شرح و تفسير دعای مكارم الاخلاق
(جلد ۱)
محقق دانشمند مرحوم حجت
الاسلام و المسلمين آقاى محمد تقى فلسفى
- ۱۳ -
عبدالله جعفر از افراد كريم
النفس و بزرگوار خود بود. او در ايام زندگى خويش خدمات بزرگى نسبت به
افراد تهيدست و آبرومند انجام داد، او به اندازه اى در بذل و بخشش كوشا
و بلندنظر بود كه بعضى از افراد وى را در اين كار ملامت مى كردند و به
او مى گفتند كه تو در احسان به دگران راه افراط در پيش گرفته اى . روزى
براى سركشى به باغى كه داشت با بعضى از كسان خود راه سفر در پيش گرفت .
نيمه راه ، در هواى گرم ، به نخلستانى سرسبز و خرم رسيد. تصميم گرفت
چند ساعتى در آن باغ استراحت نمايد. غلام سياهى باغبان بود، با اجازه
غلام وارد باغ شد، كسانش وسايل استراحت او را در نقطه مناسبى فراهم
آوردند. ظهر شد، غلام بسته اى را در نزديكى جعفر آورد و روى زمين نشست
و آن را گشود. جعفر ديد سه قرص نان در آن است . هنوز غلام لقمه اى
نخورده بود كه سگى وارد باغ شد، مقابل غلام آمد، گرسنه بود و از غلام
درخواست غذا داشت . او يكى از قرصه هاى نان را به سويش انداخت و سگ
گرسنه با حرص آن را در هوا گرفت و بلعيد و دوباره متوجه غلام و سفره
نانش شد. او قرص دوم و سپس قرص سوم را نزد سگ انداخت و سفره خالى را
بدون اينكه خودش غذا خورده باشد. برچيد. عبدالله كه ناظر جريان بود از
غلام پرسيد: جيره غذايى شما در روز چقدر است ؟ جواب داد: همين سه قرص
نان كه ديدى . گفت : پس چرا اين سگ را بر خود مقدم داشتى و تمام غذاى
شبانه روزت را به او خوراندى ؟ غلام در پاسخ گفت : آبادى ما سگ ندارد،
مى دانستم اين حيوان از راه دور به اينجا آمده و سخت گرسنه است و براى
من رد كردن و محروم ساختن چنين حيوانى گران و سنگين بود. عبدالله از
اين عمل بسيار تعجب كرد، گفت : پس به خودت چه خواهى كرد؟ جواب داد:
امروز را به گرسنگى مى گذرانم تا فردا سه قرص نان را برايم بياورند.
جوانمردى و بزرگوارى آن غلام سياه مايه شگفتى عبدالله جعفر شد و با خود
مى گفت : مردم مرا ملامت مى كنند كه در احسان به دگران تندروى مى كنى
در حالى كه اين غلام از من بمراتب در احسان و بزرگوارى پيشتر و مقدم
است . عبدالله سخت تحت تاثير بزرگوارى غلام سياه قرار گرفت ، مصمم شد
او را در اين راه تشويق نمايد. از غلام پرسيد صاحب باغ كيست ؟ پاسخ داد
فلانى كه در روستا منزل دارد. گفت تو مملوكى يا آزاد؟ گفت من مملوك
صاحب باغم . او را فرستاد صاحب باغ را آورد. درخواست نمود كه باغ را با
تمام لوازمش و همچنين غلام سياه را به او بفرشد. مرد خواسته عبدالله
جعفر را اجابت نمود و باغ و غلام را به عبدالله فرخت و بعد عبدالله
جعفر، غلام را در راه خدا آزاد كرد و باغ را هم به او بخشيد. جالب آنكه
وقتى باغ را به غلام بخشيد غلام بلند همت گفت :
ان كان هذا لى فهو فى سبيل الله
(395)
اگر اين باغ متعلق به من شده است ، آن را در راه خدا و براى رفاه و
استفاده مردم قرار دادم .
بزرگوارى و كرامت نفس ، نشانه تعالى معنوى و تكامل روحانى انسان است ،
در پرتو مكارم اخلاق ، آدمى از قيود پست و حيوانى رهايى مى يابد و بر
غرايز و تمايلات نفسانى خويش مسلط مى شود، دگردوستى و حس فداكارى در
نهادش بيدار مى گردد، انسان بالفعل مى شود و از كمالاتى كه لايق مقام
انسان است برخوردار خواهد شد.
رسول اكرم براى آنكه پيروان خود را به راه مكارم اخلاق سوق دهد و آنان
را با صفات انسانى تربيت نمايد بر منبر و محضر، در سفر و حضر، و خلاصه
در هر موضع مناسب از فرصت استفاده مى نمود و وظايف آنان را خاطرنشان مى
ساخت و بر اثر مساعى پيگير آن حضرت تحول عظيمى در جامعه پديد آمد و عده
زيادى از مسلمانان مدارج تعالى و تكامل را پيمودند، به فضايل انسانى
نايل آمدند كه بعضى از آنان ، مانند عبدالله جعفر، در تاريخ اسلام
شناخته شده و معروف اند و برخى مانند آن غلام سياه ناشناخته و گمنام
اند.
خلاصه ، كرامت نفس و بزرگوارى طبع در افراد بافضيلت داراى مراتب و
درجات متفاوتى است . حضرت سجاد (ع) در سومين جمله دعا كه موضوع سخنرانى
امروز است به پيشگاه حضرت بارى تعالى عرض مى كند:
ولا اكرومه ناقصه الا اتممتها
بارالها! هيچ كرامت خلقى را كه در من به طور ناقص وجود دارد باقى مگذار
جز آنكه تكميل و تتميمش فرمايى .
بدون ترديد اگر خداوند مقلب القلوب عنايت فرمايد و آدمى را مشمول فيض و
رحمت خود قرار دهد موجباتى را فراهم مى آورد كه طبع بلند افراد كريم
النفس به مقام بالاترى نايل آيد و كمبود و نقصش تتميم شود و اين پيروزى
زمانى به دست مى آيد كه درخواست كننده از صميم قلب دعا كند و با تمام
وجود از پيشگاه خداوند تقاضا نمايد.
19- اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ
مُحَمَّدٍ، وَ أَبْدِلْنِى مِنْ بِغْضَةِ أَهْلِ الشَّنَآنِ
الْمَحَبَّةَ
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
امام سجاد عليه السلام در اين قسمت از دعاى ((مكارم
الاخلاق )) چند جمله را از پى هم آورده و به
مناسبت هر جمله از پيشگاه الهى تمنايى نموده است كه به خواست خداوند،
هر يك از جمله ها مورد بحث قرار مى گيرد و درباره اش به قدر لازم توضيح
داده مى شود. در جمله اول پس از درود به حضرت محمد (ص ) و آل محمد (ص )
عرض مى كند: بارالها! كينه شديد دشمنان مرا به دوستى مبدل فرما.
حب و بغض يا مودت و عداوت در قرآن شريف و روايات اولياى اسلام درباره
خداوند نسبت به مردم و همچنين درباره مردم نسبت به يكديگر به كار برده
شده با اين تفاوت كه حب و بغض خداوند نسبت به مردم همه جا بر اساس حق و
عدل است ، اما دوستى و دشمنى مردم نسبت به يكديگر گاهى عادلانه و بر
وفق حق است و گاهى ظالمانه و برخلاف عدل و انصاف . در اينجا پاره اى از
آيات و روايات ذكر مى شود:
ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم
بنيان مرصوص
(396)
خداوند افراد با ايمانى را دوست دارد كه در راه او جهاد مى كنند و
همانند بنيانى به هم پيوسته و محكم در برابر دشمن پاى برجا و استوارند.
در اين آيه ، خداوند محبت خود را نسبت به مجاهدين فى سبيل الله اعلام
فرموده است ، زيرا اينان براى اعلاى حق و اقامه عدل ، براى امحاى باطل
و از ميان بردن ظلم مجاهده مى كنند و جان خود را از كف مى دهند و همه
اين اعمالى كه مورد هدف آنهاست بر وفق دادگرى و براساس پاكى و فضيلت
است .
از اين رو خداوند آنان را دوست دارد. كسانى كه واجد شرايط جهاد فى سبيل
الله هستند و مكلف اند در جبهه شركت كنند و از وظيفه دينى سرباز مى
زنند و به امر الهى اعتنا نمى كنند مبغوض حضرت حق اند زيرا اينان به
نوبه خود بر اثر تسلطى كه دارند موجب مى شوند حق تضعيف شود و باطل قوى
گردد.
عن النبى الله عليه و آله : ان الله عزوجل يبغض
رجلا يدخل فى بيته ولايقاتل
(397)
رسول اكرم فرموده است : خداوند دشمن دارد مرد توانايى را كه در خانه مى
نشيند و در جبهه جنگ شركت نمى كند و با معاندين نبرد نمى نمايد.
اگر بخواهيم بدانيم چرا اين گروه مطرود درگاه بارى تعالى هستند و
خداوند مهربان اينان را دشمن دارد مى توانيم تاريخ چندساله كوتاه مدت
حكومت على عليه السلام را بخوانيم و ببينيم بر اثر سرپيچى و تخلف آن
مردمى كه يك روز با التماس على را حاضر كردند خلافت را بپذيرد و با او
تبعيت نمودند و يك روز عهدشكنى كردند و از انجام وظيفه شانه خالى
نمودند چه مصائب سنگينى براى اسلام و مسلمين پديد آمد، چه خونهايى از
بيگانگان به زمين ريخته شد، و چگونه اسلام عزيز از پيشروى بازماند، و
چطور يك سلسله عناصر فاسد بى دين بى علاقه به اسلام بر كرسى خلافت تكيه
زدند و زمام امور مسلمين را به دست گرفتند، فاجعه هايى به بار آوردند و
آبروهايى از اسلام بردند. اينان با اعمال نارواى خود موجب شدند كه على
(ع) به كشتن برود، باعث شدند كه تاريخ خونين كربلا به وجود آيد و آن
فاجعه عظيم رخ دهد و خونهاى مقدسى به زمين ريخته شود و اهل بيت رسول
اكرم به اسارت به كوفه و شام بروند و خلاصه ، آنقدر حوادث بد پيش آمد
كه براى انسانيت مايه شرمسارى است . آيا نبايد اين گروه متخلف از
سربازى دين مطرود الهى باشند؟ آيا نبايد خداوند مهربان اينان را كه
مايه شكست عدل و دادگرى شدند دشمن بدارد؟ پاسخ اين پرسش بر هيچيك از
شنوندگان پنهان نيست .
يكى ديگر از امورى كه موجب بغض و دشمنى خدا مى شود اين است كه افراد،
فقط امور مربوط به زندگى دنيا را فرا گيرند و عملا آنها را به كار
بندند اما از معارف اخروى كه مايه تعالى انسان و موجب سعادت ابدى است
ناآگاه و جاهل باشند.
عن النبى صلى الله عليه و آله : ان الله تبارك و
تعالى يبغض كل عالم بالدنيا و جاهل بالاخره
(398)
رسول گرامى فرموده است : خداوند دشمن تمام افرادى است كه به امور دنيوى
عالم اند و نسبت به امور آخرت جاهل و نادان .
خداوند حكيم ، بشر را براى زندگى ابدى آخرت خلق كرده و دنيا براى او به
منزله گذرگاه است ، بايد از سراى گذران براى آخرت جاودان ذخايرى
بيندوزد و توشه اى بردارد و از اين راه موجبات رفاه و آسايش خود را
در جهان بعد از مرگ تهيه نمايد.
عن على عليه السلام قال : ايها الناس ! انما
الدنيا دار مجاز و الاخره دار قرار. فخذوا من ممركم لمقركم
(399)
على (ع) فرموده است : اى مردم ! دنيا خانه عبور است و آخرت ، سراى قرار
و جاودان ، پس ، از منزلگاه گذران براى عالم جاودان زادى بگيريد و توشه
اى برداريد و تهيدست از اين سراى به عالم آخرت منتقل نشويد.
