شرح و تفسير دعای مكارم الاخلاق
(جلد ۱)

محقق دانشمند مرحوم حجت الاسلام و المسلمين آقاى محمد تقى فلسفى

- ۷ -


انسان عزيز النفس شرافت معنوى و برترى مقام انسانى خود را با هيچ چيز معامله نمى كند و هر امرى كه به عزت او ضربه زند از آن مى گريزد و فرار مى نمايد و عمر خود را با شرافت نفس و سربلندى مى گذراند. انسانهاى عزيز النفس خود را از نظر شرافت انسانى بزرگ مى دانند، اما به مردم هم احترام مى كنند، مردم را با ديده ذلت و خوارى نمى نگرند و آنان را پست و ناچيز نمى دانند. اين عزت نفس است كه هم خود را از نظر عظمت حفظ كرده و هم مردم را از نظر تواضع محترم مى شمرد. اما اگر يك نفر انسان عزيز النفس از واقع بينى غافل شود و از مسير حقيقت منحرف گردد ممكن است آن حالت عزت نفس موجب شود كه مردم را با چشم حقارت بنگرد، آنها را پست ببيند، و خود را بزرگ و عظيم بپندارد و احساس كند، در اين صورت است كه عزت نفس به حالت تكبر و خود بزرگ بينى مبدل مى شود و اين همان معنايى است كه امام سجاد (ع) در پيشگاه الهى عرض مى كند:
واعز نى ولا تبتلينى بالكبر
پروردگارا! به من عزت نفس و بزرگوارى روح مرحمت بفرما، ولى خدايا من مبتلا به كبر نشوم آلوده به بيمارى خود بزرگ بينى نگردم و بندگان خدا را با ديده حقارت ننگرم ، و اگر كسى چنين شود يعنى دچار حالت كبر گردد مسلما از صراط مستقيم ، منحرف شده و گناهى بسيار بزرگ مرتكب گرديده و همين كبر و خود بزرگ بينى مى تواند موجب سقوط او در دنيا و عذاب او در عالم آخرت گردد، و در اين باره روايات بسيارى رسيده است :
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : اجتنبوا الكبر فان العبد لايزال يتكبر حتى يقول الله عزوجل : اكتبوا عبدى هذا فى الجبارين (219)
رسول اكرم فرموده است : از كبر و خودبزرگ بينى اجتناب كنيد كه بنده ممكن است آنچنان مغرور به خود بينى و بزرگ بينى خود شود تا كار به جايى برسد كه خداوند مى فرمايد: نام اين بنده متكبر را در صف جباران و در گروه مردم ستمگر و زورگو بنويسد.
عن على عليه السلام قال : من تكبر للناس ذل (220)
على (ع) مى فرمود: هر كس به مردم تكبر كند در بين مردم ، ذليل و خوار مى شود.
راغب مى گويد:
الكبر ظن الانسان بنفسه انه اكبر من غيره و التكبر اظهاره
كلمه كبر، مربوط به حالت روانى است و تكبر مربوط به اظهار آن حالت است .
راغب مى گويد ((كبر)) عبارت از اين است كه آدمى به خود گمان برد كه از دگران برتر و بالاتر است . اگر اين گمان را اظهار نكند و عملا از خود نشان ندهد دچار ((كبر نفسانى )) است ، اما اگر اين حالت گمان درونى را اظهار كند و با مردم عملا به گونه اى برخورد نمايد كه خود را بزرگ وانمود كند و آنان را كوچك ، اين معنى تكبر است و همين امر،موجب مى شود كه انسان متكبر دچار ذلت اجتماعى گردد و مردم به او با ديده تحقير بنگرند.
عن على عليه السلام قال : من وقف عند قدره اكرمه الناس و من تعدى حده اهانه الناس (221)
على (ع) فرموده است : كسى كه در خد خود بايستد و توقف كند، مردم او را اكرام مى كنند و آن كس كه از حد خود تجاوز نمايد مورد اهانت مردم واقع مى شود.
از آنچه مذكور افتاد رابطه عزت نفس با تكبر روشن شد و امام سجاد (ع) از خدا مى خواهد كه : به من عزت نفس مرحمت كن و از بيمارى تكبر مصون و محفوظم بدار. پيروان آن حضرت نيز بايد درخواستشان اينچنين باشد.
10- وَ أَعِزَّنِى وَ لَا تَبْتَلِيَنِّى بِالْكِبْرِ، وَ عَبِّدْنِى لَكَ وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِى بِالْعُجْبِ
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
به خواست خداوند اين دو جمله از دعاى ((مكارم الاخلاق )) موضوع سخنرانى امروز است . امام سجاد (ع) در پيشگاه الهى عرض مى كند: بارالها! مرا به عبوديت و ذلت در مقابل ذات مقدست وادار ساز و عبادتم را بر اثر عجب فاسد منما.
دو كلمه است كه در قرآن شريف براى بندگى و پرستش حضرت بارى تعالى به كار برده شده : يكى ((عبوديت )) است و آن ديگر ((سجده ))، و هر دو كلمه در لغت به معناى تذلل است . راغب در مفردات قرآن مى گويد:
العبوديه اظهار التذلل و العباده ابلغ منها لا نها غايه التذلل (222)
يعنى عبوديت يه معناى اظهار ذلت است ، ولى ((عبادت )) اين مطلب را از ((عبوديت )) بهتر مى رساند، زيرا عبادت حاكى از آن نهايت درجه تذلل است و اين تذلل نهايى ، فقط و فقط شايسته ذات اقدس الهى است براى آنكه او آفريدگار و مالك واقعى تمام عوامل هستى است و همه موجودات در پيشگاه مقدسش بندگى دارند.
