امام شناسى ، جلد سیزدهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۲ -


(1) - آيه اوّل تا چهارم از سوره القلم: شصت و هشتمين سوره از قرآن كريم.
(2) - الميزان فى تفسير القرآن» ج 20، ص 25 تا ص 35 تفسير سوره ن و القلم.
(3) - سوره تين كه نود و پنجمين سوره از قرآن كريم است اين سوره مى‏باشد: بسم الله الرّحمن الرّحيم. والتّينِ والزّيتُونِ. وَ طُورِ سِينِينَ. وَ هَذَا الْبَلَدِ الأمينِ. لَقَد خَلقنا الإنْسَانَ فى أحْسن تقويمٍ. ثُمّ رَدَدْناهُ أسْفَلَ سَافِلينَ. إلاّ الّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ فَلَهُمْ أجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ. فما يُكَذّبُكَ بَعدُ بِالدّينِ. ألَيْسَ اللهُ بأحْكَمِ الْحاكِمينَ.
(4) - جامع احاديث الشّيعة» ط رحلى سنگى گراورى، ج 1، ص 47، سطر آخر و ما قبل آن.
(5) - ذراع عبارت است از فاصله نوك انگشت وسطَى تا مرفق دست.
(6) - بحار الأنوار» از طبع كمپانى، ج 7، ص 279، و از طبع حروفى مطبعه حيدرى ج 26، ص 18 و ص 20 كتاب الإمامة، باب «جهات علومهم عليهم السلام، و ما عندهم من الكتب، و أنّه ينقر فى آذانهم و ينكت فى قلوبهم» و «ارشاد» مفيد، ص 257، و در «احتجاج» طبرسى، ص .203
(7) - همين مصدر.
(8) - بحارالأنوار» همين باب از طبع كمپانى ج 7، ص 279، و از طبع حيدرى ج 26، ص .20 و «بصائر الدرجات» ص .38
(9) - همين مصدر.
(10) - همين مصدر، و نيز در «بصائرالدّرجات» ص .38
(11) - همين مصدر از طبع كمپانى ص 280، و از طبع حيدرى ص 21 تا ص .23 و «بصائر الدرجات» ص .39 آيةالله سيدمحسن امين عاملى در «أعيان‏الشيعة» طبع دوم در جزء اوّل از جلد اول، ص 332 گويد: ... عن ابى عبدالله عليه السلام انّه سئل عن الجامعة فقال: تلك صحيفة سبعون ذراعاً فى عرض الأديم مثل فَخِذالفالج، فيها كلّ ما يحتاج الناس اليه و ليس من قضيّة الاّوهى فيها حتّى أرش الخدش. مؤلّف گويد:اديم به معنى پوست است وفالج شتر تنومند دو كوهان مى‏باشد كه از سِنْد براى بارگيرى مى‏آورند. و معنى عرض اديم آن است كه: آنها پوستهائى بوده‏اند كه دبّاغى شده و به اندازه وسعت آنها، آنها را باقى گذارده‏اند و بعضى را به بعض ديگر متّصل نموده‏اند تابه حدّى كه اگر به روى هم پيچيده شوند به قدر ران شتر بزرگ دوكوهانه ضخيم مى‏شوند و در آن مى‏نويسند.
تا آنكه در ص 338 مى‏گويد: از مجموع اين اخبار و ضمّ بعضى به بعضى استفاده مى‏شود كه : جامعه و كتاب على به طور اطلاق و كتابى كه طول آن هفتاد ذراع مى‏باشد، و كتابى كه مثل ران شتر دو كوهان است و كتابى كه به املاء رسول الله و خطّ على عليهما الصّلوة و السّلام است و صحيفه‏اى كه درازايش هفتاد ذراع است، و پوستى كه هفتاد ذراع است و صحيفه عتيقه، همگى كتاب واحدى مى‏باشند.
(12) - همين مصدر.
(13) - همين مصدر از طبع كمپانى، ص 280، واز طبع حيدرى، ص .23 و «بصائرالدّرجات» ص .39
(14) - همين مصدر از طبع كمپانى ص 280 و از طبع حيدرى ص 23 و ص 24 و «بصائر الدّرجات» ص .39
(15) - اين ترديد از راوى است.
(16) - همين مصدر از طبع كمپانى ص 280 و از طبع حيدرى ص 23 و ص .24 و «بصائرالدّرجات» ص .39
(17) - و 2ـ همين مصدر از طبع كمپانى ص 280 و ص 282 و از طبع حيدرى ص 24 و ص 25 و ص .33 و «بصائرالدّرجات» ص .40
(18) -
(19) - همين مصدر از طبع كمپانى ص 283 و از طبع حروفى ص .34 و «بصائرالدّرجات» ص .40
(20) - سيد محسن امين عاملى در «اعيان الشيعة» جزء اول از جلد اول از طبع دوم ص 330 و ص 331 گويد: از جمله مؤلّفات اميرالمؤمنين عليه السلام جامعه مى‏باشد و آن كتابى است كه طولش هفتاد ذراع و با املاء رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم و خط على عليه السلام و بر روى پوستى به نام رَقّ (پوست نازكى كه بر روى آن مى‏نوشتند) بوده است و اغلب نوشتجات در آن عصر به واسطه كم بودن كاغذ بر روى پوست رَقّ بوده است. اين پوستها را به هم متصل مى‏نمودند تا طول آن هفتاد ذراع شد به ذراع دست كه عبارت است از درازاى آرنج تا سرانگشتان . و در بعضى اخبار وارد است كه آن مانند ران شتر بزرگ بوده است و در بعضى مانند ران مرد . و آن را از مؤلّفات على عليه السلام به شمار آوردن به اعتبار آن بوده است كه: او آن را نوشته و از كلام واملاء رسول خدا صلى الله عليه وآله مرتّب گردانيده است. و آن اولين كتابى است كه در عصر رسول خدا صلى الله عليه وآله در آن علم گرد آمده است. ذكر اين كتاب در اخبار ائمّه عموماً و اخبار مواريث خصوصاً مكرّراً وارد شده است و نزد حضرت امام ابى‏جعفر محمد الباقر و فرزندش امام ابى‏عبدالله جعفرالصادق بوده است و ثقات از اصحاب آن دو بزرگوار آن را نزد ايشان ديده‏اند و ائمه هر يك پس از ايشان از هم به ارث برده‏اند، و عبارت حضرت امام رضا عليه السلام در پشت نامه عهدى كه مأمون به ولايت امر مسلمين پيمان نهاد اين است كه: و جامعه و جفر دلالت بر ضدّ اين امر مى‏نمايند. و داستان آن، وقت ذكر جفر خواهد آمد. و ظاهراًدر جمله‏اى از اخبار آتيه كه در آن به نام كتاب على و به كتابى كه به املاء نبىّ و خطّ على عليهما السلام بوده است و به كتاب على عليه السلام كه هفتاد ذراع بوده است و به پوستى كه هفتاد ذراع بوده است و به صحيفه‏اى كه جميع مايحتاج حتى ارش خدش در آن موجود است و به صحيفه عتيقه از صحف على عليه السلام و شبه اينها ياد شده آن كتاب بوده است. از كسانى كه جامعه را نزد امام باقر عليه السلام ديده‏اند سُوَيد بن ايّوب و ابوبصير مى‏باشند، و از كسانى كه آن را نزد امام صادق عليه السلام ديده‏اند ابوبصير است.
(21) - اين حديث را مستشار عبدالحليم جندى در كتاب «امام جعفر صادق» ص 201 ذكر نموده است .
(22) - تأسيس الشّيعة لعلوم الاسلام» ص 279، در فصل 8: علم الحديث، تقدّم الشيعة فى تأسيس علوم الحديث، و ص .284
(23) - همان مصدر.
(24) - طبقات» ج 2، ص .15 [تعليقه‏]
(25) - شيخ المضيرة» طبع دوم ص .113 و در تعليقه گويد: اين است آنچه در بخارى و مسلم آمده است و اما مقدار احاديثى كه شيعه از او روايت مى‏كنند نمى‏دانيم «و لكلّ قومٍ سنّةٌ و إمامُها.»
(26) - سفينة البحار» ج 2، ص 15 مادّه ص ح ف.
(27) - بحار الأنوار» كتاب الإمامة، أبواب علومهم عليهم السلام، باب جهات علومهم عليهم السلام و ما عندهم من الكتب و أنّه ينقر فى آذانهم و ينكت فى قلوبهم، از طبع كمپانى ج 7، ص 283، و از طبع حيدرى ج 26، ص 37، روايت .68 و «بصائر الدّرجات» ص .41
(28) - محمد بن عبدالله بن على بن عبدالله بن عباس از بنى عباس و سرسلسله خلفاى عباسيين مى‏باشد؛ و اين كلام را در وقتى گفت كه هنوز ابومسلم خراسانى با او به خلافت بيعت ننموده بود.
(29) - همين مصدر از طبع كمپانى ص 285 و از طبع حيدرى ص 42 حديث .74 و «بصائر الدرجات» ص 42 و ص .43
(30) - همين مصدر از طبع كمپانى ص 285 و از طبع حيدرى ص .43 و «بصائر الدرجات» ص .43 و آيه اخير آيه چهارم از سوره احقاف مى‏باشد.
(31) - همين مصدر از طبع كمپانى ص 286، و از طبع حيدرى ص 45 و ص .46 و «بصائر الدّرجات» ص .42
(32) - همين مصدر از طبع كمپانى ص 286، و از طبع حيدرى ص 46 حديث .83 و «بصائر الدّرجات» ص .42
(33) - همين مصدر از طبع كمپانى ص 287، و از طبع حيدرى ص 49 حديث .93 و «بصائر الدّرجات» ص .44
(34) - همين مصدر از طبع كمپانى ص 284، و از طبع حيدرى ص 38 و ص 39، حديث .70 و «بصائر الدّرجات» ص 41 و ص .42 و سيد عليخان مدنى شيرازى در «رياض السالكين» از طبع رحلى سنه 1317 در ص 14 و از طبع جامعة المدرسين ج 1، ص 110 و ص 111 پس از تحقيق جالبى درباره كيفيّت تعلّم علوم ائمه عليهم السلام كه عبارت بوده است از متابعت دستوارت رسول خدا صلى الله عليه وآله در مجاهدات و رياضات با وجود صفاى باطن و غريزه طاهره آنها كه در نتيجه مستقيماً از جانب خدا بدون مدخليّت رسول الله افاضه مى‏گردد، اين روايت مرويّه از ابوبصير را كه ما در اينجا مفصّلاً از «بحارالأنوار» از «بصائر الدرجات» نقل كرديم او أيضاً از ثقةالإسلام كلينى (كافى، ج 1 ص 238، حديث‏1) حكايت مى‏كند در ذيل عنوان تنبيهٌ كه آن تحقيق ما درباره علوم لدنّى اهل بيت منافات ندارد با آنچه از آنها عليهم السلام روايت شده است كه: نزد آنان علم جفر و جامعه و مصحف فاطمه عليها السلام بوده است و در آنها علومى منطوى بوده است كه غير از ايشان كسى نمى‏دانسته است و در آنها علم جميع مايحتاج و علم ماكان و مايكون موجود بوده است؛ زيرا كه علومشان عليهم السلام منحصر به آنها نبوده است، بلكه علومشان از لدنّيّة و كشفيّه چيزهائى بوده است كه غير از محتويات علوم وارده در اين كتب بوده است.
