عشق و رستگارى
شرح دعاى ابوحمزه ثمالى

احمد زمرديان شيرازى

- ۳۰ -


سوگند به عزت خداى تعالى

قسمت اول از بيان مورد شرح با تغيير كلامى در اين دعاى شريف تكرار شده و شرح آن در صفحه 191 همين كتاب گذشت ، و لكن شايد سر تكرار از نظر اهميت مقام سوگند باشد كه امام عليه السلام خداى را به عزت او قسم مى دهد و پايدارى خود را در اتخاذ روش ايمانى خود ((كه خارج نشدن از باب رحمت الهى است )) تاييد مى نمايد و تثبيت مى كند كه به هيچ وجه از درگاه او سبحانه روگردان نخواهد شد.(70)

مقام بندگى و مخلوقيت

موضوع قابل اهميت در پايان عبارت مورد شرح آنست كه : بعد از آن كه امام عليه السلام عرض مى كند اگر مرا از درگاه خود برانى دور نخواهم شد سپس دنبال اين مطلب بيان دقيقى به كار مى برد كه با كوچكترين توجه نظر آن بزرگوار را در آن تعاليم عاليه روشن مى دارد يعنى اين كه عرض مى كند: الى من يذهب العبد الا الى مولاه و الى من يلتجى ء المخلوق الا الى خالقه ، در اين دو عبارت ايماء و اشاره ايست كه شايد معنا را چنين رساند: كه كجا برود بنده غير از در خانه آقاى خود، يعنى اگر بگويى اى خدا!! كه من شايسته مقام بندگى ندارم و حق بندگى را به جاى نياوردم و بگويى كه بندگان من اولياء صالحى هستند كه شايستگى آن مقام را دارند؛ بنده من محمد صلى الله عليه و آله و سلم است كه در شاءن او سبحان الذى اسرى بعبده ؛ آوردم و شهادت بندگى را براى او مقرر داشتم كه اشهد ان محمدا عبده و رسوله صلى الله عليه و آله و سلم و بگويى كه چرا و چگونه ادعاى بندگى مى كنم در جواب گويم : اى خدا اگر مرا به بندگى قبول ندارى از مخلوقيت تو خارج نيستم ، پس به كجا پناه برد مخلوق مگر به سوى خالق خود و ديگر اين پذيرش تو از من هيچ علاجى ندارد و خواه و ناخواه بايد مرا بپذيرى و پناهم دهى كه هل من خالق الا الله ؟

خلاصه اى از معناى رقيت و بندگى

در تفسير الميزان ؛ در پيرامون بندگى و بنده دارى گفتارى آورده و اشاره به اين كرده كه خداى تعالى مى فرمايد: س 5ى 118 ان تعذبهم فانهم عبادك ((اگر آنان را عذاب كنى بارى بندگان تواند)) و اين كلام خلاصه ايست از معناى رقيت و بندگى ، گرچه در قرآن كريم آياتى كه متضمن اين معنا هستند بسيار است لكن جمله كوتاه فوق نفوذ تصرفات خودمختارانه مولا را در عبد تعليل مى كند و مشتمل است بر دليلى كه مى رساند هر جا و در حق هر كسى بندگى تصور شود حق مسلم و عقلى مولا است كه در آن بنده به عذاب تصرف كند، براى اين كه فرض شده كه مولا و مالك اوست ، و عقل همينطور كه شكنجه و ساير تصرفات و تكاليف شاقه را براى مولى و نسبت به عبد خود تجويز مى كند و چنين حقى را به او مى دهد، تصرفات غيرشاقه را نيز براى او مباح مى داند، پس ‍ عقل حكم مى كند به اين كه مولا مى تواند به هر نحوى كه بخواهد در بنده خود تصرف كند، و تنها تصرفاتى را تجويز نمى كند كه زشت و مستهجن باشد، آن هم نه از جهت رعايت حال و احترام بنده بلكه از جهت رعايت احترام خود مولى و اين كه اين گونه تصرفات زيبنده ساحت مولويت نيست و لازمه اين معنا اين است كه بنده نيز بايد در آن چه كه مولايش او را بدان تكليف كرده و از او خواسته اطاعت و پيروى كند و براى او در هيچ عملى كه خوشايند مولايش نيست هيچگونه استقلالى نخواهد بود.

