتند.» (168)

بنابراين گمان ندارم پس از اين امور انسانى ادّعا كند كه امر عمر بن عبدالعزيز نافذ نشد يا بدان عمل ننمودند. و عليهذا آنچه علماى حديث بدان رفته‏اند كه ابتداى تدوين حديث در رأس صده اول بوده است از باب شتابزدگى در گفتار و حدس و تخمين نبوده است. و گفتارشان محمول است بر تدوين رسمى كه دولت بر آن همّت گماشته بود، و امّا تدوين شخصى و فردى، از عهد رسول خدا صلى الله عليه وآله بوده است.

سيّد حسن صدر بعد از اين كلام، كتابى را براى على رضى الله عنه كه پيچيده بهم و عظيم بوده است ذكر كرده است، و صحيفه‏اى را كه به شمشيرش مُعَلّق بوده است ذكر نموده است، و سپس كتابى را براى أبورافِع غلام رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم ذكر كرده است كه آن را كتاب «سنن و احكام و قضايا» ناميده است؛ و ابو رافع در اول خلافت على رضى الله عنه فوت كرده است.

سيّدحسن‏صدر مى‏گويد: واوّل خلافت على اميرالمؤمنين سنه سى وپنج از هجرت مى‏باشد. بر اين اساس، قديمتر از وى به ضرورت تاريخ در فنّ تأليف نيامده است. (169)

محمّد عَجّاج خطيب مى‏گويد: اگر اين خبر صحيح باشد، در اين صورت ابورافع از كسانى است كه در عصر صحابه تدوين نموده است، در حالى كه قبل از وى عبدالله بن عَمْرو دست به تدوين زده است كه در عهد رسول الله صلى الله عليه وآله بوده است.

و اگر اين خبر صحيح باشد و كتاب او مرتّب بر أبوابى (نماز، و روزه، و حجّ، و زكوة، و قضايا) همچنانكه سيّد حسن صدر ذكر كرده است بوده باشد، شَرَف اولويّت براى او در تأليف بوده است نه تدوين. و صحّت اين مطلب ما را بر آن تحميل نمى‏كند كه آنچه را كه بر حسب تاريخ به ثبوت پيوسته است كه اخبار تدوين در عهد عمر بن عبدالعزيز بوده است، نفى كنيم . (170)

ما در اينجا عين ترجمه مطالب او حتّى تعليقه‏هايش را ذكر نموديم تا همه جوانب اشكال وى مشخّص گردد. و اگر حقّاً بخواهيم راستى و درستى گفتار مرحوم سيّد حسن صدر را روشن و مبرهن سازيم و در يكايك از اشتباههاى مستشكل به ايشان سخن به تفصيل پردازيم تحقيقاً يك جلد كتاب خواهد شد؛ ولى در اينجا ناچاريم براى رفع شبهه قدرى گفتار را گسترش دهيم گرچه مستلزم فى الجمله تفصيل گردد.

اوّلاً شرحى را از عالم بيدار و غير متعصّب سنّى مذهب مصرى ـ حشرهُ الله مع اميرالمؤمنين و أبنائه المعصومين، و أبْعَدَهُ مِمَنّ يتبرّءُ منه و يُبْغِضُهُـ: شيخ محمود أبُورَيّه در كتاب ارزشمند و گرامى: «أضْوَاءٌ عَلَى السّنّةِ المحمّديّة» كه مطالعه و دقّت از ابتدا تا انتهاى آن براى هر طالب علمى كه قدم در صراط حديث و فقه و اصول مى‏نهد به نظر حقير فقير ضرورى مى‏رسد، بيان مى‏نمائيم:

وى در تدوين حديث، در تحت عنوان: كَيْفَ نَشَأتَدْوِينُ الْحَدِيث بيانى دارد تا مى‏رسد بدينجا كه مى‏گويد:

در آنچه سابقاً در فصل پيشين گذشت ديدى كه صحابه در عصر ابوبكر قرآن را در موضع واحدى گرد آوردند، از آنچه در حيات رسول الله ـ صلوات الله عليه ـ نوشته شده بود و آنچه از حفظ در سينه‏هايشان داشته‏اند، و آنها بدين امر عنايت مهمّ و بالائى را مبذول نمودند .

امّا احاديث رسول را ننوشتند و جمع نكردند براى آنكه مانند قرآن در عصر پيغمبر نوشته نگرديده بود. ـ تا مى‏رسد بدينجا كه مى‏گويد:

شيخ ابوبكر بن عقال صَقْلى در فوائدش بنا بر روايت ابن‏بشكوال مى‏گويد: علّت آنكه صحابه سنن رسول الله صلى الله عليه وآله را در مصحف واحدى مثل قرآن جمع ننمودند، اين بود كه سنن رسول خدا انتشار يافته بود و درست آن از نادرست آن معلوم نبود و صاحبان نقل سنّت به قوّه حافظه‏شان اعتماد داشتند؛ امّا در قرآن چنين نبود.

