شماره 24 ص 104 سطر 20
در لنالى الاخبار آمده است :
كبودى از پوست صفاق شكم حضرت موسى (ع ) پيدا بود زيرا لاغر شده بود و
گوشتهايش آب گشته بود و وى علاوه بر پيامبرى 64 سال حكمران و سلطان بر
بنى اسرائيل بوده و خانه و غذايى نداشته است كه به هنگام شب در آن
استراحت كند و از آن غذا بخورد بنى اسرائيل به نوبت غذاى وى را تهيه مى
كردند. يك روز مردى غذايش را دير آورد ،عرضه داشت : پروردگارا! براى من
خفت آور است كه اينگونه غذاى من به دست ديگران باشد خداى تعالى به او
وحى فرمود :اندوه به خود راه مده !من روزى دوستان خويش را به دست
بيكاره هاى خلقم قرار دادم تا ايشان ماجور شوند و سعادتمند گردند.
شماره 25 ص 105 سطر 16
لنالى الاخبار
روزى حضرت عيسى به مادرش گفت اى مادر من از علومى كه خدايم به من آموخت
فهميدم كه اين خانه خانه زوال و فناست و خانه آخرت خانه اى است كه هر
گز خراب نمى شود مادر! جوابم ده آيا اين دنياى خالى آخرت باقى را نگيرم
؟
بنابراين هر دو به كوه لبنان رفتند و در آنجا روزه مى گرفتند و شبها را
بر پاى مى داشتند واز برگ درختان مى خوردند. و از آب باران مى نوشيدند
.مدتى در آنجا ماندند تا آنكه مادر آن حضرت از دنيا رخت بر بست .
ياد داشت هاى باب سوم
شماره 26 ص 125 سطر 10 :
مراد از حلال و طيب (پاكيزه ) چيست ؟
بدانكه مشهور بين فقها آن است كه حلال و طيب مترادفند، يا آنكه حلال آن
است كه شارع حلال كرده و منهى نيست و طيب و پاك آن غذايى است كه نفس
خوشش مى آيد و از آن لذت مى برد و گفتند: غذاى طيب به چند معنا اطلاق
مى شود :
اول :لذت بخش ،دوم :آنكه شارع حلال كرده ،سوم غذايى كه پاك است ، چهارم
:غذايى كه مضر به نفس و بدن نيست .
و غذاى خبيث يا ناپاك معنايش مقابل اين اقسام است .
شماره 27 ص 125 سطر 27 :
بحثى در غذاى حلال و حرام و شبهه ناك داير است كه در مرآة
العقول چنين آمده است
(225): به اينكه بين اصحاب اختلاف است كه آيا بين حلال
و حرام واسطه اى موجود است عده اى گفتند: بين آندو واسطه اى نيست هر چه
دليل ، برحرمت آن دلالت كند حرام است و هر غذايى كه دليل ، بر آن دلالت
بر تحريم نكند حلال است مگر آنكه نهى كراهتى به آن بخورد.
حلال و حرام تنها در ظاهر و شريعت معنى مى دهند و حلال حقيقى و حرام
حقيقى معنا نداردمثل طهارت و نجاست كه تابع ظاهر شريعت است پس هر چه را
كه نجاستش معلوم نباشد طاهر است اگر چه در نزد شخصى كه به نجاست آن
عالم است نجس باشد، نجاست واقعى معنايى ندارد به همين خاطر پيامبر و
ائمه عليهم السلام با منافقين معاشرت مى كردند و جز آنچه ظاهر شريعت
حكم مى كند عمل نمى كردند.
عده اى از علما گفتند كه بين حرام و حلال واسطه موجود است و آن شبهات
است چنانكه در اخبار وارد شده است كه :حلال بين
و حرام بين وشبهات بين ذلك فمن ترك الشبهات نجامن المحرمات و من اخذ
بالشبهات ارتكب المحرمات و هلك من حيث لايعلم : حلال روشن و
حرام مشخص و شبهاتى كه بين حلال و حرام است هر كس از شبهات پرهيز كند
از محرمات سالم مى ماند و هر كس مرتكب شبهات شود داخل در محرمات مى شود
و از راهى كه نمى داند
28 ص 125 سطر 15 :
پيامبر (ص ) فرمود: كسى از شما دستش را به سوى آسمان بلند مى
كند و مى گويد: يا رب يا رب ولى طعام و
لباس وى از حرام است كدام دعاى وى به اجابت مى رسد؟ و اگر صدقه دهد به
مال حرام صدقه مى دهد و اگر ازدواج كند، به حرام ازدواج مى كند و اگر
روزه بگيرد بر حرام افطار مى كند. واى بر وى ! آيا نفهميد كه خداى
تعالى پاك است و جز پاك را نمى پذيرد و در كتاب خويش فرمود:
انما يتقبل الله من المتقين
(226)مائده خداى تنها از پرهيزگاران مى پذيرد. لئالى
الاخبار ج 5 ص 88 و نيز حضرت امير (ع ) فرمود: هر كس لقمه اى از حرام
بخورد چهل روز نمازش قبول نمى شود و چهل روز دعايش اجابت نمى گردد و
غذاى حرام هر گوشتى را كه بروياند آتش سزايش مى باشد و يك لقمه نيز
