امام شناسى ، جلد دهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۲ -


ملاحظه كنيد كه اين اعلام تاريخ، و حديث و تفسير، با اين دزدى‏هاى آشكارا، چه جنايتى را به نسل بشر و اعقاب و اخلاف آنها وارد مى‏كنند؟ و چگونه چهره حقيقت را مى‏پوشانند؟ و با ننگ و تزوير، و يا خدعه و حيله، مى‏خواهند مذهبى ساختگى در برابر مذهب اهل بيت‏سرپا دارند.

و جنايات محمد حسين هيكل: وزير فرهنگ اسبق مصر و سردبير مجله الاهرام، را نيز در طبع اول مجلد كتاب حيات محمد، و نيز در طبع ثانى آن ديديم (46).

و از اينجا بدست مى‏آوريم كه اهل تسنن كه به خلفاى جور اعتقاد دارند، تقصير بر اين لواداران علم و بر اين رؤساى دينى و ملى است كه طبق قانون طبيعى:

الناس على دين ملوكهم(47)

كوركورانه از افكار و آراء آنها تقليد مى‏كنند.

اينجاست كه درست آيات وارده بر ذم علماى يهود و نصارى كه تحريف توراة و انجيل مى‏نمودند، و براى رياست‏بر عوام الناس، حق و حقيقت را پايمال مى‏كردند، درباره اين گونه از علماى عامه صادق است.

راجع به پيشوايان يهود در قرآن كريم وارد است:

و اذ قلنا ادخلوا هذه القرية فكلوا منها حيث‏شئتم رغدا و ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطة نغفر لكم خطاياكم و سنزيد المحسنين. فبدل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السماء بما كانوا يفسقون(48).

«و به ياد بياوريد آن زمانى را كه ما گفتيم داخل اين قريه (بيت المقدس) بشويد! و از نعمت‏هاى فراوان و گواراى آن هر چه مى‏خواهيد بخوريد! و از آن در، سجده كنان وارد شويد! و بگوئيد: خداوندا از گناه ما بگذر! تا ما نيز از خطاهاى شما بگذريم، و بر پاداش نيكوكاران شما افزوده كنيم!

بعد از اين خطاب ما، ستمكاران، گفتار و حكم خدا را به غير از آنچيزى كه به آنها گفته شده بود، تبديل نمودند.و ما نيز به كيفر ظلم و ستمى كه نمودند و نافرمانى و مخالفتى كه كردند، چيزهاى پليد و ناراحت كننده در اثر انحرافى كه نمودند و فسقى كه ورزيدند برايش از آسمان فرو فرستاديم!»

و نيز وارد است، قريب به همين مضمون:

و اذ قيل لهم اسكنوا هذه القرية و كلوا منها حيث‏شئتم و قولوا حطة و ادخلوا الباب سجدا نغفر لكم خطيئاتكم سنزيد المحسنين. فبدل الذين ظلموا منهم قولا غير الذى قيل لهم فارسلنا عليهم رجزا من السمآء بما كانوا يظلمون (49).

و نيز درباره تغيير و تبديل كلمات و عبارات كه معناى اصلى و مقصود واقعى را خراب كنند، وارد است:

من الذين هادوا يحرفون الكلم عن مواضعه و يقولون سمعنا و عصينا (50).

«بعضى از كسانى كه يهودى هستند، كلمات خداوند را از جاى خود تغيير مى‏دهند، و مى‏گويند: ما شنيديم، و مخالفت مى‏كنيم‏» .

و نيز درباره بنى اسرائيل كه براى آنها دوازده نقيب مقرر فرمود، و آنها را امر به نماز و زكوة و ايمان به پيامبران كرد و سپس به آنها وعده بهشت داد، و كفران از اين نعمت‏ها را ضلالت از راه مستقيم شمرد، چون آنها نقض ميثاق كردند، مى‏فرمايد:

فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسية يحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به و لا تزال تطلع على خائنة منهم الا قليلا منهم فاعف عنهم و اصفح ان الله يحب المحسنين(51).

«و چون بنى اسرائيل پيمان خود را شكستند، ما نفرين و لعنت و دور باش خود را به آنها فرستاديم، و دلهاى آنها را سخت كرديم (بطوريكه مواعظ و وعد و وعيد در آنها تاثيرى نكرد) آنها كلمات خدا را از جاى خود تغيير مى‏دهند، و از بهره و نصيبى كه در اثر كلمات توراة و گفتار خدا به ايشان تذكر داده شده بود، سهميه مهمى را فراموش كردند، و هميشه تو بر افراد خائنى از ايشان اطلاع پيدا مى‏كنى، مگر عده كمى از آنها، پس تو از ايشان درگذر! و خطاهايشان را ببخش، كه حقا خداوند نيكوكاران را دوست دارد.»

و نيز درباره بنى اسرائيل مى‏فرمايد:

ا فتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون(52).

«آيا شما مسلمين چنين انتظارى داريد كه يهوديان به دين شما بگروند، و برنفع شما به خدا ايمان آورند، در حاليكه گروهى از آنها كلام خداوند را شنيدند، و پس از آن آنرا تحريف كرده با آنكه تعقل نموده و حقيقت معناى آنرا دريافته بودند؟»

اين آيات گرچه درباره خصوص يهود نازل شده است، وليكن روح و جان آن شامل تمام كسانى مى‏شود كه: آيات خدا را تحريف كنند از هر ملت و مذهب.و بخوبى شامل حال علماء و رؤسائى مى‏شود كه: در كلمات خدا و قوانين و آداب و رسوم الهيه تغيير مى‏دهند، و يا به حذف و اسقاط لفظ خليفتى من بعدى و يا خليفتى فيكم و يا خليفتى و امثالها، مى‏خواهند امارت و خلافت را از مقر مستقر و مكان مكين خود: قطب عالم و امام زمان خود: مولى الموالى امير المؤمنين عليه افضل صلوات المصلين تغيير دهند، و به امثال ابوبكرها، و عمرها، و عثمان‏ها، و معاويه‏ها، و هلم جرا سلسله ملوك بنى اميه و بنى عباس تحويل دهند.

اين چه خيانت عظيمى و گناهى نابخشودنى است؟ اين چه سبقت و پيش افتادن در كلمه خدا از كلمه خداست؟ اين چه قسم درد دين و شريعت است؟ اين چگونه حمايت از بشر و بشريت است؟

ابن ابى الحديد شارح معتزلى، كلامى را از استاد خود و شيخ خود ابو جعفر اسكافى در رد كتاب «عثمانيه‏» جاحظ، راجع به تفضيل مولى الموالى امير المؤمنين عليه صلوات الله الملك القيوم نقل مى‏كند كه شايان دقت است: ابن ابى الحديد از اسكافى پس از آنكه يكايك از دليل‏هاى جاحظ را در افضليت ابو بكر و در سبق اسلام او باطل مى‏كند، و اثبات مى‏كند كه: اين روايات ساختگى و مجعول است، در خاتمه مطلبى را به شرح زير بيان مى‏كند:

شيخ ما ابو جعفر اسكافى گفت: اگر جهالت و محبت تقليد در مردم غلبه نداشت، ما نيازى به نقض و رد آنچه را كه در كتاب «عثمانيه‏» آورده است، نداشتيم، زيرا همه مردم مى‏دانند كه: قدرت و سلطنت اختصاص به گويندگان آنها دارد، و هر كس مقام و مرتبه و علو درجه مشايخ، و علماء، و رؤساء و امراء، و ظهور كلمه، و نفوذ گفتار، و غلبه قدرت و سيطره آنها را دريافته است، كه بدون پروا و بدون هيچ ملاحظه‏اى به مقاصد خود مى‏رسند، و جايزه و پاداش براى كسى‏است كه اخبار و احاديث را در فضيلت ابو بكر روايت كند.