(35) - بدون شك براى آن بوده است كه به أبوبصير نشان دهند كسى در اين اطاق نيست كه كلام تو را بشنود؛ بنابراين با خيال راحت هر چه را خواهى بپرس!
(36) - همين مصدر.
(37) - همين مصدر از طبع كمپانى ص 286، و از طبع حيدرى ص 45، حديث .81 و «بصائر الدّرجات» ص .42
(38) - و 2ـ همين مصدر از طبع كمپانى ص 286، و از طبع حيدرى ص 46 و 47، حديث 84 و .88 و «بصائر الدّرجات» ص .43
(39) -
(40) - همين مصدر از طبع كمپانى ص 286، و از طبع حيدرى ص 48، حديث .90 و «بصائر الدّرجات» ص .44
(41) - همين مصدر از طبع كمپانى ص 286، و از طبع حيدرى ص 48 و ص 49، حديث .92 و «بصائر الدّرجات» ص .44
(42) - مرحوم مغفور خلد آشيان آقا ميرزا ابوتراب عرفان رحمه الله.
(43) - ابن خلدون در مقدمه تاريخش ص 201 گويد: در سلسله إسمعيليّه امامت از إسمعيل به پسرش محمّد مكتوم، و پس از او به پسرش جعفرالصادق، و پس از او به پسرش محمّد حبيب، و پس از او به پسرش عَبْدالله مهدى انتقال يافت. و در خود تاريخش ج 4 از طبع بولاق ص 34 گويد : چون محمّد حبيب بن جعفر بن محمد بن اسماعيل وفات كرد امامت را به پسرش عُبَيْدالله سپرد و به او گفت: أنت المهدى!
(44) - مراد از فواطم سه فاطمه نام مى‏باشند كه بعد از هجرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم از مكّه به مدينه، پس از چند روز كه اميرالمؤمنين عليه السلام در مكّه به دستور پيامبر توقّف نمود و مواعيد آنحضرت را ادا فرمود آنها را با خود به مدينه هجرت داد و پس از مزاحمت و درگيرى كه در اوان طريق، قريش فراهم نمودند و نمى‏خواستند بگذارند فواطم را از مكه بيرون ببرند و قيام و شدت اميرالمؤمنين و تنها حضرت أقدسش با جماعت آنها كه چندين نفر مرد مسلّح بودند و فرارى دادن آنها به واسطه بستن مهار شتران بر روى زمين و آماده حمله ور شدن، سرانجام با خوف و خَشْيَتى كه بر آنان مستولى شده بود و تا مدينه نيز از تعقيب كفّار ايمن نبودند ايشان را به مدينه رسانيد؛ در روزها و شبهاى ميانه راه كه تقريباً نزديك به نود فرسنگ مى‏باشد پيوسته مشغول ذكر و تسبيح خدا بوده بالأخص در شبهاى تار كه آسمان روشن و پر ستاره و اختر درخشان آن نواحى مخصوصاً وضعى جالب و چشمگير دارد، با بيتوته و نماز شب و قيام و سجود و ذكر خدا و خواندن آيات قرآن چنان مست و مدهوش جمال حضرت لايزالى گشتند كه در همان زمان قبل از وصول به مدينه، پروردگار متعال توسط جبرائيل احوالاتشان را به پيغمبر خبر داد و با آيات اواخر سوره آل عمران، ثواب و پاداش بارزى را براى آنان مقدّر كرد: إنّ فى خلق السّموات و الأرض و اختلاف اللّيْلِ و النّهار لاَياتٍ لاؤلى الألْبَابِ. الّذِين يذكرون اللهَ قِيَاماً و قعوداً و على جُنوبهم و يتفكّرون فى خلق السّموات و الأرض ربّنا ما خلقتَ هذا بَاطِلاً سُبْحانَكَ فقِنا عذابَ النّار. ربّنَا إنّكَ مَن تُدْخِل النّارَ فقد أخْزَيْتَهُ وما لِلظّالِمِينَ من أنْصارٍ . ربّنا إنّنَا سَمعنا منادياً ينادى للإيمان أنْ آمِنوا بربّكُمْ فآمَنّا ربّنا فاغْفِرلنا ذنوبَنا و كَفّر عنّا سَيّئاتِنا و توفّنا مع الأبرار. ربّنا و آتنا ما وَعَدتنا على رُسُلِكَ و لاتخزنا يومَ القِيمَة انّك لاتُخْلف الميعاد. فَاسْتَجابَ لهم رَبّهم أنّى لا اُضيع عمل عَاملٍ منكم من ذكرٍ أو اُنثى بعضُكم من بعضٍ فالّذين هاجَرُوا و اُخرِجُوا من دِيارِهم و اُوذوا فى سبيلى و قاتَلُوا و قُتِلُوا لاُكَفّرنّ عنهم سَيّئاتِهم و لاُدْخلِنّهم جَنّاتٍ تَجرى من تحتها الأنهار ثَواباً من عندالله و الله عنده حسن الثّواب . (آيه 190 تا 195، از سوره 3: آل عمران).
حضرت استاذنا الأكرم آيةالله معظم علاّمه طباطبائى ـقدّس الله تربته المباركةـ در بحث روائى از اين آيات ص 95 و ص 96 از ج 4 تفسير «الميزان» فرموده‏اند: از طريق شيعه روايت گرديده است كه: آيه فالّذين هَاجَرُوا و اُخوجوا تا آخر آيه «آن كسانى كه هجرت كردند و از خانه‏هايشان اخراج گرديدند، و در راه و سبيل من مورد آزار و اذّيت قرار گرفتند و مقاتله كردند و كشته شدند من هر آينه تحقيقاً از زشتيها و بديهاى ايشان در مى‏گذرم و هر آينه داخل مى‏كنم آنان را در بهشت‏هائى كه در زير درختان انبوه و سر بهم كشيده آن نهرهائى روان مى‏باشد. پاداش است از نزد خداوند و خداوند است كه فقط پاداش نيكو نزد اوست.» اين آيات نازل شده است درباره على عليه السلام چون هجرت كرد به سوى مدينه و با او فواطم بودند: فاطمه بنت اسد و فاطمه بنت محمد صلى الله عليه وآله وسلم و فاطمه بنت زبَيْر و پس از آن در ضجنان ملحق شد بديشان امّ أيْمَن با چند نفر از ضعفاءالمؤمنين . ايشان در راه سير مى‏كردند و ذكر خدا را در جميع احوالشان بجاى مى‏آوردند تا اينكه به پيغمبر ملحق گشتند و اين آيات نازل شده بود.
بايد دانست كه: چون عُبَيدالله مهديّه را بنا كرد گفت: براى آن را بنا كردم تا فَواطِم بتوانند در آن يك ساعت از روز پناه آورند و اين ملجأ و پناه و آرامشگاهى براى آنان باشد در مقابل آن شبهاى هجرت و خوف و دهشت كه با عبادت به سر آوردند. و در اين عبارت او نكات بديع فراوان است. و فواطم جمع مؤنّث است و مفردش فاطمه مى‏باشد مثل طوالب و طالبة؛ و إطلاق فواطم در تواريخ و سير بر اين سه نفر فاطمه نام مهاجر از مكّه به مدينه به طورى است كه مى‏توان گفت: عَلَم بالغلبه براى ايشان گرديده است لهذا عبيدالله كه مهديّه را از بنيان و أساس برپا نموده و بنا كرد با اين عبارت مى‏خواهد برساند كه قيام ما در برابر دشمنانمان نتيجه هجرت رسول الله و فواطم وى در بدو زمان هجرت با آن مشكلات و مصائب، الآن است كه صورت تحقّق بخود بگيرد. و با إسكان دادن ذرارى رسول الله در اين مدينه نوبنياد در حقيقت فواطم رنج ديده هجرت كرده به مدينه طيّبه كه پايهايشان آبله زده و ورم كرده بود سكنى مى‏گيرند و روح و روانشان شاد مى‏شود و تسكين مى‏يابد. و اين تعبير يك گونه استعاره‏اى است وگرنه تعبير به فاطميّون مى‏نمود كه جمع فاطمى مى‏باشد.
(45) - در «رياض السالكين» از طبع سنه 1317 ص 24 و ص 25 و از طبع جامعةالمدرسين ج 1، ص 171 و ص 172 آورده است كه: و مضمون اين روايت از طريق عامّه أيضاً وارد است: فخر رازى در «تفسير كبير» خود گويد: روايت كرده است قاسم بن فضل از عيسى بن ماذرة كه گفت: من به حسن گفتم: يا مُسَوّدَ وُجوه المؤمنين عَمْدتَ الى هذا الرجل فبايعته! «اى سياه كننده صورتهاى مؤمنين، توجه كردى به اين مرد و با او بيعت نمودى!» يعنى: معاويه. حسن گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله در رؤيا ديد كه بنى اميّه يكى پس از ديگرى بر منبر وى گام مى‏نهند (و در روايتى است كه: بر منبر او مانند بوزينگان مى‏جهند) اين مشاهده براى وى گران آمد و خداوند اين آيه فرستاد: إنّا أنزلناه فى ليلة القدر تا قوله: خيرٌ من ألفِ شهر، يعنى پادشاهى بنى‏اميّه. قاسم راوى روايت گويد: ما چون سلطنت بنى اميّه را حساب كرديم هزار ماه بود، نه كم و نه زياد ـ انتهى. تا آنكه گويد:
فخررازى گويد: قاضى در اين وجه، طعن زده و مى‏گويد: آنچه از هزار ماه ذكر شده است مراد ايام بنى اميه نمى‏تواند بوده باشد چون خداوند ذكر نمى‏كند فضيلت شب قدر را بر هزار ماه مذمّت شده؛ و ايام بنى‏اميه مذموم بوده است. فخر گويد: اين طعن و اشكال، غير وارد است چون ايام بنى‏اميه ايام بر حسب سعادتهاى دنيويّه، ايام عظيمى بوده است. بنابراين اشكالى ندارد كه خداى تعالى بگويد: ما به تو شبى را عطا كرديم كه آن از جهت سعادتهاى دينيّه افضل از آن ايام مشحون از سعادات نيويّه مى‏باشد. (تفسير كبير فخررازى، ج 32، ص 31 با اختلاف كمى در عبارت.) -
(46) - سيد عليخان كبير در شرح صحيفه خود ص 25 طبع رحلى سنگى از ابن أثير در «جامع الاصول» نقل كرده است كه: مدت سلطنت بنى اميه هزار ماه مى‏باشد. و مراد خداوند كه شب قدر بهتر از هزار ماه است همان است. و هزار ماه عبارت مى‏شود از هشتاد و سه سال و چهار ماه. ابتداى حكومت بنى اميه و استقلال به پادشاهى از زمان صلح حضرت امام حسن بن على عليه السلام است با معاوية بن ابى سفيان در انتهاى سال چهلم از هجرت؛ و انقراض سلطنتشان به دست ابومسلم خراسانى در سال يك صد و سى و دو مى‏شود كه نود و دو سال مى‏گردد، و چون خلافت عبدالله زبير را كه هشت سال و هشت ماه مى‏باشد از آن كسر كنيم، الباقى هشتاد و سه سال و چهار ماه مى‏باشد و آن عبارت است از هزار ماه.