بدبختانه در دنياى امروز توجه بيشتر مردم جهان معطوف به زندگى دنياست ،
علم و دانش را براى بهزيستى فرا مى گيرند و براى آخرت ، كه هدف خلقت
انسان است ، توجهى ندارند. گويى دنياى امروز مصداق واقعى حديث رسول
گرامى است و مردمش مبغوض حضرت بارى تعالى هستند زيرا هدف اينان در جهان
كنونى لذت گرايى و بهتر زيستن است ، انسانيت و سجاياى انسانى را پيش
پاى لذايذ مادى قربانى نموده اند و از آن اسمى نمى برند، مردمى كه
عطاياى الهى را آنطور كه بايد نمى بينند و فقط توجهشان به ماديات است و
بس و به فرموده رسول گرامى ، عذاب الهى در انتظار آنان است .
عن النبى صلى الله عليه و آله : من لم يرلله
عزوجل عليه نعمه الا فى مطعم اومشرب اوملبس فقد قصر عمله و دنا عذابه
(400)
رسول اكرم فرموده است : كسى كه نعمتهاى خدا را درباره خودش جز بر
خوردنى و نوشيدنى و پوشيدنى نمى داند اعمالش در دنيا نارسا و كوتاه است
و عذابى كه دامنگيرش خواهد شد بسيار نزديك .
از جمله امورى كه منشاء بغض و دشمنى خداوند است و در حديث رسول اكرم
آمده ، افساد كردن و نمانى نمودن بين مردم مسلمان است .
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : ابغضكم الى
الله المشاوون بالنميمه المفرقون بين الاخوان المسلتمسون للبراء اء
العثرات
(401)
رسول اكرم فرموده است : مبغوضترين شما نزد خداوند كسانى هستند كه راه
تفتين و نمانى را در پيش مى گيرند، بين برادران جدايى مى افكنند و مى
كوشند تا دامن افراد پاك را به لغزشها آلوده نمايند و آنان را در جامعه
ننگين سازند.
از اين حديث كه معروض افتاد روشن شد كه بغض و دشمنى خداوند نسبت به
افراد مبغوض بر اساس عدل و انصاف و اقتضاى عمل آنان است .
براى آنكه بدانيم حب و دوستى بارى تعالى نيز نسبت به افراد محبوب بر
اساس عدل و دادگرى و بر مبناى تفضل و رحمت است چند حديث در اين باره
ذكر مى شود.
عن ابيجعفر عليه السالم قال : اذا اردت ان تعلم
ان فيك خيرا فانظر الى قلبك ، فان كان يحب اهل طاعه الله و يبغض اهل
معصيته ففيك خير والله يحبك
(402)
امام باقر (ع) فرموده است : اگر خواستى بدانى در تو خير و خوبى وجود
دارد به دلت نظر افكن ،اگر ديدى قلبت اهل طاعت خدا را دوست دارد و اهل
معصيت خدا را دشمن دارد در تو خير و خوبى وجود دارد و خداوند هم
دوستدار توست .
عن النبى صلى الله عليه و آله : الا و من احب فى
الله وابغض فى الله و اعطى فى الله و منع فى الله فهو من اصفياء الله
(403)
رسول اكرم پس از بيان ارزش دوستى مؤ من نسبت به مؤ من مى فرمايد: آگاه
باشيد! هر كس براى خدا دوست بدارد براى خدا دشمن بدارد، براى خدا عطا
كند، و امساك كند براى خدا، او از بندگان گزيده و خالص خداوند است .
دوستى خداوند بر اساس حق و عدل است ، محبت خداوند اميد بخش و انسان ساز
است ، دوستى خداوند ابواب رحمت را به روى مردم مى گشايد و آنان را
مشمول فيض خود قرار مى دهد. در قرآن شريف فرموده است :
ان الله يحب التوابين
(404)
گناهكارانى كه از معصيت بارى تعالى نادم شده اند و مصمم اند كه به سوى
خدا بازگشت نمايند و خويشتنن را از نعمت اطاعت و اعمال صالحه برخوردار
سازند، خداوند بزرگ دوستدار اينان است و مژده دوستى خود را با جمله ان
الله يحب التوابين ، در قرآن شريف ، اعلام فرموده است .
بحث دوستى و دشمنى خداوند نسبت به مردم در اينجا پايان مى يابد، اما
دوستى و دشمنى مردم نسبت به يكديگر گاهى بر وفق حق است و گاه برخلاف آن
. در اين سخنرانى با استفاده از روايات ، راجع به هر دو قسمت توضيح
داده مى شود - اگر حب و بغض و دوستى و دشمنى مردم درباره يكديگر به
انگيزه ايمان باشد آن دوستى و دشمنى بر وفق حق و عدل است و داشتن چنين
محبت و عداوتى در روايات اولياى دين از فرايض اسلامى به حساب آمده و
نشانه ايمان كامل است .
عن النبى صلى الله عليه و آله : الحب فى الله
فريضه و البغض فى الله فريضه
(405)
رسول گرامى فرموده : دوست داشتن از براى خدا از واحبات است و دشمن
داشتن براى پروردگار نيز از فرايض است .
عن البيعبد الله عليه السلام قال : من احب لله و
ابغض لله و اعطى لله فهو ممن كمل ايمانه
(406)
امام صادق (ع) فرموده : كسى كه براى خدا دوست بدارد، براى او دشمن
بدارد، و براى او عطا كند، او از كسانى است كه واجد ايمان كامل اند.