گوشت را مى روياند. لئالى ج 5 ص 88
ياد داشت هاى باب چهارم
شماره 29 ص 129 سطر 11:
مرحوم مجلسى كه در مرآة فرمود: معناى آن گمان خوش به آمرزش است
كه به هنگام استغفار گمان داشته باشد كه وى را مى آمرزد و به هنگام
توبه گمان قبولى توبه داشته باشد و به هنگام دعا گمان اجابت داشته باشد
و به هنگام كفيل كردن خداى تعالى در كفايت از وى ظن به كفايت حق سبحان
داشته باشد اين صفات جز با حسن ظن به خداى تعالى پيدا نمى شود و نيز
وقتى كارى براى خدا انجام مى دهد گمان پذيرش آنرا داشته باشد. بنابراين
مستغفر و تايب و نيايشگر و عامل بايد اين اعمال را با يقين به اجابت
انجام دهند، و وعده خداى تعالى را راست بدانند زيرا خداى تعالى به
پذيرش توحيد حقيقى و اعمال صالح وعده فرمود. ولى اگر وى اين اعمال را
انجام دهد، و گمان داشته باشد كه مورد قبول و پذيرش قرار نمى گيرد، و
نفعى به حال وى ندارد اين نااميدى از رحمت خداى تعالى است و نااميدى و
قنوط از گناهان كبيره است . و نيز در مرآة آمده است كه معناى حديث كه
من در نزد حسن ظن بنده ام هستم يعنى من در حسن عمل وسوء عمل در نزد وى
مى باشم ، زيرا اگر اعمالش نيكو باشد ظن وى هم نكوست و اگر كسى اعمالش
بد باشد گمان بد پيدا مى كند.
كلينى ره ظن را به يقين حمل كرده است و ممكن است به معناى ظاهر آن حمل
كرد ،زيرا يقين به اجابت مشكل است مگر آنكه بگوييم :مراد يقين به وعده
الهى كه اجابت است مى باشد. زيرا دعا را با شرايط آورده است و اجابت
اعم از اجابت دنيوى يا عوض آن در آخرت مى باشد.
شماره 30 ص 129 سطر 14 :
معاذبن جبل از رسول خدا (ص ) نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند:
اگر خدا را به حقيقت مى شناختند به دعاى شما كوه از بين مى رفت .
مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد
(227)
چون انسان به مقام حق و قدرت ربوبى جاهل است و ميل به اسباب پيدا مى
كند همين باعث مى شود كه تنها اسباب و علل عادى معهود را علل اشيا
بداند حتى اگر انسانى به اين اعتقاد برسد كه اسباب معهود تاثير ندارد،
ولى باز بن مايه اين اعتقاد در وى باقى مى ماند كه اگر چه موثر حقيقى
حق سبحان است ، ولى خدا از راه همان وسايل عادى كارش را انجام مى دهد
مثلا اگر معتقد باشد كه سير، انسان را به مقصد برساند سپس معتقد شود كه
خداى تعالى انسان را به مقصد مى رساند و مسافت علت حقيقى نيست بلكه حق
تعالى موثر حقيقى است ولى اين اعتقاد در وى باقى است كه خداى تعالى
ايشان را از راه مسافت به مقصد مى رساند و اگر سير نباشد انسان به مقصد
نمى رسد. همين اعتقاد باعث مى شود كه انسان مقام خدا و قدرت وى را از
اسباب عادى محال بداند، مثل سنگينى و جذب كه از جسم مى باشد، و سيرى از
خوردن حاصل مى شود، وسيرابى از نوشيدن مى باشد ؛ و قبلا در باب اعجاز
گذشت كه قانون علت و معلول و توسط اسباب بين حق سبحان و مسببات حق است
و چاره اى از آن نيست ، ولى اين باعث نمى شود كه حوادث تنها از همان
اسباب عادى جريان پيدا كند، بلكه عقل نظرى و كتاب حق سبحان و سنت حضرت
رسول (ص ) سببيت را قبول دارند ولى نمى گويند كه اسباب عادى اسباب
منحصره هستند. البته اين مساله مورد قبول است كه محال عقلى محال است و
امكان وجود ندارد، و اين مطلب كه روشن شد معلوم مى شود كه علم به خداى
سبحان باعث اعتقاد به اين حقيقت ميشود كه هر چه محال ذاتى نيست ولى
عادتا محال است دعا در آن مستجاب است چنانكه عمده معجزات انبيا به
استجابت دعا بر مى گردد. پايان كلام ايشان .
و مراد از اينكه يقين به استجابت دعا دارد آنست كه در حال دعا حالتى
داشته باشد كه مستحق اجابت باشد و آن اينكه معروف را بياورد و منكر را
ترك كند و مراعات امثال اين شرايط را بنمايد تا آنكه اجابت بر قلبش
غالبتر از رد و عدم اجابت دعا باشد دوم آنكه بگوييم : او را بخوانيد در
حالى كه معتقد به وقوع اجابت هستند.
