عشق و رستگارى
شرح دعاى ابوحمزه ثمالى

احمد زمرديان شيرازى

- ۴۰ -


در معنى ((الحفى )) و شرح فقه اول

دو موضوع در اين فقرات قابل بحث است ، يكى در جمله اول كه عرض ‍ مى كند: انت الذى لا يحفيك سائل و ديگرى در جمله آخر انت كما تقول .

و در شرح فقره اول بايد گفت كه در آن جمله چند معنا اعتبار دارد كه قبلا بايد دانست ، براى كلمه يحفيك چه معانى ذكر شده است ، آن چه را كه در معانى لغت الحفى آورده اند عبارت از اين معانى است ، كسى كه از چيزى كاملا با خبر باشد، بسيار نوازش كننده ، بستوه آورنده در اصرار، كسى كه در پرسش از حال كسى اصرار كند، الحاح كننده در سوال ، در خواست كردن چيزى به اصرار و پافشارى .

و اما در صحيفه ثانيه مذكور است كه ((احفى )) در سوال كنايه است از سرعت بخشش از شدت كرم كه احتياج پيدا نمى كند سوال كننده را به اصرار بلكه عطا مى كند مسوول در اولين وهله و لزومى براى الحاح نيست و اين معنى در شرع و شرايط دعا منافات ندارد كه امر به الحال شده است چون روايات بسيارى در اين باب وارد است كه در اين جا گنجايش ذكر آنها نيست و خلاصه آن چه را كه مى توان به اعتبار مختلف در اين فقره معنى كرد احتمالا بر اين چند وجه است و اگر نظر مبارك امام عليه السلام غير از اين باشد از آن بزرگوار معذرت مى طلبيم .

يكى آن كه در عين ترجمه ذكر شد و ديگر شايد منظور چنين باشد كه سائل در درگاه الهى احتياج به اصرار ندارد و خداى تعالى خود بر او عطا فرمايد؛ همچنانكه در فقره انت الذى تفيض سيبك على من لا يسئلك بيانى گذشت ولى البته اصرار و الحاح در دعا يكى از شرايط استجابت است و خداى تعالى دوست دارد كسى را كه در سوال حقه پافشارى و اصرار كند.

و معناى سوم ، اشاره بر اين است كه تكرار عطا از جانب الهى از بين نمى برد و كم نگرداند آن چه را كه نزد او سبحانه است .

و تعبير ديگر اينست كه اين جمله اشاره به يكى از نامهاى الهى است كه در فقره 99 از جوشن كبير مذكور شده : يا من لا يبرمه الحاح الملحين ، يعنى اى آن كه به ستوه نمى آورد او را اصرار الحاح كنندگان يا بر اين معنى كه اى كسى كه به تنگ نمى آورد او را اصرار مبرمان و در صحيفه علويه دعايى در تعقيب هر فريضه آورده كه عين اين جمله را مى فرمايد.

در هر حال معناى جمله اول از اين چند وجه مذكور بيرون نخواهد بود و در كتاب الجوهرة العزيزه عالم جليل و فاضل نبيل سيد ابوالفضل حسينى در شرح جمله لا ينقصك نائل آورده : كه مقصود از اين جمله ((يعنى بخشش و عطا نقص بر تو وارد نمى سازد)) معلوم است زيرا كه قدرت خداى تعالى محدود نبوده و لطف و كرم او انتها ندارد و در قرآن مجيد در سوره الحجر آيه 21 مى فرمايد: و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم يعنى هيچ چيز در عالم نيست مگر اين كه منبع و خزينه او در نزد ما است و آن را نازل نمى كنيم مگر به اندازه معلوم و معين ، ((هنگامى كه مصلحت ايجاد كند)).

