در «احتجاج» شيخ طبرسى روايت مناشده اميرالمؤمنينعليه السلام را در روز شورى به
همين عبارت آورده است
(55)
امّا در «خصال» شيخ صدوق با اسناد خود
از عَامربن واثِلَة روايت كرده است كه او گفت : اميرالمؤمنينعليه السلام در
روز شورى فرمود:
نَشَدْتُكُمْ بِاللهِ هَلْ فِيكُمْ أحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُاللهِصلى الله عليه
وآله : «لَتَنْتَهِيَنّ بَنُو وَلِيعَةَ أوْ لَاَبْعَثَنّ إلَيْهِمْ رَجُلاً
كَنَفْسِى، طَاعَتُهُ طَاعَتِى وَ مَعْصِيَتُهُ كَمَعْصِيَتِى يَغْشَاهُمْ
بِالسّيْفِ» غَيْرِى؟! قَالُوا : اللّهُمّ ل
(56)!
در «امالى» شيخ طوسى با سند متّصل خود از ابوذر غفارى روايت كرده است كه گفت: رسول
خداصلى الله عليه وآله به وافِدينِ اهل طائِف در هنگامى كه بر آن حضرت وارد شده
بودند فرمود : يَا أهْلَ الطّائِفِ! لَتُقِيمُنّ الصّلَوةَ و لَتُؤْتُنّ
الزّكَوةَ أوْ لَاَبْعَثَنّ عَلَيْكُمْ رَجُلاً كَنَفْسِى يُحِبّ اللهَ وَ
رَسُولَهُ وَ يُحِبّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ يَقْصَعُكُمْ بِالسّيْفِ!
فَتَطَاوَلَ لَهَا أصْحَابُ رَسُولِاللهِصلى الله عليه وآله، فَأخَذَ بِيَدِ
عَلِىّ فَأشالَهَا، ثُمّ قَالَ: هُوَ هَذَا. فَقَالَ أبوبَكْرٍ وَ عُمَرُ: مَا
رَأيْنَا كَالْيَوْمِ فِى الْفَضْلِ قَطّ.
(57)
«اى اهل طائف! سوگند به خدا كه بايد نماز را برپا بداريد و زكوة را بدهيد و گرنه هر
آينه من برمىانگيزانم بر شما مردى را كه مثل من است، خدا و رسول او را دوست دارد،
و خدا و رسول او نيز وى را دوست دارند، و او شما را با شمشيرش خرد مىكند.
پس اصحاب رسول خدا سر بر كشيدند به اميد آنكه رسول خدا يكى از ايشان را قرار دهد،
اما حضرت دست على را گرفت و بلند نمود، سپس گفت: آن مرد اين است. ابوبكر و عمر
گفتند: ما هيچ گاه روزى را مانند آن روز در فضيلت و عظمت على نديديم.»
مجلسى رضى الله عنه در بيان خود در توضيح معناى قَصْع گويد: شِدّةُ الْمَضْغِ؛ وَ
قَصَعَ الْغُلاَمَ ـ كَمَنَعَ ـ ضَرَبَ بِبَسْطِ كَفّهِ عَلَى رَأسِهِ
(58). «يعنى قصع به معنى شدّت جويدن است و اينكه مىگويند: قَصَعَ
الْغُلاَمَ يعنى با دست باز بر سرش كوفت.» كنايه از اينكه اميرالمؤمنينعليه
السلام شما را خرد مىكند و درهم مىشكند و يا با شمشير برّان و گشودهاش بر
سرتان رگبار تيغ و سنان مىبارد.
مجلسى از سيّدبن طاوس در «طرائف» از احمد بن حَنْبل از عبدالله بن خطيب
(59)
روايت كرده است كه گفت: رسول اللهصلى الله عليه وآله به وَفْدِ
ثَقيف فرمود در وقتى كه بر آن حضرت وارد شده بودند:
لَتُسْلِمُنّ أوْ لَاَبْعَثَنّ إلَيْكُمْ رَجُلاً مِنّى ـ أوْ قَالَ: مِثْلَ
نَفْسِى ـ فَلَيَضْرِبَنّ أعْنَاقَكُمْ وَ لَيَسْبِيَنّ ذَرَارِيَكُمْ وَ
لَيَأخُذَنّ أمْوَالَكُمْ !
قَالَ عُمَرُ: فَوَاللهِ مَا اشْتَهَيْتُ الاْمَارَةَ إلاّ يَوْمَئذٍ؛ فَجَعَلْتُ
أنْصِبُ صَدْرِى لَهُ رَجَاءَ أنْيَقُولَ هَذَا لِى. فَالْتَفَتَ إلَى عَلِىّ
فَأخَذَ بِيَدِهِ ثُمّ قَالَ: هُوَ هَذَا! هُوَ هَذَا! مَرّتَيْنِ.
(60)
«سوگند به خدا كه البتّه بايد اسلام بياوريد و گرنه برمىانگيزانم به سوى شما مردى
را كه از من است .ـ يا گفت: مثل من است ـ و او حتماً گردنهايتان را مىزند و
اولادتان را اسير مىكند و اموالتان را به غنيمت مىگيرد.
عمر مىگويد: قسم به خدا من غير از آن روز اشتهاى امارت و فرماندهى را نكردم و
سينه خود را پيش آورده، آماده پذيرش اين فرمان رسول خدا بودم به اميد آنكه
بگويد: اين منصب از آنِ اين مرد است. امّا رسول خداصلى الله عليه وآله به سوى
على التفات فرمود و دست وى را گرفت و سپس گفت: او اين مرد است! او اين مرد است!
دو بار رسول خدا اين جمله را فرمود.»
سيّد هاشم بحرانى در «غاية المرام» عين متن اين حديث را از احمد بن حنبل
(61)
و از «شرح نهجالبلاغه» ابن ابىالحديد
(62)
روايت كرده است.
ابن ابى الحديد در شرح خود گويد: اين روايت را احمد در مسندش آورده است و در كتاب
ديگرش به نام «فضايل علىعليه السلام» بدين عبارت آورده است كه رسول خداصلى
الله عليه وآله فرمود:
لَتْنَتَهُنّ يَا بَنِىوَلِيعَةَ أوْ لَأبْعَثَنّ إلَيْكُمْ رَجُلاً كَنَفْسِى،
يُمْضِى فِيكُمْ أمْرِى، يَقْتُلُ الْمُقَاتِلَةَ وَ يَسْبِى الذّرّيّةَ!
قَالَ أبُوذَرّ: فَمَا رَاعَنِى إلاّ بَرْدُ كَفّ عُمَرَ فِى حَجْرِى مِنْ خَلْفِى
يَقُولُ : مَنْ تَرَاهُ؟! فَقُلْتُ: إنّهُ لاَيَعْنِيكَ! وَ إنّمَا يَعْنِى
خَاصِفَ النّعْلِ بِالْبَيْتِ وَ إنّه قَالَ: هُوَ هَذَا.
(63)،
(64)
«اى بنووليعه! حتماً بايد دست از روش خود برداريد و گرنه من به سوى شما برمىانگيزم
مردى را كه به مثابه جان من است؛ امر مرا در ميان شما اجرا مىكند، جنگجويان شما را
مىكشد و ذرّيّه شما را اسير مىنمايد.
ابوذر مىگويد: در آن حال چيزى مرا به شگفت در نياورد مگر سردى كف دست عمر كه پشت
سر من بود، و دستش را روى چشمانم گذاشت و گفت: تو مىگوئى كه اين مرد كيست؟! من
به او گفتم : مقصود پيامبر تو نيستى! آن كسى است كه در اطاق دارد نعال پيمبر را
پينه مىزند و رسول خدا فرمود: او اين مرد است.»
