امام شناسى ، جلد سیزدهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۵ -


و امّا اينكه ذكر نموديم كه: روايات تحريف، آيات و سُوَرى را نشان مى‏دهد كه: نظمشان با نظم قرآنى به هيچ وجه مشابه نيست، اين مطلب بر كسى كه بدانها مراجعه داشته باشد، پوشيده نيست. زيرا كه وى به مطالب بسيارى از اين قبيل برخورد مى‏كند مثل دو سوره خَلْع و حَفْد كه از طريق أهل سنّت (نه شيعه) با طرق عديده‏اى روايت شده‏اند.

سوره خَلْع اين است:

بِسْمِ اللهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ. اللّهُمّ إنّا نَسْتَعِينُكَ وَ نَسْتَغْفِرُكَ، وَ نُثْنِى عَلَيْكَ وَ لاَ نَكْفُرُكَ، وَ نَخْلَعُ وَ نَتْرُكُ مَنْ يَفْجُرُكَ.

«به اسم الله كه داراى دو صفت رحمانيّت و رحيميّت است. بار پروردگارا! ما از تو استعانت مى‏جوئيم و از تو طلب غفران مى‏نمائيم، و بر تو حمد و سپاس مى‏گوئيم و كفران تو را نمى‏كنيم، و دست برمى‏داريم و ترك مى‏نمائيم كسى را كه با تو فجور و گناه كند.»

و سوره حَفْد اين است:

بِسْمِ اللهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ. اللّهُمّ إيّاكَ نَعْبُدُ وَ لَكَ نُصَلّى وَ نَسْجُدُ، وَ إلَيْكَ نَسْعَى وَ نَحْفِدُ، نَرْجُو رَحْمَتَكَ، وَ نَخْشَى نِقْمَتَكَ، إنّ عَذَابَكَ بِالْكَافِرِينَ مُلْحَقٌ.

«به اسم الله كه داراى دو صفت رحمانيّت و رحيميّت است. بار پروردگارا! ما فقط تو را مى‏پرستيم، و فقط براى تو نماز مى‏گزاريم و سجده مى‏كنيم، و به سوى تو مى‏شتابيم و با سرعت در تكاپو مى‏باشيم، اميد رحمت تو را داريم، و از نقمت تو ترسناكيم، حقّاً عذاب تو به كافرين پيوسته است.»

و همچنين آنچه كه در بعضى از روايات به نام سوره وَلاَيَة و غيرها آمده است؛ اينها أقاويل مختلفه‏اى است كه واضعين آنها قصد داشته‏اند از نظم قرآنى تقليد كنند؛ بدين جهت كلام از اُسلوب عربى مألوف خارج شده و به نظم قرآنى معجز نرسيده است. و در اين صورت نتيجه چنين از آب درآمده است كه: طبع انسانى آن را مكروه و ناهنجار مى‏يابد، و ذوق سليم آن را إنكار مى‏كند. و براى شما اختيار است كه بدان سوره رجوع كنيد تا صدق گفتار و مدّعايمان را از نزديك مشاهده نمائيد، و آنگاه حكم نمائيد كه: بسيارى از كسانى كه بدين سُوَر و آيات مختلفه مجعوله اعتنا نموده‏اند، محرّك و انگيزه‏شان بر اين قبول، تعبّد شديد به روايات و إهمال در عرضه آنها بر كتاب الله بوده است. و اگر چنين نبود براى آنها كافى بود تا حكم كنند كه آنها كلام الهى نيستند فقط يك نگاه و نظر بدانها بيفكنند.

امّا اينكه گفتيم: روايات تحريف بر تقدير صحّت أسنادشان به جهت مخالفت با كتاب، مردود مى‏باشند، مرادمان مجرّد مخالفت با ظاهر قول خدا: إنّا نَحْنُ نَزّلْنَا الذّكْرَ وَإنّا لَهُ لَحَافِظُونَ «حقّاً ما قرآن را نازل نموديم و حقّاً ما پاسدار و حافظ آن مى‏باشيم» و قول خدا: وَ إنّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ لاَيَأتيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ «و حقّاً آن قرآن كتاب عزيزى است كه باطل، نه از رو برو، و نه از پشت سرش بدان راه نمى‏يابد» نيست، تا اينكه مخالفت مضمونشان با كتاب الله مخالفت ظنيّه باشد براساس آنكه ظهور ألفاظ از باب أدلّه ظنيّه مى‏باشند. بلكه مرادمان مخالفت با كتاب الله است با دلالت قطعيّه از مجموعه قرآنى كه در دست ماست بر حسب آنچه كه در حجّت أوّل كه براى نفى تحريف إقامه نموديم، تقرير كرده‏ايم.

چگونه اين طور نباشد؟ در حالى كه قرآنى كه در دست ماست و متشابه الأجزاء است در نظم بديع معجزه انگيزش، كافى است در رفع اختلافاتى كه در ميان آياتش و أبعاضش به چشم مى‏خورد؛ نه ناقص است، و نه قاصر در إعطاء معارف حقيقيّه‏اش، و علوم إلهيّه كلّيّه و جزئيّه‏اش كه بعضى با بعضى مرتبط و فروعش بر اُصولش مترتّب، و اطرافش بر اجزاء و درونش منعطف و ناظر، إلى غير ذلك از خواصّ نظم قرآنى كه خداوند براى ما توصيف نموده است.

و جواب از وجه دوم آن است كه: دعوى امتناع عادى جزاف گوئى روشن است. آرى عقل تجويز مى‏كند عدم موافقت تأليف قرآن را فى نفسه با واقع مگر آنكه قرائنى دلالت بر اين معنى نمايد؛ و آن قرائن، موجود و قائمند بر إفاده اين مرام همچنانكه ذكر نموديم. و امّا اينكه عقل حكم كند به وجوب مخالفت تأليف با واقع امر، همان طور كه مقتضاى امتناع عادى است؛ پس چنين حكمى را ندارد.

و جواب از وجه سوم آن است كه: جمع نمودن أميرالمؤمنين عليه السلام قرآن را و حمل نمودن آن را به سوى ايشان، و عرضه داشتنش بر آنان، دلالت بر مخالفت آنچه كه آنحضرت جمع فرموده بود با آنچه كه آنها جمع نموده بودند در حقيقتى از حقائق دينيّه أصليّه و يا فرعيّه ندارد، مگر آنكه آن خلاف در چيزى أمثال ترتيب سُوَر يا آيات از سوره‏هائى باشد كه به تدريج نازل شده است، به طورى كه اين خلاف به مخالفت در بعضى از حقائق دينيّه بازگشت نكند.

و اگر اينچنين مى‏بود، أميرالمؤمنين عليه السلام درصدد معارضه برمى‏خاست و احتجاج مى‏كرد و درباره آن قرآن دفاع مى‏نمود، و به مجرّد إعراضشان از مجموعه گرد آورده‏اش و استغنايشان از او قناعت نمى‏ورزيد، همچنانكه از او روايت شده است كه: در موارد بسيارى قيام كرده و به معارضه برخاسته است.

و از آنحضرت در هيچ يك از احتجاجاتش روايتى وارد نشده است كه: در امر ولايت خود، آيه‏اى و يا سوره‏اى را كه دلالت بر آن نمايد قرائت كرده باشد، و آنها را مُجاب كند به آنكه آن آيه و يا سوره اسقاط و يا تحريف شده است. (88)

و اگر سكوتش از اين معارضه به جهت حفظ وحدت مسلمين و تحرّز از شَقّ عَصاى آنان بود، اين منظور متصوّر است پس از استقرار امر و اجتماع مردم بر آنچه كه براى آنان جمع شده است، نه در حين جمع قرآن و قبل از آنكه در دستها بيايد و در شهرها وارد شود و بگردد .