و نيز در مى‏يابد آنچه را كه بنى اميه در اين راه با تاكيد فراوانى قدم برداشته‏اند، و آنچه را كه حديث‏سازان به جهت تقرب و طلب حطامى كه در دست آنها بوده است، رواياتى را جعل كرده‏اند.و عليهذا در طول مدت حكومت و سلطنت آنها از اخفا ذكر على عليه السلام، و نام او، و اولاد او از هيچ كوششى دريغ ننموده‏اند، و تا آنجا كه توانسته‏اند، در خاموش كردن نورشان، و كتمان فضائلشان، و مناقبشان، و سوابقشان، و در وادار كردن خطبا را براى شتم آنها، و لعن آنها، و سب آنها، در فراز منبرها مضايقه نكرده‏اند، و دائما از ريختن خون آنها از شمشيرها خون مى‏چكيد، با وجوديكه افراد آنها كم بود، و دشمنان آنها بسيار.

پيوسته يا آنها كشته مى‏شدند، و يا اسير، و يا تبعيد، و يا فرارى، و يا با ذلت پنهان بودند، و يا ترسان در انتظار مرگ و بازداشت، تا بجائيكه عمال جور نزد فقيه و محدث و قاضى و متكلم مى‏آمدند، و در نهايت درجه بيم، او را مى‏ترسانيدند، و به اشد عقوبت مجازات مى‏كردند، تا آنكه مبادا از فضائل اهل بيت چيزى بيان كند.

و به هيچكس رخصت نمى‏دادند در نزد آنان رفت و آمد كند، و كار بجائى رسيد كه چون محدثى مى‏خواست‏حديثى از على عليه السلام ذكر كردند، از روى تقيه نام وى را نمى‏برد، و بطور كنايه ذكر مى‏كرد و مى‏گفت: قال رجل من قريش و فعل رجل من قريش، مردى از قريش چنين گفت، و يا مردى از قريش چنان كرد.و ابدا اسمى از على عليه السلام نمى‏برد، و نمى‏توانست‏بر زبان جارى كند.

و از طرف ديگر مى‏يابيم: جميع مخالفين او، در صدد شكستن فضائل او برآمدند، و با تاويلها و حيله‏ها بدين مرام روى آور شدند، چه خارجى مرتد و از دين برگشته، و چه ناصبى پرغيظ و كينه، و چه آن كه امر براى او ثابت‏بوده و نمى‏توانسته، آنرا نگهدارد، و چه تازه به دوران رسيده معاند و دشمن، و چه منافق دروغ پرداز، و چه عثمانى حسود كه در آن فضائل اعتراض دارد و طعنه مى‏زند، و چه معتزلى كه در شكستن برهان و حجت وارد است، و علم به موارد اختلاف دارد، ومواضع شبهه را مى‏داند، و مواقع طعن، و اطوار و انواع تاويل را اطلاع دارد.و در اينصورت در ابطال مناقب على به حيله‏هائى متوسل مى‏شود، و فضائل مشهوره وى را تاويل مى‏نمايد.

پس گاهى فضائل على را تاويل مى‏كند به چيزهايى كه محتمل نيست، و گاهى مقصودش اينست كه از قدر و قيمت آن فضائل، با قياسى كه آنها را باطل كند، و درهم كند و پاره و خرد كند، بكاهد.

و معذلك اين كارها نه تنها در كم كردن فضائل على تاثيرى نبخشيد، مگر آنكه قوت و رفعت آنها را زياد كرد، و وضوح و درخشش آنها را تقويت نمود.و تو مى‏دانى كه معاويه و يزيد و آنانكه بعد از ايشان بودند يعنى بنى مروان در مدت حكومتشان - كه قريب هشتاد سال بود - از هيچ سعى و جديتى در ترغيب و حمل مردم بر ستم بر على و لعن او، و پنهان كردن فضيلت‏هاى او، و مختفى نمودن مناقب او، و سوابق او، مضايقه ننمودند.

خالد بن عبد الله واسطى، از حصين بن عبد الرحمن، از هلال بن يساف، از عبد الله بن ظالم روايت مى‏كند كه گفت: چون براى خلافت معاويه از مردم بيعت گرفتند، مغيرة بن شعبه خطبائى را برانگيخت كه على عليه السلام را لعنت كنند.سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل گفت: آيا اين مرد ظالم را نمى‏بينيد كه امر به لعن مردى مى‏كند كه او از اهل بهشت است؟ !

سليمان بن داود، از شعبه، از حر بن صباح، روايت مى‏كند كه گفت: شنيدم از عبد الرحمن بن اخنس كه مى‏گفت: من در نماز و خطبه مغيرة بن شعبه حضور داشتم كه خطبه خواند، و از على عليه السلام اسم برد، و از او به زشتى ياد كرد.

كريب، از ابو اسامه، از صدقة بن مثنى نخعى، از رياح بن حارث، روايت مى‏كند كه گفت: در وقتى كه مغيرة بن شعبه در مسجد اكبر بود و در نزد او جماعتى از مردم بودند، مردى به نزد وى آمد، كه او را قيس بن علقمه مى‏گفتند، آمد و روبروى مغيره ايستاد و على عليه السلام را سب كرد.

محمد بن سعيد اصفهانى، از شريك، از محمد بن اسحاق، از عمرو بن على بن‏الحسين، از پدرش على بن الحسين عليه السلام روايت مى‏كند كه گفت: مروان بن حكم به من گفت:

ما كان فى القوم ادفع عن صاحبنا من صاحبكم! قلت: فما بالكم تسبونه على المنابر؟ ! قال: انه لا يستقيم لنا الامر الا بذلك(53).

«در ميان اهل مدينه و شورشيان بر عليه عثمان، هيچكس نبود كه از صاحب ما (عثمان) بهتر از صاحب شما (على) دفاع كند، من گفتم: بنا بر اين آخر شما چه مرگى داريد كه او را بر سر منبرها سب مى‏كنيد؟ ! مروان گفت: حكومت و امارات براى ما بدون سب على استوار نيست!»

مالك بن اسمعيل ابو غسان نهدى از ابن ابى سيف، روايت مى‏كند كه گفت: مروان خطبه مى‏خواند، و حسن عليه السلام نشسته بود، مروان از على عليه السلام به سب و لعن پرداخت.حسن عليه السلام گفت: ويلك يا مروان! ا هذا الذى تشتم، شر الناس؟ ! قال: لا، و لكنه خير الناس.

«واى بر تو اى مروان؟ ! آيا اين مردى را كه او را شتم مى‏كنى بدترين مردم است؟ ! گفت: نه! وليكن او بهترين مردم است!»

ابو غسان، همچنين روايت كرده است كه گفت: عمر بن عبد العزيز مى‏گفت:

كان ابى يخطب فلا يزال مستمرا فى خطبته، حتى اذا صار الى ذكر على و سبه تقطع لسانه و اصفر وجهه و تغيرت حاله.فقلت له فى ذلك،

فقال: او قد فطنت لذلك! ان هؤلاء لو يعلمون من على ما يعلمه ابوك ما تبعنا منهم رجل.

«پدر من خطبه مى‏خواند، و پيوسته همينطور حالش عادى بود در هنگام خواندن خطبه، تا وقتى كه شروع مى‏كرد كه نام على را آوردن، و او را سب نمودن، زبانش مى‏گرفت و رنگ چهره‏اش زرد مى‏شد، و حالش متغير مى‏گشت.من از اوسبب اين را پرسيدم.

گفت: مگر تو اين جهت را فهميده‏اى؟ ! اين مردم درباره على اگر آنچه را كه پدرت مى‏داند، بدانند، يكنفر از آنها از ما متابعت نمى‏كند.»

ابو عثمان از ابو يقظان روايت كرده است كه گفت: در روز عرفه در موقف عرفات مردى از اولاد عثمان در برابر هشام بن عبد الملك ايستاد، و گفت: ان هذا يوم كانت الخلفاء تستحب فيه لعن ابى تراب.

«اين روزى است كه خلفاء در آن لعنت كردن بر ابو تراب را نيكو مى‏شمرند.»

عمرو بن قناد، از محمد بن فضيل، از اشعث‏بن سوار، روايت كرده است كه گفت: عدى بن ارطاة على عليه السلام را بر فراز منبر سب كرد.حسن بصرى گريه كرد و گفت: لقد سب هذا اليوم رجل انه لاخو رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى الدنيا و الآخرة.