و ابن ابى الحديد گويد: در خبر مشهور از رسول خداصلى الله عليه وآله روايت است كه
به بنىوليعه فرمود: لَتْنَتَهُنّ يَا بَنِى وَلِيعَةَ أوْ لَأبْعَثَنّ
إلَيْكُمْ رَجُلاً عَدِيلَ نَفْسِى، يَقْتُلُ مُقَاتِلَتَكُمْ
(65)
وَ يَسْبِى ذَرَارِيَكُمْ.
قَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ: فَمَا تَمَنّيْتُ الْإمَارَةَ إلاّ يَوْمَئذٍ وَ
جَعَلْتُ أنْصِبُ لَهُ صَدْرِى رَجَاءَ أنْ يَقُولَ: هُوَ هَذَا. فَأخَذَ
بِيَدِ عَلِىّ عليه السلام.
(66)
خوارزمى مُوفّق بن احمد صدرالأئمّه نزد عامّه، از فخر خوارزم ابوالقاسم محمود بن
عُمَر زمخشرى با سند متّصل خود از عبدالله بن حنطب از رسول خداصلى الله عليه
وآله مضمون روايت فوق را روايت كرده است.
(67)
و ابنشهر آشوب از عبدالله بن شَدّاد روايت كرده است كه رسول خداصلى الله عليه
وآله به وَفْدى كه بر او وارد شده بودند فرمود: لِتُقيمُنّ الصّلَوةَ وَ
تَؤْتُنّ الزّكَوةَ أوْ لَأبْعَثَنّ عَلَيْكُمْ رَجُلاً كَنَفْسِى. و بدين
عبارت، ولايت او و اينكه او ولىّ امّت پس از رسول الله مىباشد را روشن ساخت.
(68)
بايد دانست كه قراردادن كلام رسول خدا را در خطاب به وافدين ثقيف از شهر طائف از
جمله ادلّه تمسك به ثقلين، به اعتبار همان دو روايت اوّلين بود كه از قندوزى و
سخاوى نقل نموديم كه حضرت در آن فرمودند: اُوصِيكُمْ بِعِتْرَتِى خَيْراً وَ
اِنّ مَوْعِدَكُمُ الْحَوْضُ. «من درباره عترت خودم به شما توصيه عمل به خوبى
مىكنم و ميعادگاه شما در حوض است.»
* * *
رسول اكرم صلى الله عليه وآله در سفر مكّه در حجّة الوَداع، هم در عرفات و هم در
منى خطبه خواندند و وصيّت به تمسّك به ثقلين نمودند.
مورد سوم از موارد توصيه حضرت در تمسّك به ثَقَلين در سرزمين عرفات است كه در روز
عرفه از سال دهم هجرت كه چادر خود را در نَمِرَه
(69)
زده بودند،
موقع زوال خورشيد ناقه قَصْوَاء
(70)
را طلبيده و بر آن سوار شدند
و تا وسط وادى عرفات آمدند و مردم را مخاطب ساخته وايراد خطبه فرمودند.
اين خطبه، خطبه نسبةً مفصّلى است و حاوى دستورات و مطالب جديدى است كه أعلام و
أعيان از علماى خاصّه و عامّه در كتب خود ذكر كردهاند و ما در همين دوره از
«امامشناسى» آوردهايم.
(71)
احمد بن أبى يعقوب بن جعفر بن وهب ابن واضح كاتب عبّاسى معروف به يعقوبى گويد:
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: يَا أيّهَا النّاسُ لَعَلّكُمْ لاَ
تَلْقَوْنَنِى عَلَى مِثْلِ هَذِهِ، وَ عَلَيْكُمْ هَذَا. «اى مردم! شايد شما
پس از اين مرا بر حالَتى شبيه اين حالت و خود را شبيه اين حالت مشاهده و ملاقات
نكنيد!»
آنگاه رسول خدا خطبه را ادامه مىدهد تا مىرسد به اينجا كه مىگويد:
لاَتَرْجِعُوا بَعْدِى كُفّاراً مُضِلّينَ يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضٍ،
إنّى قَدْ خَلّفْتُ فِيكُمْ مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَنْتَضِلّوا:
كِتَابَاللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى! ألاَ هَلْ بَلّغْتُ؟! قَالُوا
نَعَمْ! قَالَ اللّهُمّ اشْهَدْ. ثُمّ قَالَ : إنّكُمْ مَسْئُولُونَ
فَلْيُبَلّغِ الشّاهِدُ مِنْكُمُ الْغَائِبَ!
(72)
«اى مردم! پس از من به كفر ديرينه جاهلى بازگشت نكنيد كه گمراه و گمراه كننده شويد
و بعضى از شما مالك امر و نهى و اختيار ديگرى شده و وى را در تحت حكومت و امارت
خويشتن درآورند. من حقّاً و تحقيقاً در ميان شما دو چيز ارزشمند و نفيس را به عنوان
خليفه به يادگار باقى گذاشتم كه مادامى كه به آن تمسّك جوئيد گمراه نمىشويد:
كتابالله و عترت من كه اهل بيت من هستند! آيا اى مردم من رساندم و تبليغ كردم؟!
گفتند: آرى! گفت: بارخدايا تو گواه باش! سپس گفت: حقّاً شما مسئول مىباشيد، بنابر
اين بر حاضرين از شما فرض است كه به غائبين برسانند!»
قُنْدوزى از تِرمذى در باب مناقب اهل بيت با سند متّصل خود از جابر بن عبدالله
انصارى روايت مىكند كه گفت: من رسول خداصلى الله عليه وآله را در حجّة الوداع
در روز عرفه ديدم كه بر ناقه قصوى سوار بود و خطبه مىخواند و شنيدم كه
مىفرمود:
أيّهَا النّاسُ! إنّى تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إنْ أخَذْتُمْ بِهِ لَنْتَضِلّوا:
كِتَابَاللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى! قندوزى گويد: ترمذى گويد: و در اين
باب از ابوذر و ابوسعيد و زيدبن ارقم و حُذَيفة بن اُسَيد روايت است.
(73)
،
(74)
و قندوزى با تخريج سيّد ابوالحسين يحيى بن حسن در كتاب خود «أخبار المدينة» از
محمّدبن عبدالرحمن بن خلاّد، از جابر بن عبدالله پس از آنكه وصيّت رسولالله را
در مرض موت بر منبر در تمسّك به ثَقَلَيْن روايت كرده است مىگويد: و از جابر
بن عبدالله وارد است كه گفت: من رسول خداصلى الله عليه وآله را در روز عرفه
ديدم كه بر ناقه قصوى سوار بود و خطبه مى خواند و شنيدم كه مى فرمود: يَا
أيّهَا النّاسُ!إنّى تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إنْ أخَذْتُمْ بِهِ لَنْتَضِلّوا:
كِتَابَاللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى. اين حديث را ترمذى تخريج كرده و
گفته است: حَسَنٌ غريبٌ.
(75)
شيخ عبيدالله حنفى عين متن اين حديث را از تِرمذى در جامع خود از جابر تخريج كرده
است .
(76)
مَبارك بن محمّد بن محمّد بن عبدالكريم معروف به ابن
أثير جَزَرِى عين متن اين حديث را با تخريج ترمذى از جابر در كتاب «جامِعُ
الاُصُول» خود تخريج كرده است.
