امام شناسى ، جلد سیزدهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۶ -


شيخ محقّق موسى بن جعفر بن أحمد تبريزى در كتاب «أوْثَقُ الوَسائل فى شرح الرّسائل» در شرح آن فقره از عبارت شيخ أنصارى: ثُمّ إنّ وُقُوع التّحْرِيفِ فِى الْقُرآنِ عَلَى القَوْلِ بِهِ ـالخ، تقريباً عين تحقيق و تفصيل محقّق آشتيانى را مى‏نمايد؛ و مختار او أيضاً عدم تحريف است زيادةً أو نقيصةً أو تغييراً. (99)

و أمّا كتاب «دبستان مذاهب» كه در شرح رسائل از آن نام برده شد كه سوره‏اى اسقاط شده در كتاب الله را در آن آورده است، نه كتابى است معلوم الهويّه و نه مؤلّفش معلوم است و نه در ميان علماء نامى از وى برده شده است.

ما براى روشن شدن هويّت اين كتاب مجهول‏الهويّة و بى‏اعتبارى مستنداتش از جمله نقل سوره ساقطه ناچاريم أوّلاً شرح حال و ترجمه او را از عالم بزرگ شيخ آقا بزرگ طهرانى قدس سره ذكر نمائيم سپس مطالبى را كه شاهد گفتار ماست از خود كتابش در اينجا بياوريم:

مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ قدس سره مى‏فرمايد: «دبستان مذاهب» يا «دبستان» در ملل و نحل است. فارسى، طبع بمبئى در سنه 1262، مرتّب است بر دوازده تعليم. تا آنكه مى‏گويد:

به علّت آنكه مؤلّف نامش را در آن نبرده است لهذا در مؤلّفش اختلاف است چنانكه سيّد محمد على داعى الإسلام در أوّل «فرهنگ نظام» ذكر نموده است. او از سِرْجان ملكم در «تاريخ ايران» نام مؤلف آن را محسن كشميرى كه در شعرش تخلّص به فانى دارد حكايت نموده است. و از مؤلّف كتاب «مَآثر الاُمَراء» حكايت كرده است كه نامش ذوالفقار على است؛ و از هامش نسخه‏اى كه كتابتش در سنه 1260 مى‏باشد به ميرذوالفقار على حسينى متخلّص به هوشيار ذكر كرده است.

داعى الإسلام خودش چنين مى‏داند كه: اين كتاب از بعضى سيّاحان در أواسط قرن يازدهم است كه بسيارى از دراويش هند را إدراك نموده است و از آنها هر مطلب درست و نادرستى را گرفته و در اين كتابش جمع نموده است.

آنگاه مرحوم علاّمه طهرانى قدس سره مى‏فرمايد: أقُول: از بعضى مستشرقين نقل شده است كه: نسخه «دبستان المذاهب» تأليف محمّد فانى در كتابخانه بروكسل موجود است؛ و در آنجا مؤلّفش ذكر كرده است كه: در سنه 1056 وارد خراسان شد، و در آنجا محمّد قلى خان بود كه معتقد به نبوت مُسَيْلَمه كّذاب بود.

مصنّف كتاب «دبستان المذاهب» همان طور كه نامش را در كتاب پنهان داشته است همچنين در إخفاء مذهبش تعمّد داشته است؛ براى آنكه كلامش را در اين كتاب كه براى شناختن عقائد مذاهب و ملل و نحل است بر تعصّب حمل ننمايند.

او در آخر كتاب مى‏گويد: بعضى از أعزّه دوستان به من گفتند: سيّد مرتضى رازى كتاب «تبصرة العوام» را در بيان عقائد و مذاهب تأليف نمود وليكن از نوشته او چنين بر مى‏آيد كه: جانبى را گرفته و آن را تأييد كرده است، و بدين جهت گوينده متّهم مى‏شود و حقايق مختفى مى‏گردد، و علاوه بر اين برخى از عقائد پس از سيّد مرتضى پديد آمده است كه در زمان او نبوده است و ناچاريم از بيان آنها.

روى اين گفتار بعضى از أعزّه، من پاسخ وى را در اين تأليف اجابت نمودم و در آن ذكر نكردم چيزى را مگر آنكه أهْل فرقه‏هاى مختلف خودشان در كتبشان ضبط نموده‏اند، يا آنكه با أقوال خودشان براى من شفاهاً بيان نموده‏اند؛ با مراعات عين تعبيراتى كه خودشان در عباراتشان بيان نموده‏اند، و عين آنچه خودشان در كتابهايشان ذكر نموده‏اند؛ براى آنكه حقايق پنهان نشود و گفتار من بر تعصّب و جانبدارى از يك طرف حمل نگردد.

مرحوم علاّمه طهرانى قدس سره مى‏فرمايد: وليكن از گوشه و كنار كلماتش و ترتيب مطالب و بيان أدّله أقاويلش به دست مى‏آيد كه: حقّ نزد او مذهب إماميّه بوده است. به سبب آنكه در اوّل تعليم ششم كه متعلّق به ملل اسلاميّه است گويد: در اينجا از دو نظر بحث داريم؛ چون أهل اسلام بر دو قسم منقسم مى‏شوند: سُنّى و شيعى. و پس از آن شروع مى‏كند به ذكر فرقه‏هاى أهل سنّت تا آخرشان؛ و سپس شروع مى‏نمايد در نظر دوم كه درباره شيعه مى‏باشد و ابتدا مى‏كند به ذكر اثناعشريّه و ذكر عقائدشان.

مى‏گويد: شنيدم از علماى شيعه گفتارشان را و ادراك كردم از ايشان در لاهور در سنه 1053 مولى محمّد معصوم، و مولى محمّد مؤمن، و مولى إبراهيم را كه در تشيّع متعصّب بود.

و در وجه تعصّب او ذكر نموده است كه: وى أئمّه عليهم السلام را در خواب ديده است! و ايشان او را به اعتناق اسلام و اتّباع ائمّه اثنى‏عشر از أهل البيت عليهم السلام امر كرده‏اند.