و اى كاش مى‏دانستم: با چه ظرفيّتى و با چه سعه و كيفيّتى مى‏توانيم ادّعا نمائيم كه : آن دسته كثيره از رواياتى كه سقوطش را پنداشته‏اند، و چه بسا مدّعى هستند كه به هزاران عدد بالغ مى‏شود، همه آنها راجع به ولايت است؟ و يا آنكه از عامّه مسلمين پنهان بوده است؟ و جز افراد معدودى كسى از آن خبر نداشته است؟ با وجود توفّر دواعى آنها و كثرت رغباتشان بر أخذ قرآن هر وقت كه نازل مى‏شد و فراگيرى آن را، و آن درجه سعى و كوشش پيامبر صلى الله عليه وآله در تبليغش و إرسال قرآن به سوى آفاق و تعليم آن و بيانش؟!

و بدين حقيقت خود قرآن منصوص است فى قوله تعالى: وَ يُعَلّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ . (سوره جمعه، آيه 2)

«و پيغمبر مردم را تعليم كتاب و حكمت مى‏نمايد.»

و فى قوله تعالى: لِتُبَيّنَ للِنّاسِ مَا نُزّلَ إلَيْهِمْ. (سوره نحل، آيه 44)

«براى آنكه بيان و روشن كنى براى مردم آنچه را به سويشان تدريجاً فرود آمده است.»

پس چگونه آن دسته و گروه از آيات ضايع شدند؟ و كجا رفتند؟ و چه شد آنچه كه برخى از روايات مرسله اشاره بدان دارند كه: در أوّل سوره نساء ميان آيه: وَ إنْ خِفْتُمْ أنْ لاَتُقْسِطُوا فِى الْيَتَامَى و قوله: فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النّسَاء «و اگر مى‏ترسيد از آنكه در ميان يتيمان به عدالت رفتار نكنيد» و گفتار خدا: «پس به نكاح خود در آوريد آن زنانى را كه براى شما طيّب و گوارا و دلپسند باشند» بيشتر از ثلث قرآن ساقط شده است؟ يعنى بيشتر از دو هزار آيه؛ و آنچه كه از طريق أهل سنّت روايت است كه سوره برائت داراى بسم الله الرّحمن الرّحيم بوده است و به قدر سوره بقره بوده است؟ و سوره أحزاب از سوره بقره بزرگتر بوده است و از آن دويست آيه ساقط شده است؟ إلى غير ذلك.

يا اينكه اين آيات ـ در حالى كه اين روايات كثرتشان را بدين پايه و حدّ مى‏رساندـ منسوخ التّلاوة باشند كما اينكه اين احتمال را جمعى از مفسّرين أهل سُنّت به جهت حفظ بعضى از رواياتى كه از طريق خودشان وارد است داده‏اند كه: إنّ مِنَ الْقُرْآنِ مَا أنْسَاهُ اللهُ وَ نُسِخَ تِلاوَتُةُ. «بعضى از مقدار قرآن است كه خداوند آن را به فراموشى مردم انداخته است و تلاوتش منسوخ شده است.»

ما نتوانستيم بفهميم: معنى إنساء الآية و نسخ تلاوت كدام است؟ چگونه خدا آيه‏اى را از نظر مردم به فراموشى مى‏اندازد و تلاوتش را نسخ مى‏نمايد؟

آيا مُفاد معنايش آن است كه: عمل به آنها در اين آيات منسوخه واقعه در قرآن نسخ شده است، مثل آيه صَدَقَه، و آيه نكاح زانيه و زانى، و آيه عدّه و غيرها؟ در حالى كه ايشان معذلك آيات منسوخ التّلاوة را به دو دسته منسوخ التّلاوة و منسوخ العمل، و خصوص منسوخ التّلاوة بدون نسخ عمل مثل آيه رَجْم تقسيم مى‏كنند؟

يا آنكه مُفَادش آن است كه: چون آنها واجد بعضى از صفات كلام الله نمى‏باشند خداوند با محو كردن ذكرشان، و از بين بردن اثرشان آنها را إبطال نموده است. بنابراين آنها از كتاب الهى عزيزى كه لايأتيه البَاطِل مِنْ بينِ يَدَيْه ولا مِنْ خَلْفِهِ نيستند. و منزّه از اختلاف نمى‏باشند؛ و ديگر قَوْلِ فَصْل، و هادى به سوى حقّ و إلى صراط مستقيم نيستند، و معجزه‏اى كه بدانها تحدّى و مغالبه شود نمى‏باشند، و نه و نه. و در اين صورت معناى آيات كثيره‏اى كه قرآن را توصيف مى‏كند كه در لوح محفوظ است، و آن كتاب عزيزى است كه باطل نه از جهت مقابل، و نه از جهت پشت به وى راه ندارد، و قرآن قَول فَصْل است، و قرآن هدايت است، و نور است، و فرقان ميان حقّ و باطل است، و آيه معجزه و فلان و فلان است، چه مى‏شود؟!

بنابر آنچه گفته شد، آيا در وسع و گنجايش ما هست كه بگوئيم: اين آيات با كثرتشان و إباء سياقشان از تقييد، مُقَيّد است به بعضى از قرآن غير بعض دگر، و فقط بعضى از كتاب الله كه نسيان نشده و منسوخ التّلاوة نگشته است لاَيَأتِيهِ الْبَاطِلُ است، و قَوْلٌ فَصْلٌ است، و هدايت و نور و فرقان و معجزه خالده است؟!

و آيا براى قرار دادن كلام منسوخ التّلاوة و به كلّى فراموش شده و از نظر افتاده، معنايى غير از إبطالش و ميراندنش متصوّر است؟ و آيا قرار دادن قول نافع را به حيثيتى كه ابداً نفعى ندهد و صلاحيّت إصلاح مفاسد امور را نداشته باشد، غير از إلغائش و طرحش و إهمالش معنى ديگرى تصوّر مى‏گردد؟! واين امور چگونه با بودن قرآن در عنوان ذِكْر جمع مى‏شود؟ !

پس بر اين اساس مذكور، روايات تحريف وارده و مرويّه از طرق فريقين و همچنين روايات مرويّه در نسخ تلاوت برخى از آيات قرآنيّه، با مخالفت قطعيّه، مخالف با كتاب الله خواهد بود .

و جواب از وجه چهارم آن است كه: در اصل اخبارى كه حكم مى‏نمايند به مماثلت حوادث واقعه در اين اُمّت با آنچه كه در بنى إسرائيل واقع شده است، جاى شكّ و شبهه نيست آنها أخبارى متظافر بلكه متواتر مى‏باشند، وليكن اين روايات دلالت ندارند بر مماثلت از جميع جهات؛ و اين گفتارى است معلوم و ظاهر؛ بلكه ضرورتْ، ادّعاى مماثلت من جميع الجهات را از بين مى‏برد.

بنابراين مراد از مماثلت، مماثلت است إجمالاً از جهت نتائج و آثار. در اين صورت جائز است كه مماثلت اين اُمّت با بنى‏اسرائيل در مسأله تحريف كتاب الله فقط در حدوث اختلاف و تفرّق ميان اُمّت به انشعاب ايشان به مذاهب متشتّته‏اى باشد كه بعضى بعض ديگر را تكفير كنند و به هفتاد و سه فرقه منقسم گردند همان طورى كه نصارى به هفتادو دو فرقه، و يهود به هفتاد و يك فرقه منقسم شدند؛ و اين حقيقت در كثيرى از اين روايات وارد است حتّى اينكه بعضى از ايشان ادّعاى تواترشان را نموده‏اند.

