شرح و تفسير دعای مكارم الاخلاق
(جلد ۱)
محقق دانشمند مرحوم حجت
الاسلام و المسلمين آقاى محمد تقى فلسفى
- ۶ -
فقال
لع بعض اصحابه ، يا رسول الله : دعوت للذى ردك بدعا عامتنا نحبه و دعوت
للذى اعطاك بدعاء كلنا نكرهه . فقال : ان ما قل و كفى خيرمما كثر و
الهى
(172)
وقتى پيغمبر، دعاى دوم را درباره مردى كه صاحب گوسفندان بود نمود بعضى
از اصحاب گفتند: يا رسول الله ! درباره آن كسى كه شما را رد كرد دعايى
نموده اى كه تمام ما آن دعا را دوست داريم ، و درباره كسى كه به شما
اعطاى شير نموده دعايى فرمودى كه هيچيك از ما به آن دعا ميل نداريم .
حضرت فرمود: آنچه كم باشد و امر زندگى را كفايت كند بهتر از مال بسيار
است كه آدمى را غافل كند و انسان را از مسير فضيلت منحرف نمايد.
غنا نيز مانند فقر، درجات و مراتبى دارد، بعضى از آنها در روايات ،
ممدوح شناخته شده و بعضى از آنها مذموم . يكى از رواياتى كه غنا را
ممدوح شناخته اين حديث است كه از رسول اكرم نقل شده :
نعم العون على تقوى الله الغنى
(173)
غنا براى پيمودن راه تقوا يار و مدد كار خوبى است .
عن ابيعبد الله عليه السلام قال : سلوا الله
الغنى فى الدنيا و العافيه و فى الاخره المغفره و الجنه
(174)
امام صادق (ع) فرمود: از خدا در دنيا غنا و عافيت را بخواهيد و در آخرت
مغفرت و بهشت را.
امام صادق (ع) فرموده است :
خمس من لم تكن فيه لم يتهنا بالعيش : الصحه و
الامن والغنى والقناعه و الانيس الموافق
(175)
پنج چيز است كه اگر كسى آنها را نداشته باشد عيش و زندگى گوارا ندارد:
سلامت تن ، امنيت ، غنا و تمكن ، قناعت ، و همسر موافق .
غناى مذموم آن تمكن و ثروتى است كه آدمى را به سركشى و طغيان وا دارد،
غرور و مستى بياورد، به مقدسات الهى بى اعتنا شود، و به بندگان تهيدست
خدا تكبر بفروشد و خلاصه اينكه مسير انسانى را از آدمى سلب كند. قرآن
شريف در اين باره مى فرمايد:
كلا، ان الانسان ليطغى ان راه استغنى
(176)
آدمى وقتى خود را مستغنى و بى نياز ببيند و تمكن مالى در خويشتن بيابد
به سركشى و طغيان مى گرايد.
عن على عليه السلام قال : استعينوا بالله من
سكره الغنى فان له سكره بعيده الافاقه
(177)
على (ع) مى فرمود: از مستى غنا و ثروت به خدا پناه ببريد كه مستى ثروت
بسيار دير برطرف مى شود.
امام سجاد (ع) در جمله اولى كه موضوع بحث امروز است از پيشگاه الهى
درخواست غنا و تمكن مالى مى نمايد، او از خدا غنا مى طلبد تا به
خانواده هاى بى بضاعت كمك كند، غنا مى خواهد تا يتيمان بى سرپرست را
كفالت نمايد، تمكن مالى تقاضا مى كند تا در پرتو آن موجبات رضاى الهى
را فراهم آورد، غنا مسئلت مى نمايد تا به زندگى خانواده خود بهبود بخشد
و گشايشى در گذران آنان فراهم آورد،و اين مطلب از جمله دومى كه امام
(ع) بعد از درخواست غنا، از پيشگاه الهى مسئلت نموده است روشن مى شود:
و اوسع على فى رزقك
بارالها! رزق خود را كه به من عطا مى فرمايى وسيع گردان .
در روايات اولياى گرامى اسلام تاكيد شده است كه افراد غنى و متمكن در
زندگى خانواده خود سختگير ننمايند.
عن على بن موسى الرضا عليه السلاام قال : صاحب
النعمه يجب عليه التوسعه عن عياله
(178)
حضرت رضا (ع) مى فرمايد: بر صاحبان نعمت واجب است كه بر عيالات خود
توسعه دهند و به زندگى آنان گشايش بخشند.
عن ابيحمزه قال ، قال على بن الحسين عليه السلام
: لان ادخل السوق و معى الدراهم ابتاع به لعيالى لحما و قد قرموا احب
الى من ان اعتق نسمه
(179)
ابى حمزه مى گويد حضرت على بن الحسين مى فرمود: اگر من داخل بازار شوم
و با من چند درهم پول باشد و به وسيله آن براى خانواده خود گوشت تهيه
كنم كه به آن نياز بسيار دارند براى من اين عمل محبوبتر است از اينكه
بنده اى را آزاد نمايم .
عن ابن عباس رضى الله عنه قال : قال النبى صلى
الله عليه و آله : من دخل السوق فاشترى تحفه فحملها على عياله كان
كحامل صدقه الى قوم محاريف و ليبدء بالاناث قبل الذكور فانه من فرح
ابنته فكانما اعتق رقبه من ولد اسمعيل
(180)
عبدالله بن عباس مى گويد، رسول اكرم مى فرمود: هر كس داخل بازار شود و
تحفه اى ، مثلا ميوه اى ، بخرد و آن را براى خانواده خود بياورد همانند
صدقه اى است كه انسانى براى جمعيت محتاجى ببرد و سپس مى فرمود وقتى
وارد منزل مى شود اول ، پيش از پسر بچه ها، از دختر بچه ها شروع كند و
تحفه را به آنها بدهد. بعد از آن فرموده هر كس دختر خود را در منزل شاد
كند همانند اين است كه بنده اى را از فرزندان اسمعيل آزاد كرده باشد.
