عشق و رستگارى
شرح دعاى ابوحمزه ثمالى

احمد زمرديان شيرازى

- ۱۲ -


گريزگاه و پناهگاهى جز به سوى پروردگار نيست !!

در اين فقره معنى لطيفى بيان شده و آن اينست كه علاوه بر اين كه فرار از حكومت حق و فراز از حق ميسر نيست ، پناهگاهى جز او نيست و بايد چنين هم باشد، و امر هم چنين است ، كه از عذاب او سبحانه بايد به سوى خود او گريخت ، مگر نه خود فرمود: س 51ى 50 ففروا الى الله انى لكم منه نذير مبين يعنى پس فرار كنيد به سوى خدا كه من شما را ترساننده آشكارم .

على عليه السلام هم اين معنى را با بيان ديگر عرض مى كند و در دعاى كميل مى فرمايد:

و لا يمكن الفرار من حكومتك در دائره حكومت تو امكان فرار ميسر نيست ، و همچنين است ، بيان خود حضرت سجاد عليه السلام در صحيفه كه اين عبارت را با معنى ديگر پرورانيده و در مقام دعا عرض ‍ مى كند: و لو ان احدا استطاع الهرب من ربّه لكنت انا احق بالهرب منك ... يعنى و اگر كسى مى توانست از پيشگاه پروردگار خود بگريزد من سزاوارترين مردم بودم به گريختن از تو؛ و به عبارت ديگر عرض مى كند: اللهم انك طالبى ان انا هربت و مدركى ان انا فررت ، يعنى ، خدايا؛ همانا كه تو جوينده منى اگر بگريزم ، و دريابنده منى اگر فرار كنم ، پس به كجا مى توان رفت و به چه كس مى توان پناه برد.

نه از وحشت اين دنياى دنيه از پيشگاه پروردگار راه فرار است ، و نه از توهم صحنه هاى آخرت پاى گريز!! همچنان كه در آن گير و دار پرجنجال و هياهو چنين خطاب آيد: يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارض فانفذوا لا تنفذون الا بسلطان يعنى اى گروه جن و انس اگر توانيد بيرون رويد از كنارهاى آسمان ها و زمين ((يا بگريزيد از عذاب )) پس بيرون رويد و فرار نماييد، و لكن بيرون نمى توانيد شد و قادر نيستيد بر آن مگر به تسلط و غلبه ؛ يا به قدرت من كه به شما اعطا كنم ، و حال آن كه شما را اين تسلط نيست . و اعطاى قوت موافق مصلحت و حكمت من ، نه ، پس به هيچ كجا نمى توانيد گريخت .

پس از اين جهت است كه حضرت سجاد عرض مى كند: كه من پناه به سوى تو آورده و از تو به سوى تو گريزانم و چشم داشت دارم گذشتى را كه به دل سپردگان احسانت وعده فرمودى درباره من هم معمول دارى !!

در فقرات مورد شرح در باب حسن ظن خداى تعالى مطالبى است كه بحث آن در جاى خود در همين كتاب بيايد.

راه گريز به سوى حق تعالى باز است

اى خدا بر فضل تو بردم پناه   غير درگاهت ندارم هيچ راه
من گريزانم ز تو بر سوى تو   ره نه پيمايم بجز در كوى تو
از غم عصيان و از بيم عقاب   در گريز خود همى دارم شتاب
از كجا يابم من امكان فرار   كه ندارد مدعى يك جا قرار
هر كجا گامى نهم او حاضر است   بر فرار و رجعت من ناظر است
چونكه از مادر كند كودك فرار   باز گردد او به حال اضطرار
دامن مادر بگيرد در عيان   چون نبيند غير او كس مهربان
پس كه باشد مهربان تر از رحيم   كه به فضل خود ببخشد بر اثيم
هر خطاكارى كه سويش باز گشت   مى كند از جرم و عصيانش ‍ گذشت
بر تو دارم من چنين نيكو گمان   كه مرا بخشى به عفوت همچنان

و ما انا يا رب و ما خطرى هبنى بفضلك و تصدق على بعفوك

پروردگارا؛ من كيستم و قدرم چيست ؟! ببخش مرا به فضلت ، و تصدق فرماى بر من به عفوت .

