امام شناسى ، جلد سیزدهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۷ -


گفتار راجع به تحريف قرآن

اين گفتارى است فى حدّ ذاته شنيع و ناپسند. مسلمانى كه ايمان به رسالت محمّد صلى الله عليه وآله آورده است خواه شيعى باشد خواه سنّى نمى‏تواند آن را تحمّل نمايد، به علّت آنكه خود حضرت ربّ العزّة و الجلالة متكفّل حفظ و حراست آن شده است و فرموده است:

إنّا نَحْنُ نَزّلْنَا الذّكْرَو إنّالَهُ لَحَافِظُونَ. (108)

«تحقيقاً ما ذكر را فرو فرستاديم، و تحقيقاً ما هر آينه پاسداران و نگهبانان آن مى‏باشيم .»

بنابراين هيچ كس را توان آن نمى‏باشد كه از قرآن چيزى را كم كند و يا بيفزايد گرچه حرف واحدى بوده باشد، و آن است معجزه جاودانى پيغمبر ما كه: لاَ يَأتيِهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ. (109)

«بطلان بر آن وارد نمى‏گردد، نه از جهت مقابل، و نه از جهت پشت؛ فرستاده‏اى است تدريجاً از جانب خداوند حكيم حميد.»

و عمل خارجى و فعل معمولى مسلمين نيز تحريف قرآن را ردّ مى‏نمايد؛ به سبب آنكه بسيارى از صحابه عادتشان اين بود كه قرآن از بَرْ مى‏خوانده‏اند؛ و در حفظ آن و ياد دادن به فرزندانشان در طول روزگار دراز حتّى امروزِ حاضرِ ما مسلمين از يكديگر سبقت مى‏گرفتند . بنابراين براى هيچ انسانى، و نه جماعتى، و نه دولتى، امكان نداشت كه آن را تحريف نمايند يا تبديل كنند.

ما اگر جميع شهرهاى مسلمين را شرقاً و غرباً، شمالاً و جنوباً، و در هر مكانى از دنيا بپيمائيم همين قرآن را بدون زياده و بدون نقصان مى‏يابيم، گرچه مسلمين داراى مذاهب و فرق مختلفى باشند، و به مِلل و نحلى منقسم باشند.

بنا بر آنچه گفته شد: قرآن يگانه جامع و پاسدار وحيدى است كه آنان را جمع مى‏كند و در آن دو نفر از ميان اُمّت اختلاف ندارند مگر از ناحيه تفسير و تأويل، فكُلّ حزْبٍ بِمَا لَدَيْهم فرحونَ.

و اينكه گفتار به تحريف آن به شيعه نسبت داده شده است، مجرّد تشنيع و تهويل است و به هيچ وجه من الوجوه از معتقدات شيعه نيست. و ما چون اعتقاد شيعه را در قرآن كريم مى‏خوانيم، سريعاً مى‏يابيم كه: إجماع و اتّفاقشان بر تنزيه كتاب الله از هر گونه تحريف مى‏باشد .

صاحب كتاب «عَقَائد الإمَامِيّة» (110) شيخ مظفّر مى‏گويد: ما عقيده داريم كه قرآن همان وحى الهى مُنْزل من الله تعالى بر لسان پيغمبر أكرم اوست، كه تبيان هر چيزى در آن است، و معجزه خالده‏اى كه بشر از نزديكى بدان عاجز گرديده است از بلاغت و فصاحت و آنچه قرآن در بردارد از حقايق و معارف عاليه؛ و فقط قرآن است كه دستخوش تبديل و تغيير و تحريف نمى‏گردد. و همين كتابى كه در دست ماست و آن را تلاوت مى‏نمائيم، خود قرآن نازل شده بر پيغمبر است. و هر كس غير از اين را ادّعا كند يا دشمنى است خرق كننده حقايق، يا مغالطى است در هم بافنده، و يا مشتبهى است در خطا فرو رفته. و تمام اين گروهها بر راه غير هدايت مى‏روند، چرا كه آن كلام الله است كه لاَ يَأتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يديه وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ ـانتهى كلامه.

از اين گذشته تمام بلاد شيعيان، معروف و أحكامشان در فقه نزد جميع معلوم است. اگر آنان قرآنى غيرقرآنى كه نزد ماست داشتند همه مردم مى‏دانستند. و من به خاطر دارم وقتى كه براى وَهله أوّل وارد بلاد شيعه شدم در ذهنم بعضى از اين إشاعات بود. فلذا كار من آن بود كه چون يك مجلّد كتاب قطورى را مى‏ديدم، دستم به سوى آن مى‏رفت به اميد آنكه من بر آن قرآن پندارى دست يافته‏ام؛ وليكن با سرعت اين گمان نقش بر آب مى‏گشت و سپس فهميدم : آن يكى از تشنيعاتى دروغين است براى آنكه عامّه مردم را از شيعه برانند و متنفّر سازند . (111)

وليكن دائماً در آنجا كسى بود كه بر عليه شيعه با كتابى به اسم «فَصْل الخِطاب فى إثبات تَحْريفِ كتابِ رَبّ الأرْبَاب» احتجاج و تشنيع مى‏نمود كه مؤلّفش محمد تقى نورى (112) طَبَرسى متوفّى در سنه 1320 هجرى مى‏باشد. وى شيعه است. و اين جماعت ايراد كننده مى‏خواهند مسئوليّت اين كتاب را بر شيعه بنهند. واين از انصاف به دور است.

پس چه بسيار از كتابهائى است كه نوشته مى‏شود، و در حقيقت در آنها تعبيرى نيست مگر از رأى خصوص كاتبان و مؤلّفانش، و در آنها درست و نادرست، غثّ و سَمين، و حقّ و باطل وجود دارد، و در طىّ آن كتاب، خطا و صواب درج مى‏گردد؛ و ما نظير آن را در ميان همه فرقه‏هاى اسلامى مى‏يابيم و انحصار به شيعه و غير شيعه ندارد. و در حقيقت آن كتاب «فَصْل الخِطاب» به أهل سنّت و جماعت، نزديكتر و چسبنده‏تر است تا به جماعت شيعه. (113)

آيا جايز است براى ما آنكه مسئوليّت كتابى را كه وزير ثقافى مصرى و عَميد أدب عربى: دكتور طه‏ حُسَين درباره «قرآن و شعر جاهلى» نوشت بر أهل سنّت و جماعت تحميل نمائيم؟ ! آيا آنچه را كه بخارى كه كتابى است صحيح نزد عامّه درباره نقص در قرآن آورده است و همچنين صحيح مسلم و غيره؟!