و معلوم است كه تمام اين مستدلّين در آنچه كه اختيار كرده‏اند به كتاب الله استناد نموده‏اند؛ و اين معنى وجهى ندارد مگر از جهت تَحْرِيفُ الْكَلِمِ عَنْ مَوَاضِعِهِ؛ و از جهت تفسير قرآن كريم با رأى، و ديگر اعتماد بر أخبار وارده در تفسير آيات بدون عرض به كتاب الله و تمييز صحيحشان از سقيمشان.

و بالجمله اصل روايات دالّه بر مماثلت ميان دو اُمّت، دلالت بر تحريفى كه ايشان ادّعا مى‏نمايند به هيچ وجه من الوجوه ندارد. آرى در بعضى از آنها ذكر تحريف از جهت تغيير و إسقاط آمده است، و اين طائفه از روايات علاوه بر آنكه در دلالت و سندشان سقيم مى‏باشند، همانطور كه گذشت مخالفت با كتاب الله دارد.

در اينجا حضرت استاد علاّمه پس از آنكه فصل (4) را درباره جمع آورى قرآن در عصر أبوبكر و پس از جنگ يمامه بيان فرموده‏اند؛ و در فصل (5) جمع قرآن را ثانياً در عهد عثمان به جهت اختلاف مصاحف و كثرت قراءات تحرير فرموده‏اند؛ مطلب را گسترش داده تا مى‏رسند به اينجا كه مى‏فرمايند:

و فيه (يعنى: و در إتقان سيوطى) ابن أبى داود با سند صحيح از سُوَيْد بن غَفَلَة روايت كرده است كه: قَالَ عَلِىّ: لاَتَقُولُوا فِى عُثْمَانَ إلّاخَيْراً، فَوَاللهِ مَا فَعَلَ الّذِى فَعَلَ فِى الْمَصَاحِفِ إلاّ عَنْ مَلاَءٍ مِنّا!

قَالَ: مَا تَقُولُونَ فِى هَذِهِ الْقُرّاءِ؟! فَقَدْ بَلَغَنِى أنّ بَعْضَهُم يَقُولُ : إنّ قِرَاءَتِى خَيْرٌ مِنْ قِرَاءَتِكَ! وَ هَذَا يَكَادُ يَكُونُ كُفْراً.

قَلْنَا: فَمَا تَرَى؟! [ قَالَ: أرَى ـظ] أنْ يُجْمَعَ النّاسُ عَلَى مُصْحَفٍ وَاحدٍ فَلاَيَكُونُ فُرْقَةٌ وَ لاَ اخْتِلاَفٌ. قُلْنَا: فَنِعْمَ مَا رَأيْتَ!

«على عليه السلام فرمود: درباره عثمان مگوئيد مگر خير را! پس سوگند به خدا كه آنچه را كه وى درباره مصاحف انجام داد نبود مگر در ميان جمعيّت ما و در مرأى و منظر ما.

عثمان گفت: درباره اين قرّاء، رأى شما چيست؟! زيرا كه به من رسيده است كه: بعضى از آنها مى‏گويد: قرائت من بهتر از قرائت توست! و اين كلام نزديك است كه معنى كفر دهد.

ما به او گفتيم: نظر تو چيست؟! [گفت: نظر من اين است ـ ظ] كه تمام مردم را بر مصحف واحدى گردآوريم كه در آن صورت نه تفرّق و نه اختلاف، نخواهد بود. ما به او گفتيم: خوب نظريّه‏اى دارى!»

و در تفسير «الدّرّ الْمَنْثُور» وارد است كه: ابن ضريس از علباء بن أحْمَر تخريج نموده است كه: عثمان بن عفّان چون اراده كرد تا مصاحف را بنويسد، خواستند تا حرف واوى را كه در سوره بَرائت است: وَ الّذِينَ يَكْنِزُونَ الذّهَبَ وَالْفِضّةَ «و آن كسانى كه طلا و نقره را اندوخته مى‏نمايند» بيندازند، قَالَ اُبَىّ: لَتَلْحَقُنّهَا أوْ لَأضَعَنّ سَيْفِى عَلَى عَاتِقِى؛ فَألْحَقُوهَا. «اُبّى بن كَعْب گفت: حتماً بايد آن واو را بجايش بگذاريد، وگرنه من شمشيرم را بر شانه‏ام مى‏نهم. و روى اين گفتار اُبّى واو را بجايش گذاردند.»

و در «إتْقَان» از أحمد، و أبو داود، و تِرْمذى، و نسائى، و ابن حبّان، و حاكم از ابن‏عبّاس روايت است كه گفت: من به عثمان گفتم: چه موجب شد تا شما سوره انفال را كه از مَثانى است و سوره برائت را كه از مِئِين است پهلوى هم قرار داديد؟ و ميان آن دو بسم الله الرحمن الرحيم را ننوشتيد؟ و آن دو سوره را در زمره سُوَر سَبْع طِوال قرار داديد؟! (89)

عثمان گفت: عادت رسول الله صلى الله عليه وآله اين بود كه: سوره‏اى كه داراى تعداد معيّنى از آيات بود بر وى نازل مى‏شد. پس اگر چيز ديگرى بر او نازل مى‏شد بعضى از كُتّاب وَحْى را مى‏طلبيد و به او مى‏گفت: اين آيات را در فلان سوره‏اى كه كذا و كذا در آن ذكر شده است قرار دهيد! سوره انفال از أوائل سُوَرى بود كه در مدينه بر او نازل شد، و سوره برائت از أواخر سورى بود كه نازل شد؛ و داستان و قصّه اين دو سوره شبيه به هم بودند. من گمان كردم كه برائت از تتمّه أنفال است، و رسول خدا صلّى الله عليه (و آله) و سلّم از دنيا رحلت نمود و براى ما بيان نكرد كه برائت از أنفال است، و بدين جهت است كه ميان آن دو سوره را مقارن نمودم، و بسم الله الرحمن الرحيم در وسطشان ننوشتم و آن دو را در ميان سُوَر سَبْع طِوَال قرار دادم.

أقُولُ: سَبْع طِوَال ـ بنا بر آنچه كه از اين روايت ظاهر مى‏شود و همچنين از ابن‏جبير روايت شده استـ عبارت است از بَقَرَه، و آلِ عِمْران، و نِساء، و مَآئدَه، و أنْعَام، و أعْرَاف و يُونُس. و در جمع أوّل بر اين گونه ترتيب قرار داده شد؛ سپس عثمان اين ترتيب را تغيير داد و أنْفال را كه از مَثَانى است، و برائت را كه از مئين است قبل از سُوَر مَثانى قرار داد. بنابراين آن دو سوره را ميان أعراف و يونس گذارد به طورى كه أنفال مقدّم بر سوره برائت بود.

فصل 6

رواياتى كه در دو فصل سابق ذكر شد مشهورترين روايات در جمع و تأليف قرآن بود چه صحيحش و چه سقيمش، و دلالت داشت بر آنكه: جمع أوّل جمعى بود براى گرد آوردن سوره‏هاى متفرّقه كه در روى عُسُب، لِخاف و أكْتاف و جُلُود و رِقَاع (90) (ساقه‏هاى بدون برگ درخت خرما، و سنگهاى سپيد نازك، و كتفهاى شتر و گاو، و پوستهاى چرمين، و أوراق كاغذ) نوشته شده بود؛ و جمع ديگر براى ملحق كردن آيات نازله متفرّقه در سوره‏هائى كه با آنها مناسبت داشتند.

و جمع دوم كه به جمع عثمانى مشهور است، عبارت بود از: ردّ مصاحف منتشره از جمع أوّل پس از عروض تعارض نُسَخ و اختلاف قِراءَات بر آن نُسَخ، به مصحف واحدى كه مجمعٌ عليه باشد، سواى كلام زَيْد بن ثابت كه گفت: من آيه: مِنَ الْمُؤمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ ـ الآية «در ميان مؤمنين بعضى از مردان مى‏باشند كه به آنچه با خداوند عهد بستند به صدق و راستى عمل نمودند» را در مصحف در سوره أحزاب قرار دادم؛ چونكه پانزده سال مصاحف منتشره قرائت مى‏شد و در آنها اين آيه نبود.