((جان عالم به قربانت اى حضرت سجاد!!))

نگارنده معذرت مى خواهد از اين كه در عبارت بالا از رويه شرح خارج شده و اين جمله لفظى را كتابت كرده است ؛ ولى چه كنم كه در ترجمه عبارت احساساتى بر من غلبه كرد كه با صدايى بلند عرض كردم : جان عالم فداى آن آقا؛ كه با چه لسان هاى مختلف پروردگار خود را مى خواند.

و در اين جا چنين اشاره مى كند: كه پرودگارا من در پيشگاه كبريايى تو؛ من در مقابل آن عظمت و جلال ؛ كه هستم ! و چه هستم ! چه قدر و منزلتى دارم و گناهم چيست ؟؛ يعنى ، هيچ هستم ((و چون هيچ هستم گناهم هيچ است !)) پس ببخش مرا به فضل خود: كه ، ان الله لذو فضل على الناس ، ((و الله ذوالفضل العظيم )) همانا كه تو صاحب فضل و بخششى بر مردمان ؛ و تويى صاحب فضل بزرگ .

در كتاب الجوهره الغريزه در شرح اين عبارت آورده : هر اندازه كه معرفت شخص نسبت به بارى تعالى بيشتر باشد، همان اندازه حقارت و كوچكى خود را در مقابل عظمت او تعالى بيشتر درك و احساس ‍ مى نمايد.

انسان وقتى خودبين است كه خدابين نيست ، وقتى كه خدابين شد، خودبينى از او رخت مى بندد وقتى كه خودبينى از او رخت بربست عظمت حقيقى و واقعى پيدا مى كند؛ اگر على بن الحسين عليه السلام اين قدر اظهار كوچكى و حقارت در مقابل پروردگار عالم مى نمايد همان اظهار كوچكى و حقارت به قدرى او را عظمت داده است كه در زمين و آسمان ها مشهور به زين العابدين است و الان در كنار جدش رسول خدا و اميرالمؤ منين و فاطمه زهرا و حسن مجتبى و پدر بزرگوارش سيدالشهداء صلوات الله عليهم در بهشت متنعم و پايدار و نام او در صفحه روزگار باقى و برقرار است .

او بايد كسانى كه اين دعا را مى خوانند از اين جمله عبرت اخذ كرده و پند بگيرند و در نظر بياورند: مانند زين العابدين عليه السلام با آن شرافت حسب و نسب و با آن عبادت و بندگى اينطور اظهار كوچكى و حقارت كرده كه عرض مى كند: خدايا من چه هستم و چه ارزش و لياقتى دارم !

پس بايد امثال ما در پيشگاه خداوند چقدر اظهار ذلت و خاكسارى بنماييم .

از مخازن كرم الهى هر چه بخشيده شود كسر نخواهد شد

در شرح جمله دوم كه امام عليه السلام عرض مى كند و تصدق علىّ بعفوك ، يعنى تصدق نما بر من به عفو خود؛ شايد اشاره به اسرار اين آيه شريفه باشد.

س 2ى 219 و يسئلونك ماذا ينفقون ، قل العفو.... بر اين تفسير كه مى پرسند تو را اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم از چه چيز مى بخشى ؛ بگو: ببخشيد عفو را يعنى انفاق كنيد آن چه را كه اطيب و افضل از دارايى شما باشد و بذل آن بر شما ميسر باشد.

و در اين جا مى توان چنين گفت : كه اى پروردگار هر چه بر بندگان بخشى و از خزينه كرمت احسان فرمايى هيچگاه كسر نياورى و روزى و نفقه اولين و آخرين را هميشه فراهم دارى و در خزائن نعمت و احسانت به قدرى مازاد است كه هر چقدر بر مخلوق خود بخشى ميسر است و قطره اى از درياى رحمتت كم نخواهد شد.

پس پروردگارا: ببخش بر من از به فضل خود از آن چه در خزائن كرمت مى باشد.

