از مراحلى كه در پيش است بايد از خداى
تعالى تقاضاى رحمت كرد
امام عليه السلام در اين فقرات باز رشته كلام را به ماجراى قيامت كشانيده و
صحنه هاى ديگر از رستاخيز را مجسم مى نمايد و از خداى تعالى مى خواهد كه در چند
مورد بر او رحمت آورده و مورد بخشايش و لطف خود قرار دهد؛ يكى هنگامى كه حجت و
برهان بر او قطع مى شود، كه اشاره به موقفى از مواقف قيامت است كه فرمود: س 44ى 41
يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون 42 الا من رحم
الله انه هو العزيز الرحيم و بيان امام عليه السلام با توجه به اين آيه
شريفه شايد بر اين معنى باشد: كه خدايا رحم كن بر من در آن روزى كه دفع نكند هيچ
دوست و خويشاوندى از دوست و خويش خود هيچ چيزى را مگر كسى كه خداى بر او رحم كرده
باشد به عفو و كرم خود.
و ديگر عرض مى كند: رحم كن بر من هنگام سوال و جواب ؛ و اين موضوع از نظر قرآن مجيد
بحث مفصلى دارد و آيات بسيارى در اين خصوص وارد شده كه رموزى از حقايق قيامت را
آشكار مى دارد و از آن جا كه ارتباط بيان امام عليه السلام و اهميت آن بايد در اين
فقرات روشن شود به چند مورد آن اشاره خواهيم كرد.
سوال و محاكمه در رستاخيز
قبلا بايد دانست كه آيا در مراحل رستاخيز كسى مى تواند پيش خود سخن بگويد،
يا آن كه براى گفتار كسب اجازه لازم است ؟
قرآن مجيد مى گويد: س 11ى 105 يوم ياءت لا تكلم نفس الا
باذنه .... روزى بيايد كه سخن نمى گويد هيچكس مگر به اذن خدا. يعنى تا از
كسى سوال نشود؛ كسى را ياراى تكلم نيست و البته انتظامات آن عالم هم چنين ايجاب مى
كند كه بدون كسب اجازه نمى توان سر و صدايى راه انداخت .
اما در مواردى كه آدمى چگونه و از چه چيزهايى سوال كرده خواهد شد قرآن مجيد بيانات
گوناگونى آورده كه به طور كلى معلوم مى دارد كه در محاكمات رستاخيز از كليات و
جزئيات كردار آدمى از زندگانى دنيا سوال كرده خواهد شد.
هنگامى مى فرمايد: س 16ى 93 و لتسئلن عما كنتم تعلمون
يعنى هر آينه سوال كرده خواهيد شد ((در محشر))
از اعمالى كه در دنيا به جا آورديد.
و جاى ديگر مى فرمايد: س 29ى 13 و ليسئلن يوم القيامة عما
كانوا يفترون و اين در شاءن گروهى است كه خلق را اضلال مى كنند و به خدا و
رسول دروغ مى بندند كه آن گروه پرسيده خواهند شد از آن چه دروغ به هم مى بافند.
و نيز در جاى ديگر از نعمت هاى اعطايى سوال كرده مى شود بر اين وجه كه مى فرمايد: س
106ى 8 ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم ، يعنى هر آينه
پرسيده شود در آن روز ((روز رستاخيز در موقف حساب
)) از نعمت هايى كه به شما اعطا شده بوده است
((كه آيا شكر نعمت را به جاى آورديد؟ و آيا در چه موارد نعمت هاى الهى را به
كار برديد.))
اين نكته را بايد توجه داشت كه چون موضوع محاكمات و پرسش در رستاخيز اهميت بسزايى
دارد خداى تعالى آن را بر سبيل سوگند تاييد كرده ؛ و مى فرمايد: س 16ى 56
تالله لتسئلن عما كنتم تفترون يعنى به خدا قسم پرسيده
خواهيد شد ((در روز قيامت )) از آن
چيزى كه افترا مى زنيد ((البته اين آيه در شاءن گروهى از بت
پرستان است )).
و در جاى ديگر نيز بر وجه ديگرى سوگند ياد مى كنيد و مى فرمايد: س 15ى 92
فو ربك النسئلنهم اجمعين 93 عما كانوا يعملون .