چنان كه آيه شريفه بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون سوره انبياء آيه 26 نيز تا اندازه اى به اين معنا اشاره دارد كه مى فرمايد بلكه بندگان محترميند كه در گفتار از او پيشى نمى گيرند و به دستوراتش عمل مى كنند، و همچنين آيه شريفه 75 از سوره النحل ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء... الخ ((اشاره به معناى رقيت و بندگى است )) كه مى فرمايد: خداوند بنده اى را مثل زده كه ملك ديگريست و خود قادر بر هيچ چيز نيست ، و اينك آن را به آزادى مردى مقايسه مى كنيم كه ما را از خزينه كرم خود روزى نيكوييش داده ايم و او چون غلام كسى نيست آشكارا و پنهانى انفاق مى كند، آيا اينان مثل همند؟

و جهاتى را كه قرآن شريف در مسئله عبوديت متعرض شده بسيار است ، و لكن در اينجا منظور از بيان امام عليه السلام در فقره الى من يذهب العبد الا الى مولاه است كه چون به مصداق بياناتى كه گذشت خداى تعالى مولا و مالك بنده است هم مى تواند به شكنجه و عذاب در او تصرف كند و هم ميتواند او را مشمول رحمت گرداند و بنده را بر مالك ياراى هيچ اعتراضى نيست اگر او را عزت دهد، اگر به فقر اندازد، اگر بسوزاند، اگر نوازش كند، پس ((حال كه امر چنين است )) عرض ‍ مى كند: كجا برود بنده غير از به سوى مولاى خود!!

تنها خدا پناهگاه بنده و مخلوق است

با شهامت مى كنم سوگند ياد   كز تملق رو نتابم در وداد
اين قسم بر عزت است و بر جلال   تا رهانم خود ز رنج و از ملال
من نگردم از درت هرگز به دور   گر برانى با رئوفت يا به زور
چون كه دانستم تو نيكى بر عباد   معرفت شد حاصلم انت الجواد
شد مرا الهام قلبى از كريم   كه شوم در خطه رحمت مقيم
چون كه هر جا رو كنم در ملك اوست   لاجرم رحمت فرا گيرد به دوست
روى خود را بنده گر هر سو كند   عاقبت بايد به مولا رو كند
گر بگويد كه چه كردى بندگى   گويمش دارم ز تو شرمندگى
گر نباشم بنده مخلوق توام   جيره خوار از خوان مرزوق توام
پس دهد مخلوق تو بر اين گواه   كه نباشد سوى خالق جز پناه
الغرض گر خلق تو يا بنده ام   چشم خود بر رحمتت افكنده ام

الهى لو قرنتنى بالاصفاد و منعتنى سيبك من بين الاشهاد و دللت على فضائحى عيون العباد و امرت بى الى النار و حلت بينى و بين الابرار ما قطعت رجايى منك و لا(71) صرفت وجه تاءميلى للعفو عنك و لا خرج حبك عن (72) قلبى انا لا انسى اياديك عندى و سترك علىّ فى دار الدنيا.