چه بسيار نيكو امام عليه السلام در اصرار به عفو و بخشش كوشيده و آخرين عبارتى كه سائلان در نيل به مقصود قائلند بكار برده است ؛ يعنى سنت سائلين چنين است كه هر گونه مطالب در نزد اعطاكنندگان بخشش ‍ اظهار مى كنند؛ و كلام و عبارات گوناگون براى اخذ نتيجه بيان مى دارند و چون اثرى از گفتار خود نديدند آخرين حربه كلامى خود را به كار برده و به مسئول به حال التماس مى گويند ((از براى خدا بر من تصدق كن )) و از اين نتيجه مى گيريد. و حال امام عليه السلام هم اين رويه را بر بيان لطيفى معمول داشته و چنين عرض مى كند: و تصدق على بعفوك .

من كيستم و قدرم چيست ؟

من كه هستم ، من چه هستم در وجود   اين بود معنى ز بود و از نبود
تا وجود او بود من كيستم ؟   چون كه در هستى شدم من چيستم ؟
از همان اول كه عالم شد بنا   هستى من بد همان عين فنا
پس در اين عالم به هستى من نيم   گر تو گويى هستمى گويم كيم ؟
چون نباشم پس ببود من مپيچ   هر نبودى را گنه بود است هيچ
نه گناه و نه وجودى در ميان   پس به هيچم بخشى از گنج نهان
نزد تو هيچ است دنياى عظيم   پس چه باشد قدر من در آن سهيم
اى خدا بخشاى اين ناچيز را   مرهمى نه اين دل خون ريز را
هر چه بودم آرزو با هر مآل   با لسان مختلف كردم سؤ ال
گويم آخر اين كلام خويش را   اى خدا صدقه بده درويش را
آن چه خواهى ده تو بر دلخواه خود   عفو خود را صدقه كن در راه خود

اى رب جللنى بسترك و اعف عن توبيخى بكرم وجهك

اى پروردگار، بپوشان ((عيوب مرا)) به پرده پوشى خود يعنى گناهان مرا با پرده هاى عفو و آمرزش خود بپوشان ((يا به اعتبار ديگر بزرگ گردان مرا به پرده پوشيت از گناهانم )) و در گذر از سرزنش من به كرامت ذات خود.

بهترين خلعت پروردگارى لباس مغفرت است

مثل اين كه امام عليه السلام در اين جا با توجه كامل خود را در حضور پروردگار خود يافته و مطلب مهمى را به عرض مى رساند و بيان خود را از اينجا همانند مذاكره حضورى آغاز مى كند؛ به اين معنى كه عرض مى كند ((اى رب )) و در لفظ عرب ((اى )) اشاره به نزديك است ؛ و چنين مى رساند كه با حالت كاملا مجذوبى و در عالم محبتى گرم با محبوب خود خلوت كرده و چنين راز و نياز مى كند؛ كه اى پروردگار: بپوشان مرا از پوشش خود بر عيوب من ((شايد مراد اين باشد كه چه لباسى بهتر از لباس مغفرت است ؟)) مرا به زيور اين خلعت زينت فرماى ؛ چون خود بارها امر به گذشت فرمودى كه : و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحيم ؛ پس در گذر از توبيخ من كه اين خود بسى دردناك و حالتى شرم آور است ؛ و با جراءت مى گويم ؛ از صفات كريم دور است كه سرزنش و ملامت كند آن كس را كه بر او نعمت ارزانى داشته و براى افاضه رحمت او را بوجود آورده است .

نگارنده گويد: شكى نيست ؛ بر اين كه آنها كه دايم با نفس اماره خود در جدال هستند و هر آن نفس خود را سرزنش و ملامت كرده و براى تزكيه و وصول به مقام عاليه از اعمال ناشايسته باز مى ايستند هيچگاه مورد توبيخ خداى تعالى قرار نخواهند گرفت .

و در باب ستر و پرده پوشى خداى تعالى از گناه بندگان مطالبى است كه بعدا بيايد.