مجلسى (ره ) در مرآة فرمود: در اين دو روايت اشاره به اين شده كه حسن
ظن به خدا معنا و مقتضايش عمل نكردن و جرات بر گناهان به اتكال بر رحمت
خدا نيست ،بلكه معناى آن اين است كه با اينكه عمل مى كند بر اعمالش
تكيه نمى كند و پذيرش آنرا از فضل و كرم الهى مى داند و ترس از گناه و
قصور عملش دارد، نه از پروردگارش .پس حسن ظن به خدا منافات با ترس
ندارد بلكه ناچار از ترس و رجا و حسن ظن هستيم .
31-129 سطر 19 :
عنوان فصل در جاى خود قرار ندارد با آنكه قبل و بعد آن در يك
سياق آمده است .
32 ص 131 سطر 3 :
تفصيل آن در باب چهارم در فصل يارى برادران و التماس دعا از
ايشان آمده است .
32 ص 131 سطر 3 :
مرحوم مجلسى در مرآة مى فرمايد: اين مناجات با آنچه كه بعدا مى
آيد منافات ندارد كه د رعرش ندا در داده مى شود كه صبر هزار برابرش مال
تو باشد زيرا اضافه به مقتضاى دعاى وى است و اضافه تفضل حق سبحان به
بعضى مى باشد يا اينكه دو برابر كمترين مرتبه است ، و صد هزار برابر
بيشترين آن است و بين اين دو مرتبه به حسب تفاوت مراتب داعى و مدعو
مراتب مختلف مى باشد.
و گفته شده است كه علت دو برابر شدن آن است كه دعا براى غير، متضمن دو
عمل صالح است (1) دعا (2) دعاى بر برادرش و دوستى با وى و طلب خير براى
وى ، به همين خاطر اين دعا مستجاب است و دو برابر اجر مى برد.
33 ص 132 سطر 18:
از سفيان عيينه وارد شده كه گفت : من از امام صادق عليه السلام
كه مى فرمايد: حسن ظن به خدا آن است جز از خدا به كسى اميدى نبندى و جز
از گناهت نترسى .
شماره 34 ص 133 سطر 11 :
و فرمود: خداى تعالى رحمت را به صد جزء تقسيم كرد يك قسم را بين
خلايق تقسيم كرد كه به واسطه همان يك جزء مرد فرزندش را دوست مى دارد و
مادر به طفل خود عشق مى ورزد ولى نود ونه جزء ديگر را باقى گذاشت كه
خلايق را در روز قيامت به آن رحم كند.
شماره 35 ص 134 سطر 1:
در مرآة مرحوم مجلسى فرمود: اگر چيزى از آينده در قلبت خطور كرد
و بر قلبت غالب شد، به آن انتظار و توقع گويند. و اگر مورد توقع مكروه
و ناپسند باشد دردى در قلب ظاهر ميشود كه به آن ترس و اشفاق گفته مى
شود. واگر امر پسنديده و محبوب باشد از انتظار و ارتباط قلبى و خطور در
دل لذتى و راحتى در دل مى آيد كه به اين راحتى رجا و اميد گفته مى شود،
ولى بايد اين اميد سببى داشته باشد پس اگر انتظارش به خاطر اين است كه
اكثر اسباب آن شى ء مورد نظر حاصل است به آن اميد صادق گويند. واگر
بدون آماده كردن اسباب و ناهماهنگى آنها اميدوار باشد نام غرور و حماقت
بر اين اميد سزاوارتر است .
خوب است كه خوف و رجا در نفس كامل باشند و منافاتى بين آندو نيست ،زيرا
نگاه به وسعت رحمت خدا و بى نيازى و بخشش و لطف بر بندگان علت اميد مى
شود و نگاه به شدت كار و گرفتن خدا و وعيدهاى وى به بندگان عاصى موجب
ترس مى شود با آنكه علل ترس به نقص عبد و تقصير و بد عملى و قصور از
رسيدن به مراتب قرب و وصال و فرو رفتن در موجبات خسارت و وبال باز مى
گردد و اسباب رجاء به لطف خدا ورحمت و عفو و غفران و احسان فراوان وى
بر مى گردد و هر كدام در بالاترين مدارج كمال واقعند ،پايان .
علت تساوى خوف و رجا آن است كه بسط فوق العاده باعث افتادن در جانب
اباحه گرى مى گردد وادب مع الله را از بين مى برد و قبض و ترس فوق
العاده انسان را نااميد كرده و وى را از فيض پروردگار محروم مى سازد،
ولى در مرض موت بسط اميد آثار فوق را ندارد و بسيار مطلوب است ، و
محتضر را بايد اميدوار ساخت . شاهد آن حديث امام است : مخصوصا اين جمله
كه فرمود:
ايشان شيعيان و مواليان ما نيستند ،زيرا دوستى به گفتار تنها نيست و
ايندو از هم جدايى ندارند، مرحوم مجلسى مى فرمايد :خلاصه آنكه احاديث
وارده در باب سعه عفو الهى و رحمت فراوان و مغفرت فراوان است ،ولى بايد
از عمل خالص كه زمينه رحمت را آماده مى كند اميد وتوقع به رحمت الهى
داشت و در معاصى كه اين استعداد رااز بين مى برد فرو نرفت پس بترس از
اينكه شيطان تو را بفريبد و از عمل بازت دارد وتو را تنها به اميد و
آرزو قاتع سازد و به حال انبيا و اوليا نظر كن و بنگر كه چگونه در
طاعات كوشش مى كردند و عمرشان را شب و روز در عبادت صرف مى كردند. آيا
اميد عفو و رحمت به خدا نداشتند؟ بله به خدا قسم آنها بهتر از سعه رحمت
الهى خبر داشتند و اميد بيشترى از تو و از ديگران داشتند ،ولى فهميدند
كه اميدوارى به رحمت بدون عملى ، غرور محض و سفاهت صرف است ، پس
عمرهايشان را در عبادات صرف كردند. وشبانه روز را بر عبادات مقصور
كردند.