نكته اى بسيار مهم در شرح جمله دوم

و اما در شرح موضوع دوم كه امام عليه السلام عرض مى كند: انت كما تقول و فوق ما نقول ، نكته بسيار مهمى به كار رفته كه با دقت خواهيم دريافت كه قرآنى در اين جمله كوتاه گنجانيده شده است يعنى چنين اشاره مى فرمايد كه اى خدا: آن چه كه از اول اين دعا درباره تو گفتيم ، آن چه كه اوصاف تو را ستوديم ، آن چه كه تو را ستايش كرديم ، آن چه كه تو را به بزرگى ياد كرديم ، آن چه را كه گفتيم و آن چه را كه مى گوييم گفته هاى تو خود بالاتر از آنهاست ، يعنى تو خود مافوق گفته هاى مايى ؛ تو را جز تو كسى توصيف نتواند كرد؛ تو آن طور هستى كه خود گفته اى و بالاتر هستى از آن چه كه ما بگوييم ، بالاتر و برترى از وصف گفتار و انديشه ما.

اى دوستان خدا: بخدا قسم امام عليه السلام خوب گفته است !! آخر ما درباره خدا چه بگوييم ؟ اگر خود براى ما چيزى نگفته بود چگونه او را توصيف مى كرديم !! اكنون هم كه از گفتارهاى خود او اوصافى ذكر مى كنيم تازه خود نمى دانيم و نمى فهميم كه چه مى گوييم ، آن چه را كه براى فهم ما لازم بوده است درباره خود ذكر فرموده ما چگونه مى توانيم معرف كسى باشيم كه او را به طور شايسته نمى شناسيم مگر نه مى گويند معرف بايد اعرف از معرف باشد؛ آخر وقتى كه او در معرفى خود مى فرمايد: س ‍ 57ى 3 هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم ؛ ما ديگر چه بگوييم !! مگر در همين يك عبارت مطلب تمام نيست ؟! حق اينست كه هر چه ما بگوييم ، اين كلام بالاتر از آنست ، اگر توجهى به آيات قرآنى حاصل شود كه چگونه خداى تعالى بر وجوه گوناگون خود را معرفى و اوصاف خود را ذكر فرموده آن وقت اهميت بيان امام عليه السلام كاملا روشن مى گردد، كه عرض مى كند: انت كمال تقول و فوق ما نقول .

گفتار خداى تعالى مافوق همه گفتارهاست

نگارنده را حيف آمد كه اين بحث را ناقص گذارد از آن چه كه در اين باره به خاطر سپرده است .

و با وجود اين كه كثرت مطالب در اين موضوع صفحات بسيارى از كتاب را زير مى گيرد معذلك اختار را از دست نداده و همينقدر خوانندگان عزيز را به رؤ س مطالب در اين باره آشنا كرده و از تفسير خوددارى مى كند.

ببينيد آيا حقا كسى مى تواند درباره خداى تعالى در صفات و يا در معرفى او غير از آن چه خود او سبحانه بيان داشته بياورد؟ تمام انبيا و رؤ ساى اديان هم آنچه گفته اند از قول خود او بوده است ، ديدى كه امام عليه السلام هم هر چه در اين دعاى شريف بيان كرده باز ارتباط به كلام الهى داشته است ؟

مطلب اينجاست : همين كه اعتقاد حاصل شود كه خدايى هست و كتابى دارد ديگر تمام مسائل حل شده است ، چرا: چون آن خدا مى گويد: والله يقول الحق يعنى هر چه خدا بگويد حق و پابرجا و راست و ثابت است ، آن وقت آيا حقا ديگر خداى تعالى درباره خود مطلبى را فرو گذار كرده است كه مجهولى باقى بماند؛ اين كه امام عليه السلام عرض ‍ مى كند: اى خدا گفته تو مافوق همه گفته هاست توجه كنيد ببينيد چگونه موافقت اين بيان از گفتار حق تعالى ظاهر است در آياتى خود را چنين معرفى مى كند:

الله خالق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل ، الله يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ، الله لا اله الا هو رب العرش العظيم ، الله لا اله الا هو الحى القيوم ، الله نور السموات و الارض ....

و در آياتى ديگر با تعبيراتى ديگر مى فرمايد:

و كان الله على كل شى ء مقتدرا، و كان الله عزيزا حكيما و كان الله سميعا عليما.