خداى من ، اگر مرا در غلها و زنجيرها ببندى و در ميان ديده مردمان تلطف را از من باز دارى ، يا منع كنى عطايت را در محضر شهودان ، و ديده بندگانت را متوجه رسوايى هاى من گردانى ؛ يعنى دلالت كنى بر فضاحت و رسوايى من ديده بندگان را؛ و امر كنى كه مرا به آتش در كشند، و ميان من و نيكان فاصله اندازى و حايل شوى مرا در مصاحبت با ايشان يعنى مرا به آتش هجران از دورى محبان خود بسوزانى ؛ ((با تمام اين حالات !!)) نخواهم بريد اميدم را از تو؛ يعنى قطع اميدم از تو نخواهد شد، و روى توقع از آستان كرمت بر ندارم ، يعنى سست نخواهم شد در آرزوى خود براى طلب عفو كردن ، از تو ((و از همه بالاتر)) دوستى تو از دلم بيرون نخواهد رفت ، يعنى باز نايستم از عشق ورزى و محبت با تو!! از آن جهت كه نعمت هاى تو در نزد من فراموش نشده و پرده پوشيهايت را در دوران زندگانيم در دار دنيا؛ از ياد نخواهم برد.

تجسم صحنه اى از حالات رستاخيز

بعد از آن كه امام عليه السلام عرض مى كند كه اى خدا؛ من هر كه باشم ((يا بنده يا مخلوق )) از آستان تو روى نخواهم تابيد و پيشگاه تو را رها نخواهم كرد؛ سپس از نظر تاييد اين بيان و در مقام اصرار و الحاح گريزى در كلام به كار برده و در عين آن كه مى خواهد مقام رجاء خود را تثبيت كند يك سلسله مطالبى را از حقايق ، در امر معاد ايراد فرموده و صحنه بزرگى را از عالم رستاخيز مجسم مى نمايد؛ و چون هر فقره از اين بيانات ارتباط مستقيم و غير مستقيم به آيات قرآنى داشته لذا به طور اختصار به تشريح هر يك جداگانه مى پردازيم .

عبارت اول : الهى لو قرنتنى بالاصفاد

اين فقره از دعا اشاره بر اين است كه خداى تعالى در سوره ابراهيم آيه 49 مى فرمايد: وترى المجرمين يومئذ مقرنين فى الاصفاد، و اين آيه شريفه در رديف سلسله عباراتيست از حالات رستاخيز كه خداى تعالى در شاءن گروهى آورده است كه : ((اينطور مى پندارند كه خدا از ستمكارى ايشان بى خبر است .))

يعنى قبل از اين آيه بيانى دارد كه مى فرمايد: مهلت مى دهيم اين گروه را و به تاءخير مى اندازيم سزاى آنها را تا روزى كه خيره شود در آن چشم ها از مشاهده اهوال آن در حالى كه صاحبان ديده ها شتابان باشند به سوى خواننده خود كه ايشان را به عرصه محشر خوانند.

سپس وصف آن روز را تشريح كرده كه آن روزيست كه تبديل كرده ميشود زمين به غير اين زمين و آسمان ؛ يعنى مى فرمايد: يوم تبدل الارض ‍ غير الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار ((كه اين خود تفسيرى جداگانه دارد)) و بروز مى كند در آن روز قهر خداى يكتاى غالب .

و شاهد گفتار ما اينست كه بعد از آن چنين ادامه مى دهد: مى بينى مجرمين را به زنجير و غلها كشيده شده كه پيراهن آنها از قطران ((روغن زود شعله گير)) و روى هاى ايشان را آتش پوشانيده است ، و اين سزاى كردار آنهاست كه خداى تعالى هر نفسى را به آن چه كرده است پاداش ‍ مى دهد.