بُخارى روايت كرده است از ابن زبير كه گفت: من به عثمان گفتم: وَالّذِينَ يُتَوَفّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أزْوَاجاً «و آن مردانى كه از شما مى‏ميرند و زنهائى از خود بجاى مى‏گذارند» را آيه ديگر نسخ كرده است، پس چرا آن را مى‏نويسى يا وا مى‏گذارى؟! گفت: اى برادرزاده‏ام! من چيزى را از مكان خودش تغييرنمى‏دهم.

و آنچه را كه نظر حُرّ آزاد و صائب در امر اين روايات و دلالتشان به دست مى‏دهد ـ و اين روايات عمده دليل ما در اين باب مى‏باشندـ آنست كه: آنها رواياتى آحاد و غير متواتر هستند وليكن محفوف به قرائن قطعيّه مى‏باشند. به علّت آنكه پيغمبر ما صلى الله عليه وآله آنچه را كه از پروردگارش به وى نازل شد، بدون آنكه كمترين چيزى را از آن كتمان نمايد، براى مردم تبليغ كرد، و دَأب و دَيْدَنَش آن بود كه به مردم تعليم كند و روشن و مبيّن سازد براى ايشان آنچه را كه از پروردگارشان براى آنها فرود آمده است طبق نَصّى كه در اين باره از قرآن كريم وارد است؛ و پيوسته و به طور مستمرّ جماعتى از مسلمين قرآن را ياد مى‏داده‏اند، و أيضاً آن را ياد مى‏گرفته‏اند ياد گرفتن تلاوت و بيان. و ايشان عبارت بودند از قُرّاء كه در غزوه يَمَامَه جماعت كثيرى از آنان كشته شدند.

و مردم هم داراى رغبت شديدى در أخذ قرآن و فراگيرى و تعليم آن داشتند؛ واين امر حتّى در يك روز ترك نشد، و قرآن از ميانشان براى روزى يا نصف روزى رخت بر نبست تا اينكه قرآن در مصحف واحدى گرد آمد؛ و پس از آن بر قرائت آن اتّفاق و إجماع شد؛ فعليهذا قرآن مبتلا نشد به آنچه كه تورات و إنجيل و كتب سائر أنبياء بدان مبتلا گشتند.

علاوه بر اين، رواياتى غير قابل احصاء از طرق شيعه و أهل سنّت وارد است كه رسول أكرم صلى الله عليه وآله بسيارى از سُوَر قرآنيّه را در فرائض يوميّه خود و غيرها در مَسْمَع و مَلاَء مردم مى‏خوانده‏اند، و در اين روايات مجموعه كثيرى از سُوَر قرآنيّه چه مكّى و چه مَدَنى نام برده شده است.

علاوه بر اين، در روايت عثمان بن أبى العاص گذشت كه در تفسير قَوْله تَعَالَى: إنّ اللهَ يَأمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإحْسَانِـ تا آخر آيه (سوره نحل آيه 90) وارد است كه: آن حضرت صلى الله عليه وآله فرمود: إنّ جَبْرِيلَ أتَانِى بِهَذِهِ الآيَةِ وَ أمَرَنِى أنْ أضَعَهَا فِى مَوْضِعِهَا مِنَ السّورَةِ. «جبرائيل براى من اين آيه را آورد و مرا امر كرد تا آن را در موضعش در آن سوره قرار دهم.»

و نظير اين روايت در دلالت، رواياتى است كه رسول أكرم صلى الله عليه وآله بعضى از سوره‏ها را كه به تدريج نازل مى‏شده است، مثل سوره آل عمران، و نساء و غيرهما را مى‏خوانده‏اند . و اين دلالت دارد بر آنكه آنحضرت به كُتّاب وَحْى امر مى‏نمودند تا بعض از اين آيات نازله را در موضع خودش قرار دهند.

و عظيمترين گواه قاطع بر گفتار ما، همان گفتارى است كه در أوّل اين أبحاث ذكر شد و آن اينست كه: قرآن موجود در دست ما واجد جميع أوصاف كريمه‏اى است كه خداوند تعالى آن را بدانها توصيف نموده است.

و بالجمله آنچه را كه اين روايات دلالت بر آن دارند چند چيز است:

اوّلاً: آنچه اينك در دست ماست بَيْنَ الدّفّتَيْن از قرآن، كلام الله تعالى است، در آن چيزى زياد نشده است و چيزى از آن تغيير نكرده است. أمّا نقيصه پس اين روايات براى إفاده نفى قطعى آن وافى نمى‏باشد؟ همچنانكه از طرق عديده‏اى روايت است كه: عمر بسيارى از اوقات آيه رَجْم را مى‏خواند، ولى چنين آيه‏اى از وى نوشته نشد.

و امّا أهل سُنّت اين روايت و ساير آنچه را كه درباره تحريف آمده است ـ و آلوسى در تفسيرش ذكر كرده است كه آنها مافوق حَدّ إحْصاء هستند ـ بر منسوخ التّلاوة حمل كرده‏اند، پس دانستى كه: اين كلام، فاسد است، و پى‏بردى به آنكه: إثبات منسوخ التّلاوة شنيع‏تر از إثبات أصل تحريف است.

از همه اين مطالب گذشته، كسانى كه خودشان داراى مصحفى مستقلّ بوده‏اند غير از آنچه كه زَيْد در جمع أوّل به امر أبوبكر و در جمع دوّم به امر عثمان جمع كرده بود، مانند علىّ عليه السلام، و اُبَىّ بن كَعْب، و عَبْدالله بن مَسْعُود إنكار نكردند چيزى را از آنچه مصحف دائر در دست ما محتوى آن است، غير از آنكه از ابن مَسْعود نقل شده است كه وى در مصحفش مُعَوّذَتَيْن را ننوشت و قائل بود به آنكه: إنّهُمَا عَوْذَتَانِ نَزَلَ بِهِمَا جَبْرِيلُ عَلَى رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله لِيُعَوّذَبِهِمَا الْحَسَنَيْنِ عليهما السلام «آنها دو عدد دعائى بود كه بر بدن مى‏بستند، آنها را جبرائيل فرود آورد براى رسول خدا صلى الله عليه وآله تا اينكه إمام حسن و إمام حسين عليهما السلام را به آن تعويذ كند.» (يعنى براى رفع ضررهاى إنسى و جِنّى آن دو را همراهشان كند.)

و ساير صحابه در اين مُدّعا، ابن مَسْعود را ردّ كردند و نُصوص متواتره از أئمّه أهل بيت عليهم السلام وارد است كه: آن دو تا دو سوره از قرآن مى‏باشند.

و مجمل و محصّل بحث آنكه: روايات سابقه ـهمانطور كه مى‏بينىـ روايات آحاد محفوفه به قرائن قطعيّه و نافيه تحريف از ناحيه زيادتى و تغيير است به طور قطع و يقين. و امّا از ناحيه نقصان نفى قطعى ندارند بلكه نفى ظنّى مى‏نمايند، و بعضى كه مدّعى شده‏اند: روايات در اين مورد از جهات ثلاث تواتر دارند، گفتارى است بدون مستند.

و يگانه تكيه‏گاه بر اين مطلب بنابر آنچه سابقاً گفتيم در حجّت أوّل از اين أبحاث آن است كه: قرآنى كه در دست ماست واجد صفات كريمه‏اى است كه خداوند ـسبحانه و تعالىـ قرآن را بدان توصيف مى‏كند همان قرآن واقعى كه خداوند بر رسولش صلى الله عليه وآله نازل فرمود؛ مِثْلِ بودنِ آن قَوْلِ فَصْل (كلام جدا كننده ميان حقّ و باطل) و رافع اختلاف، و ذِكْر، و هادى، ونور و مُبَيّن معارف حقيقيّه و شرايع فطريّه و آيه و نشانه معجزه و غير اينها از صفات كريمه‏اش.