و ذكر كرده است كه مروّج شيعه أخباريّه در عصر او مولى محمّد أمين استرابادى بوده است . و مقدارى از مطالب او را از كتاب «الفوائد المدنية» و «دانشنامه شاهى» و غيرهما نقل مى‏كند. در اينجا مرحوم صاحب «الذّريعة» پس از بيان مذاهب اسمعيليّه از وى مى‏گويد:

و بالجمله بدون شكّ مؤلّف اين كتاب از شعراء قرن يازدهم مى‏باشد كه غالب آنها را نَصْرآبادى در تذكره‏اش ذكر كرده است؛ و در آنجا كسى كه بر وى منطبق باشد يكى از اسامى محتمله‏اى كه أوّلاً ذكر نموديم نمى‏باشد مگر فانى كشميرى كه از او شعرش را در ص 447 نقل كرده است.

بنابراين شايد اين فانى همان مؤلّف باشد و اسمش همانطور كه سرجان ملكم ذكر كرده است محسن بوده؛ و در نسخه بروكسل به محمّد تصحيف شده باشد و يا بالعكس. و امّا ذوالفقار متخلّص به مؤبد يا هوشيار را من نشانى براى او نديدم.

و اوّلِ كتاب «دبستان مذاهب» با اين بيت آغاز مى‏گردد.

اى نام تو سر دفتر اطفال دبستان

ياد تو به بالغ خردان شمع شبستان

و امّا آنچه در «ذيل كشف الظّنون» ص 442 ذكر نموده است كه: اين كتاب تأليف مؤبد شاه مهتدى است كه براى اكبر شاه متوفّى در سنه 1014 تصنيف كرده است، درست نيست. به سبب آنكه در كتاب «دبستان» قصص و حكاياتى را نام مى‏برد از سنوات 1044 تا 1063 از جمله آنكه مى‏گويد : ديدم در سنه 1053 مرتاضى را كه ايران را مدح مى‏كرد؛ ولى پادشاهش شاه عبّاس بن خدابنده را سبّ و شتم مى‏نمود و مى‏گفت: وى هر پسر يا دختر زيبائى را از روى غصب و تعدّى اخذ مى‏نمايد. (100)

اين راجع به هويّت كتاب «دبستان مذاهب» و اختلاف جهالت در شخص مؤلّف آن بود. و امّا درباره‏خود كتاب، ما اينك برخى از مطالبى را كه در باب تشيّع آورده است براى ايفاء منظور خودمان كه معرّفى شخص وى از جهت مذهب باشد، از اين كتاب انتخاب نموده و در اينجا مى‏آوريم :

در ذكر مذهب جعفريّه: از ملاّ محمّد معصوم، و ملا محمّد مؤمن تونى، و ملاّ ابراهيم كه در هزار و پنجاه و سه در لاهور بوده‏اند، و از جمعى ديگر آنچه نامه‏نگار شنيد مى‏آورد ـ تا آنكه گويد:

و بعضى از ايشان گويند كه: عثمان مصاحف را سوخته، بعضى از سوره‏ها كه در شأن على و فضل آلش بود برانداخت و يكى از سوره‏ها اين است (در اينجا عين همان سوره‏اى را كه محقّق آشتيانى قدس سره در «بحر الفوائد» از اين كتاب حكايت نموده بود، بعين همان ألفاظ ذكر كرده است، و پس از آن گويد:)

طريق أخبارييّنِ اين طريق را مروّج در اين هنگام ملاّ محمّد امين استرابادى شد؛ و گويند : بعد از تحصيل علوم عقلى و نقلى به مكّه معظّمه گرائيد و بعد از مقابله حديث بدين معنى پى برد و كتاب «فوائد مدنى» تصنيف كرد. او در «دانشنامه قطب شاهى» كه براى داراى اسكندر دستگاه محمّدقلى قطب شاه نوشته آورده است: بدانكه مطلب أعلى‏ و مقصد أقْصى‏ معرفت خصوصيّات مبدأ و معاد استـ تا اينكه مى‏گويد:

«أفاضل در تحصيل اين مقام چند فرقه شده‏اند: يك فرقه تحصيل اين مقام به فكر و نظر كرده‏اند؛ پس طائفه‏اى از اين فرقه التزام اين كردند كه مخالف أصحاب وحى نگويند؛ و ايشان را متكلّمين مى‏گويند، از اين جهت كه فنّ كلام را تصنيف كرده‏اند از روى افكار عقليّه، و در فنّ كلام در مسأله كلام ربّ العزّه تطويل كلام كرده‏اند. و طايفه ديگر التزام نكرده‏اند؛ و ايشان را حكماء مشّائين مى‏گويند، از اين جهت كه أوايل ايشان در ركاب ارسطو مى‏رفتند و وقتى كه ارسطو وزير اسكندر شده بود و تردّد به دولتخانه اسكندر مى‏كرد، در اين اثنا أخذ علوم از ارسطو مى‏كردند.

و يك فرقه ديگر تحصيل اين مقام به رياضات كرده‏اند. پس طائفه‏اى از اين فرق التزام كرده‏اند كه: مخالف وحى نگويند؛ وايشان را صوفيّه متشرّعين مى‏گويند. و طائفه ديگر التزام اين نكرده‏اند و ايشان را حكماء اشراقيّين مى‏گويند. و أفلاطون كه استاد أرسطو است، تعلّم و تعليم به طريق رياضات كرده است.

و فرقه ديگر تحصيل اين مقام از روى كلام أصحاب عصمت كرده‏اند و التزام اين كرده‏اند كه در هر مسأله‏اى كه ممكن باشد عادةً كه عقل در آن غلط كند متمسّك به أحاديث أصحاب عصمت شوند و ايشان را أخبارييّن مى‏گويند.

و أصحاب أئمّه طاهره عليهم الصّلوة و السّلام همگى اين طريق داشتند؛ و أئمّه عليهم السلام ايشان را نهى كرده بودند از فنّ كلام و از فنّ اصول فقه كه از روى انظار عقليّه تدوين شده؛ و همچنين از فنّ فقه كه از روى استنباطات ظنيّه تدوين شده؛ از اين جهت كه عاصم از خطا منحصر است در تمسّك به كلام أهل عصمت.