(77)
بَغَوى در «مصاتيح السّنّة» عين متن اين حديث از جابر، در روز عرفه تخريج نموده
است .
(78)
سَخاوى در «استجلابُ ارتقاء الغُرَف» گويد: و امّا حديث جابر را تِرمذى در جامع
خود از طريق زيدبن حسن انماطى از جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين، از پدرش از
جابر بن عبداللهرضى الله عنه روايت مىكند كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله
را در روز عرفه ديدم كه بر ناقه قَصواء نشسته بود و مردم را مخاطب نموده و
شنيدم كه مىگفت: يَا أيّهَا النّاسُ ! إنّى قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إنْ
أخَذْتُمْ بِهِ لَنْتَضِلّوا: كِتَابَاللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى. و
ترمذى گفته است: هَذَا حَسَنٌ غَريبٌ.
(79)
زرندى حنفى در كتاب «نظم دررالسّمْطَيْن» عين متن اين حديث را از جابر در حجّ رسول
خداصلى الله عليه وآله در روز عرفه آورده است.
(80)
و به اين خطبه،
آيةالله سيّد شرفالدّين عاملى اشاره دارد.
(81)
بعضى از مورّخين عامّه كه اين خطبه را از رسول الله در روز عرفه روايت كردهاند
عبارت : وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى را حذف كردهاند، و فقط به عبارت: وَ قَدْ
تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا لَنْتَضِلّوا بَعْدِى إنِ اعْتَصَمْتُمْ بِهِ:
كِتَابَاللهِ اكتفا نمودهاند.
(82)
و بعضى همچون ابنهشام در سيره خود بجاى عبارت: وَ عِتْرَتِى
أهْلَبَيْتِى، عبارت وَ سُنّةِ نَبِيّهِ آورده و گفتهاند: كِتَابَ اللهِ وَ
سُنّةِ نَبِيّهِ.
(83)
و روشن است كه دست تحريف در اين روايات، به
طور مغرضانه وارد شده است. زيرا اوّلاً در جميع روايات كِتَابَ اللهِ وَ
عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى وارد است. و اين دسته از روايات به قدرى است كه از
احصاء بيرون است و از مقابله و مقايسه ميان جميع روايات معلوم مىشود كه اين
عبارت كتاب الله و سنّتى عبارت منكَرى است كه به چشم مىخورد. و حتّى
جلالالدين سيوطى در «جامع الصّغير» خود فقط با عبارت إنّى تَارِكٌ فِيكُمْ
خَلِيفَتَيْنِ: كِتَابَاللهِ حَبْلٌ ممدُودٌ مَا بَيْنَ السّمَاءِ وَ الأرْضِ
وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى وَ إنّهُمَا لَنْيَتَفَرّقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ
الْحَوْضَ؛ از احمد بن حنبل، و از طَبَرانى در «معجم كبير» از زيد بن ثابت
تخريج كرده است
(84)
و عبارتى به لفظ دگر نياورده است.
ثانياً عبارت كِتَابَ اللهِ وَ سُنّتِى در هيچ يك از صحاح ششگانه عامّه وارد نشده
است و فقط مالك بن انَسَ در «مُوَطّأ» آنهم بدون سند متّصل، بلكه به طور ارسال
و غير مسند اين عبارت را آورده است.و طبرى و ابنهشام از او أخذ كرده، و آنها
هم بدون سند، مُرْسلاً اين عبارت را در تاريخ و سيره خود آوردهاند.
و ثالثاً لفظ سُنّتِى نيز غلط نيست، و معنى صحيحى دارد گرچه در اين مقام از رسول
اكرم صادر نشده است. و معنى صحيح آن عمل كردن به گفتار رسول خداست كه ائمه
طاهرين عليهم السلام و عترت خود را پشتوانه كتاب خداوند قرار داده و راه وصول
به كتاب را منحصر درآن ذوات مقدّسه كه هم عالم و عارِف به كتابالله هستند، و
هم از خطا و كذب مصون مىباشند مىداند، و معنى آن اين نيست كه انسان سنّت
رسولالله را از خلفاى جور و دستيارانشان بگيرد كه در مخالفت با رسول خدا و
تمرّد و سرپيچى از فرمان او، طوامير و كتب مطروس است و در علم و درايتشان به
كتاب خدا، و صدق گفتارشان هزار اشكال روشن و مشهود صفحه تاريخ را سياه
كردهاست.
مورد چهارم خطبه رسول اللهصلى الله عليه وآله در تمسّك به ثَقَلَيْن در مسجد
خَيْف در روز عيد قربان است.
بايد دانست كه از اعلام و اساطين علماى شيعه ـ رضوانالله عليهم ـ درباره تمسّك به
ثقلين از حضرت رسول اكرمصلى الله عليه وآله در حجّة الْوَدَاع در خصوص سرزمين
مِنَى سه خطبه مختلف المضمون وارد است:
أوّل از شيخ اجلّ اعظم ابن ابى زَينَب محمّد بن ابراهيم نُعمَانى از أعلام قرن
رابع، كه در كتاب نفيس خود به نام «غَيْبَت» ذكر نموده است. او مىگويد: خبر
داد به ما محمّد بن هَمّام بن سُهَيل كه گفت: حديث كرد براى ما ابوعبدالله جعفر
بن محمّد حسنى كه گفت : حديث كرد براى ما ابواسحق ابراهيم بن اسحق حِمْيَرى كه
گفت: حديث كرد براى ما محمّد بن [يَ ] زيد بن عبدالرحمن تيمى، از حَسَن بن حسين
انصارى ، از محمّد بن حسين، از پدرش، از جدّش كه گفت: حضرت امام علىّ بن الحسين
عليهما السلام گفتند:
رسول خداصلى الله عليه وآله روزى در مسجد نشسته بودند و با آن حضرت اصحاب نيز
بودند، پيامبر فرمود: يَطْلُعُ عَلَيْكُمْ مِنْ هَذَا الْبَابِ رَجُلٌ مِنْ
أهْلِ الْجَنّةِ يَسْألُ عَمّا يَعْنِيهِ.
«داخل مىشود بر شما از اين در مردى از اهل بهشت، و از چيزى كه براى او مهمّ است و
به كارش مىخورد سؤال مىكند.»
در اين حال مردى بلند قامت شبيه مردان طائفه مُضَر وارد شد، و جلو آمد، و بر رسول
خداصلى الله عليه وآله سلامكرد و نشست و گفت: يَا رَسُول الله! من شنيدهام كه
خداوند عزّوجلّ در آيات نازله مىگويد: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِاللهِ جَمِيعاً
وَ لاَ تَفَرّقُو
(85). مراد از اين ريسمان خدا كه به ما امر
مىكند تا بدان اعتصام كنيم و از او تفرّق و جدائى پيدا ننمائيم چيست؟!
حضرت رسول اكرمصلى الله عليه وآله مدّتى با توجه و سكوت سر خود را به زير
انداخته، و پس از آن بلند نموده و با دست خود اشاره به سوى علىّ بن ابيطالبصلى
الله عليه وآله نمودند و گفتند: هَذَا حَبْلُ اللهِ مَنْ تَمَسّكَ بِهِ عُصِمَ
بِهِ فِى دُنْيَاهُ وَ لَمْ يَضِلّ بِهِ فِى آخِرَتِهِ. «اين است ريسمان خدا،
آن ريسمانى كه هركس بدان تمسّك كند، در دنيايش از گزند آفات مصون مىشود، و به
واسطه اتّصال با او در آخرتش نيز گمراه نمىگردد.»