يعنى پس به حق پروردگار تو كه هر آينه همه ايشان را سوال خواهيم كرد از آن چه مى
كردند. و از آيات شريفه چنين مستفاد مى شود كه اين سوال ها در موقف حساب و يا در
هنگام مرحله به مرحله شدن از موقفى به موقف ديگر به عمل خواهد آمد همچنان كه در
سوره الصافات آيه 24 فرمود:
وقفوهم انهم مسئولون يعنى باز داريد ايشان را
((بر موقف صراط)) به درستى كه بايد
پرسيده شوند از عقايد خود.
و موضوع قابل تذكر در اين بحث آنست كه : اين كه خداى تعالى در جايى مى فرمايد: س
55ى 39 فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان يعنى در
آن روز پرسش از گناه آدمى و پرى نشود، اين آيه شريفه منافى آيات مذكوره نباشد، از
آن جهت كه در بعضى از مواقف است كه لزومى براى سوال و اقرار گرفتن به زبان نيست و
اعضاء و جوارح آدمى به خودى خود شهادت كردار و رفتار او را خواهند داد قوله تعالى س
24ى 24 يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم ...
و يا آن كه آثار جرم و گناه از تيرگى سيما و كبودى چشم و علائم ايمان از نورانيت
صورت ها نمايان و هويدا خواهد بود و ديگر براى تشخيص و تميز لزومى براى سوال نباشد.
يك روايت جامع در باب سوال در رستاخيز
در بعضى از تفاسير مذكور است ؛ كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
مرويست : كه روز قيامت ((در موقفى ))
نگذارند هيچكس را كه قدم از قدم برندارد تا پنج چيز از او سوال كنند؛ از جوانى او
تا چگونه به پيرى رسانيده ؛ از زندگانى او تا در چه به اتمام رسانيده ؛ از مال او
تا از كجا كسب كرده و به چه صرف نموده ؛ و از علم او تا بر آن چه دانسته به آن عمل
كرده يا نه ؛ و از دوستى مقام ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام .
اين بود مختصرى از جريان وقايع رستاخيز كه حضرت سجاد عليه السلام در فقرات مورد شرح
صحنه هاى بازپرسى آن را مجسم ساخته و عرض مى كند: خدايا رحم كن بر من هنگامى كه
سوال كرده مى شوم و زبانم در جواب كند و عاجز است .
در مواردى كه بايد از خداى تعالى تقاضاى رحمت كرد
بار الها رحم كن بر من مدام |
|
گر چه باشد حجتت بر من تمام |
يك سفر در پيش دارم پر خطر |
|
كه مرا ناچار بايد زين سفر |
چند مورد رحمتت بر من رواست |
|
چون كه رحمت مرهمى بر دردهاست |
رحم كن بر من هنگام سوال |
|
كه بود آندم زبانم گنگ و لال |
رحم كن آن دم كه خوارم يا ذليل |
|
هم ندارم حجتى هم بى دليل |
رحم كن رحمى در آن روز خطاب |
|
كه فرو ماند لسانم از جواب |
من ندارم عذر ثابت بر گناه |
|
غير از اين گويم كه عمر شد تباه |
گر مرا از زندگى كرى سوال |
|
گويمت بگذشت عمرم بر ملال |
يا كه پرسى بر عطاى نعمتت |
|
گويمت بودم غريق رحمتت |
گر مرا از اين سخن پرسى نكوست |
|
كه چه كس بگزيده اى بر خويش دوست |
گويم آن كس كو مرا باشد نصير |
|
آن كه دل در دام عشقش شد اسير |
پس اميدم بر همين يك گفتگوست |
|
كه مرا شاهد در اين جا روبروست |
چون مرا شدت رسد در هر نياز |
|
چاره مى سازد به كارم چاره ساز |
هم ببخشد جهل من را در خطا |
|
هم كند بر فقر من خيرى عطا |
من نباشم جز ضعيفى ناتوان |
|
كه شكيبايى ندارم در امان |
پس مرا در سختيم رحمت رسان |
|
چون تويى يار و انيس بى كسان |
سيدى عليك معتمدى و عولى و رجايى و توكلى و برحمتك تعلقى و
بفنائك احط رحلى و بجودك اقصد(92)
طلبتى و بكرمك اى رب استفتح دعايى و لديك ارجوا(93)
فاقتى و بفناك اجبر عيلتى و تحت ظل عفوك قيامى و اى جودك و كرمك ارفع بصرى و الى
معروفك اديم نظرى .