و لهذا در فنون ثلاثه اختلافات و تناقضات بسيار واقع شد. چنانكه مُشاهَد و معلوم است كه: نقيضين حقّ نيستند؛ البتّه يكى از ايشان باطل است. و أئمّه تعليم فنّ كلام، و فنّ اصول فقه، و فنّ فقه به أصحاب خود كرده‏اند. و آن سه فنّ در كثيرى از مسائل مخالفت دارد با فنونى كه عامّه تدوين آن كرده‏اند؛ و أهل البيت عليهم السلام فرموده‏اند كه: در فنون ثلاثه عامّه آنچه حقّ است از ما به ايشان رسيده، و آنچه باطل است از أذهان ايشان صادر شده.

و طريق أخبارييّن در آخر زمان غيبت صغرى كه به بعضى از روايات هفتاد و سه و بعضى از روايات هفتاد و چهار است شايع بود و أصحاب أئمّه عليهم السلام بعد از آنكه أخذ فنون ثلاثه از أهل‏البيت عليهم السلام كرده‏اند تدوين آن در كتب نموده‏اند به امر ايشان تا در زمان غيبت كبرى شيعه أهل بيت در عقائد و اعمال به آن رجوع كنند و آن كتب به طريق تواتر منتهى به متأخّرين شد.

و كتاب «كافى» كه ثقةالاسلام محمّد بن يَعقوب الكُلَيْنى قدس سره تأليف آن كرده‏اند مشتمل بر فنون ثلاثه است.

پس چون محمّد بن أحمد الجُنَيد العامل بالقياس، و حَسَن بن حُسَين بن أبى عقيل المعالى المتكلّم به ظهور رسيدند و فقيه شدند، در زمان ايشان در مدارس و مساجد مدار بر تعليم و تعلم طريقه عامّه بود، مطالعه كتب كلام و كتب اصول عامّه كردند، چون مهارت تمام در فنّ اصول فقه و فنّ كلام كه از أئمّه منقول است نداشتند و در بعضى از مباحث فنّ كلام، و فنّ اصول فقه، موافقت با عامّه كردند و اختيار طريقه مركّب از طريقه أخبارييّن و طريقه‏عامّه كردند و بناى اجتهادات برين نهادند.

و بعد از ايشان شيخ مُفيد رحمه الله يعنى شيخ أبوجعفر از روى غفلت و حسن ظنّ به اين دو فاضل موافقت ايشان كرد و در كلام و اصول فقه سلوك طريقه مركبه از طريقه عامّه و أخبارييّن و اصولييّن كرد. و از اين جهت علماى اماميّه منقسم شدند به أخبارييّن اصولييّن چنانچه علاّمه حلّى يعنى شيخ جمال‏الدّين مُطَهّر در بحث خبر واحد از «نهايه» ذكر كرده است؛ و در آخر «شرح مواقف» و أوايل كتاب «ملل و نحل» نيز تصريح به آن شده است.

چون شيخ مفيد استاد علم الهدى يعنى سيّد مرتضى و استاد رئيس الطّائفه بود آن طريقه در ميان افاضل اماميّه شايع شد تا نوبت علاّمةالمشارق و المغارب علاّمه حِلّى شد. و چون تبحّر علاّمه حلّى در علوم از ابن جنيد و ابن ابى‏عقيل و شيخ مفيد بيشتر بود، ايشان طريقه مركّبه را در كتب كلاميّه و اصوليه بسط و رواج بيشتر دادند و در اجتهادات فقهيّه، بنابراين طريقه مركّبه نهادند. چون أحاديث عامّه از باب خبر واحد خالى از قرائن نبود ايشان تقسيم أحاديث كتب خود به أقسام اربعه مشهوره كرده بودند، علاّمه حلّى از روى غفلت أحاديث كتب خود و كتب طائفه محقّه را به أقسام أربعه تقسيم كرد با آنكه علم الهدى و رئيس الطّائفه و ثقةالاسلام و شيخنا الصّدوق يعنى محمّد بن بابويه القُمّى و غيرهم تصريح كرده‏اند به اينكه اجماع طائفه محقّه بر صحّت آن شد.

و بعد از علاّمه حلّى شيخ شهيد أوّل يعنى شيخ محمّد مكّى رعايت طريقه او كرده و بناى تصانيف خود بر آن نهاده، و بعد از ايشان سلطان المدقّقين شيخ على رحمه الله موافقت ايشان كرد. و العالم الرّبّانى شهيد الثّانى يعنى شيخ زين الدّين جبل العاملى رحمه الله نيز رعايت آن طريقه كرد.

تا آنكه نوبت به أعلم علماء المتأخّرين فى علم الحديث و علم الرّجال و أورعهم استاد الكلّ فى الكلّ ميرزا محمّد استرابادى ـنوّر الله مرقده الشّريفـ رسيد. پس ايشان بعد از آنكه جميع فنون احاديث را به فقير تعليم كردند و به فقير اشاره فرمودند كه: احياى طريقه اخباريّين بكن، و شبهاتى كه معارضت به آن طريقت دارد دفع آن بكن؛ و مرا اين معنى در خاطر مى‏گذشت ليكن ربّ العزّه تقدير كرده بود كه اين معنى بر قلم تو جارى شود.

پس فقير بعد از آنكه جميع علوم متعارفه را از اعظم علماى فنون اخذ كرده بودم چندين سال در مدينه منوّره سر به گريبان فكر فرو مى‏بردم و تضرّع به درگاه ربّ‏العزّة مى‏كردم و توسّل به أرواح مقدّس أصحاب عصمت مى‏جستم و مجدّداً رجوع به احاديث و كتب عامّه يعنى مخالفان اماميّه و در كتب خاصّه يعنى اماميّه مى‏كردم از روى كمال تأمّل و تعمّق تا آنكه به توفيق ربّ العزّة و بركات سيّدالمرسلين و أئمّه طاهرين ـ صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين ـ به اشارت لازم‏الإطاعة امتثال نمودم و به تأليف «فوائد مدنيّه» موفّق شدم و به مطالعه شريف ايشان مشرّف شد. پس تحسين آن تأليف كردند و ثناى مؤلّفش گفتند رحمه الله.»