قرآن شريف فرموده :
ان كل من فى السماوات و الارض الا اتى الرحمن عبدا(223)
هيچيك از موجودات سماوى و ارضى نيست مگر آنكه عبوديت خالق را پذيرفته و خود را مخلوق و مسخر ذات اقدس او مى داند.
سجده نيز به معناى تذلل است . راغب مى گويد:
و جعل ذلك عباره عن التذلل لله و عبادته (224)
اين ((سجده )) كه در لغت به معناى تذلل است ، براى خدا عبادت قرار داده شده كه مردم به عنوان عبوديت در مقابل ذات مقدس او ابراز ذلت و خوارى بنمايند، و از اين رو سجده منحصر به ذات مقدس حق است ، زيرا سجده نيز حاكى از تذلل نهايى است و جز براى خداوند خالق شايسته نيست .
سئل ابو عبد الله عليه السلام : ايصلح السجود لغير الله تعالى ؟ قال : لا. قيل : فكيف امر الله الملائكه بالسجود لآدم ؟ فقال : ان من سجد بامر الله فقد سجد لله فكان سجوده لله اذ كان عن امر الله تعالى (225)
از امام صادق (ع) سؤ ال شد: آيا سجده براى غير خدا جايز و شايسته است ؟ فرمود: نه . عرض شد: چگونه خداوند ملائكه را امر به سجده آدم فرمود؟ پاسخ داد كه : اگر كسى به امر خدا سجده كند خدا را سجده كرده ، بنابراين سجده ملائكه براى خدا بود زيرا ناشى از امر بارى تعالى بود. راغب مى گويد: سجده خداوند دو قسم است :
يكى سجده تسخيرى است و آن ديگر سجده اختيارى . اما سجده تسخيرى آن است كه خداوند در قرآن فرموده :
ولله يسجد من فى السموات و الارض (226)
تمام موجودات ارضى و سماوى خداى را سجده مى كنند و همچنين فرموده :
والنجم والشجر يسجدان (227)
گياهان و درختان نيز براى خدا سجده مى كنند.
اين سجده قهرى و تسخيرى و اضطرارى است و نهايت تذلل جميع مخلوقات در مقابل خالق است .
اما سجده اختيارى آن است كه افراد با ايمان در زمين انجام مى دهند و اين سجده است كه استحقاق پاداش ‍ دارد و نزد حضرت بارى تعالى داراى ارزش عبادت است . در آيه دگرى ، خداوند از سجده تسخيرى جميع موجودات سخن گفته و در آخر آيه از سجده اختيارى انسان نام برده است ، با اين تفاوت كه سجده تسخيرى موجودات ارضى و سماوى شامل تمام آفريده هاى خداوند است ، ولى سجده اختيارى انسانها عمومى و همگانى نيست و فرموده : بسيارى سجده مى كنند و بسيارى هم مستوجب عذاب الهى هستند.
الم تر ان الله يسجد له من فى السموات و من فى الارض و الشمس والقمر و النجوم والجبان والشجر والدواب و كثير من الناس و كثير حق عليه العذاب (228)
سجده نمودن بسيارى از مردم و سجده نكردن بسيارى ديگر از آنان بر اثر آزادى و اختيارى است كه آفريدگار توانا به انسانها اعطا فرموده است . بشر به قضاى خداوند، مختار خلق شده و داراى آزادى عمل است . براى اينكه راه عبوديت را بدرستى طى كند، يكتاپرست و موحد باشد، كوركورانه از پى عقايد باطل و خرافى آباء خود نرود و به انحراف اعتقادى ، اخلاقى ، و عملى گرايش نيابد، پروردگار، در هر عصر و زمان پيمبرانى را فرستاده تا آنان را از قيد و بند اسارتهاى گوناگون آزاد سازند و موجبات تعالى و تكاملشان را فراهم آورند.
على (ع) درباره هدف بعثت رسول گرامى اسلام و آزادسازى همه جانبه مردم چنين فرموده است :
ان الله تبارك و تعالى بعث محمدا صلى الله عليه و آله بالحق ليخرج عباده من عباده عباده الى عبادته و من عهود عباده الى عهوده و من طاعه عباده الى طاعته و من ولايه عباده الى ولايته (229)
خداوند رسول گرامى را بحق مبعوث فرمود تا مردم را از پرستش مخلوق به عبادت خالق هدايت كند و از تعهدات ظالمانه و ناروا در مقابل بندگان به عهد و پيمان خداوند ملتزم نمايد و از اطاعت و فرمانبردارى مخلوق به طاعت خالقشان وادار سازد و از ولايت و سلطه بندگان خدا پذيراى ولايت و سلطه الهى نمايد.
