عشق و رستگارى
شرح دعاى ابوحمزه ثمالى

احمد زمرديان شيرازى

- ۲۲ -


چرا خداى تعالى وسعت رزق را تعميم نداده است ؟

قبلا بيانى گذشت حاكى از اين كه خداى تعالى روزى هر كس را كه خواهد بسط داده و بر هر كس كه خواهد روزى را تنگ مى گيرد؛ و اين البته از نظر مصالح امور اجتماعى و برقرارى انتظامات در تشكيلات عالم بوده و نيز از نظر آزمايشاتى است كه معلوم شود آن كس را كه خداى روزى فراوان به او اعطا كرد در اين دار تكليف و محل آزمايش چه مى كند، قوله تعالى : س ‍ ى 48 و لكن ليبلوكم فى ما آتيكم فاستبقوا الخيرات .

آيا در اين دار آزمايش آن كس را كه خدا مشمول روزى فراوان كرد انفاق در راه او مى كند؟ آيا مستمندى را از ثروت خود و يا از آن چه خدا به او عطا فرموده بى نياز مى كند؟ آيا چيزى از آن بهره خداداد را قبل از آن كه خود به ديار ديگر رهسپار شود براى خود به پيش مى فرستد؟ كه فردا آن را در نزد خداى متعال باز ستاند و در آن روز كه مال و ثروت هيچ نفعى نمى دهد از آن بهره مند گردد!!!

و همچنين در اين امر مصالح ديگرى در كار است كه اگر خداى تعالى بگستراند روزى خود را بر عموم و همه را افزونى بخشد هر آينه رواجى طغيان سرتاسر عالم را فراگرفته و انتظام كار مردم رو به تباهى مى رود و اگر به طور كلى هم به اجتماع خلق عالم كه اكنون در روى كره زمين زندگى مى كنند نظر افكنيم خواهيم ديد كه هر اجتماع بزرگى كه به نام مملكتى خوانده مى شود؛ اگر از راه ثروت و منابع خدادادى غنى باشد زورگويى و طغيان و سركشى او نسبت به ممالك ضعيف و فقير بيشتر است و همچنين از نظر فردى هم اينطور است ؛ اكثر مردم زمانى كه خود را غنى و بى نياز ديدند از جاده خود منحرف شده و سركشى مى نمايند و اين معنى را خداى تعالى در قرآن مجيد متذكر شده و در سوره الشورى آيه 26 مى فرمايد: و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض ((يعنى اگر فراخ گرداند خدا روزى را براى بندگان خويش هر آينه طغيان و سركشى كنند در روى زمين )) چون اكثر، تربيت نفس بهيمى و سبعى بر مردم غالب است و بيشتر به جانب هواى نفس مايل هستند و مال و ثروت دنيا هم اقوى اسباب است كه وسائل تمايلات نفسانى را آماده و مهيا مى سازد، همانطور كه خداى تعالى در اين مورد باز در جاى ديگر فرمود: س 96 ى 6 كلا ان الانسان ليطغى ، ان راه استغنى يعنى نه چنين است ((كه در بى نيازى آرام باشند)) همانا زمانى كه آدمى بى نياز شود سركشى كند و از راه ميانه روى خارج شود، پس اگر حق سبحانه و تعالى بر عموم مردم و بر آنها كه لياقت و استعداد ندارند بسط ارزاق فرمايد و طاغى و ياغى شده و فساد از آنها سر مى زند.

و از اين جهت است كه خداى تعالى طريق بسط را به عموم مسدود ساخته و بر وفق حكمت آن چه را كه لازم است بر هر يك مقدر ساخته ؛ همان طور كه فرمود: س 15 ى 21 و لكن ينزل به قدر ما يشآء چون او سبحانه و تعالى به بندگان خود بصير بوده و به احوال هر يك دانا است .