صاحب «دبستان المذاهب» در اينجا مقدارى از شرح نوّاب أربعه و وظائف شيعيان را در زمان غيبت بيان مى‏كند و سپس مى‏گويد: «بايد دانست كه: حديث نزد شيعه إماميّه اصوليّه منقسم به چهار قسم مى‏شود: صَحيح و حَسَن و موثّق و ضعيف.

(تا اينكه مى‏گويد:) در طريق أخبارييّن نامه‏نگار آنچه از أمينان اين راه كه يكى از آنان مُحَمّد رضاى قزوينى است شنيده مى‏نويسد. و ايشان را أخبارييّن بدان نامند كه مدار برخبر نهند و اجتهاد نكنند. مُلاّ محمّد أمين بعد از تحصيل علوم عقلى و نقلى و شرعى به مكّه معظّمه رفت و آشكارا كرد كه: اجتهاد طريقه قدماى شيعه نيست؛ و آنچه از عارفان و امينان أسرار او، نامه‏نگار شنيده مى‏نگارد، و آن كه طالب زيادتى است به فوائد المَدَنى كه گرد آورده است بگرايد.

در اينجا مطالبى را از ملّا محمّد امين استرابادى نقل كرده تا مى‏رساند به اينجا كه وى مى‏گويد: پس طريق سالم آن است كه حضرات داشتند؛ و آن طريق أخباريّين است؛ و ايشان را أخباريّين از آن گويند كه مدار اين طائفه بر خبر است و عمل به حديث كنند. و نامه نگار از أمينان اين راه كه يكى از آنان محمّد رضاى قزوينى است شنيده مى‏نگارد. و ايشان را أخبارييّن بدان نامند كه مدار برخبر نهند و اجتهاد نكنند.

ملاّ محمّد أمين خطاب به گروه مجتهدين اجتهاد پيشه متأخّرين مى‏كند كه: شما خود قائليد و مقرّ كه آئين سَلَف و طريق قدما اجتهاد نبوده و راه سَلَف و طريق قديم كه در هنگام محمّد و أئمّه عليهم السلام بوده راه أخباريّين است پس ما را همين دليل بسند است كه راه ما طريق مستمر است؛ امّا شما دليل بر جواز اجتهاد بهم رسانيد و به ما نمائيد كه : به فرموده كدام يكى از أصحاب عصمت اين طريق پيش گرفته‏ايد؟! چه بعد از محمّد عليه السلام پيغمبرى نيامد، و دينى نيارد؛ همچنين در كتاب پيغمبر و أحاديث نبوى و أئمّه وارد نشده كه: ناقلان هنگام عمل به اخبار كنند و بعد از غيبت امام اجتهاد پيشه سازند.

پس به يقين معلوم شد كه: شما اصول خود را به اصول اهل سنّت و جماعت آميخته‏ايد و مذهب شما حكم سنكنگبين گرفته كه نه شهد است و نه سركه؛ و شما نه از سنّيان‏ايد و نه شيعه ! و وجه اجتهاد پيشه كردن متأخّرين آن است كه: چون هنگام تقيّه شديد شد رفتند و از كتب مخالفين تحصيل علوم كردند و آن مطالب در قلوب شما جا گرفت، پس آنچه رسوا بود، از كتب خود افكندند و بعضى از آن را به آئين خود آميختند.

در اينجا ملّامحمّد امين نيز مطلب را تفصيل مى‏دهد تا آنكه مى‏گويد:

و بايد دانست كه: مجتهد بايد به ظنّ خود عمل كند، و ظنّ شبهه است؛ و شبهه را شبهه از آن گويند كه باطل است شبيه به حقّ. و طريق أخباريّين آن است كه: بى لِمَ ولاَنُسَلّمِ أبلهانه هر چه از امام شنوند دليل قطعى دانند پس عمل به راه أخباريّين طريق قطعى است وقطعى را به ظنّى چه نسبت؟ و متأخّرين شيعه گفتند: مجتهد را رسد كه به ظنّ خود عمل كند، و ديگران را اطاعت گمان او كردن؛ و اين طريق قدما نبوده پس عمل به اجتهاد سَهْو و خَطا باشد.» (101)

بارى همان طور كه مرحوم علّامه طهرانى رحمه الله متذكّر شده‏اند از موارد عديده مطالب مندرجه در اين كتاب به طورى كه ما اينك عين عبارات و مطالب او را نقل كرديم مى‏توان استنباط تشيّع بلكه اخبارى مذهب بودن وى را نمود.

علاوه بر اين به طورى كه مرحوم صاحب «الذّريعة» از او حكايت كرده است كه چون كتاب او در عقائد و ملل و نحل است، لهذا از طريقه سيّد مرتضى رازى صاحب كتاب «تبصرة العوام» كه تأييد مذهبى و جانبدارى از آن كرده است و اين امر غلط است، عدول نموده و اين كتاب را تصنيف نموده است تا از تأييد و جانبدارى گروهى و آئينى دور باشد و به حقّ متحقّق باشد.

و از همه اينها گذشته مروّج شيعه را على الإطلاق در عصر خود ملاّ محمّد أمين استرابادى شمرده است؛ و گويا اصوليّون را مسلمان و يا شيعه ندانسته، و نامى از مروّج مذهب آنها در آن عصر نبرده است.

از اساطين شيعه اصوليّين در آن عصر همچون ميرداماد و شيخ بَهائى و مجلسى أوّل و محقّق كركى عبدالعالى صاحب كتاب «جامع المقاصد» و أمثال اين أعلام و أساطين نام نبرده است . آيا نصرت و جانبدارى از اين بيشتر متصوّر است؟!

از همه اينها گذشته تمام اشكالاتى كه در اين سطور مذكوره از قول اخباريّون به اصوليّون حكايت نموده است آنها جواب متين و رشيق داده‏اند و إثبات صحّت و درستى مذهب خودشان را نموده‏اند كه مذهب اهل البيت همان مذهب اصوليّون مى‏باشد كه عقل را داراى ارزش و قيمت مى‏دانند؛ اما اخباريون عقل را اسقاط مى‏كنند، و به تعبّد خبرى بدون ملاحظه سند و صحّت آن دل مى‏دهند. اين در حقيقت غيراز نَعَم و نُسَلّم أبلهانه چيزى مى‏تواند بوده باشد؟ !