اگر حب و بغضهاى مردم نسبت به يكديگر براى خدا باشد آن دوستى و دشمنى ،
مقدس و بر طبق حق و عدل است ، اما اگر منشاء دوستى و دشمنى ، هواى نفس
باشد نه تنها داراى ارزش معنوى نيست ، بلكه ممكن است در مواقعى ضررهاى
بسيار بزرگ و خساراتى غيرقابل جبران به بار آورد. كودك به كشش طبيعى
خواهان آزادى مطلق است . مى خواهد هر چه زودتر خويشتن را به هدفهاى
نارواى خود برساند و هر جا برود و به هر كارى كه ميل دارد دست بزند و
اگر در مواردى مادر روى مصلحت مزاحم او شود و بخواهد از وى سلب آزادى
نمايد سخت ناراحت و خشمگين مى گردد. خردسال در سنين اول زندگى ، اعمال
تخريبى بسيار دارند، هر جا دستشان برسد ويرانى به بار مى آورند، مورچه
ها را مى كشند، گلها را پرپر مى كنند، نهال كوچك درختها را آنقدر تكان
مى دهند تا ريشه هاى آن از جا كنده شود، عروسكهاى خود را پاره مى كنند،
اگر گنجشكى به دستشان افتد پرهايش را مى كنند، گچ ديوارها را مى ريزند،
موى سر بچه هاى ضعيفتر از خود را مى كشند، و خلاصه موجب اختلالات
بسيارند و مادران بايد پيوسته مراقب آنان باشند و از كارهاى نادرستشان
منع نمايند. يكى از اساتيد روان مى گويند: خوشبختانه اطفال ويرانگر و
مخرب ناتوان و ضعيف اند و اگر آنان به قدر جوانان نيرومند و قوى مى
بودند زندگى براى بزرگسالان تلخ و غيرقابل تحمل مى شد. والدين و مربيان
پيوسته اطفال خردسال را از كارهاى ناروا منع مى كنند و با سخنان خويش ،
قبح آن اعمال را به آنان مى فهمانند و جديت مى كنند تا آنان را براى
زندگى اجتماعى و حسن معاشرت با مردم تربيت نمايند. بايد توجه داشت كه
تربيت اطفال خردسال بدان معنى نيست كه تمايلات ويرانگرى و تخريب در
وجودشان محو و نابود مى گردد، بلكه اثر تربيت آن است كه تمايل تخريب و
شرارت را در ضميرشان واپس مى كند و در اعماق وجودشان پنهان مى نمايد و
هر وقت فرصت مناسبى به دست آيد تمايل واپس زده شده و از ضمير باطن خارج
مى شود، از پس پرده خفا بيرون مى آيد و كارهاى تخريبى را آغاز مى
نمايد. اين مطلب دقيق علمى و روانشناسى در كلام مولى الموحدين آمده است
:
عن على عليه السلام قال : الشركامن فى طبيعه كل
احد فان غلبه صاحبه بطن و ان يغلبه ظهر(407)
على (ع) فرموده است : شر و بد كارى در باطن تمام انسانها وجود دارد،
اگر هر فردى بر آن تمايل غلبه كند همچنان در ضميرش پنهان مى ماند و اگر
نتواند بر آن پيروز گردد ميل شر و ويرانگرى آشكار مى شود و او را به
فعاليتهاى ناروا وادار مى سازد.
حب و بغضهاى ناروا و خلاف عدل از طبع متجاوز بشر سرچشمه مى گيرد و آدمى
را به راهى كه مرضى خدا نيست سوق مى دهد. پيمبران الهى آمده اند تا
مردم را انسان بسازند و غرايز بى قيد و بند را با نيروى ايمان و حسن
تربيت مهار كنند و هر فردى را به طبع سركش و متجاوزش مسلط سازند.
متاسفانه موفقيت فرستادگان خدا در اين راه ناچيز بوده و نتوانستند در
رسالت خود به پيرزى كامل دست يابند، زيرا اولا خداوند حكيم انسانها را
مختار آفريده و در قبول و رد دعوت انبيا آزادى عمل داشته اند و در هر
عصر و زمان بيشتر مردم پذيرش آن سرباززدند، و ثانيا گروه معدودى كه در
هر عصر دعوت انبيا را اجابت كردند و به پيروى از اوامر الهى تن دادند
اكثرشان از نظر ايمان ضعيف بودند و ايمان ضعيف قادر نيست طبع سركش و
متجاوز مردم را مهار نمايد و موقع طغيان غرايز، آنان را از گناه و
ناپاكى بازدارد. در اين موقع حساس ، افرادى كه از نظر ايمان ، متوسط
الحال اند بر سر دوراهى قرار مى گيرند، امر الهى آنان را به اجتناب از
گناه و ناپاكى دعوت مى كند اما طبع سركش و غرايز نيرومند به راه
گناهشان مى خواند و در اغلب مواقع ، هواى نفس پيروز مى شود و فضيلت و
تقوا شكست مى خورد. على (ع) اين تضاد و كشاكش خطرناك را ضمن حديثى بيان
نموده و خاطر نشان ساخته است . هر كس در اين مواقع حساس ، عنان نفس
سركش را از دست بدهد و راه گناه را در پيش گيرد به دشمن انسانيت خويش
كمك كرده و زمينه تباهى خود را فراهم آورده است .
عن على عليه السلام قال : النفس مجبوله على سوء
الادب و العبد ماءمور بملازمه حسن الادب والنفس تجرى بطبعها فى ميدان
المخالفه والعبد يجهد بردها عن سوء المطالبه فمتى اطلق عنانها فهو شريك
فى فسادها و من اعان نفسه فى هوى نفسه فقد اشرك نفسه فى قتل نفسه
(408)
على (ع) فرموده : نفس آدمى به طور فطرى به راه نادرستى و خلاف ادب
گرايش دارد و بنده خدا ماءمور است كه همواره ملازم حسن ادب و درستكارى
باشد. نفس به كشش طبيعى ميدان مخالفت را در پيش مى گيرد و بنده خدا
جديت مى كند تا نفس را از خواسته هاى ناروايش باز دارد. هر وقت بنده
خدا عنان نفس سركش را واگذارد او نفس خويشتن را در فساد يارى داده و
كسى كه نفس خود را در هوى و تمايلاتش يارى دهد، با اين عمل در قتل نفس
خويشتن شركت نموده است .