بعضى از مردم ، عقلهاى خود را به كار انداخته حق را از باطل تميز دادند و در كمال آزادى و اختيار، دين حق راقبول نمودند و بتهايى را كه تا ديروز معبودشان بود با دست خود شكستند و آزادانه راه توحيد و پرستش ‍ آفريدگار يكتاى جهان را در پيش گرفتند، و گروهى به نداى عقل توجه ننمودند، راه باطل پدران را ادمه دادند، بندهاى خرافات را از دست و پاى خود نگشودند، و سرانجام به پست ترين منازل انحطاط و تباهى سقوط كردند و براى هميشه سيه روز و بدبخت ماندند. اولياى بزرگ الهى و بندگان واقعى خداوند با آنكه همواره در صراط مستقيم و عبوديت بارى تعالى قدم بر مى دارند و بالاترين مراتب تذلل خود را در پيشگاه او ابراز مى نمايند به اين حد قانع نيستند و براى آنكه در اين راه سعادت بخش موفقيت بيشترى به دست آورند و نزد خداوند به مقام رفيعترى نايل گردند همواره در فكر ازدياد بندگى و تذلل اند و بر همين اساس ، امام سجاد (ع) در جمله اول دعايى كه موضوع سخنرانى امروز است در مقابل مناجات عرض مى كند:
و عبدنى لك
علامه بزرگ و اديت عالى قدر سيد على خان در كتاب رياض الساكين ذيل جمله ((و عبدنى لك )) مى گويد: ((اى ذللنى )). يعنى بار خدايا! مرا در پيشگاه مقدس خود، ذليل قرار ده . شايد بتوان در تفصيل و تو ضيح جمله ((و عبدنى لك )) اين احتمال را ذكر نمود كه امام سجاد (ع) مى خواهد در پيشگاه خدا عرض كند: بارالها ! همانطور كه بر ابراهيم خليل منت گذاردى و درباره اش فرمودى :
و اتخذ الله ابراهيم خليلا(230)
و فرمودى : خداوند، ابراهيم را خليل خود گرفت و او را به دوستى خويش برگزيد، بر على بن الحسين نيز منت بگذار، مرا بنده خود بگير و به اين عزت و افتخار سر بلندم فرما.
از جهت لغت مى توان اين احتمال را از جمله ((و عبدنى لك )) بخوبى استفاده نمود. راغب در مفردات قرآن مى گويد:
و عبدت فلانا اذا اتخدته عبداء
موقعى كه شخصى را به بندگى خود بگيرى مى گويى ((عبدت فلانا)) يعنى فلانى را بنده خود گرفتم .
سپس راغب از قرآن شريف شاهد مى آورد و سخن حضرت موسى را ذكر مى كند كه به فرعون گفت :
و تلك نعمه تمنها على ان عبدت بنى اسرائيل (231)
بر ما منت مى گذارى كه بنى اسرائيل را به بندگى و بردگى خود گرفتى ؟
به عبارت روشنتر خداوند را دوست داشتن براى بندگان با ايمان مايه سربلندى و افتخار است ، ولى از آن مهمتر اين است كه خداوند نيز بنده با ايمان را به دوستى خود برگزيند و او را خليل خويش قرار دهد و اين افتخار بصريح قرآن شريف ، نصيب ابراهيم خليل گرديد. همچنين ، افراد با ايمان به بندگى خداوند مباهات مى كنند و از اينكه طوق بندگى غير خدا را به گردن نگرفته و اسير آن نشده اند مسرورند. البته بندگى خداوند به آدمى قدر و قيمت مى بخشد و به وى عز و بزرگى مى دهد، ولى مهمتر از بندگى خدا اين است كه بارى تعالى عبوديت بنده را بپذيرد و او را بنده خود بگيرد. جمله ((و عبدنى لك )) كه در دعاى امام سجاد (ع) آمده ممكن است ناظر به اين مهم باشد و امام على (ع) مى خواهد عرض كند: بارالها! من بندگى و عبوديت را در پيشگاه مقدست وظيفه قطعى خود مى دانم و تا آنجا كه بتوانم عمل مى كنم ولى از تو مى خواهم كه بر من منت بگذارى ، مشمول تفضلت قرار دهى ، تذللم را بپذيرى و مرا به عبوديت و بندگى خودت بگيرى .
خلاصه اينكه ماءموريت پيمبران الهى آن بود كه مردم را به خداى يگانه دعوت كنند و آنان را به اطاعت و فرمانبردارى از او كه مايه سعادت ابدى و راه تعالى و تكامل است وادار سازند. اما مردم ، آزاد آفريده شده اند و در قبول و رد دعوت پيمبران مختار بودند، بعضى به خدا ايمان مى آوردند و اطاعتش را پذيرا مى شدند و بعضى ديگر از ايمان به خدا سرپيچى مى نمودند و هواى نفس خويش را معبود و مطاع خود مى ساختند و اوامرش را به كار مى بستند. قرآن شريف درباره اين گروه منحرف فرموده است :
ارايت من اتخذ الهه هواه (232)
اى پيمبر گرامى ! آيا آن مردم بدبخت را ديده اى كه به هواى نفس خود گرايش يافته ، او را معبود خود ساخته ، و بى قيد و شرط اطاعتش مى نمايند؟
راه نجات از هواپرستى ، خداپرستى است و راه سرپيچى از اطاعت هوى فرمانبردارى از اوامر الهى است . به هر نسبت كه افراد خداپرست ، ايمانشان قوى تر باشد به همان نسبت بر هواى نفس خود كه شيطان درونى آنان است غلبه مى كنند و از اطاعتش سرباز مى زنند. اولياى بزرگ الهى با نيروى ايمان ، هواى نفس را مهار مى كردند، از سركشى و طغيانش جلوگيرى مى نمودند وبا تمام وجود، اوامر خدا را بى قيد و شرط به كار مى بستند و همواره از مصونيت ايمانى برخوردار بودند.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : ما منكم من احد الا و له شيطان قالوا: و انت يا رسول الله ؟ قال : وانا الا ان الله عزوجل اعاننى عليه فاسلم فلايامرنى الا بخير(233)
نبى اكرم مى فرمود: هيچيك از شما نيست الا اينكه شيطانى دارد. كسى گفت : يا رسول الله ! آيا شما هم شيطانى داريد؟ فرمود: من هم ، الا اينكه خداوند مرا يارى نموده و شيطان من تسليم من شده و مرا امر نمى كند مگر به خير و خوبى .