أخباريّون نظر به متن خبر نمى‏كنند؛ با علم متناقض باشد، با واقع متضادّ باشد، با حكم عقلى تباين داشته باشد؛ أبداً به اين جهات نظر نمى‏افكنند، فقط نظر به سند حديث را آنهم اگر فقط در اصول أربعه باشد كافى مى‏دانند. و اين طريق را اصوليّون باطل كرده‏اند و پنبه آن را زده‏اند و جسدش را سوخته خاكسترش را به باد داده‏اند.

آنها مى‏گويند: بسيارى از اوقات، ما صحّت سَنَد را از صحّت متن مى‏شناسيم. دين اسلام و قرآن كه براساس علم و حقّ و أصالت است حكم به باطل ولو تعبّداً نمى‏كند، و رسول أوّل أوّل عقل عالم بود، و أئمّه و پيشوايان تشيّع أوّلين و عالى‏ترين عقلاى عالم بودند؛ در اين صورت تعبّد كوركورانه و على العمياء در شريعت نيست؟ آنچه هست نور است، و حقّ و اصالت و واقع. ما به أخبارى كه متواتر يا مستفيض يا محفوف به قرائن قطعيّه باشد عمل مى‏كنيم. أخبار آحادى كه حجيّت آنها بالقطع و اليقين ثابت باشد عمل مى‏نمائيم نه به هر خبرى كه مقطوع و يا مرسل در فلان كتاب ثبت شده باشد، با وجود كثرت أخبار مجعوله موضوعه مدسوسه كه در همين كتب توزيع شده است.

مجتهد به ظنّ عمل نمى‏كند مگر آنكه در راه وصول به حقّ به يقين منتهى شود. ظَنّيَة الطّريقِ لاَ يُنَافِى قَطْعِيّةَ الْحُكْم راجع به اين مهمّ است.

بالأخره ما اينك درصدد آن نيستيم كه در اينجا يكايك از خطاهاى أخباريّون را بشماريم . آقا محمّد باقر بهبهانى، و جمله تلامذه‏اش، و تلامذه تلامذه‏اش از جمله أفضل المحقّقين شيخ مرتضى أنصارى در كتاب «رسائل» خود در يكايك از مسائل مختلفٌ فيها ميان اصوليّون و أخباريّون وارد شده است و بحث عميق فرموده است؛ و بحمد الله و المنّة بازار أخباريگرى امروز رونقى ندارد.

اگر اين أعلام نبودند أخباريّون با همين عبارات دلفريب و عوامگير: «متابعت از عقل موافقت عامّه است. موافقت أهل البيت تسليم شدن بدون چون و چرا در برابر أوامر آنهاست. آيا به عقل رجوع كردن طريقه عامّه نمى‏باشد؟ كُلّ ما لَمْ يَخْرج من هذاالبيت فهو باطلٌ» و امثال اينها چنان پيشرفت كرده بودند كه عالم اسلام را به جهل و كورى و نابينائى كشانده بودند، و با مخالفت با حكمت و عرفان و به طور كلّى جميع علوم عقليّه شبحى تاريك و مبهم براى آينده ترسيم نموده بودند.

از زمان همين آقا ملاّ محمّد امين استرابادى گسترش اين رويّه شد تا اينكه آثار او را در شيخ أحمد أحسائى و تابعينش ديديم و علوم و معارف آنها را كه در حقيقت بايد سدّ علوم و معارف نام نهاد مشاهده نموديم؛ تا شيخ مجدّد و محيى مذهب، وحيد بهبهانى: آقا محمّد باقر قيام فرمود و با مكتب متقن و اُصولى و راستين خود أساسشان را برانداخت و بنيادشان را منهدم نمود، و معلوم شد كه: شيخ مفيد و شيخ طوسى و علم الهدى سيّد مرتضى و علاّمه حلّى‏ها از روى غفلت به اصول نگرويده‏اند بلكه با ديده بصيرت و كنجكاوانه بدان نگريسته‏اند .

بارى منظور ما از اين گفتار آن بود كه بدانيم: مؤلّف كتاب «دبستان المذاهب» با آنكه مجهول الهويّه است و هنوز يقيناً نمى‏توان حكم به شخص معيّنى نمود، معذلك يك أخبارى مذهب صرف است و سوره مجعوله و موضوعه «ولايت» را به عنوان سوره ساقطه از قرآن به عنوان معرّفى شيعه در كتابش آورده است.

هر كس به اين سوره نظر كند، با اندك تأمّلى مى‏فهمد كه مجعول و دروغ است. قرآن حكيم و عزيز و فرقان مجيد معجز كجا و اين سوره مبتذل كه به گفتار آشتيانى: هر كس به لغت عرب آشنا باشد مى‏تواند مثل اين سوره را بسازد، كجا؟!

به طور قطع و يقين اين سوره ساخته و پرداخته برخى از همين أخباريّين است كه كاسه از آش داغ تر شده و براى حمايت مولانا أميرالمؤمنين عليه السلام و بيان مثالب خصمانش دلسوزى نموده و اين را ساخته و بافته و به كلام الهى ـعياذاً باللهـ نسبت داده‏اند.

و لهذا در كلام آشتيانى ديديم كه در غير كتاب «دبستان المذاهب» يافت نشده است و ابن شهر آشوب اشاره‏اى بدان به نام سوره ساقطه به نام ولايت فرموده است.

و نظير آراء كتاب «دبستان المذاهب» آراء كتاب «فَصْل الخطاب فى تحريف كتاب ربّ الأرباب» است.

محدّث نورى صاحب كتاب «مستدرك الوسائل» كه از جمله كتب نافعه مى‏باشد بالأخصّ در خاتمه آن كه حقّاً مباحث بكر و تازه‏اى إرائه داده است ـگرچه در بسيارى از موارد آن جاى اشكال باقى استـ كتابى در تحريف كتاب الهى نگاشته، و تحريف آن را نه از جهت تغيير و زياده بلكه فقط از جهت نقيصه خواسته است به اثبات برساند.