خلاصه اينكه اگر كسى قدرت مالى دارد و بخواهد پيوستگى خود را با مكتب
اسلام و تعاليم قرآن شريف محفوظ بدارد حتما بايد زندگى عائله خود را
توسعه دهد و آنان را در تنگنا و مضيقه نگذارد و رسول اكرم در اين باره
فرموده است :
ليس منا من وسع عليه ثم قتر على عياله
(181)
پيغمبر اكرم مى فرمود: كسى كه وسعت مالى دارد و داراى تمكن است ولى بر
خانواده خود سخت بگيرد و آنان را از زندگى مرفه محروم دارد از ما نيست
و به ما بستگى ندارد.
امام سجاد (ع) در جمله اول دعا كه موضوع بحث امروز است از خداوند
درخواست غنا و تمكن مالى دارد. در جمله دوم از توسعه رزق سخن مى گويد و
شايد تمناى غنا را براى رفاه اهل بيت خويش خواسته است . در جمله سوم
عرض مى كند:
و لا تفتنى بالنظر
بارالها! با توجه و التفات به اموالى كه در دست ثروتمندان است مرا مورد
آزمايش و امتحان قرار مده .
دعاى سوم امام (ع) ناظر به غناى نفس و بى اعتنايى به دارايى و اموال
سرمايه داران و مال اندوزان دنياست و اين همان چيزى است كه خداوند در
قرآن شريف به پيمبر گرامى فرموده و او را مخاطب ساخته است :
و لا تمدن عينيك الى مامتعنا به ازواجا منهم
زهره الحيوه الدنيا لنفتنهم فيه و رزق ربك خير و ابقى
(182)
اى رسول معظم ! چشمان خود را به اموال و زينتهاى دنيوى كه به اصناف
كفار اعطا نموده ام مگشاى كه اين ثروت و سرمايه را به منظور آزمايش و
امتحانشان داده ام . و رزق و روزى پروردگارت كه براى اهل ايمان مقرر
گرديده بمراتب بهتر و عالى تر است و همواره باقى و برقرار خواهد بود.
در ذيل اين آيه حديثى از رسول اكرم است كه فرموده :
من اتبع بصره بما فى ايدى الناس طال همه ولم يشق
غيظه
(183)
كسى كه چشم خود را براى نگاه كردن به اموال و ثروت دگران بگشايد اندوهش
طولانى خواهد بود و غيظ و غضبش هرگز شفا نمى يابد.
طبع بشر حريص و فزون طلب است ، هر قدر ثروت بيندوزد و مال گردآورد حرص
و طمعش بيشتر مى شود، همواره در باطن با خود به جنگ و ستيز است ، از
نظر دارايى ، احساس كمبود مى كند و سرانجام با ناكامى از دنيا مى رود
مگر آنكه خود را اصلاح كند و عنان حرص را به دست عقل واقع بين و مآل
انديش بسپارد و خويشتن را از سركشى و طغيان آن برهاند.
شكى رجل الى ابيعبد الله عليه السلام انه يطلب
فيصيب ولا يقنع و تنازعه نفسه الى ما هوا كثر منه و قال علمنى شيئا
انتفع به . فقال ابوعبدالله (ع): ان كان مايكفيك يغنيك فادنى مافيها
يغنيك و ان كان ما يكفيك لا يغنيك فكل ما فيها لايغنيك
(184)
مردى به شكايت نزد امام صادق (ع) آمد، عرض كرد: من از پى مال مى روم و
آن را به دست مى آورم اما از درآمد خويش قانع نمى شوم و همواره با نفس
خود در جنگم و از آن بيشتر مى خواهد، عرض كرد به من چيزى بياموزيد كه
از آن منتفع شوم ، يعنى درمانم نماييد. حضرت فرمود: اگر آن مقدار درآمد
كه امر ترا كفايت مى كند بى نيازت مى سازد چيز جزئى از مال ترا غنى مى
نمايد و اگر درآمدى براى تو كافى است و بى نيازت نمى كند تمام آنچه در
دنياست بى نيازت نخواهد نمود.
در واقع ، امام (ع) مى خواهد بفرماييد: اگر مايلى از جنگ درونى خلاص
شوى و از شر حرص رهايى يابى هدف خود را از كسب مال ، اداره زندگى
شرافتمندانه قرار ده ، در اين صورت ، مال قليلى ترا غنى و بى نياز مى
سازد و كفاف زندگيت را مى نمايد، اما اگر هدف در كسب مال ، ثروت اندوزى
و سرمايه دارى باشد تمام اموال جهان براى تو كافى نيست و هرگز از جنگ
داخلى و سركشى حرص ، آزاد نخواهى شد. بنابراين علاج اين حالت در اختيار
خود انسان است و شخص حريص بايد تمرين كند و عقل خود را به قضاوت بياورد
و بگويد: چرا من اين قدر مى دوم و براى چه تا اين اندازه در گردآورى
مال مى كوشم و بدون اينكه نفعى ببرم بايد آنها را بگذارم و بگذرم .
وقتى توطين نفس نمود و خود را به عمل ناروا و غيرعاقلانه خويش متوجه
ساخت مى توان بر هواى نفس خود و حرص خويش غلبه كند و خود را از آن بلا
و بدبختى برهاند، و اين حالت ، در منطق اخبار و روايات ، غناى نفس است
.