اما ايمان افراد عادى درجات و مراتب متفاوتى دارد و هر فردى به قدر نيروى ايمانى كه واجد است مى تواند با هواى نفس خويش مبارزه كند و خود را از شر آن دشمن بزرگ مصون و محفوظ دارد. پيشواى بزرگ اسلام و ائمه معصومين عليهم السلام براى آنكه پيروان خود را از خطر هواى نفس آگاه سازند و از پيروى آن دشمن بزرگ برحذر دارند مكرر در اين باره تذكر داده و سخنانشان در كتب روايات آمده است :
دخل على رسول الله صلى الله عليه و آله رجل اسمه مجاشع ، فقال : يا رسول الله ! كيف الطريق الى معرفه الحق ! فقال : معرفه النفس . فقال يا رسول الله ! فكيف الطريق الى موافقه الحق ؟ قال : مخالفه النفس . فقال يا رسول الله ! فكيف الطريق الى موافقه الحق ؟ قال :مخالفه النفس . فقال يا رسول الله ! فكيف الطريق الى رضاء الحق ؟ قال سخط النفس . فقال يا رسول الله ! فكيف الطريق الى وصل الحق ؟ قال : هجره النفس . فقال يا رسول الله ! فكيف الطريق الى طاعه الحق ؟ قال : عصيان النفس . فقال يا رسول الله ! فكيف الطريق الى ذكر الحق ؟ قال نسيان النفس . فقال يا رسول الله ! فكيف الطريق الى قرب الحق ؟ قال التباعد من النفس . فقال يا رسول الله ! فكيف الطريق الى انس الحق ؟ قال الوحشه من النفس . فقال يا رسول الله !فكيف الطريق الى ذلك ؟ قال الاستعانه بالحق على النفس .(234)
مردى به نام مجاشع حضور رسول اكرم آمد، عرض كرد يا رسول الله ! راه معرفت حق چيست ؟ در پاسخ فرمود: معرفت نفس . عرض كرد راه جلب موافقت حق چيست ؟ فرمود: مخالفت نفس . عرض كرد راه رسيدن به رضاى خدا چيست ؟ فرمود نارضايى نفس .
عرض كرد راه رسيدن به حق چيست ؟ فرمود: جدا شدن از نفس .
عرض كرد راه اطاعت از خدا چيست ؟ فرمود: سرپيچى از اطاعت نفس . عرض كرد راه به ياد حق بودن چيست ؟ فرمود: فراموش كردن نفس . عرض كرد راه نزديك شدن به خدا چيست ؟ فرمود: دور شدن از نفس . عرض كرد راه انس گرفتن با خدا چيست ؟ فرمود: وحشت داشتن از نفس .
عرض كرد راه رسيدن به آنچه دستور دادى چيست ؟
فرمود: يارى خواستن از خداوند براى پيروز شدن بر نفس .
تذلل و عبوديت در پيشگاه الهى موجب طاعت و فرمانبردارى از اوست و اطاعت از اوامر بارى تعالى مايه عز و محبوبيت است .
بندگى و اطاعت از هواى نفس آدمى را به راه گناه سوق مى دهد و گناه مايه خوارى و ذلت گنهكار است ، راه رهايى از ذلت گناه بازگشت به سوى خداوند و اطاعت از اوامر ذات مقدس اوست .
عن ابى عبد الله عليه السلام قال : من اراد عزا بلا عشيره و غنى بلامال و هيبه بلاسلطان فلينتقل عن ذل معصيه الله الى عز طاعته (235)
امام صادق (ع) فرموده : كسى كه مى خواهد بدون داشتن عشيره و فاميل در جامعه عزيز باشد، آن كس كه مى خواهد بدون داشتن ثروت و مال غنى و بى نياز باشد، آنكه مى خواهد بدون دارا بودن سلطه و قدرت واجد هيبت و ابهت باشد بايد از محيط ذلت گناه به فضاى نورانى اطاعت از بارى تعالى منتقل گردد.
از آنچه معروض افتاد جمله ((وعبدنى لك )) كه در دعاى امام سجاد (ع) آمده و موضوع قسمتى از سخنرانى امروز بود روشن شد. در جمله بعد، امام در پيشگاه حضرت بارى تعالى عرض مى كند:
و لا تفسد عبادتى بالعجب
بارالها! عبوديت و تذلل مرا با عجب كه از خطرناكترين حالات نفسانى است فاسد و بى اثر منما.
در سخنرانى گذشته ، رابطه عزت نفس با كبر توضيح داده شد. در اين سخنرانى هم لازم است رابطه عجب با عبوديت تبيين گردد.
العجب فى العباده استعظام العمل الصالح و استكباره و ان يرى المعجب نفسه خارجا عن حد التقصير وهذا هود العجب المفسد للعباده (236)
عجب در عبوديت و بندگى عبارت از اين است كه شخص معجب ، عبادت خود را عظيم بشمرد و آن را مهم و بزرگ به حساب آورد و خويشتن را از حد تقصير خارج پندارد و تصور كند كه هيچ كمبودى در عبادات و اعمال صالحه خود ندارد، و اين حالت روانى ، آن عجبى است كه به موجب روايات اولياى اسلام فاسد كننده عمل است .
عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : ليس عبد يعجب بالحسنات الا هلك (237)
رسول اكرم فرموده است : هيچ بنده اى نيست كه از حسنات و اعمال نيك خود عجب پيدا كند مگر اينكه دچار هلاكت مى شود.
عن على عليه السلام قال : سيئه تسوءك خير عندالله من حسنه تعجبك (238)
على (ع) فرموده است : گناهى كه ترا آزار دهد و مايه رنج و ناراحتى درونيت گردد در پيشگاه الهى بهتر از كار خوبى است كه باعث غرور شود و ترا به عجب وادارد.