حقير اوقات اقامت و تحصيل در نجف أشرف اين كتاب را از حضرت استادمان در بحث حديث و رجال و درايه: علاّمه حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى قدس سره به عنوان أمانت گرفتم و از ابتدا تا انتهايش را مطالعه نمودم به ضميمه جزوه إلحاقى ايشان با خطّ شريف خود در ابتدايش كه به نام «ردّ كشف الارتياب» مرحوم نورى قدس سره نوشته بود، و مرحوم علاّمه طهرانى فرمودند : استاد ما حاجى نورى قدس سره فرموده است: من راضى نيستم كسى «فصل الخطاب» مرا بدون اين نوشته مطالعه كند.

و على كلّ تقدير مرحوم محدّث نورى در اين كتاب با شش دليل مى‏خواهد إثبات خصوص نقيصه را در كتاب الله المنزل بنمايد؛ به خلاف زيادتى و تغيير را كه ولو در كلمه واحده باشد از آن دفع مى‏كند. كتاب قطورى است از مجموعه روايات عامّه و خاصّه در اين مقام.

در اين كتاب آنچه توانسته است از جمع آورى روايات دريغ ننموده است. و حقير در وقت مراجعت از نجف أشرف چون شرح خصوصيّات كتاب و مطالعه‏ام را براى حضرت استاد آيةالله علاّمه طباطبائى قدس سره شرح دادم و از كثرت روايات وارده در آن سخن به ميان آمد، فرمودند: كُلّمَا كَثُرَتْ فِيهِ الرّوَايَاتُ ازْدَادَ بُعْداً عَنِ الْوَاقِعِ.

اين روايات كثيره را بايد تأويل نمود؛ و اگر قابل تأويل نباشد همگى مردودند، بدون هيچ تأمّل. در آن وقت فقط جلد أوّل تا سوم تفسير «الميزان» طبع شده بود، و وعده فرمودند : در محلّ مناسب در آينده از بحث عدم تحريف قرآن گرچه نقيصه باشد بحث وافى فرمايند. و أخيراً در همين اوراق ملاحظه شد كه با چه منطق قوى أدّله قائلين به آن را ردّ كرده‏اند و إثبات نموده‏اند كه: اين قرآن در دست ما همان كتاب الله المنزل من السّماء مى‏باشد بدون اندك تغييرى.

نظير اين مطلب را روزى به محضر أقدسشان عرض كردم: محدّث شوشترى شيخ محمّد تقى صاحب دوره كتاب «قاموس الرّجال» كتابى نوشته‏اند در إثبات سَهو و خَطا از إمامان عليهم السلام .

بدون درنگ فرمودند: اين نوع كتب ارزش علمى ندارند، إمام خطا نمى‏كند.

عرض كردم: در اين كتاب أخبارى را جمع كرده است كه بعضى از آنها داراى سند صحيح مى‏باشند .

فرمودند: هر چه مى‏خواهد باشد، مردود است. إمام خطا نمى‏كند.

مرحوم نورى همچون مؤلّف كتاب «الأخبار الدّخيلة» مذاق أخبارى مذهب داشته و از عبارات و مطالبشان در ردّ كلام معقول و حكمت و عرفان بأىّ وَجْهٍ كان دريغ نمى‏نمايند، و در همان چاهى سقوط مى‏كنند كه صاحب كتاب «دبستان المذاهب» سقوط نمود، و وارد مى‏شوند دربحث و تنقيح و جَرح و تعديل امورى كه شأن علمى آنها نيست. فلهذا ملاحظه مى‏شود كه اين گونه أفراد أخبارى مسلك كه بناى اجتهاد و تحقيقاتشان و آرائشان بر تعبّد به ظواهر أخبار است بدون تعمّق در معنى، براى إسلام و مطالعه كننده آثار آنها چقدر زيانبار است. مرحوم نورى در كتاب خود كه در أحوالات سلمان فارسى نوشته است، إثبات أفضليّت وى را بر حضرت أباالفضل العَبّاس عليه السلام نموده است.

ما اينك درصدد بيان اين مسائل نيستيم، و وقت و مجال نيز إجازه نمى‏دهد در تنقيد آراء بعضى بپردازيم؛ ولى همين قدر مى‏خواهم عرض كنم: صاحب «فصل‏الخطاب» كتاب مضرّ و بدون ارزش علمى و مخالف با آراء اساطين مذهب مثل شيخ صدوق و سيّدمرتضى و شيخ الطّائفة الحقّة المحقّة و أمثالهم، صاحب همان كتاب أحوال سلمان فارسى است كه در آنجا به إثبات افضليّتش بر قمر بنى‏هاشم قلمفرسائى نموده است.

آخر كسى بدين مردمان بدون تعمّق نبود كه بگويد: چه كسى شما را در موقف إخلاص و خلوص و ولايت و شرف و امامت، و جَرح و تعديل، و بهشت و جهنّم نشانده است تا وظيفه خود بدانيد كه مقام قمربنى‏هاشم را كه هزاران نفر مثل سلمان بايد كفشدارى و خاكروبى صحن و درگاه او را بنمايند، از مقام سلمان پائين‏تر بدانيد؟! «فَصْل‏الخطاب» كتابى است از نقطه نظر علماى شيعه بدون اعتبار؛ و نظريّات شخص منحرف از طريق است كه پس از وى چه اعتراضاتى از دنياى اسلام و تشيّع به او شد واو در جواب فرومانده بود.

روزى كه حقير اين كتاب را در نجف أشرف مطالعه مى‏كردم، يكى از محقّقين از علما و آيات (102) آن زمان كه به ديدن من در منزل آمد گفت: اين چه كتابى است كه مطالعه مى‏كنى؟!

عرض كردم: «فَصْل‏الخطاب» مرحوم محدّث نورى.

گفت: اين را كنار بگذاريد؛ وقت خود را به اين مطالب تلف نكنيد! چون مرحوم نورى اين كتاب را نوشت شيخ الإسلام مصر براى مرحوم مجدّد آية الله بزرگ شيرازى قدس سره نوشت: دست اين مرد را ببريد، انگشتهاى وى را قطع كنيد!