در بيان فقرات مورد شرح

اى خدا پوشان مرا زيبا لباس   تا گذارم كار خود را بر اساس ‍
پوششى كن بر گناه عاصيان   رحمت آور بر گروه خاكيان
از تو باشد انتظار خلعتم   كه بپوشانى لباس رفعتم
بگذر از توبيخ و از اين سرزنش   گر چه باشد سنتت بر اين روش ‍
چون ملامت ديده ام از نفس خويش   تو مكن بر سرزنش حالم پريش ‍
آن حديث صدقه دادن افصح است   كه بگفتى ((قول نيكو)) ارجح است
پس ملامت بدتر از سوز جحيم   قول نيكو خوشتر از باغ نعيم
گفته اى با هر كريمى در عطا   كه نه بگشايد زبانش بر خطا
گر كند بخشش به منت باطل است   بر ملامت هر عطا بى حاصل است
اين كه خود دادى به ما درسى چنين   كى روا دارى چنان دارم يقين
كه نه توبيخى كنى بر كرده ام   هم نگيرى بر تن درمانده ام
شدت سختى مشقت بر عذاب   چون كه دادى قول نيكو بر ثواب

فلو اطلع اليوم على ذنبى غيرك ما فعلته و لو خفت تعجيل العقوبه لا اجتنبته ، لا لانك اهون الناظرين الىّ و اخف المطلعين على ، بل لانك يا رب خير الساترين و احكم الحاكمين و اكرم الاكرمين ، ستار العيوب ، غفار الذنوب ، علام الغيوب ، تستر الذنب بكرمك و تؤ خر العقوبه بحلمك .

پس اگر امروز يا ((در آن هنگام كه مرتكب گاه مى شوم )) كسى جز تو بر آن واقف مى شد، بجاى نمى آوردم و اگر از سرعت و شتاب عقوبت انديشناك بودم هر آينه اجتناب كرده و دورى مى جستم ، و اين ؛ نه از نظر آنست كه تو خوارترين نگرندگانى به سوى من يا ((نه اين كه نظر تو را به سوى خود خوار بشمارم )) و اهميت ندهم كه تو بر آنها واقفى ؛ و نه از براى اين كه تو سبكترين اطلاع يا بندگان بر من ((يا اطلاع تو را بر جرائم خود سبك انگارم )) نه چنين است !! بلكه از آن جهت است كه تو بهترين پرده پوشانى و داورترين داوران يعنى بهترين حكمرانان و بخشنده ترين بخشندگان و كريمترين كريمانى ؛ پوشاننده عيبهايى ؛ آمرزنده گناهانى ؛ و داناى پنهانى هايى و با خبر از اسرار بندگان .

((با اين توصيف پس به جا باشد)) كه مى پوشى و ستر مى نمايى گناه مرا به كرمت و تاءخير مى اندازى عقوبت را به بردباريت : يعنى خطاى خطاكاران را به كرمت پرده پوشى مى كنى و عقوبت آنان را به حلمت تاءخير مى نازى ((تا شايد سعادت توبه نصيبشان گردد.))

چگونه است كه گناهكار از مردم حيا مى كند و از خدا نمى ترسد

بعد از آن كه امام عليه السلام با حالت حضور تقاضاى بخشش و پوشش ‍ گناهان كرد و از توبيخ شدن طلب گذشت نمود؛ سپس عرض مى كند: كه اگر كسى غير از تو ((اى پروردگار)) بر گناهانم مطلع مى شد به جاى نمى آوردم و از آن سر باز مى زدم ؛ شايد سر اين عبارت در اين آيه شريفه نهفته باشد.

سوره النساء آيه 108 يستخفون من الناس و لا يستخفون من الله و هو معهم ... بر اين تفسير: كه گناهكاران و خيانت كنندگان به نفس خود ((چون آن كس كه مرتكب گناه شود و خود را مستوجب عقوبت كند به نفس خود خيانت كرده است )) پنهان مى كنند گناه و خيانت خود را از مردمان به جهت حيا و خوف ؛ و پنهان نمى دارند از خدا كه احق است بر آن كه استخفا كنند از او بر وجه خوف و حال آن كه خدا با ايشان است و اسرار ضمائر ايشان بر او پنهان نيست ؛ پس او سزاوارتر است كه از او شرم دارند و باز پوشيدن گناه از او به ترك آن است ؛ چه در استتار شى ء از او طريق ديگر نيست به او مگر ترك آن چه استحقاق آن مى نمايد و به آن مؤ اخذه مى كند.