و بسيار بجا و به موقع است كه ما فقط بر اين وجه اعتماد نمائيم، چرا كه حجّت قرآن بر بودنش كلام الله مُنْزَل بر رسولش صلى الله عليه وآله، خودِ قرآن است كه متّصف به آن صفات كريمه‏است بدون آنكه در اين حقيقت متوقّف بر امر دگرى غير از خودش باشد هر چه خواهد بوده باشد. پس حجّت قرآن با قرآن است هر كجا متحقّق گردد، و در دست هر انسان بوده باشد، و از هر طريق واصل شود.

و به عبارةٍ اُخْرى: قرآن نازل از نزد خداوند بر پيغمبرش صلى الله عليه وآله در بودنش متّصف به صفات كريمه، متوقّف بر ثبوت استنادش به آنحضرت به نقل متواتر يا متظافر نمى‏باشد ـو اگر چه واجد اين خصوصيّات هستـ بلكه امر به عكس است، و اتّصاف او به صفات كريمه‏اش حجّت است در استناد. بنابراين قرآن نظير كتب و رسائل منسوبه به مُصَنّفانش و كُتّابش و مشابه أقاويل مأثوره از علماء و أصحاب أنظارى كه صحّت استنادشان بر نقل قطعى و استفاضه و يا تواتر بايستى بالغ شود، نمى‏باشد، بلكه خودش معرّف خود است و ذاتش حجّت بر ثبوتش مى‏باشد.

و ثانياً ترتيب سوره‏هاى قرآن، طبق رأى صحابه است در جمع أوّل و ثانى. و دليل گفتار ما رواياتى است كه گذشت و دلالت داشت بر آنكه: عثمان سوره أنفال و برائت را در ميان سوره اعراف و يونس قرار داد، در حالى كه در جمع أوّل اين دو سوره از آنها متأخّر بوده‏اند .

و از جمله أدّله بر كلام ما أيضاً آن است كه: ترتيبى كه در ترتيب مصاحف ساير صحابه به ما رسيده است، با هر دو جمع أوّل و دوّم مغايرت دارد؛ همانطور كه روايت شده است كه مصحف على عليه السلام بر كيفيّت نزول سوره ترتيب داده شده بود. در ابتداى آن سوره إقْرَأْ، و پس از آن سوره الْمُدّثّر و سپس سوره النّونُ، و پس از آن سوره الْمزّمّل، و سپس تَبّتْ، و پس از آن سوره تَكْوِير بود و هكذا إلى آخر سوره‏هاى مكيّه و سپس مدنيّه. اين گونه ترتيب را سيوطى در «إتقان» از ابن فارِس نقل نموده است.

و در «تاريخ يعقوبى» ترتيب ديگرى براى مصحف على عليه السلام ذكر نموده است.

و از ابن‏اشته در مصاحف به إسنادش به أبوجعفر كوفى نقل است كه ترتيب مصحف اُبَىّ را به گونه‏اى ذكر كرده است كه با مصحف دائر مغايرت شديد دارد. و أيضاً از ابن‏اشته در كتاب مصاحف با إسنادش از جريربن عبدالحميد نقل است ترتيب مصحف عَبْدالله بن مَسْعود را كه از سور طِوَال شروع كرده سپس مِئين، و پس از آن مَثَانى، و سپس مفصّل را آورده است و آن أيضاً با مصحف دائر مغايرت دارد.

و بعضى چنين قائل شده‏اند كه: ترتيب سوره‏هاى قرآن توقيفى است و پيغمبر صلى الله عليه وآله با إشاره جبرئيل به امر خداى سبحانه بدين ترتيب سور مصحف دائر امر فرموده است تا به جائى كه بعضى از آنان إفراط نموده و ثبوت آن را به تواتر مدّعى شده‏اند. اى كاش مى‏دانستم : اين تواتر از كجا آمد؟ چونكه عمده روايات وارده در اين باب گذشت و در آنها أثرى از اين ترتيب نبود.

و بعضى بر اين معنى استدلال نموده‏اند كه: روايت است به آنكه قرآن از لوح محفوظ به آسمان دنيا يكباره نازل شد، سپس بر رسول مكرم صلى الله عليه وآله تدريجاً فرود آمد.

و ثالثاً: وقوع بعضى از آيات قرآنيّه‏اى كه متفرقاً نازل شد، در مواضعى كه فعلاً قرار دارد، از مداخله اجتهاد بعضى از صحابه خالى نيست، همانطور كه ظاهر روايات جمع أوّل بر آن دلالت دارد.

و أمّا روايت عُثمان بن أبِى الْعاص از پيغمبر أكرم صلى الله عليه وآله كه جبرائيل آمد و مرا امر كرد تا اين آيه: إنّ اللهَ يأمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإحسَانِ ـ تا آخر آيه را در اين موضع از سوره بگذارم، اين دلالتى بيشتر از اين ندارد كه فعل آنحضرت در بعضى آيات فى‏الجمله است لابالجمله.

حضرت استاد علاّمه ـقدس الله روحه الزّكيّةـ مطلب را ادامه مى‏دهند تا اينكه مى‏فرمايند :

أقول: و قريب به اين در بسيارى از روايات ديگر روايت شده است؛ و از طريق شيعه از حضرت باقرالعُلُوم عليه السلام وارد است. و روايات ـهمانطور كه مى‏بينىـ صريحند در دلالتشان بر آنكه: آيات در نزد پيغمبر أكرم صلى الله عليه وآله بر حسب ترتيب نزول مرتّب بوده‏اند، سوره‏هاى مكّيّه در مكّيّات و سوره‏هاى مدنيّه در مَدَنيّات گرد آمده بود، مگر آنكه از سوره‏اى مقدارى از آن در مكّه، و مقدارى از آن در مدينه نازل شده باشد؛ و اين فرض فقط در يك سوره تحقّق يافته است.

و لازمه اين معنى آن است كه: اين اختلافى كه در مواضع آيات مشاهده مى‏كنيم مستند به اجتهاد صحابه باشد.

توضيح اين امر به آن است كه: ما روايات بسيار غير قابل شمارشى داريم در اسباب نزول كه دلالت دارند بر آنكه: آيات كثيره‏اى در سُوَر مدنيّه در مكّه نازل شده‏اند، و بالعكس . و نيز رواياتى داريم كه دلالت دارند بر آنكه: آياتى از قرآن در أواخر زمان حيات پيغمبر صلى الله عليه وآله نازل شده‏اند و آنها واقعند در سوره‏هائى كه در أوائل هجرت نازل شده‏اند. و ميان اين دو وقت، سُوَر كثيره دگرى نازل شده است؛ مانند سوره بقره كه در سنه أوّل از هجرت واقع شد؛ و در اين سوره، آيات رِبا وارد است و روايات وارد است برآنكه اين آيات، آخرين آياتى است كه بر پيغمبر نازل شده است؛ حتّى اينكه از عمر روايت است كه گفت: مَاتَ رَسُولُ اللهِ وَ لَمْ يُبَيّنْ لَنَا آيَاتِ الرّبَا. «پيامبر رحلت نمود و براى ما آيات ربا را روشن بيان نفرمود.»

و در اين سوره است قوله تعالى: وَ اتّقُوا يَوْمَاً تُرْجَعُونَ فِيِه إلَى اللهِـ تا آخر آيه (آيه 281)، «بپرهيزيد از روزى كه در آن روز به سوى خدا رجعت داده مى‏شويد!» و در روايت وارد است كه: اين آيه، آخرين آيه‏اى است كه بر رسول الله نازل گشت.