وليكن ما بايد از اين تحميلها إغماض كنيم و سَيّئه را با حَسَنه پاداش دهيم؛ و چقدر عالى و زيبا در اين موضوع استاد مُحَمد مَدَنى عَميد كُلّيّة الشّريعة در جامعه أزهريّه گفته است آنجا كه درنوشتجاتش مى‏گويد:

مَعاذَالله از آنكه إماميّه، قائل به نقص در قرآن باشند، چرا كه فقط رواياتى است كه در كتبشان روايت شده است همانطور كه مثل آن در كتب ما روايت شده است. و أهل تحقيق از دو فريق، آنها را تضعيف و تزييف نموده‏اند و بطلانشان را روشن و مبرهن نموده‏اند. (114)

و كسى كه در شيعه إماميّه و يا شيعه زيديّه معتقد بدان باشد يافت نمى‏شود همان طور كه در ميان أهل سنّت كسى كه معتقد بدان باشد يافت نمى‏شود.

و كسى كه مى‏خواهد از أمثال اين روايات كه ما از ذكر آنها إعراض نموديم، اطّلاع پيدا كند مى‏تواند به كتاب «إتْقان» سُيُوطى مراجعه نمايد.

در سنه 1498 ميلادى يك نفر از مصريّين كتابى نوشت و نامش را «فُرْقَان» نهاد؛ و آن را با بسيارى از أمثال اين روايات سقيمه مدخوله موضوعه مرفوضه مشحون ساخت؛ و همگى آنها را از مصادر أهل سُنّت نقل كرده بود. جامعه أزْهَر از حكومت خواست تا آن كتاب را مصادره كنند پس از آنكه با دليل و بحث علمى وجوه بطلان وفسادش را مبيّن سازند.

حكومت به اين درخواست پاسخ مثبت داد، و كتاب را مصادره كرد. مؤلّف كتاب ادّعانامه بر تضرّر خود إقامه نمود و عوض آن را از حكومت مطالبه كرد. حكم قضاء إدارى در مجلس دولت، ادّعانامه را رَفْض كرد و به وى أبداً عوضى از خساراتش پرداخت ننمودند.

با اين فرض آيا صحيح است گفته شود: أهل سنّت قداست قرآن را منكرند؟! و يا به جهت آنكه فلان، روايتى را نقل كرده است يا كتابى را تأليف نموده است، اعتقاد به نقصِ قرآن دارند؟ !

همچنانند شيعه إماميّه. فقط رواياتى در بعضى از كتب آنها وارد است همان طور كه در بعضى از كتب ما وارد است. و در اين باره إمام علاّمه سَعيد أبوالْفَضْل بن الحسن (115) الطَبْرِسى از بزرگان علماء إماميّه در قرن ششم هجرى در كتاب «مَجْمَع البيان لعلوم القرآن» مى‏گويد:

فَأمّا الزّيَادةُ فِيهِ فَمُجْمَعٌ عَلَى بُطْلاَنِهَا، وَ أمّا النّقْصَانُ مِنْهُ فَقَدْ رَوَى جماعةٌ مِنْ أصْحَابِنَا وَ قَوْمٌ مِنْ حَشْوِيّةِ أهْلِ السّنّةِ أنّ فِى الْقُرْآنِ تَغْيِيراً وَ نُقْصَاناً.

وَ الصّحِيحُ مِنْ مَذْهَبِ أَصْحابِنَا خِلاَفُهُ؛ وَ هُوَ الّذِى نَصَرَهُ الْمُرْتَضَى قَدّسَ اللَهُ روحَهُ وَ اسْتَوْفَى الْكَلاَمَ فِيهِ غَايَةَ الاسْتِيفَاء فِى جَوابِ «مَسَائل الطّرَابْلُسِيّاتِ» وَ ذَكَرَ فِى مَوَاضِعَ: أنّ الْعِلْمَ بِصِحّةِ نَقلِ الْقُرْآنِ كَالْعِلْمِ بِالْبُلْدَانِ، وَ الْحَوَادِثِ الْكِبَارِ وَ الْوَقَائعِ الْعِظَامِ وَ الْكُتُبِ الْمَشْهُورَةِ وَ أشْعَارِ الْعَرَبِ.

فَإنّ الْعِنَايَةَ اشْتَدّتْ وَ الدّوَاعِىَ تَوَفّرَتْ عَلَى نَقْلِهِ وَ حِرَاسَتِهِ، وَ بَلَغَتْ إلَى حَدّ لَمْ تَبْلُغْهُ فِيمَا ذَكَرْنَاهُ؛ لأنّ الْقُرْآنَ مُعْجِزَةُ النّبُوّةِ وَ مَأْخَذُ الْعُلُومِ الشّرْعِيّةِ وَ الأحْكَامِ الدّينِيّةِ.

وَ عُلَمَاء الْمُسْلِمينَ قَدْ بَلَغُوا فِى حِفْظِهِ وَ حِمَايَتِهِ الْغَايَةَ حَتّى عَرفَوُا كَلّ شَىْ‏ءٍ اخْتُلِفَ فِيهِ مِنْ إعْرَابِهِ وَ قِرَاءَاتِهِ، وَ حُرُوفِهِ، و آيَاتِهِ. فَكَيْفَ يَجُوزُ أنْ يَكُونَ مُغَيّراً أوْمَنْقُوصاً مَعَ الْعِنَايَةِ الصّادِقَةِ وَ الضّبْطِ الشّدِيد؟ (116) ، (117)

و تا به جائى اين مطلب مهمّ است براى تو اى خواننده كتاب ما كه بدانى: اين تهمت ـ يعنى نقص قرآن و زيادتى در آنـبه أهل سنّت أنسب و أقرب است تا به شيعه؛ و تا به جائى كه بدانى : أهل سنّت رَمْى مى‏كنند غيرشان را با آنچه كه در خودشان است.

و اين قضيّه از جمله دواعى من شد تا آنكه به جميع معتقدات خودم مراجعه نمايم؛ زيرا كه هر گاه درصدد برآمدم تا از شيعه در چيزى انتقاد نمايم و بر امرى استنكار كنم، ديدم آنها از آن بَرى مى‏باشند، و آن عيب به من چسبيده است؛ و دانستم به مرور ايّام كه ايشان گفتارشان صِدْق مى‏باشد و در خلال بحثهائى كه به ميان آمد قانع گشتم، وَالْحَمْد لِلّه.