به شرحى كه توضيح داده شد، كودكان خردسال به جاذبه طبيعى ، طالب آزادى
بى قيد و شرطاند، خوب و بد را نمى فهمند و صلاح و فساد خويش را درك نمى
كنند.آنان مايل اند آزاد باشند تا به هر كارى كه مى خواهند دست بزنند و
از تخريب و ويرانسازى كه انجام مى دهند لذت مى برند.اگر والدين و
مربيان دانا مانع آزادى اطفال گردند با خشونت و تندى فرياد مى زنند،
آنان را با چشم بغض و بدبينى مى نگرند، و از مزاحمتى كه در كارشان
فراهم آورده اند خشمگين و غضبناك اند. موقعى كه دوران كودكى را پشت سر
مى گذارند، به سنين جوانى مى رسند، و بالغ مى گردند طبع آزادى طلبشان
از ميان نمى رود و آن خواسته فطرى همچنان باقى و برقرار است ، مى
خواهند همانند دوران كودكى راهشان باز باشد و چيزى مانعشان نشود. قرآن
شريف در اين باره فرموده :
بل يريد الانسان ليفجر امامه . يسال ايان يوم
القيامه
(409)
آدمى ميل دارد پيش رويش سدى نباشد، راهى را كه مى پيمايد بلامانع طى
كند، و تمايلات خويش را آنطور كه مى خواهد اقناع نمايد، و چون با وى از
روز جزا و مواخذه الهى صحبت شود از روى استهزا و انكار مى گويد: قيامت
چه وقت فرامى رسد؟ و روز جزا كى بر پا مى گردد؟ البته جوانان و
ميانسالان بر اثر تجاربى كه در طول سنين قبل از بلوغ انداخته اند تا
اندازه اى به صلاح و فساد واقف شده اند، نيك و بدها را تا حدى شناخته
اند و مانند كودكان ، اعمال جوانان و بزرگسالان به تمام حقايق واقف شده
اند. و از تمام ابعاد مانند كودكان خطر آزادى بى قيد و شرط را نمى
فهمند و نمى دانند كه اگر غرايز حيوانى در سنين جوانى از آزادى مطلق
برخوردار باشد.
انسانيت نابود مى شود، تعالى و تكامل از ميان مى رود، و مفاسد غيرقابل
جبران به بار مى آيد. پيمبران الهى كه پدران روحانى و مربيان خدايى
هستند آمده اند تا خواهشهاى نفسانى مردم را تعديل نمايند و آنان را از
آزادى هاى مضر و خطرناك كه سد راه صلاح و رستگارى انسان است برحذر
دارند. بدبختانه رفتار و گفتار جوانان و بزرگسالان نادان با پدران
روحانى و مربيان الهى همانند رفتار و گفتار كودكان خردسال با والدين و
مربيان است ، همانطور كه كودكان بر سر پدر و مادر فرياد مى زنند و با
خشم و خشونت به آنان مى گويند: چرا از ما سلب آزادى مى كنيد؟ جوانان و
بزرگسالان نيز با پدران روحانى و مربيان الهى خود با همان چشم مى نگرند
و نسبت به آنان بغض و كينه ابراز مى دارند، اگر دستشان برسد آزارشان مى
دهند و ممكن است در مواقعى به قتلشان همت گمارند نه تنها پيمبران الهى
براى دعوت به دين حق و اقامه عدل در معرض قتل قرار مى گرفتند، بلكه در
مواقعى علماى دين را كه مبلغ دعوت پيمبران بودند مى كشتند. قرآن كريم
در اين باره فرموده است :
ان الذين يكفرون بآيات الله و يقتلون النبيين
بغير حق و يقتلون الذين يامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب اليم
(410)
كسانى كه به آيات الهى كفر مى ورزند و پيمبران خدا را بناحق مى كشند و
همچنين كسانى از مردم را كه جامعه را به قسط و دادگرى امر مى كنند به
قتل مى رسانند به آنان عذاب دردناك خداوند را مژده بده . امام سجاد
عليه السلام در جمله اول اين قسمت از دعاى ((مكارم
الاخلاق )) بعد از درود بر محمد و آل محمد عرض
مى كند:
و ابدلنى من بغضه اهل الشنان المحبه .
بارالها! دشمنى سخت و عميق كسانى را كه با من كينه و عداوت دارند به
محبت و دوستى مبدل نما.
بغضه در لغت عرب معناى دشمنى شديد است ، اگر كسى سؤ ال كند: چرا كسانى
با امام سجاد بغض و كينه شديد داشتند؟ مگر امام با آنان چه كرده بود كه
عمل آن حضرت در ضميرشان اثر عميق گذارد و منشاء كينه شديد گرديد؟ به
نظر مى رسد كه پاسخ اين پرسش از مجموع سخنرانى امروز به دست آمده باشد.
دشمنى شديد بعضى با امام سجاد همان عداوت و كينه اى است كه هوى پرستان
و طالبان آزادى بى قيد و شرط غرايز و شهوات با پيمبران الهى داشتند،
دشمنى افرادى با امام سجاد همانند دشمنى نمرود با ابراهيم ، دشمنى
فرعون با موسى ، دشمنى گروه مستبد ظالم عرب با پيمبر گرامى اسلام ، و
دشمنى آل اميه و آل عباس با ائمه معصومين عليه السلام بود. خلاصه ،
كسانى با امام سجاد عليه السلام كينه و دشمنى شديد داشتند كه مى
خواستند در پرتو حكومت ظالمانه آل اميه به مال و مقام ، جاه و منصب ، و
فرمانروايى و قدرت برسند و تمايلات غيرمشروع غرايز و شهوات خويشتن را
از اين راه ارضا نمايند. اينان به صور مختلف مزاحم امام سجاد بودند و
بر ضد آن حضرت تحريكاتى داشتند.
روى ان الحجاج بن يوسف كتب الى عبدالملك بن
مروان : ان اردت ان يثبت ملكك فاقتل على بن الحسين . فكتب عبدالملك :
اما بعد، فجنبنى دماء بنى هاشم و احقنها فانى رايت آل ابى سفيان لما
اولعوا فيها لم يلبثوا ان ازال الله الملك عنهم .(411)
حجاج بن يوسف به عبدالملك مروان نوشت : اگر مى خواهى حكومتت تثبيت شود
و ملكت پابرجا بماند على بن الحسين را به قتل برسان . عبدالملك در جواب
نوشت : مرا از كشتن بنى هاشم دور نگاهدار و خون آنان را محفوظ بدار كه
من ديدم وقتى آل ابى سفيان با رغبت و ميل به ريختن خون آنان دست زدند
طولى نكشيد كه خداوند حكومتشان را برانداخت و به زمامدارى آنان خاتمه
داد.