اى آقاى من ؛ بر تو است اعتماد و اطمينان و اميد و توكل من ((تو
اى تكيه گاه و محل اعتماد و اتكال من )) و علاقه و دلبستگى
من به رحمت تو است ؛ يعنى تعلق خاطر و دست آويزم به رحمت واسعه تو است ؛ و بار سفر
خود را به درگاه تو فرود مى آورم ! و به جود و بخشش تو آهنگ به مطلوب خود مى كنم ،
يعنى انجام حوائجم را از آستان عنايت تو خواسته به سوى سخاوت تو اراده مقصد مى كنم
.
و اى پروردگار؛ باب دعاى خود را به كرم تو مى گشايم ، يعنى سرآغاز گفتار و راز و
نياز با تو از كرم تو دم مى زنم و بدين وسيله در حاجت و دعا را مى كوبم .
و از نزد تو اميد مى دارم كه تنگدستى و نياز خود را به توانگرى تو جبران كنم
((و رفع بيچارگى و نادارى خود نمايم ))
و بر بى نيازى تو نياز و پريشانى خاطر خود را برطرف نمايم .
و به ظل عنايت و عفو تو پناه مى برم ؛ يعنى ايستادگى و قيام من در سايه عفو و بخشش
تو است و به سوى بخشش و كرم تو ديدگان خود را باز كرده به جود و سخاوت تو مى نگرم .
و بر نيكى و احسان تو نظر خود را ادامه مى دهم ؛ يعنى بر اين معروفيت تو
((به فضل ، و احسان و كرمت )) نظر خود
را باز نمى گيرم ((چون شناختم تو را به وسعت رحمت
معرفتى بسعة رحمتك و از اين اعتقاد هيچگاه برنخواهم
گشت .))
وجه تكرار در جمله اول
اين كه جمله اول در فقرات مورد ترجمه در اين دعاى شريف تكرار شده ؛ سر تكرار
از نظر اهميت مقام اعتماد و توكل بر او سبحانه و تعالى عرضه كرده باشد، يعنى بعد از
آن كه عرض كرد: كه اى خدا اميد و اعتماد و توكل من بر تو است ، چنين اشاره مى كند
كه با همين حالت اعتماد و توكل هم علاقه و دلبستگى به رحمت تو دارم ، با همين حالت
؛ فرودگاه آمال خود را به درگاه تو قرار دادم ؛ با همين حالت به سوى تو قصد حاجت مى
كنم و با همين حالت اعتماد و توكل ، در زير سايه عفو و بخشش تو ايستادگى مى كنم و
همچنين با اعتماد به كرم تو باب دعا را به سوى تو مى گشايم و روى خود را به سوى
آسمان بلند كرده و چشم را به جانب جود و بخششت باز مينمايم و خلاصه با اين حالت نظر
خود را از لطف و احسان تو باز نمى گيرم .
و اسرارى كه در اين بيانات نهفته شده همانا اشاراتى است كه در مقام توحيد به كار
رفته ، يعنى امام عليه السلام در اين بيانات و در اين تعليمات عاليه رسانيده است كه
تنها مرجع اميد و محل اتكاء پيشگاه پروردگار عالمست .
