پيروان امام سجاد (ع) بايد
اين روش سعادت بخش را از آن حضرت بياموزند و همه روزه اين مهم را از
خدا بخواهند و عرض كنند:
و استصلح بقدرتك ما فسد منى
بار الها! تو به تمام عيوب و نقائص برون و درون من واقف و آگاهى ، تفضل
فرما و با قدرت خود آن عيوب را اصلاح كن و مرا از آن نقائص نجات بخش .
ناگفته نماند كه اصلاح مفاسد و عيوب شخصى يا نوعى را از خدا خواستن و
در پيشگاه او دعا نمودن موجب رفع تكليف دينى از مسلمانان نمى شود و
مسئوليت آنان را برطرف نمى نمايد.
اسلام ، پيروان خود را موظف نموده است كه در اصلاح مفاسد يكديگر بكوشند
و با زبانى نرم ، عيوب موجود در افراد را به يكديگر تذكر دهند و از اين
راه زمينه سعادت و رستگارى جامعه را فراهم آورند.
عن النبى صلى الله عليه و آله : المومن مرآه
اخيه يميط عنه الاذى
(138)
رسول اكرم فرموده : مؤ من براى برادر خويش همانند آيينه است ، عيوب و
بدى هاى او را تذكر مى دهد و لكه هاى اخلاقى وى را برطرف مى سازد.
در آيين مقدس اسلام تا بدان درجه به رفع عيوب و نقائص اهميت داده شده و
اولياى گرامى اسلام در اين باره تاكيد نموده اند كه خوددارى از انجام
اين وظيفه نوعى خيانت تلقى شده است .
عن ابيعبد الله عليه السلام قال : من راى اخاه
على امر يكرهه و لم يرده عنه و هو يقدر عليه فقد خانه
(139)
امام صادق (ع) فرموده : كسى كه برادرش را در وضعى ببيند كه آن را
ناپسند مى داند و با آنكه قدرت اصلاح آن را دارد به او تذكر ندهد به وى
خيانت نموده است .
7- اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ،
وَ اكْفِنِى مَا يَشْغَلُنِى الِاهْتِمَامُ بِهِ، وَ اسْتَعْمِلْنِى
بِمَا تَسْأَلُنِى غَداً عَنْهُ، وَ اسْتَفْرِغْ أَيَّامِى فِيمَا
خَلَقْتَنِى لَهُ
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
امام سجاد عليه السلام دعاى ((مكارم الاخلاق را
با صلوات بر پيمبر اسلام و اهل بيت گراميش آغاز نمود سپس درخواستهاى
خود را درباره ايمان ، يقين ، نيت ، و عمل ، به پيشگاه الهى عرضه داشت
، دوباره ذكر صلوات را تجديد نموده و از پى آن دعاهايى را به عرض
رسانده است كه به خواست خداوند سه جمله بعد از صلوات موضوع بحث اين
سخنرانى است . در جمله اول عرض مى كند:
و اكفنى ما يشغلنى الاهتمام به
بارالها! كفايت كن مرا در چيزى كه اگر خود به انجام آن همت گمارم وقتم
را اشغال مى كند و از كارهاى اساسيم باز مى دارد.
الكفايه قيام شخص مقام آخر فى قضاء حوايجه
: كلمه ((كفايه )) در لغت
عرب عبارت از اين است كه شخصى در مقام دگرى به منظور قضاء حوايج او
قيام كند. پس امام سجاد (ع) از خداوند، اين عنايت را تقاضا مى كند كه
پروردگارا! آن كارى را كه على القاعده من بايد انجام دهم و وقتم را مى
گيرد تو لطف كن و موجباتى فراهم نما كه بدون صرف وقتم آن قضيه حل شود و
آن حاجت برآورده گردد. اين جمله از دعاى امام (ع) ناظر به كارهايى است
كه هدف از آنها فقط انجام عمل است و شخص معين در تصدى آنها مورد نظر
نيست . مثلا جوانى شايسته و لايق براى ادامه تحصيل و نيل به مدارج عالى
علمى از زاهدان به تهران آمده و با جديت مشغول درس است . مادرش در
زاهدان بيمار مى شود و اگر به وى نرسند خيلى زود حياتش پايان مى يابد.
طبيب بر بالينش مى آورند، او نسخه مى دهد ولى داروى آن را فقط در
بيمارستان معينى در تهران مى توان تهيه نمود. نسخه را مسافرى كه با
هواپيما عازم تهران است با خود مى آورد كه به فرزند آن مادر بيمار
برساند و آن دارو را زود تهيه كند و به زاهدان ببرد. دارو تهيه مى شود
ولى اين محصل محترم در اين فكر است كه اگر بخواهد خودش دارو را به
زاهدان ببرد حداقل يك هفته عمرش در اين شهر مصروف مى گردد و به ديد و
بازديد بايد سرگرم شود و در نتيجه ، از درس و حضور در كلاس درس باز مى
ماند. چون آن محصل ، مردى الهى است و علاقه مند به شئون معنوى همانطور
كه در خيابان راه مى رود متوجه ذات اقدس بارى تعالى مى گردد و به ياد
دعاى امام سجاد (ع) مى افتد و عين دعا را به زبان مى آورد يا آنكه به
فارسى به خدا عرض مى كند:
واكفى ما يشغلنى الاهتمام به
بارالها! تو امر مرا كفايت كن و كارى كن كه من به اين قضيه اشتغال
نيابم و وقتم به هدر نرود و دگرى دارو را به زاهدان برساند. طولى نمى
كشد كه در خيابان با يك مرد محترمى از اهل زاهدان كه در همسايگى آنان
سكونت دارد برخورد مى كند. آن همسايه محصل را به گرمى تلقى مى نمايد و
پس از سلام و احوالپرسى ، محصل به او مى گويد: مادرم بيمار شده ، نسخه
او را به وسيله مسافر هواپيما به تهران فرستاده اند، من دوا را تهيه
نموده ام ، نمى دانم چه كنم كه هر چه زودتر اين دوا به مادرم برسد. آن
مرد محترم زاهدانى مى گويد: دو ساعت بعد، من با طياره عازم زاهدانم .