و نيز با بيان ديگر مى فرمايد:

هو الله الخالق البارى ء المصور، هو الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الله الواحد القهار، و همچنين بر وجه ديگر:

ان الله لا يخفى عليه شى ء فى الارض و لا فى السماء ان الله لا يظلم مثقال ذرة ، ان الله غفور رحيم ، ان الله عليم حليم ، ان الله قد احاط بكل شى ء علما، ان الله بالغ امره و خلاصه با اين جملات كوتاه مى فرمايد:

و الله ذوالفضل العظيم ، و الله يحيى و يميت ، و الله عليم حليم ، و الله غفور رحيم و اينها نمونه اى از صدها عبارات قرآنيست كه خداى تعالى از جهت شناسايى خود براى مردم جهان بيان داشته ، و انصاف اينست كه هر كس هر چه ديگر بگويد نتواند حق معنا را ادا كند و گفته هاى او سبحانه و تعالى مافوق و برتر از تمام گفته ها باشد.

پس ؛ از گفتار امام عليه السلام چنين نمودار است كه آن چه را از اول اين دعاى شريف در مدح و ثناى الهى بيان داشته و او را ستايش كرده است و آن چه را كه در مقام تعريف و توصيف در آورده ؛ هنوز حق مطلب را ادا نكرده و اقرار به عجز نموده است از آن جهت كه معانى گفته هاى حق تعالى خود بالاتر و مافوق گفته هاى او عليه السلام است كما انت تقول و فوق ما نقول .

در بيان فقرات مورد شرح

اى تو صاحب نعمت و بخشنده اى   سائلين را از درت كى رانده اى
نه ز سائل رنجش آرى نه ملال   گر كند بر تو سماجت در سوال
نه تو را مخزن شود كم از نعيم   گر كنى خلق جهان در آن سهيم
گر ببخشى خلق خود يك يك بهشت   كم نسازد قصر رحمت نيمه خشت
گر به رحمت جمله را سازى قرين   نقصى از وسعت نيايد در زمين
گر دهى هر يك يكى ملك جهان   كم نيايد كوكبى در آسمان
من دهان بندم ز اوصاف و كمال   چون تو خود بهتر بگويى در مقال
من نگويم كه تو چونى در صفات   خود بگفتى آن چه را لايق به ذات
من نگويم در كرم باشى چنان   خود بگفتى اكرمم از اكرمان
آن چه من گويم تو بهتر گفته اى   گوهر خود را نكوتر سفته اى
گفته ات بالاتر از گفتار ماست   چونكه هر جا كلمه اى گويى بجاست
گر كنم من وصف اوصافت چنان   گو مرا اى خاك عالم بر دهان
من ندانم كه شناساى تو كيست   چون معرف اعرف از معروف نيست

اللهم انى اسئلك صبرا جميلا و فرجا قريبا و قولا صادقا و اجرا عظيما.

خدايا، همانا از تو درخواست مى كنم صبر و شكيبايى نيكو، و گشايشى نزديك ، و گفتارى راست و پاداشى بزرگ ؛ يعنى خدايا صبر و تحمل و بردبارى بر من عطا فرما و در روزيم گشايشى نزديك قرار ده و راستى گفتار را پيشه ام ساز و اجرى عظيم بر آنها مترتب فرما.

اصل تقاضا و در خواست پس از طلب عفو و رحمت

تا اين قسمت از دعاى شريف امام عليه السلام حمد و سپاس و ثناى خداى تعالى را به جاى آورده و با تعبيرات مختلف عذرخواهى كرده و طلب عفو و رحمت و آمرزش نموده است ، و آن چه را كه لازمه داعى و شرايط استجابت دعا بوده به كار برده و مقدمه دعا كردن و طلب حاجات را فراهم كرده است .