عن النبى صلى الله عليه و آله : ليس الغنى من
كثره العرض ولكن الغنى من النفس
(185)
رسول اكرم مى فرمود: غنا و بى نيازى از كثرت اموال دنيوى نيست ، بلكه
از بى نيازى نفس است و بايد روح آدمى احساس بى نيازى كند و از دنيا آن
را بخواهد كه محترمانه صرف زندگيش شود.
عن على عليه السلام قال : الغنى الا كبر الياس
عما فى ايدى الناس
(186)
على (ع) فرموده است : غناى بزرگ و بى نيازى مهم ، نااميدى و ياس از آن
چيزهايى است كه در دست مردم است ، يعنى بى اعتنايى و عدم توجه به اموال
ثروتمندان و هستى افراد متمكن ، كسى كه داراى اين حالت نفسانى باشد او
در واقع غنى بزرگ اجتماع است ، يعنى به اموال ثروتمندان بزرگ و سرمايه
داران مهم اعتنا ندارد.
ابى بصير مى گويد از امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود: عثمان به وسيله دو
نفر از غلامان خود دويست دينار طلا براى ابوذر فرستاد و گفت : نزد او
ببرد و سلام مرا به وى برسانيد و بگوييد: اين دويست دينار است كه عثمان
براى شما فرستاده كه نياز خود را برطرف نمايى و حوايج خويشتن را تاءمين
كنى .
قل ابوذر: هل اعطى احدا من المسلمين مثل ما
اعطانى ؟ قالا لا. قال انما انا رجل من المسلمين يسعنى ما يسع المسلمين
. قالا له : انه يقول هذا من صلب مالى و بالله الذى لا اله الا هو ما
خالطها حرام و لا بعثت بها اليك الا من حلال . فقال : لا حاجه لى فيها
و قد اصبحت يومى هذا و انا من اغنى الناس . فقالا له : عافاك الله و
اصلحك ، مانرى فى بيتك قليلا ولا كثيرا مما يستمتع به . فقال : بلى تحت
هذا الاكاف الذى ترون رغيفا شعير قد اتى عليهما ايامه
(187)
ابوذر گفت : آيا به هيچيك از مسلمانان چنين مبلغى را داده است ؟ گفتند:
نه . ابوذر گفت : من يكى از مسلمانانم ، گشايشى كه براى من است بايد
براى همه مسلمين باشد. به ابوذر گفتند كه عثمان اين مبلغ را از مال
شخصى خود فرستاده و قسم ياد كرده است كه من آن را به حرام نيالوده ام و
براى شما جز حلال نفرستاده ام . ابوذر گفت : من احتياجى به اين پول
ندارم و امروز صبح نموده ام و از غنى ترين مردمم . غلامان گفتند:
خداوند عافيت بخشد، ما كه در اطاق شما كم يا زياد چيزى كه از آن بهره
مند شوى نمى بينم .
گفت : زيرا اين پالان ، سفره من است و در آن دو قرضه نان جوين دارم ،
به اين پول محتاج نيستم و به خدا قسم هرگز آن را نمى گيرم .
امام جواد (ع) هم در موضوع غناى نفس و بى نيازى روح ، چنين فرموده است
:
الغنى قله تمنيك و الرضا بما يكفيك والفقر شره
النفس و شده القنوط(188)
مى فرمايد: غنا عبارت از كمى تمنيات درونى و راضى بودن به همان عبارت
چيزى است كه زندگى انسان را كفايت كند. فقر نفسانى عبارت از حدت و شدت
نوميدى از لياقت خود و ياس از اموالى است كه در دست مردم است .
در عصر جاهليت ، ثروتمندى و تمكن مالى داراى ارزش انسانى بود و مردم
تصور مى كردند كه افراد مالدار، گروه برتر و ممتاز اجتماع اند و عقيده
داشتند كه امور مهم مردم ، خواه جنبه معنوى داشته باشد و خواه جنبه
مادى ، بايد به اين گروه سپرد شود و آنان عهده دار گردند و تا آنجا به
اين پندار باطل معتقد بودند كه وقتى وحى الهى بر رسول گرامى نازل شد و
آن حضرت به رسالت مبعوث گرديد لب به اعتراض گشودند.
و قالوا لولا نزل هذا القران على رجل من
القريتين عظيم
(189)
گفتند: اگر خداوند اراده فرموده است كه پيمبرى از جانب خود بين مردم
بفرستد چرا اين ماءموريت مهم را به وليد بن مغيره ، مالدار نامى مكه
محول نفرموده يا، آنكه چرا عروه بن مسعود ثقفى ثروتمند مشهور طائف را
براى اين كار ماءموريت نداد و اين امر مهم را به عهده شخصى سپرد كه در
كودكى يتيم بوده و در بزرگسالى تهيدست و بى بضاعت است . اينان چنان در
اشتباه بودند كه گمان مى كردند معيار صلاحيت رهبرى و نمايندگى بارى
تعالى بين مردم ، تمكن مالى و سرمايه دارى آن كسى است كه خداوند، او را
به رسالت انتخاب مى نمايد، و اين خود نمونه روشنى است از اينكه چقدر در
آن مردم ، سرمايه دارى و ثروت مهم بوده و تا چه اندازه تمكن در نظر
آنان جلوه داشته و معيار احراز شخصيت و مقام بوده است . گردآورى مال ،
براى مردم ، عصر جاهليت ، آنقدر ارزشمند و گرانبها بود كه تا دم مرگ از
پى آن بودند و براى آن تلاش مى نمودند.