كسى كه در راه بندگى خداوند قدم برمى دارد و فرايض خويش را انجام مى دهد اگر داراى ظريفت معنوى و انديشه ايمانى نباشد ممكن است خويشتن را با افراد گناهكار مقايسه كند و احساس برترى و تفوق نمايد، با خود بگويد: اين منم كه در وصف پاكان و نيكان قرار دارم و به اتكاى اعمالى كه انجام مى دهم مستحق بهشت جاودانم ، اما گناهكاران داراى نقطه اتكايى نيستند و بايد حتما معذب شوند. همين طرز تفكر غرورآميز مى تواند مايه سقوطش گردد و حسناتش فاسد شود مگر آنكه به خود آيد و خويشتن را اصلاح كند. در اين باره روايت جالبى از امام صادق (ع) است كه به عرض مى رسانم :
عن ابيعبد الله عليه السلام قال : دخل رجلان المسجد، احد هما عابد و الآخر فاسق . فخر جامن المسجد والفاسق صديق و العابد فاسق ، و ذلك انه يدخل العابد المسجد مدلا بعبادته يدل بها فتكون فكرته فى ذلك ، و تكون فكره الفاسق فى التندم على فسقه و يستغفر الله عزوجل مما صنع من الذنوب (239)
امام صادق (ع) فرمود: دو نفر مرد وارد مسجد شدند، يكى عابد و آن ديگر فاسق . هر دو از مسجد خارج شدند در حالى كه مرد فاسق ، مؤ منى بود واقعى و در ايمانش راستگو، و عابد مردى بود فاسق ، براى آنكه وقتى وارد مسجد شدند عابد در عبادات خود گرفتار عجب بود و به عمل خود آنچنان اتكا داشت كه فكر مى كرد نجات و رستگارى براى اوست ،ولى در انديشه مرد فاسق ندامت و پشيمانى از گناهانش بود و نظر او اين بود كه از خدا بخواهد تا او را بيامرزد و مشمول عفو و رحمت خود قرار دهد.
ملاحضه مى كنيد كه عبوديت و بندگى خداوند در خطر عجب و غرور است و افرادى كه به فرايض الهى عمل مى كنند اگر مواظب انحرافات فكرى و انديشه هاى باطل خود نباشند ممكن است جميع اعمالشان باطل شود و از نتيجه عمل بكلى محروم بمانند.
عن النبى صلى الله عليه و آله : اوحى الله تعالى الى داود: يا داود! بشر المذنبين و انذر الصديقين . قال : كيف ابشر المذنبين و انذر الصدقين ؟ قال : يا داود! بشر المذنبين بانى اقبل التوبه و اعفو عن الذنب ، وانذر الصدقين ان يعجبوا باعمالهم فانه ليس عبد يعجب بالحسنات الا هلك (240)
رسول اكرم فرمود: خداوند به داود وحى فرستاد كه اى داود! به گناهكاران مژده بده و مؤ منين راستين و پاك را اعلام خطر كن . عرض كرد بارالها! چگونه به عاصيان مژد دهم و صدقين را انذار نمايم ؟ فرمود: به معصيت كنندگان مژده بده كه من توبه را قبول مى كنم و گناه را مى بخشم ، و صديقين را بترسان از اينكه بر اثر حسناتى كه انجام داده اند دچار عجب شوند، چه هيچ بنده اى نيست كه به حسنات خود معجب گردد الا اينكه هلاك خواهد شد.
عن ابيعبد الله عليه السلام قال : العجب كل العجب ممن يعجب بعمله و هو لايدرى بما يختم له . فمن اعجب بنفسه و فعله فقد ضل عن نهج الرشاد و ادعى ماليس له (241)
امام صادق (ع) فرموده است : عجب تام و تمام از كسانى كه به عمل خود اعجاب مى كنند و مغرور مى شوند با آنكه نمى دانند پايان كارشان چگونه خواهد بود. كسى كه به خودش و به عمل خويش معجب شود از صراط مستقيم هدايت گمراه شده و ادعا نموده چيزى را كه فاقد آن است .
امام سجاد (ع) آنقدر، خود بينى و عجب در زمينه عبادات را خطرناك مى داند كه از پيشگاه الهى درخواست مى كند:
و لا تفسد عبادتى بالعجب افساد الشى ء اخراجه عن ان ينتفع به
فاسد نمودن چيزى عبارت از آن است كه آن چيزى را از فايده و نفعى كه بايد از آن عايد گردد خارج سازيم و از بهره بيندازيم .
امام عرض مى كند: بارالها! عبادت مرا با عجب و غرور فاسد مكن و مرا از فوايد آن بى نصيب مفرما.
ناگفته نماند كه خود بينى و عجب ، نه تنها در عبادات اثر بد مى گذارد و آنها را فاسد مى كند بلكه در ساير امور مانند علم ، اخلاق ، درك حقايق ، فكر واقع بين ، مشاوره با دگران ، و ساير امور اجتماعى و شئون زندگى نيز اثر بد دارد و آدمى را از فعاليت صحيح باز مى دارد، نيروى خرد را تضعيف مى كند و موجبات انحطاط آن را فراهم مى آورد.
من كلمات على عليه السلام قال : اعجاب المرء بنفسه يدل على ضعف عقله (242)
على (ع) فرموده است : اينكه آدمى به نفس خود معجب شود و خودبين گردد و گمان كند كه هر چه مى گويد و عمل مى كند دور از خطا و بر وفق واقع است دلالت دارد كه عقلش ناتوان گرديده و فروغ خردش به ضعف و سستى گراييده است .