شماره 36 ص 135 س 17 :
از ابوبصير آمده است كه مردى به امام باقر عليه السلام عرض
كرد من كم كار هستم و روزه كم مى گيرم ، ولى اميد وارم كه جز حلال
نخورم ابو بصير گفت :امام صادق در پاسخ فرمود:كدام كوشش بهتراز عفت بطن
و فرج است .
مجلسى ره در مرآة گفت : مراد از تقوى ترك محرمات مى باشد و مراد از ورع
ترك شبهات مى باشد و مراد از كوشش و اجتهاد بذل كوشش در فعل طاعات مى
باشد.
شماره 37 ص 136 سطر 10:
خداى تعالى در حاجات بنده سايل خود مى باشد و در صدد اجابت آن
بر مى آيد و اسباب آنرا آماده و تسهيل مى كند مادامى كه بنده استعجال
نكند به اينكه وقتى حق تعالى حاجتش رابر نياورد از خدا اعراض كند و
گمان نمايد كه خداى تعالى حاجتش را بر نمى آورد و يا معناى روايت آن
باشد كه عجله در دعا كردن يعنى اهتمام به دعا نكرد و براى كار خود بلند
شد قبل از آنكه اصرار در دعا كند. بنابراين نيايشگر بايد در دعا مبالغه
و اصرار نمايد و گمان خويش به خدا را نيكو كند و به واسطه تاخير مايوس
نشود، زيرا ممكن است خداى تعالى دوست داشته باشد كه صدايش را بشنود و
يا اكنون مصلحت در برآورده شدن حاجت وى نيست پس عجله نيست زيرا عجله
از شيطان است و خداى تعالى عجله را در قرآن كريم ناپسند داشت چون عجله
مقتضاى قوه شهويه است ، و به همين خاطر در كل قرآن مذموم و ناپسند
شمرده شده است .
شماره 38 ص 136 سطر 11:
استعجال در نماز يعنى در تعقيب نماز تعجيل كند، و يا آنرا ترك
نمايد و يا به اندكى از تعقيبات اكتفا كند تا به كارهايش برسد يا
مراد آنست كه مايوس از اجابت شود، زيرا در اجابت آن كندى شد. و دعا را
ترك كند و به طرف حاجت خود برود تا خود تلاش كند و آنرا تحصيل كند قول
اول اظهر است .
شماره 39 ص 137 سطر 7:
مرآة گويد :مراد از قضاى حاجت حتمى وى يا محمول بر اين است كه
غالبا خدا حاجت وى را بر مى آورد يا وقتى شرايطش محقق شد.
شماره 40 / 139 / 10 :
مرآة آمين بالمدو القصر و المداكثر
و آن اسمى مبنى بر فتح است ومعناى آن اين است كه
اللهم استجب لى و بعضى گفتند: تشديد هم لغتى است اين غلطى ريشه
دار است .
41 / 139 / 18 *
در مرآة گويد: زنده دل يعنى دلت حاضر باشد و ساهى و غافل نباش ،
زيرا قلب غافل از ياد خدا و ادارك حق تعالى مرده است و زنده اش كرديم .
و انك لا تسمع الموتى تو مردگان را نمى توانى بشنوانى مراد اين
قلب هاست .
شماره 42 / ص 140 / سطر 12:
مدح درموردى استعمال مى شود كه در شخص صفات نيكو، خواه غريزى
فطرى ، و خواه اختيارى باشد به همين خاطر مدح اعم از حمد است .
43 / 140 / 17 :
تمجيد ذكر بزرگى حق و توصيف به صفات نيكو را گويند.
44 / 140 / 20:
يا من هو اقرب اليه من حبل الوريد
اشاره به آيه نحن اقرب اليه من حبل الوريد
مى باشد يعنى ما از رگ گردنش به وى نزديكتريم با آنكه رگ گردن
مستولى و نزديك به شخص است و كلمه يا من يحول
اشاره به آيه واعلموا ان الله يحول بين
المرء و قلبه دارد و تمثيل براى نهايت قربت و نزديكى حق به عبد
است زيرا حايل بين شى و غير آن نزديكتر از غير است .
وكلمه منظر اعلى به معناى درجه رفيع
معنوى است كه به لحاظ امكنه مرتفع در اينجا استعمال فرموده پس اين
جمله كنايه از اطلاع بر همه مخلوقات است يا اينكه مراد آنست كه عقل هم
به محوطه شناخت وى راه نمى يابد.