بناءً عليهذا اين آيات كه در نزولشان متفرّق بوده‏اند و در سوره‏هائى قرار گرفته‏اند در مكّيّه و مدنيّه كه مجانست با آنها ندارند و در غير مواضع خود بر حسب ترتيب نزول نهاده شده‏اند، داراى علّتى نيست مگر اجتهاد بعضى از صحابه.

و مؤيّد اين سخن روايتى است كه در «إتْقان» از ابن حَجَر نقل مى‏كند كه: وَرَدَ عَنْ عَلِىّ أنّهُ جَمَعَ الْقُرآنَ عَلَى تَرْتِيبِ النّزُولِ عِقَبَ مَوْتِ النّبّى صلى الله عليه وآله. «از علىّ بن أبيطالب وارد شده است كه: او پس از ارتحال رسول الله صلى الله عليه وآله قرآن را طبق ترتيب نزول آن جمع كرد.»

اين روايت را ابن أبى داود تخريج نموده و از مسلّمات مداليل روايات شيعه است.

اين ظاهر آن چيزى است كه روايات سابقه بر آن دلالت دارد؛ وليكن جمهور از عامّه و أهل سنّت اصرار دارند بر آنكه: ترتيب آيات توقيفى است، و بنابراين، آيات مصحف دائر امروز كه همان مصحف عثمانى است مرتّب است بر همان ترتيبى كه پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله با اشاره جبرئيل ترتيب داده است. و روايات وارده در اين باب را تأويل مى‏كنند به اينكه جمع صحابه جمع ترتيب نبوده است بلكه جمعى بوده است كه آن را مى‏دانستند و از پيغمبر حفظ داشته‏اند از سوره‏ها و آيات مرتّبه در بين‏الدفّتين در جاى واحد.

و تو اهل خبره و اطّلاع هستى كه: كيفيّت جمع أوّل كه روايات بر آن دلالت داشت، اين ادّعا را صريحاً دفع مى‏كند. (91)

بارى اينها مطالبى بود از حضرت استاد قدس سره كه در اينجا به مناسبت بحث از عدم تحريف قرآن نزد شيعه آورديم و چون اينك راجع به عقيده اساطين و علماى أعلام بزرگ شيعه درباره اعتقاد به عدم تحريف قرآن بحث مى‏شود، مطالب نفيس و ارزشمند ايشان ضرورى مى‏نمود.

امّا راجع به ساير أبحاث قرآنى در كتاب «مِهر تابان» (92) و مجلّد دوازدهم از همين دوره «امام شناسى» (93) و در «نور ملكوت قرآن» مجلّد چهارم (94) بحث نموده‏ايم؛ ولى چون از عقيده به عدم تحريف قرآن بخصوصه بحثى به ميان نيامده بود، در اينجا كه به عنوان خصوص عقائد شيعه بحث مى‏شود، ذكر آن لازم بود.

از جمله قائلين به عدم تحريف قرآن حتّى نسبت به نقيصه آن كه به عنوان عقيده رسمى شيعه از آن بازگو مى‏نمايد، شيخ أقْدَم أبو على الفضل بن الحسن الطَبْرِسى از أكابر علماى اماميّه در قرن ششم هجرى مى‏باشد.

وى در مقدّمه تفسيرش مى‏فرمايد: از جمله مباحثى كه محل آن در مواضع مختصّه و كتب مؤلّفه آن مى‏باشد بحث از زيادتى و نقصان در قرآن است كه محلّ مناسب آن در علم تفسير نيست.

امّا زيادتى در قرآن، إجماع و اتّفاق است بر بطلانش. و امّا نقصان از آن، جماعتى از اصحاب ما و قومى از حشّويه عامّه روايت كرده‏اند كه: در قرآن تغيير يا نقصانى وجود دارد . و گفتار صحيح از مذهب ما خلاف آن است. و اين مهمّى است كه سيّد مُرْتضى قدس سره از آن پشتيبانى نموده و در پاسخ از «مسائل طرابلسيّات» حقّ كلام را آن طور كه بايد و شايد استيفا فرموده است.

سيّد مرتضى در مواضع مختلفى ذكر كرده است كه: علم به صحّت نقل قرآن مانند علم به شهرها و علم به حوادث بزرگ، و وقايع عظيمه، و كتب مشهوره، و أشعار عربِ مسطوره مى‏باشد، به علّت آنكه شدّت عنايت، و كثرت دواعى، و وفور ميل و اشتياق، مردم را بر نقل و حراست از قرآن به حدّى رسانيد كه در ميان تمام امورى كه ما به خاطر داريم هيچ امرى از آنها بدين پايه نرسيده است، چون قرآن معجزه نبوّت و مأخذ علوم شرعيّه و أحكام دينيّه مى‏باشد و علماء مسلمين در حفظ و حراست و نگهدارى و حمايت از آن، سعى و كوشش خود را به غايت رسانيده‏اند تا به جائى كه شناختند و دانستند تمام چيزهائى را كه در آن اختلاف است از إعراب، و قرائت، و حروف، و آيات آن را، و در اين صورت با اين عنايت صادق و ضبط شديد چگونه تصوّر مى‏شود كه تغيير كرده باشد و يا چيزى از آن نقصان پذيرفته باشد؟

و همچنين سيّد مرتضى قدس سره فرموده است: علم به تفسير قرآن و به أبعاض آن در صحّت نقل مانند علم به جملگى آن است، و در اين امر كاملاً جارى مجراى كتب مصنّفه‏اى است كه نسبت آنها به مؤلّفانش ضرورى است مانند كتاب سِيَبَويْه و مُزْنى. أهل عنايت در اين شأن و كسانى كه در اين علم أهل خبره و اطّلاعند از شرح و تفصيل اين دو كتاب همان را مى‏دانند كه از جملگى آن مى‏دانند؛ تا به جائى كه مثلاً اگر شخصى در كتاب سيبويه بابى را در نحو داخل نمايد كه در آن كتاب نيست، فوراً دانسته مى‏شود وتميز داده مى‏گردد و فهميده مى‏شود كه إلحاقى است و از اصل‏كتاب نمى‏باشد. و همچنين است قضيّه در كتاب مُزْنِى. و معلوم است كه: عنايت به نقل قرآن و ضبط آن، أصدق و أتقن و أقوى است از عنايت به ضبط كتاب سيبويه و دواوين شعراء.

و همچنين سيّد مرتضى قدس سره أيضاً فرموده است: قرآن در عهد رسول الله صلى الله عليه وآله مجموعه‏اى بود تأليف شده به همان گونه‏اى كه امروز است. و دليل اين مطلب آن است كه: قرآن در زمان رسول الله تدريس مى‏شد، و خوانده مى‏شد، و جميع آن حفظ مى‏شد حتّى آنكه رسول اكرم جماعتى از اصحاب را براى حفظ آن گماشتند؛ و قرآن بر پيامبر عرضه داشته مى‏شد و بر آنحضرت تلاوت و قرائت مى‏شد، و جمعى همچون عَبْدالله بن مَسْعود، و اُبَىّ بن كَعْب چندين بار قرآن را در خدمت و محضر پيغمبر ختم نمودند.

و با كوتاهترين تأمل، تمام اين مطالب دلالت دارند بر آنكه: قرآن در زمان رسول الله مجموعه‏اى بود مرتّب شده نه پراكنده و متفرّق، و نه ناقص و چيزى از آن كم گذاشته شده.