قهر خداى تعالى را هم بايد در نظر داشت

شايد خاطر خواننده عزيز از افشاى بيان قهر و غضب الهى مضطرب شود؛ و نگارنده هم خود كراهت دارد از اين كه صفات قهاريت خداى تعالى را زياده توصيف كند؛ و لكن از آن جا كه بايد مطالب دعا و نظر مبارك امام عليه السلام و هم چنين مقام خوف و رجاء آن بزرگوار به طور شايسته اى آشكار گردد؛ و نيز از نظر پيروى منويات آن جناب و به طور كلى از نظر دستورات حق تعالى ؛ لازم مى آيد كه به مسئله عقوبت و بروز صفت قهاريت توجهى كامل حاصل شود؛ و الا از بياناتى كه قبلا در باب سعه رحمت خداى تعالى گذشت كاملا معلوم گرديد كه رحمت خداى تعالى بر غضب او سبقت دارد؛ و حقا بايد دانست كه هر عقوبتى كه مردم در آخرت به آن مواجه مى شوند فقط و فقط پاداش و سزاى اعماليست كه در دنيا مرتكب شده اند، يعنى جزاء بما كانوا يعملون و اين كه در آيه مورد بحث خداى تعالى اشاره به عقوبت سخت درباره مجرمين كرده است و مى فرمايد: تبه كاران را به غلها و زنجيرها بسته بنده كرده و پيراهن آتشين بر آنها مى پوشانند، اين از نظر همان ستم هايى است كه اين گروه در دنيا از طريق نافرمانى و لجاجت به نفس خود كرده اند و الا صفات عاليه حق منزه و مبراست كه كوچكترين ستمى بر كسى روا دارد؛ و نگارنده در كتاب ((سرنوشت انسان )) از صفحه 95 چاپ اول اين بيان را به تفصيل متذكر شده است منتهى در اين جا از نظر اختصار و هم از آن نظر كه خواننده نگرانى شديد پيدا نكند از تفسير در اين باب ، خوددارى گرديد.

اينست كه امام عليه السلام كه به طور كلى از بروز قهر و غضب خداى تعالى واقف است و از عذاب هاى يوم عظيم خائف است در اين فقرات از دعا مقام تسليم و محبت خود را آشكار كرده و حالت خوف و رجاء خود را چنين نمودار مى كند: كه اى خدا اگر امر فرمايى مرا در قيامت به غلها و سلسله هاى آتشين بست و بند كنند كه ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه من هرگز اميدم از تو قطع نخواهد شد و روى آرزويم را از تو نخواهم گردانيد و از دوستى و محبت تو باز نخواهم ايستاد.

عبارت دوم و منعتنى سيبك من بين الاشهاد

و همچنين اى پروردگار؛ اگر باز دارى عطايت را و منع كنى بخشش خود را از من در قيامت ؛ در آن روزى كه آماده شوند گواهان كه اقامه شهادت كنند؛ يعنى آن روزى كه خود فرمودى روز شهادت است يوم يقوم الاشهاد كه ماءموران گواه انبياء يا ملائكه يا حفظه و يا اعضاء و جوارح هر كدام اگر بر كردار ناپسندم گواهى دهند و از اعمال خود خجل و شرمنده شوم با اين حال من اميدم از تو قطع نخواهد شد و روى آرزوى خود را از تو برنگردانم و از دوستى تو دست بردار نباشم .

عبارت سوم و دللت على فضائحى عيون العباد

شايد در اين عبارت زبان حال امام عليه السلام چنين باشد؛ كه اى پروردگار من با آن كه مى دانم افتضاح و رسوايى در روز قيامت عقوبتى بسيار سخت است و انبيا بر اين لسان از تو خواستند كه و لا تخزنى يوم يبعثون يوم لا ينفع مال و لا بنون و با اين كه من خود به اهل ايمان همصدا هستم و از تو تقاضا دارم كه و لا تخزنا يوم القيمه و از شدت صعوبت اين ماجرا مطلع هستم كه اگر در روز قيامت يوم تبلى السرائر پرده از كارهاى ناشايسته ام برداشته شود و در ميان ديده مردمان رسوا شوم و فضاحت اعمالم آشكار شود، پس با اين حال من اميدم از تو قطع نخواهد شد و دست بردار از تو نيستم و محبت تو را از دل خود بيرون نخواهم كرد.