عرض كردم: بالأخره علم و اطّلاع بر مضامين اين كتب براى شخص محصّل كه درصدد اجتهاد مى‏باشد لازم است و امروز پنجشنبه است و روز تعطيل است؛ و من أبداً اوقات تحصيلى خود را همانطور كه خود مى‏دانيد صرف غير علوم متعارفه در حوزه نمى‏كنم.

گفت: آرى! در اين صورت عيب ندارد.

حضرت استاد آقا شيخ آقا بزرگ قدس سره مردى عظيم التّقوى، أخلاقى، مُهَذّب و داراى حسن خلق و بشاشت وجه، و كريم النّفس بود، و أبداً راضى نبود به مقام استادشان مرحوم محدّث حاجى ميرزا حسين نورى فرزند مرحوم آقا شيخ محمّد تقى نورى صاحب «فصل الخطاب» جسارتى شود، و با كمال تواضع و اخلاق از او اينطور دفاع مى‏نمودند كه: حملاتى كه بر او مى‏شود راجع به همه گونه تحريف است، ولى ساحت او از اين تهمت برى است؛ چرا كه فقط در «فصل‏الخطاب» از نقيصه آن سخن به ميان آورده است و از تحريفات دگر همچون تغيير و تبديل و زيادتى، جدّاً دفاع نموده است و قرآن را إجماعاً منزّه از اين گونه تغييرات مى‏داند.

ايشان درباره اين كتاب در «الذّريعه» خود فرموده‏اند:

الفَصْل الخطاب فى تحريف الكتاب لشيخنا الحاجّ ميرزا حسين النورى الطبرستانى ابن المولى محمّد تقى بن الميرزا على محمّد النّورى كه در يالو از قراى نور طبرستان در سنه 1254 متولّد شدند، و در سنه 1320 شب چهارشنبه 27 ماه جمادى الاُخرى فوت مى‏كنند، و همان روز در ايوان سوم از طرف راستِ كسى كه از باب قبله داخل صحن مرتضوى مى‏شود، دفن مى‏گردند .

در اين كتاب، إثبات عدم تحريف را به زيادتى و تغيير و تبديل و غيرها از آنچه تحقّق پيدا نموده و واقع شده است در غير قرآن، گر چه به كلمه واحده‏اى بوده باشد كه ما جايش را ندانيم نموده است.

و در غير خصوص آيات أحكام اختيار كرده است كه: از جمع كنندگان قرآن، تنقيص حاصل شده است به طورى كه ما عين آن را نمى‏دانيم؛ امّا نزد أهلش مشخّص و موجود مى‏باشد. بلكه از أخبارى كه آنها را در كتاب مفصّلاً ذكر كرده است علم إجمالى به ثبوت نقص حاصل است .

شيخ مَحْمود طهرانى مشهور به مُعَرّب ردّى بر وى نگاشت و نامش را «كَشْف‏الارتياب عن تحريف الكتاب» نهاد. چون اين مطلب به شيخ نورى رسيد، رساله‏اى فارسى جداگانه در جواب از شبهات «كشف‏الارتياب» همان طور كه در ج 10، ص 220 گذشت نوشت. و اين بعد از طبع «فصل الخطاب» و نشر آن بود.

و شيخنا عادتش اين بود كه مى‏گفت: راضى نيستم از كسى كه «فصل الخطاب» را مطالعه كند و نظر در اين رساله را واگذارد.

شيخنا در أوّل رساله جوابيّه گفته است: اعتراض براساس مغالطه در لفظ تحريف است؛ چرا كه مراد من از تحريف، تغيير و تبديل نيست، بلكه خصوص إسقاط بعض از آن چيزى است كه نازل شده است و نزد أهلش محفوظ مى‏باشد.

و علاوه مراد من هم از كتاب، قرآن موجود ميان دَفّتَيْن نيست؛ به علّت آنكه آن قرآن بر آن حالتى كه بين‏الدّفتين در عصر عثمان بود، اينك هنوز باقى است؛ نه زيادى بر آن عارض شده است نه نقصان. بلكه مراد من كتاب إلهى نازل شده است.

و من خودم از او شفاهاً شنيدم كه مى‏گفت: من در اين كتاب ثابت نموده‏ام كه: آنچه فعلاً در ميان دفّتين موجود است، دست نخورده همان است كه در عصر عثمان بوده است؛ أبداً تغييرى و تبديلى همان طور كه در ساير كتب سماويّه حاصل شده است در آن رخ نداده است. بنابراين سزاوار است به آنكه ناميده شود: «فصل الخطاب فى عدم تحريف الكتاب». و عليهذا ناميدن آن به اين نامى كه مردم آن را بر خلاف منظور و مراد من حمل مى‏كنند، اشتباهى است در نامگذارى. وليكن من در اين كتاب نياورده‏ام آنچه را كه آن را بر او حمل مى‏نمايند. بلكه مراد من، إسقاط بعض وحى مُنْزَل الهى است؛ و اگر مى‏خواهى تو نام آن را بگذار: «الْقَوْلُ الفَاصِلُ فِى إسْقَاطِ بَعْضِ الْوَحْىِ النّازِلِ»...

و رساله جوابيّه آن در حرف راء به عنوان «الرّدّ على كشف الارتياب» گذشت.

و حاج مولى باقر واعظ كجورى طهرانى با كتابش به عنوان «هِداية المرتاب فى تحريف الكتاب» آن را تأييد نموده است. و كتاب «كشف الحجاب والنّقاب عن وجه تحريف الكتاب» تأليف شيخ محمّد بن سليمان بن زوير سليمانى خَطّى بَحْرانى شاگرد مولى ابى الحسن الشريف العاملى خواهد آمد.