روى اين كلام اميد مى‏رود كه تو هَم أيضاً اشتياق پيدا كرده باشى براى آنكه دليل را از أهل سنّت بدانى؛ آن دليلى كه تو را قانع كند به آنكه ايشان قائلند به تحريف قرآن؛ و آنكه در قرآن هم نقيصه و هم زيادتى وجود دارد. پس اينك من براى تو اين مطالب آينده را تقديم مى‏دارم:

طَبَرانِى و بَيْهَقِى تخريج كرده‏اند كه: در قرآن دو سوره مى‏باشد؛ يكى از آنها اين است: بِسْمِ الله الرّحمنِ الرّحيم، إنّا نَسْتَعِينُكَ وَ نَسْتَغْفِرُكَ، وَ نُثْنِى عَلَيْكَ الْخَيْرَ كُلّهُ وَ لاَ نَكْفُرُكَ، وَ نَخْلَعُ وَ نَتْرُكُ مَنْ يَفْجُرُكَ . (118)

و سوره دوم اين است:

بِسْمِ اللهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ. اللّهُمّ إيّاكَ نَعْبُدُ وَ لَكَ نُصَلّى وَ نَسْجُدُ، وَ إلَيْكَ نَسْعَى وَ نَحْفِدُ، نَرْجُو رَحْمَتَكَ وَ نَخْشَى عَذَابَكَ الْجِدّ، إنّ عَذَابَكَ بالْكَافِرِينَ مُلْحَقٌ. (119)

و اين دو سوره را راغب در «محاضرات» دو سوره قنوت اسم نهاده است؛ وآن دو سوره از آن چيزهائى مى‏باشند كه سيّدنا عُمر بن الخطّاب بدانها قنوت مى‏گرفت. و بنا بر تخريج جلال الدّين سُيُوطى در كتاب «إتقان» و أيضاً در تفسير «الدّرّ الْمنثُور» در مصحف ابن عبّاس و مصحف زيدبن‏ثابت موجود است.

اى خواننده عاقل و متفكّر! مى‏بينى تو: اين دو سوره كه در كتاب «إتقان» و «الدّرّالمنثور» سيوطى است، و اين دو تا همانها هستند كه طَبَرانى و بَيْهقى تخريج كرده‏اند، و همان دوتائى مى‏باشند كه به سوره قنوت ناميده شده‏اند، أصلاً در كتاب الله تعالى وجود خارجى ندارند.

و اين دلالت دارد بر آنكه: در قرآنى كه دست ماست اين دو سوره ناقصند نسبت به مصحف ابن عبّاس و مصحف زيد بن ثابت، همچنانكه دلالت دارد بر آنكه: در آنجا مصاحف ديگرى غير از آنچه نزد ماست، وجود داشته است. و اين مرا به ياد تشنيعى آورد كه سُنّيها بر شيعه مى‏كنند كه فاطمه مُصْحَف داشته است. فافهم، و دقّت كن (كه چقدر تهمت بيجاست، زيرا كه مصحف فاطمه نيز مانند ساير مصاحف بوده است).

و أهل سنّت و جماعت در هر صبحگاهى اين دو سوره را در دعاى قنوت خود مى‏خوانند و من شخصاً آن دو را حفظ دارم و در قنوت فجر مى‏خوانم. (120)

امام أحمد بن حَنْبَل در مسندش از اُبَىّ بن كَعْب تخريج نموده است كه گفت: شما سوره أحزاب را چقدر مى‏خوانيد؟! گفت: هفتاد و أندى آيه! گفت: من آن را با رسول الله صلى الله عليه وآله مى‏خواندم به قدر بقره بود يا بيش از آن، و در آن آيه رجم بود. (121)

و اين دلالت دارد بر آنكه: سوره أحزاب سه ربعش ناقص شده است، چون سوره بقره 286 آيه است در حالى كه سوره أحزاب از 73 آيه تجاوز نمى‏كند. و اگر قرآن را با حزب بشماريم سوره بقره بيشتر از پنج حزب است در حالى كه سوره أحزاب بيشتر از يك حزب نمى‏باشد.

و گفتار اُبَىّ بن كَعْب: كُنْتُ أقْرأُها مَعَ رَسُولِ الله صلّى اللهُ عليه [و ءاله‏] و سلّم مِثل البقرةِ أوْأكْثَرَ در حالى كه او از مشهورترين قرّاء است كه قرآن را در عهد رسول أكرم صلى الله عليه وآله حفظ مى‏كردند، و همان كسى است كه عُمَر او را براى صلوة تراويح مقرّر داشت تا با مردم نمازگزارد (122) ، بنابراين گفتارش شكّ و حيرت انگيز است كمالايخفى.

و إمام أحمد بن حَنْبل در مسندش از اُبىّ بن كَعْب أيضاً تخريج كرده است كه گفت: رسول أكرم صلى الله عليه وآله فرمود: خداوند تبارك و تعالى به من امر نموده است تا بر تو قرآن را بخوانم پس خواند: لَمْ يَكُنِ الّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أهْلِ الْكِتَابِ و در آن خواند:

وَ لَوْ أنّ ابْنَ آدَمَ سَألَ وَادِياً مِنْ مَالٍ فَاُعْطِيَهُ لَسَألَ ثانياً، فلو سأل ثانياً فَاُعْطِيَهُ لَسَألَ ثَالِثاً، وَ لاَ يَمْلأجَوْفَ ابْنِ‏آدَمَ إلاّ التّرَابُ، وَ يَتُوبُ اللهُ عَلَى مَنْ تَابَ، وَ إنّ ذَلِكَ الدّينَ الْقَيّمَ عِنْدَاللهِ الْحَنَفِيّةُ غَيْرُ المُشْرِكَةِ وَ لاَ الْيَهوديّةُ وَ لاَ النّصْرَانِيّةُ، وَ مَنْ يَفْعَلْ خَيْراً فَلَنْ‏يُكْفَرَهُ. (123)

«نبوده‏اند آن كسانى كه كافر شده‏اند از أهل كتاب... و در اين سوره پيغمبر خواند: و اگر پسر آدم يك وادى و بيابان از مال بخواهد و من آن را به او بدهم تحقيقاً براى بار دوم سؤال مى‏كند و مى‏خواهد. پس اگر بار دوم بخواهد و من به او بدهم تحقيقاً براى بار سوم سؤال مى‏كند و مى‏خواهد. و شكم پسر آدم را پر نمى‏كند مگر خاك؛ و خداوند رجوع و توبه كسى را كه به وى رجوع و توبه كند قبول مى‏نمايد، و تحقيقاً آن دين قيّم و استوار نزد خداوند دين حَنَفيّه (حنيفيّه ـ ص) است، نه مشركه، و نه يهوديّه و نه نصرانيّه؛ و كسى كه كار خيرى انجام دهد درباره عملش ناسپاسى نمى‏شود (جزايش را مى‏گيرد).»