و الفاظ سنّت از زياده و نقصان محفوظ نبود همچنانكه خداوند قرآن را با نظم بديعش محفوظ داشت، آن نظمى كه خلايق از آوردن مانندش عاجز ماندند. بنابراين در آنچه از قرآن گردآورى كردند همه با هم مجتمع بودند، امّا در حروف سنن و نقل نظم كلامش از جهت نصّ و عبارت مختلف بودند. بنابراين تدوين آنچه مورد اختلاف مى‏باشد درست نبود. (171)

امر روايت به همين منوالى كه ذكر نموديم پيوسته ادامه مى‏يافت. قوّه ذاكره و حافظه در آن هر كارى كه مى‏خواست بكند مى‏كرد. سنّت در طول عهد صحابه و مقدار بسيارى از ابتداى عهد تابعين نوشته نشد و تدوين نگشت تا آنكه سنّت را ـ بنابر آنچه گفته‏اند ـ در آخر عهدتابعين تدوين نمودند. (172)

هروى مى‏گويد (173) : دأب و دَيْدَن صحابه و تابعين آن نبوده است كه احاديث را بنويسند، بلكه آنها را لفظ به لفظ تأديه مى‏كردند و از حفظ اخذ مى‏نمودند، مگر كتاب صدقات و چيز اندكى را كه شخص بحّاث وفحّاص بعد از استقصاء به دست مى‏آورد.

تا به جائى رسيد كه از نابودى و از ميان برداشته شدن سنّت ترسيدند؛ چون علماء حافظ سنّت در مرگ سرعت كردند. در اين حال عمر بن عبدالعزيز، أبابكر حَزْمى ر (174) به واسطه نامه‏اى كه به سويش نوشت امر نمود كه: انْظُرْ مَاكَانَ مِنْ سُنّةٍ أوْ حَدِيثٍ فَاكْتُبْهُ. «نظر كن آنچه را كه از سنّت يا حديث مى‏باشد بنويس!»

و مالِك در «مُوَطّأ» به روايت محمّد بن حسن مى‏گويد: عمر بن عبدالعزيز به ابوبكر بن حَزْم نوشت: أنِ انْظُرْ مَاكَانَ مِنْ حَدِيثِ رَسُولِ اللهِ أوْ سُنَنِهِ فَاكْتُبْهُ لِى! فَإنّى خِفْتُ دُرُوسَ الْعِلْمِ وَ ذَهَابَ الْعلماء! «نظر كن به آنچه از حديث رسول الله يا سنّتهاى او مى‏باشد براى من بنويس! چرا كه من از از ميان رفتن علم و رفتن علماء نگرانم!»

و به او توصيه نمود تا آنچه را نزد عُمره دختر عبدالرحمن انصارى ـ و وى شاگرد عائشه رضى الله عنه بوده استـ و آنچه را كه نزد قاسم بن محمّد بن ابى‏بكر مى‏باشد براى او بنويسد.

امّا امر عمر بن عبدالعزيز در رأس صده اوّل بوده است. (175)

و چنين مشهود است كه چون مرگ گريبان عمر بن عبدالعزيز را گرفت، ابن حزم از كتابت حديث منصرف گشت، خصوصاً وقتى كه پس از عمر بن عبدالعزيز، يزيد ابن عبدالملك ولايت امر را قبض نمود، و اين در سنه 101ه بوده است.

و همچنين تمامى افرادى كه با ابوبكر بن حزم دست به كتابت زده بودند منصرف گشتند، و در امر تدوين فَترتى رخ داد تا در سنه 105ه هشام بن عَبْدالملك ولايت امر را عهده دار شد و ابن شِهاب زُهْرِى را در اين امر به كار واداشت. (176) بلكه گفته‏اند: وى او را بر تدوين حديث اكراه نمود، چونكه آنان از كتابت حديث ـ همچنانكه بعداً براى تو روشن مى‏گردد ـ إكراه داشتند. امّا دير زمانى اين كراهت نپائيد تا تبديل به رضايت گرديد، و ابن شهاب از خِصّيصين هشام و داراى مقامى رفيع نزد وى گشت و با او حجّ نمود و هشام او را «معلّم اولاد خود» قرار داد تا اينكه پيش از هشام به فاصله يك سال بمرد، و هشام در سنه 125ه فوت نمود.

به مرگ هشام اركان دولت بنى‏اميّه متزلزل گشت و رفته رفته به تدريج اضطراب در آن پديد آمد.

پس از آن تدوين در طبقه‏اى كه دنبال طبقه زُهرى بود شيوع پيدا كرد و اين امر به واسطه تشجيع بنى‏عبّاس صورت گرفت.

ابن شهاب زُهْرى را كه اوّلين تدوين كننده حديث شمرده‏اند شايد به جهت آن بوده است كه بنى‏اميّه از او اخذ كرده و پيروى مى‏نمودند.

در «تذكرة الحفّاظ» گويد: خالد بن مَعْدان حِمْصى هفتاد صحابى را ملاقات كرد و حديث را مى‏نوشت و داراى مصنّفاتى مى‏باشد؛ وليكن از اين مصنّفات ذكرى در كتب حديث به ميان نيامده است. ابن مَعْدان در سنه 104 ه فوت نموده است.

و حافظ ابن‏حَجَر در مقدّمه «فَتْحُ الْبَارى» پس از آنكه مبيّن ساخته است كه آثار پيامبر در عصر اصحاب و أعاظم تابعين در جوامع مُدَوّن و مرتّب نبوده است به جهت آنكه آنان را از كتابت نهى كرده بودند همان طور كه در «صحيح» مسلم ثابت است، چنين گويد: «پس از آن چون علماء در شهرها زياد شدند و بدعتها از ناحيه خوارج و روافِض... رو به فزونى گذارد، در اواخر عصر تابعين، تدوين آثار و تبويب أخبار قدم به مرحله ثبوت نهاد ـ الخ ـ».