و از اين جا در مقام تعليم ، شروع مى كند به ايراد يك سلسله از خواسته هايى كه متضمن خير دنيا و آخرت است ، و گمان نمى رود در اين خواسته ها چيزى فروگذار شده باشد؛ و مهم اينست كه اولين خواسته خود را در اين سلسله از فقرات دعا، صبر جميل ((و يا شكيبايى نيكو)) قرار داده و از اين تقاضا معلوم مى شود كه مقام صبر اهميت بسزايى داشته همچنان كه خداى تعالى در اين مورد در قرآن مجيد آيات بسيارى آورده و فضيلت صبر و صابرين را بر وجوه مختلف بيان داشته است و اكنون بايد دانست كه معنى صبر چيست ؟

صبر چيست ؟ و صابر كيست ؟

چنين گفته اند: كه صبر حبس نفس است بر مكروه ؛ كه اين خود يكى از فضائل حسنه و از اخلاق پسنديده است و اگر از نظر لغت بخواهيم صبر را معنى كنيم ؛ صبر عبارت است : از حلم و بردبارى و شكيبايى و صابر كسى است كه شكيبا باشد در راه خدا و از براى خدا و در برابر حوادث و بليات و مشقات اظهار عجز و شكوه ننمايد و اين معنى در خلال آيات مربوطه به تفصيل بيايد.

صبر در هر مورد به طريق خاصى نتيجه بخش است و در تمام موارد مجاهده و مبارزه آن با نفس ضروريست مگر مواردى كه شرع استثنا كرده است و مى توان گفت كه چون اصل و ريشه هر عبادت و طاعتى پيوند و تواءم با صبر است پس زمانى پاداش نيكو بر عبادت مترتب است كه مراتب شكيبايى در هر يك به طور شايسته اى رعايت گردد.

اگر به تمام عبادت ها نظر توجهى افكنده شود شك و ترديدى باقى نمى ماند از اين كه صبر و شكيبابب به جا لازمه هر يك بوده و به قول عوام ((خمير بى مايه فطير است .))

از همان دستور اوليه در احكام توجه كنيد: اگر طهارت است كه چقدر رعايت و حوصله لازم است تا كسى بتواند خود را هميشه طاهر نگاه داشته و اصول تقوى را حفظ كرده و پايه طاعات ديگر را محكم نمايد.

اگر فرائض يوميه است كه اداء آن مستلزم صبر و شكيباييست و شكى نيست كه هر چه در آن دقت و تاءمل بيشتر به كار رود نتيجه مطلوب بهتر حاصل مى گردد.

اگر روزه است كه حلم و بردبارى و شكيبايى و تحمل از هر جهت لازمه آن است ، و اصلا خداى تعالى در چند مورد در قرآن مجيد آن را تعبير به صبر فرموده ؛ همچنان كه مى فرمايد: س 2ى 153 يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين كه گفته اند مراد از صبر در اين جا صوم است و صائم بايد شكيبا باشد از تحمل و رنج گرسنگى و تشنگى و غيره .

و هكذا؛ اگر اجمالا به تمام طاعات نظر افكنده شود از حج و جهاد و امر و نهى چه از فرائض و چه از مستحبات رعايت صبر و شكيبايى در آنها كاملا نمودار است .

و از همين نظر است كه خداى تعالى مى فرمايد: ان الله مع الصابرين و بالاتر از اين : ان الله يحب الصابرين خدا با صابرين است و دوست مى دارد آنهايى را كه بردبار و شكيبا هستند و حقا؛ سر اين محبت از طرف خداى تعالى بسيار روشن است ، چون اساس و پايه آزمايش حق تعالى بر بندگان بر اين امر دشوار استوار شده و آن را هم براى بندگان حربه ملايمى قرار داده كه به وسيله آن ((صبر)) مبارزه و مجاهده با نفس خويش نمايند.

آيا مى دانيد كه چقدر آدمى در محاصره نيروى شهوانى قرار دارد؟ و چاره اى جز حلم و صبر و شكيبايى در برابر آن نيست ، آيا مى دانيد دوران كوتاه زندگى جز مشقت و سختى و درد و رنج و ناراحتى چيز ديگرى ندارد؟ و علاجى جز بردبارى و صبر بر آنها نيست ، پس صبر را فضيلتى بسيار و جا دارد كه خداى تعالى صابرين را دوست دارد.