قرآن شريف در اين باره فرموده است :
الها كم التكاثر، حتى زرتم المقابر(190)
فزون طلبى و تكثير ثروت در نظر شما آنقدر اهميت دارد و شما را از خدا و
سجاياى انسانى غافل نموده كه تا زمان فرارسيدن مرگ و ديدن قبر، از پى
آن تلاش و كوشش مى نمايند و در گردآورى آن همت مى گماريد. ثروتمندان ،
بر اثر غرور مال ، مردم تهيدست را به باد مسخره مى گرفتند و حتى در
زمان قيام رسول اكرم مؤ منين را استهزا مى نمودند و به آنان طعنه مى
زدند و اين عمل ناروا را بر اثر داشتن ثروت ، انجام مى دادند. قرآن
شريف درباره اين گروه فرموده است :
ويل لكل همزه لمزه ، الذى جمع مالا وعدده
(191)
واى بر آن مردم عيب جو و غيبت كننده كه با همز و لمز و با طعن و مسخره
نسبت به مردم تعدى مى نمودند و براى اينكه ثروتمندند دچار غرور شده و
گمان مى كنند كه ثروت موجب حيات ابدى آنان مى گردد و اينان را براى
هميشه نگه مى دارد. اسلام افكار مردم را در مورد ثروت دگرگون ساخت و به
آنان فهماند كه مال براى گذران زندگى و رفع نيازمندى است نه مايه
افتخار و مباهات و ضمنا خاطرنشان ساخت كه خداوند مردم را به وسيله مال
امتحان مى كند، مراقب باشيد كه تمكن مالى حجاب نفستان نشود و شما را از
ياد خداوند و انجام وظايف دينى باز ندارد كه نه تنها مالدارى ، امتحان
خداوند است بلكه مال دگران را با ديده تمنى نگريستن نيز امتحان است و
مردان الهى خود را از آن بركنار مى دارند. امام سجاد (ع) در جمله سوم
دعا، كه مورد بحث امروز است به پيشگاه الهى عرض مى كند:
و لا تفتنى بالنظر
پروردگارا! مرا با نگاه كردن به اموال دگران و چشم دوختن به ثروت آنان
مورد آزمايش و امتحان قرار مده .
9- وَ أَعِزَّنِى وَ لَا تَبْتَلِيَنِّى
بِالْكِبْرِ
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
امام سجاد (ع) در اين دو جمله از دعاى ((مكارم
الاخلاق )) كه به خواست خدا موضوع بحث امروز است
به پيشگاه خداوند عرض مى كند: بارالها! موجبات عزت نفس و رفعت معنويم
را، كه لازمه افراد با ايمان است ، فراهم نما و مرا از تكبر و خود بزرگ
بينى منزه و محفوظ دار. قرآن شريف فرموده است :
لله العزه و لرسوله و للمؤ منين
(192)
عزت براى خداوند است و براى پيمبر خداست و براى افراد با ايمان است .
راغب در مفردات مى گويد:
العزه حاله مانعه للانسان من ان يغلب
(193)
يعنى ((عزت )) كه كلمه
بزرگى است و در قرآن آمده همان حالت ترفع و بلندى روح است كه نمى گذارد
انسان ، مغلوب و مقهور چيزى شود و دچار ذلت و گرفتارى آن گردد. كسانى
كه در مقابل ثروت اندوزى و به دست آوردن مال ، يا براى نيل به قدرت و
مقام ، يا براى طمع داشتن به اموال و ثروتهايى كه در دست مردم است ، يا
در مقابل شهوات و تمايلات نفسانى مقهور و مغلوب و ذليل اند و شخصيت خود
را از دست مى دهند فاقد عزت اند، زيرا در مقابل يكى از اينها شكست
خورده و خوار گشته اند. عزت براى آن انسان آزاده اى است كه خود را در
مقابل هيچ يك از تمايلات نفسانى و عناوين مادى مقهور و اسير و زبون
نبيند، آزاد زندگى كند و با سر بلندى امرار حيات نمايد. چنين انسانى را
مى توان ((عزيز النفس ))
دانست و الا بندگان هوى و هوس نمى توانند داراى عزت نفس باشند و قادر
نيستند كه هدف قرآن مقدس را در خود تحقق بخشند.
عن على عليه السلام قال : عبد الشهوه اذل من عبد
الرق
(194)
على (ع) مى فرمايد: كسى كه بنده و مطيع بى قيد و شرط غريزه جنسى يا
ديگر شهوات نفسانى خويشتن است و نمى تواند از اقناع غير مشروع آنها خود
را نگه دارد، از برده زر خريد ذليلتر است .
چنين انسانى قادر نيست به مقام رفيع عزت نفس دست يابد و خود را مصداق
واقعى افراد با ايمان واجد عزت نفس دست يابد و خود را مصداق واقعى براى
كسانى است كه از تذلل در مقابل غير خدا بپرهيزند و از بندگى مخلوق
اجتناب نمايند، فقط خدايرا معبود خويش بشناسند و تمام تذلل و تضرع خود
را در پيشگاه او ابراز نمايند كه اين عالى ترين مقام عزت نفس براى
اولياى الهى است . از جمله مناجاتهاى على (ع) در پيشگاه قادر متعال اين
بود كه مى گفت :
الهى كفى بى عزا ان اكون لك عبدا و كفى بى فخرا
ان تكون لى ربا(195)
براى من اين عزت كافى است كه بنده تو باشم و اين افتخار هم كافى است كه
تو مالك من باشى .
عن ابيعبد الله السلام قال لرجل : اعلم انه لاعز
لمن لايتدلل لله تبارك و تعالى و لارفعه لمن لايتواضع لله عزوجل
(196)
امام صادق (ع) به مردى فرمود: كسى كه در پيشگاه خداوند تذلل و خضوع
ننمايد عزت و بزرگى ندارد و آن كس كه در مقابل حضرت حق تواضع و فروتنى
نمى كند رفعت و بلندى مقام ندارد.