آن مرد به سوى علىعليه السلام برجست و از پشت سر، على را در آغوش گرفت و با خود
مىگفت : اِعْتَصَمْتُ بِحَبْلِاللهِ وَ حَبْلِ رَسُولِهِ. «من به ريسمان خدا
و ريسمان رسول خدا چنگ زدم و ملاذ و ملجأ كانونِ وجودى خويش قرار دادم.» و سپس
برخاست و پشت كرد و خارج شد.
يكى از مردمان حاضر گفت: يا رسول الله! آيا من خودم را به وى برسانم و تقاضا كنم
تا براى من استغفار كند؟!
رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: إذاً تَجِدُهُ مُوَفّقاً.
(86)«در
اين صورت او را موفّق خواهى يافت». و آن مرد به او ملحق شد و از او خواست تا از
خدا برايش غفران طلب نمايد. آن مرد به اين مرد گفت: آيا فهميدى آنچه را كه رسول
خداصلى الله عليه وآله به من گفت چه بود؟ و آنچه را كه من به او گفتم چه بود؟
گفت: آرى. آن مرد گفت : اگر بدين ريسمان متمسّك باشى خداوند تو را مورد مغفرت
خود قرار مىدهد و گرنه خدا تو را نمىآمرزد!»
اگر رسول خداصلى الله عليه وآله ما را به ريسمان خداوند كه خداى عزّوجل در كتابش
ما را امر به اعتصام به آن نموده است و اينكه از آن جدا نشده تفرقه از آن پيدا
نكنيم، دلالت نكرده بود، در اين صورت براى دشمنان دين و معاندين، راه تأويل در
كتاب خدا باز مىشد و از روى عناد و حَسَد از مراد و منظور آيات عدول نموده،
آنها را تأويل كرده و به غير از كسانى كه مقصود خدا بودهاند و رسول خدا بر
آنان دلالت نموده است، منطبق مىساختند . امّا رسول خداصلى الله عليه وآله در
خطبه مشهوره خود كه در مسجد خَيْف در حجّةُ الوَداع ايراد فرمود، چنين گفت:
إنّى فَرَطُكُمْ وَ إنّكُمْ وَارِدُونَ عَلَىّ الْحَوْضَ، حَوْضاً عَرْضُهُ مَا
بَيْنَ بُصْرَى إلَى صَنْعَاءَ، فِيهِ قِدْحَانٌ عَدَدَ نُجُومِ السّمَاءِ.
ألاَ وَ إنّى مُخَلّفٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: الثّقَلُ الأكْبَرُ الْقُرْآنُ،
وَ الثّقَلُ الأصْغَرُ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى. هُمَا حَبْلُ اللهِ مَمْدُودٌ
بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ اللهِ عَزّوَجَلّ، مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِ
لَنْتَضِلّوا، سَبَبٌ مِنْهُ بِيَدِاللهِ، وَ سَبَبٌ مِنْهُ بِأيْدِيكُمْ.
(87)
إنّ اللّطِيفَ الْخَبِيرَ قَدْ نَبّأنِى أنّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا
عَلَىّ الْحَوْضَ كَإصْبَعَىّ هَاتَيْنِ ـوَ جَمَعَ بَيْنَ سَبّابَتَيْهِ ـ وَ
لاَ أقُولُ كَهَاتَيْنِ ـ وَ جَمَعَ بَيْنَ سَبّابَتِهِ وَ الْوُسْطَى ـ
فَتَفْضُلَ هَذِهِ عَلَى هَذِهِ.
«من جلودار و پيشرو شما هستم و شما بر من در حوض كوثر وارد مىشويد حوضى كه وسعتش
به قدر وسعت ميان شهر بُصراى شام است تا شهر صنعاء يمن. در آن حوض قدحهائى است به
تعداد ستارههاى آسمان. آگاه باشيد كه من در ميان شما دو چيز ارزشمند و گرانقدر را
به يادگار و خلافت مىگذارم: چيز ارزشمند بزرگتر قرآن است و چيز ارزشمند كوچكتر
عترت من است اهلبيت من. آندو ريسمان خدا هستند كه ميان شما و ميان خداوند عزوجل
كشيده شده است. مادامى كه شما بدان تمسّك كنيد گمراه نمىشويد. سببى از آن به دست
خداست و سببى از آن به دست شماست .
خداوند لطيف و خبير مرا آگاه كرده است كه آن دو از هم جدا نمىشوند تا بر من در
حوض وارد شوند مانند اين دو انگشت منـ در اين حال رسول خدا دو انگشت سبّابه خود
را كنار هم نهادـ و نمىگويم: مثل اين دو انگشتـ و در اين حال رسول خدا انگشت
سبّابه و انگشت وسطى را كنار هم نهادـ تا در نتيجه يكى بر ديگرى فضيلت داشته
باشد.»
نُعْمانى پس از بيان اين حديث گويد: من اين روايت را به سه سند ديگر روايت مىكنم:
اوّل از عبدالواحد بن عبدالله متّصلاً تا برسد به اميرالمؤمنينعليه السلام.
دوم از عبدالواحد بن عبدالله متّصلاً تا برسد به حضرت صادقعليه السلام. سوم از
عبدالواحدبن عبدالله متّصلاً تا برسد به حضرت باقرعليه السلام.
(88)
دوم از شيخ اكبر و اعظم سَعْد بن عبدالله قُمّى در كتاب «بَصائرُ الدّرَجَات» كه
گويد : حديث كرد براى ما قاسم بن محمّد اصفهانى از سليمان بن داود منقرى معروف
به شاذكونى از يحيى بن آدم از شريك بن عبدالله از جابر بن يزيد جعفى از حضرت
باقرعليه السلام كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله مردم را در سرزمين مِنَى
براى خطبه فراخواند و فرمود : أيّهَا النّاسُ! إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ
الثّقَلَيْنِ مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِمَا لَنْتَضِلّوا : كِتَابَ اللهِ وَ
عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى، فَإنَهُمَا لَنْيَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ
الْحَوْضَ.
ثُمّ قال: أيّهَاالنّاسُ! إنّى تَارِكٌ فِيكُمْ حُرُمَاتٍ ثَلاَثٍ: كِتَاب اللهِ
عَزّوَجَلّ وَ عِتْرَتِى وَالْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ.
ثُمّ قَالَ أبُوجَعْفَرٍعليه السلام: أمّا كِتَابُ اللهِ فَحَرّفُوا، وَ أمّا
الْكَعْبَةَ فَهَدَمُوا، وَ أمّا العِتْرَةَ فَقَتَلُوا، وَ كُلّ وَدَايِعَ
نَبَذُوا مِنْهَا فَقَدْ نَبَذُوا.
(89)
«اى مردم من در ميان شما دو چيز پربها و نفيس را مىگذارم كه مادامى كه بدانها
تمسّك كنيد گمراه نمىشويد: كتاب خدا و عترت من اهل بيت من، پس آن دو از هم جدا
نمىشوند تا بر من در حوض وارد گردند.
سپس فرمود: اى مردم! من در ميان شما سه چيز محترم را كه داراى حرمت و احترام الهى
است مىگذارم: كتابالله عزّوجلّ، و عترت من، و كعبه بيتالله الحرام.
در اين حال حضرت باقرعليه السلام فرمودند: امّا كتاب خدا را تحريف كردند، و امّا
كعبه را منهدم نمودند، و امّا عترت را كشتند، و تمام وديعهها و امانتهاى
خداوندى را به دور افكندند، و تحقيقاً به دور افكندند.»