«در امروز مردى را سب كردند كه برادر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، در دنيا و آخرت است.»

عدى بن ثابت، از اسمعيل بن ابراهيم، روايت مى‏كند كه گفت: من و ابراهيم بن زيد در روز جمعه در مسجد كوفه، در پهلوى ابواب كنده نشسته بوديم، مغيرة بن شعبه داخل شد، و خطبه جمعه خواند، و حمد خدا را بجاى آورد، و پس از آن آنچه خواست‏بگويد گفت، و سپس شروع كرد در مذمت و عيبگوئى از على عليه السلام.ابراهيم با دست‏خود بر ران من، و يا بر زانوى من زد، و گفت: رويت را به من كن! و مشغول گفتگو با من شو! ما ديگر در نماز جمعه و خطبه نيستيم! آيا نشنيدى كه اين مرد چه گفت؟ !

عبد الله بن غسان ثقفى، از ابن ابى سيف روايت مى‏كند كه گفت: پسرى كه فرزند عامر بن عبد الله بن زبير بود، به فرزند خود گفت: لا تذكر يا بنى عليا الا بخير فان بنى امية لعنوه على منابرهم ثمانين سنة فلم يزده الله بذلك الا رفعة.ان الدنيا لم تبن شيئا قط الا رجعت على ما بنت فهدمته.و ان الدين لم يبن شيئا قط و هدمه(54).

«اى نور چشم من، هيچگاه على را ياد مكن مگر به خير! زيرا كه بنى اميه بر بالاى منبرهاى خود او را هشتاد سال لعنت كردند، و خداوند بواسطه اين عملشان چيزى را زياد نكرد مگر رفعت و بلندى مقام او را.

دنيا هيچوقت‏بنيانى و عمارتى را بنا نمى‏كند، مگر آنكه بر مى‏گردد و آنچه را كه بنا كرده است‏خراب مى‏كند، و اما دين يچوقت‏بنائى و عمارتى را كه ساخته است‏خراب نمى‏كند.»

عثمان بن سعيد از مطلب بن زياد، از ابو بكر بن عبد الله اصفهانى روايت مى‏كند كه گفت: يكنفر زنازاده از بنى اميه كه خود را به آنها منتسب مى‏كرد پيوسته على عليه السلام را شتم مى‏نمود.

و چون روز جمعه‏اى بود و او خطبه مى‏خواند براى مردم گفت: و الله ان كان رسول الله ليستعمله و انه ليعلم ما هو، و لكنه كان ختنه.

«قسم به خدا كه رسول خدا كه على را بكار مى‏گرفت و ماموريت مى‏داد، از هويت و ماهيت و جنس على خوب خبر داشت، وليكن چون دامادش بود، چاره‏اى نداشت.»

در اينحال كه خطبه مى‏خواند، سعيد بن مسيب را كه از زمره مستمعان بود، چرت گرفت و ناگهان چشمان خود را باز كرد، و گفت: واى بر شما! اين مرد خبيث چه گفت؟ من اينك ديدم: قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله شكافته شد، و رسول خدا مى‏گويد: كذبت‏يا عدو الله، «اى دشمن خدا دروغ گفتى!»

قناد، از اسباط بن نصر همدانى، از سدى، روايت مى‏كند كه گفت: در هنگامى كه من در مدينه در محله احجار زيت‏بودم، مرد سوارى بر شترى روى آورد، و ايستاد و سب على عليه السلام را كرد، و مردم گرداگرد او جمع شدند، و به او تماشا مى‏كردند، در همين حال سعد بن ابى وقاص آمد و گفت: خداوندا! اگر اين‏مرد سب بنده صالح تو را مى‏كند، خزى و بدبختى او را بر مسلمين آشكار ساز.

چيزى درنگ نكرد كه ناگهان شتر او، او را به زمين زد، و ساقط شد، و گردنش شكست.

عثمان بن ابى شيبه، از عبد الله بن موسى، از فطر بن خليفه، از ابو عبد الله جدلى، روايت مى‏كند كه گفت: من بر ام سلمه وارد شدم - كه خداى رحمتش كند - ام سلمه به من گفت: آيا شما زنده هستيد، و رسول خدا را در ميان شما سب مى‏نمايند؟ !

من گفتم: چگونه مى‏شود رسول خدا را سب كنند؟ !

گفت: مگر در بين شما على عليه السلام و كسى كه او را دوست داشته باشد سب نمى‏كنند؟ !

عباس بن بكار ضبى، از ابو بكر هذلى، از زهرى، از ابن عباس روايت مى‏كند كه او به معاويه گفت: الا تكف عن شتم هذا الرجل؟ ! «آيا از سب على دست‏بر نمى‏دارى؟ !»

معاويه گفت: ما كنت لافعل حتى يربو عليه الصغير و يهرم فيه الكبير. «من دست‏بر نمى‏دارم تا بر اين دشنام، كوچكان بزرگ شوند، و بزرگان پير گردند.»

و چون عمر بن عبد العزيز، توليت مردم را عهده‏دار شد، از دشنام على دست‏برداشت، در اينحال مردم گفتند: ترك السنة. «اين خليفه سنت را ترك نموده است.»

و ابن مسعود (يا موقوفا عليه و يا مرفوعا)(55)روايت كرده است كه: كيف انتم اذا شملتكم فتنة يربو عليها الصغير و يهرم فيها الكبير، يجرى عليها الناس فيتخذونها سنة، فاذا غير منها شى‏ء قيل: غيرت السنة.

«حال شما چطور است در وقتى كه فتنه‏اى شما را فرا گيرد، كه كوچك در آن فتنه بزرگ شود، و بزرگ پير گردد.مردم بر اصل آن حركت كنند، و آن را به عنوان‏سنت‏بگيرند، و چون چيزى از آن تغيير پيدا كند، گفته شود كه: سنت تغيير كرده است.»

و به دنباله مطلب ابو جعفر اسكافى مى‏گويد: شما مى‏دانيد كه بعضى از پادشاهان چه بسا گفتارى و يا مذهبى را بجهت هواى نفس خود احداث مى‏كنند، و مردم را بر آن گرايش مى‏دهند، بطوريكه مردم غير آنرا نمى‏شناسند.

مانند آنكه حجاج بن يوسف ثقفى مردم را در خواندن قرآن به قرائت عثمان گرايش داد، و قرائت عبد الله بن مسعود و ابى بن كعب را ترك كرد، و مردم را از خواندن آنها بر حذر داشت و بيم داد، در حاليكه اين تحذير و بيم دادن از آنچه خود او و جابران بنى اميه و طاغيان بنى مروان به اولاد على عليه السلام و شيعيان او كردند بسيار كمتر و كوچكتر بود - و قدرت و امارت حجاج قريب يست‏سال به طول انجاميد - .

و هنوز حجاج نمرده بود كه اهل عراق بر قرائت عثمان اجتماع نموده بودند، و پسرانشان بر اين قرائت نشو و نما كردند و غير از اين قرائت، قرائت ديگرى را اصلا نمى‏شناختند، چون پدرانشان از غير آن دست‏برداشته بودند، و معلمان از تعليم غير آن امتناع مى‏نمودند، بطوريكه اگر فرضا قرائت ابن مسعود و ابى بر آنها خوانده مى‏شد، نمى‏شناختند، و از تاليف چنين قرائتى اكراه داشتند، و آنرا مستهجن مى‏شمردند، چون عادت، الفت مى‏آورد، و طول مدت، جهالت مى‏پرورد.