امام سجاد عليه السلام از خداوند درخواست مى كند: بغض و كينه دشمنان
مرا به دوستى مبدل نما زيرا ذات اقدس الهى مقلب القلوب است ، اوست كه
مى تواند دشمنى ها را از قلوب ببرد و دوستى و محبت را جايگزين آنها
سازد، و اين مطلب در قرآن شريف مكرر خاطرنشان گرديده است .
و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا واذكروا
نعمه الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا(412)
همه شما ريسمان خدا را دستاويز خود نماييد و نعمت او را به ياد بياوريد
كه موقعى دشمن يكديگر بوديد و خداوند دلهاى شما را با هم مهربان ساخت ،
روز محبت را درك كرديد و از نعمت گرانقدر برادرى برخوردار شديد.
و الف بين قلوبهم لو انفقت ما فى الارض جميعا ما
الفت بين قلوبهم ولكن الله الف بينهم
(413)
خداوند است كه دلهاى مؤ منين را به هم مهربان نمود. اگر تو تمام آنچه
كه در زمين است انفاق مى نمودى نمى توانستى پيوند محبت و دوستى در دلها
ايجاد نمايى ، اما خداوند با اراده تواناى خود اين مهم را انجام داد.
به طورى كه در روايات و تواريخ آمده افراد بسيارى بودند كه با رسول
گرامى اسلام و ائمه معصومين (ع) دشمنى داشتند، حتى بعضى از آنان فكر
قتل در سر مى پروردند، اما خداوند مقلب القلوب از طرق مختلف ، روحيه
دشمنان را تغيير مى داد، بعضى عداوتشان به محبت تبديل مى شد و بعضى از
دشمنى و كينه توزى دست مى كشيدند.
ان شيبه بن عثمان قال : استدبرت رسول الله صلى
الله عليه و آله يوم حنين و انا اريد ان اقتله بطلحه بن عثمان و عثمان
بن طلحه و كانا قتلا يوم احد، فاطلع الله رسوله على ما فى نفسى ،
فالتفت الى و ضرب فى صدرى و قال : اعيذك بالله يا شيبه . فارعدت فرائصى
فنظرت اليه و هو احب الى من سمعى و بصرى . فقلت : اشهد انك رسول الله و
ان الله اطلعك مافى نفسى
(414)
شيبه بن عثمان مى گويد: در روز حنين پشت سر پيامبر اكرم مى رفتم و مى
خواستم آن حضرت را در مقابل خون طلحه بن عثمان و عثمان بن طلحه به قتل
برسانم زيرا آن دو نفر در جنگ احد كشته شده بودند. خداوند پيامبراش را
از فكر من آگاه نمود، رسول خدا متوجه من شد، دست به سينه من زد، نام
خدا را برد و به حفظ من دعا نمود. بندهاى استخوانم از اين عمل لرزيد،
در همان لحظه به حضرتش نگاه كردم ديدم او از گوش و چشمم نزد من محبوبتر
است . به نبوتش شهادت دادم و گفتم : خداوند ترا از نيت من آگاه فرمود.
امام سجاد عليه السلام بعد از واقعه كربلا و مراجعت به مدينه با مشكلات
جديدى مواجه شد و رنج و عذاب آن حضرت به شكلهاى تازه اى از ناحيه
دشمنان افزايش يافت . آل اميه از پيروزى نظامى در واقعه كربلا نه تنها
طرفى نيستند و در افكار عمومى بهره اى نبردند، بلكه ضرر بسيارى از اين
راه نصيبشان گرديد و زبان مردم به سب و لعنشان گشوده شد. از اينرو
دشمنى خاندان بنى اميه و طرفدارانشان نسبت به امام سجاد عليه السلام
افزايش يافت و حضرتش پيوسته با خطرات گوناگونى مواجه بود. مشكل امام
وقتى زيادتر شد كه مردم با ايمان مدينه بر ضد حكومت يزيد فاسد و شارب
الخمر، كه فرزند گرامى رسول اكرم را كشته بود قيام نمودند و با عبدالله
بن حنظله براى پيروزى انقلاب به فداكارى و مرگ بيعت كردند. گرچه امام
عليه السلام در عصر انقلاب و جنبش مردم وارد نبود و يزيد هم به موجب
گزارشهايى كه دريافت كرده بود از اين قضيه آگاهى داشت ، اما بعيد نبود
كه دشمنان امام از فرصت استفاده كنند و به عنوان فعاليتهاى پنهانى و
محرمانه اصل انقلاب را به آن حضرت مستند نمايند. تنها عاملى كه مى
توانست توطئه خائنانه آنان را درهم بشكند و نقشه هاى آنان را بى اثر
نمايد دعاهاى خاضعانه امام سجاد و اراده و عنايت حضرت بارى تعالى بر
استجابت آن دعاها بود. يزيد براى آنكه انقلاب مدينه را آرام كند و مردم
را سركوب نمايد عنصر خطرناكى به نام مسلم بن عقبه را براى انجام اين
ماءموريت در نظر گرفت ، او را احضار نمود و به وى دستورهاى خائنانه اى
داد، دوازده هزار نظامى از مردم شام تحت فرماندهيش قرار داد و او را با
اختيار تام به حجاز فرستاد. در ضمن ، راجع به امام سجاد عليه السلام به
وى توصيه نمود و گفت :
و انظر على بن الحسين و اكفف عنه و استوص به
خيرا فانه لم يدخل فى شى ء ممادخلوا فيه
(415)
در امر امام سجاد دقت كن ، مزاحمتى فراهم ننما، و از او خواست كه
درباره آن حضرت به خير و خوبى رفتار نمايد، زيرا امام سجاد در امرى كه
مردم در آن مداخله نموده اند وارد نشده است . با اين حال از ناحيه امام
سجاد احساس خطر مى شد. از اين رو موقعى كه مسلم و لشكريانش به سوى
مدينه در حركت بودند امام سجاد عليه السلام اين دعا را در پيشگاه الهى
عرض كرد:
رب ! كم من نعمه انعمت بها على و قل لك عندها
شكرى و كم من بليه ابتليتنى بها قل لك عندها صبرى . فيامن قد قل عند
نعمته شكرى فلم يحرمنى و يامن قل عند بلائه صبرى فلم يخذلنى ، ياذا
المعروف الذى لاينقطع ابدا! و ياذا النعماء التى لا تحصى عددا! صل على
محمد و آل محمد و ادفع عنى شره فانى ابرء بك فى نحره و استعيذ بك من
شره
(416)
خداى من ! چقدر نعمتهايى كه به من عطا فرمودى و شكرگزاريم در پيشگاه
مقدست در مقابل آن نعمتها كم بود، و چقدر مرا به بلا مبتلا نمودى و
صبرم در مقابل آن بلايا كم بود، پس اى كسى كه به علت كمى شكرم در مقابل
نعمتها مرا محروم ننمودى و اى كسى كه به سبب قلت صبرم در مسائل ، مرا
از ياريت بى نصيب نفرمودى ، اى كسى كه خيرت هرگز منقطع نمى شود و
نعمتهايت به شمار نمى آيد، درود فرست بر محمد و آلش و شر او را از من
بگردان كه من دفع ايذاء او را از تو مى خواهم و از شرش به تو پناه مى
برم .