شماره 45 ص 141 سطر 1:
شايد مراد از مدح كلماتى است كه بر عظمت ذات و صفاتش نمايد
بدون آنكه نعمت وى را در نظر گرفته باشد و مراد از ثنا اعتراف به نعمت
ها و آلا و شكر بر آن باشد.
شماره 46 ص 141 س 17 :
از امام حسن عسكرى از پدرش از پيامبر (ص ) آمده است كه
فرمود:خداى تعالى مى فرمايد: بندگانم هر كس كه به شما نيازمند است و
دوست شما را شفيع قرار دهد شما نيازش را بر مى آوريد بدانيد كه
دوستدارترين و با كرامت ترين بندگان نزد من محمد (ص ) و على و ولى من
مى باشند هر كس نيازى به من دارد ايشان را واسطه قرار دهد، من سئوال
كسى را كه ايشان و عترت پاكشان را واسطه قرار دهد رد نمى كنم .
هر كس ايشان را در نزد من شفيع قرار دهد، من دعاى وى را رد نمى كنم .
چگونه دعاى كسى را كه به دوست و برگزيده و ولى و حجت و روح و نور و آيه
و باب و رحمت و وجه و نعمت مرا شفيع قرار داده است رد كنم ؟ بدانيد كه
ايشان را از نور عظمت خودم خلق كردم ، و ايشان را اهل كرامت و ولايت
قرار دادم ، و هر كس با شناخت حق ايشان از من درخواست كند، به خاطر
ايشان اجابت را بر خود لازم كردم و اين حق است .
مراد از آل و اهل بيت عترت طاهره و ائمه معصومين عليهم السلام هستند.
مشهور آن است كه درود خداى سبحان رحمت است ، و درود ملايكه استغفار و
درود عبد دعاست . صاحب وافى مى گويد: معناى درود خدا بر پيامبر(ص )
بخشش انواع كرامت و نعمت هاى لطيف به وى مى باشد، ولى درود ما و ملايكه
بر آن حضرت درخواست تضرع است و آن كرامت مى باشد و بيان رغبت و ميل
مسمان به افاضه رحمت بر آن حضرت مى باشد معناى صلوات درود بر رسول خدا
كه در دنيا بزرگداشت آن حضرت مى باشد به اينكه كلمه
لا اله الا الله بلند گردد، و شريعت آن
حضرت رواج پيدا كند و مراد از درود بر پيامبر در آخرت آن است كه ثواب
وى مضاعت گردد و درجه وى بلند شود. گفتند :نتيجه صلوات به خود مصلى بر
مى گردد، زيرا خداى تعالى اعلاى كلمه و علو درجه ورفع منزلت آن حضرت
كرده است به طورى كه صلوات و دعايى در آن تاثير نمى كند و آنرا بالاتر
نمى برد.
عده اى قايل شدند كه مقصود از صلوات زيادتى كمال آن حضرت و نزديكى به
خداست ، زيرا مراتب استحقاق نعمت هاى الهى بيكران است . مرحوم مجلسى مى
فرمايد: اكثر علما مى گويند كه چون نفوس پاك ايشان به نهايت كمال رسيده
و فعليت محضه شده است پيش از آن متصور نيست لذا نفع صلوات به خود ما مى
رسد و ما مامور به صلوات شديم تا آنكه دوستى و ولايت خود مان را نسبت
به ايشان اظهار كنيم .
بلكه خود همين ، ايجاد اخلاص و دوستى ماست و مقصود درخواست چيزى براى
ايشان نيست ، اثر اين اظهار دوستى ، افاضه فيوضات و مواهب و عطاياى
الهى است ، چنانكه اگر كسى محبوبى داشته باشد كه سخت وى را دوست داشته
باشد با ثناى محبوب به او نزديك مى شود، و آنگاه اگر چيزى بخواهد با
اين اظهار دوستى مستحق عطا مى شود.