دارو را با كمال علاقمندى به مادرت مى رسانم و شما از اين نظر، تشويش
خاطر نداشته باشيد. دارو را به او مى دهد، خداحافظى مى كند. آن مرد هم
در موعد مقرر با طياره به زاهدان مى رود و دارو، بموقع ، به دست مادرش
مى رسد و موجبات درمان او فراهم مى گردد. اين است معناى دعاى امام سجاد
(ع) كه به پيشگاه الهى عرض مى كند: بارالها! تو كفايت كن مرا از آن
چيزهايى كه اگر خودم بخواهم به آنها اشتغال پيدا كنم و آنها را انجام
دهم وقت مرا مى گيرد و از كار اساسيم باز مى دارد.
چه بسيارند افرادى كه لايق و شايسته اعمال بزرگ اند اما در طول زندگى
قسمت مهمى از عمر گرانقدرشان در كارهايى مصروف مى گردد كه دگرى هم مى
تواند به نيابتشان آن كارها را انجام دهد و اينان وقت خود را در اعمالى
مهم صرف نمايند. اگر اين گروه داراى ايمان واقعى به خدا باشند مى
توانند به پيروى از امام سجاد (ع) دعا كنند و صميمانه از خدا بخواهند
كه مسبب الاسباب ، وسيله انجام آن امر را فراهم آورد بدون اينكه عمر
گرانقدرشان در آن راه به كار برده شود. اگر دعاى اينان واجد شرايط
استجابت باشد و مقبول درگاه بارى تعالى واقع شود و مستجاب گردد قسمت
مهمى از سرمايه عمرشان صرفه جويى خواهد شد و مى توانند آن را در راهى
به كار برند كه موجب تعالى روح و تكامل معنوى آنان گردد و به مدارج
عالى ترى دست يابند.
امام سجاد (ع) در جمله دوم دعا كه قسمتى از موضوع بحث امروز است معيارى
را براى آن قبيل اعمالى كه آدمى مسول آنهاست و بايد خودش انجام دهد
بيان نموده و آن را به صورت دعا از پيشگاه الهى درخواست مى كند.
و استعملنى بما تسالنى غدا عنه
بارالها! مرا عامل كارهايى قرار ده كه فرداى قيامت درباره آنها از من
سؤ ال خواهى نمود. تمام احكام كه اسلام در شئون مختلف زندگى براى مردم
مقرر فرموده و بايد عملا آنها را رعايت نمايند مشمول اين اين معيار است
. حضرت على بن الحسين عليهما السلام در حديث مفصلى به عنوان بيان حقوق
، حق خدا، حق اعضاى بدن ، حق والدين ، حق فرزند، حق معلم ، و ديگر حقوق
را در موارد مختلف توضيح داده و مسئوليت مردم را درباره آنها بيان
فرموده است . در اينجا به طور نمونه يكى از آن حقوق ، كه مسئله تربيت
فرزند است ، به عرض شنوندگان محترم مى رسد:
و اما حق ولدك فان تعلم انه منك و مضاف اليك فى
عاجل الدنيا بخيره و شره و انك مسوول عما وليته به من حسن الادب
والدلاله على ربه عزوجل والمعونه له على طاعته ، فاعمل فى امره عمل من
يعلم انه مثاب على الاحسان اليه ، معاقب على الاساءه عليه
(140)
حق فرزندت به تو اين است كه بدانى او، در خير و شر دنيا، از تو و
وابسته به توست ، و تو در ولايتى كه بر وى دارى مسئول ادب و تربيت او
هستى ، مسئول هدايتش به خداوندى ، و مسئولى كه او را در طاعت بارى
تعالى كمك نمايى . بايد عملت درباره فرزندت به گونه اى باشد كه بدانى
در نيكى نسبت به او ماءجورى و در بدى نسبت به وى معاقب .
تربيت صحيح فرزند از جمله امور مهمى است كه خداوند در قيامت از آن سؤ
ال مى كند. پدر و مادر وظيفه شناس بايد به اين امر توجه كامل مبذول
دارند و قسمتى از عمر شريف خود را در راه آن صرف نمايند. و فرزندى
شايسته بار آورند. از چيزهايى كه در قيامت مورد سؤ ال واقع مى شود عمر
و مال است و در اين باره روايات زيادى از اولياى اسلام رسيده و در
اينجا يك روايت ذكر مى شود.
قال ابو عبد الله عليه السلام : كان فيما وعظ به
لقمان ابنه : واعلم انك ستسال غدا اذا وقفت بين يدى الله عزوجل عن اربع
: شبابك فيما ابليته ، و عمرك فيما افنيته ، و مالك مما اكتسبته و فيما
انفقته
(141)
امام صادق (ع) فرمود: از جمله مواعظ لقمان به فرزندش اين است كه : در
قيامت ، وقتى در موقف حساب قرار گرفتى چهار چيز را از تو مى پرسند:
جوانيت را چگونه از ميان بردى ؟ عمرت را در چه راه فانى نمودى ؟ مالت
را از كجا به دست آوردى ؟ و آن را در چه راه صرف كردى ؟
جوانى نعمتى است بسيار بزرگ و گرانقدر و درباره آن روايات متعددى آمده
و دانشمندان جهان درباره ارزش آن بسيار سخن گفته اند.