يكى از آداب دعا روى را به جانب آسمان بلند كردن است
اغلب از عرفا برآنند كه در دعا كردن و راز و نياز با خداى تعالى توجه به دل
كافيست از آن جهت كه خداى تعالى در مسافتى نيست كه بخواند به او اشاره كرده تا او
را متوجه نمايند، و او سبحانه و تعالى از هر چيز به آدمى نزديكتر بوده و كريمه
و نحن اقرب اليه من حبل الوريد را شاهد گرفته اند؛ و
اين قول به جاى خود صحيح است ، اما موضوعى كه در فقرات مورد شرح قابل بحث است آن
است كه امام عليه السلام تعليماتى داده است كه در موقع مناجات با حضرت احديت بايد
روى و نظر خود را به طرف بالا بلند كرده و به سوى جود و بخشش خداى تعالى چشم را
گشاده گردانند و بلكه در اغلب تعليمات ديگر است كه هنگام دعا دستها را هم به سوى
آسمان بايد بلند گردانند و اين تعليمات نه از نظر آنست كه براى خداى تعالى مكانى
قائل شده و به طرف آن مكان توجه پيدا كنند بلكه امام عليه السلام صراحتا عرض مى كند
و الى جودك و كرمك ارفع بصرى يعنى به سوى جود و كرم
تو چشم خود را به بالا رفعت مى دهم و از آن طرف اگر به فقره قبل از اين جمله توجه
شود از بيان امام نمودار است كه خداى تعالى را ناظر و حاضر و نزديك دانسته و با
بيانى اشاره به نزديك عرض مى كند و بكرمك اى رب استفتح دعايى
و كلمه ((اى )) در عربيت اشاره به
نزديك است ، و از اين جهت است كه در موقع دعا كردن دست و روى را به جانب آسمان بلند
كردن از تعليمات عاليه ائمه اطهار عليهم السلام است كه داعى را متوجه به عفو و لطف
و كرم خداوندگارى مى نمايد.
در بيان عبارات مورد شرح
آن كه او بنيان اين عالم نهاد |
|
باشدم بر لطف و عفوش اعتماد |
با توكل سوى او دارم اميد |
|
چون كه بر من وعده ها داد و نويد |
هر كجا باشم بر او گيرم پناه |
|
چون ندارم غير او من تكيه گاه |
عهد خود هرگز نيارم در شكست |
|
چون به رحمت شد مرا آويز دست |
آورم بر درگهش بارم فرود |
|
چون نباشد غير او صاحب وجود |
قصد حاجت مى كنم سويش مدام |
|
چون رساند رحمتش بر خاص و عام |
خوانم اول در دعا نامش كريم |
|
چون كند شامل مرا لطف عميم |
بى نيازم گر چه باشم من فقير |
|
چون غنايش باشد از فقرم كبير |
پرده بردارم ز فقر خود به راز |
|
چون كه بخشد بر نيازم بى نياز |
خوش دلم گر باشدم چندين گناه |
|
چون كه گيرم سايه عفوش پناه |
اين كه رو بر آسمان بالا كنم |
|
رو به جود حضرت والا كنم |
اين كه دوزم چشم خود بر ساق عرش |
|
صحنه دل را كنم از عرش فرش |
يعنى اندر دل كنم غوغا چنان |
|
تا كه وصل آيد زمين بر آسمان |
پس كنم خود را به يار خود قرين |
|
تا كه دايم مرتبط باشم چنين |
فلا تحرقنى بالنار و انت موضعى املى و لا تسكنى الهاوية فانك
قرة عينى ، يا سيدى لا تكذب ظنى باحسانك و معروفك فانك ثقتى
(94) و لا تحرمنى ثوابك فانك العارف بفقرى .
پس مسوزان مرا به آتش ، و حال آن كه تو محل اميد و آرزوى من هستى .
و ساكن مگردان مرا در دوزخ ، پس بدرستى كه تويى روشنى چشم و سرور ديده من .
اى آقاى من ؛ دروغ مگردان گمان مرا به آن حسن ظن كه بر نيكويى و احسان تو دارم ،
چون به تحقيق تويى تكيه گاه و محل اعتماد و اميد من .
و محروم مگردان مرا از پاداش نيكويت ، چون تويى واقف و آگاه بر نياز و احتياج من
يعنى ((تو دانايى بر فقر و بى نوايى من چون خود فرمودى : س
35ى 15 يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله .... كه
اى مردم شما به خدا نيازمنديد)) پس محروم مكن مرا از ثوابت و
از لطف و عنايت خود بى نصيبم مگذار.
بيانى لطيف و دقيق
بعد از آن كه امام عليه السلام عرض كرد كه : پروردگارا! من با اعتماد و توكل
به عفو و رحمت و كرم تو دلبستگى دارم و تو را محسن و منعم و مكرم و مفضل شناختم ،
چنين اشاره مى فرمايد كه : پس با اين اعتقادات كه دارم مرا به آتش مسوزان ، چون تو
موضع امل و آرزوى من هستى ؛ يعنى سراسر وجود من محو در آمال و آرزوى لقاء تو است .
و اين معنى چنين مى رساند: كه آيا چگونه ممكن است اين اعضاء و جوارح من كه تواءم و
آميخته با اين حالات و با اين اميد و آرزوهاست در آتش گداخته شود؟!!