شيخ اقدم ابوجعفر محمّدبن حسن بن فَرّوخ صَفّار در «بَصَائِر الدّرَجات» از على بن
محمّد از قاسم بن محمّد از سليمان بن داود از يحيى بن اديم از شريك از جابر از
حضرت باقرعليه السلام عين متن اين روايت را روايت مىكند.
(90)
سوم از شيخ جليل ابومنصور احمد بن على بن ابيطالب طبرسى در كتاب «احتجاج» كه گفت:
حديث كرد براى ما محمّد بن موسى همدانى كه گفت: حديث كرد براى ما محمّد بن خالد
طَيَالِسى كه گفت: حديث كرد براى ما سيف بن عَميره و صالح عَقَبَه، هر دوى آنها
از قيس بن سَمْعان، از عَلْقَمَة بن محمّد حضْرَمى، از حضرت باقر محمّد بن
علىعليه السلام كه خطبه رسولالله را در مسجد خَيف ذكر كرد كه آن حضرت فرمود:
مَعَاشِرَ النّاسِ! إنّ عَلِيّاً وَ الطّيّبِينَ مِنْ وُلْدِى هُمُ الثّقَلُ
الأصْغَرُ، وَ الْقُرآنُ هُوَ الثّقَلُ الأكبَرُ، فَكُلّ واحِدٍ مُنْبِئٌ عَنْ
صَاحِبِهِ وَ مُوَافِقٌ لَهُ، لاَيَفْتَرِقَانِ حَتّى يَرِدَا عَلَىّ
الْحَوْضَ، اُمَنَاءُ اللهِ فِى خَلْقِهِ وَ حُكّامُهُ فِى أرْضِهِ.
ألاَ وَ قَدْ أدّيْتُ، ألاَ وَ قَدْ بَلّغْتُ، ألاَ وَ قَدْ أسْمَعْتُ، ألاَ وَ
قَدْ أوْضَحْتُ، ألاَ وَ إنّ اللهَ عَزّوَجَلّ قَالَ؛ وَ إنّمَا قُلْتُ عَنْ
قَوْلِ اللهِ عَزّوَجَلّ، ألاَ إنّهُ لَيْسَ أميرُالْمُؤمِنينَ غَيْرَ أخى
هَذَا، وَ لاَ تَحِلّ إمْرَةُ الْمُؤمِنينَ لِأحَدٍ غَيْرِهِ.
(91)
«اى جماعت مردم! تحقيقاً و مسلّماً على و پاكيزگان از اولاد من، ايشانند ثَقَل
اصغر، و قرآن است ثقل اكبر. هر كدام از آنها از ديگرى خبر مىدهند، و هر كدام موافق
با ديگرى هستند، و از هم جدا نمىشوند تا در حوض كوثر بر من وارد گردند، آن دو چيز
امينان خدا هستند در ميان مخلوقاتش، و فرمانروايان خدا هستند در روى زمينش.
آگاه باشيد كه من حقّاً ادا كردم! آگاه باشيد كه من حقّاً رساندم! آگاه باشيد كه
من حقّاً شنواندم! آگاه باشيد كه من حقّاً روشن كردم! آگاه باشيد كه اين گفتار،
سخن خداوند عزّوجلّ است و من از قول او مىگويم ! آگاه باشيد كه غير از اين
برادرم كسى امير بر مؤمنان نيست و امارت و حكومت بر مؤمنين براى احدى جز او
حلال نيست!»
بايد دانست كه علماء براى حضرت رسول اكرمصلى الله عليه وآله در زمين مِنَى سه
خطبه ذكر كردهاند: اوّل در خود مسجد خَيْف كه در روز عيد قربان كه روز دهم از
ماه ذىالحجّة است ايراد فرمودند.
دوم در روز قَرّ كه روز يازدهم
(92)
است در منى ايراد كردهاند. و سوم در روز نَفْر اوّل كه روز
دوازدهم است در آخرين نقطه مِنَى در عَقَبَه ذكر نمودهاند. و چون اين مطالبى
كه ما در اين خطبه از رسول خدا در سرزمين منى ذكر كرديم ، در عبارات و مضمون
كاملاً مخالف يكديگرند، مى توان آنها را سه خطبه متفاوت شمرد و بنابر اين با
آنچه كه علماء ذكر كردهاند تطبيق نموده، و مىتوان گفت كه يكى از اين خطبهها
را در روز عيد و يكى را در روز قَرّ و يكى را در روز نَفْر درباره وصيّت و
تأكيد تمسّك به ثَقَلَيْن ايراد نموده باشند.
عليهذا مورد پنجم و مورد ششم از موارد خطبه رسول اكرم در تمسّك به ثَقَلَيْن جاى
خود را نشان مىدهند، و بايد اينك وارد شويم در مورد هفتم كه خطبه آنحضرت در
جُحْفَه در وادى غَدير خُمّ مىباشد.
و قبل از ورود در خطبه غدير ذكر اين نكته ضرورى است كه مورّخين عامّه در ذكر
خطبههاى سرزمين منى تا توانستهاند آنها را مختصر كرده و جملات و عبارات رسول
خدا را درباره تمسّك به ثقلين حذف كردهاند.
ابُوالفِداء دمشقى در تاريخ خود خطبه رسولاللهصلى الله عليه وآله را در روز
يازدهم ذىالحجّه بيان مىكند تا مىرسد به اينجا كه آنحضرت مىفرمايند: ألاَ!
لاَ تَرْجِعُوا بَعْدِى كُفّاراً يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَاب بَعْضٍ! ألاَ وَ
إنّ الشّيْطَانَ قَدْ يَئِسَ أنْ يَعْبُدَهُ الْمُصَلّونَ وَلَكِنّهُ فِى
التّحْرِيشِ بَيْنَكُمْ. ألاَ هَلْ بَلّغْتُ؟! ألاَ هَلْ بَلّغَتُ ؟! ثُمّ
قَالَ: لِيُبَلّغِ الشّاهِدُ الْغَائِبَ فَإنّهُ رُبّ مُبَلّغٍ أسْعَدَ مِنْ
سَامِعٍ.
(93)
«آگاه باشيد! شما پس از من به كفر ديرينه خود برنگرديد كه بعضى از شما گردن ديگرى
را بزند! آگاه باشيد كه اينك شيطان مأيوس شده است كه نمازگزاران، وى را بپرستند
وليكن اميد در آن بسته است كه شما را به جان يكديگر اندازد و تا حدّ قدرتش در نائره
نفاق و اختلاف و إغراء به فتنه و فساد شعلهافروزى كند. آگاه باشيد آيا من رساندم؟!
آگاه باشيد آيا من رساندم؟! سپس فرمود: بر حاضرين لازم است كه اين مطالب مرا به
غائبين برسانند، زيرا چه بسا آن أفرادى كه به آنها رسانيده مىشود سعادتشان بيشتر و
بهره برداريشان از خود أفرادى كه حضور داشتهاند بيشتر باشد.»
أبوالفداء بيان خطبه حضرت را ادامه ميدهد تا مىرسد به اينجا كه مىگويد: حضرت
فرمودند : أيّهَا النّاسُ! إنّى قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إنْ أخَذْتُمْ بِهِ
لَنْتَضِلّوا : كِتَابَاللهِ فَاعْمَلُوا بِهِ.
(94)«اى مردم! من
در ميان شما گذاردم چيزى را كه مادامى كه آن را بگيريد گمراه نشويد و آن كتاب
خداست پس بدان عمل كنيد!»
به طور روشن و آشكارا از مقايسه ميان جميع روايات وارده در اين مقام و خطبههائى
كه آنحضرت بيان فرمودهاند، به دست مىآيد كه لفظ وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى
هم در اين خطبه بوده و عناداً و بغياً و حسداً ساقط نمودهاند.
مورد هفتم: خطبه رسول الله صلى الله عليه وآله در تمسّك به ثقلين در غدير خُمّ
ما با توفيقات حضرت ايزد منّان عَزّ اسْمُه در مجلّد ششم از «امامشناسى» سفر حجّة
الودَاع رسول اكرم را كه در حقيقت مقدّمهاى براى پايهگذارى ولايت و خلافت
أميرالمؤمنينعليه السلام بود به طور تفصيل آورديم و بحث از خود حديث و خطبه
غدير به تنهائى سه مجلّد هفتم و هشتم و نهم را استيعاب كرد. اينك در اينجا فقط
با نهايت اختصار به ذكر حديث ثَقلين كه در اين خطبه آمده است از بعضى از مصادر
مهمّ تاريخى اكتفا مىنمائيم.
(95)
احمد بن ابى يعقوب كاتب عبّاسى در تاريخ خود آورده است كه چون رسول خدا از مكّه
مراجعت نمود در جائى كه نزديك جُحْفَه بود و به آن غدير خم مىگفتند هجده شب كه
از ماه ذىالحجّه سپرى شده بود، فرود آمد و به خطبه برخاست و دست علىّ بن
ابيطالبعليه السلام را گرفت و گفت:
ألَسْتُ أوْلَى بِالْمُؤمِنِينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ؟!
قَالُوا: بَلَى يَا رَسُولَ اللهِ!
قَالَ: فَمَنْ كُنْتُ مَولاَهُ فَعَلِىّ مَوْلاَهُ. اللّهُمّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ،
وَ عَادِ مَنْ عادَاهُ.
«آيا من ولايتم از ولايت مؤمنين به خودشان بيشتر واكيدتر نيست؟ گفتند: آرى اى رسول
خدا ! فرمود: بنابراين هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست. خداوندا تو ولايت كسى
را داشته باش كه او ولايت على را دارد، و دشمن بدار آنكه را كه على را دشمن دارد.»
پس از اين فرمود: أيّهَا النّاسُ! إنّى فَرَطُكُمْ وَ أنْتُمْ وَارِدِىّ عَلَى
الْحَوْضِ، وَ إنّى سَائِلُكُمْ حِينَ تُرِدُونَ عَلَىّ عَنِ الثّقَلَيْنِ،
فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونّى فِيهِمَا؟!
قَالُوا: وَ مَا الثّقَلانِ يَا رَسُولَاللهِ؟!
قَالَ: الثّقَلُ الأكْبَرُ كِتَابُ اللهِ، سَبَبٌ طَرَفُهُ بِيَدِاللهِ وَ طَرَفٌ
بِأيْدِيكُمْ، فَاسْتَمْسِكُوا بِهِ وَ لاَتَضِلّوا وَ لاَتُبَدّلُوا، وَ
عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى .
(96)
«اى مردم! من راهنما و پيشرو شما هستم و جلو مىروم و شما همگى بر من در حوض وارد
مىشويد، و چون شما مىآئيد من از شما درباره ثقلين مؤاخذه و پرسش مىكنم، حال
ببينيد چگونه حقّ مرا در ثقلين نگهدارى مىكنيد؟!
گفتند: اى رسول خدا مراد از ثقلين چيست؟!
گفت: ثقل بزرگتر كتاب خداست، واسطه وسببى است كه يك سرش به دست خداست و سر ديگرش
به دست شماست، پس آن را محكم بگيريد و گمراه نشويد و آن را تبديل و تحريف
منمائيد! و عترت من اهلبيت من.»
(97)
ابن مَغازِلى با سند متّصل خود از وليد بن صالح از امرأة زيد بن ارقم
(98)
خطبه مفصّله غدير را روايت مىكند تا مىرسد به اينجا كه رسول خداصلى الله عليه
وآله مىفرمايد: ألاَ وَ إنّى فَرَطُكُمْ وَ إنّكُمْ تَبَعِى، تُوشِكُونَ أنْ
تَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ، فَأسْألُكُمْ حِينَ تَلْقَوْنَنِى عَنْ ثَقَلِى
كَيْفَ خَلَفْتُمُونّى فِيهِمَا؟ !
قَالَ: فَاُعِيلَ
(99)
عَلَيْنَا مَا نَدْرِى مَا الثّقَلانِ حَتّى
قَامَ رَجُلٌ مِنَ الْمُهَاجِرينَ وَ قَالَ : بِأبِى أنْتَ وَ اُمّى أنْتَ يَا
نَبِىّ اللهِ مَا الثّقَلانِ؟!
«آگاه باشيد كه من پيشرو شما هستم و شما دنبالهرو من! به نزديكى در حوض كوثر بر من
وارد مىشويد، و من از شما سؤال مىكنم در وقتى كه شما مرا مىبينيد كه چگونه مرا و
حقّ مرا در آن دو خليفه و يادگار بجاى آوردهايد؟!
زيدبن ارقم مىگويد: مطلب بر ما مشكل آمد كه مراد از ثقلين چيست؟ تا مردى از
مهاجرين برخاست و گفت: پدرم و مادرم قربانت گردد اى پيامبر خدا! مراد از ثقلين
چيست؟!
قَالَ: الأكْبَرُ مِنْهُمَا كِتَابُ اللهِ تَعَالَىـ سَبَبٌ طَرَفٌ
(100)
بِيَدِ اللهِ وَ طَرَفٌ بِأيْدِيكُمْ، فَتَمَسّكُوا بِهِ وَ لاَتَضِلّوا ـ وَ
الأصْغَرُ مِنْهُمَا عِتْرَتِى. مَنِ اسْتَقْبَلَ قِبْلَتِى وَ أجَابَ
دَعْوَتِى! فَلاَتَقْتُلُوهُمْ وَ لاَ تَقْهَرُوهُمْ وَ لاَ تُقْصِرُوا
عَنْهُمْ! فَإنّى قَدْ سَألْتُ لَهُمُ اللّطِيفَ الْخَبِيرَ فَأعْطَانِى،
نَاصِرُهُمَا لِى نَاصِرٌ، وَ خَاذِلُهُمَا لِى خَاذِلٌ، وَ وَلِيّهُمَا لِى
وَلِىّ، وَ عَدُوّهُمَا لِى عَدُوّـ الخطبة.
(101)
ابن عَساكِر در «تاريخ دمشق» با سند متّصل خود از ابوطفيل عامربن واثله روايت كرده
است كه او گفت: شنيدم از زيدبن ارقم كه مىگفت: رسول خداصلى الله عليه وآله در
ميان مكّه و مدينه نزد پنج درخت بزرگ فرود آمد، مردم زير درختان را جارو زدند،
در اين حال رسول خدا رفت و نماز خواند، و پس از آن براى خطبه قيام كرد و حمد و
ثناى خدا را بجاى آورد، و از مواعظ و مطالب موجب تذكار و يادآورى به قدرى كه
خداوند مىخواست او بگويد گفت، پس از آن فرمود:
يَا أيّهَاالنّاسُ! إنّى تَارِكٌ فِيكُمْ أمْرَيْنِـ لَنْتَضِلّوا إذَا
اتّبَعْتُمُوهُمَا [ظ] ـ كِتَابَاللهِ وَ أهْلَ بَيْتِى عِتْرَتِى.