سپس مرحوم مجلسى مى فرمايد: اين سخنى نادرست است اولا: صلوات باعث
زيادى قرب و كمالات ايشان مى شود و دليلى وجود ندارد كه ايشان در اين
بى نهايت درجات در حدى توقف كرده باشند و بالاتر از آن ممكن نباشد و
بسيارى از اخبار بر خلاف آن دلالت دارند، چنانكه در بسيارى از اخبار
تفويض آمده است كه وقتى خداى سبحان بخواهد چيزى را بر امام عصر عليه
السلام افاضه بفرمايند ابتدا بر رسول خدا(ص ) افاضه مى كند آنگاه به
على مرتضى (ع ) مى رسد به جهت اينكه آخرين معصوم (ع ) اعلم از اولين
معصوم نباشد و همانطور كه بين ما و ائمه اطهار عليهم السلام درجاتى بى
نهايت وجود دارد و هر چه كه به قرب و كمال حق برسيم به پايين ترين
منازل آنها نمى رسيم بين ايشان و حق سبحان و حضرت رب درجاتى غير متناهى
است كه هر چه با بالهاى رفعت و كمال به آن منازل قرب و جلال برسند، باز
آن درجات طى نمى شود و خويش را در مقابل ساحت مقدس الهى ذره اى يا
كمتر از آن مى دانند در مورد استغفار پيامبر و ائمه اطهار عليهم السلام
نيز وجهى صحيح آمده كه با اين وجه مناسبت دارد و آن اينكه چون ايشان
دايما در حال ترقى در پلكانهاى معرفت و كمال و قرب هستند، هر لحظه اى
براى ايشان معرفتى تازه و قربى بيشتر و كمالى محكمتر حاصل مى شود كه با
آن خويش را در مرتبه قبل مقصر در معرفت و قرب وكمال و طاعت مى بينند و
از آن استغفار مى كنند و همينطور تا بى نهايت و شاهد آن روايات زيادى
است ك مى آيد. اشرف علومنا ما يحدث بالليل و
النهار آنافانا و ساعة فساعة : بهترين علوم ما علومى هستند كه
در شب و روز و آن به آن و ساعت به ساعت تازه مى شود و شاهد آن روايتى
است كه در تفسير اين كلام حق سبحان آمده كه فرمود:
ولد ينا مزيد و آن اينكه اهل بهشت هر روز جمعه در موطنى جمع مى
شوند و خداى تعالى با انوار جلال خود بر آنها متجلى مى شود و مومن
هفتاد برابر آنچه كه بوده مى گردد و نور و ضياى وى مضاعف مى شود و اين
كنايه از زيادتى قرب و معرفت اهل بهشت است .
وجه دوم :صلوات علت براى زيادتى ثوابهاى اخروى مى شود گر چه باعث
زيادتى قرب و كمالشان نشود و اين درمورد ايشان ممنوع نيست . و در اخبار
فراوان در مورد اينكه آثار صدقات جاريه و اولاد و قرآن وتعليم علوم و
عبادات به اموات مومنين و مومنات مى رسد و كدام دليل مى گويد كه ايشان
استثناى از اين فضايل و مثوبات هستند، بلكه ايشان پيروان دين امت
مرحومند و امت عبيد ايشانند، و به بركت آنها امت به سعادت نايل شدند، و
از هلاكت رستند هر خير و سعادت و طاعتى كه از امت صادر شود، نفع و
بركتش به آنها مى رسد، كمبودى از اين جهت دامنگير ايشان نمى شود. علاوه
آنكه اينها از دستاوردهاى كوشش زياد آنهاست .
وجه سوم :صلوات باعث ترويج دين و كثرت امت و استيلا و غلبه قائم عليه
السلام و تعظيم ائمه و ذكر ايشان در ملاى اعلى به خوبى و بزرگى و عظمت
مى گردد و در بعضى از اخبار در معناى سلام بر ائمه وارد شده است كه
مراد سلامت ايشان و سلامت دين ايشان و شيعه ايشان در زمان قائم است :
اشكال :همه اينها در مورد صلوات بر ايشان بود ولى در مورد لعن بر اعداى
ايشان چه مى گوييد؟ آيا لعنت باعث دورى دشمنان خدا مى شود آيا اين شدنى
است كه كسى به كار ديگران عقاب شود در صورتى كه استحقاق عقاب را ندارد
و اين منافى با عدالت است و اگر لعنت اثرى ندارد پس لغو و بيهوده مى
باشد ؟
جواب : به وجوهى مى توان از آن جواب داد. گوييم : ما شق دوم را اختيار
مى كنيم .
مى گوييم : لعنت اثرى بر ايشان ندارد، ولى لعنت باعث اظهار برائت از
اعداى خدا مى شود و اين از بزرگترين اركان دين مى باشد وغرض از آن طلب
عقاب نيست بلكه محض اظهار عداوت و تبرى از ايشان و اعمالشان مى باشد
واز اين بابت مستحق عقوب عظيم مى گردد چنانكه در ذكر كلمات توحيدى كه
از ضماير خبر مى دهد نيز همين كلام مى آيد.
دوم :شق دوم را اختيار مى كنيم و مى گوييم عقاب ايشان زياد مى شود،
زيرا مقدار عقوبت ها از ناحيه تقرير و تبين شارع معين شده است ، اگر
مولى به بنده خود بگويد كه اگرفلان كار را انجام دهى صد درهم به تو مى
دهم و اگر تركش كنى صد ضربه شلاق مى زنم ؛ اگر آن كار را انجام داد
مستحق صد درهم مى شود و اگر ترك كرد مستحق صد ضربه شلاق مى شود. واگر
شارع بگويد: اگر نمازهاى پنجگانه را آوردى به تو چنين ثواب و چنان درجه
از بهشت مى دهم و اگر ترك كردى هزار سال تو را عذاب مى كنم مع الوصف وى
را ترك كند با آنكه مى داند در اين صورت مستحق آن عقوبت است . و نمى
تواند بگويد كه چرا به خاطر ترك يك نماز مرا اين مقدار عذاب مى كنى
زيرا وى بنده اش مى باشد و اطاعت مولى بر وى واجب است ، پس اگر عقوبتى
را در صورت مخالفت معين كرد آنگاه با اختيار آنرا ترك كرد و مولى وى را
به همان عقوبت معين عقاب كرد خردمندان اين عقوبت را ظلم نمى دانند در
اين نيز چنين مى گوييم : چون خداى تعالى مقرر فرمود كه هر كس با اولياى
وى مخالفت كند و حقوق ايشان را غضب كند يا انكار نمايد و ياامثال آن ،
عقابى را به دليل اين كار و عقابى را به دليل لعن ديگران بر ايشان مى
نمايد.