و حافِظ ابن عَسَاكِر در ترجمه اُبىّ بن كَعْب تخريج نموده است كه: أبودرداء با چندين نفر از أهل دمشق به مدينه رهسپار شد و در مدينه بر عمر بن خطّاب اين آيه را قرائت نمود :

إنْ (إذْ ـ ص) جَعَلَ الّذِينَ كَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِيّةَ حَمِيّةَ الْجَاهِلِيّةِ وَ لَوْ حَمِيتُمْ كَمَا حَمُوا لَفَسَدَ الْمَسْجِدُ الْحَرَامُ. (124)

«آنگاه كه قرار دادند آن كسانى كه كافر شده‏اند در دلهايشان تعصّب را تعصّب جاهليّت را؛ و اگر شما تعصّب به خرج مى‏داديد همان طور كه ايشان تعصّب نمودند، تحقيقاً مسجدالحرام فاسد مى‏شد.»

عمر بن خطّاب گفت: كدام كس به شما اين طور قرائت داده است؟!

گفتند: اُبَىّ بن كَعْب. عمر او را فراخواند؛ آنگاه به أبودرداء و همراهان گفت: بخوانيد ! ايشان خواندند: وَ لَوْ حَمِيتُمْ كَمَاحَمُوا لَفَسَدَ الْمَسْجِدُ الْحَرَامُ.

ابىّ بن كعب به عمر بن خطّاب گفت: آرى؛ من ايشان را بدين گونه قرائت داده‏ام.

عمر به زيد بن ثابت گفت: قرائت كن اى زيد! زيد مانند قرائت عامّه خواند.

در اين حال عمر گفت: اللّهُمّ لاَ أعْرِفُ إلاّ هَذَا. «بار خداوندا تو مى‏دانى كه من غير از اين را نمى‏شناسم.»

اُبىّ بن كَعْب گفت: وَاللهِ يَا عُمَرُ! إنّكَ لَتَعَلْمُ أنّى كُنْتُ أحْضُرُ وَ يَغِيبُونَ، وَ أدْنُو وَ يُحْجَبُونَ، وَ وَاللهِ لَئنْ أحْبَبْتَ لألْزَمَنّ بَيْتِى فَلَااُحَدّثُ أحَداً وَ لاَ اُقْرِى‏ءُ أحَداً حَتّى أمُوتَ. فَقَالَ عُمَرُ: اللّهُمّ غَفْراً! إنّكَ لَتَعْلَمُ أنّ اللهَ قَدْ جَعَلَ عِنْدَكَ عِلْماً، فَعَلّمِ النّاسَ مَا عَلِمْتَ !

«سوگند به خدا! تو مى‏دانى كه من در حضور پيغمبر بودم و ايشان غائب، و من نزديك بودم و ايشان پنهان! و سوگند به خدا اگر دوست دارى من در خانه خود خانه‏نشين باشم و با أحدى حديث و گفتگو نداشته باشم و أحدى را تعليم قرآن نكنم تا بميرم، همان گونه خواهم بود . عمر گفت: بار خداوندا از تو غفران مى‏طلبم! إى اُبَىّ تو حقّاً مى‏دانى كه خداوند در نزد تو علمى را قرار داده است؛ آنچه را كه خودت مى‏دانى به مردم تعليم كن!»

گفت: و عمر عبور كرد بر جوانى نورس كه از مصحف مى‏خواند:

النّبِىّ أوْلَى بِالْمُؤمِنِينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ وَ أزْوَاجُهُ اُمّهَاتُهُمْ وَ هُوَ أبٌ لَهُمْ. (125)

«پيغمبر نسبت به مؤمنين ولايتش بيشتر از آنهاست از ولايت خودشان به خودشان، و زنان پيغمبر مادران آنها هستند، و خود او پدر مى‏باشد براى آنان.»

عمر گفت: اى جوان! اين جمله را پاك كن! جوان گفت: اين مُصْحَف اُبىّ بن كَعْب است. عمر به نزد او رفت و از وى پرسيد. اُبَىّ گفت: إنّهُ كَانَ يُلْهِينِى الْقُرْآنُ، وَ يُلْهِيكَ الصّفْقُ بِالأسْوَاقِ. (126)

«تحقيقاً من سرگرم فرا گرفتن قرآن بودم و تو سرگرم معاملات در بازارها!»

و مثل اين روايت را ابن أثير در «جامع الاُصول» و أبو داود در «سُنَن» خود، و حاكم در «مستدرك» خود آورده‏اند. و اى برادر من! در اين بار تو را به حال خود وامى‏گذارم تا امثال اين رواياتى را كه كتب اهل سنّت و جماعت را پر كرده است برخود بگيرى و رها نكنى، آنهائى كه آنها از آن غافل هستند آنگاه ايشان تشنيع بر شيعه مى‏كنند در حالى كه يكدهم اين مقدار در روايات آنان نمى‏باشد.

وليكن شايد بعضى معاندين از أهل سنّت و جماعت از اين گونه روايات تنفّر دارند و آنها را طبق عادت خود رَفْضْ مى‏نمايند، و بر امام أحمد كه مثل اين خرافات را تخريج نموده است إنكار دارند و روى همين أساس هم أسانيد آنها را تضعيف مى‏كنند؛ و در اعتبارشان آن است كه «مسند» إمام أحْمَد و «سُنَن» أبُو دَاوُد در نزد أهل سنّت از كتب صحاح نيستند .