در آيه اى كه در اول بحث مذكور افتاد، آمده است : عزت براى خداوند است
، رفعت براى پيامبر است ، و سرافرازى براى مؤ منين . اما مى دانيم كه
عزت خداوند كه آفريدگار عالم و مالك واقعى تمام جهان هستى است با عز
مخلوق تفاوت اساسى دارد: او غالب و قاهر بر همه موجودات و مخلوقات است
اما خودش مغلوب و مقهور موجودى نيست ، همه موجودات به او احتياج
دارند و او غنى بالذات است و به احدى نياز ندارد.
يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو
الغنى الحميد(197)
اى مردم ! همه شما نيازمند به خداوند بزرگيد اما خداوند، غنى مطلق و بى
نياز است .
كمال بارى تعالى اين است كه عزتش خالى از دل و غنايش منزه و بركنار از
فقر است . اين مطلب به صورت دعا در كلمات رسول گرامى آمده است :
يا من هو عزيز بلاذل ، يا من هو غنى بلافقر(198)
اى خداوندى كه عزتت خالى از دلت است ، اى پروردگارى كه غنايت مبرى از
فقراست : اين كمال الهى است . اما كمال بشر در اين است كه هرگز خدا را
فراموش نكند و نيازمندى خويشتن به ذات اقدس او را از ياد نبرد، و اين
مطلب نيز در سخنان پيشواى بزرگ اسلام به صورت دعا آمده است :
اللهم اغننى بالافتقار اليك و لا تفقرنى
بالاستغناء عنك
(199)
بارالها مرا به اينكه دائما به تو محتاج باشم غنى و بى نياز دار و مرا
از اينكه خود را مستغنى از تو بدانم دچار فقر و بدبختى مكن .
درخواست عزت از پيشگاه خداوندى به معناى طلب توفيق و تسبيب اسباب در
راه رسيدن به عزت نفس و علو فكر است ، يعنى دعا كننده مى خواهد بگويد:
اى خداوندى كه خود عزيز واقعى هستى و بر جميع عوالم وجود سلطه دارى ،
اى پروردگارى كه قادرى و همه مخلوقات مقهور تو هستند و بر تمام موجودات
غلبه مى كنى و هرگز مغلوب نمى شوى ، بر من منت بگذار و موفقم نما كه
داراى قوت نفس و قدرت اراده شوم تا بتوانم در مقابل تمنيات ذلت بار
مقاومت كنم و به حول و قوه تو عز ايمانى خويش را كه مايه سربلندى دنيا
و آخرت است نگاهدارى بنمايم . لازم است توضيح داده شود كه درخواست
توفيق از پيشگاه الهى زمانى بر وفق موازين شرع مقدس و نظام علت و معلول
خلقت است كه درخواست كننده براى تحقق بخشيدن به موضوع مورد تمنى خود
نيت قطعى و عزم ثابت داشته باشد و بدون تصميم درونى ، دعاى توفيق نابجا
و بى مورد است ، مثلا شخص محصل زمانى مى تواند در راه تحصيل علم و نيل
به مدارج كمال دانش از پيشگاه خداوندى درخواست توفيق نمايد كه در باطن
به درس خواندن مصمم و داراى اراده جدى باشد. آن كس كه در ضمير خود نيت
درس خواندن ندارد يا آنكه دودل و مردود است و در راه فراگرفتن دانش
قدمهاى جدى برنمى دارد نمى تواند از پيشگاه خداوند درخواست توفيق
نمايد.
عن الرضا عليه السلام قال : من استغفر الله
بلسانه ولم يندم بقلبه فقد استهزء بنفسه و من سال الله التوفيق و لم
يجتهد فقد استهزاء بنفسه
(200)
حضرت رضا (ع) فرموده است : اگر كسى براى عفو گناهان خود به زبان
استغفار كند و از خداوند طلب بخشش نمايد، اما در دل از اعمال زشت خود
پشيمان نباشد او در اين استغفار، خود را مسخره نموده است ، اگر كسى از
خداوند طلب توفيق نمايد اما در مقام عمل ، مجاهده و كوشش ندارد او در
طلب توفيق ، خويشتن را به استهزا گرفته است .
براى آنكه دعاى افراد باايمان در طلب توفيق براى عزت نفس بجا واقع شود
و به طور صحيح آن را از خدا لازم است به نكاتى چند كه در روايات اولياى
اسلام آمده است توجه نمايند. اول آنكه بدانند حفظ عزت براى مسلمانان از
وظايف دينى آنان است و هيچ فرد باايمانى حق ندارد عز خود را درهم بشكند
و موجبات خوارى و ذلت خويش را فراهم آورد.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : ليس للمؤ
منين ان يذل نفسه
(201)
رسول اكرم فرموده است : شخص با ايمان حق ندارد كه موجبات ذلت و خوارى
خود را فراهم آورد.
عن ابيعبد الله عليه السلام قال : ان الله عزوجل
فوض الى المومنين اموره كلها و لم يفوض اليه ان يذل نفسه
(202)
امام صادق (ع) فرموده است : خداوند تمام امور مؤ منين را به خودشان
تفويض نموده ، ولى به آنان اجازه نداده است كه خويشتن را ذليل و خوار
نمايند.
دوم آنكه بدانند عوامل متعددى از قبيل حب مال ، علاقه به مقام ، جاه
طلبى ، شهرت دوستى ، محبوبيت اجتماعى و نظاير اينها مى تواند آدمى را
مغرور و مغلوب نمايد و اگر كسى احساس نمود كه در باطن ، اسير قدرت اين
تمايلات است بايد بداند كه عز و شرفش در معرض خطر قرار دارد.