عبارت چهارم و امرت بى الى النار

و همچنين شايد در اين بيان هم زبان حال چنين باشد. كه اى پروردگار من اگر در آن روز كه س 82ى 18 يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله ، آن روزى كه مالك نشود هيچ نفسى براى هيچ نفسى چيزى را و حكم و فرمان فقط از براى تو است كه و الامر يومئذ لله كه هيچ حكم كننده نباشد جز تو، اگر در آن صحنه امر فرمايى كه برانيد آنها را كه مستوجب آتشند به سوى دوزخ يعنى دستور دهى به ماءموران خود، آن ماءمورانى كه : س 66ى 6 عليها ملائكه غلاظ شداد لا يعصون الله ما امرهم نافرمانى نكنند تو را آنچه فرموده باشى بر ايشان و مى كنند آن چه فرموده شوند، و اگر اين امر تو شامل من شود كه مرا به آتش در كشند و به دوزخم در آورند؛ با اينحال هرگز اميدم از تو قطع نخواهد شد و روى آرزوى را از تو نگردانم و از عشق تو كناره نخواهم گرفت .

عبارت پنجم و حلت بينى و بين الابرار

در اين بيان هم شايد اشاره چنين باشد؛ كه اى پروردگار من با وجودى كه مى دانم جايگاه نيكان و مقام ابرار در بهشت جاودانيست كه : ان الابرار لفى نعيم ، و ايشان در كمال تنعم و استراحت بر تخت ها و سريرهايى كه مرصع است تكيه زده و نظر مى كنند در آن چه آنها را شادمانى بيافزايد و مصاحبند با بهترين خلق تو كه س 4ى 69 فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا با اين حالت اگر ميان من و ميان ايشان را حايل سازى و مرا از مصاحبت نيكان محروم دارى و در آتش هجران از فراق نكورويان مرا بسوزانى ، دست از دامن تو برنخواهم داشت و اميدم را از تو قطع نكنم و در عشق خود ثابت و پايدارم .

تعبيرى عجيب و نكته اى بسيار جالب

از آن جا كه فرمايشات امام عليه السلام باطن و ظاهرى دارد كه هم در مقام تفاسير و هم در بيان تاءويل مى توان از آن استفاده كرد، اينك پس از تفسير بيانات مورد شرح نگارنده را تعبيرى به خاطر رسيد كه شايد بزرگان اهل دين را به شگفت آورد؛ ولى چون اين هم خود يك حقيقتى است كه با كوچكترين دقت مى توان واقعيت آن را دريافت ، لذا بيان آن را بى مورد ندانسته و چنين متذكر مى شويم كه : امام عليه السلام در عين حال كه در اين بيانات نكاتى را از اصول عقايد در امر معاد به كار برده و حقايقى را از آيات قرآنى مطرح كرده است ، در اين سلسله از عبارات اشاره به سرگذشت خود فرموده و اسرارى را كه در داستان تاريخى واقعه كربلا فاش كرده است ؛ و مى توان گفت كه صدور اين بيانات از طرف او عليه السلام بدون توجه به آن واقعه نبوده و اگر هم چنين نباشد اين بيانات قابل اشاره با سرگشت آن جناب مى باشد.

حل توجه خود را به اين نكته معطوف داريد و در خاطر خود صحنه مصائب وارده با آن حضرت را در واقعه عاشورا مجسم سازيد تا مفهوم واقعى بدست آيد.

اينكه در عبارت اول عرض مى كند: الهى لو قرنتنى بالاصفاد شايد اشاره بر اين باشد كه اى خدا آن زمان كه پس از واقعه عاشورا مرا اسير كردند و به سلسله هاى زنجير بسته غل جامعه به گردن انداختند اميدوارى من به تو بود و روى از تو برنتافتم و دلم را از محبت تو خالى نكردم .