و شيخ هادى طهرانى محصّل آنچه را كه در «فصل‏الخطاب» آمده است در كتاب خود به نام «مَحَجّة العلماء» مطبوع در سنه 1318 آورده است؛ و اگر چه أخيراً به جهت دفع آنچه كه ظواهر كلمات و عنوانات موهم آن است، از آن برگشته است. (103)

و درباره هويّت كتاب ردّ بر «فصل الخطاب» گويد:

«كَشْفُ الارتياب فى عدم تحريف الكتاب» تأليف فقيه شيخ محمودبن‏أبى‏القاسم شهير به معرّب طهرانى متوفّى در اوائل عشر دوّم بعد از سنه 1300 اين كتاب را بر ردّ «فصل الخطاب» شيخناالنّورى نوشته است. و چون به دست شيخ نورى رسيد رساله‏اى عليحده در جواب شبهات او نوشت و پيوسته توصيه مى‏نمود كه: هر كس نسخه‏اى از «فصل الخطاب» نزد اوست بايد اين رساله را بدان ضميمه نمايد به جهت آنكه اين رساله به منزله متمّمات آن است...

اين كتاب را بر مقدّمه و سه مقاله و خاتمه‏اى ترتيب داده است. و أوّل اشكال او اين است كه: چون ثابت بشود تحريف قرآن، يهود مى‏گويند: فرق ميان كتاب ما و كتاب شما در عدم اعتبار نيست. او در رساله جوابيّه جواب مى‏دهد كه: اين مغالطه لفظيّه مى‏باشد؛ چون مراد از تحريف واقع در كتاب غير از آن چيزى است كه لفظ بر آن حمل مى‏شود از تغيير و تنقيص و تبديلى كه جميع آنها در كتب يهود و غيرهم تحقّق يافته است؛ بلكه مراد از تحريفِ كتاب خصوص تنقيص است فقط، و در غير احكام فقط. و امّا زيادى در آن، اجماع مُحَصّل از جميع فرق مسلمين و اتّفاق عام كلمه ايشان بر آن واقع است كه: در قرآن گرچه به مقدار كوتاهترين آيه‏اى، و يا كلمه واحده‏اى در جميع قرآن كه ما محلّ آن را ندانيم بوده باشد زياد نگرديده است. (104)

و درباره هويّت رساله ردّ بر كشف الارتياب گويد: آن را شيخنا النّورى تأليف كرد و آن رساله فارسى است كه طبع نشده است...

در اينجا مفصّلاً جواب نورى را از اينكه ايراد مغالطه لفظيّه است به عين آنچه ما از وى در معرّفى «فصل الخطاب» و در معرّفى «كشف الارتياب» ذكر نموديم آورده است، و در پايان آن گويد: لأنّه يثبت فيه من أوّله إلى آخره عدَم وقوع التّحريفِ بهذا المعنى فيه أبداً . (105) (يعنى زيادتى و تغيير و تبديل.)

و درباره هويّت كتاب «مَحَجّةَ العلماء» كه أخبار «فصل الخطاب» را در آن آورده است، و سپس ردّ آنها نموده است گويد: در اصول فقه است در دو مجلّد... تأليف شيخ هادى بن مولى محمّد أمين طهرانى نجفى متوفّى در 10 شوّال سنه ...1321 و آن كتاب در طهران در سنه 1318 طبع سنگى شده است. (106)

معلوم است كه: جواب مرحوم محدّث نورى از اينكه: اشكال مبتنى بر مغالطه لفظيّه است، تمام نيست. زيرا گرچه از ناحيه تغيير و تبديل و زيادتى بحث از تحريف، نفى آن را إفاده داده است؛ امّا از ناحيه نقيصه اين كتاب متحمّل آن است، و آن مستلزم اشكال مى‏باشد.

و امّا اينكه إفاده نموده‏اند كه: مراد از تحريف كتاب ربّ الأرباب همان كتابى است كه جبرائيل بر پيغمبر نازل كرده است نه اين قرآن فعلى معمولى كه در دست ماست و يقيناً اين همان كتاب جمع شده به دست عثمان است؛ أيضاً گفتارى است بدون فايده. كسى اشكال در اين قرآن فعلى و تحريف آن از زمان عثمان تا به حال نكرده است. اشكال در تحريف قرآن مُنْزَل از آسمان به پيامبر است كه آيا همان آيات و سور بدون كم و زياد و تغيير و تبديلى گرد آمده است و به صورت قرآن فعلى در آمده است؟ يا در زمان خلفاى پيشين و در عصر عثمان در جمع آورى در حين جمع اوّل در زمان ابوبكر، و در حين جمع دوّم در زمان عثمان نقيصه و يا زيادتى در آن پديد آمده است؟!

گفتار شيعه آن است كه: آن قرآن مُنْزَل من السّماء بدون كم و زياد به صورت همين قرآن است. و ما در اين كتاب كه درصدد بيان عقايد شيعه مى‏باشيم به عنوان عدم تحريف زيادةً يا نقيصةً و يا تغييراً و تبديلاً عقيده آنان را طبق همين بحثى كه ملاحظه نموديد بيان و إثبات مى‏كنيم والحمدللّه وَحْدَه. (107)

در اينجا كه مى‏خواهد سخن ما در اين موضوع خاتمه يابد، سزاوار ديديم مطالبى را از صديق ارجمند و شابّ برومند، المهتدى بنورالولاية، الرّافِض مراتب البدع و الانحراف دكتر سيّد محمّد تيجانى از كتاب ارزشمندشان «لأكُونَ مَعَ الصّادِقِين» در اينجا بياوريم شُكْراً لمساعيه الجميلة و بياناً لمظلوميّة الشّيعة در اين مقام و ساير مقامات كه بعضى از نويسندگان مغرض سنّى مذهب كه پيوسته مى‏خواهند آتش فتنه و فساد را دامن زنند و از صلح و آشتى و بيان حقايق گريزانند، آنان شيعه را متّهم مى‏نمايند كه: ايشان قائل به تحريف كتاب الله مى‏باشند؛ با آنكه ديديم و مى‏دانيم كه ساحت ايشان از اين تهمت مُبَرّى است. ايشان در اين كتاب بحثى مفيد و جالب نموده‏اند و روشن ساخته‏اند كه أبداً اين مسأله مربوط به شيعه نيست. و از جهت روايات و غيرها، عامّه و خاصّه، سنّى و شيعه در اين امر يكسان مى‏باشند . و ما در اينجا عين ترجمه گفتارشان را ذكر مى‏كنيم: