درس 191 تا 195: موارد صدور ، و مواقع احتجاج ، و بحث كلامى حديث ثقلين
بسمالله الرّحمن الرّحيم
و صلّى الله على محمّد و آله الطّاهرين، و لعنةالله على أعدائهم أجمعين، من الآن
إلى قيام يومالدين، و لاحول و لاقوّة إلاّ بالله العلىّ العظيم.
قالَ اللهُ الحكيمُ فى كِتابِهِ الْكَرِيم:
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِاللهِ جَميعاً وَ لاَتَفَرّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ
اللهِ عَلَيْكُمْ إذْ كُنْتُمْ أعْداءً فَألّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ
فَأصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إخْوَاناً وَ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ
النّارِ فَأنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيّنُ اللهُ لَكُمْ آيَاتِهِ
لَعَلّكُمْ تَهْتَدُونَ!
(1)
«همگى به ريسمان خدا چنگزنيد و تفرقهنكنيد، و نعمت خداوند را كه بر شما ارزانى
داشت به خاطر بياوريد، در آن زمانى كه شما دشمنِ هم بوديد و خداوند در ميان دلهاى
شما اُلفتافكند و بنابراين درسايه نعمتخدا برادر شديد، و شما در لب پرتگاه گودال
آتش بوديد و خداوند شما را از آن برگرفت. اينطور اى پيامبر، خداوند آياتش را بر
شما مردم، روشن و مبيّن مىدارد به اميد آنكه شما راه را پيدا كنيد!»
و آيه ما قبل از اين آيه اين است:
يَا أيّهَاالّذينَ آمَنُوا اتّقُوااللهَ حَقّ تُقَاتِهِ وَ لاَتَمُوتُنّ إلاّ وَ
أنْتُمْ مُسْلِمُونَ.
(2)
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، تقواى خدا را آن طور كه بايد و شايد و سزاوار مقام
تقواى اوست بجاى آوريد و مبادا مرگ شما را فراگيرد مگر آنكه شما در درجه أعلاى
اسلام و تسليم باشيد!»
و آيات بعد از اين آيه، اينهاست:
وَلْتَكُنَ مِنْكُم اُمّةٌ يَدْعُونَ إلَى الْخَيْرِ وَ يَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ
وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اُولَئِكَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ. وَ
لاَتَكُونُوا كَالّذِينَ تَفَرّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ
الْبَيّنَاتُ وَ اُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ.
(3)
«و بايد در ميان شما اُمّتى باشند كه به سوى خير بخوانند، و امر به معروف كنند، و
نهى از منكر بنمايند، و آنها هستند آنان كه البتّه رستگارند. و نبايد بوده باشيد
مانند آنان كه تفرّق پيدا كردند، و اختلاف نمودند پس از آنكه بيّنات و ادلّه واضح و
آشكارا بدانها رسيد، و آن جماعت براى ايشان است عذاب عظيم.»
تا مىرسد به اين آيه كه مىفرمايد: كُنْتُمْ خَيْرَ اُمّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ
تَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ و تُؤمِنُونَ
بِاللهِ وَ لَوْ آمَنَ أهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ
الْمُؤمِنُونَ وَ أكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ
(4).
«شما بهترين اُمّتى بوديد كه براى مردم برگزيده شد، كه به شايستگى و نيكى و امور
شناخته شده و پسنديده امر مىكرديد، و از زشتى و پليدى و امور ناشناخته و نكوهيده
نهى مىنموديد و ايمان به خدا مىآورديد! و اگر اهل كتاب هم ايمان آورده بودند
تحقيقاً براى ايشان خوب بود. بعضى از آنان از مؤمنين هستند و اكثريّت آنها از
فاسقين مىباشند.»
حضرت علاّمه ا ستاذنا الأعظم آيةالله طباطبائى ـ قدس الله تربته الزّكيّة ـ در
تفسير وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِاللهِ جَميعاً وَ لاَ تَفَرّقُوا، فرمودهاند:
خداوند سبحانه در آيات سابقه فرمود: وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأنْتُمْ تُتْلَى
عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللهِ
فَقَدْ هُدِىَ إلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ
(5).
«و چگونه شما كافر شدهايد در حالى كه آيات خدا بر شما خوانده مىشود و در ميان شما
رسول خدا مىباشد؟! و كسى كه اعتصام به خدا نموده او را تكيهگاه خود قرار دهد،
تحقيقاً به سوى صراط مستقيم رهبرى شده است.»
اين آيه مىرساند كه تمسّك به آيات خدا و به رسول خدا (كتاب و سنّت) اعتصام به
خداست و متمسّك و معتصم بالله در امن و ايمنى است و هدايتش تضمين شده است. و
تمسّك به رسول خدا تمسّك به كتاب خداست، زيرا كه كتاب، امر به تمسّك به رسول
الله را نموده است: مَا آتَاكُمُ الرّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ
فَانْتَهُوا.
(6)«آنچه را كه رسول ما به شما داده است، پس بر شما
واجب است آن را بگيريد، و آنچه را كه از شما منع كرده است پس واجب است از آن
اجتناب نمائيد!» و در آيه مورد نظر و تفسير يعنى در و اعْتَصِمُوا
بِحَبْلِاللهِ جَمِيعاً مىبينيم كه آن اعتصام سابق كه مردم را به سوى آن فرا
خواند: وَ من يعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقيم، تغيير و تبديل يافته و از
اعتصام به خدا، به اعتصام به ريسمان خدا تعبير شده است.
و از اين نتيجه مىشود كه حَبْل و ريسمانِ خدا همان كتاب خداست كه واسطه و رابط
ميان بنده و معبود است و آسمان را با زمين متّصل مىنمايد. و اگر مىخواهى
اينطور بگو كه ريسمان خدا، قرآن و پيغمبر صلى الله عليه وآله است، و دانستى كه
مفاد و مرجع هر دو يكى است.
و قرآن كريم اگرچه هيچگاه نمىخواند مگر به تقواى حقيقى و اسلام ثابت ليكن منظور
اين آيه غير از منظور آيه سابقه است كه به حقيقت تقوى و مرگ در حال اسلام ثابت
و واقعى فرا مىخواند: يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا اتّقُوا اللهَ حَقّ
تُقَاتِهِ وَ لاَتَمُوتّنّ إلاّ وَ أنْتُمْ مُسْلِمُونَ. زيرا كه آيه سابقه،
متعرّض حكم افراد است و اين آيه مورد تفسير متعرّض حكم جماعت مجتمع؛ و دليل
گفتار ما لفظ جَميعاً و لفظ لاَتَفَرّقُوا مىباشد . و عليهذا اين آيات همان
طور كه هر فردى را به عمل به كتاب و سنّت امر مى كند همان طور مجتمع اسلامى را
به اعتصام به كتاب و سنّت امر مىنمايد.
(7)
علاّمه مطلب را ادامه مىدهند تا مىرسند به آيه: وَ لاَ تَكُونُوا كَالّذِينَ
تَفَرّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيّنَاتُ. و در اينجا
مىفرمايند: خداوند سبحانه در بسيارى از موارد كلامش اين تفرقه و اختلاف را به
ظلم و بغى و ستم نسبت داده است. خداوند سبحانه و تعالى مىگويد: وَ مَا
اخْتَلَفَ فِيهِ إلاّ الّذينَ اُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ
الْبَيّنَاتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ
(8). «و در آن اختلاف نكردند مگر بعد از آنكه ادّله و بيّنههاى روشن
بدانها رسيد از روى ظلم و بغى و تجاوزى كه در ميان آنها بود.»
با اينكه مىدانيم ظهور اختلاف در عقائد و آراء در ميان مردم به واسطه اختلاف
فهمها و سعه انديشههايشان ضرورى است. ليكن با وجود ضرورى بودن اختلاف در
عقائد و افكار، رد كردن مجتمع صحيح اين اختلاف را و بر گرداندن افراد مختلف
العقيده و الفكر را به جانب اتّحاد همچنين ضرورى است. پس رفع اختلاف بدين گونه
ممكن است، و به واسطه آن عامل برطرف كننده مقدور است؛ و اعراض امّت از اين امر،
بغى و ستمى است از ناحيه آنها و القاء نفوسشان را در تهلكه اختلاف، تعدّى و
تجاوزى است كه با اختيار از آنها سر زده است.
قرآن عظيم در دعوت خود به اتّحاد تأكيد مىفرمايد و در نهى و جلوگيرى از اختلاف به
حدّ اعلاى بلوغ رسيده است. و اين نيست مگر به علّت آنكه در امر اين امّت تفرّس
نموده است كه آنها نيز مانند امّت هاى پيشين، بلكه بيشتر و شديدتر از آنها
بزودى با هم اختلاف مىكنند. و ما در ابحاث سابقه مراراً گفتهايم: دأب قرآن
كريم آن است كه هر جا كه در تحذير از چيزى مبالغه مىكند، و در نهى از ارتكاب
آن اِصرار و اِبرام زياد اعمال مىدارد، اين علامت وقوع آن چيز و ارتكاب آن
است.
و اين امرى است كه پيغمبرصلى الله عليه وآله مانند قرآن خبرداده است كه اختلاف
كمكم در اُمّتش ظهور مىكند، و سپس به صورت فرقههاى گوناگون پديدار مىشوند،
همان طور كه يهود و نصارى در ميان خود اختلاف كردند اين امّت نيز بزودى با هم
اختلاف پيدا مىكنند، و اين امر در بحث روائى كه عنقريب خواهد آمد روشن مىشود.
حوادث واقعه تاريخ، و جريانات تازه پديد، اين غيبگوئى قرآن را تصديق مىنمايد.
امّت رسول خداصلى الله عليه وآله پس از وى درنگ نكردند كه ناگهان متفرّق و
متشتّت شدند و به صورت آراء و مذاهب و مكاتب گوناگونى درآمدند كه بعضى بعض دگر
را تكفير كردند. و اين جريان از عصر صحابه تا امروز كه ما هستيم پيوسته ادامه
دارد و هر وقت كسى خواسته است در ميان دو مذهب رفع اختلافى را بنمايد، خود
زاينده مذهب سومى گرديده است.
آنچه كه بحث تحليلى و تجزيه ما را بدان رهبرى مىكند آن است كه اصل اين اختلاف به
منافقين برمىگردد كه قرآن درباره آنها با گفتار شديد و غليظ به ميدان آمده
است، و خدعه و مكرشان را عظيم شمرده است.
و اگر آنچه را كه خداوند در آيات سوره بقره، و توبه، و احزاب، و منافقين، و غيرها
بيان كرده است بنگرى تعجّب خواهى نمود. و اين در حالى بود كه رسولالله زنده
بود و وحى منقطع نبود، امّا همين كه خداوند او را قبض روح نمود ناگهان دفعةً
واحدة نام منافقين از بين رفت و زنگهايشان از صدا بيفتاد.
كَأنْ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الْحَجُونِ إلَى الصّفَا
أنِيسٌ وَ لَمْ يَسْمُرْ بِمَكّةَ سَامِرٌ
«تو گوئى كه از حَجون تا كوه صفا انيسى نبوده است و در مكّه هيچ همدرد و همزبان و
همگفتگوى در شب وجود نداشته است.»
و درنگى نشد كه مردم خود را در دامان اختلاف شديدى يافتند، هر كدام به سوئى و به
كنارى؛ مذاهب مختلف در نهايت بُعد و دورى از هم در آن به وجود آمد و حكومتهاى
استبداد و تحكّم و زورگوئى ايشان را بنده و برده خود كرد و سعادت حيات و زندگى
را به شقاوت ضلال و گمراهى بدل كردند وَ اللهُ الْمُسْتَعَان. و اميد ما از
خداوند آن است كه ما را به استيفاى اين بحث در سوره برائت انشاءالله موفّق
گرداند.
(9)،
(10)،
(11)
آية الله علاّمه در بحث روائى از جمله مىفرمايند: در تفسير «الدّرّ المنثور» در
قول خداى تعالى: واعتصموا بحبل الله جميعاً ـ الآية گويد: ابن ابى شيبه و ابن
جرير از ابوسعيد خُدْرى تخريج روايت كردهاند كه او گفت: رسولخداصلى الله عليه
وآله گفتند: كِتَابُ اللهِ هُوَ حَبْلُ اللهِ الْمَمْدُودُ مِنَ السّمَاءِ
اِلَى الأرْض. «كتاب خدا ريسمانى است كه از آسمان به سوى زمين كشيده شده است.»
و در «الدّرّ المنثور» آمده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: اين قرآن
سبب و واسطهاىاست كه يك طرفش بهدست خداست و طرف دگرش به دست شماست؛ پس بدان
تمسّك كنيد كه گمراه نخواهيد شد و ابداً پس از آن گمراه نخواهيد شد! (لَنْ
تضِلّوا وَ لَنْ تَضِلّوا بَعْدَهُ اَبَداً)، با تخريج ابن ابى شيبه از ابوشريح
خزاعى.
و در «معانى الأخبار» از حضرت سجّادعليه السلام است كه در ضمن حديثى فرمود: وَ
حَبْلُ اللهِ هُوَ الْقُرْآنُ. «ريسمان خدا همان قرآن است.» و در باره اين معنى
روايات ديگرى از طرق فريقين شيعه و عامّه آمده است.
و در «تفسير عيّاشى» از حضرت باقرعليه السلام است كه: آلُ مُحَمّدٍ هُمْ
حَبْلُاللهِ الّذِى أمَرَ بِالاِعْتِصَامِ بِهِ، فَقَالَ: وَ اعْتَصِمُوا
بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَ لاَتَفَرّقُوا. «آل محمّد، ايشانند ريسمان خدا، آن
ريسمانى كه خداوند امر كرده است بدان اعتصام جويند، و فرموده است: و همگى به
ريسمان خداوند معتصم گرديد و جدائى و تفرقه ننمائيد!»
علاّمه مىفرمايند: راجع بدين معنى روايات ديگرى است و در بيان ما در قرآن مطالبى
آمد كه اين واقعيّت را تأييد مىكند و روايات بعدى نيز اين معنى را تأييد
مىنمايد.
و در تفسير «الدّرّ الْمَنْثُور» طبرانى از زيدبن ارقم تخريج كرده است كه رسول
خداصلى الله عليه وآله فرمود: إنّى لَكُمْ فَرَطٌ وَ إنّكُمْ وَارِدُونَ عَلَىّ
الْحَوْضَ، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونّى فِى الثّقَلَيْنِ؟!
قِيلَ: وَ مَا الثّقَلاَنِ يَا رَسُولَ اللهِ؟!
قَالَ: الأكْبَرُ كِتَابُاللهِ عَزّوَجَلّ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِأيْدِيكُمْ،
فَتَمَسّكُوا بِهِ لَنْتَزَالُوا وَ لَنْتَضِلّوا؛ وَ الأصْغَرُ عِتْرَتِى،
وَ إنّهُمَا لَنْيَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ، وَ سَألْتُ
لَهُمَا ذَاكَ رَبّى، فَلاَتَقَدّمُوهُمَا فَتَهْلِكُوا، وَ لاَتُعَلّمُوهُمَا
فَإنّهُمَا أعْلَمُ مِنْكُمْ.
«من براى شما جلودار رهبرى هستم، و شما بر من در حوض كوثر وارد خواهيد شد، پس
ملاحظه كنيد تا چگونه مرا و حقّ مرا در ثقلين (آن دو چيز نفيس و ارزشمند) باقى
مىگذاريد؟!
گفتند: اى رسول خدا مراد شما از ثقلين چيست؟!
فرمود: آن متاع ارزشمند و نفيس بزرگتر، كتاب خداى عزّوجلّ است كه يك سوى آن به دست
خداست و سوى ديگر آن به دست شماست، پس بدان متمسّك گرديد كه ثابت مىمانيد و
گمراه نمىگرديد . و متاع ارزشمند و نفيس كوچكتر عترت من است، و آن دو از هم
جدائى ندارند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند. و من اين پيوند و عدم انفكاك آن
دو را از پروردگارم خواستهام. بنابر اين شما از آن دو پيشى نگيريد كه هلاك
مىشويد، و به آنها نياموزيد زيرا كه آن دو اعلم از شما مىباشند.»
علاّمه مىفرمايند: حديث ثَقَلَيْن از متواتراتى است كه بر روايت آن فريقين (شيعه
و عامّه) اجماع دارند و در اوائل سوره بحث آن گذشت كه راويان آن را از اصحاب
مردان و زنان به سى و پنج راوى رسانيدهاند و جمع كثيرى از روات و اهل حديث آن
را روايت نمودهاند .
در تفسير «الدّرّ المنثور» ايضاً ابنماجه و ابن جرير و ابن ابى حاتم از انس تخريج
كردهاند كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله گفتهاند: اِفْتَرَقَتْ بَنُو
إسْرَائِيلَ عَلَى إحْدَى وَ سَبْعينَ فِرْقَةً، وَ إنّ اُمّتِى سَتَفْتَرِقُ
عَلَى اثْنَتَيْنِ وَ سَبْعينَ فِرْقَةً كُلّهُمْ فِى النّارِ إلاّ وَاحِدَةٌ.
قَالُوا: يَا رَسُولَ اللهِ! وَ مَا هَذِهِ الْوَاحِدَةُ؟!
قَالَ: الْجَمَاعَةُ. ثُمّ قَالَ: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً!
«بنى اسرائيل به هفتاد و يك فرقه منشعب و جدا شدند، و امّت من به هفتاد و دو فرقه
منشعب و جدا خواهند شد كه همگى در آتشند مگر يك فرقه. گفتند: اى رسول خدا! آن يك
فرقه كدام فرقه است؟! فرمود: جماعت. و پس از آن فرمود: جميعاً به ريسمان خدا اعتصام
كنيد!»
(12)
علاّمه مىفرمايند: اين روايت نيز از مشهورات است و شيعه به گونهاى ديگر آن را
روايت كرده است به طورى كه در «خصال» و «معانى الأخبار» و «احتجاج» و «امالى» و
«كتاب سليم بن قيس» و «تفسير عيّاشى» آمده است
(13)
و ما با عبارت «خصال» مىآوريم كه او با إسناد خود به سليمان بن
مهران از جعفربن محمّد از پدرانش از اميرالمؤمنينعليه السلام روايت كرده است
كه فرمود: من شنيدم از رسول خداصلى الله عليه وآله كه مىفرمود: «امّت موسى پس
از وى بر هفتاد و يك ملّت پراكنده شدند، يك ملّت از آنها اهل نجاتند و هفتاد
ملّت از آن در آتش. و امّت عيسى پس از وى بر هفتاد و دو ملّت پراكنده شدند، يك
ملّت از آنها اهل نجاتندو هفتاد و يك از آنها در آتش. و امّت من پس از من بر
هفتاد و سه ملّت پراكنده شوند، يك ملّت از آنها اهل نجاتند و هفتاد و دو ملّت
از آنها در آتش.»
و اين روايت موافق است با رواياتى كه اينك بيان مىنمائيم.
در تفسير «الدّرّالْمَنْثُور» وارد است كه ابو داود تِرْمَذى و ابن مَاجه و حاكم ـ
و حاكم آن را صحيح شمرده است ـ از ابُوهريره روايت كردهاند كه گفت: «رسول
خداصلى الله عليه وآله فرمود: يهود بر هفتاد و يك فرقه منقسم شدند، و نصارى بر
هفتاد و دو فرقه، و اُمّت من بر هفتاد و سه فرقه.»
علاّمه مىفرمايد: و اين معنى نيز با طرق ديگرى از معاويه و غيره روايت شده است.
و در تفسير «الدّرّ المنثور» است كه حاكم تخريج روايت كرده است از عبدالله بن عمر
كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «بر امّت من خواهد آمد آنچه بر
بنىاسرائيل آمده است (حَذْوَ النّعْلِ بِالنّعْلِ)، كاملاً مشابه و نظيرِ هم،
مثل تشابه يك لنگه كفش با لنگه ديگر، به طورى كه در بنىاسرائيل اگر كسى بود كه
با مادرش آشكارا زنا مىنمود، در امّت من هم نظير آن خواهد بود.
بنىاسرائيل بر هفتاد و يك ملّت منقسم شدند، و امّت من برهفتاد و سه ملّت منقسم
خواهد شد كه همگى در آتشند مگر يك ملّت. گفته شد: آن ملّت كدام است؟! فرمود: آن
ملّتى كه امروز من و اصحاب من برآنند.»
علاّمه مىفرمايند: و از «جامع الاُصول» ابن اثير جَزَرى از ترمَذى از عمرو بن عاص
از رسول اكرمصلى الله عليه وآله مثل اين روايت آمده است.
و در «كمالالدّين» با اسناد خود از غياث بن ابراهيم از حضرت صادق از پدرانشعليهم
السلام روايت است كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله گفت: كُلّ مَا كَانَ فِى
الاُمَمِ السّالِفَةِ فَاِنّهُ يَكُونُ فِى هذِهِ الاُمّةِ مِثْلُهُ حَذْوَ
النّعْلِ بِالنّعْلِ، وَ الْقُذّةِ بِالْقُذّةِ.
«تمام آنچه در امّتهاى پيشين بوده است مثل آن در اين امّت خواهد بود مانند تشابهى
كه يك لنگه نعل
(14)
با لنگه ديگر آن دارد، و مانند تشابهى كه يك چوبه
تير با يك چوبه ديگر دارد.»
(15)
و در «تفسير قمّى» از رسول اكرمصلى الله عليه وآله وارد است كه فرمود:
لَتَرْكَبُنّ سُنّةَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ حَذْوَ النّعْلِ بِالنّعْلِ وَ
الْقُذّةِ بِالْقُذّةِ، لاَتُخْطِؤُونَ طَرِيقَهُمْ وَ لاَيُخْطَى، شِبْرٌ
بِشِبْرٍ وَ ذِرَاعٌ بِذِراعٍ، وَ بَاعٌ بِبَاعٍ، حَتّى أنْ لَوْ كَانَ مَنْ
قَبْلَكُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبّ لَدَخَلْتُمُوهُ !
قَالُوا: الْيَهُودَ وَ النّصَارَى تَعْنِى يَا رَسُولَاللهِ؟! قَالَ: فَمَنْ
أعْنِى؟ لَتَنْقُضُنّ عُرَى الإسْلامِ عُرْوَةً عُرْوَةً، فَيَكُونُ أوّلُ مَا
تَنْقُضُونَ مِنْ دينِكُمُ الأمَانَةَ، وَ آخِرُهُ الصّلَوةَ.
«شما تحقيقاً و حتماً بر مركب سنّت پيشينيان از خود سوار خواهيد شد، طابق النّعل
بالنّعل و القُذّة بالقُذّة، شما از راه و روش آنها تخطّى نخواهيد نمود و آن طريق
هم به خطا پيموده نمىشود، شِبرْ به شِبرْ، و ذراع به ذراع، و باع به باع،
(16)
تا به جائى كه اگر در پيشينيان از شما كسى بوده است كه در سوراخ
سوسمارى داخل مىشده است شما نيز داخل مىشويد.
گفتند: اى رسول خدا! مقصود شما يهود و نصارى هستند؟! فرمود: من آنان را قصد مىكنم
پس چه كسى را غير از آنها قصد دارم؟! سوگند به خدا كه يكايك از دستگيرههاى
اسلام را مىشكنيد ! اوّلين چيزى را كه از دينتان مىشكنيد امانت است و آخرين
چيز از آن نماز.»
و از «جامع الاُصول» در آنچه از كتب صحاح استخراج كرده است و از صحيح ترمذى از
رسول اكرمصلى الله عليه وآله روايت است كه فرمود: وَ الّذِى نَفْسِى بِيَدهِ
لَتَرْكَبُنّ سُنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ. «سوگند به آن خدائى كه جان من در
دست اوست هر آينه شما مرتكب تمام سنّتها و عادات و افعال شنيعه آنان كه قبل از
شما بودند خواهيد شد!»
و در روايت رَزين
(17)
اين عبارت نيز به دنبال آن آمده است: حَذْوَ
النّعْلِ بِالنّعْلِ وَ الْقُذّةِ بِالْقُذّةِ، حَتّى إنْ كَانَ فِيهِمْ مَنْ
أَتَى اُمّهُ يَكُونُ فِيكُمْ فَلاَ أدْرى أتَعْبُدُونَ الْعِجْلَ أمْ لاَ؟!
(18)
«عيناً و طبقاً با كارهاى آنان بدون هيچ تفاوت، حتّى اگر در ميان آنان كسى باشد كه
با مادرش جمع شود، در ميان شما هم خواهد بود، پس من نمىدانم آيا گوساله را هم
مىپرستيد يا نه؟!»
علاّمه مىفرمايند: اين روايت نيز از روايات مشهورهاى است كه آن را اهل سنّت در
كتابهاى صحاحشان و غيرها روايت كردهاند؛ و روات شيعيان نيز در جوامع حديثشان
روايت نمودهاند .
و در صحيحين (صحيح بخارى و صحيح مسلم) از انس روايت است كه رسول اكرمصلى الله
عليه وآله فرمودند كه: لَيَرِدَنّ عَلَىّ الْحَوْضَ رِجَالٌ مِمّنْ صَاحَبَنِى
حَتّى إذَا رُفِعُوا اخْتُلِجُو
(19)
دُونِى، فَلَاَقُولُنّ أىْ
رَبّ أصْحَابِى! فَلَيُقَالَنّ: إنّكَ لاَ تَدْرِى مَا أحْدَثُوا بَعْدَكَ!
«سوگند كه هر آينه البتّه مردانى از اصحاب من بر من در حوض كوثر وارد خواهند شد تا
همين كه بخواهد به حساب آنها رسيدگى شود از نزد من ايشان را بربايند و جدا كنند و
روانه دوزخ سازند. پس البتّه من خواهم گفت: اى پروردگار من! اينها اصحاب من هستند!
پس البتّه در جواب من گفته خواهد شد: تو نمىدانى آنان پس از تو چه كارهائى
كردهاند، و چه حوادثى پديد آوردهاند؟!»
و همچنين در صحيحين (صحيح بخارى و صحيح مسلم) از ابوهريره روايت است كه رسول
اكرمصلى الله عليه وآله فرمودند: يَرِدُ عَلَىّ يَوْمَ الْقِيَمَةِ رَهْطٌ
مِنْ أصْحَابِى ـ أوْ قَالَ مِنْ اُمّتِى ـ فَيُحَلّؤونَ
(20)
عَنِ
الْحَوْضِ. فَأقُولُ: يَا رَبّ أصْحَابِى. فَيَقُولُ: لاَعِلْمَ لَكَ بِمَا
أحْدَثُوا بَعْدَكَ، اِرْتَدّوا عَلَى أعْقَابِهِمُ الْقَهْقَرَى فَيُحَلّؤونَ.
(21)،
(22)
«جماعتى از اصحاب بر من در روز قيامت وارد مىشوندـ يا اينكه فرمود: از امّت من ـ
پس آنها را از ورود در حوض دُور مىزنند و منع مىكنند و طرد مىنمايند. پس من
مىگويم : اى پروردگار من اينان اصحاب من هستند. در اين حال خدا مىگويد: تو
نمىدانى كه پس از تو چه كارهائى كردهاند؟! ايشان بر پاشنههاى گامهاى خود به
قهقرى و عقب برگشتهاند، بدين جهت آنان را در حوض منع و طرد نموده، دور مىافكنند.»
علاّمه مىفرمايند: اين حديث همچنين از روايات مشهورهاى است كه فريقين (شيعه و
سنّى) در كتابهاى احاديث صحيحه و جوامع خود از عدّهاى از صحابه رسولاكرم صلى
الله عليه وآله مانند ابن مَسْعود، و انَس، و سَهْل بن سَاعِد، و ابُوهَريْرَه،
و ابوسعيد خُدْرى وَ عائِشه، و اُمّ سَلمه و اسْماء دختر ابوبكر و غيرهم و از
بعضى از ائمّه اهلبيتعليهم السلام روايت كردهاند.
(23)
و روايات با كثرت آنها و با مضامين مختلفهاى كه در آنهاست، شهادت بر صدق آنچه ما
از ظاهر آيات كريمه قرآنيّه استفاده نمودهايم مىدهند و حوادث و جرياناتى كه
يكى پس از ديگرى بعد از رحلت رسول اكرمصلى الله عليه وآله پيش آمد، شهادت بر
صدق روايت مىدهند .
در تفسير «الدّرّ الْمَنْثُور» آمده است كه حاكم اين روايت را از ابن عمر تخريج
نموده و آن را صحيح دانسته است كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمودند: مَنْ
خَرَجَ مِنَ الْجَمَاعَةِ قَيْدَ شِبْرٍ فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَةَ الإسْلاَمِ
مِنْ عُنُقِهِ حَتّى يُرَاجِعَهُ. وَ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إمَامُ
جَمَاعَةٍ فَإنّ مَوْتَتَهُ مِيتَةً جَاهِلِيّةً .
«كسى كه از جماعت و مجتمع دستور و امر و نهى و سنّت و ولايت رسول خدا به اندازه
درازاى يك وجب خارج شود، گره و تعهّد و پيمان با اسلام را از گردنش انداخته است تا
زمانى كه برگردد و بازگشت كند. و كسى كه بميرد و امامى را از طرف رسول براى مرجعيّت
و اجتماع اسلام در سنّت و قانون و قرآن و ولايت براى خود اتّخاذ نكند حقّاً و
تحقيقاً مانند مرگ مردم جاهليّت كه از اسلام بوئى به مشامشان نرسيده است مرده است.»
علاّمه مىفرمايند: مضمون و مفاد اين حديث نيز از روايات مشهورى است كه شيعه و
عامّه از رسول اكرمصلى الله عليه وآله روايت كردهاند كه فرمود: مَنْ مَاتَ وَ
لَمْ يَعْرِفْ إمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيّةً. «كسى كه بميرد و
امام زمان خود را نشناسد، مانند مردم زمان جاهليّت مرده است.»
و از «جامع الاُصول» از تِرْمَذى و «سنن» ابو داود از رسول اكرمصلى الله عليه
وآله روايت است كه: لاَتَزَالُ طَائِفةٌ مِنْ اُمّتِى عَلَى الْحَقّ. «پيوسته
طائفهاى از امّت من بر حقّ هستند.»
و در تفسير «مجمع البيان» در تفسير اين كريمه مباركه: أكَفَرْتُمْ بَعْدَ
إيمَانِكُمْ . «آيا شما كافر شديد بعد از آنكه ايمان آوردهايد؟!» از
اميرالمؤمنينعليه السلام روايت است كه فرمود: هُمْ أهْلُ الْبِدَعِ وَ
الْأهْوَاءِ وَ الآراءِ الْبَاطِلَةِ مِنْ هَذِهِ الاُمّةِ. «ايشان اهل بدعتها
و آراء و افكار باطل مىباشند كه در اين امّت پيدا مىشوند .»
(24)
و در «مجمع البيان» و «تفسير عيّاشى» در اين گفتار خداوند تعالى: كُنْتُمْ خَيْرَ
اُمّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ «شما بهترين امّتى هستيد كه براى مردم انتخاب و سوا
گرديده شدهايد .» از ابوعمرو زبيرى از حضرت صادقعليه السلام روايت است كه
فرمود: يَعْنِى الاُمّةَ الّتِى وَجَبَتْ لَهَا دَعْوَةُ إبْراهِيمَ، وَ هُمْ
الاُمّةُ الّتِى بَعَثَ اللهُ فِيهَا وَمِنْهَا وَ إلَيْهَا، وَ هُمُ الاُمّةُ
الْوُسْطَى، وَ هُم خَيْرُ اُمّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ.
«مراد، امّتى است كه دعاى حضرت ابراهيم درباره آنها مستجاب شده است، و ايشانند
امّتى كه خداوند در آن و از آن و به سوى آن مبعوث نموده است، و ايشانند امّت وسطى
و ميانه، و ايشانند بهترين امّتى كه براى مردم اختيار و انتخاب شده، از ديگران سوا
كرده و بيرون كشيده شدهاند.»
علاّمه مىفرمايند: در توضيح اين معنى از روايت در تفسير آيه: وَ مِنْ ذُرّيّتِنَا
اُمّةً مُسْلِمَةً لَكَ
(25)
كه در سوره بقره آيه 128 آمده است،
گذشت.
در تفسير «الدّرّالْمَنْثُور» آمده است كه ابن ابى حاتم از ابوجعفر تخريج روايت
كرده است كه در تفسير كُنْتُمْ خَيْرَ اُمّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ گفتهاند:
أهْلُ بَيْتِ النّبِىّصلى الله عليه وآله.
(26)«مراد از بهترين
امّتى كه از ميان مردم سوا شده و برگزيده و اختيار شدهاند، اهل بيت پيغمبر
اكرمصلى الله عليه وآله مىباشند.»
اين بحث را از تفسير حضرت استاد ـ روحى له الفداء ـ بيان كرديم تا روشن شود آيات و
روايات مسلّمه صحيحه مُتْقنه، درباره ثقلين و درباره مخالفين امامت چه مىگويد.
و آنها كه پس از رسول اكرم براى اسلام بر سر و سينه مىزدند كارشان جز هواى نفس
و پيروى از نفس امّاره و حبّ رياست و شهوت فرماندهى و حكومت در قالب خلافت چيزى
نبوده است.
حضرت علاّمه در اين بحثها و بيان روايات صحيحه عامّه يك كتاب درس و تفسير و بيان و
تاريخ را اجمالاً بيان فرمودهاند، و ما نيز به جهت اهميّت آن، مو به مو بيان
نموديم.
اوّلاً روشن ساخته اند كه اعتصام به خدا در سايه تمسّك به كتاب خدا و سنّت رسول
خداست و بدون تمسّك به اين دو جلوه و دو ظهور از خدا، اعتصام به خدا محتوائى در
بر ندارد. آيات خدا در كتاب، ارجاع به سنّت مىدهد و سنّت تحكيم قواعد و اساس
كتاب را مىنمايد، پس تمسّك به كتاب و رها كردن سنّت، و اكتفا به حَسْبُنَا
كِتَابُ الله كردن، در حكم ياوه گوئىهائى است كه در زير اين گنبد كبود جز از
شيطان و اعوانش شنيده نشده است.
اين دو ظهور، دو ريسمان متّصل به خدا و به خلق خدا هستند و بدون كتاب و امام،
مفهوم و مُفادى براى تكيه گاه مؤمن مسلمان در راه معرفت خدا و اسلام حقيقى و
اعتصام به ذات احديّت وجود ندارد.
ثانياً در وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَ لاَتَفَرّقُوا، مراد مقام
امامت است كه بايد همه مسلمين گرداگرد او اجتماع نمايند. اوست كه كتاب و سنّت
را سرپا مىدارد . اوست كه بر ميزان كتاب و توحيد و درايت و معرفت و ولايت
خويشتن، جماعت اسلام و ايقان را حفظ مىكند. اوست كه سِرّ رسول خداست، و پيوند
با او پيوند با اسلام و روح نبوّت است. مراد از لفظ «جميعاً» در آيه و لفظ
«جماعت» در روايت اين است، نه آن كه كسى با هوى و هوس بر اريكه خلافت غاصبانه
تكيه زند، و امّت را جاهلانه به دور خود جمع كند، سپس نام اين جمعيت مجازى و
ساختگى را جماعت گذارد، و صاحبان اصلى اين جماعت را به واسطه قلّت عدد، و
نيامدن در اين گروه، از زمره متمرّدين و منعزلين از جماعت قلمداد كند، و با اين
حربه مجازى كه به سرقت ربوده است، بر صاحبان واقعى آن بتازد و آنان را مخالف با
جماعت بنماياند.
در اين چند جمله كوتاه توجّهى كنيد، تا يك كتاب از اسرار و رموز و مختفيات بر شما
روشن گردد.
ثالثاً دعائى را كه حضرت ابراهيم كرد و به اجابت رسيد كه از ذرّيّه من امّت مسلمى
را قرار بده، منظور ظاهر اسلام نيست كه هر كس لفظاً مسلمان باشد، گرچه در باطن
آلوده و مغشوش و دچار ابتلائات نفسانى و غرور و حبّ جاه و آمال طولانى باشد،
مورد استجابت دعاى او باشد. اينان كه داراى نفاق باطنى هستند نمىتوانند مورد
دعاى او واقع شوند. مراد از امّت مسلم خصوص اهل بيت و ائمّه طاهرين سلامالله
عليهم اجمعين هستند.
رابعاً حقيقت اسلام، ولايت است و كسى كه امام را نشناسد اسلام نياورده است، و حديث
مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتةً جاهِلِيّةً به خوبى
مىرساند كه مردم دوران جاهليّت كه بهرهاى از اسلام نداشتند به واسطه عدم
معرفتشان به روح نبوّت و ولايت بوده است؛ و اين معنى بعينه در مسلمانى كه امام
را نمىشناسد موجود است.
خامساً مىرساند كه پيوسته در هر زمان امام موجود است، و طائفهاى از امّت بر حقّ
مىباشند و زمين از حجّت خالى نيست گرچه در اقليّت باشند؛ و اين مطلب وجود امام
زمان را در دوران غيبت اثبات مىنمايد.
سادساً آنان كه با رسول خدا در سنّت مخالفت كردند، وصايت اميرالمؤمنين را
نپذيرفتند، عنوان صحابى بودن بر آنان ارجى نمىنهد، و به واسطه مخالفت با حديث
ثَقَلَيْن كه ركن اسلام است، و كارهاى جديد و حوادث غير مترقّب پس از رحلت آن
حضرت، در حوض كوثر وارد نمىشوند و از آب آن نمىآشامند و از آن قدحهاى آنجا
كه به مقدار شماره ستارگان است سهميّهاى ندارند. آنان را مىربايند و مىبرند
به سوى دوزخ و از اطراف حوض منع و طرد مىنمايند. بهشت و كوثر اختصاص به صاحبان
ولايت دارد، يعنى آنان كه با اسلام و كتاب، امام و ولايت را قبول كردهاند و بر
ثقلين تكيه زدهاند.
اينها مطالبى است كه از احاديث فريقين استفاده مىشود و در كتب صحاح نامبرده عامّه
وجود دارد. حال ببينيم در چه مواردى اين حديث از رسول اكرمصلى الله عليه وآله
صادر شده است؟ زيرا از مضامين آن به دست مىآيد كه در موارد مختلفى بدان تكلّم
فرمودهاند همانطور كه در جلد دهم از «امام شناسى» ديديم كه درباره حديث
مَنْزِلَة: أنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هَرُونَ مِنْ مُوسَى إلاّ أنّهُ لاَ
نَبِىّ بَعْدِى در چهارده مقام و موقف مختلف كه با هم ارتباط نداشتهاند رسول
خداصلى الله عليه وآله بدين گفتار تنطّق فرمودهاند.
آنچه را كه حقير درباره حديث ثَقَلَيْن استقصا نمودهام، بالغ بر ده مورد خواهد
شد:
مورد اوّل: مطلقاتى است كه بدون تعيين مقام و موطن حديث، اين روايت را به طور
اطلاق بيان مىكند و اين مطلقات بسيار است و شايد از همه رواياتى كه محلّ و
مقام خاصّى را براى آن نشان داده باشند بيشتر است.
گرچه ممكن است موارد اين مطلقات همان احاديثى باشد كه مقيّد به محلّ و موطن مخصوصى
بوده است و راوى روايت فقط به ذكر بنياد حديث كه امر به تمسّك به ثَقَلَين است،
مبادرت جسته باشد و از ذكر مقام و موقفش صرفنظر نموده باشد، و بنابر رويّه
اصوليّون حمل مطلق بر مقيّد بايد كرد، همينطور امكان دارد در مواقع غير خاصّ و
موارد غير مشخّصى رسول خدا امر به تمسّك به ثَقلَيْن در حَضَر و سَفَر و خَلْوت
و جلوت و نزد بعضى از صحابه دون بعضى دگر نموده باشد و بنابر اين رواياتى
جداگانه باشد، و بنابر رويّه اصوليّون در نظير اين گونه مقامات حمل مطلق بر
مقيّد الزامى نيست. هم مطلق و هم مقيّد را به جاى خودش باقى مىگذاريم.
(27)
اينك ما به ذكر چند مورد از اين مطلقات مبادرت مىنمائيم:
ابوسعيد خُدْرى مرفوعاً روايت كرده است كه:
إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَاللهِ ـ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ
السّماءِ إلَى الأرْضِ ـ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى، وَ لَنْ يَفْتَرِقَا
حَتّى يَرِدا عَلَىّ الْحَوْضَ.
(28)
ابن مغازلى عين اين عبارت را بدون «حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السّماءِ إلَى الأرْضِ»
از زيدبن ارقم آورده است.
(29)
حمّوئى در «فرائد السّمطين» از زيدبن ارقم
(30)
، و در سه مورد از
ابوسعيد خُدرى
(31)
و يكجا از اميرالمؤمنينعليه السلام
(32)
به الفاظ اخيره و يكجا از زيدبن ثابت به لفظ إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ
الثّقَلَيْنِ: كِتَابَاللهِ عَزّوَجَلّ، وَعِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى؛ ألاَ وَ
هُمَا الْخَلِيفَتَانِ مِنْ بَعْدِى وَ لَنْيَتَفَرّقَا حَتّى يَرِدا عَلَىّ
الْحَوْضَ.
(33)
آوردهاست.
و مجلسى در «بحارالأنوار» از «كمال الدّين»، و «عيون اخبار الرّضا» از حضرت
امامرضاعليه السلام
(34)
و از «امَالى» شيخ طوسى از ابوسعيد
(35)، و از «مَعانى الاخبار» دو روايت
(36)، و از سيوطى و
طبرانى و سعيد و احمد
(37)
آورده است.
و «ملّا على متّقى هندى» در «كَنزالعمّال» با تخريج و تصحيح ابن جرير در «تهذيب
الآثار» روايت نموده است.
(38)
و سيّد محمّد ترمذى حنفى در كتاب «الْكَوكَبُ الدّرّى» از «صحيح» ترمذى از زيدبن
ارقم با همين لفظ آورده است.
(39)
و قاضى عياض بن موسى يحصبى در كتاب «الشّفَا بِتَعريفِ حقوق المُصْطَفَى» با لفظ
إنّى تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إنْ أخَذْتُمْ بِهِ لَنْتَضِلّوا: كِتَابَاللهِ وَ
عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونّى فِيهِمَا؟!
(40)
آوردهاست.
و از زيدبن ثابت رواياتى با عبارت إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ:
كِتَابَاللهِ عَزّوَجَلّ، وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى ألاَ وَ هُمَا
الْخَلِيفَتَانِ مِنْ بَعْدِى، وَ لَنْيَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدا عَلَىّ
الْحَوْضَ.
«من باقى گذارنده دو چيز نفيس در ميان شما مىباشم، كتاب خداوند عزّوجلّ، و عترت من
كه اهل بيت من هستند. آگاه باشيد كه آن دو تا دو خليفه و جانشين من پس از من
مىباشند و ابداً از هم افتراق پيدا نمىكنند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.»
و با عبارت إنّى تَارِكٌ فِيكُمْ خَلِيفَتَيْنِ: كِتَابَاللهِ حَبْلٌ مَمدُودٌ
مَا بَيْنَ السّمَاءِ وَ الأرْضِ، وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى؛ وَ إنّهُمَا
لَنْيَتَفَرّقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ. «من در بين شما دو جانشين و
خليفه به يادگار مىگذارم : كتاب الله، ريسمانى است كشيده در ميان آسمان و
زمين، و عترت من اهل بيت من، و آن دو متفرّق نمىشوند تا بر من در حوض وارد
شوند.»
و با عبارت إنّى تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَنْتَضِلّوا:
كِتَابَاللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى؛ وَ إنَهُمَا لَنْيَتَفَرّقَا حَتّى
يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ . و در بعضى با كمى اختلاف در عبارت، در دوازده كتاب
معتبر و مهمّ عامّه: «فَرائد السمطين» حَمّوئى، «مُسند» احمد بن حَنْبل،
«مُعْجَمْ كبير» طبرانى، «كَنزالْعُمّال» ملاّ على متّقى، «ينابيع المودّة»
قندوزى، «الدّرّالمنثور»، و «جامع الصّغير»، و «إحْيَاءُ المَيّت» سُيُوطى،
«جواهر العِقْدَين» سَمْهُودى، «استِجْلابُ ارتقاء الغُرف»، «مِفتاح النّجَا»
بَدَخشانى، و «وَسيلةُ المَآل» أحمد بن مُفَضّل، وارد شده است كه همگى از
مطلقات مىباشند .
و از جمله مطلقات روايت زيدبن ثابت است كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله گفتند:
إنّى تارِكٌ فِيكُمُالثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَعَلىّ بْنَ أبيطَالِبٍ
أفْضَلَ لَكُمْ مِنْ كِتَابِ اللهِ، لِأنّهُ مُتَرْجِمٌ لَكُمْ عَنْ كِتَابِ
اللهِ.
(41)«حقاً من در ميان شما دو چيز پربها و ارزشمند را
مىگذارم، كتاب خدا و علىّ بن ابيطالب كه او از كتاب خدا افضل است، زيرا بيانگر
و مفسّر و پرده بردارنده از كتاب خداست براى شما!»
(42)
و از جمله مطلقات روايت ابن ابى الحديد است كه گويد: رسولخداصلى الله عليه وآله
گفت : خَلّفْتُ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ و عِتْرَتِى
أهْلَبَيْتِى، ـ حَبْلاَنِ مَمْدُودانِ مِنَ السّماءِ إلَى الأرْضِ ـ لاَ
يَفْتَرِقَانِ حَتّى يَرِدا عَلَىّ الْحَوْضَ .
آنگاه ابن ابى الحديد گويد: در اينجا رسول خدا از اميرالمؤمنين كه از اهل بيت است،
به لفظ «سَبَب» تعبير نموده است و با كلمه «حَبْلاَنِ» مطلب را ايفا فرموده
است. زيرا سبب در لغت به معنى ريسمان و غيره است.
و از اينكه فرموده است: مردم امر شدهاند به مودّت آنها، مراد آيه قرآن است: قُلْ
لاَ أسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً إلاّ الْمَوَدّةَ فِى الْقُربَى.
(43)
،
(44)،
(45)
مورد دوم گفتار رسول اكرمصلى الله عليه وآله است به وَفْدِ ثَقِيف (بزرگان از
واردين از طائفه ثقيف كه از طائف بر پيغمبر وارد شدند.)
قُندوزى حَنَفى
(46)
و شمسالدين سخاوى شافعى
(47)
روايت
مىكنند با سند متّصل خود از عبدالرّحمنبن عَوْف كه چون رسولاللهصلى الله
عليه وآله مكّه را فتح نمود به شهر طائف متوجّه شد و آنجا را هفده روز و يا
نوزده روز
(48)
محاصره كرد. ثُمّ قَامَ خَطِيباً فَحَمِدَ اللهَ و
َ أثْنَى عَلَيْهِ ثُمّ قَالَ: اُوصِيكُمْ بِعِتْرَتِى خَيْراً! وَ إنّ
مَوْعِدَكُمُ الْحَوْضُ. وَ الّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لَتُقِيمُنّ الصّلَوةَ وَ
لَتُؤْتُنّ الزّكَوةَ أوْ لأبْعَثَنّ إلَيْكُمْ رَجُلاً كَنَفْسِى يَضْرِبُ
أعْنَاقَكُمْ. ثُمّ أخَذَ بِيَدِ عَلىّ فَقَالَ: هُوَ هَذَا!
«سپس به خطابه برخاست و حمد و ثناى خداوند را بجاى آورد و پس از آن فرمود: من به
شما توصيه مىكنم كه با عترت من به خوبى عمل نمائيد، و به درستى كه موعد و ميعاد
شما در قيامت با ما در حوض است. و سوگند به آن كسى كه جان من در دست اوست، البتّه و
حتماً بايد نماز را بر پا بداريد و البتّه و حتماً بايد زكوة را ادا كنيد و گرنه بر
مىانگيزانم به سوى شما مردى را كه مانند جان خود من است كه گردنهاى شما را بزند. و
سپس دست على را گرفت و گفت: او اين مرد است!»
اين روايت را نيز ابن حجر هيثمى با تخريج از ابن أبى شيبه از عبدالرحمن بن عوف ذكر
كرده است.
(49)
بايد دانست كه اين خطبه حضرت در خود طائف نبوده است بلكه پس از مراجعت بوده است، و
كلمه ثُمّ قامَ خَطِيباً يعنى اين خطبه پس از محاصره طائف بود، گرچه بعد از
بازگشت باشد، و بدين نكته مرحوم آية الله سيّد شرفالدين عاملى تصريح دارد آنجا
كه گويد: وَ تَارةً بَعْدَ انْصِرَافِهِ مِنَ الطّائِفِ.
(50)
حال بايد ديد كه آيا چون از طايف به جِعْرانَه، و سپس براى أداى عمره به مكّه آمد،
در مكّه وفود ثقيب آمدند يا آنكه پس از اداى عمره و بازگشت به مدينه، واردين از
بنىثَقيف بدين شهر وارد شده به حضور مباركش رسيدند؟
واقدى در «مغازى» داستان ورود وَفْدِ ثَقيف را كه مجموعاً شش نفر و تا سيزده نفر
بودهاند به رياست عَبْديَالَيْل به مدينه و ورودشان را به منزل مُغيرَة بنُ
شُعْبَه و مفصّلاً داستان اقامت و كيفيّت زيارت رسولالله و آمدن به مسجد و
مدّت درنگ و اقامتشان و ردّ و بدلها را ذكر كرده است.
(51)
مورّخ شهير ميرزا محمّد تقى خان سپهر لِسَان المُلْك، اين حضور را در مكّه پس از
مراجعت از طائف دانسته است؛ او مىگويد: «در خبر است كه چون رسول خداى طائف را
حصار داد فَسَألَهُ الْقَوْمُ أنْ يَبْرَحَ عَنْهُمْ لِيَقْدِمَ عَلَيْهِمْ
وَفْدُهُمْ فَيَشْتَرِطُ لَهُ فَيَشْتَرِطُونَ لِأنْفُسِهِمْ. فَسَارَصلى الله
عليه وآله حَتّى نَزَلَ مَكّهَ فَقَدِمَ عَلَيْهِ نَفَرٌ مِنْهُمْ بِإسْلاَمِ
قَوْمِهِمْ، وَ لَمْيَنْجَعِ الْقَوْمُ لَهُ بِالصّلَوةِ وَ لاَ الزّكَوةِ.
فَقَالَصلى الله عليه وآله : إنّهُ لاَ خَيْرَ فِى دِينٍ لاَ رُكُوعَ فِيهِ وَ
لاَ سُجُودَ. أمَا وَ الّذِى نَفْسى بِيَدِهِ لَيُقِيمُنّ الصّلَوةَ وَ
لَيُؤتُنّ الزّكَوةَ، أوْ لَاَبْعَثَنّ إلَيْهِمْ رَجُلاً هُوَ مِنّى كَنَفْسِى
فَلَيَضْرِبَنّ أعْنَاقَ مُقَاتِلِيِهِمْ وَ لَيَسْبِيَنّ ذَرَارِيَهُمْ. هُوَ
هَذَا ـ وَأخَذَ بِيَدِ عَلِىّ عليه السلام فَأشَالَهَا.
يعنى «چون رسول خداىصلى الله عليه وآله طايف را حصار داد آن جماعت از درِ
ضَرَاعَت خواستار شدند كه آن حضرت از طايف مراجعت فرمايد؛ آنگاه از ايشان چند
كس به درگاه آمده از قِبَلِ آن قوم قلاده اطاعت و متابعت پيغمبر را بر گردن
بگذارند.
پس رسول خدا باز به مكّه شد و گروهى از ايشان حاضر حضرت گشت و فرمانبردارى ثقيف را
ضمانت كرد جز اينكه اقامت صلوة و اداى زكوه را صَعْب مىشمرد. پيغمبر فرمود:
دينى را كه بركت ركوع و شرف سجود نباشد خيرى نخواهد بود. سوگند با خداى كه صلوة
را بر پاى كنند و زكوة را بر ذمّت نهند، و اگر نه مردى را كه از من است و مانند
نفس من است برايشان فرستم تا ايشان را با تيغ بگذراند و زن و فرزند آن جماعت را
اسير گيرد.ـ پس دست على را گرفت و برافراشت و گفت: آن مرد جز اين نيست!»
چون فرستادگان اين بدانستند و باز شدند و خبر بازدادند هول و هراسى بزرگ در آن
قبيله افتاد. ناچار ساخته صلوة و زكوة شدند. چون پيغمبر اين بدانست فرمود: مَا
اسْتَعْصَى عَلَىّ أهْلُ مَمْلَكَةٍ وَ لاَ اُمّةٍ إلاّ رَمَيْتُهُمْ
بِسَهْمِاللهِ عَزّوَجَلّ . يعنى «هيچ طائفهاى مرتكب عصيان من نشد، جز اينكه
خدنگ خداى را بديشان فرستادم.» جمعى از اصحاب گفتند: خدنگ خداى كدام است؟
قَالَ: عَلِىّ بْنُ أبيطَالِبٍ! مَا بَعَثْتُهُ فِى سَرِيّةٍ إلاّ رَأيْتُ
جَبْرَئيلَ عَنْ يَميِنِه وَ مِيكَائِيلَ عَنْ يَسَارِهِ وَ مَلَكاً أمَامَهُ
وَ سَحَابَةً تُظِلّهُ حَتّى يُعْطِىَ اللهُ عَزّوَجَلّ حَبِيبَهُ النّصْرَ وَ
الظّفَرَ.
(52)
يعنى «على را هرگز به قومى نفرستادم جز اينكه جبرائيل به دست راست و ميكائيل به
دست چپ و مَلَكى از پيش روى بود و ابرى بر سرش سايه مىانداخت، تا آنگاه كه
خدايش فتح و نصرت بدهد.»
(53)
و از اينجاست كه اميرالمؤمنينعليه السلام در روز شورى به همراهان گفت:
نَشَدْتُكُمْ بِاللهِ هَلْ فِيكُمْ أحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ:
لَأبْعَثَنّ إلَيْكُمْ رَجُلاً امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلاْيمَانِ غَيْرِى؟!
قَالُوا: اللّهُمّ لاَ.
(54)«من با شهادت و حضور خداوند شما را قسم
مىدهم كه آيا غير از من كسى در ميان شما هست كه رسول خدا درباره او گفته باشد:
البتّه و حتماً من برمىانگيزانم به سوى شما مردى را كه خداوند دل وى را به
ايمان آزمايش كرده باشد؟! گفتند: پروردگارا تو شاهدى كه: نه، در ميان ما چنين
كسى غير از تو نيست!»