بخارى و تِرْمَذى از أبوهريره روايت نموده‏اند كه وى گفت: هيچ كدام از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه وآله روايتشان از من بيشتر نبود مگر روايات عبدالله بن عَمْرو به سبب آنكه او مى‏نوشت و من نمى‏نوشتم. (177) و مُحَدّثين آنچه را كه در صحيفه محدّثى يا عالمى يافت مى‏شد روايت صحيحه مرويّه از او به شمار نمى‏آوردند مگر آنكه آن محدّث مى‏گفت: من اين روايت را از راوى آن شنيده‏ام، و آن را «وِجادَه» نام مى‏نهادند.

علاّمه شيخ مُصْطفى عبدالرّزّاق مى‏گويد: « از عللى كه باعث شد و حاجت به تدوين سنن را تأكيد كرد شيوع روايت حديث، و قلّت وثوق به بعضى از راويان، و ظهور كذب در حديث از رسول اكرم صلى الله عليه وآله به واسطه أسباب مذهبى و علل سياسى بود. امّا اوّل زمان تدوين سنّت به معنى حقيقى در ميان سالهاى 120 ه و سالهاى 150ه واقع گشت.» (178)

علماء به تدوين حديث دست نيازيدند مگر از روى كراهت

چون علماء را امر به تدوين حديث نمودند، آنان استجابت امر نكردند مگر از روى اكراه. و اين به جهت آن بود كه ايشان از كتابت حديث، پس از آنكه سُنّت صحابه قبل از آنان بر عدم كتابت و تدوين بوده است، پرهيز مى‏كرده‏اند.

مَعْمَر از زُهْرِى نقل مى‏كند كه گفت: كُنّا نَكْرَهُ كِتَابَ الْعِلْمِ حَتّى أكْرَهَنَا عَلَيْهِ (179) هَؤُلاَءِ الاُمَرَاءُ، فَرَأيْنَا ألّانَمْنَعَهُ أحَداً مِنَ الْمُسْلِمِينَ. (180)

«ما اين طور بوديم كه از نوشتن علم ناخوشايند بوديم تا آنكه ما را اين اميران به كتابت اكراه كردند، و در اين صورت ديديم كه آن را از احدى از مسلمين منع ننمائيم.»

و زُهْرى نيز اين‏طور مى‏گويد: اسْتَكْتَبَنِى الْمُلُوكُ فَاكْتَتَبْتُهُمْ، فَاسْتَحْيَيْتُ اللهَ إذْ كَتَبَهَا الْمُلُوكُ ألاّ أكْتُبَهَا لِغَيْرِهِمْ. (181)

«پادشاهان مرا به كتابت احاديث وادار كردند پس من براى آنان نوشتم. در اين صورت از خدا شرمم آمد كه پادشاهان براى خودشان نوشته‏اند، من براى غير ايشان ننويسم.»

و اين فقط بدان سبب بود كه مسلمين در اوّل اسلام همّشان مقصور بر كتابت قرآن بود. امّا حديث را از طريق روايت و نقل سنّت به هم مى‏سپردند و در اين امر تنها به قوّه ذاكره و حافظه خود متّكى بوده‏اند.

در عصر بنى‏اميّه، تدوين مرتّب و منظّمى را اعتبار نكردند

علماء، عصر بنى‏اميّه را عصر تصنيف منظّم به شمار نياورده‏اند، زيرا از آثار اين عصر كتب جامعه و مبوّبه‏اى را نيافته‏اند، و آنچه را كه يافته‏اند فقط آن بوده است كه در قالب عمل و نوشتن ريخته شده است و علم واحدى را متحمّل نمى‏گرديده است، بلكه حديث و فقه و نَحْو و لغت و خبر و امثال اينها را در مجموعه واحدى به هم ضميمه نموده بودند .

استاد عالم أحمد سِكَنْدَرى در كتاب خود: «تاريخ آداب اللّغة العربيّة» (182) گويد: عصر دولت بنى‏اميّه منقضى گشت و غير از قواعد نحو و برخى احاديث و اقوال فقهاء از صحابه در تفسير چيزى مدوّن نگشت. و روايت شده است كه: خالد بن يزيد (183) كتابهائى را در علم فَلَك و كيمياء ترتيب داد، و معاويه، عُبَيْد بن سارِيَه ر (184) از صنعا طلبيد و براى وى كتاب «الْمُلُوكُ وَ الأخبارُ الْمَاضِيَة» را نوشت. و وَهَب بن مُنَبّه و زُهْرى و موسى بن عَقَبَة در اين زمينه أيضاً كتابهائى را نگاشتند.