پس مى توان از بيان امام عليه السلام اين نتيجه را گرفت كه اگر خطاكار اين يقين را حاصل كند كه در هنگام ارتكاب گناه پروردگارش حاضر و ناظر است و ايمان داشته باشد بر اين كه شتاب كيفر كردارش به سرعت در انتظار اوست ؛ هيچگاه مرتكب گناه نخواهد شد.

حسين بن على عليه السلام هم در دعاى عرفه بيانى آورده كه اشاره به همين عبارت است و اين معنى را بر وجه ديگر رسانيده ؛ و عرض مى كند: و لو اطلعوا يا مولاى على ما اطلعت عليه منى اذا ما انظرونى و لرفضونى و قطعونى .... يعنى ، پروردگارا اگر آن چه تو از من مى دانى مردمان هم بدانند، به سويم ننگرند؛ و به دورم اندازند، و پيوند دوستى و نزديكى را از من قطع كنند ((پس چگونه است كه در كردار خود از مردم شرم و ترس دارم و از نظارت پروردگار خود بى باكم .))

خداى تعالى گاهى در عقوبت تسريع و گاهى تاءخير مى كند

همانطور كه در اولين فقره اين دعاى شريف الهى لا تؤ دبنى بعقوبتك مطالبى در باب عقوبت گذشت و دانسته شد كه تاءخير و تسريع عقوبت مخصوص كافران بوده و شرح آن در داستان هاى امم سالفه بسيار آمده است كه گاهى خداى تعالى در شاءن آنها فرمود: انما نملى لهم ليزدادوا الماء و گاهى فرمود: ان ربك سريع العقاب ، اينك در اينجا امام عليه السلام از نظر تعليمات عاليه خود متذكر تاءخير و تسريع عقوبت شده و كلام خود را بر هر دو وجه اشاره مى فرمايد؛ يعنى در جمله اول كه عرض مى كند و لو خفت تعجيل العقوبة لاجتنبته . اشاره به سرعت عقوبت كرده چون مى فرمايد اگر متوجه سرعت عقوبت تو بودم دورى مى جستم ((و شايد منظور از اين تعليم آن باشد كه آدمى غفلت را از خود دور كرده و هر آن متوجه سرعت عقوبت بدكردارى ها باشد.))

و در عبارت دوم عرض مى كند: و تؤ خر العقوبة بحلمك يعنى با آن صفت عالى حلم كه در تو موجود است بردبارى مى كنى و تاءخير مى اندازى عقوبت را، يا فرو مى نشانى غضبت را از بدكردارى هاى ما و اشاره ديگرى كه در اين دو جمله به كار رفته است آنست كه امام عليه السلام حالتى از خوف و رجاء را ظاهر كرده است .

اعتراف به صفات پروردگارى در مقام دعا

و شاهكار بيان او عليه السلام اينست كه در پيرو اين مطالب چنين عرض ‍ مى كند: كه من بر آن ساحت مقدس جسارت نكردم ، و علم تو را از كرده خود كمتر از دانايى مردمان ندانستم كه مبادرت بر گناه كردم ، بلكه ارتكاب گناه من از آن جهت بود كه دانستم تو بهترين ستركنندگانى و بهترين حكم كنندگانى و كريمترين كريمانى ؛ سپس خداى را به بعضى از اسماء حسنى او سبحانه مى خواند و در مقام اعتراف به صفاتش منظور خود را از آن اوصاف بيان داشته و عرض مى كند: ((ستار العيوب )) يعنى اى كه تنها تو قادرى كه بپوشانى عيبها را بر مردمان هم در اين دنيا از نظر حسن تفاهم با يكديگر؛ و هم در دار آخرت از نظر شماتت و ملامت ؛ و بعد از آن به نام شريف ديگر ((غفار الذنوب )) بيان خود را دنبال كرده و مثل اين كه علت جراءت بر ارتكاب گناه را همين صفات دانسته و مى خواهد از اين صفات در مقام دفع گناه استفاده نمايد؛ از آن جهت كه كس ديگر عامل مظاهر اين صفات نيست ؛ همچنان كه خود فرمود: و من يغفر الذنوب الا الله كيست كه بيامرزد گناهان را مگر خداى ؟

يعنى هيچكس نيامرزد جرائم بندگان را كه به آن مستوجب عذاب دوزخ شده باشند جز خدا!!