عن على عليه السلام قال : كل عزيز داخل تحت
القدره فذليل
(203)
على (ع) فرموده است : هر عزيزى كه تحت قدرتى قرار دارد ذليل و خوار است
، براى آنكه از خطر آن تمايلات نفسانى مصون بماند و عز و شرف خود را در
راه نيل به آنها از دست ندهد بايد خويشتن را با نيروى ايمان بسازد، از
ذات اقدس الهى استمداد نمايد، بر هواى نفس خود غلبه كند و عزت نفس
خويشتن را با هيچيك از آن تمايلات معامله ننمايد.
سوم آنكه بدانند اولياى گرامى اسلام عليهم السلام رذيله طمع را در
نابود ساختن سرمايه گرانقدر عزت نفس از ديگر رذايل خطرناكتر دانسته و
اين مطلب را ضمن روايات متعددى خاطرنشان ساخته و پيروان خويش را از آن
برحذر داشته اند و در اينجا پاره اى از آن روايات ذكر مى شود:
عن على عليه السلام قال : ثمره الطمع ذل الدنيا
و الاخره
(204)
على (ع) فرمود: ميوه طمع ، ذلت دنيا و آخرت است ، يعنى اگر كسى بذر طمع
را در دل بيفشاند و آن شجره خبيثه در باطن رشد كند ميوه اى كه از آن
برمى دارد ذلت است ، نه فقط ذلت دنيا بلكه اين صفت هم در دنيا ذلت بار
است و هم در عالم آخرت .
و عنه عليه السلام قال : من لم ينزه نفسه عن
دناء ه المطامع فقد اذل نفسه و هو فى الاخره اذل و اخزى
(205)
و نيز فرموده است : كسى كه نفس خود را از پستى طمعها منزه ندارد با اين
صفت مذموم ، خود را در دنيا ذليل نموده و در آخرت ، ذلت و خواريش
فزونتر خواهد بود.
قال الباقر عليه السلام فى وصيته لجابر: واطلب
بقاء العز باماته الطمع و ادفع ذل الطمع بعز الياس
(206)
امام باقر (ع) در وصيت خود بجابر جعفى فرمود: بقاى عز خود را با نابود
ساختن طمع در ضمير خود طلب كن و ذلت طمع خود را با عز نااميدى از آنچه
در دست مردم است دفع نما.
على (ع) نامه مبسوط و مفصلى كه حاوى بسيارى از تعاليم الهى و درسهاى
سعادت بخش است به فرزند خود، حضرت مجتبى (ع)، نوشته و از جمله مسائلى
كه در آن نامه خاطر نشان گرديده صيانت نفس و نگاهدارى عز و شرف انسانى
است .
و اكرم نفسك عن كل دنيه و ان ساقتك الى الرغائب
فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله
حرا(207)
فرزند عزيز! از هر قسم زبونى و پستى بپرهيز، هر چند آن پستى وسيله نيل
به تمنياتت باشد، زيرا در مقابل آنچه از سرمايه شرافت نفس خود مى دهى
هرگز عوضى كه با آن برابر باشد به دست نمى آورى . بنده دگرى مباش كه
خداوند ترا آزاد آفريده است .
خلاصه اينكه آفريدگار حكيم ، آدمى را آزاد آفريده و گزينش خوبى ها و
بدى ها را به اختيار وى گذارده است ، او مى تواند در جميع شئون زندگى
به پاكى و درستى قدم بردارد يا راه ناپاكى و انحراف را در پيش گيرد.
حفظ عزت نفس و يا تن دادن به ذلت و پستى از جمله امورى است كه در
اختيار انسانهاست . هر فردى اگر بخواهد مى تواند به تمنيات ذلتبار خود
پشت پا بزند، از آنها چشم بپوشد و عز و شرافت خود را از دستبرد خطر
مصون و محفوظ دارد، و مى تواند از براى جلب منفعتهاى ذلتبار، شرافت نفس
را واپس زند، عزت انسانى را ناديده انگارد، و به انواع ذلتها تن دردهد،
و به منفعت مورد نظر خود دست يابد و اين همان است كه در كلام على (ع)
آمده است :
الرجل حيث اختار لنفسه ، ان صانها ارتفعت وان
ابتذلها اتضعت
(208)
ارزش شخصيت هر فردى وابسته به روشى است كه اتخاذ مى نمايد، اگر نفس خود
را از پستى و دنائت بركنار نگاهدارد به مقام رفيع انسانى نايل مى شود و
مدارج كمال را مى پيمايد و اگر عز و عزت و حيثيت معنوى خويشتن را مبتذل
و بى ارزش تلقى نمايد به پستى و ذلت مى گرايد و راه سقوط را مى پيمايد.
بنى اسرائيل دلباخته ثروت و عاشق مال بودند. از اين رو به زندگى مرفه و
پرتجمل قارون كه سرمايه دار بزرگ آن روزگار بود با چشم حسرت مى
نگريستند و تمنى آن را داشتند.
فخرج على قومه فى زينته . قال الذين يريدون
الحيوه الدنيا يا ليت لنا مثل ما اوتى قارون انه لذوحظ عظيم
(209)
قارون با تمام زيور و زينت خود در قوم خويش ظاهر گرديد. دلباختگان مال
كه جز زندگى دنيا هدفى نداشتند گفتند: اى كاش ما نيز تمولى همانند
قارون مى داشتيم كه او در زندگى از حظ و بهره عظيم برخوردار است .