آنگاه سيّد فرموده است: آنان كه با اين كلام مخالفت دارند از إماميّه و از حَشْوِيّه به مخالفت آنها اعتنائى نمى‏شود چون خلاف در اين مسأله به گروهى از اصحاب حديث نسبت داده مى‏شود كه اخبار ضعيفه‏اى را نقل نموده و صحّت آنها را گمان داشته‏اند كه ابداً به مثل چنين اخبارى در برابر آنچه كه قطع به صحّت آن داريم، مراجعه نمى‏گردد. (95)

شيخ فقيه و اُصولى و حكيم در عصر أخير: آية الله حاج ميرزا محمّد حسن آشتيانى قدس سره در شرح نفيس و علمى خود بر «رسائل» استادش: شيخ مرتضى أنصارى قدس سره در شرح قول او : «الثّالِثُ إنّ وُقُوعَ التّحْرِيفِ عَلَى الْقَوْلِ بِهِ ـالخ» مى‏گويد: سزاوار است اوّلاً در اصل‏وقوع تحريف و تغيير و نقيصه و زياده در قرآن قدرى بحث كنيم سپس به دنبال آن از ضرر زدن وقوع تغيير بالمعنى الأعمّ در حجيّت ظواهر آيات أحكام و ضرر نزدن آن گفتگو نمائيم.

پس مى‏گوئيم: در ميان جماعت شيعيان اختلافى نيست در آنكه: براى أميرالمؤمنين ـكه بر او و بر برادرش پيامبر أمين و بر أولاد آندو كه همه منتخب و منتجبند هزار سلام و صلوات و تحيّت بادـ قرآن مخصوصى بود كه آن را پس از رحلت رسول الله صلى الله عليه وآله جمع نمود و بر مردم و منحرفين عرضه داشت. ايشان از آن اعراض كردند و گفتند: لاَ حَاجَةَ لَنَا فِيهِ «براى ما نيازى در آن نيست». و او قرآن را از آنان مختفى داشت و نزد پسرانش عليهما السلام أمانت نهاد تا هر امامى پس از امام دگر به عنوان ميراث ببرند مانند ساير خصائص امامت و رسالت. و الآن آن قرآن نزد حضرت حجّت و إمام عصر ـعجلّ الله تعالى فرجهـ مى‏باشد كه آن را پس از ظهورش براى مردم ظاهر مى‏كند و آنها را امر به قرائت آن مى‏نمايد . و أخبار مستفيضه بلكه اخبار متواتره معنوى بدين حقيقت گوياست.

همچنانكه اختلافى نيست ميان شيعيان در آنكه آن قرآن با قرآنى كه اينك در دست مردم مى‏باشد فى‏الجمله ولو از جهت تأليف و ترتيب سُوَر و آيات بلكه كلمات فرق دارد؛ و گرنه مَعنى و مَفهومى براى آن قرآن كه از خصائص وى باشد، وجود نداشت.

علاوه بر وضوح اين معنى شيخ مفيد قدس سره بنابر نقلى كه از «ارشاد» او شده است از جابر از حضرت أبوجعفر عليه السلام روايت نموده است كه فرمود:

إذَا قَامَ قَائمُ آل مُحَمّدٍ صلى الله عليه وآله ضَرَبَ فَسَاطِيطَ لِمَنْ يُعَلّمُ النّاسَ الْقُرْآنَ عَلَى مَا أنْزَلَهُ اللهُ تَعَالَى. فَأصْعَبُ مَايَكُونُ عَلَى مَنْ حَفِظَهُ الْيَوْمَ، لأنّهُ يُخَالِفُ فِيهِ التّألِيفَ ـ الخبر.

«وقتى كه قائم آل محمّد صلى الله عليه وآله قيام كند، چادرهائى را برمى‏افرازد براى كسانى كه به مردم قرآن را طبق آنچه خداوند نازل نموده است تعليم كنند. بنابراين مشكل‏ترين كارى است حفظ آن قرآن براى كسانى كه قرآن را امروز حفظ دارند، چرا كه آن قرآن خلاف آن چيزى است كه در اين تأليف به عمل آمده است.» و غير اين خبر.

همچنانكه شيعيان اختلافى ندارند در آنكه: آن قرآن از جهت اشتمالش بر وجوه تأويل، و تنزيل، و تفسير، و احاديث قُدسيّه بوده است به طورى كه صدوق و مفيد از بعض أهل امامت، و سيّد كاظمى: شارح «وافيه» و غيرهم قدس سرهم بدان تصريح نموده‏اند.

آية الله آشتيانى مطلب را شرح مى‏دهد تا مى‏رسد به اينجا كه مى‏گويد:

شيخ صدوق قدس سره گويد: اعْتِقَادُنَا أنّ الْقُرْآنَ الّذِى أنْزَلَهُ اللهُ تَعَالَى عَلَى نَبِيّهِ مُحَمّدٍ صلى الله عليه وآله هُوَمَا بَيْنَ الدّفّتَيْنِ لَيْسَ أكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ؛ وَ مَنْ نَسَبَ إلَيْنَا بِالْقَوْلِ بِأنّهُ أكْثَرُ مِنْ ذَلِكَ فَهُوَ كَاذِبٌ. انتهى كلامه رفع مقامه.

«اعتقاد ما جماعت شيعه بر آن است كه: قرآنى كه خداوند تعالى بر پيغمبرش محمّد صلى الله عليه وآله نازل نموده است همين قرآنى است كه اينك در ميان دو صفحه جلد مى‏باشد و بيشتر از اين مقدار نيست، و اگر كسى به ما نسبت دهد كه قرآن زيادتر از اين مقدار بوده است او دروغگوست.» تمام شد كلام صدوق؛ عالى باد مقام او.

و امّا شيخ مفيد اگر چه از نقلى كه از وى اوّلاً در «مسائل سرّويه» شده است چه بسا استظهار مى‏شود كه او قائل به تغيير در آن چيزى بوده است كه خداوند به جهت إعجاز فرو فرستاده است، الّا اينكه گفتار أخيرش صريح است در حمل آنچه كه در اين باب گفته شده است بر تغيير از جهت تأويل، و تنزيل، و تفسير. و اين مطلب را نسبت به جماعتى از أهل امامت داده است .

از مفيد حكايت نموده‏اند كه گفته است: جماعتى از أهل امامت گفته‏اند: از قرآن كلمه‏اى ناقص نگرديده است، و نه آيه‏اى، و نه سوره‏اى. وليكن از آن حذف شده است آنچه كه در مُصْحَف أميرالمؤمنين عليه السلام ثابت بوده است از تأويل آن، و تفسير معانى آن براساس حقيقت تنزيل آن. و آنها مطالبى بود ثابت و نازل شده و اگر چه از جمله كلام الله تعالى كه قرآن معجزه باشد نبوده است. و گاهى اوقات تأويل قرآن را نيز قرآن نامند، خداوند تعالى مى‏فرمايد : وَ لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أنْ يُقْضَى إلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبّ زِدْنِى عِلْماً (96) . «و شتاب مكن به خواندن قرآن پيش از آنكه وحيش به سوى تو آيد، و بگو: پروردگار من! علم مرا زياد كن.» در اينجا تأويل قرآن، قرآن ناميده شده است. و در اين حقيقت ميان أهل تفسير اختلافى نمى‏باشد ـانتهى كلامه رفع مقامه.

محقّق آشتيانى مطلب را گسترش مى‏دهد تا مى‏رسد به اينجا كه مى‏گويد:

مخالفت داشتن قرآنى كه در نزد إمام عليه السلام بوده است با آنچه در دست مردم است إجمالاً از حقايقى است كه احدى انكار آن را ننموده است. كلام در مخالفت اين قرآن مابين‏الدّفّتين است با آنچه كه به عنوان معجزه نازل شده است از جهت تحريف و زيادتى و نقصان اجمالاً .