(47) - محمد بن يعقوب كلينى (ره) - در «روضه كافى» ص 345 با سند خود از جميل بن درّاج از زراره از يكى از صادقَيْن عليهما السلام روايت كرده است كه : قال: أصْبَحَ رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم يوماً كئيباً حزيناً فقال له علىّ عليه السلام: ما لى أراك يا رسول الله كئيباً حزيناً؟! فقال: و كيف لا أكون كذلك و قد رأيت فى ليلتى هذه و أنّ بنى‏تيم و بنى‏عدىّ و بنى‏اميّة يصعدون منبرى هذا، يردّون النّاس عن الإسلام القهقرى؟ ! فقلت: يا ربّ فى حياتى أو بعد موتى؟! فقال: بعد موتك! «گفت: روزى رسول اكرم صلى الله عليه وآله صبحگاهان محزون و غصّه‏دار بود. على عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا! علّت اندوه و غمى كه در شما مشاهده مى‏شود چيست؟! فرمود: چگونه اين طور نباشم با وجود آنكه ديشب در رؤيا ديده‏ام كه پسران تيم و پسران عدى و پسران اميّه بر اين منبر من بالا مى‏روند و مردم را از اسلام به عقب برمى‏گردانند. در آن حال من گفتم: اى پروردگار من آيا در زمان حيات من است يا پس از مرگ من؟! خداوند فرمود: بعد از مرگ تو!»
حكيم محقّق سيد محمد باقر معروف به ميرداماد در شرح «صحيفه سجاديّه» خود، از طبع نشر مهديّه ميرداماد اصفهان ص 66 پس از نقل اين روايت مى‏گويد: روايت به اندازه تواتر از طرق عامّه و خاصّه تظافر دارد در اينكه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم به طور سرّ و راز گوئى امر بنى‏اميه را به ابوبكر و عمر بيان نمود و فرمود: واجب است آن را كتمان داريد! عُمَر سرّ رسول خدا را فاش كرد و آن را براى حَكَم بن ابى العاص حكايت كرد. و امر ابوبكر و عمر را رسول خدا براى حفصه به طور سرّ و رازگوئى بيان كرد و فرمود: پدرت با ابوبكر امر ولايت امت مرا تملّك مى‏كنند، و تو از من نشنيده بگير و كتمان كن! حفصه آن را فاش كرد و به عايشه خبر داد. در اين حال وحى خداوندى آمد و بر رسول خدا سوره تحريم نازل شد. و اين مطلب نياز به شرح مبسوطى دارد كه لباس مقام و موقعيّت فعلى شرح صحيفه از بيان آن ضيق مى‏باشد. هر كس بخواهد آنچه را كه ما در اينجا تخريج نموديم از مظانّ و مصادرش طلب نمايد ـ انتهى كلام ميرداماد.
در «رياض السالكين» از طبع سنه 1317، ص 23 و ص 24 و از طبع جامعةالمدرسين ج 1، ص 163 تا ص 166 آورده است: قوله: «يعنى بنى اميّه» تفسير شجره ملعونه است. و عليهذا مخفى نمى‏باشد كه: در قول خداى تعالى: فمايزيدهم الاّطُغْياناً كَبيراً (آيه 60، از سوره اسراء) چه لطف مخصوصى اعمال گرديده است. و بدان كه اين حديث، صحتش ثابت و نقلش متواتر مى‏باشد در ميان دو گروه شيعه و عامّه. اما از طريق شيعه به طرق كثيرى از اهل بيت عليهم السلام وارد است. («كافى» ج 4 ص 159 حديث 10) و اما از طريق عامه، فخر رازى در «تفسير كبير» خود آورده است كه: سعيد بن مسيّب گويد: رسول اكرم صلى الله عليه وآله ديدند كه بنى‏اميّه بر منبر او مانند بوزينگان مى‏جهند. و اين موجب آزار رسول خدا شد. («تفسير كبير» فخر رازى، ج 20 ص 236) و بيضاوى در تفسير رؤيا گويد: گفته شده است كه: رسول خدا ديد قومى از بنى‏اميه بر منبر او بالا مى‏روند و مانند بوزينگان مى‏جهند. فرمود: اين است حظّ آنان از دنيا كه از اسلام بدانها داده مى‏شود. و عليهذا مراد از قوله تعالى: إلاّفتنةً للناس حوادثى مى‏باشد كه در دوران ايشان رخ داده است.(«انوار التنزيل»، بيضاوى ج 1 ص 590) و حاكم در «مستدرك» از مسلم بن ربعى از علاء از پدرش از ابوهريره روايت كرده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: أريت فى منامى كأنّ بنى‏الحكم بن ابى العاص ينزون على منبرى كما ينزو القردة فما رُؤى النّبى صلى الله عليه وآله مستجمعاً ضاحكاً حتّى مات.(«مستدرك» حاكم نيشابورى ج 4 ص 480 با اختلاف كمى در بعضى الفاظ) «در عالم خواب به من نشان داده شد كه: گويا پسران حكم بن ابى العاص مانند بوزينگان بر منبر من مى‏جهند. از آن به بعد هيچگاه آنحضرت را سر حال و خندان نيافتند تا از دنيا رحلت نمود .» سپس گفته است: اين خبر إسنادش صحيح است بر شرط مسلم. اين را دميرى در «حياة الحيوان» ذكر نموده است. («حياة الحيوان» دميرى ج 2 ص 245) و رازى در تفسير شجره ملعونه گويد : ابن‏عباس گفته است: مراد از شجره ملعونه در قرآن بنى‏اميّه مى‏باشند: حكم بن ابى العاص و فرزندانش. و وى گويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله در رؤيا ديد كه فرزندان مروان يكى پس از ديگرى از منبر او بالا مى‏روند. اين رؤياى خود را براى ابوبكر و عمر حكايت نمود در هنگامى كه آن دوتن فقط با او در بيت او خلوت كرده بودند. چون آن دو نفر از نزد رسول الله متفرق شدند رسول خدا شنيد كه: حَكَم از رؤياى رسول الله خبر مى‏دهد. اين امر بر رسول خدا گران آمد؛ وعمر در افشاى اين سرّ متّهم گشت و سپس ظاهر شد كه: حكم براى شنيدن سخنان آنان به گوش نشسته و استراق سمع نموده است و بنابراين رسول خدا، حَكَم را از مدينه تبعيد نمود. و از چيزهايى كه اين تأويل را تأكيد مى‏نمايد گفتار عايشه مى‏باشد به مروان : لَعَن الله أباك و أنت فى صلبه؛ فأنت بعض من لعن الله. («تفسير كبير» فخر رازى ج 20 ص 237) «خداوند پدرت را در حالى كه تو نطفه در صلب او بودى لعنت كرده است. بنابراين تو بعضى از آنان مى‏باشى كه خدا آنان را لعنت كرده است!» و نيشابورى از ابن‏عباس در تفسير خود آورده است كه: شجره ملعونه بنى اميّه هستند. («غرائب القرآن» نيشابورى ج 2 ص 459) و در نامه‏اى كه معتضد بالله عباسى هنگام اراده بر فرمان لعن معاوية بن ابى سفيان بر فراز منابر در سنه 284 نوشت و در آن بنى اميه را ذكر كرده است سپس گفته است: و خداوند آيه‏اى را در كتاب خود در آنچه بر پيامبرش نازل كرده است فروفرستاده است كه در آن شأن و موقعيّت ايشان را مكشوف داشته است، و آن آيه اين است: والشّجَرَة الملعونة فى القرآن . و ابداً خلافى نيست در ميان احدى كه خداوند تبارك و تعالى از اين آيه بنى اميّه را اراده كرده است. («تاريخ طبرى»، ج 8 ص 185) - انتهى.
(48) - طبع اين مجلّد نيز در بيروت و در سنه 1393 مى‏باشد، و در هيچ يك از مجلّدات اسم مطبعه برده نشده است.
(49) - آيه 6، از سوره 49: حجرات: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اگر فاسقى براى شما خبرى را بياورد، درباره آن تحقيق به‏عمل آوريد مبادا آنكه از روى كلام وى به گروهى گزندى رسانيد آنگاه در برابر كار واقع شده خود دچار ندامت گرديد!»
(50) - در تعليقه آورده است: جفر در لغت بچه گوسفند است چون بزرگ گردد و علفخوار شود. سپس آن را براى پوست گوسفند استعمال كرده‏اند.
(51) - مرحوم سيد محسن امين در «اعيان الشيعة» طبع دوم سنه 1363 در جلد اول ص 347 «و خبر دادن بعضى از حوادث را» بر آن افزوده است. عبارت وى اين است: أقول: الظّاهر من الأخبار انّ الجفر كتابٌ فيه العلوم النّبوية من حلال و حرام و أحكام و اصول ما يحتاج النّاس اليه فى أحكام دينهم و ما يصلحهم فى دنياهم و الإخبار عن بعض الحوادث: بنابراين، نقل مغنيّه از ايشان در «اعيان الشّيعة» تمام نيست.
(52) - در تعليقه اخير دانستيم كه: در «اعيان الشّيعة» جمله: و الإخبار عن بعض الحوادث را اضافه دارد و مغنيّه ساقط كرده است.
(53) - كتاب «الشّيعة فى الميزان» قسمت الشّيعة و التّشيع، ص 56 و ص 57 طبع دارالتعارف بيروت. و در طبع جداگانه «الشّيعة و التّشيّع» مكتبة المدرسة و دارالكتاب اللبنانى بيروت ص 56 تا ص .58
(54) - آيه 188، از سوره 7: اعراف.
(55) - آيه 20، از سوره 10 يونس: فقل إنّما الغيب للّه فانتظروا إنّى معكم من المنتظرين .
(56) - آيه 65، از سوره 27: نمل.
(57) - كتاب «الشيعة فى الميزان» قسمت الشّيعة و التّشيع ص 42 تا ص 45 طبع دارالتعارف بيروت؛ و در طبع جداگانه ص 42 تا ص .45
(58) - چقدر خوب سيد عليخان مدنى شيرازى رضى الله عنه در شرح صحيفه خود از طبع رحلى ص 14 و از طبع جامعة المدرّسين ج 1، ص 108 تا ص 110 اين حقيقت را روشن ساخته است. وى گويد : بعضى از محقّقين گويند: مراد از قول يحيى بن زيد به متوكّل بن هارون كه: ولكنّى أعلم أنّ قوله حقّ، أخذه عن آبائه و إنّه سيصّح! كه حضرت صادق عليه السلام علمش را از پدرانش يكى پس از ديگرى اخذ كرده باشد تا منتهى گردد به رسول خدا صلى الله عليه وآله آن نيست كه اهل ظاهر از مردم مى‏فهمند كه شأن آنان حفظ اقوال مى‏باشد خَلَفاً عن سَلَف تا آنكه افضليّت ايشان بر ساير مردم به قوّت حفظ مسموعات و يا به كثرت محفوظات بوده باشد. بلكه مراد آن است كه نفوس قدسيّه آنها با نور علم و قوّت عرفان به سبب متابعت از رسول الله صلى الله عليه وآله با مجاهده و رياضت با وجود زيادى استعداد اصلى و صفاء و طهارت غريزى استكمال حاصل نموده است. و بناءً عليهذا مانند آئينه‏اى گرديده است كه در برابر حق به واسطه آئينه دگرى و يا بدون واسطه آن متجلى شده است. آيا نمى‏بينى آئينه‏هاى متحاذيه يا محاذيه آئينه دگرى كه آن در محاذات نور خورشيد قرار گرفته است در جميع آنها تابش شمس منعكس مى‏گردد. بنابراين حال كسى كه از رسول خدا آن طور كه بايد و شايد متابعت كند اين طور خواهد بود كه وى محبوب حق مى‏گردد همچنانكه خداوند فرموده است: «قلْ إن كنتم تحبّون الله فاتّبعونى يحببكم الله» (آيه 31 از سوره 3: آل‏عمران) «بگو: اگر شما خدا را دوست مى‏داريد از من پيروى نمائيد تا خدا هم شما را دوست بدارد!» و كسى را كه خداوند دوست بدارد بر وى افاضه مى‏كند همان طور كه بر حبيبش صلوات الله عليه افاضه فرمود. وليكن البتّه ميان تابع و متبوع فرقى در ميان ثابت است.
و بالجمله واجب است دانسته شود: علوم أئمّه عليهم السلام اجتهادى نيست و علوم سمعيّه از طريق حواسّ نمى‏باشد بلكه علومشان كشفى ولَدنّى است، بر دلهايشان انوار علم و عرفان از جانب خداى سبحان افاضه مى‏گردد نه به واسطه امر مباين از قبيل سماع، يا كتابت محسوس و يا روايت و يا چيز دگرى از اين قبيل و از آنچه كه بر قول و بيان و توضيح ما دلالت دارد گفتار اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏باشد كه فرمود: «عَلّمنى رسول الله صلى الله عليه وآله ألف باب من العلم فانفتح لى من كُلّ باب ألف باب. («تاريخ دمشق» ابن عساكر تصحيح محمدباقر محمودى ج 2 ص 483 و منتخب «كنزالعمال» در حاشيه «مسند» احمد حنبل ج 5 ص 43) «رسول خدا صلى الله عليه وآله به من هزار در از علم را گشود كه از هر درى هزار در گشوده گشت.» و كلام رسول خدا صلى الله عليه وآله «اُعطيتُ جَوَامع الكَلِم» («مسند» احمد حنبل ج 2 ص 412 و «سنن» ترمذى ج 4 ص 123 حديث شماره 1553) «جوامع كلمات به من داده شده است.» وَ اُعُطِىَ عَلِىّ جَوَامِعَ الْعِلْم («انوار نعمانيّه» ج 1 ص 32) «و به على جوامع علوم داده شده است.» و معنى تعليم رسول به على عليه السلام آن است كه: رسول خدا نفس شريف على را كه قابل أنوار هدايت بود در دراز مدت همنشينى و مصاحبت و دوام ملازمت إعداد فرموده و مهيّا ساخت تا با تعليم و ارشاد وى به سلوك الى الله تعالى، نفس حيوانى و قواى آن را در طوع و فرمان آنچه خداوند آنها را بدان امر نموده است درآورد، و آنها را در استخدام و پيروى روح عقلى الهى بكشد؛ و عبارت است از آنكه رسول خداصلى الله عليه وآله اشاره فرمايد به اسباب اطاعت و فرمانبرى و رياضت تا اينكه نفس على عليه السلام استعداد انتقالش امور غيبيّه و إخبار از مغيبات را پيدا نمايد و تعليم اين علم، تعليم بشرى نيست چه اينكه معلم، رسول خدا باشد و يا غير رسول. و ايجاد علم نمى‏باشد و اگرچه علم امرى است ملازم با ايجاد و افاضه از خداى تعالى. و در اينكه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: اُعْطِىَ عَلِىّ جوامعَ العلم به صيغه مبنى براى مفعول، دليلى است ظاهر بر اينكه دهنده جوامع علم به على عليه السلام خود رسول خدا نيست، بلكه آن كس كه به على جوامع علم را عنايت كرده است همان كس است كه به پيغمبر جوامع كلم را داده است و اوست حق سبحانه و تعالى. اين را خوب بفهم چون اين مرحله از جاهائى است كه قدمها مى‏لرزد ـ انتهى كلام بعض المحقّقين.
(59) - آيه 26 تا آيه 28 از سوره 72: جنّ «خداوند عالم به تمام غيب است و بس. پس بر غيب خود هيچ كس را واقف نمى‏گرداند مگر آن كسى را كه به پيامبرى بپسندد و انتخاب و اختيار نمايد كه در اين صورت در پيش رو و در پشت سر آن رسول (از فرشتگان خود) محافظ و پاسدار مى‏گمارد تا بداند كه: آن رسولان پيغامها و مأموريّت‏هاى پروردگار خود را به طور تحقيق و كامل ابلاغ كرده‏اند و خداوند به آنچه در نزد رسولان است احاطه و هيمنه دارد و تعداد و شمارش هر چيز را مى‏داند».
(60) - درباره اين قانون در جلد اوّل از «معادشناسى» از دوره علوم و معارف اسلام كه بخش سوم آن را تشكيل مى‏دهد، از مطبوع آن در ص 134 و ص 135 در مجلس 4 بحث شده است و در تعليقه آمده است كه: اين عبارت معروف شيخ الرئيس ابوعلى ابن سينا است كه در بسيارى از كتب از وى نقل شده است و مراد از امكان در اينجا احتمال عقلى است نه امكان ذاتى. شيخ الرئيس در صفحه آخر كتاب «اشارات» طبع سنگى و در ص 159 و ص 160 از جلد چهارم طبع جديد حروفى عبارتى را بدين لفظ در تحت عنوان نصيحت آورده است و آن اين است: إيّاك أن يكون تَكَيّسك و تبرّؤك عن العامة هو أن تنبرى منكراً لكلّ شى‏ء. فذلك طيشٌ و عجز. و ليس الخَرق فى تكذيبك مالم‏يستبن لك بعد جليّته دون الخرق فى تصديقك مالم‏يقم بين يديك بيّنة. بل عليك الاعتصام بحبل التّوقّف. و إن أزعجك استنكار مايوعاه سمعك مالم‏تتبرهن استحالته لك، فالصّواب أن تسرح أمثال ذلك الى بقعة الإمكان مالم يذدك عنه قائم البرهان.
(61) - محقّق جرجانى مذكور كه در بسيارى از كتب از او ياد مى‏شود همان عالم بلندپايه: مير سيد على بن محمد بن على حسينى استرابادى مى‏باشد. وى متكلّمى بود چيره دست، و حكيمى ماهر و در عربيّت سرآمد دوران، صاحب مصنّفات و حواشى معروفه مانند شرح وى بر «كشّاف» و «كافيه» و «شمسيّه» و «شرح مطالع» و «شرح مواقف» قاضى عضد ايجى در علم اصول كلام، و شرح «مطوّل تفتازانى» بر «مفتاح العلوم» سكّاكى. تولد او در شيراز سنه 816 هجريّه بوده است.
عالم ارجمند و گرامى ما ميرسيّدعليخان مدنى شيرازى در «رياض السالكين» از طبع رحلى سنه 1317، ص 14 و ص 15 و از طبع جامعةالمدرسين ج 1، ص 112 و ص 113 درباره علم جفر و جامعه اميرالمؤمنين ـعليه افضل صلوات المصلّينـ مطلبى را نقل مى‏كند كه ما با وجود آنكه ترجمه برخى از فقرات آن را در اين كتاب آورده‏ايم اينك مناسب است تمام فقرات آن را بدون ترجمه براى ارشاد اهل نظر و فكر در اينجا ذكر نمائيم: وى مى‏گويد:
تَتِمّةٌ: قَال المحقّق الشّريف فى «شرح المواقف» فى مبحث تعلّق العلم الواحد بمعلومين : انّ الجفر و الجامعة كتابان لعلىّ كرم الله وجهه قد ذكر فيهما على طريقة علم الحروف الحوادث التّى تحدث إلى انقراض العالم، و كان الأئمّة المعروفون من أولاده يعرفونهما و يحكمون بهما. و فى كتاب قبول العهد الّذى كتبه على بن موسى الرّضا (رضى الله عنهم) إلى المأمون: إنّك قد عرفتَ من حقوقنا مالم‏يعرفه آباؤك فقبلت منك عهدك إلاّ أنّ الجفر و الجامعة يدلاّن على أنّه لايتمّ. و لمشايخ المغاربة نصيبٌ من علم الحروف ينتسبون فيه إلى أهل البيت. و رأيت بالشّام نظماً اُشيرفيه بالرّموز إلى أحوال ملوك مصر. و سمعت أنّه مستخرج من ذينك الكتابين (إلى هنا كلام الشريف) و بعض العامّة ينسب الجفر إلى الصّادق (عليه السلام) - قال ابن قتيبة فى كتاب أدب الكاتب: و كتاب الجفر جلد جفرٍ كتب فيه الإمام جعفر بن محمدالصّادق (رضى الله عنهم) لأهل البيت كلّ ما يحتاجون إلى علمه و كلّ مايكون إلى يوم القيمة. (انتهى)
(62) - ايشان حضرت آية الله حاج شيخ محمدتقى بهجت فومنى رشتى دام ظلّه العالى مى‏باشند كه از شاگردان عرفانى و اخلاقى حضرت آية الحقّ و سند التحقيق و عماد العرفان در عصر اخير در نجف اشرف مرحوم آيةالله حاج ميرزا سيدعلى آقا قاضى طباطبائى قدّس الله تربته الزكية بوده‏اند. و از شاگردان آن فقيد فعلاً غير از ايشان و جناب آيةالله حاج شيخ على اكبر مرندى در مرند، و جناب حجّةالاسلام حاج شيخ علاّمه انصارى لاهيجى مقيم فعلى مشهد كسى ديگر باقى نمانده است. أبقاهم الله ذخراً للإسلام و سنداً للمسلمين و متّعنا و جميع المؤمنين بدوام ظلّهم الممدود إلى يوم الورود. حقير در كتاب «نور ملكوت قرآن» مطبوع جلد اول از ص 206 تا ص 209 از دوره أنوار الملكوت قسمت ششم از دوره علوم و معارف اسلام شرح مختصرى از حضرت آية الله بهجت فومنى آورده‏ام.
(63) - اصل حديث چنين است: إنّ الوصول إلى الله عزّوجلّ سفر لايدرك إلاّ بامتطاء الليل، من لم يحسن أن يمنع لم يُحسن أن يُعْطِىَ. «وصول به خداوند عزّوجلّ مسافرتى است كه به دست نمى‏آيد مگر آنكه انسان شب را همچون مركب راهوارى اتّخاذ نمايد. كسى كه نمى‏تواند از خود بزدايد (خورد و خوراك و خواب ر) نمى‏تواند از خود برون بدهد (ثمرات شب زنده‏دارى را)!»
(64) - آيه 6، از سوره 73: المزّمّل.
(65) - كتاب «الإمام جعفر الصادق» طبع جمهوريّة مِصْرالعربيّة، المجلس الأعلى للشّئون الاسلاميّة، قاهره 1397 هجرى قمرى ص 206 و ص .207
(66) - سفينة البحار» ج 2، ص 15، مادّه ص ح ف.
(67) - بحارالأنوار» طبع كمپانى ج 11، احوالات حضرت امام صادق عليه السلام ، ص 224، و نيز در ج 7، احوالات أئمّه عليهم السلام، ص 307 از كتاب «اختصاص» شيخ مفيد.
(68) - پايان ص .279
(69) - و به موافق اين حديث به بخارى ج 1، ص 40 و «جامع بيان العلم» ج 1، ص 71 و شرح حديث در «ارشاد السّارى» ج 1، ص 166 و ص 167 و «عمدة القارى» ج 1، ص 561 و ص 562 و «فتح البارى» ج 1، ص 182 و شرح كرمانى للبخارى مكتبه ظاهريّه حديث 52 آخر نصف أوّل مراجعه كن. [تعليقه‏]
(70) - در «طبقات كبير» ج 6، ص 77 مشابه بعضى از فقرات و مخالف بعضى از فقرات ديگرش وارد است. [تعليقه‏]
(71) - مثل اين روايت با لفظى قريب به آن از اعمش در ذمّ كلام وارد است. (هروى ص 163) [تعليقه‏]
(72) - در «تذكرة الحفّاظ» ج 4، ص 63 روايتى مشابه بعضى و مخالف بعضى از فقرات اين حديث وارد است. [تعليقه‏]
(73) - مثل اين خبر با اختصار از اعمش در «تذكرة الحفّاظ» ج 1، ص 3 آمده و در «جامع البيان» ج 1، ص 71 بدان تصريح دارد.
(74) - مثل اين خبر با لفظى متقارب از شريك در ذمّ كلام هروى ص 263 وارد است و در آن است؛ «و عليه سيف حليته من حديد» و در آنجا خبر صحيفه ديگرى است كه نزد على عليه السلام بوده است. (ردّ دارمى بر بشر مريسى ص 130) - و «توجيه النّظر» ص 16 و ص 17 و خبر كتاب قضاء على در «توجيه‏النظر» ص‏.8 (تقييدالعلم طبع ثانى،نشر داراحياء السّنّةالنّبويّة ص 88 و ص 89).
(75) - تقييد العلم» ص .89
(76) - مع العجب محمد عجّاج خطيب در كتاب «السّنّة قبل التّدوين» ص 345 به اين حقيقت اعتراف نموده و گفته است: و قد اشتهرت صحيفة اميرالمؤمنين: علىّ بن ابيطالب التى كان يعلّقها فى سيفه، فيها أسنان الإبل، و أشياء من الجراحات، و حرم المدينة، و لايقتل مسلمٌ بكافرٍ . و در تعليقه آن گويد: انظر «مسند» الإمام احمد ص 44 و 35 و 121 و 131 ج 2، و «فتح البارى» ص 83، ج 7، و «رد الدّارمى على بشر» ص .130 و در تفسير «المنار» ج 6، ص 470 در ضمن تفسير آيه: يا أيّها الرّسول بلّغ ما اُنزل اليك من ربّك آورده است كه: و از اين باب مى‏باشد آنچه در صحيحين وارد است از سؤال بعضى از مردم ازعلى مرتضى: هَلْ خصّهم الرّسول بشى‏ءٍ من الوحى أوعلم الدين؟! يعنى اهل البيت. در اينجا سؤال أبوجحيفه را از حضرت و پاسخ وى را به همين منوال بيان مى‏نمايد.
(77) - أضواءٌ على السّنّة المحمّدية، أو دفاعٌ عن الحديث» طبع سوّم دارالمعارف مصر، ص 94 تا ص .96
(78) - يعنى أبورافع غلام رسول خدا بود، و اسم او أسْلَم بود در ابتدا بنده عباس بن عبدالمطّلب بود و او را به رسول اكرم بخشيد و او براى رسول الله منبرى ساخت از أثْلُ الغَابَة. و كنيز رسول خدا: سَلْمى‏ در نكاح أبورافع بود و براى وى عبيدالله بن أبى رافع را زائيد كه او كاتب اميرالمؤمنين عليه السلام شد. [تعليقه‏] (أثل درختى است شبيه طرفاء كه داراى چوبى محكم است و از آن كاسه و بشقاب مى‏سازند. و غابه به معنى نيزار است يعنى از نوع درختى كه نامش أثل بود و در نيزار روئيده بود.)
(79) - ص 27 و ص 28 از كتاب «الشّيعة و فنون الإسلام» لمؤلّفه سيد حسن صدر از علماى عراق، مطبعه عرفان، صيدا سنه .1331 [تعليقه‏]
(80) - ص .56 [تعليقه‏]
(81) - و 2ـ «أضواء على السّنّة المحمديّة» ص 272 و ص .379
(82) -
(83) - بحارالأنوار» از طبع كمپانى ج 7، ص 283، و از طبع حيدرى ج 26، ص 36، حديث .66 و «بصائر الدّرجات» ص .41
(84) - قطيعه به معنى زمين خراج است و جمع آن قطايع.
(85) - در نسخه «بحار» كمپانى عيطة، و در طبع حيدرى عبيطة مضبوط است.
(86) - همين مصدر، از طبع كمپانى ص 283، و از طبع حيدرى ص 37، حديث .67 و از «بصائرالدرجات» ص .41
(87) - همين مصدر، از طبع كمپانى ص 287، و از طبع حيدرى ص 51، حديث .101 و «بصائر الدرجات» ص .45
(88) - أعيان الشيعة» جلد اوّل، قسمت اوّل، ص 350 تا ص 352 از طبع ثانى سنه 1363 قمرى مطبعه ابن زيدون دمشق.
(89) - آيه 45، از سوره 25: فرقان.
(90) - آيه 11، از سوره 41: فصّلت.
(91) - و 4ـ آيه 30، از سوره 21: انبياء.
(92) -
(93) - اين بنابر آن است كه كلّ شى‏ء حيّاً خوانده شود ولى آيه كلّ شى‏ء حىّ است، يعنى هر چيز زنده‏اى را از آب قرار داديم (آفريديم)، نه آنكه هر چيز را از آب زنده كرديم .
(94) - آيه 53، از سوره 20: طه‏.
(95) - اقتباس از آيه 89، از سوره 16: نَحْل.
(96) - أعيان الشيعة» طبع ثانى، مطبعه ابن زيدون دمشق سنه 1363، قسمت أوّل از جلد اوّل . ص 318 تا ص .330
(97) - بحارالأنوار» طبع كمپانى ج 7، ص 285، و طبع حيدرى ج 26، ص 45، حديث 79 و «بصائر الدّرجات» ص .42
(98) - بحارالأنوار» طبع كمپانى ج 7، ص 285، و طبع حيدرى ج 26، ص 41، حديث .72 و «بصائر الدّرجات» ص .42
(99) - همين مصدر از طبع كمپانى ص 285 و از طبع حيدرى ص 44، حديث .77 و «بصائر الدّرجات» ص .43
(100) - همين مصدر از طبع كمپانى ص 285، و از طبع حيدرى ص 41 و ص 42 حديث .73 و «بصائر الدّرجات» ص 42 و .44
(101) - همين‏مصدر، ص‏286، واز طبع‏حيدرى ص‏48، حديث‏.91 و«بصائرالدرجات» ص‏ .44
(102) - آيه 7 از سوره 28: قَصَص.
(103) - اكْتَوَى: تَمَدّح نَفسه بما ليس فيه. تَمَدّحَ: افتخر بما ليس عنده.
(104) - أعيان الشيعة» طبع ثانى، مطبعه ابن زيدون دمشق سنه 1363، قسمت أوّل از جلد اوّل، ص 353 تا ص .358
(105) - در تعليقه گويد: اين حديث را صدوق در «أمالى» خود ص 359 از طبع نجف در حديث اوّل از مجلس 63 روايت كرده است و در آن لفظ: «أنبأنا أبى» نيست.
(106) - در تعليقه گويد: براى صدر اين حديث شواهد بسيارى است در تفسير قوله تعالى: «وَ تَعِيَهَا اُذُنٌ واعِيَةٌ» آيه 12 از سوره الحاقّة از كتاب «شواهد التنزيل» ج 2، ص 272، و در باب 69 از كتاب «غاية المرام» ص .366
(107) - فرائد السّمطين» للحمّوئى كه از اعلام قرن هفتم و هشتم و متولّد در سنه 644 و متوفّى در سنه 730 هجريّه بوده است، جلد دوّم، باب پنجاهم، ص .259
(108) - كيفيّت محاسبه حضرت صادق عليه السلام را با خصوصيّات آن مرحوم سيد محسن امين در «اعيان الشّيعة» قسمت اوّل از ج 1، ص 358 و ص 359 از كلينى در «كافى» ذكر نموده است، و ما به جهت رعايت اختصار از آن محاسبه دقيق و منطقى، ضمن بيان او در طىّ مصحف فاطمه خوددارى نموديم.
(109) - حقير گويد: اين آيه مسلّماً از مجعولات عائشه مى‏باشد چون ديد كه در قرآن صلوات بر پيامبر نازل شد و كيفيّت آن را كه تعليم فرمود، صلوات بر آل محمد را ضميمه نمود و ابوبكر سرش بى كلاه ماند. چون نمى‏توانست اضافه كند: «و عَلَى أبى بكر الصّدّيق» لهذا چون ابوبكر پيوسته در صفّ اوّل نماز مى‏خواند، او اين صلوات را به جميع نماز گزاران صف اول تعميم داد تا كلاهى هم از اين نمد براى پدرش ابوبكر نصيب گردد.
(110) - الشّيعة فى الميزان» قسمت اوّل: «الشّيعة و التّشيع» ص 57 تا ص 62، وطبع مستقل «الشّيعة والتّشيّع» ص 56 تا ص .63
(111) - الإمام جعفرٌ الصادق» جمهوريّة مصر العربيّة، المجلس الأعلى للشّئون الإسْلاميّة، طبع قاهره سنه .1397
(112) - معلّق كتاب در تعليقه گويد: اين روايت را در باب 28 از كتاب «إكمال الدّين» ص 179 ط 1 و ص 301 ط 3، و أيضاً در حديث دوّم از باب ششم از كتاب «عيون اخبار الرّضا عليه السلام» ص 34، و أيضاً شيخ طوسى با سند ديگر در جزء 11 از «أمالى» خود، ج 1، ص 279 روايت كرده‏اند.
(113) - حاشيه طبع اوّل از كتاب «إكمال‏الدّين» نيز همين طور است، وليكن به دنبال آن به «خ ل» آورده است و درمتن آن: «از ابوالحسن صالح بن ابى حمّاد...» ذكر كرده است. [تعليقه‏]
(114) - در نسخه سيد على نقى و متن «إكمال الدّين» اين طور آمده است. امّا در حاشيه آن از «خ ل» و مانند آن در نسخه طهران از «فرائد السّمطين»: «والحسين بن ابراهيم ناتانة» وارد شده است. [تعليقه‏]
(115) - عبارت متن «ليبشّرنى بذلك» است كه بدين عبارت ترجمه شد، و امّا در نسخه «إكمال الدّين»«لِيسرّنى بذلك» آمده است. يعنى مرا بدان مسرور سازد. [تعليقه‏]
(116) - غير از آنچه مابين معقوفات آمده است، عبارت اصل مى‏باشد و در «إكمال الدّين» بدين عبارت است: «فقال‏له: يا جابر! انظر أنت فى كتابك لأقرأه أنا عليك. فنظر جابرٌ فى نسخته فقرأه عليه أبى عليه السلام فو الله ماخالف حرفٌ حَرفاً. قال جابر: فإنّى أشهد بالله أنّى هكذا رأيته فى اللّوح مكتوباً». [تعليقه‏]
(117) - اين طور در عبارت اصل وارد است امّا در «اكمال الدّين»: «و ابنه سمّى جدّه المحمود» مى‏باشد و در حاشيه آن: «و ابنه شبه خ ل» است.
(118) - اين طور در اصل وارد است و امّا در «اكمال الدّين»: «لحكمتى» مى‏باشد.
(119) - در تعليقه گويد: اين طور در اصل آمده است. و أقول: الحِنْدِس: اللّيل الشّديد الظلمة . ج حَنَادِس. و در «اكمال الدين» اين طور وارد است: «و انتجبتُ بعده فتاةً لأنّ حفظه فرضٌ لاينقطع و حجّة لا تخفى و أنّ اوليائى لاينقطع أبداً».
(120) - ظاهراً همين است كه موافق است با عبارت «اكمال الدّين» مگر آنكه در آن است: «بِكُلّ أوليائى» و در هر دو اصل من اين طور است: «إنّ المكذّب بالثّلاثة...» [تعليقه‏]
(121) - و مثل آن در متن «اكمال الدين» است و در حاشيه آن: «وأمْتَحِنُه خ ل» مى‏باشد. [تعليقه‏]
(122) - در هر دو اصل چنين است و در «اكمال الدين»: «حكمتى» مى‏باشد. [تعليقه‏]
(123) - اين است ظاهر موافق با «اكمال الدّين». اما در دو اصل: «فجعلتُ الجنّةَ ... أهل بيتى» مى‏باشد. رجوع نمائيد به حديث 2 از باب 6 از «عيون اخبار الرّضا» ص 34 و جزء 11 از «أمالى» طوسى ج 1، ص .297 [تعليقه‏]
(124) - اين طور در دو اصل من است، و در «اكمال الدين»: «و ستذلّ أوليائى فى زمانه و يتهادون [ويتهادى خ ل ] رؤوسهم كما تتهادى رؤوس التّرك و الدّيلم» مى‏باشد. [تعليقه‏]
(125) - آنچه در ميان معقوفين آمده است در اينجا و در آنچه گذشت مأخوذ مى‏باشد از كتاب «اكمال الدين». و در آن همچنين وارد است كه: «تصبغ الأرض من‏دمائهم...» [تعليقه‏]
(126) - در «إكمال الدين» نيز همين طور است، ولى در نسخه‏اى از همان كتاب ـ چنانكه در هامش آن آورده ـ چنين است: «و أرفع القيود و الأغلال». [تعليقه‏]
(127) - عِفْريت: خبيث منكر. النّافذ فى الأمر مع دُهاء، خواه از جنّ باشد يا انس و يا از شياطين، جمع آن عَفاريت، مؤنّثش: عِفْريتَة مى‏باشد.
(128) - فرائد السّمطين» ج 2، باب الثانى و الثلاثون، ص 136 الى ص .139
(129) - احتجاج» ص 41 و ص .42
(130) - اختصاص» ص 210 تا ص .212
(131) - غيبت» شيخ ص 101 تا ص .103
(132) - غيبت» نعمانى ص 29 تا ص .31
(133) - بحارالأنوار» تاريخ اميرالمؤمنين باب 40 در نصوص خداوند بر ائمّه عليهم السلام از خبر لوح و خواتيم، از طبع كمپانى، ج 9، ص 120 و ص 121 و از طبع حيدرى ج 36 ص 195 تا ص .200 و «إكمال الدين» ص 179 و ص .180 و «عيون أخبار الرّضا» ص 25 تا ص .27
(134) - بحار» طبع كمپانى ج 9، ص 121 و ص 122 و طبع حيدرى ج 36، ص .201 و در «سفينة البحار» ج 2، ص 516 مادّه ل و ح اجمال اين حديث را از عبدالعظيم حسنى آورده است.
(135) - اصول كافى» ج 1، ص 527 و ص .528
(136) - إعلام الورى بأعلام‏الهدى» ص 371 تا ص .373
(137) - فرائد السّمطين» ج 2، ص 139، حديث .433
(138) - بحارالأنوار» طبع كمپانى، ج 9 ص 122، و طبع حيدرى ج 36، ص 201، حديث 4 و «إكمال‏الدّين» ص 181، و «عيون» ص 28و شيخ طبرسى در «إعلام الورى» ص 373 و ص 374 آن را ذكر كرده است .
(139) - فرائد السّمطين» ج 2، ص 139، حديث .434
(140) - همين مصدر از «بحارالأنوار» و «إكمال‏الدّين» ص 181، و «عيون الاخبار» ص .28
(141) - خصال» ج 2، ص .78
(142) - إكمال الدّين» ص .157
(143) - عيون الاخبار» ص .28
(144) - غيبت» شيخ، ص .100
(145) - فرائد السّمطين» ج 2، ص 140 و ص .141
(146) - همين مصدر از «بحارالأنوار» كمپانى، ص 120، و از حيدرى ص 193 و ص 194، و «إكمال‏الدّين» ص 178، و «عيون الاخبار» ص 24 و ص .25
(147) - خاتَم با فتحه تاء عبارت است از: مايُخْتَمُ به الشّىْ‏ءُ «آنچه با آن چيزى را مهر مى‏كنند» مثل مهر دستى و يا نگين انگشترى كه با آن آخر نامه‏ها را مهر مى‏كرده‏اند . و به انگشترى خاتم گويند به جهت آنكه براى اينكه، هميشه مهر انسان نزد او بوده باشد و در غيبت و حضور آسان باشد نامه‏ها و معاهده‏ها و پيمانها را مهر كند؛ لهذا نام صاحب خاتَم را روى نگين ثبت مى‏كردند و با افزودن نامى از خدا و اسماء حُسناى او. و در موقع مهر زدن، انگشترى را از دست بيرون آورده مهر مى‏كردند و باز دوباره در دستشان مى‏نمودند . در اين صورت در اين روايت خاتَم به معنى مهرى است كه براى محكم نمودن و مهر و موم كردن آن صحيفه استعمال شده است. و خاتم النّبيّين را هم به همين جهت خاتم گويند، چون «مَنْ يُختم به الأنبياء» بوده و پس از او پيامبرى نخواهد بود.
(148) - بحارالأنوار» باب 40، نصوص الله عليهم من خبر اللّوح والخواتيم، و ما نصّ به عليهم فى الكتب السّالفة و غيرها، از كتاب تاريخ اميرالمؤمنين از طبع كمپانى، ج 9 ص 120، و از طبع مطبعه حيدرى ج 36، ص 192 و ص 193، حديث 1 و كتاب «إكمال‏الدّين» ص 376، و «أمالى» صدوق، ص .242
(149) - أمالى» شيخ طوسى، ص .282
(150) - همين مصدر از طبع كمپانى، ص 122، و طبع حيدرى ص 203 و ص 204، و «علل الشرايع» ص .68
(151) - همين مصدر و «إكمال‏الدّين» ص 134 و ص .135
(152) - همين مصدر از طبع كمپانى، ص 123 و 124، و طبع حيدرى ص 209 و ص 210، و «غيبت» نعمانى ص .24
(153) - همين مصدر؛ و «غيبت» نعمانى ص 24 و ص .25
(154) - همين مصدر. و «غيبت» نعمانى ص 24 و ص .25
(155) - تأسيس الشّيعة لعلوم الاسلام» ص .280
(156) - الشّيعة و فنون الاسلام» مطبعه صيدا سنه 1331 ص .66
(157) - الفصول المهمّة فى تأليف الاُمّة» طبع پنجم، مطبعه نُعْمان، ص 179 و ص .180
(158) - در عبارت ايشان دهه پنجم ضبط شده است؛ امّا سهوالقلم است؛ چون همه نوشته‏اند: در أوان خلافت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام وفات يافته است؛ و خلافت آنحضرت در سنه سى و پنج از هجرت مى‏باشد.
(159) - كتاب «جَنّة المأوى‏» تأليف شيخ محمّد حسين آل كاشف الغِطاء، طبع تبريز سنه 1380 هجرى قمرى، تعليقه سيّد محمّد على قاضى طباطبائى، ص 156 و ص .157
(160) - كتاب سُلَيم، طبع سوم نجف اشرف ص .5
(161) - گفته شده است وفات او پس از قتل عثمان بوده است. و گفته شده است: در خلافت على بوده است. [تعليقه‏]
(162) - نظرة عامّةٌ فى تاريخ الفقه الإسلامى» ص .118
(163) - السّنّة قبل التّدوين» طبع دارالفكر، ص .346
(164) - تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» ص 278 تا ص .280
(165) - جامع بيان العلم و فضله» ج 1، ص .76 [تعليقه‏]
(166) - و 2ـ «المحدّث الفاصل» به ترتيب ص 71: آـ 71:ب و ص 153: آ. [تعليقه‏]
(167) -
(168) - كتاب الأموال» ص 358 و ص .359 [تعليقه‏]
(169) - محمّد عجّاج خطيب در تعليقه گويد: اين گفتار از كتاب «تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام» ص 279 و ص 280 حكايت شد؛ و آنچه را كه از ابورافع نقل كرده است از شيخ ابوالعباس نجاشى ذكر كرده است و پس از آن سيد حسن صدر گويد: اولين كس كه در آثار تصنيف كرده است مولانا ابوعبدالله سلمان فارسى (ر)... و اول كس كه در حديث و آثار پس از مؤسّسين تصنيف نموده است ابوذر غفارى صحابى رسول الله صلى الله عليه وآله بوده است. وى كتاب خطبه‏اى دارد كه در آن شرح امور واقعه بعد از پيغمبر را شرح نموده است. اين قضيّه را شيخ ابوجعفر طوسى در «فهرست» ذكر نموده است. و پس از آن ذكر مى‏كند كتابى را براى عبيدالله بن أبى رافع در قضاياى اميرالمؤمنين، و كتاب اسامى كسانى را كه با اميرالمؤمنين در جمل و صفّين و نهروان از صحابه حضور داشته‏اند. و پس از آن ذكر مى‏كند: اخبار كتبى را از كسانى كه اهل سنّت در آنان طعن زده‏اند مانند حارث بن عبدالله أعْوَر هَمْدانى، يا اخبار كتبى را كه نزد اهل سنّت به ثبوت نپيوسته است. نظر كن به «تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام» ص 282 و ما بعد آن.
(170) - السّنّة قبل التّدوين» ص 364 تا ص .368
(171) - ص 48 و ص 49 از شرح شروط أئمّه پنجگانه حازمى. [تعليقه‏]
(172) - آخر عصر تابعين كه حدود سنه يك صد و پنجاه مى‏باشد و مرز ميان متقدّمين و متأخّرين را سنه 300 هجرى گرفته‏اند. [تعليقه‏]
(173) - ص 7 از ج‏1، «ارشادالسّارى» شرح قَسْطَلانى، و ص 10 از ج 1، شرح زرقانى بر «مُوَطّأ» . [تعليقه‏]
(174) - أبوبكر بن محمّد انصارى، جدّش از اصحاب رسول الله بود و خودش تابعى فقيه مى‏باشد . عمر بن عبدالعزيز وى را بر حكومت و قضاوت مدينه از جانب خود گماشت. مالك مى‏گويد: آن مقدارى كه نزد ابوبكر بن حزم از علم قضاوت موجود است نزد احدى در مدينه موجود نمى‏باشد . وى در سنه 120 ه فوت نمود. [تعليقه‏]
(175) - عمر بن عبدالعزيز در سنه 99 ه به امارت رسيد و در سنه 101 ه فوت كرد با سمّى كه به واسطه عدالتش به او خورانيدند. و اينك اين كلمه بليغه را از جاحظ درباره اين امام عادل به تو عطا مى‏كنيم: جاحظ در كتاب «فضل هاشم بر عبد شمس» مى‏گويد: و آنچه امر عمر بن عبدالعزيز را نيكو كرد و حالش را شبيه مردم احمق و بى‏اعتنا جلوه‏گر ساخت آن بود كه: او به دنبال قومى به امارت رسيد كه تمام شرايع دينى و سنّت‏هاى پيغمبر صلى الله عليه وآله را واژگون كرده بودند، و مردم پيش از وى از ظلم و جور و تهاون به اسلام در كيفيّت و حالى بودند كه در برابر آن، آنچه از او مشاهده و معاينه كردند و او را بر آن اعمال و رفتار مأنوس و مألوف مى‏ديدند بسيار كوچك به نظر مى‏رسيد. لهذا به واسطه كمتر بودن از آن امور فظيعه در وى او را در عداد أئمّه راشدين به شمار آوردند. (ص 91 از رسائل جاحظ جمع سندوبى؛ و ص 204 از كتاب «تمهيد تاريخ فلسفه اسلاميّه» علاّمه مصطفى عبدالرّزّاق .) - [تعليقه‏]
(176) - محمّد بن مُسْلِم بن شِهاب زُهْرى يكى از پيشوايان عامّه است كه در سنه 124 ه فوت نموده است. [تعليقه‏]
(177) - بغدادى آورده است كه: آنچه عبدالله بن عَمْرو در صحيفه خود كه آن را «صحيفه صادقه» مى‏ناميد تدوين نموده بود و مانند جان خود آن را حفظ مى‏كرد،فقط أدعيه و صلواتى بود كه بدان مراجعه مى‏نمود (براى اطّلاع از معرفت آنچه در اين صحيفه بوده است به كتاب «شيخ المضيرة» مراجعه گردد.) - [تعليقه‏]
(178) - ص 195 و 198 از كتاب «تمهيدٌ لتاريخ الفلسفة الإسلاميّة». [تعليقه‏]
(179) - أبوالمليح گويد: آن كس كه زُهْرى را اكراه بر كتابت حديث كرد هِشام بود، و مردم پس از آن شروع به نوشتن نمودند. و روايت ابن سعد در «طبقات» اين طور مى‏باشد: «فرأينا ألاّيُمْنَعَه أحَدٌ من المسلمين»، ص 135، ج 2، ق/.2 [تعليقه‏]
(180) - ص 107 از كتاب «تقييد العلم».
(181) - ص 77، ج 1 «جامع بين العلم و فضله» ابن عبدالبرّ. [تعليقه‏]
(182) - ص .72 [تعليقه‏]
(183) - آورده‏اند كه خالد بن يزيد بن معاويه كتب فلاسفه و نجوم و كيمياء و طبّ و حروب و غيرها را به عربى ترجمه كرد. و ترجمه‏ها احياناً از لغت يونان به عبرانيّه و از عبرانيّه به سريانيّه و از سريانيّه به عربيّه بوده است. و او نخستين كسى است كه كتب براى او گرد آمد و آنها را در خزينه نهاد و در سال 85ه بمرد. [تعليقه‏]
(184) - عبيد بن ساريَه؛ و در روايت شَريه جُرهُمى: معاويه وى را از يمن به شام طلب كرد براى آنكه از او اخبار پادشاهان عرب و عجم را بپرسد. و امر كرد تا آنچه را كه مى‏گويد تدوين كنند و به او نسبت دهند، و اين اولين تدوين در علم تاريخ مى‏باشد. («فهرست» ابن نديم طبع ليبسك ص 89) و جاحظ در كتاب «بخلاء» گويد: او نمى‏دانست مگر ظاهر لفظ را. يعنى فقط راوى بود. [تعليقه‏]
(185) - اين گفتار را أبوريّه از كتاب «تاريخ آداب اللّغة العربيّة فى العصر العبّاسى» مطبوع در مطبعه سعادت مصر سنه 1330 از تدوين و تصنيف در عصر عبّاسى، ج 1، از ص 71 تا ص 74 تأليف شيخ احمد سكندرى مدرس در مدرسه دارالعلوم، بنابه تعليقه ص 351 از ج 1 كتاب «النّجوم الزاهرة فى ملوك مصر و القاهرة» طبع دار الكتب المصرية، طبع اوّل مطبعه دارالكتب المصرية در قاهره سنه 1348 ذكر كرده است.
(186) - ص 79، ج 1، از طبع بولاق سنه 1296 ه . [تعليقه‏]
(187) - از عبدالرحمن بن أبى الزناد از پدرش روايت است كه او گفت: ما هر چه را از حلال و حرام بود مى‏نوشتيم؛ امّا ابن شهاب هر چه را كه مى‏شنيد مى‏نوشت. (ص 73 ج 1، جامع بيان العلم و فضله.) [تعليقه‏]
(188) - ابوجعفر منصور اولين خليفه‏اى است كه براى او كتابهاى سريانى و عجمى به عربى ترجمه گشت. و نخستين كسى است كه ميان بنى‏عبّاس و علويّين تفرقه افكند پس از آنكه امرشان بر نهج واحد بود. در سنه 136 ه دست به ولايت امور زد و در سنه 158ه بمرد. [تعليقه‏]
(189) - ص 72 از كتاب «تاريخ آداب اللّغة العربيّة» سكندرى. [تعليقه‏]
(190) - در اينجا روايت ديگرى است كه أبوحازِم أعْرَج به سليمان بن عبدالملك گفت: إنّما السلطان سوقٌ فما ينفق عنده حمل إليه. «سلطان فقط حكم بازارى را دارد، پس آنچه نزد او رواج دارد به سوى او حمل مى‏گردد.» [تعليقه‏]
(191) - وى عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح رومى است. [تعليقه‏]
(192) - وى هشيم است و از اهل واسط بوده است. [تعليقه‏]
(193) - ص 351 ج 1 از كتاب «النّجوم الزاهرة» و ص 101 «تاريخ الخلفاء» سيوطى بنابه تعليقه أبوريّه. و چون براى تطبيق به كتاب «النّجوم الزّاهرة» مراجعه شد، كاملاً حكايت، مطابق اصل بود به استثناى سنه وفات اين علماء اهل تدوين كه أبوريّه از نزد خود اضافه نموده است. و انتهاى كلام ذهبى كه أبوريّه بدان اشاره نموده است، اين مى‏باشد: فَسهُل وللّه الحمد تناولُ العلم فأخَذ الحفظ يتناقص، فلله الأمر كلّه ـ انتهى كلام الذّهبى. [تعليقه‏]
(194) - طبقه در اصطلاح مشايخ عبارت است از جماعتى كه در سنّ و ملاقات مشايخشان اشتراك دارند.
(195) - أبوريّه درتعليقه گويد: بلكه جعل‏و وضع حديث، همان‏طور كه براى تو مُبَيّن خواهدشد .
(196) - ص 4 از مقدّمه «فتح البارى» تأليف ابن‏حَجَر. [تعليقه‏]
(197) - أضْواءٌ على السّنّة المحمّدية أو دفاعٌ عن الحديث» طبع سوّم دارالمعارف مصر، ص 258 تا ص .268
(198) - مجلّه «المنار» ج 10، ص .754 او از شاگردان شاخص شيخ محمّد عبده مى‏باشد كه تفسير «المنار» به املاى شيخ و به قلم اوست. تولّدش در سنه 1282 و وفاتش در سنه 1354ه است .
(199) - السّنّة قبل التّدوين» ص 362 تا ص 364 تحت عنوان: آراء فى التّدوين.
(200) - در ج 2، از همين دوره «امام شناسى» درس 25 تا درس 30 صفحه 240 تا 242 مقدارى از شرح حال عمروعاص و ولائش را به اميرالمؤمنين عليه السلام و سپس رجوعش را به واسطه وعده معاويه حكومت مصر را به او آورده‏ايم.
(201) - عمر يهود خيبر را به اذرعات و غيرها در سنه 20ه اخراج كرد، و يهود نجران را به كوفه اخراج نمود، و وادى القرى‏ و نجران را ميان مسلمين تقسيم كرد (ص 108، ج 8، «البداية و النهاية» ابن كثير) و اين اخراج مخصوص كسانى بود كه با رسول خدا صلى الله عليه وآله معاهده‏اى نداشتند.
(202) - ابن جوزى مى‏گويد: چون قدرت نداشتند كه در قرآن داخل سازند چيزى را كه از قرآن نبوده است، گروههائى شروع كردند كه در حديث زيادتيهائى را وارد كنند، و تزوير و وضع كنند چيزهائى را كه پيغمبر نگفته بوده است. (ص 14، ج 2، تاريخ ابن عساكر.) [تعليقه‏]
(203) - دأب و عادت ابن‏اسحق اين بود كه علوم را از يهود و نصارى اخذ مى‏كرد و در كتابهاى خود، ايشان را به اهل علم اوّل مى‏ناميد. (ص 8، ج 18، معجم الاُدباء.) [تعليقه‏]
(204) - و 3ـ «مقدّمه ابن خلدون» به ترتيب صفحه 439 و 440 و صفحه .9 [تعليقه‏]
(205) -
(206) - در «الكنى و الألقاب» محدّث قمّى ج 1، ص 280 در ترجمه ابن الرومى گويد: ابوالحسن علىّ بن العبّاس بن جريج (سريج خ ل).