و از اين جهت است كه صبر در نزد علماى اسلام و عرفا مقام و منزلت خاصى داشته و در مراتب و فضائل آن بيانات بسيارى آورده اند و چون در اين جا اين موضوع از نظر قرآن مجيد بحد توانايى مورد بحث قرار مى گيرد لذا مجالى ديگر براى بسط اين كلام از نظر عرفا نيست ؛ همينقدر متذكر مى شويم كه مراتب قرب هر كس نسبت به مقام صبر و شكيبايى او مى باشد؛ شايد داستان اولياء خدا را شنيده باشيد كه چگونه ايشان در تمام مصائب و بليات شكيبا و صبور بودند، و بياييد مطالبى از نظر قرآن كه چگونه خداى تعالى پاداشى عظيم و اجرى بى حساب براى آنها مقرر فرموده و جايگاه ايشان در روز بازپسين به اعلى عليين قرار داده است .

عموم اهل ايمان بايد از فضيلت صبر برخوردار باشند

خداى تعالى در آيه اى خطاب به اهل ايمان كرده و آنها را امر به شكيبايى مى دهد؛ س 3ى 200 يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا... اى گروه مؤ منان بردبار باشيد و شكيبايى ورزيد بر مشاق طاعات و بر آن چه به شما رسد از شدائد و بليات به جهت ثبات و دوام شما بر ايمان و عبادات ((يا صبر كنيد بر اداء فرائض و يا بر امتثال جميع احكام شرعيه )) و آماده باشيد براى مبارزه با دشمنان خدا در جهاد.

در ذيل اين آيه شريفه در تفسير منهج آورده : كه محققان گفته اند، كه صبر كنيد بر مجاهده نفوس به نهى از هوى و امر به طاعت مولى و مصابره فرماييد و مراقبت قلوب مع الله به تسليم بر بلا و رضا به جريان قضا، و اقدام نماييد بر مرابطه ارواح به وصول حق و انقطاع از ما سوى .

اين نكته را بايد دوجه داشت كه حقيقت ((امر صبر بر مكلفان )) امر به طاعتى بزرگ است و خداى تعالى در بعضى اوامر لطايفى به كار برده كه معلوم مى دارد حقايقى بزرگ را پى ريزى كرده است .

در اين جا مطلبى به خاطر نگارنده رسيد كه نمى داند اهل فضل تا چه حد ارتباط آن را بر بيان مورد بحث تاييد مى كنند اگر خوب توجه حاصل شود تا بدانيم ريشه بى تابى و پايه بى صبرى آدمى از كجا شروع مى شود؛ و اگر مواردى را كه شكيبايى و بردبارى در آن ضرورت دارد تشخيص دهيم خواهيم دريافت كه مشكلترين عبادت و اطاعت همانا تحمل و بردبارى و صبر و شكيبايى است .

خوب توجه كنيد در اولين مرحله كه آدمى به حد رشد و بلوغ مى رسد و مكلف و مختار مى شود اگر بخواهد خود را براى خداشناسى و دين دارى آماده كند و يا در واقع پا به مرحله ايمان بگذارد تازه در اين موقعيت مواجه به قواى سرسخت و عظيم تمايلات و غرائز فطرى مى گردد كه اين قوا عينا عامل بزرگى براى بازداشت و ورود او به اين مرحله است و از همان اول بايد با حربه صبر و شكيبايى با اين قوا مبارزه كرده و بدنى وسيله خود را فاتح سازد؛ نه اين كه خواننده عزيز فكر كند كه : پس چرا اين قوا به آدمى داده شده كه جلوگيرى از آن اينقدر مشكل است ؛ اين خود بحثى جداگانه دارد: كه اشرفيت آدمى از مخلوقات در مبارزه با همين قواى متضاده است .

حال ببينيد جوانى كه تازه از دوران كودكى به صحنه رشد و بلوغ پا گذاشته و عوالم كودكانه را از خود دور كرده و عالى ترين افكار خود را به كار انداخته و مى خواهد بداند براى چه به اين جهان آمده است در اولين مرحله از نظر آزمايش به چه بلايى مواجه است و چگونه بايد از همان سرزمين اول از طريق صبر و شكيبايى مشغول مبارزه با هواى نفسانى باشد؛ تا بتواند منظور خود را دريابد؛ چون اين غريزه مانع است و نمى گذارد كه آدمى آنى به خود آيد و خداى خود را بشناسد و خود را پاى بنده به اصول و عقايدى نمايد، و اگر كسى از همان اولين مرحله از عهده اين آزمايش برآمد به مقام و مرتبه اى خواهد رسيد كه خداى تعالى در انتظار او گذاشته است ((و شرح آن در پاداش و جزاى صابرين بيايد.))