و ليكن اينها قانع نمى‏كند كه بَحّاثين در تاريخ علوم و تصنيف، عصر بنى اميّه را عصر تصنيف محسوب دارند، زيرا كه در آن عصر كتابهاى جامعِ شاملِ مبوّبِ مفصّل نقش هستى به خود نگرفت. و تمام اينها مجموعه‏هائى بود كه بر حسب ورودشان و اتّفاق روايتشان تدوين مى‏شدند. (185)

غزالى در «احياء العلوم» مى‏گويد: «كتب و تصانيف، چيزهاى حادثى مى‏باشند و حتّى يكى از آنها در عصر صحابه و صدر عصر تابعين نبود، و حدوث آنها پس از سنه 120 ه و پس از وفات جميع صحابه و جُلّ تابعين رضى الله عنهم بوده، و بعد از وفات سعيد بن مُسَيّب (وفات او سنه‏105 ه) و حسن بَصْرى (وفات او سنه 110 ه) و بعد از وفات خوبان و برگزيدگان از تابعين بوده است.

بلكه نخستين اصحاب، كتابت حديث را ناپسند مى‏شمردند و تصنيف كتب را مكروه مى‏داشتند براى اينكه مردم از حفظ قرآن بدانها مشغول نگردند و از تدبّر و تفكّر باز نمانند، و مى‏گفتند: سنّت را حفظ كنيد همين طور كه ما حفظ كرده‏ايم... (186)

و ملخّص و محصّل آنچه ذكر شد آن است كه: اوّلين مرحله‏تدوين حديث از اواخر عصر بنى‏اميّه نشأت گرفت و بر طريق غيرمرتّب از صحف پيچيده به هم و غير منظّم بدون آنكه بر ابواب و فصولى منقسم باشد، بوده است.

و امكان دارد اين طرز تدوين بر اساس تدريسى كه در مجالس علمى آن زمان برپا مى‏گشته است تحقّق يافته باشد، زيرا كه آن مجالس اختصاص به علمى از علوم نداشت و مجلس واحد مشتمل بر علوم متعدّده‏اى بوده است.

عطاء مى‏گويد: من مجلسى را گرامى‏تر و عظيم‏تر از مجلس ابن‏عبّاس نديدم و از جهت كثرت فقه و عظمت هيبت مانند آن نيافتم. اصحاب عربيّت از او سؤال مى‏كردند، و اصحاب قرآن از او سؤال مى‏كردند، و اصحاب شعر از او سؤال مى‏كردند و همه ايشان از وادى گسترده و پهناورى بيرون مى‏شدند. (187)

و عُمَر بن دينار مى‏گويد: من مجلسى را به جامعيّت مجلس ابن‏عباس در هر خيرى نديدم: حلال و حرام و تفسير قرآن و عربيّت و شعر.

اين طَوْرِ اوّل از تدوين بود و از آن هيچ كتابى به ما واصل نگرديده است.

تدوين در عصر عبّاسى

سِكَنْدرى مى‏گويد:

علماء در عصر عبّاسى نشاطى و سرعتى به تهذيب آنچه در كتب نوشته شده بود و به تدوين آنچه در سينه‏ها به حفظ نگهدارى شده بود ابراز داشتند، و آنها را مرتّب و مبوّب نموده به صورت كتابهائى در قالب تصنيف ريختند.

و از قويترين اسباب در اقبال علماء بر تصنيف در اين عصر، ترغيب و اهتمام خليفه ابو جعفر منصور (188) بر آن، و حمل او أئمّه از فقهاء را بر جمع حديث و فقه بود. وى عليرغم بُخْلى كه داشت، در اين راه اموال سرشارى را مصرف نمود.

و چنين آورده‏اند كه: عنايت وى در تشييد و تعضيد علوم اسلاميّه متوقّف نگرديد، بلكه او علماء و مترجمين را وادار مى‏نمود آنان كه از سريان و فارس بودند تا از فارسى و يونانى به عربى نقل كنند: علوم و طبّ و سياست و حكمت و فَلَك و تنجيم و آداب و منطق و غيرها را. (189)

بر اين اصل او اوّلين حاكمى بود كه براى وى كتبى از لغتهاى ديگر به عربى ترجمه شد، با وجود آنكه عنايت او به حديث و جمع‏آورى و تدوين آن، عنايت فائقى بوده است تا به جائى كه چون به او گفته شد: هَلْ بَقِىَ مِنْ لَذّاتِ الدّنْيَا شَىْ‏ءٌ لَمْ‏تَنَلْهُ؟! فَقَالَ: بَقِيَتْ خَصْلَةٌ: أنْ أقْعُدَ فِى مِصْطَبَةٍ وَ حَوْلِى أصْحَابُ الْحديثِ !

«آيا از لذّات دنيا چيزى هنوز باقى مانده است كه بدان نائل نگشته باشى؟! گفت: يك چيز باقى مانده است: آنكه روى مِصطبه و تختى بنشينم و گردا گرد من اصحاب حديث بوده باشند !»

و چنانكه در بعضى از روايات وارد است: منصور همان كس است كه به مالك ابن أنس اشاره نمود تا كتاب «مُوَطّأْ» را بسازد.

صَوْلى مى‏گويد: منصور اعلم مردم به حديث و أنساب بود.