اينان اگر مى دانستند كه با تملق گويى و تذلل در مقابل قارون به قسمتى
از سرمايه وى دست مى يافتند مضايقه نداشتند كه شرف انسانى و عزت نفس
خود را با آن معامله كنند و به تمول و ثروتى دست يابند. مسلمانان در
صدر اسلام ، تهيدست و كم بضاعت بودند ولى بر اثر تعاليم نورانى قرآن
شريف با عزت و علو همت بار آمدند و به مالداران اعتنا نداشتند زيرا
رسول گرامى به آنان فرموده بود:
من عظم صاحب دنيا و احبه لطمع دنيا سخط الله
عليه
(210)
اگر كسى صاحب دنيا را بزرگ بشمرد و روى طمع ، او را دوست بدارد مشمول
غضب بارى تعالى خواهد بود.
نصاراى نجران مردمى ثروتمند و متمكن بودند. رسول گرامى اسلام به آنان
نامه نوشت و به دين مقدس اسلام دعوتشان نمود. پس از مشورت ، به اين
نتيجه رسيدند كه هيئتى را، براى مذاكره و احتجاج ، به مدينه اعزام
دارند. آن هيئت وقتى به نزديك مدينه رسيدند با هم تبادل فكر كردند و
گفتند: مسلمانان بى بضاعت و فقيرند، اگر ما طلاجات و زيورهاى گرانقيمتى
را كه با خود داريم روى لباسها بپوشيم مسلمانان از مشاهده آن همه ثروت
خاضع مى شوند و ما را با ديده عظمت مى نگرند و اين خود موجب پيروزى ما
خواهد بود. زيورها و طلاآلات را پوشيدند و خود را به آنها آراستند وقتى
وارد شهر شدند مسلمانان فقير كه ناظر جريان بودند نه تنها خويشتن را در
مقابل طلاها نباختند و احساس حقارت ننمودند، بلكه اين عمل موجب تحقير
نصاراى نجران گرديد و آنان در نظر مسلمانان حقير و كوچك آمدند، به خود
مى گفتند: پيمبر اسلام ، اينان را براى عز معنوى و تشرف به اسلام دعوت
نموده است و آنان ثروت خود را به رخ ما مى كشند، بى اعتنايى مسلمانان
كه نتيجه تربيت بزرگ اسلام بود در روحيه نصارى اثر منفى گذارد و
دانستند كه با نشاندادن ثروت ، عظمتى در قلوب مسلمانان به دست نمى
آورند و مسلمانان بلند همت و عزيز النفس تحت تاثير قرار نمى گيرند.
نتيجه آنكه امام سجاد (ع) در جمله اول دعا كه موضوع گفتار امروز است از
پيشگاه بارى تعالى درخواست مى كند:
و اعزنى
بارالها! به من عزت و كرامت نفس عطا فرما.
ولى بلافاصله عرض مى كند:
و لا تبتلينى بالكبر
بارالها! مرا به كبر كه از بيمارى هاى خطرناك اخلاقى است مبتلا منما.
جاى اين پرسش است كه آيا بين عزت نفس و كبر رابطه اى وجود دارد كه امام
(ع) پس از درخواست عزت نفس از ابتلاى به كبر سخن مى گويد. پاسخ اين
پرسش ، مثبت است ، زيرا ممكن است عزت نفس در روحيه بعضى از افراد و
اشخاص از مرز خود تجاوز كند و آدمى را دچار خود بزرگ بينى و كبر نمايد،
و مردم را بر اثر آن با ديده تحقير بنگرد و آنان را كوچك و ناچيز بشمرد
و معناى ابتلاى به تكبر بر اثر زياده روى در امر عزت نفس با كبر، آنقدر
به هم نزديك اند كه بعضى از افراد عادى ، از عزت نفس مردان بزرگ الهى
برداشت كبر نموده اند و آنان را خود بزرگ بين تلقى كرده اند.
قال رجل للحسن عليه السلام : ان فيك كبرا. فقال
: كلا، الكبر لله وحده ، ولكن فى عزه . قال الله تعالى : لله العزه و
لرسوله و للمؤ منين
(211)
مردى به حضرت مجتبى (ع) عرض كرد كه : به نظر من در شما كبرى وجود دارد.
حضرت فرمود: هرگز. من گرفتار كبر نيستم ، بزرگى و كبريايى مخصوص ذات
اقدس الهى است ، آنچه در من است عزت نفس است ، همان عزتى كه خدا در
قرآن فرموده است : عزت براى خدا، و براى پيغمبر، و براى اهل ايمان است
.
براى آنكه مطلب ((عزت نفس ))
و كبر هر چه بهتر و بيشتر روشن گردد لازم است در اين باره به اختصار
توضيحى داده شود. بعضى از صفات پسنديده و ممدوح آنچنان در مجاورت پاره
اى از صفات ناپسند و مذموم قرار دارند كه اگر آدمى غافل شود ممكن است
خلق خوبش از حد خود تجاوز كند و به خلق بد مبدل گردد. براى نمونه به
ذكر دو مثال اكتفا مى شود. تواضع يا فروتنى از جمله صفات پسنديده و
موجب محبوبيت متواضع نزد خدا و خلق است :
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : التواضع
لايزيد العبد الا رفعه فتواضعوا يرحمكم الله
(212)
رسول اكرم فرموده است : فروتنى و تواضع ، مقام متواضع را در جامعه بالا
مى برد، تواضع كنيد تا رحمت خداوند بزرگ شامل حالتان گردد. امام عسگرى
(ع) در حديث مفصلى از پاداش مردم متواضع سخن گفته و در ضمن آن ، قضيه
اى را از على (ع) كه حاكى از مراتب تواضع آن حضرت است نقل فرموده كه :
پدرى و پسرى مهمان آن حضرت شدند، هر دو را احترام نمود و در صدر مجلس
نشاند، دستور داد طعام بياورند. سفره اى گسترده شد، غذا آوردند. و آن
دو مهمان ، حضور امام غدا خوردند. سپس قنبر براى شستن دست مهمانها
آفتابه و لگن آورد. على (ع) از جا برخواست و آفتابه و لگن را به دست
گرفت و نزد پدر آمد كه دست او را بشويد. آن مرد سر خجلت به زير آورد و
ابا داشت كه اميرالمؤ منين ، آب روى دستش بريزد. سرانجام به اصرار آن
حضرت حاضر شد و دست خود را پيش آورد كه وضع خجلت آور را پايان دهد دست
خود را آنطور كه بايد نمى شست .