اى جوانان و اى دانشجويان و اى كسانى كه تازه مكلف شده ايد توجه نماييد

نه اين كه تصور رود كه خداى تعالى واقف به حال بندگان نيست بلكه او دانا به كوچكترين تحريكاتيست كه از طرف هواى نفسانى بر آدمى مسلط است و همانطور كه اشاره شد در مبارزه با اين قواى نفسانى امر به شكيبايى فرموده است و براى علاج و رهايى از آن ، و يا براى سكون و آرامش و خاموشى اين شعله سوزان و يا براى نتيجه نهايى از آن ، امر به نكاح فرموده و آن را مستلزم شكيبايى كرده است و لكن متاسفانه و يا بنا بر مقدرات صد در صد از جوانهاى امروز به جهات مختلف تا دورانى موفق به اين امر نشده و مرتب تحريكات نفسانى آنها را از راه و روش دين و خداشناسى باز مى دارد، و تا دورانى كه اين موفقيت براى آنها حاصل نشود هميشه در جدال با قواى نفسانى بوده اگر صابر شدند و تحمل كردند كه گوى سبقت را ربوده اند و اگر نه ، سررشته امور ديندارى از دست آنها خارج شده و از راه مستقيم بيرون مى روند.

شايد آنها كه دوران جوانى خود را طى كرده باشند اين بحث بر آنها روشن باشد، ولى منظور نويسنده در اين جا باز همان شرح مقام صبر است و مى خواهد بگويد تمام جوان هايى كه مى خواهند به آئين اسلام تربيت شوند و آنهايى كه دچار بلاى شهوانى و هواى نفسانى هستند و هنوز به چاره آن نرسيده اند: كه اى جوانان عزيز خداى تعالى شما را در اين مبارزه بزرگ تسلى مى دهد و امر به شكيبايى مى فرمايد و شما بردبار باشيد تا خدا وسيله رفع ناراحتى شما را فراهم سازد.

و اين معنا را خداى تعالى در قرآن مجيد بر وجه بسيار لطيفى آورده : كه حاكى از آن است كه اى مردم در مجاهده با نفس و مبارزه با قواى شهوانى و صبر و شكيبايى را رعايت كنيد و تحمل ورزيد، قوله تعالى س 24 ى 33 و ليستعفف الذين لا يجدون نكاحا حتى يغنيهم الله من فضله ، يعنى كه بايد جد و جهد نمايند و عفت گزينند و مبارزه با هواى نفس خود نمايند، آن كسانى كه وسيله ازدواج آنها فراهم نشده تا آن كه خداى تعالى وسائل و اسباب آن را مهيا ساخته و ايشان را از فضل و كرم خود توانگر سازد.

حال معلوم شد كه در اين آيه شريفه خداى تعالى چگونه و با چه لطفى اهل ايمان را در مقابل اين قواى عظيم آزمايشى بر تحمل و بردبارى دعوت كرده است در حالى كه اين امر در رديف اولين دستورى قرار گرفته كه براى مكلفان صادر شده است .

خداى تعالى در چند مورد به رسول اكرم امر به صبر و شكيبايى فرموده است

در سوره المعارج آيه 5 مى فرمايد: فاصبر صبرا جميلا، پس ‍ شكيبا باش شكيبايى نيكو. و اين جمله ايست كه حضرت سجاد عليه السلام در همين فقرات مورد شرح اقتباس از آن فرموده و عرض ‍ مى كند: اللهم انى اسئلك صبرا جميلا، اشاره بر اين كه : خدايا مرا مشمول همان صبر جميل فرما كه بر حبيب خود توصيه فرمودى .