سپس موضوع را دقيق تر و لطيف تر دنبال كرده و با لسان ديگر عرض مى كند:
و لا تسكنى الهاوية فانك قرة عينى ، مرا در آتش جاى
مده ، براى اين كه تو نور ديده من هستى .
در اين عبارت بحثى بسيار جالب است كه نگارنده با ساده ترين وجهى اهميت آن را در دو
موضوع آشكار مى دارد، يكى از نظر ارتباط كلام به آيات الهى و ديگر از نظر اسرار و
رموزى كه در خود بيان نهفته شده و شايستگى گفتار مقام ولايت را در حالت مناجات با
حضرت احديت مى رساند.
و اما در موضوع اول بايد گفت : كه قرآن مجيد مى فرمايد: س 101ى 9
و اما من خفت موازينه فاما هاويه يعنى آن كس كه ميزان
اعمال او سبك باشد پس جايگاه و ماءوى او هاويه است ((كه آن
دركه ايست از دركات دوزخ و شايد ارتباط بيان امام عليه السلام به اين آيه شريفه بر
اين وجه باشد: كه اى خدا مرا با آن كس كه ميزان عمل او خفيف باشد محشور مگردان از
آن جهت كه تو نور و سرور ديده من هستى ، و كسى را كه نور تو قلب و ديدگانش را
فراگرفته باشد، چگونه شايسته است كه به دوزخ رهسپار گردد!!
و موضوع دوم رمزيست كه امام عليه السلام در اين فقره به كار برده كه علت تقاضاى خود
را با بيان بسيار شيوايى عرضه داشته و براى داخل نشدن در دوزخ به عذرى جالب متشبث
مى شود، يعنى بعد از آن كه گفت : اى خدا مرا در دوزخ ساكن مفرما با تاييد و تاكيد
عرض مى كند: چون تو البته و يا به تحقيق نور چشم من هستى ؛ و اگر در اين بيان دقتى
به عمل آيد شاهكارى كه در آن به كار رفته است خوب آشكار مى شود.
از آن جهت كه امام عليه السلام بهترين عضو خود را كه چشم است و عالى ترين حالت آن
را كه افشاندن نور است تعلق به خدا داده و يا به اعتبار ديگر در مقام تشبيه مظاهرى
از وجود عالم هستى را كه لطيف ترين حالت خلقت است در نورد ديده خود نمايان داشته
است .
و اين معنى به قدرى دقيق است كه براى نويسنده از جهاتى مقدور نيست كه آن را به قالب
الفاظ در آورد همينقدر آن چه را كه مى توان بدان اشاره نمود آن است كه چون خداى
تعالى نور آسمان ها و زمين است و به مصداق آيه شريفه س 24ى 34
الله نور السماوات و الارض .... الخ
(95 ) و همچنين به مقتضاى نامهاى شريف او سبحانه كه يكى از آنها
((يا نور النور است )) هر نورى تعلق
به او داشته و هر پرتوى از نور او ساطع است ، امام عليه السلام عرض مى كند كه اى
خدا تو نور چشم من هستى و تعلق اين نور به تو است و اين معنى چنين مى رساند: كه اى
خدا چگونه ممكن است من در آتش داخل شوم و حال آن كه چشم و نور چشم خود را همراه
داشته باشم ؛ و به اين طريق امام عليه السلام براى رهايى از دخول در آتش عذر موجه
خود را به كار برده است .
و نكته قابل توجه در اين بحث آن است كه هر كس شايستگى ندارد كه ادعا كند
((اى خدا تو نور چشم منى .))
از آن جهت كه خود امام عليه السلام در فقره اى از همين دعاى شريف كه شرح آن قبلا
گذشت عرض مى كند: و يا قرة عين من لا ذبك اى نور چشم
كسى كه پناه به تو آورده و شايد منظور از جمله ((من لا ذبك
)) اهل ايمان باشند چون خداى تعالى پناهگاه اهل ايمان است و
يا آنهايى باشند كه به نور الهى هدايت يافته اند كه فرمود: س 24ى 35
يهدى الله لنوره من يشاء رهبرى كند خداى تعالى به نور
خود هر كه را خواهد؛ پس آن كس را كه خداى تعالى به نور ايمان هدايت فرمود و آن كس
كه به نور او معرفت به نور او حاصل كرد مى تواند بگويد فانك
قرة عينى و الا چگونه ممكن است كه خداى تعالى نور ديدگان كسانى باشد كه خود
فرموده است س 24ى 40 و من لم يجعل الله له نورا فما له من
نور و آن كس كه ننهاده است خدا براى او نورى پس نباشد براى او نور.