و اين به سبب آنستكه چون غلبه حكام و رؤسا بر رعيت گسترش يابد، و استيلاء پيدا كند، و ايام تسلط آنها به طول انجامد، و ترس و وحشت مردم را بگيرد، و تقيه و كتمان در آنها پديدار شود، همگى در بر دوش كشيدن بار خذلان و مذلت، و مهر سكوت بر زبان زدن اتفاق مى‏كنند.فلهذا تدريجا و روز بروز روزگار از بصيرت‏هاى آنها چيزى را مى‏ربايد، و از دلها و افكارشان كم مى‏كند، و طراوت‏ها و شيرينى‏هاى عقائد و نيت‏هايشان را بواسطه عدم تحمل بر مشكلات و سختى‏ها، درهم مى‏كوبد و مى‏شكند، و تا به اين حد مى‏رسد كه آن بدعتى را كه حكام، احداث كرده بودند، چهره سنتى را كه مى‏شناختند، و با آن الفت داشتند، بكلى مى‏پوشاند.

و حقا و تحقيقا حجاج بن يوسف، و واليانى كه از ناحيه آنها بر ولايات و شهرها حكومت مى‏كردند همچون عبد الملك بن مروان و وليد، و كسانى كه قبل از آنها بودند، و بعد از آنها آمده‏اند از فراعنه بنى اميه، در اخفاء محاسن على عليه السلام و فضائل او و فضائل فرزندان او و شيعيان او، و از بين بردن و درهم كوبيدن قدر و قيمت و منزلت آنها، حريص‏تر بودند، از اسقاط قرائت ابن مسعود و ابن كعب.

چون اين قرائت‏ها سبب زوال ملك و قدرت ايشان نمى‏شد، و امر و رياستشان را تباه نمى‏ساخت، و حال آنها را براى مردم آشكارا نمى‏نمود و بر ملا نمى‏كرد، و اما اشتهار فضيلت على عليه السلام و فرزندانش و اظهار محاسن آنها، موجب هلاكت و نابودى ايشان مى‏شد، و حكم كتابى را كه پشت‏سر انداخته بودند بر آنها جريان مى‏داد و آنها را محكوم مى‏نمود، و بدينجهت تا جائيكه قدرت داشتند، جد و جهد و سعى و كوشش داشتند، و حرص مى‏زدند در اخفاء فضائل على عليه السلام، و كتمان و اخفاء آنرا بر مردم تحميل مى‏كردند.

و معذلك، خداوند ابا كرد از اينكه بر امر على و شئون پسران على چيزى اضافه شود، مگر نور و روشنى، و ضياء و اشراق.و محبتشان به شعف و شدت بالا رفت، و ذكر آنها انتشار يافت و زياد شد و حجت و برهانشان قوت گرفت و واضح شد، و فضيلتشان ظهور يافت، و شانشان رفيع شد، و قدر و منزلتشان عظيم گشت، بطوريكه در مقابل اهانتى كه به آنها كردند، عزيزان روزگار شدند، و به ميراندن نام و نشان آنها، زندگان دوران گشتند، و آنچه درباره آنها نيت‏شر و اراده سوء داشتند، تبديل به خير و خوبى شد.

و بدينجهت اينك ما مى‏بينيم كه از فضائل آنها، و خصائص آنها، و مزايا و سوابق آنها، چيزها به ما رسيده است كه: سابقين و پيشى گيرندگان كوى قرب، نتوانستند از آنها جلو بروند، و مقتصدين و ميانه روندگان نتوانستند خود را در رتبه آنها در آورند و مساوى گردند، و طالبين و خواستاران مقام و درجه آنها نتوانستندخود را به آنها برسانند.و اگر هر آينه آنها همچون كعبه و قبله منصوب، در شهرت و معروفيت نبودند، و همچون سنت‏هاى محفوظ در بسيارى و كثرت نبودند، براى ما در تمام مدت دهر و روزگار، يك حرف، و يك كلام از آنها به ما نمى‏رسيد.زيرا كه جريان همانطور بود كه ما براى شما توصيف كرديم(56).

بارى ما سخن را قدرى در قوه جبريه حكام جور كه توسط علماء و خطباء بر مردم تحميل مى‏شد، در تحريف فضايل و مناقب حضرت امير المؤمنين عليه و على آله افضل صلوات المصلين توسعه داديم ما بر مطالعه كنندگان علوم و معارف اسلام و پويندگان سبل سلام روشن شود كه تا چه مرحله‏اى در اخفاء اسم و رسم آنحضرت مساعى قهريه به عمل آورده‏اند، تا جائيكه علاوه بر محو فضائل و مناقب امير المؤمنين و اهل البيت عليهم السلام بجاى آنها براى ابو بكر و عمر و عثمان و معاويه فضائلى جعل كردند، و خطبا بر فراز منبرها در جمعه‏ها و اعياد مى‏خواندند، و اذهان و افكار را از ادراك حقايق شستشو مى‏دادند.

حال برويم بر سر مسئله وزارت و ولايت و خلافت آنحضرت كه از آيه شريفه استفاده شده است:

حاكم حسكاني در كتاب نفيس مناقب خود: «شواهد التنزيل‏» در تحت عنوان آنچه راجع به امير المؤمنين عليه السلام در آيه

و اجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى اشدد به ازرى و اشركه فى امرى

نازل شده است هشت روايت ذكر كرده است كه ما در اينجا بعضى از آنها را مى‏آوريم:

او با سند متصل خود از حذيفة بن اسيد روايت كرده است كه

قال: اخذ النبى بيد على بن ابيطالب، فقال: ابشر و ابشر! ان موسى دعا ربه ان يجعل له وزيرا من اهله هارون، و انى ادعو ربى ان يجعل لى وزيرا من اهلى على اخى! اشدد به ظهرى و اشركه فى امرى! (57)

«پيامبر دست على بن ابيطالب را گرفت و گفت: بشارت باد! بشارت باد! موسى از پروردگار خود خواست تا از اهل او، هارون را براى او وزير كند.و من از خدا مى‏خواهم كه براى من از اهل خودم، على برادر مرا وزير من گرداند، تا بواسطه او پشتم را محكم كنم، و او را در امر خودم شريك گردانم.»

و با سند ديگر متصل خود، از اسماء بنت عميس روايت كرده است كه مى‏گفت: شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى‏گفت:

اللهم انى اقول كما قال اخى موسى: اللهم اجعل لى وزيرا من اهلى عليا اخى اشدد به ازرى و اشركه فى امرى كى نسبحك كثيرا و نذكرك كثيرا انك كنت‏بنا بصيرا! (58).

«بار پروردگارا من از تو مى‏خواهم همان را كه برادر من موسى از تو خواست، بار پروردگارا براى من از اهل من برادر من على را وزير من قرار بده! تا به پشتيبانى او پشتم را استوار كنم، و او را در امر خودم شريك گردانم، تا بدينوسيله ما تسبيح تو را بسيار كنيم، و ياد تو را زياد بنمائيم، بدرستيكه حقا تو به حال ما بينائى!

اين روايت را صباح بن يحيى مزنى از حرث، همچنانكه در كتاب عياشى آمده است، و در كتاب فرات روايت كرده است، و همچنين حصين از اسماء آورده است (59).و با سند متصل خود از انس بن مالك روايت كرده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم گفته‏اند: ان اخى، و وزيرى، و خليفتى فى اهلى، و خير من اترك بعدى، يقضى دينى و ينجز موعودى على بن ابيطالب(60).

«حقا و تحقيقا، برادر من، و وزير من، و جانشين من در اهل من، و بهترين كسى كه من پس از خودم به يادگار مى‏گذارم، آنكه دين مرا ادا مى‏كند، و پيمان و وعده مرا وفا مى‏نمايد، على بن ابيطالب است.»

ابن مغازلى با سند متصل خود، از عكرمه، از ابن عباس روايت كرده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دست مرا و دست على را گرفت، و چهار ركعت نماز گزارد، و پس از آن دست‏خود را به سوى آسمان بلند كرد، و گفت:

اللهم سالك موسى بن عمران و ان محمدا سالك ان تشرح لى صدرى و تيسر لى امرى و تحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى و اجعل لى وزيرا من اهلى عليا اشدد به ازرى و اشركه فى امرى!

«بار پروردگارا! موسى پسر عمران از تو سؤال كرد، و محمد از تو سؤال مى‏كند كه: براى من سينه مرا بگشائى، و امر مرا براى من آسان گردانى، و گره را از زبان من باز كنى، تا گفتار مرا بفهمند، و از اهل من، على را وزير من قرار دهى، پشت مرا به او محكم كنى، و او را در امر من شريك گردانى‏» !