و شگفتى نيست در آنكه رجال حديث در عهد منصور زياد گردند و علماء در طلب آثار رسول اشتداد و اهتمام نمايند و در گردآورى و تدوينش رغبت كنند، با وجود آنكه عمر بن عبدالعزيز گفته است: إنّ السّلْطَانَ بِمَنْزِلَةِ السّوقِ يُجْلَبُ إلَيْهَا مَا يُنْفَقُ فِيهَا؛ فَإنْ كَانَ بَرّاً أتَوْهُ بِبِرّهِمْ، وَ إنْ كَانَ فَاجِراً أتَوْهُ بِفُجُورِهِمْ . (190)

«حقّاً و تحقيقاً سلطان به منزله بازار است كه بدانجا كشانده مى‏گردد متاعى كه در آنجا مشترى دارد. اگر سلطان شخص پرهيزكار و پاكدامنى بود پرهيزكارى خود را براى او مى‏برند، و اگر شخص فاسق و فاجرى بود فسق و فجورشان را براى او مى‏برند.»

ابن‏تغرى بردى در حوادث سنه 143 بدين عبارت ذيل گويد:

ذَهَبى گويد: و در اين عصر (سنه 143 ه) علماء اسلام در تدوين حديث و فقه و تفسير، شروع نمودند:

ابن‏جُرَيح (191) در مكّه، تصانيف را تصنيف نمود (و در سنه 150 ه بمرد).

و سعيد بن أبى‏عُرُوبَة تصنيف كرد (و در سنه 156 بمرد).

و حَمّاد بن أبى سَلِمَة (در سنه 167 بمرد) و غير اين دو نفر در بصره.

و أبو حَنِيفَه، فقه و رأى را در كوفه تصنيف كرد (و در سنه 150 بمرد).

و أوزاعى در شام تصنيف كرد (و در سنه 156 و يا 157 بمرد).

و مالِك در مدينه «مُوَطّأ» را تصنيف كرد (و در سنه 179 بمرد).

و ابن إسحق «مَغازى» را تصنيف كرد (و در سنه 151 بمرد).

و مَعْمَر در يمن تصنيف كرد (و در سنه 153 بمرد).

و سُفْيان ثَوْرى، كتاب «جامع» را در كوفه تصنيف كرد (و در سنه 161 بمرد).

و پس از اندكى هِشام (192) كتب خود را تصنيف كرد (و در سنه 188 بمرد).

و لَيْث بن سَعْد تصنيف كرد (و در سنه 175 بمرد).

و عبد الله بن لهيعه تصنيف كرد (و در سنه 174 بمرد).

و پس از آن ابن مُبَارك تصنيف كرد (و در سنه 181 بمرد).

و قاضى أبويوسف يعقوب (و در سنه 182 بمرد).

و ابن وَهَب (و در سنه 197 بمرد).

و تبويب و تدوين علم رو به فزونى نهاد و كتب عربيّت و لغت و تاريخ و ايّام النّاس مرتّب و مبوّب گرديد. و قبل از اين عصر ساير علماء ـ و در روايتى (أئمّه) ـ چنين بودند كه از حفظ تكلّم مى‏نمودند و علم را از صحيفه‏هاى غير مرتّبه روايت مى‏كردند ـ تا پايان گفتار ذهبى. (193)

و به علّت آنكه اين دانشمندان در عصر واحدى مى‏زيستند، على التّحقيق معلوم نمى‏گردد كه كدام يك از آنان در تدوين أسبق بوده‏اند. لهذا بعضى گفته‏اند: نخستين مُصَنّف سعيدبن أبى‏عُرُوبَة بوده است، و بعضى ابن‏جُرَيْح، و بعضى ربيع بن صبيح، و بعضى حَمّاد بن سَلمَه را به شمار آورده‏اند.

ابن‏حَجَر مى‏گويد: اوّلين كس كه به جمع حديث پرداخت ربيع بن‏صبيح، و سعيد بن أبى‏عُرُوبَة بوده است تا اينكه بزرگان طبقه ثالثه (194) قيام نمودند و احكام را تدوين كردند.

در اين صورت مالِك كتاب «مُوَطّأ» را نوشت و در آن احاديث قويّه اهل حجاز را انتخاب و اختيار نمود و آن را با اقوال صحابه و تابعين و كسانى كه بعد از آنان بوده‏اند ممزوج كرد.

دو حافظ: ابن‏حجر و عراقى مى‏گويند: اين جماعت در عصر واحد بوده‏اند؛ لهذا معلوم نمى‏شود كدام يك در تدوين سبقت داشته‏اند. و سپس به دنبال آنان جماعت كثيرى از اهل عصرشان آمدند و در كيفيّت نَسْج عمل بر منوال ايشان بوده‏اند، تا اينكه بعضى از پيشوايان علمى چنين دريافتند كه بايد حديث پيامبر را بخصوصه جدا نوشت و تدوين نمود. و اين پس از پايان قرن دوم و رأس صده سوم بوده است.

و از اين مجموعه‏ها به دست ما نرسيده است مگر «مُوَطّأ» مالِك، و توصيفى فقط از برخى مجموعه‏هاى دگر. و همچنين در اين عصر حديث رسول الله با اقوال صحابه و فتاواى تابعين و ما بعد از تابعين در تدوين ممزوج بوده است همان طور كه ابن‏حَجَر گفته است. و روزگار تدوين بر همين منهاج سپرى شد تا انتهاى دويست سال از هجرت؛ و اين طَوْر دوم از أطوار تدوين بوده است.