عن على عليه السلام قال : شيئان لايعرف فضلهما
الا من فقد هما: الشباب و العافيه
(142)
دو چيز است كه آدمى قدر آن را نمى داند مگر آنكه آن دو نعمت را از دست
داده باشد: يكى نعمت جوانى است و آن ديگر نعمت سلامت و عافيت .
چنين گفت روزى به پيرى جوانى |
|
|
كه
چونست با پيريت زندگانى
|
بگفتنش در اين نامه هر چيز مبهم |
|
|
كه
معينش جز وقت پيرى ندانى
|
تو به كز توانايى خويش گويى |
|
|
چه مى
پرسى از دوره ناتوانى
|
جوانى نگهداركاين مرغ زيبا |
|
|
نماند
در اين خانه استخوانى
|
متاعى كه من رايگان دادم از كف |
|
|
تو گر
مى توانى مده رايگانى
|
هرآن سرگرانى كه من كردم اول |
|
|
جهان
بيشتر كرد از آن سرگردانى
|
چه سرمايه ام رفت بى مايه ماندم |
|
|
كه
بازيست بى مايه بازارگانى
|
از آن برد گنج مرا دزد گيتى |
|
|
كه در
خواب بودم گه پاسبانى
|
عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم قال : يا
اباذر! اغتنم خمسا قبل خمس ، شبابك قبل هرمك و صحتك قبل سقمك و غناك
قبل فقرك و فراغك قبل شغلك و حياتك قبل موتك
(143)
از رسول اكرم است كه به ابى ذر غفارى فرموده : پنج چيز را پيش از پنج
چيز، غنيمت بشمار، جوانيت را قبل از پيرى ، سلامتت را قبل از بيمارى ،
تمكنت را قبل از تهيدستى ، فراغتت را قبل از گرفتارى ، و زندگانيت را
قبل از مرگ .
خلاصه اينكه جوانى ، دوران قوت و قدرت است ، جوانى ايام نيرومندى و
توانايى است ، خداوند در قيامت از مردم سؤ ال مى كند كه جوانى خود را
چگونه صرف كرده و در چه راه به اين نعمت بزرگ پايان بخشيده اند. يكى از
وظايف جوانان مسلمان در ايام شباب و توانايى ، فراگرفتن وظايف دينى و
شناخت حلال و حرام است . اينان بايد در ايام نيرومندى مسائل دين را
بياموزند و در تمام ايام عمر، دانسته هاى خود را به كار بندند و رعايت
وظايف خويشتن را بنمايند. حضرت على بن موسى الرضا عليهما السلام مى
فرمود:
لو وجدت شابا من شبان الشيعه لا يتقفه لضربته
عشرين سوطا(144)
حضرت رضا (ع) مى فرمايد: اگر جوان شيعه را بيابم كه در دين تفقه نمى
كند و موازين دينى را فرا نمى گيرد او را كيفر خواهم داد و به ياد
گرفتن ، وادارش مى نمايم تا اينكه موازين دينى را كه برنامه زندگى اوست
بياموزد.
كسانى كه در جوانى احكام خدا را مى آموزد و آنها را عملا به كار مى
بندند در ميانسالى و پيرى نيز تا حدودى طبق آنها عمل مى كنند و در
نتيجه با گناهان كمترى از دنيا مى روند و در عرصه قيامت مسئوليت خفيف
ترى دارند. آنان كه جوانى را در غفلت و گناه مى گذرانند و كمترين توجهى
به فراگرفتن احكام الهى ندارند موقعى كه آتش جوانى در وجودشان فروكش مى
كند و ايام غرور شباب سپرى مى گردد، و به ميانسالى و پيرى مى رسند
گناهانشان رنگ متناسب با آن زمان مى گيرد، مهمترين آن گناهان در مواقع
ميانسالى و پيرى ، گناهان زبان است : غيبت مى كنند، تهمت مى زنند، دروغ
مى گويند، عرض و آبروى مردم را مى برند، با استهزا افراد را به مسخره
مى گيرند، و خلاصه آنكه ايام زندگانى آنان با اين قبيل گناهان مى گذرد
و اگر بعضى از آنان از اين قبيل گناهان خوددارى كنند چون احكام الهى را
نمى دانند ممكن است قسمت اعظم عمرشان با لغوگويى و سخنان بيهوده طى شود
و همان بيهوده گويى در قيامت براى آنان بلاى بزرگ باشد. يكى از آفات
بزرگ زبان كه حتما بايد از آن اجتناب نمود سخن گفتن در مورد چيزهايى
است كه نه خير دنيا در بر دارد و نه خير آخرت و به نظر مى رسد كه اين
قبيل سخنان چون غيبت و تهمت و دروغ و افترا نيست مانعى ندارد، اما
اخبار و روايات بسيارى از طرق عامه و خاصه رسيده است كه رسول گرامى و
ائمه معصومين عليهم السلام پيروان خود را از اين قبيل سخنان برحذر
داشته و آنان را جدا منع نموده اند و در اينجا به بعضى از آن روايات
اشاره مى شود. رسول اكرم به ابوذر غفارى فرموده است :
لاتنطق فيما لايعنيك و اخزن لسانك كما تخزن ورقك
(145)
در چيزى كه احتياج ندارى و مبتلا به تو نيست سخن مگو و زبانت را در
خزانه دهان نگاهدارى كن همانطورى كه نقره گرانقدر خود را در صندوق ،
محفوظ مى دارى .