(207) - ص 139، ج 2، «ضُحَى الإسلام». [تعليقه‏]
(208) - بخارى روايت كرده است از أبوهريره كه: اهل كتاب، تورات را به لغت عبرى مى‏خوانده‏اند و براى اهل اسلام به لغت عربى بازگو مى‏كرده‏اند. ص 285، ج .2 [تعليقه‏]
(209) - أضواء على السّنّة المحمّديّة» طبع سوم از ص 145 تا ص .147
(210) - هَوِكَ يَهْوَكُ هَوَكاً كان هَوْكاً: يعنى احمق شد. هَوّكَ تَهْوِيكاً: حَفَرَ الهُوكَة، يعنى حفره را كند. هَوّكَهُ: حَمّقَهُ، يعنى او را تحميق كرد و نسبت به حُمق داد.
(211) - ص 4، ج 1، «تفسير ابن كثير». [تعليقه‏]
(212) - زامِلَه عبارت است از شترى كه بر آن طعام و متاع را حمل مى‏كنند؛ و بعضى گفته‏اند : هر حيوانى كه بر آن طعام و متاع را حمل مى‏كنند خواه شتر باشديا غير شتر. («لسان العرب» مادّه زَمَل، ج 13، ص 329)
(213) - ص 167، ج 1، «فتح البارى» [تعليقه‏] در شرح «صحيح» بخارى.
(214) - أضواءٌ على السّنّة المحمّديّة» طبع سوم، ص 163 و ص .164
(215) - وى ابو عبدالرّحمن بقى بن مخلّد اندلسى است كه از حفّاظ حديث و أئمّه دين بوده و اندلس را از علم سرشار خود پر كرده است. او تفسيرى دارد كه آن را بر تفسير ابن‏جرير فضيلت داده‏اند و براى او در حديث، «مصنّف كبير» اوست كه آن را در حديث هر صحابى بر اساس فقه و بيان احكام مرتّب گردانيده است. بنابراين آن مصنّف و مسند مى‏باشد. او مردى بود حرّ و آزاد و از احدى تقليد نكرد. در سنه 181 ه متولّد و در سنه 276 وفات يافت. [تعليقه‏]
(216) - ص 167، ج 1، «فتح البارى». [تعليقه‏]
(217) - وى يكى از عبدالله‏هاى سه گانه مى‏باشد كه ازكعب الأحبار روايت‏كرده‏اند و در روز جنگ يرموك به دو بار شتر (زاملتين) ازكتب اهل‏كتاب رسيد و آن دو را براى مردم نقل و روايت مى‏نمود. و بدين سبب بود كه عده كثيرى از أئمّه تابعين از اخذ روايت از او تجنّب مى‏ورزيدند و به وى گفته مى‏شد: «لاتحدّثنا عن الزّاملتين.»«براى ما از آن دوبار شتر كتاب حديث مگو!» [تعليقه‏]
(218) - اين قضيه را ابن‏حجر در ص 167 از ج 1، «فتح البارى» آورده است و در «مسند» احمد از ابوهريره روايت است كه: «أنّ ابن‏عَمرو كان يكتب بيده و كنت لاأكتب بيدى»«ابن عمرو با دستش مى‏نوشت و من با دستم نمى‏نوشتم!» [تعليقه‏]
(219) - از خيثمة بن عبدالرّحمن روايت است كه: به ابوهريره گفتم: حَدّثْنى! او گفت: تَسْألُنى و بينكم علماءُ أصحاب محمّد و المجار من الشيطان. « چگونه از من مى‏پرسى كه براى تو حديث گويم در حالى كه در ميان شما علماء، اصحاب محمّد، و در پناه آورده شده خدا از شيطان وجود دارند؟!» مراد از در پناه آورده شده، عمّار ياسر مى‏باشد. و عمار بن ياسر در وقعه صفّين سنه 37 به شهادت رسيد. و از اين حديث، روشن مى‏گردد كه: ابوهريره تا اين تاريخ مى‏ترسيده است براى مردم از رسول خدا صلوات الله عليه، حديث نمايد. [تعليقه‏]
(220) - ص‏93 [تعليقه‏]
(221) - ص .200 [تعليقه‏]
(222) - از «مسند» احمد از ابوراشد حبرانى روايت است كه گفت: من به نزد عبدالله بن عمرو بن العاص آمدم و گفتم: براى ما آنچه را از رسول خدا شنيده‏اى بيان كن! صحيفه‏اى را در برابرم افكند و گفت: اين است آنچه رسول خدا صلى الله عليه وآله براى من نوشته است. چون در آن نگريستم ديدم در آن است كه: ابوبكر صديق گفت: اى رسول الله به من تعليم كن در وقتى كه در صبح و يا در شب وارد مى‏شوم چه بگويم! رسول خدا گفت: اى ابوبكر بگو: اللّهم فاطر السموات و الأرض، عالم الغيب و الشّهادة، لا إله إلاّ أنتَ؛ رَبّ كُلّ شى‏ءٍ و مَليكَه، أعوذبك من شرّ نفسى و من شر الشيطان و شركه، و أن اقترف على نفسى سوءاً أو أجرّه الى مسلم ـ تا آخر حديث كه در شماره 6851 ص 84 ج 11، «مسند» احمد شرح شيخ احمد شاكر آمده است.
و مجاهد مى‏گويد: من نزد عبدالله بن عمرو صحيفه‏اى را ديدم چون از آن پرسيدم، گفت: هذه الصّادقة فيها ما سمعت من رسول الله صلى الله عليه وآله ليس بينى و بينه أحدٌ «اين صادقه است كه در آن است آنچه از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيده‏ام در حالى كه ميان من و او هيچ كس نبود!» ص 189، ج 7 «طبقات» ابن سعد.
و مقريزى روايت كرده است از حيوة بن شريح كه گفت من وارد شدم بر حسين بن شفىّ بن مانع أصبحى و او مى‏گفت: فَعَلَ و الله فلانٌ «قسم به خدا كه فلان كس كار را كرد.» گفتم: چه كار را كرد؟ فقال: عمد إلى كتابين كان شفىّ سمعهما من عبدالله بن عمرو بن العاص، احدهما: قضى رسول الله فى كذا و قال رسول الله كذا. و الآخر مايكون من الأحداث إلى يوم القيمة، فرمى بهما بين الخولة و الرّباب. ص 333، ج 2 «خطط» مقريزى: «گفت: به دو كتابى كه شفى (پدرم) آنها را از عبدالله بن عَمْرو شنيده بود روى نمود، كه يكى از آن دو اين بود كه: رسول خدا فلان حكم را كرد، و رسول خدا فلان قول را گفت؛ و ديگرى عبارت بود از وقايع و حوادثى كه تا روز قيامت پيدا مى‏شود؛ و آن دو مكتوب را در ميان خوله و رَباب بيفكند.» خوله و رباب نام دو كشتى بزرگ است از كشتيهاى جسر كه هر دو در سر جسر لنگر مى‏اندازند آن محلى كه پشت فسطاط (چادر) است. و چون بزرگ هستند كشتيهاى ديگر از زير آن عبور مى‏كنند.
(223) - شيخ المضيرة»، طبع دوّم ص 108 تا ص .110
(224) - المحدّث الفاصل» نسخه دمشق، ص 2 ب ج .4 و «طبقات» ابن سعد، ص 189 قسمت 2، ج 7، و مانند آن در «تقييد العلم» ص .84 [تعليقه‏]
(225) - سنن» دارمى، ج 1، ص .127 و در همين جا آمده است كه: وَهْط زمينى بوده است براى عمرو عاص كه آن را به صدقات داده بود و خودش قيام به آن را برعهده داشت. [تعليقه‏]
(226) - مسند» امام احمد، ص 171 حديث 6645، ج .1 و كتاب علم مقدّسى، ص 30 با إسناد صحيح . [تعليقه‏]
(227) - تهذيب التّهذيب» ج 8، ص 48 و ص .49 [تعليقه‏]
(228) - اُسد الغابة» ج 3، ص .233 [تعليقه‏]
(229) - بعضى اوقات مشايخ احاديث و روايات را براى شاگرد مى‏خوانند و به او اجازه روايت مى‏دهند، و بعضى اوقات شاگردان نزد مشايخ مى‏خوانند و آنان اجازه روايت مى‏دهند، و بعضى اوقات حديثى را به نوشته شيخى مى‏يابند و آن شيخ مى‏گويد: اين نوشتجات حديث من مى‏باشد . اين را طريق وجاده نامند.
(230) - تاريخ دمشق» ج 6، ص .49 [تعليقه‏]
(231) - خِطط» مقريزى ج 2، ص 332 و ص .333 و در اينجا عجاج ذيل روايت را كه به شطّ افكندن دو كتاب ابن عمرو باشد، و ما از ابوريّه نقل كرديم، ساقط نموده است.
(232) - السّنّة قبل التدوين» طبع سوم، ص 348 تا ص .351
(233) - همين مصدر، پاورقى ص .351
(234) - در ص 346 از «السّنّة قبل التّدوين» گويد: و كان عند أبى‏رافع مولى رسول الله صلّى الله عليه (وآله) و سلّم (ـ 35 ه) كتابٌ فيه استفتاح الصّلوة، دفعه إلى أبى بكر بن عبدالرّحمن بن الحارث ( ـ 94 ه) أحد الفقهاء السّبعة. انظر «الكفاية»، ص .330
(235) - السّنّة قبل التّدوين» ص 345: و قد اشتهرت صحيفة أميرالمؤمنين على بن أبيطالب الّتى كان يعلّقها فى سيفه؛ فيها أسنان الإبل، و أشياء من الجراحات، و حرم المدينة، و لايقتل مسلم بكافر. (انظر مسند الإمام احمد ص 44 و 35 و 121 و 131، ج 2، و «فتح البارى» ص 83، ج 7، و ردّ الدارمى على بشر ص 130)
(236) - همين مصدر، ص .354
(237) - همين مصدر، ص .358
(238) - أضواءٌ على السّنّة المحمّديّة» طبع سوم، ص .164
(239) - فتح البارى بشرح صحيح البخارى» الطّبعة الرابعة 1408 ه ، دار احياء التّراث العربى .
(240) - الفصول المهمّة فى تأليف الاُمّة» آية الله سيّد عبدالحسين شرف الدّين موسوى، طبع پنجم، ص 179 و ص .180
(241) - تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام» ص 280 و ص .281
(242) - الشّيعة و فنون الإسلام» مطبعه عرفان ـ صيدا سنه 1331 هجرى، ص 69 و ص .70