اگر پاكان و نيكان در عبادت دچار عجب شوند، خود را از پروردگار طلبكار مى پندارند و مى خواهد با اعمال خود بر خداوند منت گذارند، اگر عالم با عملى كه دارد دچار عجب شود از آن پس دنبال علم نمى رود و آن را كه نمى داند از عالمتر از خود نمى پرسد و در جهل و نادانى باقى مى ماند، اگر كسى در كارهاى اجتماعى معجب شود با ديگران مشورت نمى كند و از پى انديشه خطاى خود مى رود و زيان مى بيند. گاهى شخص ‍ گناهكار در اعمال نارواى خود دچار اعجاب مى شود و چنان به خواب غفلت فرو مى رود كه گمان مى كند اعمالش صحيح و بر وفق واقع و حقيقت است . از اين رو به فكر اصلاح خود نمى افتد و لكه هاى گناه را از صفحه اعمال خود برطرف نمى نمايد.
عن على بن سهيل عن ابى الحسن عليه السلام قال : سالته عن العجب الذى يفسد العمل . فقال : العجب درجات ، منها ان يزين للعبد سوء عمله فيراه حسنا فيعجبه و يحسب انه يحسن صنعا، و منها ان يومن العبد بربه فيمن على الله عزوجل و لله عليه فيه المن (243)
على بن سهيل مى گويد از حضرت رضا (ع) درباره عجبى كه عمل را فاسد مى كند سؤ ال نمودم . در پاسخ فرمود: عجب داراى مراتب و درجاتى است ، يك قسم آن اين است كه عمل بد آدمى در نظر خودش خوب جلوه مى كند و آن را نيكو پندارد و بر اثر آن دچار اعجاب و خودبينى شود، و قسم ديگر آن است كه افراد با ايمان از عبادات خود دچار عجب شوند، خويشتن را از عذاب الهى در ايمنى پندارند و تصور كنند كه با عبادات خود بر خداى منت دارند يا آنكه خداوند بر آنان منت دارد.
رسول گرامى سه صفت مذموم را عامل هلاكت و تباهى معرفى فرموده و مسلمانان بايد در خود مطالعه كنند و اگر به آن سه صفت يا يكى از آنها مبتلا هستند هر چه زودتر خود را اصلاح نمايند و خويشتن را از خطر برهانند.
عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : ثلاث مهلكات : شح مطاع و هوى متبع و اعجاب المرء بنفسه (244)
پيمبر اسلام سه خلق بد را مايه هلاك افرادى كه به آنها مبتلا هستند معرفى نموده :
اول بخلى كه شخصى بخيل مطيع آن باشد، دوم هواى نفسى كه آدمى از فرمانش پيروى نمايد، و سوم آنكه شخص خود را و همچنين كارهاى خود را با چشم غرور و اعجاب بنگرد. اولياى گرامى اسلام همواره مراقب اصحاب و دوستان خود بودند و اگر در پاره اى از مواقع بر اثر پيشامدى ممكن بود دچار عجب و خودبينى شوند تذكر مى دادند و آنان را از خطر سقوط اخلاقى محافظت مى نمودند و در اينجا عمل دو نفر از ائمه معصومين عليهم السلام كه در يك حديث آمده به طور نمونه ذكر مى شود:
قال البزنطى : بعث الى الرضا عليه السلام بحمار له فجئته الى حرباء فمكثتها عامه الليل معه ثم اوتيت بعشاء. فلما اصبت من العشاء قال : ما تريد؟ اتنام . قلت : بلى جعلت فداك . فطرح على الملحفه والكساء. ثم قال : بيتك الله فى عافيه و كنا على سطح . فلما نزل من عندى قلت فى نفس : قد نلت من هذا الرجل كرامه مانالها احد قط. فاذا هاتف يهتف بى : يا احمد! ولم اعرف الصوت حتى جاءنى مولى له . فقال : اجب مولاى . فنظرت فاذا هو مقبل الى ، فقال : كفك . فنا ولته كفى . فعصرها، ثم قال : ان اميرالمومنين عليه السلام اتى صعصعه بن صوحان عايدا له . فلما اراد ان يقوم من عنده قال : يا صعصعه بن صوحان ! لا تفتخر بعيادتى اياك و انظر لنفسك ، و كان الامرقد وصل اليك ولايلهينك الامل . استودعك الله (245)
بزنطى از اصحاب على بن موسى الرضا عليهماالسلام بود. مى گويد: شبى حضرت رضا درازگوش خود را براى من فرستاد كه به محضرش شرفياب شوم . در محلى به نام حرباء حضورش رسيدم . تمام شب را با آن حضرت بودم . بعد شام آوردند و پس از صرف شام به من فرمود مى خوابى ؟ عرض كردم بلى . دستور داد بستر آوردند.
حضرت برخاست تا از بام به زير رود. فرمود: خداوند شبت را با عافيت بگذراند. وقتى حضرت رفت با خود گفتم : من امشب از اين بزرگمرد به كرامتى دست يافتم كه هرگز احدى به آن نايل نشده است . ناگاه صدايى را شنيدم كه گفت : اى احمد! و ندانستم كه صاحب صدا كيست . چون نزد من آمد ديدم يكى از خدمتگزاران امام است . به من گفت : مولاى خود را اجابت كن . برخاستم كه از پله هاى بام به زير روم . ديدم كه امام از پله ها بالا مى آيد.چون به من رسيد فرمود: دستت را بياور. پيش آوردم . دستم را گرفت و فشرد، سپس فرمود: صعصعه بن صوحان از اصحاب على (ع) بود. بيمار شد، حضرت به عيادتش رفت . وقتى خواست از نزد او برخيزد فرمود: اى صعصعه ! عيادت مرا مايه افتخارت قرار ندهى . در فكر خودت باش . چون ممكن بود بزنطى هم از پذيرايى آن حضرت دچار عجب شود، به وى فرمود: هم اكنون جريان صعصعه براى تو پيش ‍ آمده است ، مواظب باش كه آرزو غافلت نكند و انديشه عجب در تو راه نيايد. سپس امام عليه السلام از بزنطى خداحافظى نمود و او را به حال خود گذارد.