ثُمّ قَالَ: أتَعْلَمُونَ أنّى أوْلَى بِالْمُؤمِنِينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ؟! [قاله]
ثَلاثَ مرّاتٍ. فَقَالَ النّاسُ! نَعَمْ! فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه
وآله: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَإنّ عَلِيّاً مَوْلاَهُ.
(102)
«اى مردم! من در ميان شما دو چيز را باقى مىگذارم كه تا زمانى كه از اين دو چيز
پيروى كنيد گمراه نمىشويد: كتاب خدا و اهلبيت من عترت من! پس از آن فرمود: آيا
مىدانيد كه ولايت من به مؤمنين از ولايت خودشان به خودشان قوىتر و شديدتر است؟!
اين جمله را رسول خدا سه بار فرمود.
مردم گفتند آرى!...»
(103)
بَلاَذُرى در «انساب الأشرف» در ترجمه اميرالمؤمنينعليه السلام با سند متّصل خود
از زيدبن ارقم آورده است كه گفت: ما با رسولخدا در حجّةالوَداع بوديم چون به
غديرخم رسيديم امر فرمود تا زير درختان را تنظيف كردند. سپس ايستاد و گفت:
كَأنّى قَدْ دُعِيتُ فَأجَبْتُ [وَ] إنّ اللهَ مَوْلاَىَ وَ أنَا مَوْلَى كُلّ
مُؤمِنٍ، وَ إنّى تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَنْتَضِلّوا:
كِتَابَاللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى! فَإنّهُمَا لَنْيَفْتَرِقَا حَتّى
يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ . ثُمّ أخَذَ بِيَدِ عَلِىّ فَقَالَ: مَن كُنْتُ
وَلِيّهُ فَهَذَا وَلِيّهُ. اللّهُمّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ
عَادَاهُ!
راوى روايت، ابوطفيل گويد: من به زيدبن ارقم گفتم: تو خودت اين عبارت را از رسول
اكرم شنيدى؟! گفت: در زير درختان كسى نبود مگر اينكه با چشمش ديد و با گوشش
شنيد.
(104)
نسائى در «خصائص» خود اين روايت را از زيدبن ارقم روايت كرده است.
(105)
مُلاّ على مُتّقى در «كَنْزالْعُمّال» از ابنجَرير طَبَرى در «مُسْنَد زيد بن
ارقم» از ابوطُفَيل آورده است كه: چون رسول خداصلى الله عليه وآله از حجّة
الوَداع بازگشتند و به غدير خمّ رسيدند، امر كردند تا زير درختان را نظيف كردند
و فرمودند:
كَأنْ قَدْ دُعِيتُ فَأجَبْتُ. إنّى قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ،
أحَدُهُمَا أكْبَرُ مِنْ الآخَرِ: كِتَابَ اللهِ ـ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ
السّمَاءِ إلَى الأرْضِـ وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى، فَانْظُرُوا كَيْفَ
تَخْلُفُونّى فِيهِمَا، فَإنّهُمَا لَنْيَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ
الْحَوْضَ.
ثُمّ قَال: إنّ اللهَ مَوْلاَىَ وَ أنَا وَلِىّ كُلّ مُؤمِنٍ. ثُمّ أخَذَ بِيَدِ
عَلِىّ فَقَالَ: مَن كُنْتُ وَلِيّهُ فَعَلىّ وَلِيّهُ. اللّهُمّ وَالِ مَنْ
وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ!
فَقُلْتُ لِزَيْدٍ: أنْتَ سَمِعْتَهُ مِنْ رَسُولِاللهِصلى الله عليه وآله؟!
فَقَالَ : مَا كَانَ فِى الدّوْحَاتِ أحَدٌ إلاّ قَدْ رَآهُ بِعَيْنِهِ وَ
سَمِعَهُ بِاُذُنِهِ (ابن جرير).
(106)
ابونُعَيْم اصفهانى با سند متّصل خود روايت مىكند از عبدالله بن جعفرـ در قرائتى
كه براى او شده و با اذنى كه در روايت آن به ابونُعَيْم داده شده است ـ كه گفت:
حديث كرد براى ما احمد بن يونس طَبّى، حديث كرد براى ما عمّاربن نَصْر، حديث
كرد براى ما ابراهيمبن الْيَسَع مَكّى، حديث كرد براى ما جعفر بن محمّد از
پدرش از جدّش از على كه گفت: رسولخداصلى الله عليه وآله در جُحْفه براى ما
خطبه خواند...
(107)
و گفت:
أيّهَا النّاسُ! لَسْتُ أوْلَى بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُِمْ؟ قَالُوا: بَلَى! قَالَ:
فَإنّى كَأنّى لَكُمْ عَلَى الْحَوْضِ فَرَطاً وَ سَائِلُكُمْ عَنِ
اثْنَتَيْنِ: عَنِ الْقُرآنِ وَ عَنْ عِتْرَتِى ـ الخطبة.
(108)
سَخَاوى با تخريج ابنعُقْده روايت كرده است از هارون بن خارجه از فاطمه دختر على
بن ابى طالبعليه السلام از اُمّ سَلمَه كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله در
غدير خم دست على را گرفت و بلند كرد تا جايى كه ما سپيدى زير بغل رسول خدا را
ديديم و گفت: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ (الحديث). و نيز گفت: ياَ أيّهَا النّاسُ!
اِنّى مُخَلّفٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى، وَ لَنْ
يَتَفَرّقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ.
(109)
قُنْدُوزى با تخريج بزّاز در مسندش روايت كرده است از اُمّ هانى خواهر
اميرالمؤمنينعليه السلام كه چون رسول اكرمصلى الله عليه وآله از حجّش مراجعت
نمود و در غدير خمّ نازل شد، در ميان گرماى روز به خطبه ايستاد و گفت:
أيّهَا النّاسُ! إنّى اُوشِكُ أنْ اُدْعَى فَاُجِيبَ، وَ قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ
مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَنْتَضِلّوا أبداً: كِتَابَ اللهِ ـ حَبْلٌ
طَرَفُهُ بِيَدِ اللهِ وَ طَرَفُهُ بِأيدِيكُمْ ـ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتى.
اُذكّرُكُمُ اللهَ فِى اَهْلِ بَيْتِى، ألاَ اِنّهُمَا لَنْيَفْتَرِقَا حَتّى
يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ.
(110)
ابو موسى مَداينى در «سِيرُ الصّحابة» حديث غدير خمّ را مفصّلاً از حذيفة بن
اُسَيد تخريج كردهاست تا مىرسد به اين فقره كه رسول خدا مىفرمايد:
ألاَ وَ إنّى سَائِلُكُمْ حِينَ تَنْزِلُونَ عَلَىّ عَنِ الثّقَلَيْنِ!
فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونّى فِيهِمَا حِينَ تَلْقَوْنّى؟! قَالُوا: وَ مَا
الثّقَلاَنِ يَا رَسُولَ اللهِ؟!
قَالَ: الثّقَلُ الأكْبَرُ كِتَابُ اللهِ ـ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِيَدِاللهِ وَ
طَرَفُهُ بِأيْدِيكُمْ؛ فَاسْتَمْسِكُوا بِهِ؛ وَ لاَ تَضِلّوا وَ تُبَدّلُوا ـ
وَ الثّقَلُ الْأصْغَرُ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى. قَدْ نَبّأنِىَ اللّطِيفُ
الْخَبِيرُ أنّهُمَا لَنْيَفْتَرِقَا حَتّى يَلْقَيَانّى وَ سألْتُ رَبّى
لَهُمَا ذَلِكَ!