تدوين بعد از دويست سال

تدوين پس از انقضاى دويست سال صورت ديگرى به خود گرفت. و آن اين بود كه حديث رسول الله را جداگانه تدوين نمودند پس از آنكه مشوب بود به غير آن كه از حديث نبود. بنابراين عبيد الله بن موسى عَبَسى كوفى (متوفّى در سنه 213 ه) مسندى تصنيف نمود. و مُسَدّد بن مُسَرْهَد بَصرى (متوفّى در سنه 288 ه) مسندى تصنيف كرد. و حميدى (متوفّى در سنه 219 ه) مسندى نوشت و غير ايشان. أئمّه حديث پس از ايشان به دنبال اثر آنان رفتند، مانند امام احمد (متوفّى در سنه 241) و اسحق بن راهَوَيْه (متوفّى در سنه 237) و غيرهما.

اين تصانيف كه به مسانيد ناميده مى‏شوند گرچه داراى مزيّت إفراد حديث به تنهائى در تدوين مى‏باشند و حديث را با غير آن مخلوط ننموده‏اند از اقوال صحابه و غير اقوال صحابه، الاّ آنكه در آنها ميان حديث صحيح و غير صحيح ـ از آنچه سيل روايت در اين زمان از هر گونه حديث به سويشان حمل مى‏كرد ـ جمع گرديده بود به جهت آنكه تا اين عصر، تقسيم حديث به آنچه بر آن اصطلاح كرده بودند از صحيح و حسن و ضعيف نبود.

و به همين سبب بود كه رتبه اين مسانيد از رتبه كتب سُنَن پائين‏تر بود، و به طور مطلق جايز نبود استدلال و احتجاج به آنها. و ما بايد پس از اين درباره اين مسانيد بحث نمائيم و از منزله و مرتبه آنها در ميان كتب حديث معروفه سخن گوئيم.

امر تدوين بر اين نَهْج مستمر بماند تا آنكه طبقه بخارى رسيد و از آنجا تأليف، صورت جديدى به خود گرفت و در دور دگرى وارد شد، و آن دوره تنقيح و امتحان و اختبار بود. حافظ ابن‏حَجَر در مقدّمه «فَتْحُ الْبارى» گويد: از آنجائى كه بخارى اين تصانيف را ديد و آنها را روايت كرد و از رائحه طيّبه و بوى خوش آن استشمام نمود و از رخساره آن پرده بر گرفت، چنان يافت كه آنها به حسب وضعِ در آنها روايات صحيحه و حسنه را مشتمل است و بسيارى از آنها را عنوان ضعيف شامل مى‏گردد (195) بنابراين نمى‏توان به آنها كلام راست و شايسته گفت؛ پس همّت خود را برانگيخت براى جمع حديث صحيحى كه در آن شخص امين شكّ نمى‏آورد، و عزمش را استوار ساخت تا آنچه را كه از استادش: اميرالمؤمنين در حديث و فقه: اسحق بن ابراهيم حَنْظَلى معروف به ابنِ رَاهَوَيْه شنيده است به كار بندد...

أبو عبدالله بن اسمعيل بخارى مى‏گويد: ما نزد اسحق بن راهَوَيْه بوديم، وى گفت: اى كاش شما كتاب مختصرى از صحيح سنّت رسول الله صلى الله عليه وآله جمع مى‏كرديد! گفتار او در دل من نشست و شروع كردم در جمع جامع صحيح. (196)

أطوارى كه تدوين در آن، حالات مختلفى به خود گرفت

از آنچه گذشت دستگير شد كه: احاديث رسول الله ـ صلوات الله عليه ـ را نه در زمان حياتش و نه در عصر صحابه و بزرگان تابعين تدوين ننمودند، و اينكه تدوين پا به عرصه وجود نگذارد مگر در قرن دوم از هجرت در اواخر عهد بنى‏اميّه، و اينكه تدوين در طريق واحدى راه خود را نپيمود بلكه در اطوار مختلفه‏اى انقلاب حاصل نمود.

در ابتداى امر مجموعه‏اى بود از روايت راويان از آنچه قوّه حافظه آنان آن را حفظ كرده بود، و آن تدوين در صحيفه‏هائى بوده است كه جامع مبوّبى آنها را محصور نمى‏كرده است . و اين صحف با وجود حديث، فقه و نحو و لغت و شعر و امثال اين امور را در برداشته است از آن چيزهائى كه طفوليّتِ تدوين بدان حكم مى‏نموده است.

و اين «طَوْر أوّل» از تدوين بوده است، و به ما از آن چيزى در كتاب مخصوص جامعى نرسيده است.

پس از آن، تدوين، «دوره دوم» خود را شروع كرد و آن در عصر عباسيّون بود. علماء ـ به واسطه آنچه از شهر فارس به دست آوردند ـ آنچه را كه در آن صحيفه‏ها بود مُهَذّب و مُرتّب نمودند، بعد از آنكه روايات زيادى را كه در اين عصر موجب زيادى آن مى‏شد بدانها اضافه كردند. و در هر قسم از اينها كتابهائى نوشتند كه آنها را بر عدّه أبوابى از حديث و آنچه مربوط به حديث مى‏شد، از اقوال صحابه و فتاواى تابعين تقسيم كردند، و در آنها مطلب ادبى و يا شعرى را داخل ننمودند. و بسيارى از متقدّمين، اسم حديث را بر آنچه شامل آثار صحابه و تابعين مى‏شد اطلاق مى‏كردند.