در تفسير منهج الصادقين آورده : انس از حضرت رسالت روايت كند كه جبرئيل گفت : كه حق سبحانه مى فرمايد: كه از بندگان من بعضى اند كه صلاح ايشان درويشى است كه اگر ايشان را توانگر گردانم آثار فساد از ايشان صادر شود، و برخى آنانند كه مصلحت مقتضى غناى ايشان است كه اگر به ضيق معيشت مبتلا شوند، مآل كار ايشان به تباهى انجامد، و جماعتى ديگر آنانند كه صلاح در بيمارى ايشان است كه اگر تندرست باشند موجب فساد ايشان باشد و گروهى آنانند كه حكمت تقاضاى تندرستى ايشان مى كند و اگر بيمار باشند منشاء فساد ايشان باشد، و طايفه ديگر آنانند كه از من بابى از ابواب عبادت مى طلبند كه در آن برخى بر ايشان بگشايم و اگر زياده گشايم در آن معجب شوند و سرانجام كار خود را به سر حد تباهى كشند، پس فقر و غناء و وسع و عطا و قبض و بسط و صحت و مرض بر طبق حكمت و مصلحت من است و هر كس را به آن چه خير و صلاح او در آنست مى رسانم .

غناء و فقر دليل بر عزت ذلت نزد پروردگار نيست

آنكس نزد پروردگار عالم عزيز و محترم است كه متقى و پرهيزگار باشد، و اعطاى ثروت به مالداران و تنگى معيشت به فقيران از طرف حق تعالى از نظر آزمايشى است كه هر يك به وظيفه خود عمل نمايند، يعنى ثروتمند مال خود را در راه خدا صرف كند و در طريق اطاعت او كوشد، و براى خود نفعى در آخرت تاءمين نمايد و نيز فقير و تهيدست هم در تنگى معيشت شكيبايى كند و راضى باشد به آن چه كه خداى تعالى بر او مقدر كرده و خود را آزاده گيرد و از متاع دنيا بريده خواهان متاع آخرت باشد همچنان كه فرمود: س 42 ى 20 من كان يريد حرث الآخرة نزد له فى حرثه تا خداى تعالى در آخرت بهره او را زياده از متاع دنيا قرار دهد.

پس از اين دو دسته هر كدام به وظيفه خود عمل نمايند نزد خداى تعالى محبوب و شريف هستند، و اين كه بر حسب ظاهر به بعضى از مردم ، ثروتمندان را از نظر ثروت عزيز مى دارند و يا فقرا را از نظر تهيدستى ذليل مى شمارند اين كمال بى انصافى و خبط محض است چه زمانى ثروتمند عزيز و محترم است كه نزد خدا محترم و ارجمند باشد و هنگامى فقير، ذليل و بى ارج است كه عفت نفس نداشته و براى خدا شكيبايى و تحمل و بردبارى در سختى و مشقت ها ننمايد، و الا چه بسا ثروتمند كه با ثروت سرشار خود به خوارترين و ذليل ترين وضعى دچار شده و مشمول اين آيه شريفه گردد س 9 ى 34 و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم ، يوم يحمى عليها فى نار جهنم .... الخ

بر اين اشاره كه آنانكه ثروت بسيارى براى خود اندوخته مى كنند و در راه خدا و به رضاى او مصرف نمى كنند براى آنها باد بشارتى از عذاب دردناك كه روزى بيايد و آنها به خوارترين وضع دچار شده و از عذاب الهى رهايى نيابند.

پس بايد ثروتمند هيچگاه به خود نبالد و مال خداداد را در راه خدا صرف نمايد و چنين نپندارد كه اعطاى ثروت سبب آبرو و عزت او نزد خداست و ديگر توجهى به اوامر او نداشته باشد و اين معنى را خداى تعالى در سوره الفجر آيه 14 خوب رسانيده و مى فرمايد: فامّا الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمه ، فيقول ربى اكرمن ، و اما اذا ما ابتليه فقدر عليه رزقه ، فيقول ربى اهانن ، كلا.... بر اين تفسير كه چون آدمى در معرض ‍ آزمايش در آمده و خداى تعالى او را به جاه و مقام گرامى دارد و معيشت را بر او گشاده گرداند، پس از روى فرح و تكبر گويد: پروردگار من مرا گرامى كرد، و چون او را در مقام آزمايش به فقر و فاقه و درويشى اندازد و روزى او را بر او تنگ گرداند، پس از روى جزع و ناشكيبايى گويد: آفريدگار من مرا خوار كرد، يعنى دسته اول گمان برند كه سبب اكرام آنها اعطاى نعم بسيار است و كرامت خود را به توانگرى دانند و دسته دوم چنين پندارند كه سبب خوارى آنها فقر است و اهانت خود را به درويشى دانند، در حالى كه چنين نيست و اين از قصور نظر و قلت فهم است ، از آن جهت كه حقيقت كرامت به طاعت است و مذلت به معصيت كقوله تعالى : س 49 ى 13 ان اكرمكم عند الله اتقيكم ...