و در عبارت دوم كه عرض مى كند: و منعتنى سيبك من الاشهاد شايد اشاره بر اين باشد: كه اى خدا آن زمان كه در ظاهر امر سلب شد عطاى تو از من ، يعنى آزادى من گرفته و اسير شدم و در جلو چشم مردمان مرا به اسارت مى بردند و گواه بودند بر اين ماجرا رؤ س ‍ الشهداء سرهاى بريده اى كه به شهادت تاريخ همراه اسيران بودند و يا محصور بودم بين شهودان ديگر كه در واقعه كربلا شركت داشتند، آن هنگام هم اميدوارى من به تو بود و روى از تو بر نتافتم و دلم را از محبت تو خالى نگذاشتم ، و در عبارت سوم كه عرض مى كند: و دللت على فضائحى عيون العباد شايد اشاره چنين باشد، كه اى خدا، آن زمان ، پس از واقعه كربلا كه مرا به اسارت به جانب كوفه و شام مى بردند، و در ظاهر امر ديده مردم به فضاحت اين ماجرا دلالت مى شد يا آن كه در اثر شادمانى ايشان صحنه هاى افتضاح آورى به وجود مى آمد؛ آن زمان هم اميدوارى من به تو بود و روى از تو برنتافتم و دلم را از محبت تو خالى نگذاشتم .

و در عبارت چهارم كه عرض مى كند: و امرت بى الى النار شايد اين دوزخ اشاره به محل اقامت دوزخيانى باشد كه در آن زمان در بلاد شام حكم روايى داشتند و چنين امر شده بود كه آن جناب را به اسارت به نزد آن ستمكاران بى باك برند؛ و شايد اشاره چنين باشد: آن زمان كه مرا به اسيرى به سوى آتشكده و خرابات آتش زاى شام بردند، اميدوارى من به تو بود و روى از تو برنتافتم و دلم را از محبت تو خالى نگذاشتم ، و در عبارت پنجم كه عرض مى كند: و حلت بينى و بين الابرار اشاره بر اين كه ، اى خدا آن زمان كه مرا از نيكان جدا كردى ، آن زمان كه ميان من و پدر بزرگوارم و شهداء ديگر فاصله انداختى آن زمان كه به درد فراق مرا مبتلا كردى ، با آن همه مصائب كه بر من وارد آمد اميدوارم به تو بود و روى از تو برنتافتم و دلم را از عشق و محبت تو خالى نگذاشتم .

و در اين تعبير قابل توجه آنست كه امام عليه السلام بعد از ايراد اين سلسله از بيانات خود مثل اين كه اشاره اين مصائب را به دوران زندگى در دار دنيا مى نمايد و عرض مى كند: انا لا انسى اياديك عندى و سترك على فى دار الدنيا، اشاره بر اين كه فراموش نمى كنم كه من را از اين مصائب رهانيدى و رسوايى محركين واقعه را آشكار كردى و از ياد نخواهم برد نعمت هاى تو را در دار دنيا كه سربلند و ارجمندم كردى و فضاحت آن مصائب را پوشانيدى .

در پايان مى توان چنين اظهار نظر كرد: كه در اين بيان تعليماتى است كه امام عليه السلام به اهل ايمان داده است تا در مقابل مصائب شكيبايى داشته باشند و هيچگاه از رحمت خدا ماءيوس نشده و روى آرزوى خود را از او سبحانه نگردانند و در عشق ثابت و پايدار باشند.

مقام تسليم ((در شرح فقرات دعا))

اى خدا گر از درت رانى مرا   يا به سوى دوزخت خوانى مرا
گر به زنجيرم ببندى هر دو دست   يا ز بار غم دهى پشتم شكست
گر كنى از خود ز من سلب عطا   يا مكافاتم دهى اندر خطا
گر كنى در نزد خلقم افتضاح   يا به رسوايى كنى حكمى مباح
گر بود امرت مرا امرى عظيم   يا در آتش سازيم دائم مقيم
گر كنى از من تو نيكان را جدا   يا كنى من را به بدنامى ندا
كى كنم هرگز ز تو قطع اميد   چون كه بر لا تقنطوا دادى نويد
همچنين دارم اميدى بس نكو   كه نگردد رويم از اين آرزو
يك سخن دارم مهمتر در بيان   گر رود بر من ستمها در جهان
هرگز از عشقت نگيرم من كنار   خارج از قلبم نباشد حب يار
آن همه احسان و اكرام و نعيم   كه مرا در اين جهان كردى سهيم
وان ديگر ستاريت در هر زمان   كه نكردى قبح كردارم عيان
جمله از يادم نخواهد شد برون   تا كه باشد عشق تو در اندرون