خداوند دعاى امام سجاد را مستجاب نمود و شرى را كه ممكن بود از ناحيه
مسلم به عقبه بر آن حضرت وارد شود برطرف ساخت .
20- وَ مِنْ حَسَدِ أَهْلِ الْبَغْيِ
الْمَوَدَّةَ، وَ مِنْ ظِنَّةِ أَهْلِ الصَّلَاحِ الثِّقَةَ
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
اين دو جمله از دعاى ((مكارم الاخلاق
)) به خواست خدا موضوع سخنرانى امروز است . امام
عليه السلام عرض مى كند: بارالها! حسد اهل معصيت و ستم را در مورد من
به مودت و دوستى مبدل نما و بدگمانى اهل صلاح نسبت به من را به اطمينان
و حسن ظن تبديل فرما. در جمله اول دعاى امام عليه السلام دو كلمه آمده
كه لازم است درباره آنها توضيح داده شود، يكى كلمه ((حسد))
است و آن ديگر، كلمه ((بغى )).
راغب مى گويد:
الحسد تمنى زوال نعمه من مستحق لها و ربما كان
مع ذلك سعى فى ازالتها(417
)
حسد عبارت است از تمنى زوال نعمت از كسى كه استحقاق آن نعمت را دارد و
چه بسا حسود، خود علاوه بر تمنى روانى ، در زوال آن نعمت ، سعى و كوشش
مى نمايد.
اولين نكته اى كه در عبارت راغب بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه
حسد در جايى به كار برده مى شود كه محسود شايسته نعمتى باشد كه در
اختيار داد. اگر كسى نعمتى را در دست دارد ولى شايسته و لايق آن نعمت
نيست ، تمنى زوال نعمت از دست او حسد خوانده نمى شود، مثلا اگر دو نفر
در راءس دو مؤ سسه قرار دارند، يكى فنى و آن ديگر اقتصادى و هر دو از
آن رشته ها كمترين اطلاع علمى و مهندسى ندارند، ولى در راءس آن دو مؤ
سسه قرار گرفته اند، كارمندان از عدم صلاحيت آن دو رئيس همواره رنج مى
برند و در دل تمنى دارند كه نعمت رياست از دست آنان خارج شود و به اهلش
محول گردد، نمى توان گفت كه تمنى كارمندان ، حسد مذمومى است كه در
روايات آمده ، بلكه تحقق يافتن چنين تمنى ، آن دو مؤ سسه را از خطر
نابودى مى رهاند و آن طور كه بايد به دست افراد لايق به نفع جامعه
اداره مى شود و كشور از آن دو مؤ سسه بهره مند مى گردد. نعمتهايى كه در
اختيار صاحبان نعمت است و موجب توجه بعضى از افراد مى شود بيش و كم در
ضمير آنان اثر مى گذارد. كسانى كه به خداوند و تعاليم اسلام ايمان
واقعى دارند تمنى زوال نعمت از صاحب نعمت نمى نمايند، بلكه از خدا مى
خواهند كه ايشان را نيز از چنين نعمتها برخوردار فرمايد. اما منافقين و
اشخاص فاقد ايمان واقعى حسد مى برند و در دل ، تمنى زوال نعمت را مى
نمايند و مى خواهند صاحب نعمت همانند آنها از نعمتى كه دارد محروم
گردد.
عن ابيعبد الله عليه السلام قال : ان المومن
يغبط ولا يحسد و المنافق يحسد ولا يغبط.(418)
امام صادق عليه السلام فرموده است : مؤ من از مشاهده نعمت صاحب نعمت
حسد نمى برد بلكه غبطه مى خورد و از خداوند همانند آن نعمت را تمنى مى
نمايد ولى منافق ، غبطه نمى خورد بلكه حسد مى برد و در دل تمنى زوال
نعمت صاحب نعمت را مى نمايد.
براى آنكه در جامعه اختلال و فساد پديد نيايد و حقد و كينه بين مردم
شايع نشود، اولياى گرامى اسلام به صاحبان نعمت توصيه نموده اند كه از
تظاهر به دارا بودن نعمت بپرهيزند و به گونه اى عمل كنند كه احساسات
دگران بر ضدشان تحريك نشود.
عن على عليه السلام قال : استعينوا على حوائجكم
بالكتمان فان كل ذى نعمه محسود.(419)
على عليه السلام فرموده است : براى تهيه و تاءمين نيازهاى زندگى خود از
كتمان و پنهان عمل كردن كمك بگيريد زيرا تمام صاحبان نعمت مورد حسد
دگران اند.