عن محمد بن كعب قال : قال رسول الله صلى الله
عليه و آله : ان اول من يدخل من هذا الباب رجل من اهل الجنه ، فدخل رجل
اسمه عبدالله بن سلام . فقام اليه ناس من اصحاب رسول الله ، فاخبروه
بذلك و قالوا اخبرنا باوثق عملك فى نفسك ترجوبه . فقال : انى لضعيف و
ان اوثق ما ارجوبه الله سلامه الصدر و ترك ما لايعنينى
(146 )
محمد بن كعب مى گويد: رسول اكرم فرمود، اول كسى كه داخل مى شود از اين
در، مردى از اهل بهشت است . در اين ميان مردى وارد شد كه اسم او
عبدالله بن سلام بود. بعضى از اصحاب رسول اكرم گردش جمع شدند و خبر
دادند كه پيمبر در غياب تو چنين فرموده است . به ما بگو محكمترين عملى
كه در نفس توست و مورد اميد توست چيست ؟ پاسخ داد من بنده ناتوان و
ضعيفى هستم و عملى كه نزد من خيلى ارزنده و محكم است اين است كه دل من
به كسى بدبين نيست و بعلاوه ، آن را كه مورد احتياج من نبوده ترك گفته
ام .
قال ابوذر رضى الله عنه قال لى رسول الله صلى
الله عليه و آله و سلم : الا اعلمك بعمل خفيف على البدن ثقيل فى
الميزان . قلت بلى يا رسول الله . قال : هو الصمت و حسن الخلق و ترك
مالا يعنيك
(147)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله به ابوذر غفارى فرمود: آيا نمى خواهى
ترا عملى تعليم كنم و آگاه سازم كه بر بدنت خفيف است و ثقل و سنگينى
ندارد اما در ميزان عملت در قيامت بسيار وزين و سنگين است ؟ ابوذر گفت
: بلى يا رسول الله ، بفرماييد.
گفت : آن عملى كه در قيامت وزين و سنگين است يكى صمت و سكوت است و يكى
حسن خلق است و ديگر آنكه سخن گفتن را در چيزى كه مورد ابتلا و احتياج
تو نيست ترك كنى .
موعظه لقمان به فرزندش كه در حديث امام صادق (ع) مذكور افتاد حاوى چهار
مطلب است كه در قيامت ، مورد سؤ ال قرار مى گيرد: اول آنكه جوانيت را
چگونه نابود ساختى ، دوم آنكه عمرت را در چه راه فانى نمودى . شخصى كه
سخن مى گويد عمر خود را مصرف مى كند و اين سرمايه گرانقدر را به جريان
مى اندازد. اگر سخنش صحيح و مرضى خداوند باشد يا نفع دنيوى عايدش مى
گردد يا نفع اخروى .
اگر سخنان لغو و بيهوده باشد، عمرش مصروف مى گردد و از سرمايه عمرش
كاسته مى شود اما به هيچوجه نفعى نمى برد و در قيامت ، مورد سؤ ال قرار
مى گيرد كه چرا سخنانى اين چنين گفتى و سرمايه عمر را بيهوده بر باد
دادى . نكته قابل ملاحظه اين است كه سخنان لغو و بيهوده نه تنها عمر
گوينده را تضييع مى كند، بلكه عمر شنونده نيز به هدر مى رود و او هم
ضرر مى كند. بدبختانه در بعضى از مواقع سخنان غيرضرورى يا سؤ الات بى
فايده منجر به گناه مى شود و گوينده و شنونده اغلب در معرض آلودگى قرار
مى گيرند و استحقاق كيفر مى يابند؛ مثلا در ماه مبارك رمضان كسى از
ديگرى مى پرسد: روزه دارى يا نه ؟ اين از سوالاتى بسيار بى فايده و لغو
است ، ولى زيانبار. اگر شخص مورد سؤ ال ، به علت بيمارى روزه ندارد و
نمى خواهد بيمارى خود را بزبان بياورد و به كسى بگويد، يا بايد در پاسخ
سائل ، دروغ بگويد و جواب دهد: روزه دارم . اگر بگويد بيمارم و روزه
ندارم آن سائل مى پرسد: چه بيمارى باعث شده است كه روزه را افطار كرده
اى ؟ آن مرد نمى خواهد بيمارى خود را بگويد، شايد تند شود و بگويد: به
تو مربوط نيست . اين جمله ، او را تحقير مى كند و سؤ ال كننده را
شرمنده مى سازد. و اگر روزه دارد و نمى خواهد رياكارى و خودنمايى
كند،اگر بگويد روزه دارم جنبه ريا پيدا مى كند، اگر به او پاسخ ندهد و
اعتنا نكند او را تحقير نموده است ، و در هر حال ، سخنان بيهوده
مشكلاتى به بار مى آورد و گاهى مستلزم گناه مى گردد و بفرموده امام
صادق (ع) تمام اين حرفها كه مصرف كننده عمر است در قيامت ، مورد سؤ ال
واقع مى شود و از او مى پرسند: چرا عمرت را در مجارى باطل و سخنان لغو
مصرف نموده اى .