و نيز در دنبال ؛صفت ديگر معبود خود را متذكر شده ؛ عرض مى كند ((علام الغيوب )) يعنى تويى داننده همه پنهانى ها، و اشاره اين صفت بر بيان قول حق تعالى است كه در قرآن كريم خود را چنين معرفى كرده است ؛ جائى مى فرمايد: انى اعلم غيب السموات و الارض يعنى همانا آن چه را كه پوشيده است در آسمان ها و زمين مى دانم ، و در جاى ديگر فرموده : عالم الغيب و الشهادة .... يعنى داننده است به هر پيدا و پنهان ، و نيز فرمود: فانه يعلم السر و اخفى و مى داند آن چه را در دل است و آن چه را كه پوشيده و پنهان است از دل ، بلكه عالمست بر موجودات و معدومات .

پس با اين اوصاف كه امام عليه السلام پروردگار خود را خوانده است ؛ چنين مى رساند:

حاشا و كلا؛ كه بتوانم كردار خود را از داناى كل حال پنهان نمايم ؛ و چون چنين است بپوشان گناهان مرا از مردمان و در گذر از عقوبت آن .

در بيان فقرات مورد شرح

گر شوم معلوم اين كردار من   جز تو كس واقف شود بر كار من
گر شود رفتار سوء من عيان   يا بداند غير تو از مردمان
من ز خجلت پا گذارم بر فرار   چون شوم در نزد مردم شرمسار
شرمم از خلق است و بر خالق جسور   واى بر من چون كنم زين ره عبور
او همى دانا به اسرار نهان   من به عصيان آشكارا همچنان
او همى عالم بود بر علم غيب   هم نباشد نزد او پوشيده عيب
آن كه در وصفش زبانم الكن است   نى جدا از من هميشه با من است
گر بدم واقف من از امر عقاب   مى نمودم خود ز عصيان اجتناب
ده كه گويم بى خبر تو ناظرى   بى گمان بر فعل هر كس حاضرى
بلكه اين جراءت به بدكرداريم   زان سبب باشد كنى ستاريم
علت ديگر كه من كردم گناه   ما وجدت غافرا الا اله
يك دليل ديگرى دارم بر اين   كه تويى داورتر از داورترين
وان ديگر يادم شد از عهد قديم   كه سر و كارم بود بر يك كريم
پس تو از راه كرم جرمم بپوش   ديگ بخشش را به حلم آور به جوش ‍
هم كريمى هم رحيمى هم عطوف   هم تويى غفار و ستار و رؤ ف

فلك الحمد على حلمك بعد علمك و على عفوك بعد قدرتك ؛ و يحملنى و يجرّئنى على معصيتك حلمك عنى و يدعونى الى قلة الحيآء سترك علىّ و يسرعنى الى التوثّب على محارمك معرفتى بسعة رحمتك و عظيم عفوك .

پس سپاس و ستايش تو را سزاست ((كه با وجود دانائيت بر گناهان و كردار بندگان )) بر آنها حلم و بردبارى مى كنى و حمد و ثنا مخصوص ‍ تو باد كه عفو و گذشت مى فرمايى و از عقوبت در مى گذرى در حاليكه قادر و توانايى كه هر گونه خطاكار را به كيفر رسانى .

و علت جراءت من بر گناه و ارتكاب آن و بردبارى تو مى باشد و چون مى پوشانى گناه مرا حياء من كم شده يعنى بردباريت به حديست كه مرا به ارتكاب گناه جسور مى سازد و پرده پوشيت به اندازه ايست كه مرا به بى حيايى و كم شرمى وامى دارد و مى شتاباند مرا به سوى ارتكاب بر محرمات تو؛ پس شناختم تو را به وسعت رحمت و وفور كرم و به بزرگى و عفو و گذشت .