رزق به چه چيز اطلاق شده و معناى آن چيست ؟

چون بناى اين كتاب بر اينست كه تا حد امكان و توانايى پرده از روى حقايق برداشته و رموز و اسرارى را كه امام عليه السلام در اين دعاى شريف به كار برده روشن تر جلوه دهد، لذا اگر در موارد مخصوصى دامنه بحث وسعت پيدا مى كند از اين نظر است كه تا حدى حق مطلب ادا شده باشد.

و در اين جا كه امام عليه السلام تقاضاى روزى وسيع و حلال را كرده است با وجودى كه آياتى چند از قرآن مجيد شاهد اين بيان قرار گرفت ، معذلك هنوز مطلب ناتمام مانده و بايد دانست كه اصلا رزق از نظر قرآن به چه چيز اطلاق شده و معناى آن چيست ؟

در اين مورد بهترين شرحى كه به نظر نگارنده رسيده بيانى از تفسير الميزان است كه در اينجا براى روشن شدن موضوع به نقل مختصرى از آن مى پردازيم .

در ذيل آيه شريفه س 3 ى 27 تولج الليل فى النهار.... كه به عبارت ، و ترزق من تشاء بغير حساب ختم مى شود چنين آورده : ((رزق )) معنايى معروف دارد و آن چه از موارد استعمالش به دست مى آيد، معنى عطاء و بخشش هم در آن موجود است .

در نظر ابتدايى ((رزق )) تنها به خوردنى ها اطلاق مى شده و غير آن را از پوشيدنى ها و امثال آن شامل نبوده است ، چنان كه ملاحظه مى كنيد در آيه شريفه : س 4 ى 233 و على المولود له رزقهن و كسوتهن بالمعروف ، ((كسوت )) يعنى پوشيدنى را در مقابل ((رزق )) قرار داده است ، سپس در معناى آن توسعه داده شده و شامل تمام چيزهايى كه به آدمى مى رسد و انسان از آنها منتفع مى گردد، و چون مال ، جاه ، فاميل ، علم و امثال آن گشته است ، چنان كه در آيه شريفه س 23 ى 72 ام تسئلهم خرجا فخراج ربك خير و هو خير الرازقين به خرج و مزد اطلاق ((رزق )) فرمود و در آيه 88 از سوره هود: قال يا قوم اءراءيتهم ان كنت على بينة من ربى و رزقنى منه رزقا حسنا آن را در ((نبوت و علم )) اطلاق نموده است .

بارى آن چه از آيه شريفه : س 51 ى 58 ان الله هو الرزاق ذوالقوة المتين كه در مقام حصر وارد شده دستگير مى شود چند چيز است :

اولا: فهميده مى شود كه ((رزق )) گرچه در ظاهر ممكن است به غير خداوند عالم نسبتى پيدا كند، چنان كه از امثال و الله خير الرازقين كه وجود رازق هاى ديگر را تصديق كرده خداوند را بهتر آنها معرفى كرده است ، و همچنين از آيه وارزقوهم فيها و اكسوهم سوره نساء آيه 5 استفاده مى شود، ليكن در واقع و نفس ‍ الامر جز به خداوند متعال منسوب نيست ، عينا رزق هم مانند ((عزت و ملك )) است كه در حقيقت مخصوص خدا مى باشد و ديگران به واسطه اعطاء و بخشش خداوندى از آن نصيبى گرفته اند.

و ثانيا: روشن مى شود كه آنچه مخلوقات به آن منتفع شده از خير آن بهره مند مى شوند همه رزق آنان بوده و خداوند هم رازق آن مى باشد.