(111)
شيخ عبيدالله حنفى آمر تسرّى اين حديث را به عين همين متن از حُذَيفة بن اُسَيْد
تخريج كرده است.
(112)
شمسالدّين سَخاوى اين حديث را با همين متن از حذيفة بن اُسَيْد و زيدبن ارقم از
طبرانى در «معجم كبير» آورده است و در پايان آن گويد: و از همين وجه ضياء در
«مختاره» آورده است، و ابونُعَيْم در «حِلْيَه» و غيره از حديث زيدبن حسن
انماطى از معروف بن خرّبوذ از ابوطُفَيْل از حذيفه به تنهائى روايت كرده است.
(113)
نورالدّين سمهودى اين حديث را با همين متن از حُذيفة بن اُسَيد و عامر بن ليلى ابن
ضمرة با تخريج ابن عقده در كتاب «موالاة» از طريق عبدالله بن سنان از ابوطفيل
از آن دو نفر روايت كرده است، و ايضاً از طريق ابن عقده، ابوموسى مدينى در
«سِيَر الصحابة» و حافظ ابوالفتوح عِجْلى در كتاب خود به نام «الموجز من فضائل
الخلفاء» روايت نمودهاند.
(114)
ابن عساكر دمشقى اين حديث را با همين متن، در سياق طرق حديث غدير از معروف بن
خرّبوذ مكّى از ابوطُفَيل از حُذَيفَة بُن اُسَيْد غِفارى روايت نموده است.
(115)
سخاوى حديث ثقلين را در روز غدير خمّ از ابوسعيد خدرى به لفظ ديگرى نيز آورده است
كه وى از زمره هفده نفر صحابى بود كه حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام آنها را و
بقيّه حضار را قسم بهخدا دادند تا آنان كه در غدير بودند برخيزند و شهادت
دهند.
و اين حديث را با تخريج ابن عقده از طريق محمّد بن كثير از فِطْر و ابوجارود از
ابوطفيل روايت نموده است، و متن حديث در خصوص ثقلين اين است:
ثُمّ قَالَ: أيّهَا النّاسُ! إنّى تارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ
عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتى. فَإنّهُمَا لَنْيَتَفَرّقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ
الْحَوْضَ. نَبّأنِى بِذَلِكَ اللّطِيفُ الْخَبِيرُ.
و از علىعليه السلام بخصوصه اينطور ياد فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِىّ
مَوْلاَهُ . اين شهادت را كه ابوسعيد در جمله هفده نفر داده است، حضرت فرمود:
صَدَقْتُمْ، و أنَا عَلَى ذَلِكَ مِنَ الشّاهِدِينَ.
(116)
و سَخاوى نيز حديث ثقلين را با تخريج ابن عقده در «موالاة» از حديث ابراهيم محمّد
اسلمى از حسين بن عبدالله بن ضميره از پدرش از جدّش: ضميره اسلمى در روز غدير
خمّ از حجّةالوداع بدين عبارت روايت كرده است كه: فَقَالَصلى الله عليه وآله:
أمّا بَعْدُ، أيّهَا النّاسُ ! فَإنّى مَقْبُوضٌ اُوشِكُ أنْ اُدْعَى
فَاُجِيبَ، فَمَا أنْتُمْ قَائِلُونَ؟!
قَالُوا: نَشْهَدُ أنّكَ قَدْ بَلّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ أدّيْتَ!
قَالَ: إنّى تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلّوا: كِتَابَ
اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتى. ألاَ وَ إنَهُمَا لَنْيَتَفَرّقَا حَتّى
يَرَِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ. فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونّى فِيهِمَا.
(117)
و به حديث ثقلين در روز غدير از رسول اكرمصلى الله عليه وآله اشاره فرموده است
علاّمه آيةالله سيّد شرف الدين عاملى در كتاب «المراجعات».
(118)،
(119)
مورد هشتم: گفتار رسول خداست در تمسّك به ثَقَلَيْن بعد از نماز صبح
شيخ طوسى در «امالى» با سند متّصل خود از جابر بن عبدالله أنصارى روايت كرده است
كه : روزى رسول خداصلى الله عليه وآله نماز صبح را براى ما بجاى آورد، و چون از
نماز فارغ شد، روى به ما آورده و براى ما سخن مىگفت و پس از آن فرمود: اى مردم
هر كس فاقد خورشيد گردد به ماه تمسّك مىكند، و هر كس فاقد ماه گردد به فرقدان
تمسّك مىنمايد. جابر گويد : من و ابوايّوب انصارى برخاستيم و با ما اَنَس بود
و عرض كرديم: اى رسول خدا، مراد از خورشيد چيست؟ فرمود: من هستم. آنگاه
رسولالله براى ما مثلى زد و گفت:
خداوند تعالى ما را كه خلق فرمود به منزله ستارگان آسمان قرار داد كه هرگاه
ستارهاى ناپديد شود ستاره دگرى طلوع مىكند. من خورشيدم. چون مرا بردند تمسّك
به ماه كنيد! گفتيم ماه كيست؟!
فرمود: أخِى وَ وصِيّى، وَ وَزيرِى، وَ قاضِى دَيْنِى، وَ أبُو وَلَدَىّ، وَ
خَلِيفَتِى فِى أهْلِى.
«برادر من، و وصىّ من، و وزير من، و پرداخت كننده دَين من و پدر دو پسران من، و
خليفه من در اهل من.»
گفتيم: مراد از فرقدان كيستند؟ فرمود: حَسَن و حُسَيْن. و سپس قدرى سكوت نمود و
فرمود : هَؤُلاَءِ وَ فَاطِمَةُ هِىَ الزّهْرَةُ عِتْرَتِى وَ أهْلُ بَيْتِى.
هُمْ مَعَ الْقُرآنِ لاَ يَفْتَرِقَانِ حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ.
(120)«آن جماعت با فاطمه كه اوست ستاره زهره تابناك و درخشان، آنهايند
عترت من اهل بيت من، ايشان با قرآنند، جدائى ندارند تا در حوض بر من وارد
شوند.»
مورد نهم: گفتار رسول خدا در تمسّك به ثقلين بعد از نماز ظهر
قندوزى از «مناقب» احمد بن حَنْبل از احمد بن عبدالله بن سلام از حُذَيفة بن يمان
روايت مىكند كه او گفت: رسول اكرمصلى الله عليه وآله نماز ظهر را براى ما
انجام دادند و سپس با چهره مبارك خود رو به ما كرده و فرمودند:
مَعَاشِرَ أصْحَابِى! اُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللهِ وَ الْعَمَلِ بِطَاعَتِهِ، وَ
إنّى اُدْعَى فَاُجِيبُ، وَ إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ
وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتى، اِنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِمَا لَنْتَضِلّوا، وَ
إنّهُمَا لَنْيَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ. فَتَعَلّمُوا
مِنْهُمْ وَ لاَتُعَلّمُوهُمْ فَإنّهُمْ أعْلَمُ مِنْكُمْ.
(121)
«اى جماعت اصحاب من، من شما را وصيّت مىكنم به تقواى خداوند ، و عمل به طاعتش، و
من خوانده مىشوم و اجابت دعوت مىنمايم، و من در ميان شما دو چيز گرانقيمت و
ارزشمند باقى مىگذارم: كتابالله و عترت من اهلبيت من. پس شما از آنها يادبگيريد
و به آنها ياد ندهيد، چرا كه ايشان اعلم از شما مىباشند.»