چونكه من آنها را خوب مى‏شناسم؛ به علّت آنكه هر وقت من حديثى از اين كتب كه در آن حجّت كوبنده براى شيعه بود مى‏آوردم، مى‏ديدم كه از آن فرار مى‏نمودند و به واسطه كتبى كه در نزد آنها صحاح سِتّة ناميده مى‏شود: بُخارِى، مَسْلِم، أبى داود، تِرْمَذِى، نَسَائى، ابن مَاجَه ـ و بعضى از ايشان به اين شش تن، «سُنَن» دَارِمْى و «مُوَطّأ» مَالِك و «مُسْنَد» إمام أحمد را مى‏افزايندـ در روايات وارده مورد شاهد در آن كتب طعن مى‏زدند .

و براى خصوص اين معاندين اينك أمثال اين روايات را از «صحيح» بخارى و «صحيح» مسلم بخصوصهما تقديم مى‏دارم براى آنكه تا آخرين مرحله همگام با آنها بوده باشم، و تا منتهاى شوط ايشان را با خود ببرم؛ اميد است هدايت يابند و حقيقت را بدون پيرايه بپذيرند:

إمام بُخارى در صحيحش در باب مناقب عمّار و حُذَيفه (127) رضى الله عنهما از علقمه آورده است كه گفت: من وارد شهر شام شدم، و دو ركعت نماز بجاى آوردم، و پس از نماز دعا نمودم كه: بار پروردگارا! براى من همنشين صالحى را ميسّر گردان ! آنگاه نزد جماعتى آمدم و پهلويشان نشستم. در اين هنگام پيرمردى آمد و در كنار من نشست . گفتم: اين كيست؟! گفتند: أبو درداء.

به وى گفتم: من از خدا طلبيدم تا جليس صالحى را براى من ميسّر كند، و تو را براى من ميسّر گردانيد. او به من گفت: از كجا مى‏باشى؟! گفتم: از أهل كوفه. گفت: آيا در نزد شما نيست ابن‏اُمّ عَبْد صاحب نَعْلَين و وَسَادَه و مَطْهَرَة (كفش راحتى و متكّا و آفتابه وضو)؟ و در ميان شماست آن كه خداوند او را بر زبان پيغمبرش صلى الله عليه وآله از شيطان در حفظ خود پناه داده است. و در ميان شماست صاحب سِرّ پيغمبر صلى الله عليه وآله آن كه به أحدى غير از او سِرّ خود را نمى‏فرمود. و پس از آن گفت: عبدالله چگونه قرائت مى‏نمايد؟ پس من خواندم:

وَ اللّيْلِ إذَا يَغْشَى، وَ النّهَارِ إذَا تَجَلّى، وَ الذّكَرِ وَ الاُنْثَى.

«سوگند به شب زمانى كه سياهيش فضا را فرا مى‏گيرد، و سوگند به روز زمانى كه خود را نشان مى‏دهد، و سوگند به نر و ماده.»

گفت: سوگند به خدا كه پيامبر صلى الله عليه وآله مرا به خواندن اين آيه خوانا كرد در حالى كه دهانش به طرف دهان من بود.

و در روايت ديگر پس از اين گفت: پيوسته اين جماعت با من طورى برخورد نمودند كه نزديك بود مرا از آنچه خودم از رسول الله صلى الله عليه وآله شنيده بودم تنازل دهند. (128)

و در روايتى است پس از آيه، كه أبودرداء گفت: دهان رسول الله به دهان من اين طور خواند، أمّا اين جماعت پيوسته طورى با من برخورد كردند كه نزديك بود مرا از آن قرائت برگردانند . (129)

واين روايات همگى دلالت دارند بر آنكه قرآنى كه در دست ماست در آن كلمه «وَ مَا خَلَقَ» زياد شده است.

و بخارى در «صحيح» خود با سندش از ابن عبّاس تخريج كرده است كه: عمر بن خطّاب گفت: خداوند محمّد صلى الله عليه وآله را به حقّ برانگيخت، و بر او كتاب را نازل نمود؛ و از جمله آنچه نازل شده بود آيه رَجْم بود. ما آن آيه را خوانديم و فهميديم و حفظ نموديم، فلذا رسول خدا صلى الله عليه وآله رَجْم كرد و ما هم بعد از او رَجْم كرديم. بنابراين من نگرانم از اينكه اگر زمانى بگذرد، گوينده‏اى بگويد: وَ اللهِ ما آيه رَجْم را در كتاب الله نيافتيم؛ پس گمراه شوند به تَرْكِ فَرِيضَةٍ أنْزَلَهَا اللهُ. و رجم در كتاب خدا حقّ است بر كسى كه زناى مُحْصِنَه كند خواه مرد باشد و خواه زن در صورتى كه بَيّنه قائم شود، و يا آبستنى با اعتراف وجود داشته باشد.

از اين گذشته ما در زمان رسول خدا اين طور بود كه در كتاب خدا مى‏خوانديم:

أنْ لَاتَرْغَبُوا عَنْ آبَاءكُمْ فَإنّهُ كُفْرٌ بِكُمْ أنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَاءكُمْ ـأوْـ إنّ كُفْراً بِكُمْ أنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَاءكُمْ. (130)

«نبايد از پدرانتان اعراض كنيد چرا كه تحقيقاً كفر است براى شما اعراض كردن از پدرانتان ـياـ حقيقةً كفر است براى شما اينكه از پدرانتان اعراض كنيد.»

و مسلم در صحيحش در باب لو أنّ لابن‏آدم واديين لابتغى ثالثاً (131) تخريج كرده است كه گفت: أبوموسى أشعرى به دنبال قرّاء أهل بصره فرستاد و آنها را طلب كرد و سيصد تن مرد كه قارى قرآن بودند بر او وارد شدند و گفت: شما برگزيدگان و بهتران أهل بصره و قاريان آنان مى‏باشيد، پس قرآن را تلاوت نمائيد، و زمانى طولانى بر شما نخواهد گذشت كه دلهايتان را قساوت فرا مى‏گيرد همان طور كه دلهاى كسانى را كه پيش از شما بودند قساوت فرا گرفت. و ما چنين بوديم كه قرائت مى‏نموديم سوره‏اى را كه در درازا و شدّتش آن را به سوره برائت تشبيه مى‏كرديم. من آن را فراموش كرده‏ام مگر آنكه به همين مقدار از آن را حفظ دارم:

لَوْ كَانَ لِابْنِ آدَمَ وَادِيَانِ مِنْ مَالٍ لاَبْتَغَى وَاِدياً ثَالِثاً، وَ لاَ يَمْلأُ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إلاّ التّرَابُ.