و تدوين، اين مَنْهج را به خود گرفت به جهت تبعيّت از ارتقاء تأليف در عصر بنى‏عبّاس . و علوم از يكديگر جدا گشتند، بعضى از بعضى تميّز پيدا نمودند و مسائل هر علمى عليحده گرد آمد. و تدوين طور دوم خود را بدين كيفيّت تا آخر صده دوّم به طور استمرار پيمود . و از آن كتب مُبَوّبه در اين دوره به دست ما غير از «مُوَطّأ» مالِك رحمه الله چيزى واصل نگرديده است.

و پس از انقضاء صده دوّم، تدوين شروع كرد تا در طريق ديگرى گام نهد و بدين سبب آن را در «طور سوم» داخل نمود. علماء شروع نمودند تا آنچه از احاديث را كه در عصرشان مدوّن گرديده بود بعد از آنكه مشوب به أقوال صحابه و غيرهم بود ـهمان طور كه گفتيمـ جدا كردند . و در اين باره مُسْنَدهاى بسيارى تصنيف گرديد كه مشهورترين آنها «مسند» احمد حَنْبَل مى‏باشد كه تا به حال در ميان ما وجود دارد. و از آن در هنگام كلام از كتب حديث سخن خواهيم گفت و مقدار مرتبه و منزله آن را از صحّت، و قيمتش را در ميان كتب حديث روشن خواهيم نمود.

مُسْنَد عبارت است از جميع آنچه از هر صحابى روايت شده است ـ يعنى مطالبى كه به او إسناد داده مى‏شود ـ همه را در ابوابى جداگانه قرار دهند. موضوع حديث خواه هر چه باشد، و درجه آن از صحّت خواه هر چه باشد، به جهت آنكه تا آن أوان تميز صحيح از غير صحيح در تأليف به ظهور نپيوسته بود.

اين مسانيد تمام احاديث صحيحه و احاديث مجعوله و موضوعه را به طورى كه گفتيم در برخود داشت. و عمل بدين نهج پيوسته ادامه داشت تا بُخارى و طبقه او به ظهور آمدند؛ و بنابراين تدوين به «طَوْر رابع» انتقال پيدا كرد، و آن دوره «تنقيح و اختيار» بوده است همان طور كه قريباً ذكر نموديم. در اين دوران كتب مختصره‏اى را از حديث برگزيدند كه در آنها انتخاب نمودند آنچه را كه صحيح شناختند طبق طريقه‏شان در بحث، همچنانكه بخارى و مسلم و پيروانشان انجام دادند.

از هويّت و ماهيّت اين كتابها در وقت گفتار از كتب حديث سخن خواهيم داشت.

اين طَوْر از تصنيف طَوْر أخير مى‏باشد؛ چرا كه اين كتب در نزد اهل سنّت رنگ اعتماد به خود گرفت.

امّا شيعه پس براى خودشان در حديث كتابهائى را دارند كه بدانها اعتماد مى‏كنند، و وثوق ندارند به كتابى مگر بدانها. «وَ لِكُلّ قَوْمٍ سُنّةٌ وَ إمَامُهَا»«و از براى هر طائفه و قومى سنّتى است بخصوص و امامى است كه حافظ آن سنّت است».

و از اينجا براى تو به طور خلاصه به دست آمد كه: تدوين مُعْتَمَدٌ عَلَيْه نزد جمهور واقع نشد مگر در نيمه قرن سوم تا قرن چهارم. (197)

در اينجا شيخ محمود أبوريّه شروع مى‏كند به بيان و تفصيل معايب تأخير تدوين.

بارى منظور ما از شرح و بيان أبورَيّه، پاسخ و جوابى است كه در ضمن گفتار او به ادّعاهاى بيجا و بى‏موقع محمّد عجّاج داده شده است. در اين بيان، بَدْوِ تدوين را دانستيم، و سير حديث را تا طور چهارم آن كه تصحيح حديث پس از إفراد و مُجزّا نمودن آن از اقوال و آراء صحابه و آثار ديگر و علوم مباينه با نفس حديث چون شعر و لغت بود، دانستيم كه بالأخره تدوين سنّت به طور مجزّا در رأس قرن سوم و پايان صده دوم بوده است. و اهتمام عمر بن عبدالعزيز بدين امر، به چند جهت نقش عملى مهم ايفا ننمود:

اوّلاً ـ به جهت آنكه خلافتش دو سال و اندى دوام يافت و معلوم نشد كه امر وى به تدوين در ابتدا بوده است، يا وسط، يا انتها؟ چرا كه در صورت انتها يا وسط نزديك به انتها، به واسطه موانع خارجى صورت تحقّق طبعاً به خود نخواهد گرفت. و اين است مفاد و مغزاى سخن سيّد صدر در عدم معلوم بودن تاريخ امر او.

ثانياً ـ او را به واسطه عدالت نسبى، و محبّت به اهل بيت، و عدم افراط در بذل اموال به بنى‏اميّه طبق حكّام سابق بر او، سمّ دادند و كشتند؛ و خليفه تازه روى كار آمده: يزيد بن عبدالملك هم كارى نكرد و امرى از او براى تدوين صورت نگرفت، تا پس از چهار سال كه او بمرد و حكومت به هشام بن عبدالملك رسيد.