و ثالثا: معلوم مى گردد كه آنچه آدمى مورد استفاده قرار مى دهد، ولى از راه حرام است ، از نظر معصيت به خداوند متعال منسوب نيست ؛ زيرا: خداوند نسبت معصيت را از نظر تشريع از خود نفى كرده است چنان كه آيه : قل ان الله لا ياءمر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون - اعراف 28 و آيه ان الله يامر بالعدل و الاحسان تا آن جا كه مى فرمايد: و ينهى عن الفحشاء و المنكر - نحل 92 به آن دلالت مى كند چگونه ممكن است كه حضرتش از چيزى نهى فرمايد و سپس ‍ ((رزق )) طرف را منحصر در آن نمايد.

آرى از نظر ((تكوين )) ممكن است نفع محرمى رزق كسى باشد، ولى از نظر تشريع صحيح نخواهد بود، جهت امكان آن از نظر ((تكوين )) روشن است ، زيرا در جنبه تكوين تكليفى نيست تا قبحى را در دنبال داشته باشد.

پس اين از نظر تعليمات عاليه ايست كه امام عليه السلام در اين فقرات دعا تقاضاى روزى حلال را كرده چون هر ((رزق و خيرى )) تنها مخصوص خداوند و رزق حق مسلمى است كه خداوند بر عهده خود نهاده و از براى هر فردى روزى حلال و مباحى از نظر تشريع مقدر فرموده ، زيرا ساحت پروردگار منزه تر از آنست كه براى بنده حقى بر عهده نهد سپس از راه حرام او را روزى دهد و در عين حال او را از تصرف كردن در آن نهى و در صورت مخالفت عقاب نمايد و اين از نظر حالت اختيار است كه بعضى از مردم از راه ناشايست و حرام تحصيل معاش مى كنند.

و از اين جهت است كه امام عليه السلام در مقام تعليم خواستار آن شده كه از مسير حلال روزى او تاءمين شده و مبادا از نظر اختيار متوجه تحصيل روزى حرام گردد.

در بيان فقرات مورد شرح

بار الها اى رحيم و اى ودود   خود رسان از ما به پيغمبر درود
اين تمنا باشد از ما در قبول   كه رسانى رحمت خود بر رسول
بر نبى و آل او رحمت رسان   چون شنيدم اين سخن را از كسان
هر كه گويد تهنيت بر او مدام   مى رسد در آرزو يكسر به كام
پس فرستادم من اول اين درود   تا بشويم زنگ عصيان از وجود
بعد از آن دارم من از تو اين اميد   كه كنى ايمن مرا از هر وعيد
آرزويم از تو باشد نى ز غير   كه كنى در عاقبت كارم به خير
ختم كن بر من به نيكى زين جهان   تا كه باشم از عقوبت در امان
همچنان ايمان من ماند به جاى   تا شوم از عالم دنيا فناى
باز خواهم در طلب رزق وسيع   هم به عقبا جاى خود يابم رفيع
آن چه نعمت كرده اى بر من تمام   پس مگير از من بنا كن بر دوام
آن كه باشد ظالم و نامهربان   وانكه باشد فسق او سر و عيان
پس مساز او را مسلط بر سرم   چون نباشد رحمت او را لاجرم
يك دگر حاجت مرا باشد نهان   گر كنى آن را اجابت اين زمان
ديگرم با كس نباشد هيچ كار   چون اهم حاجتم شد آشكار
امر دنياى مرا خود كن كفاف   آن جهان بگذر مرا زا هر خلاف

اللهم احرسنى بحراستك و احفظنى بحفظك و اكلاءنى بكلائتك و ارزقنى حج بيتك الحرام فى عامنا هذا و فى كل عام و زيارة قبر نبيك و الائمه عليهم السلام و لا تخلنى يا رب من تلك المشاهد الشريفه و المواقف الكريمه .