اينست كه اهل ايمان مى توانند بگويند كه خدايا تويى نور چشم ما و از اين جهت ما را
در آتش داخل مفرما.
در بيان فقرات مورد شرح
چون شد اول عشق تو بر من نصيب |
|
پس بگويم ((ليس لى الا حبيب
)) |
چون به حبت شد مرا دل استوار |
|
پس مرا داخل مكن در سوز نار |
چون مرا پرورده كردى بر نعيم |
|
پس مران از نزد خود سوى جحيم |
چون همه اميد و آمالم به توست |
|
پس مكن تكذيبم از قول درست |
چون تويى نور دو چشم و ديده ام |
|
پس تو را آقاى خود بگزيده ام |
چون به نور تو به هر جا ره برم |
|
پس چسان با چشم خود دوزخ روم |
چون سپردم حب تو با قلب خويش |
|
پس نباشد دوزخم راهى به پيش |
چون به تو دارم اميد و اعتقاد |
|
پس مگردان مقصدم را از مراد |
چون كه دارم بر تو حسن ظن چنان |
|
پس ز دوزخ بايدم باشد امام |
چون مرا باشد به سويت احتياج |
|
پس تويى بر درد فقر من علاج |
چون تويى دانا مرا بر هر نياز |
|
پس مرا شايسته گفتن ، بر تو راز |
چون نبايد دم زنم از ماجرا |
|
پس ببندم لب بر اين چون و چرا |
الهى ان كان قد دنا اجلى و لم يقربنى منك عملى فقد جعلت
الاعتراف اليك بذنبى و سآئل عللى .
اى خداى من ، اگر نزديك شده باشد اجل من و نزديك نگردانيده باشد مرا كردار من به
تو، پس اقرار به گناه خود را وسيله تقرب به سوى تو قرار مى دهم .
يا بر اين معنى : كه اى خدا؛ اگر هنگام مرگ من رسيده باشد و عيوب و نواقصى كه ناشى
از گناه و عمل من است مرتفع نشده باشد، كه بتوان به تو نزديك باشم ، پس اعتراف به
گناه خود را وسيله تقرب و عذرخواهى به سوى تو قرار داده و آمرزش مى طلبم .
يكى از شرايط استجابت دعا اقرار به گناه است
در اين گفتار امام عليه السلام يكى ديگر از آداب دعا و شرايط استجابت آن را
بيان داشته و در مقام تعليم چنين اشاره مى فرمايد: كه اى خدا؛ اگر زندگانى من به
آخر رسيده و خروج من از اين عالم به سوى تو نزديك شده است و هنوز آن آراستگى براى
ورود به مرحله ديگر در من به وجود نيامده و آمادگى تقرب را به سوى تو ندارم ، و اگر
تا به حال اعمال صالح من جاى سيئات را نگرفته و آنها را محو ننموده است ؛ اگر تا
بحال موفقيتى در امر توبه نصيبم نگرديده و خلاصه اگر هنوز مراتب قرب برايم حاصل
نشده است پس به تحقيق اقرار به گناهان خود كرده و اين اعتراف را وسيله تقرب و سبب
عذرخواهى و واسطه آمرزش به سوى تو قرار مى دهم .
و از بيان امام عليه السلام معلوم مى شود كه اقرار به گناه و تواضع و فروتنى در
مقابل عظمت پروردگارى خود وسيله عفو و آمرزش است و اين سنتى است كه تمام انبيا و
اوليا با وجود مقام عصمتى كه داشتند در عين حال از نظر ياد دادن و يا از نظر ترك
مندوب در پيشگاه با عظمت الهى اظهار عجز و انكسار و فروتنى و اقرار به گناه مى
نمودند.