11- وَ أَجْرِ لِلنَّاسِ عَلَى يَدِيَ الْخَيْرَ وَ لَا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
به خواست خداوند اين عبارت از دعاى ((مكارم الاخلاق )) موضوع سخنرانى امروز است . امام سجاد (ع) از پيشگاه خدا درخواست مى كند. بارالها! خير و خوبى را به دست من براى مردم جريان ده و آن را با منت گذاردن بر سرشان محو و باطل منما.
در اين عبارت دو مطلب آمده است : مطلب اول آنكه خير انسان بايد به مردم برسد و مطلب دوم آنكه خير را با منت گذاردن بر سرشان محو و باطل منما.
در اين عبارت دو مطلب آمده است : مطلب اول آنكه خير انسان بايد به مردم برسد و مطلب دوم آنكه خير را با منت گذاردن به آنان نابود نكنيم و از بين نبريم . نكته اى كه به موقع است قبل از آغاز بحث ، تذكر داده شود اين است كه اگر كسى يك يا چند بار در طول يك ماه صدقه بدهد عمل خير انجام داده ، ولى آن را صدقه جاريه نمى گويند.
صدقه جاريه تاسيس يك اثر خيرى است كه نفعش جريان داشته باشد و خيرش پيوسته عايد مردم گردد.
كسى كه ملك پرقيمتى را وقف كند كه از درآمد آن همه روزه صد گرسنه فقير را سير كنند يا درمانگاهى تاسيس نمايد كه مرضاى بى بضاعت در آن مورد معاينه قرار گيرند و به آنان داروى رايگان داده شود يا قناتى حفر كند كه اهالى يك محل ، به طور مستمر، از آب آن مشروب گردند و از اين قبيل كارها كه پيوسته نفعش ‍ عايد مردم مى شود، در اسلام ، صدقه جاريه خوانده شده است .
امام (ع) كه از خداوند جريان خير را براى مردم به دست خود تمنى مى كند شايد از اين نظر باشد كه مى خواهد بگويد: بارالها! در طول زندگيم وسايل را به گونه اى مهيا فرما كه خير من به طور مستمر عايد مردم شود و هرگز منقطع نگردد.
پيش از آنكه درباره خير و نيكوكارى نسبت به مردم و ارزش انسانى و اسلامى آن توضيح داده شود، لازم است براى تبيين و تشريح مطلب مقدمه اى به عرض شنوندگان محترم برسد.
تمايلاتى كه در ما وجود دارد دو گروه است : يك گروه ، تمايلات حيوانى است و يك گروه ديگر تمايلات انسانى . تمايلات حيوانى آن چيزهايى است كه مشترك بين ما و حيوانات است ، تمايل به غذا، تمايل به آب ، تمايل به خواب ، تمايل به بازى ، تمايل جنسى ، تمايل به غضب و انتقامجويى ، تمايل تفوق طلبى ، تمايل در حب اولاد، و امثال اينها. اين تمايلات را حيوانات هم دارند و ما هم داريم . وجود اين تمايلات ، ضرورت زندگى است . يكى از اين تمايلات اگر نباشد بايد گفت يكى از پايه هاى اساسى زندگى نيست . با اينكه اين تمايلات براى زندگى ضرورى است اما معيار افتخار نيست ، خوابيدن و استراحت براى رفع خستگى ضرورت دارد و فقدان آن منجر به مرگ مى شود اما افتخار انسانيت نيست ، حب اولاد لازمه تربيت اولاد است و مادر به مهر و محبت ، آن همه مصائب را تحمل مى كند اما حب اولاد، افتخار انسان نيست . بنابراين ، گروه تمايلات حيوانى در وجود انسان براى امرار زندگى ، واجب و لازم و قطعى و ضرورى است ، اما معيار بزرگى و بزرگوارى نيست .
در كنار تمايلات حيوانى تمايلات عالى انسانى وجود دارد. اين تمايلات عالى انسانى به هر نسبتى كه پيشروى كند و تحقق زيادترى بيابد انسانيت ، بيشتر شكوفا مى شود و افتخار براى انسان بيشتر خواهد بود. تمايلات انسانى از قبيل :
1.اداى امانت 2. وفاى به عهد، 3. انصاف ، 4. عدالت ، 5.احسان 6. دگردوستى ، و امثال اين امور كه خيلى هم معدود و محدودند. هر كدام از اين صفات ، يك پايه اصولى در تعالى بشر است .
اكنون روى احساس و روى دگردوستى به اعتبار جمله اى از صحيفه سجاديه كه مورد بحث امروز است تكيه مى شود. ملاحضه بفرماييد در مسله دگردوستى . اين صفت در مقابل خوددوستى است . خوددوستى را تمام حيوانات ، حتى حشرات ، هم دارند، مثلا مگس ، پشه ، اين دو حشره ناچيز هم خوددوستى دارند، در تابستان به صورت شما نشسته ، همين كه دستتان نزديك آمد احساس خطر مى كند و فورا فرار مى نمايد، چرا؟ زيرا به خودش و زندگيش علاقه دارد. يك بچه ماهى كوچك در آب تا دستتان به حوض دراز مى شود فرار مى كند، اينها خوددوستى دارند و اين خوددوستى را ما هم داريم و حيوانات هم دارند ولى هيچيك از اين تمايلات حيوانى معيار عظمت و بزرگى انسان نيست ، معيار بزرگى و عظمت انسان ، دگردوستى است و به هر نسبت كه دگردوستى ، در يك جامعه تقويت شود و علاقه به مردم و حفظ لزوم خدمتگزارى به مردم تقويت گردد، دلالت دارد بر اينكه انسانيت رشد بيشترى كرده و بشر قدمهاى بلندترى به سوى تعالى و تكامل برداشته است . امام موسى بن جعفر عليهماالسلام فرموده است :
ان اهل الارض لمرحومون ماتحابوا و ادوا الامانه و عملوا الحق (246)
مردم روى زمين تا وقتى كه يكديگر را دوست بدارند، اداى امانت كنند و بر طريق حق قدم بردارند و عمل نمايند مورد ترحم و تفضل ذات اقدس الهى هستند.