«اگر براى پسر آدم دو وادى از مال مى‏بود هر آينه او سوّم را جستجو مى‏نمود؛ و شكم پسر آدم را چيزى پر نمى‏كند جز خاك.»

و ما در آن زمان اين طور بوديم كه سوره‏اى را قرائت مى‏نموديم كه آن را به يكى از مُسَبّحات (132) تشبيه مى‏كرديم الاّ اينكه فقط من از آن اين فقره را حفظ دارم:

يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ فَتُكْتَبُ شَهَادَةٌ فِى أعْناقِكُمْ فَتُسْألُونَ عَنْهَا يَوْمَ الْقِيَمَةِ! (133)

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد چرا مى‏گوئيد چيزى را كه به جاى نمى‏آوريد. به علّت آنكه گواهى بر آن بر گردنهايتان نوشته و ضبط مى‏شود، و در روز قيامت از آن مورد سؤال و مؤاخذه قرار مى‏گيريد؟!»

و اين دو سوره پندارى كه أبوموسى أشعرى آنها را فراموش كرده بود و يكى از آنها شبيه به سوره برائت يعنى 129 آيه، و ديگرى شبيه به يكى از مسبّحات يعنى بيست آيه است، وجود خارجى ندارد مگر در خيال وخاطره أبوموسى. پس بخوان و بشنو و تعجّب نما و بخند يا گريه كن، چرا كه اختيار اين امور را به تو واگذار مى‏كنم اى مرد بحث كننده با انصاف!

پس جائى كه مى‏بينيم: كتب اهل سنّت و جماعت و مسانيدشان و صحاحشان مشحون است از امثال اين روايات و اخبارى كه گاه مدّعى هستند قرآن ناقص است، و گاه مدّعى هستند كه در آن زيادتى است؛ پس به چه علّت اين تشنيع را بر شيعه قرار دهيم. آنان كه همگى بر بطلان اين ادّعاء اجماع و اتّفاق دارند؟!

و جائى كه شيعى صاحب كتاب «فَصْل الخِطاب فى اثبات تحريف كتاب ربّ الأرباب» كه در سنه 1320 هجرى (134) كه تقريباً قريب يكصد سال از آن مى‏گذرد اين كتاب را بنويسد، تحقيقاً آن سنّى در مصر صاحب كتاب «فُرْقان» كه نزديك چهار قرن از آن سپرى مى‏گردد طبق اشاره شيخ محمد مَدَنى عميد كُلّيّة الشّريعة در أزْهر زودتر از او آن كتاب را نوشته است. (135)

و شايد شيعى كتاب سنّى را كه در آن جمع كرده بود هر آنچه را كه در صحاح اهل سنّت و جماعت است آن كتابى را كه نامش را «فرقان» نهاده است از او اخذ كرده باشد؛ آن كتابى كه طبق تقاضاى جامع أزهر همان طور كه گذشت حكومت مصر آن را مصادره نموده است ـ و با وجودى كه ما مى‏دانيم كه: هر چيز ممنوعى مورد رغبت واقع مى‏گردد؛ پس چون كتاب در مصر ممنوع بود وليكن در غير مصر ممنوع نبود از ميان بلاد اسلاميّهـ بنابر اين احتمال مى‏رود: كتاب «فصل الخطاب» شيعى فرزند زائيده شده كتاب «فرقان» سنّى باشد كه چهار قرن از آن متأخّر بوده است.

و امر مهم و نتيجه محصّله از تمام اين أبحاث اين است كه: علماء سنّت و علماء شيعه از محقّقين آنها امثال اين روايات را إبطال نموده‏اند و آنها را روايات شاذّه شمرده‏اند و با أدّله قانع كننده اثبات نموده‏اند به اينكه: قرآنى كه در دست ماست بعينه همان قرآنى است كه بر پيغمبر ما محمد صلى الله عليه وآله نازل شده است؛ و در آن نه زيادتى است، و نه نقصان، و نه تبديل و نه تغيير.

پس چگونه اهل سنّت و جماعت بر شيعه تشنيع مى‏كند از جهت روايات ساقطه نزد شيعه، و خود را تبرئه مى‏نمايند، در حالى كه صحاحشان صحّت آن روايات را اثبات مى‏كند؟!

اى مسلمانان! اين نه انصاف است و نه عدالت، و سيد ما عيسى عليه السلام درست و راست فرمود؛ إنّهُمْ يَرَوْنَ تِبْنَةً فِى أعْيُنِ الشّيعَةِ وَلَكِنّهُمْ لاَيَرَوْنَ خَشَبَةً فِى أعْيُنِهِمْ.

«ايشان يك پركاه را در چشم شيعه مى‏بينند، وليكن يك تكّه چوب را در چشم خودشان نمى‏نگرند .»

و من چون اين روايات را با تلخى جانكاه و تأسّف عميق متذكّر مى‏شوم، خود را بى‏نياز نمى‏بينم از سكوت از آنها و رها نمودنشان در سلسله مهملات؛ اگر حمله متفرق كننده و متشتّت نماينده‏اى كه برخى از نويسندگان و مؤلّفان از آنان كه ادّعا دارند تمسّك به سنّت نبويّه را، و از پشت سرشان ادارات معروف و دوائر مشهورى است كه غذاى مالى به آنان مى‏دهند و بر طعن و تكفير شيعه خصوصاً پس از پيروزى انقلاب و ثوره اسلاميّه در ايران اقدام نمى‏نمودند، در ميان نبود.

بنابراين من به اين كسان مى‏گويم: اتّقُوا اللهَ فِى إخَوانِكُمْ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَ لاَ تَفَرّقُوا وَاذْ كُرُوا نِعْمَةَ اللهِ عَلَيْكُمْ إذْ كُنْتُمْ أعْدَاءً فَألّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إخْوَاناً. (136)

« در عصمت و حراست خدائى در آئيد درباره برادرانتان، و همگى به ريسمان خدا متمسّك گرديد، و جدا جدا نشويد، و به ياد آوريد نعمت خدا را كه بر شما ارزانى داشت در زمانى كه شما دشمنان هم بوديد، پس خداوند در ميان دلهاى شما الفت افكند و شما در سايه نعمت خداوندى برادران هم شديد.»