ابن عباس مى‏گويد: شنيدم كه منادى ندا كرد: اى احمد! آنچه خواستى به توداده شد! (61)

پيغمبر گفت: اى ابو الحسن دستت را به سوى آسمان بلند كن! و از خدا بخواه و از او سؤال كن، و در خواست‏بنما، به تو مرحمت مى‏كند!

على دست‏خود را به سوى آسمان بلند كرد و مى‏گفت:

اللهم اجعل لى عندك عهدا و اجعل لى عندك ودا.

«بار پروردگارا براى من در نزد خودت پيمان و عهدى قرار بده! و براى من در نزد خودت، مودت و محبتى مقرر فرما!»

در اين حال خداوند بر پيامبرش اين آيه را نازل فرمود:

ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا(62).

«آنانكه ايمان آورده‏اند، و اعمال صالحه انجام داده، البته خداوند براى آنها مودت و محبتى قرار مى‏دهد.»

پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اين آيه را براى اصحاب خود تلاوت نمود.اصحاب سخت متعجب شدند پيامبر فرمود: از چه تعجب مى‏كنيد؟ ! قرآن بر چهار ربع نازل شده است: ربع آن درباره ما اهل بيت‏بخصوص است [و ربعى از آن درباره دشمنان ما] و ربعى حلال و حرام است، و ربعى فرائض و احكام

و الله انزل فى على كرائم القرآن(63).

«و خداوند راجع به على آيات كريمه و شريفه كه دلالت‏بر بزرگوارى و علو رتبت او مى‏كند نازل كرده است‏» .

در «كاملة‏» ديك الجن آورده است:

ان النبى لم يزل يقول و الخير ما فاه به الرسول‏1

انك منى يا اخى و يا على بحيث من موسى و هارون النبى‏2

لكنه ليس نبى بعدى فانت‏خير العالمين عندى‏3(64)

1- پيغمبر پيوسته مى‏گفت، و كلام خوب و گفتار خير و پسنديده، آنست كه رسول خدا بدان لب گشايد.

2- حقا و تحقيقا نسبت تو با من، اى برادر من، و اى على، همانند نسبت موسى و هارون پيغمبر است.

3- ليكن پيغمبرى پس از من نيست.و عليهذا تو در نزد من بهترين عالميان مى‏باشى!

ابن مكى گويد:

ا لم تعلموا ان النبى محمدا بحيدرة اوصى و لم يسكن الرمسا 1

و قال لهم و القوم فى خم حصرا و يتلوا الذى فيه و قد همسوا همسا 2

على كزرى من قميصى و انه نصيرى و منى مثل هارون من موسى‏3 (65)

1- آيا نمى‏دانيد كه: پيامبر محمد هنوز در زيرزمين سكونت نگزيده بود كه حيدر را وصى خود كرد؟ !

2- و به آنها گفت: آنچه را كه درباره على نازل شده بود، و آن قوم در خم سينه‏هايشان به تنگ آمده بود، و با يكديگر به آهستگى سخن مى‏گفتند و به وساوس شيطانى مبتلا گشته بودند.

3- كه نسبت على با من همانند تكمه است‏با پيراهن من، و اوست‏ياور و نصير من و نسبت او با من همانند نسبت هارون است‏به موسى.

و عونى گويد:

هذا اخى مولاكم و امامكم و هو الخليفة ان لقيت‏حماما 1

منى كما هارون من موسى فلا تالوا لحق امامكم اعظاما 2

ان كان هارون النبى لقومه ما غاب موسى سيدا و اماما3

فهو الخليفة و الامام و خير من امضى القضاء و خفف الاقلاما4 (66)

1- پيامبر فرمود: اين كه برادر من است، مولاى شما و امام شماست، و اوست جانشين پس از من اگر من مرگ را ديدار كنم،

2- منزله او با من، مثل منزله هارون است‏به موسى! بنا بر اين اى مردم! شما در بزرگداشت‏حق امامتان كوتاهى نكنيد و قصور نورزيد!

3 و 4- اگر حضرت هارون پيامبر براى قوم خودش سيد و سالار، و امام و پيشوا بود در وقتى كه موسى غيبت مى‏كرد، پس على نيز خليفه و جانشين و امام است، و بهترين كسى است كه حكم و قضاء را انفاذ مى‏كند و اجرا مى‏سازد، و قلم‏هاى سنگين و غير قابل تحمل را تخفيف مى‏دهد.

و همچنين عونى گويد:

اما رويت‏يا بعيد الذهن ما قاله احمد كالمهنى

انت كهارون لموسى منى اذ قال موسى لاخيه اخلفنى

فاسئلهم لم خالفوا الوصيا(67)

«اى شخص كند ذهن و كودن! مگر براى تو آنچه را كه احمد، همانند شخصى كه تهنيت مى‏گويد، روايت نكرده‏اند كه گفت: همانطوريكه موسى برادرش را جانشين و خليفه كرد، و با او به خطاب اخلفنى مخاطبه نمود، تو هم نسبت‏به من مانند هارون نسبت‏به موسى هستى در برابر من؟ ! و بنا بر اين تو از اين غاصبان خلافت و جانشينى على عليه السلام بپرس كه: به چه جهت و به كدام سبب با وصى رسول خدا مخالفت كردند» .ابن الاطيس گويد:

من قال فيه المصطفى معلنا انت له الحوض لدى الحشر1

انت اخى انت وصيى كما هارون من موسى فى الامر2(68)

1- على آن كسى است كه مصطفى به طور علنى و آشكارا درباره او گفت: در روز حشر حوض كوثر از آن تست!

2- تو برادر من هستى! تو وصى من هستى همچنانكه در امر نبوت، هارون نسبت‏به موسى وصى و خليفه بوده است.

و منصور نمرى گويد:

رضيت‏حكمك لا ابغى به بدلا لان حكمك بالتوفيق مقرون‏1

آل الرسول خيار الناس كلهم و خير آل رسول الله هارون‏2(69)

1- اى على! من به حكم تو و فرمان تو راضى شدم، و هيچ بدل و عوضى نمى‏جويم، براى آنكه حكم تو و فرمان تو پيوسته مقرون به توفيق و سداد است.

2- آل رسول خدا، انتخاب شدگان و اختيارشدگان از ميان جمع مردمان هستند، و انتخاب شده و اختيار شده از ميان آل رسول خدا، هارون است.و ابان لاحقى گويد:

اشهد ان لا اله الا الخالق الرازق الكبير1

محمد عبده و رسول جاء بحق عليه نور2

و ان هارون مرتضانا فى العلم ما ان له نظير3(70)

1- «من شهادت مى‏دهم كه غير از خالق روزى دهنده بزرگ، خدائى و معبودى نيست.

2- محمد بنده خداست، و رسول خداست كه بحق از جانب او آمد، و بر او نور است.

3- و حقا كه هارون مرتضاى ماست در علم، كه از براى او نظير و همانندى وجود ندارد.»

و صاحب بن عباد گويد:

و صيره هارونه بين قومه كهارون موسى فابحثوا و تتدلوا(71)

«و پيغمبر، على را در ميان قوم خودش، هارون خودش قرار داد، همچنانكه موسى هارون را براى خودش قرار داد، پس اى مردم به ولاى او چنگ زنيد! و بدان خود را بياويزيد!»

و نيز صاحب بن عباد گويد:

حاله حالة هارون لموسى فافهماها(72)

«حال و منزله على همان حالت هارون موسى است، پس شما دو نفر اين حال را بفهميد!»

و زيد بن على بن الحسين عليه السلام گويد:

و من شرف الاقوام يوما براية فان عليا شرفته المناقب‏1

و قول رسول الله و الحق قوله و ان رغمت منه انوف كواذب‏2

بانك منى يا على! معالنا كهارون من موسى اخ لى و صاحب‏3(73)

1- «و شرف اقوام در اينست كه روزى پرچمى در دست گيرند و فرمانده‏سپاهى شوند، و ليكن منقبت‏هائى على را شريف كرده است.