حسد بردن حسودان به صاحبان نعمت اغلب براى مال يا مقام صاحب نعمت است و
امام سجاد عليه السلام نه ثروتى داشت كه مورد حسد تنگ نظران و حسودان
واقع شود و نه داراى مقامى در دستگاه دولت بود تا حسد كسانى را كه فاقد
قدرت و مقام اند برانگيزد. حسد افراد حاسد نسبت به امام سجاد عليه
السلام از جهت كمالات واقعى ، مقامات معنوى ، و مراتب ايمان آن حضرت به
ذات اقدس الهى بود. در نظر امام عليه السلام بالاترين ارزش براى
انسانها ارتباط خالصانه با آفريدگار جهان است و او واجد اين نعمت بزرگ
بود، از اينرو به هيچيك از شئون مادى و دنيوى اعتنا نداشت و اين خود
معنى زهد واقعى در اسلام است .
زهرى يكى از افراد تحصيلكرده و عالم در عصر امام سجاد عليه السلام بود.
از او پرسيدند: زاهدترين مردم در نظر تو كيست ؟ گفت : حضرت على بن
الحسين عليه السلام و براى سخن خود شاهدى ذكر نمود. گفت بين امام سجاد
و محمد حنفيه عموى آن حضرت در مورد باغهايى كه على بن ابيطالب در حيات
خود به دست خويش آباد كرده و آنها را صدقه جاريه قرار داده بود اختلافى
وجود داشت ، امام سجاد عليه السلام در سالى در مكه بود و وليد بن
عبدالملك نيز در آن سال در مكه بود. كسى به امام سجاد عرض كرد: اگر
مسئله اختلافات خود و محمد حنفيه را به خليفه وقت مراجعه دهيد او با
واقع بينى به نفع شما حكم خواهد داد و اختلاف پايان مى يابد. امام سجاد
عليه السلام در پاسخ پيشنهاد دهنده فرمود:
ويحك ! افى حرم الله اساءل غير الله عزوجل ؟انى
آنف ان اسال الدنيا خالقها فكيف اسالها مخلوقا مثلى . و قال الزهرى :
لاجرم ان الله عزوجل القى هيبته فى قلب الوليد حتى حكم له على محمد بن
الحنفيه .(420)
واى بر تو! آيا در حرم خداوند از غير خدا درخواست نمايم ؟ من ابا دارم
در اينجا تمام دنيا را از آفريدگار حكيمش در خواست كنم چگونه ممكن است
براى قطعه كوچكى از دنيا مخلوق ناتوانى همانند خودم را مورد درخواست
قرار دهم ؟ زهرى مى گويد: خداوند هيبت و عظمتى از آن حضرت در قلب وليد
بن عبدالملك القا نمود و در نتيجه به نفع امام سجاد عليه السلام نظر
داد. زهرى تحصيلكرده و عالم نمونه دگرى از مقام معنوى امام سجاد كه
منشاء حسد بعضى از افراد بود در پاسخ سؤ ال كسى كه از او پرسيد: آيا
امام سجاد را ملاقات نموده اى ؟ چنين گفت :
نعم لقيته و ما لقيت احدا افضل منه و الله ما
علمت له صديقا فى السر ولاعدوا فى العلانيه . فقيل له : فكيف ذلك ؟ قال
: لانى لم ار احدا و ان كان يحبه الا و هو لشده معرفته بفضله يحسده ،
ولا رايت احدا و ان كان يبغضه الا و هو لشده مداراته له يداريه
(421)
بلى او را ملاقات نموده ام و كسى را از او برتر نديده ام . قسم به خدا
من نه براى او دوستى را در پنهان يافتم و نه دشمنى را در آشكار. از او
پرسيدند: اينكه مى گويى چگونه است ؟ گفت : من نديدم احدى هر چند
دوستدار امام بود مگر آنكه بر اثر شدت معرفت به فضيلت حضرت بر وى حسد
مى برد، من نديدم احدى هر چند دشمن او بود مگر آنكه به علت شدت مداراى
آن حضرت ، در آشكار با مدارا به امام برخورد مى نمود.
از آنچه معروض افتاد معنى ((حسد))
و ((غبطه )) توضيح داده
شد و ضمنا روشن گرديد كه حسد از بعضى از افراد حتى بعضى از دوستان آن
حضرت نسبت به امام بر اثر دارابودن ثروت و مال يا قدرت و مقامات دولتى
نبوده ، بلكه بر جنبه هاى معنوى و مقامات روحانى آن حضرت رشك مى بردند.
در آغاز بحث ، اشاره شد كه در اين جمله از سخن امام عليه السلام علاوه
بر كلمه ((حسد)) كلمه
((بغى )) هم آمده است . و
آن كلمه نيز بايد توضيح داده شود. امام در پيشگاه الهى عرض مى كند:
و من حسد اهل البغى الموده .
از خدا مى خواهد كه حسد مردمان ستمكار و اهل بغى را به مودت تبديل
نمايد. حسد يك حالت روانى و يك تمنى درونى است . تا زمانى كه حسود براى
تحقق بخشيدن به تمنى خويش دست به ظلم و ستم نزده و تعدى ننموده است
براى شخص محسود خطرى ندارد، فقط حسود است كه خويشتن را دچار عذاب درونى
ساخته و از تمنى كه در دل دارد و عملى نمى شود همواره رنج مى برد، خطر
حسد براى محسود، موقعى است كه حسود بخواهد ميل باطنى خويش را به گونه
اى پياده كند و نعمتى را كه در دست محسود است زايل نمايد. در اين موقع
است كه حسود دچار گناه مى شود و محسود در معرض خطر قرار مى گيرد، و اين
مطلب در ضمن حديثى از رسول گرامى آمده كه عينا در اينجا نقل مى شود:
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : ثلاث لاينجو
منهن احد: الظن و الطيره والحسد و ساحدثكم بالمخرج من ذلك . اذا ظننت
فلا تحقق و اذا تطيرت فامض و اذا حسدت فلاتبغ .(422)
|