خدايا نگاهدارى كن مرا به نگاهدارى خودت ؛ و حفاظت فرما مرا به حفاظت خودت ((تو خود بهترين حفظكنندگانى كه فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين و خود فرمودى : ان كل نفس لما عليها حافظ؛ نيست هيچ نفسى الا كه بر او رقيب و نگهبانى هست ؛ و تو خود نگهبانى ؛ ان الله كان عليكم رقيبا))

و نگاهبانى كن مرا به حراست خودت ((كيست غير از تو نگاهدارنده اى كه ما را از عوارض آفات و حوادث بليات نگاهبانى نمايد؟! و اين خود فرموده تو است كه : قل من يكلؤ كم بالليل و النهار من الرحمن ، جز رحمت عامه تو حافظ و دافعى نيست ))

و روزى كن مرا حج خانه ات را كه محترم است ؛ در اين سال و در هر سال كه و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا؛ و نيز روزى كن مرا زيارت قبر پيغمبرت را صلى الله عليه و آله و سلم و زيارت قبور ائمه اطهار كه درود و رحمت فراوان بر روان آنها باد؛ و جدا مكن مرا از اين مشهدهاى شريفه و اماكن متبركه ؛ اشاره بر اين كه هيچگاه از اين اماكن مقدسه دور نباشم و زندگانى خود را دائم در آن بلاد گذرانم .

سبب علاقه حضرت سجاد عليه السلام به زيارت خانه خدا

اين كه امام عليه السلام در سه مورد از اين دعاى شريف درخواست زيارت خانه خدا را كرده است و تاكيد مى نمايد كه هر ساله اين موفقيت ، او را نصيب شود و به خصوص اين كه در اينجا ((در عبارت مورد شرح )) توفيق زيارت تربت رسول اكرم و ائمه هدى را سلام الله عليهم اجمعين خواستار شده است ؛ شايد از اين نظر باشد كه او عليه السلام پيوسته شائق لقاء الله بوده و آنى نبوده است كه از ذكر او سبحانه غافل باشد؛ چون عوالم محبت سرشار يا مرتبه محبت او نسبت به محبوب خود به قدرى بالا بوده كه هميشه خود را از خود بى خود مى ديده است ؛ نمى دانم آن بزرگوار در چه عالم اسرارآميزى از عشق و محبت زندگانى خود را مى گذرانيده كه تمام اوقات را مشغول به انواع و اقسام عبادات بوده و گاهى در نماز و گاهى در مناجات و راز و نياز و زمانى هم به موقع در راه حجاز به سوى مسجدالحرام عازم بوده است .

در شرح زندگانى آن بزرگوار است كه بسيارى از سالها از سنين عمر مباركش را در موقع حج پياده به سوى مكه معظمه رهسپار بوده و در حالى كه تمام وسائل و مراكب براى او آماده بوده است ، او عليه السلام با توكل به خدا و آن عالم از خود گذشتگى در آن باديه خشك و سوزان قدم مى گذاشته و با توجه تمام هم خود را براى ايصال به مقصد معطوف مى داشته است .

آرى ؛ مگر نشنيده ايد داستان آن مردى را كه از بزرگان قبيله اى بود و در راه حجاز با تشكيلات و تجهيزات بر مركب سوار بوده و مى بيند جوانى را كه پياده در آن وادى در حركت است و با تعجب با خود مى گويد: سبحان الله اين جوان چگونه به اين باديه بى آب و آبادى قدم گذاشته است ؛ نه زادى با خود آورده و نه راحله اى آيا چگونه به مقصد خواهد رسيد؛ سپس به او نزديك شده و مى گويد: اى جوان از كجا مى آيى ؟

مى فرمايد: من الله باز مى گويد به كجا مى روى ؟ الى الله و مى گويد چه مى جويى مى فرمايد رضى الله و مى گويد كه زاد و راحله ات چيست ؟ مى فرمايد: زادى تقواى و راحلتى رجلاى و مرادى مولاى كه از جانب خدا مى آيم و به سوى او مى روم و رضايش را مى طلبم ، زاد من تقواى من است و راحله من هر دو پاى من و مراد من مولاى من است ، و اين داستان مفصل است ، كه آن مرد بعدا اين جوان را در خانه كعبه ملاقات كرد و از تعظيم و تكريم مردم نسبت به او دانست كه او على بن الحسين عليه السلام است .

آرى ، اين است معنى دلباختگى ، اين است معنى عشق و محبت ، اين است معنى فناى فى الله ، و اين است معنى وجود و هستى ؛ و اين است معناى طى مراحل سلوك .