سومين سوالى كه در قيامت مى شود و در حديث امام صادق (ع) آمده راجع به
مال است . از او مى پرسند: مالى را كه به دست آوردى از چه مجرا بوده و
آن را از چه طريق كسب كرده اى ؟
چهارم مى پرسند: مال به دست آورده را چگونه صرف نموده و با آن چه عملى
انجام داده اى ؟ اين دو مطلب هم ، به نوبه خود، بسيار مهم است و افراد
متدين بايد كاملا درباره آن دقيق باشند. فردى كه براى اداره زندگى و
حفظ آبروى خود و تاءمين مصارف زن و فرزند دنبال تهيه مال مى رود عملش
مقدس است و اسلام به آن اهميت داده و حتى در بعضى از روايات آمده كه :
انسانى كه براى زن و فرزندش زحمت مى كشد همانند مجاهدى است كه در راه
خدا شمشير مى زند، اما اگر فردى لاابالى و گناهكار از پى تحصيل مال مى
رود و باك ندارد كه مال حلال باشد، حرام باشد، براى خودنمايى برود يا
براى سوزاندن دل مردم ، اين انسانى كه در امر مال ، بى باك است رسول
اكرم درباره او به ابوذر غفارى فرموده است :
يا اباذر! من لم يبال من اين اكتسب المال لم
يبال الله عزوجل من الن ادخله النار(148)
اى اباذر! كسى كه باك ندارد كه از چه راه كسب مال كند و مقيد به حلال و
حرام آن نيست ، خدا هم باك ندارد كه او را از چه درى وارد جهنم نمايد.
صرف مال نيز مانند كسب مال ، در قيامت ، از مواد مورد پرسش خداوند است
. مال به دست مى آورد اما گاهى آن را در راه قمار صرف مى كند، در راه
مشروب خرج مى نمايد، گاه گاهى به صورت ميهمانى صرف تبذير نعمتهاى خدا
مى كند، اسراف مى نمايد، در محيطى كه افراد گرسنه بسيار است اين مقدار
غذاى زايد را در زباله و خاكروبه ها مى ريزد و اين عمل موجب تحريك
دشمنى و عداوت مى شود و بر اثر دشمنى ، ماده فساد اجتماعى تحقق مى يابد
و گاهى حوادثى مرگبار دامنگير جامعه مى گردد. در قرآن شريف آمده است :
و لا تطيعوا امر المسرفين . الذين يفسدون فى
الارض ولا يصلحون
(149)
خداوند، مسلمانان را از پيروى اسرافگران برحذر داشته و فرموده است از
اينان اطاعت ننمايد كه اين گروه افسادگرند، جامعه را به هم مى ريزند و
در راه اصلاح مردم قدمى بر نمى دارند.
جمله دوم اين قسمت از دعاى
((مكارم الاخلاق
)) پس از ذكر صلوات ، از خدا مى خواهد كه مرا به
كارهايى وادار نما كه فرداى قيامت از من سؤ ال خواهى نمود و نمونه هايى
از آن قبيل كارها مذكور افتاد.
حضرت زين العابدين (ع) در جمله سوم دعا، كه آخرين قسمت بحث امروز است ،
به پيشگاه الهى عرض مس كند:
و استفرغ ايامى فيما خلقتنى له
بارالها! توان و نيروى مرا در طول ايام زندگى به راهى قرار ده كه مرا
براى آن آفريده اى .
در قرآن شريف آمده است :
ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون
خداوند مى فرمايد: من جن و انس را نيافريده ام مگر براى عبادت . اگر
كلمه عبادت به معناى وسيعى كه در آيات و اخبار آمده روشن گردد هدف
خداوند از خلقت انسان بخوبى واضح مى شود. عبادت ، در قرآن شريف ، گاهى
به معناى پرستش آمده است و گاه به معناى اطاعت . يك جا از قول ابراهيم
خليل مى فرمايد:
اتعبدون ماتنحتون
(150)
آيا بتهايى را كه خود تراشيده ايد پرستش مى نماييد؟
در جايى ديگر به معناى اطاعت آمده است :
الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان
انه لكم عدو مبين
(151)
اى اولاد آدم ! آيا با شما پيمان نبستم كه شيطان را اطاعت نكنيد زيرا
او دشمن آشكار شماست ؟
در روايات اولياى گرامى اسلام نيز در بعضى از مواقع عبادت به معناى
پرسش آمده است مانند اخبارى كه درباره بت پرستى رسيده يا درباره
رياكارى افراد. در اين مقام ، اهل بيت رسول اكرم هدفشان پرستشهاى
نابجاست . اما درباره عبادت بت ، اخبار بسيار است ، حتى علاوه بر اينكه
خود عبادت مى كردند فرزندان را در مقابل بت قربانى مى نمودند. و اما
درباره ريا هم اخبار بسيار دارد، كسى كه نماز مى خواند و تنها توجهش
جلب قلوب مردم و بهره مندى از مقاصد مادى است او خدا را نمى پرستد،
مردم را مى پرستد يا منافع مادى خود را؛ اما درباره اينكه عبادت به
معناى
((اطاعت
)) به كار
برده شده ، آن هم در روايت بسيار است .
عن على عليه السلام قال : سمعت رسول الله صلى
الله عليه و آله يقول : من اطاع مخلوقا فى غير طاعه الله جل و عز فقد
كفر و اتخذ الها من دون الله
(152 )
على (ع) مى فرمود، من از پيغمبر گرامى شنيده ام كه مى فرمود: هركس
مخلوقى را در غير طاعت الهى اطاعت كند بدون تريد كافر شده و اله يا
معبودى غير خدا را براى خود برگزيده است .
در حديث ديگر:
عن ابيعبد الله عليه السلام قال : من اطاع رجلا
فى معصيه فقد عبده
(153)
اگر انسانى مردى را در انجام يكى از گناهان اطاعت كند بى ترديد آن مرد،
معبود واقع شده و اطاعت كننده او را بندگى نموده است .
خداوند در قرآن شريف درباره بعضى از كسانى كه على الظاهر ايمان مى
آورند آيه اى آورده كه اين است :
و ما يومن اكثرهم بالله الا وهم مشركون
(154)
بيشتر اين مردم ، بظاهر ايمان نمى آورند الا اينكه در واقع مشرك اند.