پس عقاب مترتب برلعن جزيى از عقوبت مقرر بر اعمالشان مى باشد و اگر
ايشان را به هنگام لعن لاعنين عقاب كند بيشتر از استحقاق آنهاعقاب
نفرموده است و ايشان مستحق همه اين عقوبت ها هستند.
سوم :اعمال اين اشقيا يك بدى ذاتى دارد چون امر خدا رامخالفت كردند و
يك بدى از جهت ظلم و ستم بر ديگران دارد و آن از اين جهت كه شيعه اهل
بيت عليهم السلام را از فوايدى كه بر اقتدار و غلبه و ظهور ائمه (ع )
ياد شد منع كردند مثل منافع دنيوى و اخروى هدايت و دفع ستم از ايشان و
نادانى و تحير در احكام دينى و دنيوى ايشان و هيچ يك از آحاد شيعه نيست
كه اين ظلم به ايشان نرسيده باشد چنانكه دراخبار ائمه عليهم السلام
وارد شده است كه هيچ سنگى از سنگى برداشته نشد و هيچ خونى ريخته نشد
مگر آنكه در گردن آن دو نفر است . پس همه شيعيان به جهت ظلم ايشان
مظلوم واقع شده اند، و ايشان حقوق خود را از ايشان مى خواهند و هر
لعنتى طلب حقى است و داد خواهى از ظلم ايشان مى باشد بنابراين به
اندازه لعنت ، لعنت كنندگان عذابشان زياد مى شود.
چهارم :ايشان به دليل جرات بر خدا و ستم بر اهل بيت عصمت و طهارت سلام
الله عليهم مستحق بى نهايت عقوبت هستند و هر چه خدا عقوبتشان كند باز
كمتر از استحقاق آنهاست پس هر چه به نسبت لعن لاعنين در عقاب ايشان
بيافزايد. باز به مقدار استحقاق ايشان نمى رسد. لعنة الله عليهم الى
يوم الدين .
چرا پيامبر از امت خواست كه بر وى درود و صلوات فرستند ؟
اول :دعا عاملى در پايين كشيدن فضل و نعمت و رحمت الهى است ، و رسيدن
به مقام موعود پيامبر نظير حوض ، شفاعت ،وسيله وامثال آن از مقامات
محمود به وجهى كه غير قابل زياده باشد، صحيح نيست و با استمداد از
ادعيه اضافه بر آن ممكن است .
دوم :خوشحالى آن حضرت از صلوات و عطف توجه امت به وى . به همين خاطر
حضرت (ص ) فرمود: انى اباهى بكم الامم يوم
القيامة .
سوم :دلسوزى بر امت به اينكه آنچه ايشان را تشويق بر خوبيها مى كند و
آنها را كامل مى سازد و به خدا نزديكشان مى كند بيان مى كرد (لذا چون
صلوات نقش بسيار عظيمى در دستگاه رحمت الهى دارد و آثار مهمى بر آن بار
است نخواست امت از آن محروم بماند) اما چراصلوات به نسبت به ساير ادعيه
ثواب مضاعف دارد:
زيرا صلوات متضمن تجديد ايمان به خدا و پيامبر و بزرگداشت آن حضرت و
توجه به آن حضرت مى باشد و در مقام دعا تجديد ايمان به روز جزا و تذكر
آن مى باشد و در نهايت آنكه بايد متذكر اين نكته شد كه پيامبر گر چه
عظمت دارد و درجات فوق العاده اى را واجد است ، ولى محتاج به فضل و
رحمت الهى و دعاى امت مى باشد و كار در دست وى نمى باشد چنانكه د رمورد
اهل بيت وى نيز همين وجوه مى آيد.
مرحوم مجلسى مرآة العقول
شماره 47 ص 143 سطر 26:
ميزان چيست و مرحوم مجلسى گويد: مراد از اعمال غير صلوات است
مراد از سنگينى ميزان كثرت حسنات و رجحان بر سيئات مى باشد و در وزن
اعمال اختلاف كردند آيا كنايه از عدل و انصاف و برابرى است يا وزن
حقيقى است . پايان
گويم :مراد از موازين و ترازو آن نيست كه براى توزين چيزهاى سنگين از
آن استفاده مى شود همانطور كه همه اقسام ترازوها براى توزين اجسام يك
جور نيست بعضى از اقسام ترازو براى اجسام بسيار وزين بكار مى رود مثل
قپان و بعضى براى اجسام متوسط مثل ترازوهاى معمولى كه با كيلو و امثال
آن كار مى كند و بعضى با قيراط و امثال آن سرو كار دارند مثل ترازوهاى
كه براى توزين طلا و اشياى قيمتى به كار مى رود چنانكه ترازوى زمان وقت
شمار(ساعت ) است و ترازوى مسافت كيلومتر و متر مى باشد.