2- و گفتار رسول خدا كه گفتار او حق است و بس، و اگر چه بينى‏هاى دشمنان دروغگو از آن گفتار به خاك ماليده شده است،

3- به اينكه: اى على تو از من هستى! و برادر من و صاحب من هستى! و نسبت تو با من مثل هارون است نسبت‏به موسى، اين معال ما و شرف ما و محل علو و ارتقاء مرتبت ماست‏» .

و صنوبرى گويد:

اليس من حل منه فى اخوته محل هارون من موسى بن عمران؟! (74)

«آيا على آن كسى نيست كه در اخوت حضرت رسول الله، در منزله و محل هارون نسبت‏به موسى بن عمران، وارد شده و داخل گرديده است‏» ؟ !

و همچنين ابن شهر آشوب گويد: ابو بكر شيرازى در كتاب خود كه به نام فيما نزل من القرآن فى امير المؤمنين است، از مقاتل از عطاء در تفسير آيه:

و لقد آتينا موسى الكتاب

آورده است كه:

كان فى التوراة: يا موسى انى اخترتك، و وزيرا هو اخوك يعنى هارون لابيك و امك! كما اخترت لمحمد اليا هو اخوه و وزيره و وصيه و الخليفة من بعده.طوبى لكما من اخوين! و طوبى لهما من اخوين، اليا ابو السبطين الحسن و الحسين و محسن الثالث من ولده كما جعلت لاخيك هارون شبرا و شبيرا و مشبرا. (75) (76)

«در تورات اينطور وارد است كه: اى موسى! من تو را انتخاب كردم، و هارون را كه برادر پدرى و مادرى تست، براى وزارت تو انتخاب كردم، همچنانكه براى محمد اليا را كه برادر، و وزير و وصى، و خليفه بعد از اوست انتخاب نمودم.اليا پدر سبطين حسن و حسين است و محسن كه سومى آنهاست، از فرزندان اوست، همچنانكه براى برادر تو هارون، شبر و شبير و مشبر را قرار دادم.»

و در تفسير قطان، و وكيع بن جراح، و عطاء خراسانى، و احمد در «فضائل‏» وارد است كه: ابن عباس مى‏گويد: شنيدم كه اسماء بنت عميس مى‏گفت: شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى‏گفت:

اللهم انى اقول كما قال موسى بن عمران: اللهم اجعل لى وزيرا من اهلى يكون لى صهرا و ختنا(77).

«بار پروردگارا، همچنانكه موسى بن عمران گفت، من نيز مى‏گويم: بار پروردگارا! براى من وزيرى را از اهل من قرار بده كه داماد من و شوهر دختر من باشد!»

و سمعانى در «فضائل الصحابة‏» با اسناد خود از مطر، از انس روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت:

ان خليلى و وزيرى و خليفتى فى اهلى و خير من اترك بعدى، من ينجز موعدى، و يقضى دينى على بن ابيطالب(78).

«تحقيقا كه خليل من، و وزير من، و جانشين من در اهل من، و بهترين كسى كه من بعد از خودم به يادگار مى‏گذارم، آن كسى كه به وعده من وفا كند، و دين مرا ادا كند، على بن ابيطالب است.»

و در «امالى‏» ابو صلت اهوازى با اسناد خود از انس روايت كرده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت:

ان اخى، و وزيرى، و وصيى، و خليفتى فى اهلى على بن ابيطالب.

و فى خبر:

انت الامام بعدى، و الامير، و انت الصاحب بعدى، و الوزير، و ما لك فى امتى من نظير(79).

و الوزير من الوزر، و هو الملجا و به سمى الجبل العظيم.و من الاوزار، و هى الامتعة و الاسلحة، لانه مقلد خزائن الملك.و من الوزر الذى هو الذنب، لانه يتحمل اثقال الملك.و من الازر، و هو الظهر معناه اشدد به ظهرى (80).

«بدرستيكه برادر من، و وزير من، و وصى من، و جانشين من در اهل من على بن ابيطالب است.» و در خبرى وارد است كه: «اى على! تو پس از من امام و امير مردم هستى! و تو پس از من صاحب و وزير هستى! و در تمام امت من مثل تو نظيرى نيست!»

و سپس در معناى وزير گويد: وزير يا از وزر گرفته شده است، كه به معناى ملجا و پناه است، و به همين جهت كوه عظيم را وزر نامند، و يا از اوزار گرفته شده است، كه به معناى امتعه و اسلحه مى‏باشد، چون وزير كليددار خزينه‏هاى پادشاه است، و يا از وزر گرفته شده است، كه به معناى گناه است، چون وزير تحمل بارهاى سنگين شاه را مى‏نمايد، و يا از ازر گرفته شده است كه به معناى پشت است، يعنى بوسيله او پشت مرا محكم كن، و استوار و متين گردان‏» !

و ابن الحجاج گويد:

انا مولى محمد و على و الامامين شبر و شبير1

انا مولى وزير احمد يا من قد حبا ملكه بخير وزير2(81)

1- «من در تحت ولايت محمد و على، و دو امام شبر و شبير هستم.

2- من در تحت ولايت وزير احمد هستم.اى احمدى كه ملك خود را به بهترين وزير اعطاء نمودى!»

و حميرى گويد:

و كان له اخا و امين غيب على الوحى المنزل حين يوحى‏1

و كان لاحمد الهادى وزيرا كما هارون كان وزير موسى‏2(82)

1- «على براى پيامبر برادر بود، و امين غيب بر وحيى بود كه بر آنحضرت نازل مى‏شد.

2- و براى پيامبر احمد هادى وزير بود، همانطوريكه هارون براى موسى وزير بود.»

و استاد ابو العباس ضبى گويد:

لعلى الطهر الشهير مجد اناف على ثبير صنو النبى محمد و وصيه يوم الغدير(83)

«از براى على كه ذات و حقيقت او از طهارت و پاكى است، و در همه جا مشهور است، مجد و بزرگى و عظمتى است كه از كوه ثبير بلندتر آمده و بر آن مشرف گرديده است.او با پيغمبر همچون دو نهالى هستند كه از يك ريشه و بن روئيده‏اند، و اوست وصى پيغمبر در روز غدير» .

و شاعر ديگرى گويد:

من كان صاهره و كان وزيره و ابا بنيه محمدا مختارا(84)

«على آن كسى است كه داماد پيغمبر است، و وزير اوست، و پدر پسران اوست‏يعنى پسران محمد مختار و برگزيده.»

و علاء الدين ابو المكارم سمنانى بياضى مكى متوفى در سنه 736 در كتاب العروة الوثقى گويد: و پيغمبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام و سلام الملائكة الكرام گفت: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.و در غدير خم بعد از حجة الوداع، در محضر جميع مهاجرين و انصار در حاليكه دو كتف او را گرفته بود گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم و ال من والاه، و عاد من عاداه، و اين حديثى است كه بر صحت آن اتفاق نموده‏اند.

و عليهذا او سيد اولياء است، و قلب او بر قلب محمد عليه التحية و السلام است.

و به همين معنى...ابو بكر صاحب غار پيامبر اشاره كرده است، در وقتى كه ابو عبيده جراح را براى استحضار على براى بيعت فرستاد و به او گفت: يا ابا - عبيدة! انت امين هذه الامة ابعثك الى من هو فى مرتبة من فقدناه بالامس، ينبغى ان تتكلم عنده بحسن الادب(85).

«اى ابو عبيدة! تو امين اين امت هستى! من مى‏فرستم تو را به سوى كسى كه او هم رتبه و هم درجه با آنكس بوده است كه ما او را ديروز از دست داديم، سزاوار است كه در نزد او با حسن ادب سخن گوئى!»

و ابو مشكور محمد بن عبد السعيد بن محمد كشى سالمى حنفى در التمهيد فى بيان التوحيد گويد: رافضى‏ها مى‏گويند: امامت از جانب پيامبر براى على بن ابيطالب منصوص است‏به دليل آنكه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم او را وصى خود نمود، و او را جانشين خود پس از خودش كرد، آنجا كه گفت: اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى!