ثالثاً ـ عمده امر عمر بن عبدالعزيز به أبوبكر بن حَزْم بود نه به ابن شِهاب زُهْرى . او به ابن‏حَزْم نامه‏اى نوشت و وى را به تدوين سنّت رسول الله فرا خواند. امّا ابن‏حَزْم به واسطه منع خلفاى پيشين بالأخصّ أبوبكر و عمر از كتابت، چون تدوين را خلاف مشروع و مباين با سيره صحابه مى‏دانست از اين عمل خوددارى كرد و دعوت ابن عبدالعزيز را نپذيرفت و پيوسته تعلّل نمود تا او بمرد و تا چهار و پنج سالى كه يزيد خليفه شد و امرى از او صادر نشد، ابن حَزْم موقع را مغتنم شمرده از تدوين منصرف شد، و وفات عُمَر و روى كار آمدن يزيد رابهره آسمانى و موقعيّت دينى روحانى براى خود به شمار مى‏آورد.

رابعاً ـ ابن شهاب به واسطه نزديكى با دربار بنى‏اميّه و هشام بن عبدالملك و قريب مدّت بيست سال در امارت و ولايت او بودن و سفر و حضر را با وى گذراندن، دعوت او را پذيرفت و دست به تدوين زد (البتّه تدوينى كه به معنى مجموعه‏اى از تداوين معروف آن عصر بوده است از سنّت و حديث و آراء صحابه و خلفاى اوّلين ابوبكر و عمر و عثمان و شعر و أدبيّت عرب و امثالها).

به همين جهت است كه چون عالم مشخّص و مبرّز دربارى بود، و بنى‏اميّه آراء و احكامشان را از او اخذ مى‏كردند و مصدر قضاوتهاى حُكّام امويان بود و بدين جهت شهرتى يافته بود، تدوين را به او نسبت دادند، آنهم نه در زمان عمر بن عبدالعزيز بلكه در ساليان پس از وى.

خالد بن مَعْدان حِمْصى با وجود آنكه هفتاد صحابى را ادراك كرده بود و بيست سال زودتر از زُهْرى از دنيا رفته بود (چون فوت او در سنه 104 و فوت زهرى در سنه 124 مى‏باشد) و داراى كتاب و تدوين بود، معذلك چون دربارى نبود او را نخستين مُدَوّن به شمار نياوردند، با آنكه بنا به روش اهل و امّت عامّه اگر اهل انصاف باشند بايد او را اوّلين تدوين كننده به حساب آرند.

سيد محمّد رشيد رضا كه او را از جهت واقعيّت اوّل مُدَوّن مى‏شمارد و مى‏گويد: زُهْرى فقط از جهت معروفيّت اوّلين مدوّن است، (198) همين عجّاج خطيب به وى مى‏تازد و دو اشكال به او مى‏نمايد كه هيچ يك از آنها داراى وزن و اعتبار نمى‏باشد. (199)

ذهبى مردى است كه از جهت تاريخ و علوم حديث و اطّلاع واسع بر نظير اين امور در ميان عامّه بى‏نظير و يا لاأقل كم‏نظير مى‏باشد. در اين صورت شهادت او را در برابر گفتار سيوطى رد نمودن و بدون دليل نپذيرفتن، از انصاف به دور است.

و امّا اينكه ايشان عبد الله بن عمرو را صاحب «صحيفه صادقه» شمرده و آن را از مدوّنات خالصه در سنّت رسول الله در زمان آنحضرت و اقدم و أسبق از همه صحايف حتّى صحيفه ابورافع شمرده است، اين هم ادّعائى است كه اگر آن را بشكافيم از درون آن مطالب عَفِن و كريه الرّائحة آنقدر بيرون مى‏آيد كه مشام هر انسانى را آلوده مى‏نمايد.

عبدالله بن عمرو بن العاص، پسر عَمروعاصِ معروف و مشهور است كه در خلاف با رسول خدا صلى الله عليه وآله و ايراد شعر در هَجْوِ آنحضرت مقدار عظيمى از تاريخ را اشغال كرده است.

پسرش عبدالله خدمت پيامبر مى‏رسيد و مطالبى را مى‏نوشت و از موافقين با حضرت اميرالمؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السلام بود، چرا كه با مطالبى كه از پيامبر شنيده بود درباره آنحضرت به مقام شامخ و ولايت او خبير و بصير بود.

و لهذا هنگامى كه معاويه به پدرش عمروعاص در مصر كاغذ نوشت و او را به جنگ با آنحضرت به شام فرا خواند و عمروعاص با دو پسرش: محمّد و عبدالله مشورت كرد، محمّد پدر را به جنگ تحريض و ترغيب نمود، امّا عبدالله پدر را نكوهش كرد و فضايل مولا را برايش شمرد و نشان داد كه: مخاصمه با حضرت به خاطر حكومت مصر و معاونت معاويه در شام، فروختن آخرت به دنيا و رهسپار جهنّم شدن است.

عمرو عاص به سخن او گوش فرا نداد و حرف محمّد را شنيد و به سوى شام روانه شد. ولى معذلك در تاريخ نديده‏ايم كه عبدالله عملاً با عمرو عاص مخالفت كرده باشد و براى كمك و معاونت اميرالمؤمنين عليه السلام در صفّين به ياران و اصحاب او بپيوندد، بلكه با پدرش در ميان اصحاب معاويه ـ عليه الهاويةـ بود. (200)