فقيه عليم و عالم عَيْلم علاّم در عصر اخير ما، افتخار شيعه و جامعه انسانيّت ، آية الله معظّم شيخ جواد بلاغى نجفى، بحثى بسيار نفيس و جامع و گسترده در اطراف و جوانب تحريف قرآن فرموده است و چون فعلاً بحث ما در پيرامون اين موضوع مى‏باشد، دريغ است كه صفحات اين نوشته را به تحرير و ايراد آن مطالب زرافشان كه پس از سالها هنوز چون أشعّه خورشيد تابان بر صفحات افق و آسمان نيلگون علم و معرفت مى‏تابد، آراسته ننمائيم، و از باب وَخِتَامُهُ مِسْكٌ به مشام جان از رائحه طيّبه اين شراب بهشتى با اين طعم خاص و ذوق مخصوص چيزى واصل و عائد نگردد. او در تفسير ارزشمند و گرانمايه خود به نام «آلاءُالرّحمن فى تفسيرالقرآن» در تحت عنوان اضطراب روايات در جمع قرآن، پس از بيان امر اول تحت عنوان «بعضى از چيزهائى كه به كرامت و مَجْد و عُلُوّ قرآن كريم چسبيده شده است» گويد: دوم : در جزء پنجم از «مسند» أحمد از اُبَىّ بن كَعْب روايت است كه او گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: إنّ اللهَ أمَرَنِى أنْ أقْرَأ عَلَيْكَ الْقُرآنَ!

قَالَ: فَقَرَأَ: «لَمْ يَكُنِ الّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أهْلِ الْكِتَابِ» فَقَرَأَ فِيهَا «لَوْ أنّ ابْنَ آدَمَ سَأَلَ وَادياً مِنْ مَالٍ فَاُعْطِيهِ لَسَألَ ثَانِياً، فَلَوْ سَألَ ثَانِياً فَاُعْطِيهِ لَسَألَ ثَالِثاً، وَ لاَ يَمْلأ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إلاّ التّرَابُ وَ يَتُوبُ اللهُ عَلَى مَنْ تَابَ، وَ إنّ ذَلِكَ الدّينَ الْقَيّمَ عِنْداللهِ الحنفيّة غَيْرُ الْمُشْرِكَةِ وَ لاَ الْيَهُوديّةُ وَ لاَ النّصْرَانِيّةُ، وَ مَنْ يَعْمَلْ خَيْراً فَلَنْ يُكْفَرَهُ.»

و در روايت حاكم در «مستدرك» و روايت غير حاكم أيضاً آمده است: «إنّ ذَاتَ الدّينِ عِنْدَاللهِ الحنفيّة لاَ الْمُشْرِكَةُ». و در روايتى است: «غَيْرُ الْمُشْرِكَةِ» تا آخر آن.

و از «جامع الاصول» ابن أثير جَزَرى روايت است كه: «إنّ الدّينَ عِنْدَ اللهِ الْحَنِيفِيّةُ الْمُسْلِمَةُ لاَ الْيَهُودِيّةُ وَ لاَ النّصْرَانِيّةُ وَ لاَ الْمَجُوسِيّةُ».

و در «مسند» همچنين ذكر كرده است پس از اين روايت از اُبَىّ كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله به من گفت: إنّ اللهَ أمَرَنِى أنْ أقْرَأَ عَلَيْكَ، فَقَرأَ عَلَىّ: لَمْ يَكُنِ الّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أهْلِ الْكِتَابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكّينَ حَتّى تَأتِيَهُمُ الْبَيّنَةُ، رَسُولٌ مِنَ اللهِ يَتْلُو صُحُفاً مُطَهّرَةً فيها كُتُبٌ قَيّمَةٌ، وَ مَا تَفَرّقَ الّذينَ اُوتُوا الْكِتَابَ اِلاّ مِنْ بَعدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيّنَةُ، إنّ الدّينَ عِنْدَ اللهِ الحنيفيّة لاَ الْمُشْرِكَةُ وَ لاَ الْيَهُودِيّةُ وَ لاَ النّصْرَانِيّةُ، وَ مَنْ يَفْعَلْ خَيْراً فَلَنْ يُكْفَرَهُ.»

شعبه مى‏گويد: پس از اين، آيات بعد را قرائت نمود و سپس قرائت كرد: «لَوْ أنّ لاِبْنِ آدَمَ وَادِيَيْنِ مِنْ مَالٍ لَسَألَ وَاِدياً ثَالِثاً، وَ لاَيَمْلأ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إلاّ التّرَابُ.» گفت: سپس آن را به آنچه كه از آن باقى مانده بود ختم كرد ـ انتهى .

و اين روايات را نيز أبوداود طَيَالسى و سعيد بن منصور در مسندش، و حاكم در مستدركش به طورى كه در «كنز العمّال» نقل شده است، روايت نموده‏اند.

و در «مسند» نيز از أبو واقِد لَيْثى روايت كرده است كه گفت: عادت ما اين طور بود كه هنگامى كه بر رسول اكرم صلى الله عليه وآله قرآن نازل مى‏گرديد ما به حضورش مى‏آمديم و براى ما بيان مى‏نمود. و روزى به ما فرمود: خداوند عزّوجلّ گفته است:

إنّا أنْزَلْنَا الْمَالَ لإقَامِ الصّلَوةِ وَ إيتَاء الزّكَوةِ، وَ لَوْ كَانَ لابْنِ آدَمَ وَادٍ لأحَبّ أنْ يَكُونَ لَهُ ثَانٍ، وَ لَوْ كَانَ لَهُ وَادِيَانِ لأحَبّ أنْ يَكُونَ لَهُمَا ثَالِثاً، (ثالثٌ ـ ص) وَ لاَيَمْلأُ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إلاّ التّرَابُ، ثُمّ يَتُوبُ اللهُ عَلَى مَنْ تَابَـ انتهى.

فرض كن معرفت و درستى، از مُحَدّثين (نمى‏گوييم قُصّاص) مطالبه‏اى نمى‏كنند و از ايشان نمى‏پرسند از اين اضطراب فاحش در آنچه كه گمان دارند از قرآن مى‏باشد؛ و أيضاً از آنها نمى‏پرسند از تميز ميان بلاغت قرآن و عُلُوّ شأن آن در آيات و ميان انحطاط اين فقرات، امّا آيا حقّ معرفت آن نيست كه از ايشان بپرسد از غَلَطى كه در گفتارشان «لاَ الْمُشْرِكَةُ» وارد گرديده است؟ آيا ممكن است وصف دين را به مُشْركه آورد؟ و در گفتارشان «الحنيفيّة الْمُسْلِمَةُ» آيا مى‏شود وصف دين و يا حنيفيّت را به إنّهُ مُسْلِمَة آورد؟

و گفتارشان: «إنّ ذَاتَ الدّينِ» و در گفتارشان: «إنّا أنْزَلْنَا الْمَالَ لإقَامِ الصّلَوةِ» معنى انزال مال چيست؟! و معنى بودن آن براى إقامه صلوة كدام است؟!