و از اين گذشته هارون خليفه موسى عليه السلام بود، همچنين على خليفه رسول الله است.

اين از يك جهت، و جهت ديگر آنكه پيغمبر او را در وقتيكه از مكه مراجعت مى‏نمود، و در غدير خم فرود آمد، او را ولى مردم قرار داد، و دستور داد تا جهاز اشتران را به روى هم درآورند، و مثل منبرى درست كنند، و بر آن بالا رفت و گفت:

ا لست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ ! فقالوا: نعم! فقال عليه السلام:

من كنت مولاه، فعلى مولاه! اللهم وال من والاه! و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.و خداوند جل جلاله مى‏گويد:

انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون،

و اين آيه در شان على نازل شده است، و دلالت دارد بر آنكه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على بر همه مردم ولايت دارد.

و پس از بيان اين ادله شيعيان، در مقام جواب بر آمده، و چنين گويد:

اما گفتار شيعه به اينكه پيغمبر او را ولى قرار داد، مراد آنستكه در وقت‏خودش ولى قرار داد، يعنى بعد از عثمان و در زمان معاويه و ما هم همينطور مى‏گوئيم.و همچنين جواب از آيه

انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا

- الآيه، همينطور است.و ما مى‏گوئيم كه على رضى الله عنه، در ايام خلافت‏خودش و در وقت‏خودش به همين دليل امير و ولى بر مردم بوده است، و آن بعد از عثمان است و اما قبل از عثمان، نه(86).

ملاحظه مى‏كنيد كه اين مرد به هيچ وجه نتوانسته است در صحت‏سند اين ادله‏تشكيك كند، و يا در دلالت آنها بر ولايت و امامت آنحضرت تشكيك كند، آنوقت‏حمل بر معنائى نموده است كه اگر به طفلان بگويند، بطلان آنرا به روشنى مى‏دانند.

شيخ سليمان قندوزى حنفى از كتاب «مودة القربى‏» از انس بن مالك مرفوعا روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفتند:

ان الله اصطفانى على الانبياء فاختارنى و اختار لى وصيا، و اخترت ابن عمى وصيى، يشد عضدى كما يشد موسى باخيه هارون، و هو خليفتى و وزيرى، و لو كان بعدى نبى لكان على نبيا ولكن لا نبوة بعدى(87).

«خداوند مرا بر همه پيغمبران برگزيد، و از ميان آنها انتخاب كرد و اختيار فرمود، و براى من وصى اختيار كرد.و من پسر عمويم را وصى خود كردم كه بدان بازوى من محكم شود همانطور كه موسى به برادرش هارون استحكام يافت.و او خليفه من و وزير من است، و اگر پس از من پيامبرى مى‏بود همانا على پيامبر بود، وليكن بعد از من نبوتى نيست‏» .

و نيز ميرسيد على همدانى در كتاب «مودة القربى‏» از ابو موسى حميدى آورده است كه گفت:

من با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و با ابو بكر و عمر و عثمان و على بوديم.رسول خدا به سوى ابوبكر روى كرد، و گفت: اى ابا بكر! اين را كه مى‏بينى وزير من است در آسمان، و وزير من است در زمين، يعنى: على بن ابيطالب.اى ابو بكر اگر تو مى‏خواهى كه خداوند را ملاقات كنى، و او از تو خشنود باشد، على را خشنود كن! زيرا كه رضاى او رضاى خداست و غضب او غضب خداست (88).

و در مودت هفتم از حضرت صادق از پدرانش عليهم السلام آورده است كه:

لقد قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم لعلى عليه السلام فى عشرة مواضع: انت منى بمنزلة هارون من موسى(89).

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام در ده جا گفتند: نسبت تو با من مثل نسبت هارون است‏با موسى‏» .

و نيز در «ينابيع المودة‏» ، از احمد بن حنبل، در مسند خود، با سند خود از عطيه عوفى، از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على گفتند:

انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى(90).

و ايضا احمد بن حنبل، از سعد بن ابى وقاص، و از اسماء بنت عميس، و از سعيد بن زيد ترمذى، از سعيد بن مسيب، از سعد بن ابى وقاص تخريج كرده است كه حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام گفتند:

انت منى بمنزلة هارون من موسى.

و احمد بن حنبل گفته است: اين حديث صحيح است(91).

و از موفق بن احمد خوارزمى با سند خود، از مخدوج بن زيد الهانى، و با سند ديگر از يحيى و مجاهد تخريج كرده است كه آن دو نفر روايت كرده‏اند از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود:

هذا على لحمه لحمى و دمه دمى و هو منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى(92).

و از احمد بن حنبل و موفق بن احمد با دو سند خود از زيد بن ابى اوفى روايت كرده است كه گفت: داخل شدم در مسجد رسول الله، در حاليكه بين اصحاب خود عقد اخوت بسته بود،

على عليه السلام عرض كرد: يا رسول الله! با اصحاب خود چنين عقدى برقرار كردى! و براى من عقد اخوت و برادرى نبسته‏اى!

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت:

و الذى بعثنى بالحق نبيا اخرتك لنفسى‏فانك منى بمنزلة هارون من موسى، الا انه لا نبى بعدى! فانت اخى و وارثى! و انت معى فى قصرى فى الجنة مع ابنتى فاطمة و انت رفيقى! ثم قرا: «اخوانا على سرر متقابلين‏» المتحابون فى الله ينظر بعضهم الى بعض(93).

«سوگند به آن كسى كه مرا به نبوت بر انگيخت، من تو را براى برادرى خودم كنار گذارده‏ام، زيرا كه نسبت تو با من همان نسبت هارون است‏با موسى، بجز آنكه پس از من پيغمبرى نيست.زيرا كه تو برادر من هستى! و وارث من هستى! و با من و با دختر من فاطمه، در قصر من در بهشت هستى! و تو رفيق من هستى! و سپس قرائت كرد: برادرانى هستند كه بر تخت‏ها تكيه زده، و روبروى يكديگر قرار گرفته‏اند، و در راه خدا و در ذات خدا يكديگر را دوست دارند، و بعضى به بعض ديگر نظر مى‏نمايند.»

و اين روايت را ابن مغازلى و حموئى از زيد بن ارقم تخريج كرده‏اند (94).

و ابو المويد موفق بن احمد خوارزمى مكى با سند خود از جابر بن عبد الله روايت كرده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت:

يا على! انه يحل لك فى المسجد ما يحل لى و انك منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى! و الذى نفسى بيده انك تذود عن حوضى يوم القيامة رجالا، كما يذاد البعير الاجرب عن الماء بعصا لك من عوسج(95)، كانى انظر الى مقامك من حوضى(96).

«اى على! در مسجد من (مسجد النبى) براى تو حلال است آنچه براى من حلال است! و منزله تو با من، منزله هارون است‏با موسى، بجز نبوت كه پس از من نبوتى نيست! سوگند به آنكس كه جان من در دست اوست، تو در روز قيامت عصائى از چوب عوسج (درخت معروف خاردار) در دست دارى، و همچون كسى كه شتر جرب‏دار را از آب دور كند، تو مردانى را با اين عصا، از اطراف حوض من مى‏رانى و دور مى‏كنى! گويا من اينك دارم موقف تو را از حوض خودم، مى‏نگرم!»

و در زوائد مسند عبد الله حنبل، از يحيى بن عيسى، از اعمش، از عبايه اسدى، از ابن عباس روايت است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ام سلمه رضى الله عنها گفتند:

يا ام سلمة على منى و انا من على! لحمه من لحمى، و دمه من دمى، و هو منى بمنزلة هارون من موسى! يا ام سلمة! اسمعى و اشهدى! هذا على سيد المسلمين (97).

«اى ام سلمة! على از من است، و من از على هستم! گوشت او از گوشت من است، و خون او از خون من است، و نسبت او با من نسبت هارون است‏با موسى، اى ام سلمة، بشنو و گوش فرادار، و شاهد باش كه: اين على سيد و سالار و پيشواى مسلمين است.»