اى عزيز؛ به خدا قسم امام از اين سفرهاى خود بسيار لذت مى برده است در همان بيابان هاى خشك و سوزان دل را متوجه خالق خود داشته و هر گام كه بر زمين گذاشته به اميد وصال جانان ، خود را فرحناك و شادان مى ديده است : و اين از مقام امكان خارج است كه كسى بتواند آن حالت شيدا و واله اى را كه او عليه السلام داشته در قالب الفاظ در آورد و از طريق بحث و بيان ، آن عالم را آشكار نمايد، چه آن حالت را كسى داند كه خود پيمانه اى از شربت محبت چشيده باشد؛ كجا مى داند كسى حال آن عارفى را كه گفت : جمال كعبه در بيابان مرا به روى خار مغيلان به نشاط مى دواند!! يعنى چه ؟ چگونه ممكن است كسى به روى خار مغيلان در زير آفتاب سوزان حالتى نشاطانگيز و فرح بخش داشته باشد؛ اى خوشا به روان زنده دلانى كه با سوز و گداز در آن وادى سوزان حجاز آتش محبت خود را شعله ور مى سازند؛ و شما اى دوستان خدا بدانيد!! كه لذتى بالاتر از طى طريق به سوى خانه حبيب نيست !! و شربتى گواراتر از ايصال به كوى يار شفيق نخواهد بود، آنها را كه واصل شدند و به مقصد رسيدند آتش اشتياقشان هر لحظه افروخته تر شده و نمى خواهند آنى جدا باشند؛ نمى بينى كه عرض كرد: و لا تخلنى يا رب من تلك المشاهد الشريفة كه اى محبوب من ؛ اين رشته اتصال را پاره مكن و جدايى ميفكن ؛ كه من آنى بى تو و لحظه اى بى حضور دوستان نتوان زيست .

و در باب اين كه چرا حضرت سجاد عليه السلام آن همه به زيارت خانه خدا علاقه داشته ، شرح آن در فقره ديگر با بيان ديگر در همين دعاى شريف بيايد؛ تا دانسته شود كه چگونه آن بزرگوار تمنا داشته كه آنى از محبوب خود جدا نباشد.

نتيجه از زيارت قبر رسول صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه هداى عليه السلام چيست ؟

در باب ثواب و نتيجه و كيفيت زيارات قبور رسول و ائمه هدى صلوات الله عليهم اجمعين مطالبى بسيار است كه شرح آنها در كتب مربوطه آورده شده و مختصرى از آن را محدث فقيد مرحوم قمى عليه الرحمة در مفاتيح الجنان متذكر شده است و رواياتى كه در اين باب آمده خود كتاب جداگانه اى را در بر مى گيرد؛ و لكن همينقدر متذكر مى شويم كه اگر كسى عارف به حقوق اين بزرگواران باشد و با توجه و آداب مخصوص آنها را زيارت كند ثواب هايى مضاعف از بعضى عبادات واجبه داشته ، از آن جهت كه خداى تعالى بركاتى عظيم در زيارات آنها قرار داده است .

و كافى است كه در باب ثواب و نتيجه از زيارت قبر رسول صلى الله عليه و آله و سلم روايتى را كه در كتاب شريف كامل الزيارات نقل شده از كتاب ((الجوهرة العزيزه )) اقتباس و نقل نمائيم : و آن چنين است كه در باب دوم از آن كتاب از زيد شحام نقل نموده : كه گفت به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم :

ما لمن زار قبر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ؟ قال : كمن زار الله فى عرشه

چه ثواب و اجر و نتيجه دارد براى كسى كه قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را زيارت كند، فرمود: مانند كسى است كه خدا را در عرش ‍ زيارت كند؛ و از اين روايت معلوم مى شود كه چقدر عظيم است مرتبه و مقام زائرى كه به زيارت آن بزرگوار مشرف شود.