در ذيل اين آيه ، امام صادق (ع) در دو حديث دو بيان دارد: بيان اول اين
است كه مى فرمايد:
يطيع الشيطان من حيث لايعلم فيشرك به
(155)
شيطان را به طور ناآگاه اطاعت مى كند و بر اثر اين اطاعت ، به خدا شرك
مى آورد.
در حديث ديگر باز در بيان اين آيه مى فرمايد:
شرك طاعه و ليس شرك عباده
(156)
شركى كه در اين آيه آمده است شرك طاعت است نه شرك عبادت .
از آنچه مذكور افتاد روشن شد كه كلمه عبادت ، به موجب آيات و اخبار،
گاهى به معناى پرستش است و زمانى به معناى اطاعت . وقتى خدا در قرآن مى
فرمايد:
ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون
(157)
من جن و انس را نيافريده ام مگر براى عبادت ، يعنى براى اينكه خدا را
بپرستيد و بى قيد و شرط، از او اطاعت نمايند و بس . پس عبادت حاوى اين
دو معنى شد و در آيه ديگر مى فرمايد:
ان اعبدونى هذا صراط مستقيم
(158)
مرا عبادت كنيد كه عبادت من صراط مستقيم و راه صلاح و فلاح و رستگارى
است .
پس ما مى توانيم بگوييم كه خداوند انسان را نيافريده و جنيان را خلق
نكرده ، مگر براى پيمودن صراط مستقيم ، خواه صراط مستقيم از نظر عبادت
خدا باشد و خواه از نظر اطاعت بارى تعالى .
پيمودن صراط مستقيم ، مايه تعالى و تكامل است ، وسيله آشكار شدن كمالات
معنوى و استعدادهاى درونى است ، پيمودن صراط مستقيم ، آدمى را به اعلى
عليين مى برد:
طيران مرغ ديدى توز پايبند شهوت |
|
|
بدرآى
تا ببينى طيران آدميت
|
رسد آدمى به جايى كه بجز خدا نبيند |
|
|
بنگر
كه تا چه حد است مكان آدميت |
قرآن مى فرمايد:
لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم
(159)
و ما انسان را در بهترين سازمان آفريده ايم .
و اگر اين سازمان قابل و لايق ، در راه مستقيم به كار افتد حتما به
عالى ترين مقام ، به اعلى علين مى رسد، اما اگر از صراط مستقيم ، منحرف
گردد و به كجروى گرايش يابد، زبان از صراط مستقيم خارج شود، قلم و قدم
بيرون رود، آدمى از نظر گفتار و رفتار منحرف گردد، و خلاصه ، صحبت از
عبادت غير خدا و اطاعت غير بارى تعالى به ميان بيايد در نتيجه ، مصداق
آن جمله بعد از آيه مى شود:
ثم رددناه اسفل سافلين
(160)
به پست ترين وضعيت و بدترين جريان ، سقوط كند و راه نابودى و تباهى را
در پيش مى گيرد.
پس امام سجاد (ع) كه در جمله سوم بحث امروز عرض مى كند:
و استفرغ ايامى فيما خلقتنى له معناى
كلامش اين است :
بارالها! در تمام ايام عمر توان مرا در صراط مستقيم خودت به كار بر،
يعنى در عبادتت ، زيرا عبادت خدا و اطاعت از او صراط مستقيم الهى است و
صراط مستقيم خدا راهى است كه اگر انسانى آن را درست بپيمايد به تمام
كمالات انسانى نايل مى شود و هدفى كه خدا در خلقت انسان داشته در وجود
آن انسان تحقق مى يابد. هدف خداوند در آفرينش انسان ، تعالى و تكامل
اين موجود، در ظلل اطاعت بى قيد و شرط از ذات اقدس الهى است .
آدمى داراى دو بعد است : يكى بعد حيوانى و آن ديگرى ، بعد انسانى و
ملكوتى . اما در بعد حيوانى داراى شهوت و غضب و حب ذات است و حب اولاد
و حب مقام و انتقامجويى و نظاير آن كه مربوط به غرايز حيوانى مى باشد و
بايد با اندازه گيرى صحيح به طورى كه متناسب با شاءن انسان باشد اقناع
گردد. اما در بعد انسانى داراى عقل و وجدان اخلاقى و آزادى عمل و نطق و
تعالى نامحدود و تمايل به كمال بى اندازه است . اين بعد كه شاءن انسانى
بايد وسيله اطاعت از بارى تعالى ، بندگى خداوند، كسب علم براى به حق و
حقيقت و نيل به مقام هدايت و ديگر امور انسانى مصروف گردد. اگر انسانى
هدف حيوانى خود را با اندازه گيرى ارضا نمود و اهداف انسانى را هم طبق
اوامر الهى اجرا كرد، اين شخص به مقام انسانيت يعنى به مقام هدف خلقت
رسيده ، ولى اگر از مرز حيوانيت قدمى فراتر ننهاده و تمام توجه او در
زندگى به شهوات بهيمى بود و هدف الهى را از خلقت انسان در خود ناديده
گرفت ، قدم به قدم به سوى سقوط و تباهى پيش مى رود و راه شقاوت و
بدبختى را مى پيمايد و سرانجام از دار دنيا مى رود و به عذاب ابدى و
كيفر سرمدى دچار خواهد شد.
8- وَ أَغْنِنِى وَ أَوْسِعْ عَلَيَّ فِي
رِزْقِكَ، وَ لَا تَفْتِنِّي بِالنَّظَرِ
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
بارالها آنقدر مرا غنى بنما و از مال دنيا برخوردارم ساز كه به مردم
نياز نداشته باشم ، و روزيت را بر من وسعت بخش تا خانواده ام در گشايش
باشند و مرا با نگاه و التفات به اموال ثروتمندان آزمايش منما.