يا سيدى (73) صل على محمد و آل محمد و اخرج حب الدنيا من قلبى و اجمع بينى و بين المصطفى و آله (74) خيرتك من خلقك و خاتم النبيين محمد صلى الله عليه و آله و سلم وانقلنى الى درجة التوبه اليك و اعنى بالبكاء على نفسى .

اى آقاى من ؛ درود فرست بر محمد و آل محمد، و بيرون كن دوستى دنيا را از دل من كه حب الدنيا راءس كل خطيئه و جمع كن ميان من و ميان برگزيده ات محمد و آل اطهار او؛ كه خاتم پيغمبران است ، يعنى محشور كن مرا با اين جماعت كه بهترين خلق تو و بهترين مصاحبند فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا. و مرا به درجه توبت و انابت به سوى خود منتقل فرما؛ يعنى وادار كن مرا كه توبه كنم و به سوى تو بازگردم ((كه خود فرمودى : و يتوب الله على من يشاء )) و يارى كن مرا كه گريه كنم به حال خود، يعنى گريه كنم از صعوبت مراحلى كه در پيش داشته و در انتظار من است .

امام عليه السلام حاجت مهم را پيوست با صلوات تقاضا مى كند

همانطور كه قبلا گذشت امام عليه السلام هرگاه حاجت مهمى داشته در اول درود به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده و سپس اظهار حاجت كرده است ؛ و در اينجا از نظر اهميت موضوع ؛ عبارت دعا را فيمابين دو صلوات قرار داده و بدينوسيله خواسته است امر مهمى را آشكار نمايد؛ و شكى نيست از اين كه صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم قبول مى شود و بايد گفت خدا كريم تر از آنست كه مقدم و مؤ خر يك دعا را اجابت كرده و ميان آن را بى اثر گذارد چون صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از او سبحانه محجوب نباشد و آن چه هم بدان پيوسته است در مسير اجابت قرار گرفته است و در باب صلوات و فضيلت آن و اجابت دعا از تاءثير بركت مطالبى در صفحه 265 همين كتاب آورده شده و اينك گفته مى شود كه بيانى را كه امام عليه السلام بين اين دو صلوات ايراد فرموده از براى اصلاح امور آخرت امرى بسيار مهم است چون منشاء تمام خطاها و ناروايى ها و بيچارگيها محبت به دنيا داشتن است و او عليه السلام تقاضاى خروج محبت دنيا را از قلب خود كرده است .

و اما نكته ديگرى كه امام عليه السلام در اين عبارت به كار برده : آنست كه پس از تقاضاى مراوده و مصاحبت و يا مجالست با پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، مقام و منصب آن بزرگوار را در خاتميت رسالت معرفى كرده و در واقع ختم نبوت را در اين فقره از نظر قرآن اعلام كرده است ، كه معناى كريمه س 33ى 40 ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين ، را به خوبى آشكار نموده و بيانى را از برگزيدگى و شخصيت آن حضرت به قالب الفاظ ريخته است .

و اينك بحث ما در عبارت مورد شرح بيشتر درباره مذمت دوستى و محبت با دنياست كه اين موضوع از نظر ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين قابل اهميت بوده و مردم را برحذر داشته اند و در اول بايد اين توجه را حاصل كرد كه خداى تعالى خود درباره دنيا چه فرموده و سپس ‍ به گفتگوهاى ديگر در اين باره بپردازيم .