پيغمبر و امام از نظر تصرفى كه بر اين عالم دارند ناظر اعمال زندگانند

اين نكته را بايد توجه داشت ؛ در اين ايام كه بعضى از بى خردان منكرند بر اين كه اثرى بر زيارت قبور انبيا و ائمه هدى مترتب نيست ؛ اين از نظر بى اعتقادى بدين و بى اطلاعى ايشان است چون آن كس كه خدا را از روى حقيقت شناخت و اطاعت رسول او را بر خود واجب دانست هيچگاه گفته قرآن را داستان باورنكردنى نمى پندارند مگر قرآن در شاءن مردان خدا كه جان خود را در راه او داده اند نگفته است كه ايشان نمرده اند بلكه زنده هستند و متنعم به نعمت هاى الهى هستند بل احياء عند ربهم يرزقون

پس چگونه است كه نمى خواهند باور كنند آن زمان كه گفته مى شود السلام عليك يا رسول الله و السلام عليك يا اميرالمؤ منين جواب مى شنوند و طنين اصوات آنها بلانتيجه به امواج هوا سپرده نمى شود.

نه چنين است برادر من !! پيغمبر و امام حى و ميت ندارد؛ بلكه عموم اهل ايمان كه حجاب اين عالم را دريده و خود را به عالم پس از مرگ مى سپارند ناظر اعمال زندگان بوده و از مجهولات اين عالم باخبرند.

شايد بعضى از عبارات زيارات شاهد اين معنى باشد كه عرض مى شود: اشهد انك تسمع كلامى و ترد جوابى و انت حى عند ربك مرزوق ، آرى پيغمبر و امام سلام ما را مى شنوند و جواب سلام ما را مى دهند على الخصوص كه جواب سلام بر عموم واجب است يعنى اگر ما شايستگى جواب نداشته باشيم شكى نيست كه جواب ما را خواهند داد؛ بلكه با احتياط در اين بيان مى گويم كه به مصداق قرآن مجيد جواب نيكوترى به ما خواهند داد فحيوا باحسن منها او ردوها.

براى اثبات اين منظور خبر موثقى را كه بيشتر از تفاسير معتبر در ذيل آيه 83 از سوره النساء آورده اند متذكر مى شويم : و آن چنين است : كه اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: چون رسول صلى الله عليه و آله و سلم را دفن كرديم و سه روز از آن واقعه گذشت يك نفر اعرابى بر سر قبر آن بزرگوار آمد و در خاك افتاد و خاك بر سر كرده مى گفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ؛ آن چه گفتى شنيديم و گرويديم و آنچه بر تو نازل شده اينست : و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤ ك فاستغفرواالله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما يعنى و اگر آنها هنگامى كه بر نفس هاى خود ظلم و ستم كردند به تو رجوع كرده و طلب مغفرت كردند و از براى آنها استغفار مى كردى البته خدا را پذيرنده توبه و مهربان مى يافتند.

و پس از قرائت اين آيه شريفه ؛ اعرابى گفت : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ؛ من بر خويشتن ظلم كرده ام و گناهكارم آمده ام به نزد تو تا از براى من استغفار و طلب آمرزش كنى ؛ پس از قبر آن بزرگوار صدا آمد قد غفر لك تو را آمرزيدند، تو را آمرزيدند.

پس از اين جهت است كه حضرت سجاد عليه السلام در تعليمات عاليه خود مكرر تقاضاى زيارت مشاهد مقدس ايشان را نموده و حتى نمى خواهد كه آنى از حضور ايشان جدا باشد و شايد همين يك فقره از دعا كه عرض مى كند: و لا تخلنى يا رب من تلك المشاهد الشريفه كافى باشد تا دانسته شود كه پيغمبر و امام از نظر تصرفى كه بر اين عالم دارند ناظر اعمال زندگانند و نزد قبور ايشان و ايراد كلام در غياب ايشان مانند مصاحبه حضور است !!

در بيان فقرات مورد شرح

بار الها باشى از حالم گواه   در حفاظ خود بگيرم در پناه
تو نگهبانى مرا فى كل حال   حافظى بر عالم لا محال
اين مثل كه آورم من بر زبان   شرم آيد چون كنم آن را بيان
بر بهائم گر نباشد كس رقيب   سر زند از هر يكى فعلى عجيب
گر نباشد گوسفندان را شبان   كى بود بر حفظ آنان پاسبان
پس حراست را به هر نفسى رواست   درد آفت را نگهبانى دواست
عرضه كردم درد خود را بر طبيب   كه جدا يكدم نباشم از حبيب
آتشى باشد مرا اندر نهاد   كه زند بر شعله اش هر ساله باد
مى وزد در موسم حج اين نسيم   تا مگر سازد مرا بر آن سهيم

* * *