اين چند جمله ، به خواست خدا موضوع سخنرانى امروز است و چون در اين
عبارت كلمه
((غنا
)) و
همچنين كلمه
((وسعت رزق
))
آمده و قهرا بحث غنا و فقر در ميان مى آيد لازم است راجع به رواياتى كه
درباره خوبى فقر يا بدى آن آمده و همچنين در خوبى غنا يا بدى آن روايت
شده بحث شود تا شنوندگان محترم متوجه گردند كه آن فقرى كه در اسلام
ممدوح و پسنديده است كدام است و آنكه مذموم و ناپسند است كدام . و
همچنين معلوم شود كه غناى ممدوح و پسنديده كدام است و غنا و ثروت مذموم
كدام . در اين باره با استفاده از روايات و اخبار، به خواست خداوند،
مطلب ، در مقدمه ، لازم است عرض شود كه فقر و غنا مقول به تشكيك و
داراى درجات و مراتب اند، و مدح و ذمى كه راجع به فقر و غنا شده ناظر
به درجات ممدوح و مذموم آن دو است و براى بيان اين مطلب معروض مى گردد
كه گاهى يك نفر، آنقدر فقير و تهيدست است كه به قدر حداقل مخارج روزش
را ندارد و گرسنه است ، اين يك فقير است در حد اعلاى فقر. يك نفر ديگر
فقيرى است كه به قدر نان خالى غذا دارد، اما از ساير نعمتهايى كه در يك
وعده غذا سزاوار است كه مورد استفاده باشد محروم و فاقد آنهاست . اين
هم يك درجه از فقر. يك درجه ديگر فقر اين است كه به قدر كفاف و با يك
وسعت متناسب در زندگى دارد لكن از مال بسيار محروم است . اين هم يك
درجه ديگر فقر است . در غنا هم عينا همين طور است : گاهى يك نفر غنى
است ، يعنى در حدى كه به مردم نياز ندارد و دست تمنايى به سوى كسى دراز
نمى كند و زندگيش بالنسبه با وسعت مى گذرد، اين يك قسم غناست . قسمتى
ديگر از غنا اين است كه ذخيره غذاى سالانه خود را در منزل دارد و از
نظر زندگى خود و عائله اش مطمين است ، اينهم قسمتى ديگر از غنا. اما
غناى سوم براى كسى است كه سرمايه دار است و اموال بسيار گرد آورده و با
حرص و ولع ، على الدوام ، در پى جمع مال و اندوختن ثروت مى رود و تمام
عمرش در اين راه مصروف مى گردد، اين هم قسم سوم در امر ثروت . هر كدام
از اين اقسام فقر و غنا از نظر اخبار داراى معيارهايى است كه اگر افراد
به آنها توجه كنند مدح و ذم فقر و غنا را به خوبى درك مى نمايند.
اولين موضوعى كه در بحث فقر و غنا بايد از نظر دينى مورد توجه قرار
گيرد اين است كه اسلام دين كار و فعاليت و آيين سعى و عمل است . تمام
مردم براى تاءمين زندگى با عزت و شرافتمندانه بايد از پى كار و كوشش
بروند و در جامعه وجودى موثر باشند، و اگر كسانى از كار شانه خالى كنند
و براى تاءمين مايحتاج زندگى خود دنبال كار نروند در اسلام ، مورد
بدبينى و انزجارند.
عن ابيجعفر عليه السلام قال : قال موسى يارب !
اى عبادك ابعض اليك ؟ قال : جيفه بالليل و بطال بالنهار(161)
امام باقر (ع) فرمود كه حضرت موسى بن عمران به پيشگاه خدا عرض كرد،
بارالها! كداميك از بندگانت نزد تو بيشتر مورد بغض و بدبينى هستند؟
فرمود: آن كسى كه در شب مانند مردارى در رختخواب افتاده و در روز، عمرش
در جامعه به بطالت مى گذرد و كار نمى كند و مى خواهد از دسترنج مردم
ارتزاق نمايد.
اولياى گرامى اسلام آنقدر به كار كردن مسلمانان مصر بودند و مى خواستند
زندگانى آنان با عزت بگذرد كه اگر در مواقعى افرادى نقص عضوى مى داشتند
باز هم به آنان تاكيد مى كردند كه از عضو سالم خود استفاده كنند و به
كار اشتغال يابند. در اين باره حديثى از امام صادق (ع) است :
اءن رجلا اتاه فقال : انى لااحسن ان اعمل عملا
يبدى ولا احسن ان اتجر و انا محارف محتاج ، فقال : اعمل و احمل على
راسك واستغن عن الناس
(162)
مردى به حضور امام صادق (ع) آمد و گفت : يا بن رسول الله ! من انسانى
هستم كه نمى توانم با دستم كار كنم - گويى دستش عيبى داشته كه فاقد
قدرت كار بوده - و سرمايه اى هم ندارم كه تجارت كنم و نيازمند و محتاجم
. حضرت ديد كه سروگردن او سالم است . فرمود عمل كن ، كار كن و كالا را
با سر خود حمل نما و از مردم بى نياز باش .
قال على عليه السلام : ان يكن الشغل مجهده
فاتصال الفراغ مفسده
(163)
على (ع) فرموده : اگر تن دادن به شغل مايه زحمت و تعب است بيكارى دائم
نيز باعث نادرستى و فساد است .