اين را داشته باش تا با هم گوش فرا داريم به آنچه در جزء ششم از «مُسْند» أحمد مُسْنداً از مسروق روايت كرده است كه: من به عائشه گفتم: آيا رسول خدا وقتى كه داخل اطاق مى‏شد چيزى مى‏گفت؟!

عائشه گفت: چون رسول خدا داخل اطاق مى‏شد تمثّل مى‏جست: لَوْ كَانَ لِابْنِ آدَمَ وَاديَانِ مِنْ مَالٍ لاَبْتَغَى وَاِدياً ثَالِثاً، وَ لاَ يَمْلأُ فَمَهُ إلاّ التّرَابُ، وَ مَا جَعَلْنَا الْمَالَ إلاّ لإقَامِ الصّلَوةِ وَ إيتَاءِ الزّكَوةِ، وَ يَتُوبُ اللهُ عَلَى مَنْ تَابَ.

و در جزء ششم در اسنادش از جابر آورده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله گفت : لَوْ أنّ لِابْنِ‏آدَمَ وَاِدياً مِنْ مَالٍ لَتَمَنّى وَادِيَيْنِ، وَ لَوْ أنّ لَهُ وَادِيَيْنِ لَتَمَنّى ثَالِثاً، وَ لاَيَمْلأُ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إلاّ التّرَابُ.

و با اسناد خود نيز گفت: از جابر سؤال شد: هَلْ قَالَ رَسُولُ اللهِ: لَوْ كَانَ لِابْنِ آدَمَ وَادٍ مِنْ نَخْلٍ تَمَنّى مِثْلَهُ حَتّى يَتَمَنّى أوْدِيَةً، وَ لا يَمْلأُ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إلاّ التّرَابُ؟ انتهى.

آيا تو چنين در مى‏يابى كه غريب و بعيد، يا عادةً ممتنع به نظر مى‏رسد كه براى ابن آدم يك وادى از مال و يا يك وادى از نخل بوده باشد؟! آيا براى بنى آدم أفرادى يافت نمى‏شوند كه در هر زمان مالك يك وادى يا دو وادى از آن گردند؟!

بنابراين چگونه در گفتار راست و مستقيم صحيح است كه گفته شود: لَوْ كَانَ لِابْنِ آدَمَ . لَوْ أنّ لاِبْنِ آدَمَ؟ آيا كلمه لَوْ براى إفاده امتناع نمى‏باشد؟! اى شگفتا از راويان اين روايات! گويا أصلاً عرب نبوده‏اند، و يا آنكه قدمى در لغت عربيّت ننهاده‏اند!

آرى اين اعتراض برداشته مى‏گردد به آنچه ابن عباس در «مسند» احمد روايت نموده است كه : لَوْ كَانَ لاِبْنِ آدَمَ وَاِديَانِ مِنْ ذَهَبٍ و همچنين آنچه از روايت ترمذى از أنس خواهد آمد.

و أيضاً تمنّاى وادى و دو وادى و سه وادى گناه نيست تا نياز به توبه داشته باشد. در اين صورت وجه مناسبت تعقيب آن به جمله «وَيَتُوبُ اللهُ عَلَى مَنْ تَابَ» چه ممكن است بوده باشد؟!

و اگر مى‏خواهى آنچه را كه در اين روايت از تدافع و اضطراب موجود در متن آن وجود دارد بهتر ادراك كنى، پس گوش فرادار به آنچه حاكم در «مستدرك» روايت نموده است كه: ابوموسى اشعرى گويد: كُنّا نَقْرَأُ سُورَةً نُشْبِهُهَا بِالطّولِ وَالشّدّةِ بِبَرَاءَةٍ فَاُنْسِيتُهَا غَيْرَ أنّى حَفِظْتُ مِنْهَا: لَوْ كَانَ لِابْنِ‏آدَمَ وَاِديَانِ مِنْ مَالٍ لاَبْتَغَى ثَالِثاً، وَ لاَيَمْلأُ جَوْفَ ابْنِ‏آدَمَ إلاّ التّرَابُ.

در تفسير «الدّرّ المنثور» ذكر كرده است كه اين روايت را جماعتى از ابوموسى تخريج نموده‏اند . و بدين مطلب بيفزا از جهت تدافع و تناقض مضمون، آنچه را كه در «إتْقان» از ابوموسى اسناد داده است أيضاً كه گفت: نَزَلَتْ سُوَرةٌ نَحْوَ بَرَآءَةٍ ثُمّ رُفِعَتْ وَ حُفِظَ مِنْهَا أنّ اللهَ سَيُؤَيّدُ هَذَا الدّينَ بِأقْوامٍ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ، وَ لَوْ أنّ لِابْنِ آدَمَ وَادِيَيْنِ لَتَمَنّى ـ تا آخر.

و تِرْمذى از أنس بن مالك اسناد داده است كه: قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله : «لَوْ كَانَ لِابْنِ‏آدَمَ وَادٍ مِنْ ذَهَبٍ لأحَبّ أنْ يَكُونَ لَهُ ثَانٍ، وَ لاَ يَمْلأُ فَاهُ إلاّ التّرَابُ، وَ يَتُوبُ اللهُ عَلَى مَنْ تَابَ. و متوجّه باش كه اينك مى‏نگرى روايات عائشة و جابر و أنَسْ و ابن‏عباس را كه قرار داده است حديث وادى، و دو وادى را از قول رسول الله و تمثّل وى. و اين روايات با سياقشان نفى مى‏كنند كه از قرآن كريم باشند و معذلك نسبت كلام را در آنها به گفتار رسول الله داده است، و با وجود اين بعضى از اعتراضات متقدّمه بر آن وارد است از آن اعتراضاتى كه واجب است كلام رسول نيز از آن منزّه باشد. اينها با وجود صرف نظر از اضطراب در متن است كه روايت را به صورت عبارت ركيك شوخى آميز و مسخره انگيز در آورده است.