بنابراين ما در اين بحث مى‏گوئيم: از جمهور أخباريّين و جمعى از محدّثين مانند شيخ جليل علىّ بن ابراهيم قُمّى و شاگردش: ثقةالإسلام كُلَينى و غيرهما قدس سرهم به واسطه آنكه اخبار وارده در وقوع تحريف را بدون قدح در آنها نقل كرده‏اند، بخصوص به ملاحظه عنوانشان در مسأله، وقوع تغيير را مطلقاً مى‏توان استنتاج نمود. و از بعضى از آنان وقوع تغيير و نقيصه را بدون زيادتى. چرا كه در عدم زيادتى ادّعاى اجماع نموده‏اند؛ و از بعضى از ايشان نقل شده است كه: نزاع در زيادتى غير سوره، بلكه غير آيه است، زيرا كه زيادتى آن دو منافات با اعجاز قرآن فعلى در دست ما دارد به طور حتم و يقين؛ علاوه بر منافاتى كه با صريح قرآن دارد.

و مشهور ميان مجتهدين واُصوليّين، بلكه اكثر مجتهدين، عدم وقوع تغيير است مطلقاً؛ بلكه جماعت بسيارى بر اين مرام ادّعاى اجماع نموده‏اند، بالأخصّ درباره عدم زيادتى؛ و از مولى الفريد آقا محمّد باقر بهبهانى و جماعتى از متأخّرين نفى زيادتى را نموده‏اند.

تا اينكه مى‏فرمايد: و از كسانى كه تصريح به اجماع بر عدم تغييرنموده‏اند عَلَمُ الْهُدَى قدس سره مى‏باشد.

در اينجا مرحوم آشتيانى عين عبارات سيّد مرتضى را به همان گونه كه ما در اينجا از شيخ طَبْرِسى نقل كرديم، حكايت مى‏كند و سپس مى‏فرمايد:

و شيخ طوسى: شيخ الطّائفه قدس سره بنابر آنچه كه از تفسير «تبيان» او حكايت شده است، مى‏گويد: امّا گفتار در زيادتى و نقصان قرآن از سخنانى است كه در خور شأن قرآن نيست؛

براى آنكه إجماع قائم است بر بطلان زيادتى در قرآن. و امّا نقصان پس ظاهراً أيضاً از مذهب مسلمين خلاف قول بدان مشهود است؛ و اين گفتار به سخن صحيح از مذهب ما: تشيّع ألْيَق است؛ همچنانكه سيّد مرتضى قدس سره اين مرام را نصرت وتأييد نموده است، وآن است ظاهر روايات، (97) إلاّ اينكه روايات كثيره‏اى از جهت عامّه و خاصّه دلالت دارند بر نقصان مقدار كثيرى از آيات قرآن، و نقل بعضى از آن از موضعى به موضع ديگر؛ ليكن طريق آن روايات، آحاد است كه ايجاب علم نمى‏كند. پس أوْلَى إعراض از آنها و ترك تشاغل به آنهاست؛ به علّت آنكه تأويلشان ممكن است.

و بر فرض صحّتشان ايجاب طَعْن و اشكال در قرآن موجود بين‏الدّفّتين نمى‏كنند، زيرا كه صحّت آن معلوم است و أحدى از أفراد اُمّت بر آن اعتراض ننموده و آن را دفع نكرده است . و روايات ما همگى هماهنگ مى‏باشند در بحث از قرائت آن و تمسّك به آنچه در آن وارد است، و ردّ أخبارى كه در فروع اختلاف دارند به آن، و عَرْض أخبار بر آن. پس هر چه موافق كتاب الله باشد عمل مى‏شود، و هر چه مخالف آن باشد اجتناب مى‏شود و بدان التفاتى نمى‏گردد .

و تحقيقاً روايتى از پيغمبر صلى الله عليه وآله وارد شده است كه أحدى را قدرت ردّ آن نمى‏باشد. او فرمود: إنّى مُخْلِفٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلّوا: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى، وَ إنّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ.

«من به عنوان خليفه و جانشين در ميان شما قرار مى‏دهم دو چيز گرانقدر و ارزشمند را! اگر شما به آن دو چيز تمسّك كنيد هيچگاه گمراه نمى‏شويد: كتاب الله، و عترت من كه أهل بيت من مى‏باشند، و آن دو هيچگاه از هم جدا نمى‏گردند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.»

اين حديث دلالت دارد بر آنكه در هر عصرى كتاب الله موجود است به سبب آنكه جايز نيست رسول أكرم اُمّت خود را امر كند به تمسّك به چيزى كه تمسّك بدان از تحت قدرت خارج باشد همان طور كه أهل البيت و كسى كه قولش واجب الاتّباع باشد در هر وقتى حاصل است.

و چون اين قرآن موجود ميان ما، إجماع بر صحّتش داريم سزاوار است به تفسير آن و بيان معانى آن و ترك ماسواى آن مبادرت نمائيم.

محقّق فقيه آشتيانى مطلب را إدامه مى‏دهد تا آنكه مى‏گويد:

در اينجا كلام را در اين مسأله با ذكر سوره‏اى كه صاحب كتاب «دبستان المذاهب» پس از ذكر مقدارى از عقايد شيعه از بعضى از علماء شيعه در حين ذكر مطاعن خليفه ثالث كه مصاحف را سوزانيد و سوره‏هائى را كه در فضل أميرالمؤمنين و أولاد طاهرين او عليهم السلام بود تلف نمود ذكر نموده، خاتمه مى‏دهيم.

او مى‏گويد: آنچه از كلمات ساقِطَه و مُحَرّفه ذكر كرده‏اند بسيار است و در كتب علماء شيعه مذكور است، و آن سوره اين است: بِسْمِ اللهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ. يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِالنّورَيْنِ أنْزَلْنَاهُمَا يَتْلُوَانِ عَلَيْكُمْ آيَاتِى وَ يُحَذّرَانِكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ ألِيمٍ.

«به اسم الله كه داراى دو صفت رحمانيّت و رحيّميت است. اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، ايمان بياوريد به دو نورى كه ما آنها را نازل كرديم كه بر شما آيات مرا تلاوت مى‏كنند و شما را از عذاب روز دردناك بر حذر مى‏دارند.»

در اينجا يك جملات و عباراتى را به همين منهاج قريب دو صفحه از اين قطعه‏هاى وزيرى ذكر مى‏كند، كه آخرش اين است: وَ عَلَى الّذِينَ سَلَكُوا مَسْلَكَهُمْ مِنّى رَحْمَةٌ وَ هُمْ فِى الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ، وَ الْحَمْدُلِلّهِ رَبّ الْعَالَمِينَ. «و بر كسانى كه پيمودند راه ايشان را از طرف من رحمت است و آنان در غرفه‏هاى بهشتى به أمن و امان زيست مى‏كنند؛ و حمد و سپاس اختصاص به خدا دارد پروردگار عالميان.»

اين سوره را اگر چه من در غير آن كتاب نيافته‏ام ولى ظاهرش آن است كه او از كتب شيعه أخذ كرده است. آرى از شيخ محمّد بن على بن شهر آشوب مازندرانى معروف حكايت است كه در كتاب «مثالب» گفته است: ايشان اسقاط كرده‏اند از قرآن تمام سوره ولايت را و بعيد نيست مراد او همين سوره باشد.

وليكن بر تو پوشيده نيست كه اين سوره از جنس قرآن نازل شده براى إعجاز قطعاً نمى‏باشد؛ چرا كه هر آدم مطّلع بر لغت عرب مى‏تواند مانند آن را بياورد، با وجود آنكه خداوند سبحانه مى‏فرمايد: لَئنِ اجْتَمَعَتِ الإنْسُ وَالْجِنّ ـ الآية. (98)

«بگو اى پيغمبر اگر تحقيقاً إنس و جنّ با هم مجتمع گردند و بخواهند مثل اين قرآن را بياورند نخواهند توانست اگر چه بعضى در اين كار پشتيبان و كمك كار بعضى دگر باشند.»