حضرت او را قسم داد و از وى خواست كه دست خود را با اطمينان آنچنان
بشويد كه گويى قنبر روى دستش آب مى ريزد. خلاصه ، مرد دست خود را شست و
سپس اميرالمؤ منين آفتابه و لگن را در اختيار فرزندش محمد حنيفه گذاشت
كه دست فرزند را بشويد.
و قال يا بنى لو كان هذا الابن حضرنى دون ابيه
لصببت على يديه ولكن الله عزوجل يا بى ان يسوى بين ابن و ابيه اذا
جمعهما مكان لكن قدصب الاب على الاب فليصب الابن على الابن
(213)
حضرت فرمود: اى فرزند! اگر اين پسر به تنهايى به منزل من آمده بود و با
پدرش نمى بود من آب روى دست پسر مى ريختم ولى اين پسر با پدر آمده و
خداوند ابا دارد از اينكه در يك مجلس ، پدر و پسر به طور يكسان مورد
معامله و احترام قرار گيرند. بنابراين براى اينكه بين آن دو از نظر
تكوين ، فاصله باشد پدر به دست پدر آب ريخته و پسر هم به دست پسر آب مى
ريزد.
بايد همواره به خاطر داشته باشيم كه تواضع ممدوح و پسنديده آن است كه
به عز و متواضع آسيب نرساند و موجب خوارى و ذلت او نشود، مثلا سبقت
گرفتن در سلام تواضع است ، در مجالس ، بدون ابا جايى بنشينيم كه پايين
تر از رتبه ما باشد تواضع است ، خودارى نمودن از جدل در بحث كردن ، اگر
چه حق با ما باشد، تواضع است ، اما اگر كسى به عنوان تواضع ، خود را
تحقير كند يا كلماتى ذلت بار از قبيل ((بنده ام
، برده ام ، چاكرم ، پايبوسم ، خاكسارم ))
بگويد، يا زبان به تملق و چاپلوسى بگشايد، اين قبيل اعمال و الفاظ، نه
فقط تواضع ممدوح نيست و از اخلاق پسنديده به حساب نمى آيد بلكه تذلل و
پستى است و از نظر شرع مقدس ناپسند و مذموم است و مسلمانان حق ندارند
كه خود را به اين قبيل اعمال آلوده نمايند. پس تواضع و تذلل در مجاورت
هم و ديوار به ديوار يكديگرند و افراد متواضع بايد مراقب باشند كه
فروتنى و تواضعشان مبدل و خوارى نگردد و دچار پستى و انحطاط نشوند.
عزت نفس نسبت به تكبر داراى وضعى اينچنين است و افراد عزيز النفس بايد
بسيار مواظب باشند كه گرفتار كبر نشوند و به راه تكبر و خود بزرگ بينى
نگرايند. يك انسان با ايمان و عاقل براى اينكه به عزت نفس متخلق گردد
و از ذلت و زبونى بركنار بماند به انسانيت خود فكر مى كند و درباره
مقام انسان مى انديشد و با خويشتن مى گويد: من انسانم و انسان ، در كره
زمين ، بزرگترين مخلوق بارى تعالى است . خداوند درباره خلقت انسان
فرموده است :
لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم
(214)
ما انسان را در بهترين و عالى ترين سازمان آفريده ايم .
در زمينه آفرينش انسان فرموده است :
فتبارك الله احسن الخالقين
(215)
پروردگار جهان خود را بهترين آفريننده خوانده است . انسان آنقدر بزرگ
است كه درباره او فرموده است :
خلق لكم ما فى الارض جميعا(216)
من همه محتويات زمين و تمام موجودات كره خاكى را براى تو آفريده ام ،
آيا سزاوار است كه اين انسان بزرگ بنده طلا و نقره باشد، بنده مال و
مقام گردد، اسير شهوت و غضب گردد، انسان اگر بخواهد انسانيت خود را
احترام كند و مقام شامخ انسان را تكريم نمايد بايد حتما عزيز النفس
باشد و خويشتن را از قيد و بندهاى غلط و ناروا مصون دارد، و به قول
راغب وقتى ((عزت )) را
معنى مى كند مى گويد:
العزه حاله مانعه لانسان من ان يغلب
(217)
عزت عبارت است از آن حالت معنوى و از آن درك درونى كه نمى گذارد آدمى
را مغلوب شود، مغلوب هيچيك از شئون دنيوى ، نه اسير مال و مقام باشد و
نه ذليل هواى نفس و شهوات . خلاصه ، يك انسان قوى و توانا، يك انسان
بزرگ و آزاد، چنين انسانى داراى عزت نفس است و همين صفت است كه خدا در
قرآن در ضمن آيه اى كه براى عزت خدا و پيغمبر است براى مؤ منين هم ذكر
كرده :
الله العزه و لرسوله و للمؤ منين
(218)
|