و در روايت اهل بيت عليهم السلام آمده كه صبر جميل آن است كه در حين نزول بليت به خلق شكوه نكنند.

و جاى ديگر بر سبيل لطف ، حبيب خود را بر اين وجه امر به صبر مى فرمايد: س 74ى 7 و لربك فاصبر يعنى از براى رضاى پروردگار خود يا به جهت موافقت امر او؛ پس شكيبايى كن ((يا بر اين معنى كه شكيبايى كن بر مشاق تكاليف ماءموره از تبليغ رسالت و تعليم شريعت و اداى فريضه و سنت .))

جاى ديگر در سوره يونس آيه 101 مى فرمايد: واتبع ما يوحى اليك واصبر حتى يحكم الله و هو خير الحاكمين پيروى كن اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم آن چيزى را كه وحى كرده مى شود به سوى تو به امتثال و تبليغ ؛ و صبر كن بر دعوت ؛ و ايذايى كه به تو رسد و شكيبايى ورز تا حكم كند خدا و او بهترين حكم كنندگان است .

و در جاى ديگر امر به صبر و اشاره به پاداش آن فرموده : س 11ى 115 واصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين صبر كن بر تبليغ دعوت كه متضمن اذيت است از كفار و يا بر امتثال اوامر و اجتناب از نواهى بدرستى كه خداى تعالى ضايع نمى گرداند پاداش نيكوكاران را ((و اين عبارت اشاره بر اينست كه شكيبايى از جمله حسنات است .))

و نيز در آيه ديگرى با اهميت خاصى مى فرمايد: س 46ى 34 فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل ... يعنى پس صبر كن اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بر جفاى كفار همچنان كه صبر كردند دارندگان عزم از پيمبران ... .

بعضى از ارباب تفاسير بر آنند كه الولواالعزم پنج پيغمبرند كه ناسخ شريعت غير خوداند و اين قول از امام محمدباقر و امام جعفر صادق صلوات الله عليهما منقولست كه ايشان عبارتند از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلوات الله عليهم اجمعين كه ايشان را سادة النبيين نيز مى گويند و موارد صبر هر يك را خداى تعالى بيان داشته و در تفسير منهج در ذيل اين آيت پس از شرحى آورده كه چون ((من )) در ((من الرسل )) از براى تبيين است پس مراد جميع پيغمبران باشند چه جميع ايشان عازم بودند بر اداى رسالت و تحمل اعباى ابلاغ و دعوت .

نگارنده گويد: با وجودى كه صبر و شكيبايى لازمه مقام نبوت است معذلك بعضى از پيغمبران را در اين فضيلت خصوصياتى است همچنان كه خداى تعالى در سوره انبيا آيه 85 مى فرمايد: و اسماعيل و ادريس ‍ و ذاالكفل كل من الصابرين شايد اشاره بر اين باشد كه اسماعيل بر اقامت به مكه كه وادى غير ذى ذرع بوده و همچنين هنگام ذبح صبر و شكيبايى بسيار نموده ، و ادريس در مدت متمادى بر اذيت و بلاى قوم تحمل نموده ، و ذاالكفل شكيبايى نموده نزد آن چه متكفل آن شده بوده و البته صراحت آيه شريفه ، و اصبر كما صبر اولوا العزم ، بيشتر است و اگر منظور از اولواالعزم همان اسامى مذكور باشد بسيار روشن است كه اين بزرگواران متحمل چه مشقاتى در امر رسالت خود شدند و اگر حقا به حالات پيمبران يك يك توجه حاصل شود خواهيم دريافت كه هر يك از فضيلت صبر به حد منصب نبوت خود بهره مند بودند؛ شايد داستان يعقوب را شنيده باشيد كه بر فقدان ولد تا چه حد صابر بود و همچنين فرزندش يوسف چگونه در بليه چاه و زندان و تعدى برادران در شكيبايى سلوك كرد؛ و نيز ايوب كه صبر او معروف ؛ و چگونه بيمارى خود را متحمل شد و هكذا پيمبران ديگر كه شرح صبر و تحمل هر يك به طول مى انجامد.