ملاحضه مى كنيد كه در اين حديث ، حضرت موسى بن جعفر از اهل كره زمين ، صرف نظر از عقايد مذهبى و روشهاى دينى سخن مى گويد، يعنى اگر اين سه مطلب ، كه شاءن انسانيت است ، يكى دگردوستى ، آن دگر اداى امانت ، و سوم قدم برداشتن به راه حق و درستى ، اين سه صفت كه در جامعه بشرى موجود باشد استحقاق تفضل و عنايت الهى را دارند و همواره مورد رحمت اند. همين سخن امام (ع) است كه سعدى به صورت نظم آورده :

بنى آدم اعضاى يك پيكرند  
  كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوى بدرد آورد روزگار  
  دگر عضوها را نماند قرار
تو كز محنت ديگران بى غمى  
  نشايد كه نامت نهند آدمى
بشر دوستى آدمى را وامى دارد كه به بيماران بى بضاعت كمك كند، به افتادگان دستگيرى نمايد، عناصر گرسنه را سير كند و افراد يتيم را مورد نوازش قرار دهد و از اين قبيل اعمال خيرخواهانه انسانى .
على (ع) موقعى كه مالك اشتر را ماءمور مصر مى نمايد و حكومت آن كشور پنهاور را به وى مى سپارد دستورهاى لازم را ضمن عهدنامه مبسوطى كه مرقوم فرموده ، به وى مى دهد و در اوايل نامه از بشر دوستى و محبت سخن مى گويد و توصيه مى كند كه اين سجيه انسانى را درباره تمامى مردم از مسلمانان و غير مسلمان رعايت بنمايد.
و اشعر قلبك الرحمه للرعيه و المحبه لهم و اللطف بهم ولا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان : اما اخ لك فى الدين ، او نظير لك فى الخلق (247 )
مالك ! دلت را مهيا كن تا با رحمت و محبت و يا لطف و مهربانى با مردم برخورد نمايى . مبادا همچون درنده اى كه خوردن شكار خويش را مغتنم مى شمارد با آنان موجه گردى چه آنكه مردم مصر دو گروه اند: يا از نظر دينى برادر تو هستند، يا از جهت آفرينش و خلقت همانند تو، و در هر صورت ، انسان اند و بايد با روش انسانى با آنان معامله نمايى .
در روايت ديگر، ماءمور ديگرى را مخاطب ساخته و فرموده است :
عامل سائر الناس بالانصاف و عامل المومنين بالايثار(248)
رفتارت با همه مردم براساس انصاف باشد و با برادران دينيت از روش خود گذشتگى و ايثار استفاده كن .
عن ابيعبد الله عليه السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله : الخلق عيال الله فاحب الخلق الى الله من نفع عيال الله و ادخل على اهل بيت سرورا(249)
امام صادق (ع) فرموده است : مردم رزق خوار خدا هستند و مؤ ونه آنان به عهده اوست . محبوبترين خلق كسى است كه به روزى خواران خدا نفعى برساند و اهل بيتى را خوشحال و مسرور نمايد.
احساس نمودن و نفع رسانيدن به بندگان خدا لازمه دگردوستى و انسانيت است و اين مهم در اسلام ، پسنديده و ممدوح شناخته شده ، ولى مهمتر از احساس مالى رفع ظلم و اقامه عدل و انصاف درباره آنان است ، خواه شخص مورد ستم مسلمانان باشد يا غيرمسلمان . رسول گرامى در اين باره فرموده است :
من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم (250)
كسى كه بشنود شخص مظلومى فرياد مى زند و مسلمانان را به يارى مى طلبد اگر صداى استغاثه او را بشنود و به ياريش نرود مسلمان نيست .
از مواردى كه حقوق انسانى بايد رعايت شود درباره همسايگان است و رسول اكرم در اين باره چنين فرموده است :
الجيران ثلثه : منهم من له ثلثه حقوق : حق الاسلام وحق الجوار و حق القرابه : و منهم من له حقان : حق الاسلام و حق الجوار. و منهم من له حق واحد والكافر له حق الجوار(251 )
همسايگان سه قسم اند: قسمتى داراى حق اند: حق اسلام ، حق همسايگى ، و حق قرابت . قسمتى داراى دو حق اند: يكى حق اسلام و آن ديگر حق همسايگى . و بعضى داراى يك حق اند، و همسايه كافر از اين قسم است و حق همسايگى دارد.
تا اينجا رواياتى راجع به عدل و انصاف ، نيكى و احسان ، و رحمت و محبت درباره عموم مردم از نظر دگردوستى و انسانيت معروض افتاد. اينك چند درباره روابط مسلمانان با هم و خدمت آنان به يكديگر ذكر مى شود.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : انما المومنون فى تراحمهم و تعاطفهم بمنزله الجسد الواحد اذا اشتكى عضو تداعى له سائر الجسد بالحمى و السهر(252)

 

next page

back page