و در «مناقب‏» از جابر بن عبد الله آورده است كه گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى‏گفت مطالبى را درباره على، كه اگر تنها يكى از آنها در كسى يافت‏شود، از جهت‏شرف و فضيلت كافى است كه او را شريف و با فضيلت‏بنمايد:

گفتار او صلى الله عليه و آله و سلم: من كنت مولاه فعلى مولاه.

«هر كس كه من ولايت او را دارم، على ولايت او را دارد» .

و گفتار او صلى الله عليه و آله و سلم: على منى كهارون من موسى.

«على از من، همانند هارون است‏با موسى‏» .

و گفتار او صلى الله عليه و آله و سلم: على منى و انا منه.

«على از من است، و من نيز از على هستم‏» .

و گفتار او: على منى كنفسى، طاعته طاعتى، و معصيته معصيتى.

«نسبت على با من مانند جان من است‏با من، طاعت از او طاعت از من است، و سرپيچى از او سرپيچى از من‏» .

و گفتار او: حرب على حرب الله، و سلم على سلم الله. «جنگ على جنگ خداست، و صلح على صلح خداست‏» .

و گفتار او: ولى على ولى الله، و عدو على عدو الله.

«آن كه در تحت و ولايت على است در تحت ولايت‏خداست، و دشمن على دشمن خداست‏» .

و گفتار او: على حجة الله على عباده.

«على حجت‏خداوند است، بر بندگانش‏» .

و گفتار او: حب على ايمان و بغضه كفر.

«محبت على ايمان است و بغض او كفر است‏» .

و گفتار او: حزب على حزب الله، و حزب اعدائه حزب الشيطان.

«حزب على حزب خداست، و حزب دشمنان على حزب شيطان است‏» .

و گفتار او: على مع الحق و الحق معه لا يفترقان.

«على با حق است و حق با على است كه از هم جدا نمى‏شوند» .

و گفتار او: على قسيم الجنة و النار.

«على تقسيم كننده بهشت و آتش است‏» .

و گفتار او من فارق عليا فقد فارقنى، و من فارقنى فقد فارق الله.

«كسى كه از على دورى كند از من دورى كرده است، و كسى كه از من دورى كند، از خدا دورى كرده است‏» .

و گفتار او: شيعة على هم الفائزون يوم القيامة(98).

«شيعيان على، فقط و فقط ايشانند رستگاران در روز قيامت‏» .و اينك كه اين حديث مبارك را از جابر بن عبد الله انصارى آورديم، چقدر مناسب است جملاتى را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه مصدر به لفظ على است، و سيوطى در «جامع الصغير» خود روايت كرده است در اينجا بياوريم: سيوطى، از طبرانى از عبد الله بن عمر روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

على اخى فى الدنيا و الآخرة.

«على برادر من است در دنيا و آخرت.»

و از طبرانى، و ضياء از عبد الله بن جعفر از رسول خدا آورده است كه:

على اصلى، و جعفر فرعى.

«على اصل من است و جعفر فرع من.»

و از حاكم در «مستدرك‏» از جابر بن عبد الله آورده است كه:

على امام البررة و قاتل الفجرة، منصور من نصره، مخذول من خذله.

«على امام و پيشواى نيكوكاران است، و كشنده فاجران.يارى شده است كسى كه وى را يارى كند، و ذليل است كسى كه وى را تنها گذارد و ارج ننهد.»

و از دار قطنى در «افراد» از عبد الله بن عباس روايت كرده است كه:

على باب حطة، من دخل منه كان مؤمنا، و من خرج منه كان كافرا.

«على همچون باب حطه در بنى اسرائيل است، كسى كه از آن داخل شود مؤمن است، و كسى كه از آن خارج باشد كافر است.»

و از ابن عدى در «كامل‏» از ابن عباس آورده است كه:

على عيبة علمى.

«على صندوقچه و گنجينه و خزينه دانش من است.»

و از طبرانى در «اوسط‏» ، و از حاكم در «مستدرك‏» از ام سلمه آورده است كه:

على مع القرآن و القرآن مع على، لن يفترقا حتى يردا على الحوض.

«على با قرآن است، و قرآن با على است، و هيچگاه از هم جدا نمى‏شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.»

و از «مسند» احمد حنبل، و ترمذى و نسائى و ابن ماجه از حبشى بن جناده آورده است كه:

على منى و انا من على و لا يؤدى عنى الا انا او على.

«على از من است و من از على هستم و از طرف من ادا نمى‏كند و نمى‏رساند، مگر خود من و يا على.»

و از خطيب در «تاريخ بغداد» ، و از ديلمى در «مسند الفردوس‏» از ابن عباس آورده است كه:

على منى بمنزلة راسى من بدنى. «نسبت على با من، مثل نسبت‏سر من است‏با بدن من.»

و از ابو بكر مطيرى، در جزء خود، از ابو سعيد خدرى آورده است كه:

على منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.

و از بيهقى در «فضائل الصحابة‏» ، و از ديلمى در «مسند الفردوس‏» از انس آورده است كه:

على يزهر فى الجنة ككوكب الصبح لاهل الدنيا.

«على در بهشت چنان بر اهل بهشت مى‏درخشد، همانند ستاره صبح براى اهل دنيا.»

و از محاملى در «امالى‏» خود، از ابن عباس روايت مى‏كند كه:

على بن ابيطالب مولى من كنت مولاه. «على بن ابيطالب مولاى كسى است كه من مولاى او هستم.»

و از ابن عدى در «كامل‏» از على بن ابيطالب روايت كرده است كه:

على يعسوب المؤمنين، و المال يعسوب المنافقين.

«على رئيس و سالار و پشتيبان مؤمنان است، و مال رئيس و سالار و پشتيبان منافقان است.» و از بزاز، از انس روايت كرده است كه:

على تقضى دينى(99).

«على است كه دين مرا ادا مى‏كند.»

و امام عبد الرؤف مناوى، از عبد الرزاق در «جامع‏» آورده است كه رسول خدا فرمود:

ابشر يا على! حياتك و موتك معى(100).

«بشارت باد بر تو اى على! كه حيات و مردنت‏با من است.»

مجلسى گويد: مؤيد اين اخبارى كه او را به منزله هارون نسبت‏به موسى قرار داده است، روايتى است كه سيد رضى رضى الله عنه در «نهج البلاغه‏» در باب اختصاصات آنحضرت به رسول خدا آورده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او گفتند: انك تسمع ما اسمع، و ترى ما ارى، الا انك لست‏بنبى، و لكنك وزير، و انك على خير(101).

«تو مى‏شنوى از عوالم غيب، آنچه را كه من مى‏شنوم، و مى‏بينى آنچه را كه من مى‏بينم، بجز آنكه تو پيغمبر نيستى! وليكن تو وزير هستى، و تو بر خير هستى!»

و ابن ابى الحديد، در شرح اين گفتار، بعد از نقل روايات مؤيده گويد كه: دليل بر آنكه على بن ابيطالب عليه السلام وزير رسول الله است، از نص كتاب و سنت رسول خدا، گفتار خداست كه مى‏گويد:

و اجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى اشدد به ازرى و اشركه فى امرى.

و گفتار رسول خدا است، در خبرى كه در صدور آن بين تمام فرق اسلام اجماعى است كه فرمود:

انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى!

زيرا كه در اين گفتار، جميع مراتب و منازل هارون را نسبت‏به موسى، براى على ثابت كرده است، و بنا بر اين على، وزير رسول خدا، و محكم كننده پشت اوست، و اگر نبوت به رسول خدا خاتمه نمى‏يافت، هر آينه شريك در نبوت او هم بود (102).و ابن ابى الحديد در جاى ديگر نيز گفته است: على در روز شورى گفت: افيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى غيرى؟ ! قالوا: لا! (103)

«آيا در ميان شما هست‏يكنفر كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او گفته باشد: نسبت تو با من مثل نسبت هارون است‏با موسى، با اين تفاوت كه فقط بعد از من پيغمبرى نيست، غير از من؟ گفتند: نه!»