عن النبى ثاى اله عليه و آله و سلم قال : ملعون
من القى كله على الناس
(164)
رسول اكرم فرموده است : رانده و مطرود درگاه بارى تعالى است آن كسى كه
بار زندگى خود را بر دوش دگران بيفكند و بخواهد از دسترنج مردم
ارتزاق نمايد.
به موجب روايات بسيارى كه رسيده است ، ائمه معصومين عليهم السلام خود
كار مى كردند و در اراضى زراعى سعى و كوشش مى نمودند تا نانى از راه
كشاورزى به دست آورند. علاوه بر اينكه خودشان به كار اهميت مى دادند،
كارگران زحمتكش را نيز احترام بسيار مى نمودند و آنان را مورد تقدير و
تشويق قرار مى دادند.
روى انس بن مالك ان رسول الله صلى الله عليه و
آله لما اقبل من غروه تبوك استقبله سعد الانصارى فصافحه النبى (ص ) ثم
قال له : ما هذا الذى اكنب يديك . قال : يا رسول الله ! اضرب بالمرو
المسحاه فانفقه على عيالى . فقبل يده رسول الله (ص ) و قال هذه يد لا
تمسها النار(165)
انس بن مالك مى گويد: موقعى كه رسول اكرم از جنگ تبوك مراجعت مى كرد،
سعد انصارى به استقبال آمد. حضرت با او مصافحه كرد و دست سعد را زبر و
خشن ديد. فرمود چه صدمه و آسيبى به دستت رسيده است . عرض كرد: يا رسول
الله من با وسايل كشاورزى كار مى كنم و درآمدم را خرج معاش خانواده ام
مى نمايم .
رسول اكرم دست او را بوسيد و فرمود: اين دستى است كه آتش با آن تماس
پيدا نمى كند.
اگر كسى آماده كار كردن هست ، لكن به علت فرسودگى و ضعف شديد يا بيمارى
، قدرت كار ندارد و حداقل امرار معاش و سد جوع در دسترس نيست ، او فقير
و گرسنه است و اين فقر بى اندازه مذموم است زيرا چنين فقرى ممكن است
آدمى را به گناه و ناپاكى ، به دزدى و تجاوز به اموال مردم ، يا به
كفرگويى و اسائه به مقام مقدس بارى تعالى وادار نمايد. اين فقر در نظر
اسلام بسيار مذموم است و در اين باره روايات بسيارى رسيده ، از آن جمله
است :
الفقر سواد الوجه فى الدارين
(166)
اينچنين فقر، روسياهى در دنيا و آخرت است .
كاد الفقر ان يكون كفرا(167)
اين قبيل فقرها ممكن است به كفر و بى دينى منجر گردد.
عن على عليه السلام قال : الفقر يخرس الفطن عن
حجته ، والمقل غريب فى بلديه
(168)
على (ع) فرموده است : انسانى كه فقير است در مقام استدلال ، زبانش بند
مى آيد، و افراد كم بضاعت در بلد خود همانند غربيان زندگى مى كنند.
اين فقر است كه نبى اكرم درباره آن فرموده است :
اللهم انى اعوذبك من الكفر والفقر. فقال رجل :
ايعدلان ؟ قال : نعم
(169)
رسول اكرم فرمود: بارالها! من از كفر و از فقر به تو پناه مى برم .
مردى كه اين جمله را از حضرت شنيد عرض كرد: يا رسول الله ! آيا كفر و
فقر، معادل يكديگرند؟ حضرت در پاسخ فرمود: بلى .
خلاصه اينكه فقرى كه آدمى فاقد حداقل زندگى باشد و نتواند سد جوع نمايد
بسيار مذموم است و آدمى را در خطر گناهان دنيوى و اخروى مى اندازد و
روايات در اين باره بسيار آمده كه بعضى از آنها مذكور افتاد.
فقر ممدوح كه در روايات آمده آن فقرى است كه انسان به قدر كفاف و آن
مقدارى كه براى خود و خانواده اش لازم است و كفايت مى كند واجد باشد و
اين زندگى كه هم آبرو محفوظ است و هم اسير ثروتمندى و سرمايه دارى نيست
آنقدر محبوب رسول اكرم بود كه دعا مى كرد و مى گفت :
اللهم اجعل قوت آل محمد كفافا(170)
پيغمبر مى فرمود: خوشا به حال آن كسانى كه اسلام آورده و معاش او به
قدر كفاف باشد، يعنى درآمدش براى زندگيش وافى و كافى باشد.
رسول اكرم با جمعى در بيابان به كسى كه شترانى را به چرا برده بود و
تحت مراقبت داشت گذر كردند؟ حضرت از او درخواست نمود كه مقدارى شير
بدهد كه آنان بنوشند. جواب داد: شيرى كه در پستان شتران است براى صبح
است و آنچه دوشيده ايم و در ظرف است براى شب ، و خلاصه ، به حضرت جواب
مثبت نداد. پيغمبر اكرم درباره او دعا كرد، گفت :
اللهم اكثر ماله و ولده
(171)
بارالها! مال و فرزندان او را بسيار گردان .
بعد از آنجا گذشتند و به كسى رسيدند كه به چراندن گوسفندان اشتغال داشت
. براى گرفتن شير، نزد او فرستاده . آن مرد رفت و آنچه در پستانهاى
گوسفندان بود دوشيد و آنچه را هم كه در دست داشت نيز آورد و به حضرت
تقديم نمود و بعد هم گوسفندى آورد و گفت : اينها چيزى بود كه در نزد من
بود و اگر ميل دارى باز زيادتر كنم .
قال رسول الله : اللهم ارزقه الكفاف
پيغمبر درباره او دعا كرد و گفت : بار الها! به او به قدر كفاف عنايت
بفرما.