مگر نشنيدى كه على عليه السلام به كميل تعليم داد كه بگويد:
و قد اتيتك ياالهى بعد تقصيرى و اسرافى على نفسى معتذرا نادما منكسرا مستقيلا
مستغفرا منيبا مقرا مذعنا معترفا لا اجد مفرا مما كان منى ، يعنى به تحقيق
اى پروردگار آمدم به سوى تو بعد از اين همه تقصير و اسراف كه بر نفس خود كردم در
حالى كه معذرت مى خواهم و پشيمانم با دل شكسته در حالت عجز خواهان عفو و آمرزش بوده
و بازگشت به سوى تو مى نمايم و به گناهان خود اذعان و اقرار و اعتراف دارم و جز به
سوى تو پناهگاهى ندارم .
اقرار به گناه فقط در اين عالم مؤ ثر است
از بيانات امام عليه السلام و شواهدى كه از قرآن مجيد به دست مى آيد چنين
آشكار است ؛ كه اقرار به گناه فقط در اين دنيا ممكن است مؤ ثر و سبب آمرزش شود و در
جهان ديگر كوچكترين اثرى بر آن مترتب نيست و هيچگونه اقرار و اعتراف و عذر بر گناه
پذيرفته نخواهد شد.
قرآن مجيد در چند مورد اشاره به اين امر كرده است و بيان قول گروهى را كه در جهان
آخرت اقرار به گناه مى كنند و براى فرار از عذاب تلاش مى كنند فاش مى نمايد، در
يكجا مى فرمايد: س 40ى 11 فاعترفنا بذنوبنا فهل الى خروج من
سبيل يعنى پس اعتراف كرديم به گناهان خود، پس آيا براى بيرون آمدن از دوزخ
راهى است ؟
و در جاى ديگر در آيه 11 از سوره الملك بر وجه ديگر مى فرمايد:
فاعترفوا بذنوبهم فسحقا لاصحاب السعير پس در آن گير و
دار آخرت و مهلكه عذاب گروهى از كفار اقرار كنند به گناهان خود، پس دور گرداند خدا
رحمت خود را از ايشان كه اهل دوزخند، و آن اعتراف در آن وقت هيچگونه فايده به آنها
نرساند.
پس اقرار و اعتراف به گناه زمانى ثمربخش است كه تكليف ساقط نشده باشد يعنى در اين
دنيا تا نفس آخر باقى است مى توان از روى خلوص و عجز و ندامت اقرار به گناه نمود و
از خداى تعالى طلب آمرزش كرد تا همانطور كه خود دستور فرموده به اجابت مقرون گردد،
و الا در دار آخرت كه تكليف ساقط است هيچگونه عذر و اعترافى مفيد واقع نخواهد شد
همچنان كه فرمود س 40ى 52 يوم لا ينفع الظالمين معذرتهم .
اقرار به گناه از نظر روايات
از كتاب كافى - از على احمسى : امام باقر عليه السلام فرمود: به خدا از گناه
رها نشود جز كسى كه بدان اعتراف كند.
و فرمود: كه خداوند تعالى از مردم نخواسته است جز دو خصلت : اعتراف به نعمتها براى
او تا نعمت را بر ايشان بيفزايد و اعتراف به گناهان خود تا آنها را برايشان
بيامرزد.
معاوية بن عمار گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: راستش اينست كه هيچ
بنده اى به اصرار؛ از گناه بيرون نيايد و هيچ بنده از گناه به در نيايد جز به اقرار
و اعتراف .
از كتاب عدة الداعى : حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: كه در دعا اول ستايش كردن
حق سبحانه است و بعد از آن ثناء بر او و بعد از آن اقرار به گناه و بعد از آن طلب
حاجت ؛ به خدا قسم كه بيرون نمى آيد بنده از گناه الا به اقرار به آن .
و در آن كتاب شريف مى نويسد: كه در اقرار به گناه پنج فايده است اول بريدن از خلق و
پيوستن به حق تعالى دوم شكست دل ، سيم رقت قلب كه آن دليل بر اخلاص است
((و با اخلاص دعا مستجاب مى شود))
چهارم ((چه بسا)) كه سبب گريه مى شود،
پنجم موافقت با امر ائمه اطهار عليهم السلام و پيروى منويات ايشان .
اينست كه حضرت سجاد عليه السلام تعليم مى دهد كه داعى اقرار به گناه خود نمايد؛ و
عرض مى كند: فقد جعلت الاعتراف اليك بذنبى .