براى اشعار اوزان شعرى در نظر گرفته شد. با آنكه اين ترازوها وميزان ها
همه يك جنس نيستند پس ترازو در همه جا دو كفه ندارد بلكه الفاظ براى
معانى اعم وضع شده اند، و مراد از كفه در حديث اشاره و تشبيه معقول به
محسوس بوده است و الا ترازوى عالم معانى غير از اين ترازوهاست ،بلكه
ائمه اطهار موازين قسط هستند و جلو افتادگان از آنها و مقصرين در حق
آنها در روز قيامت مواخذه مى شوند.
شماره 48 ص 144 سطر 99 :
راز محجوب بودن دعا بدون صلوات بر پيامبر و آل (ص ) چند چيز است
.
اول :آنكه وقتى بنده ،دعا را با
دوم :هر كس حاجتى به پادشاه دارد از آداب مقرر در عقل و عادت آن است كه
هدايايى براى مقربين پادشاه مى برد تا شايد شفاعت كنند، و پادشاه اگر
آن را بفهمد خوشحال مى شود و حاجت وى را بر مى آورد.
سوم :صلوات بر محمد (ص ) و آلش (ع ) باعث پوشاندن گناهان مى شود و
گناهان محجوب كننده و مانع از قبول دعا بودند.
چهارم :دوستى و ولايت و اقرار به فضل ايشان از بزرگترين اركان ايمان
است با صلوات و توسل به ايشان ايمان كامل مى شود و شكى نيست كه كمال
ايمان باعث نزديكى به حق سبحان مى شود.
پنجم : مقصود ا زايجاد ثقلين (جن وانس ) رسول خدا و اهل بيت معصوم وى
بودند و به واسطه ايشان رحمت ها نازل مى شود و ايشان پذيراى همه فيوضات
قدسى اند، وقتى بر ايشان فيض نازل شود با تلطف ايشان بر ساير موجودات
فيض نازل مى شود وقتى نيايشگر مى خواهد رحمت را از خداى تعالى به سوى
خود جلب كند بر ايشان درود مى فرستد و چنين دعايى رد نمى شود زيرا مبدا
و حق سبحان فياض است و محل كه معصومين (ع ) باشند پذيراى اين فيض هستند
و به بركت ايشان اين فيض به فرد نيايشگر هم مى رسد.
ششم :ائمه اطهار عليهم السلام وسايط بين ما و بين پروردگار در رساندن
احكامند، زيرا ما به درگاه جبروتى وى راهى نداريم پس بايد بين ما و بين
حضرت سفرا و حجت هايى باشند كه داراى جهات قدسى باشند و از طرفى داراى
حالات بشرى باشند كه با جهات نخست مرتبط با جناب حق تعالى باشند و از
او بگيرند و با جهات دوم كه مناسب با خلق است آنچه را كه از پروردگار
گرفتند به بشر برسانند، در ديگر فيوضات هم همينطور است پس هر فيض وجودى
از ايشان شروع مى شود سپس بر ساير خلايق تقسيم مى شود، پس درود بر
ايشان جلب رحمت حق از معدن آن است تا آنكه بين جميع خلايق تقسيم شود.
مرآة العقول ، مرحوم مجلسى
شماره 49 ص 145 سطر 17:
فضايل :مراد همان اجابت دعا و نزديكى به حق سبحان و محبت خدا به
نيايشگر و جهنمى نشدن و فرياد رسى خدا گريه نكردن در روز قيامت مى
باشد.
مرآة العقول مجلسى
شماره 50 ص 146 سطر 4 :
چشمى كه بيدار بماند يعنى خواب را به مقدارى عادت و اضافه بر
عادت در اطاعت خدا مثل نماز و تلاوت قرآن و دعا و مطالعه علوم دين و
جهاد و زيارات و طاعات خدا، ترك كند.
شماره 51 ص 146 سطر 27:
زهد در دنيا يعنى ميل نكردن به اموال و عناوين و اعتبارات دنيوى
و آنچه كه انسان را از خدا باز دارد و به خود مشغول كند معناى دنيا
چيست ؟ و دنياى ناپسند كدام است ؟ دنيا بر بسيارى مشتبه شده است زيرا
گاهى امر درستى را دنيا مى نامند و آنرا مذمت مى كنند و چيزى را كه عين
دنياست انتخاب مى كنند و آنرا زهد مى نامند و كار را بر نادان ها مشتبه
مى سازند.
بدانكه :دنيا به سه معنا اطلاق مى شود:
اول :زندگى دنيا، و اين به كلى نكوهيده نمى باشد و لازم نيست كه آنرا
دشمن داشته باشيم و تركش كنيم بلكه دنياى نكوهيده آنست كه انسان بقاى
در دنيا را براى انجام معاصى و امور باطل دوست داشته باشد و آروزهاى
طولانى نمايد و به آن اعتماد كند و توبه و طاعات را امروز و فردا كند و
مرگ را از ياد ببرد و معاصى و ملاهى بپردازد، به اين گمان كه در اخر
عمر به هنگام پيرى توبه مى كند به همين خاطر اموال زيادى جمع آورى مى
كند و بناهاى بلندى مى سازد و از مرگ بدش مى آيد، زيرا به اموال وابسته
است و زن و فرزندان را دوست دارد و جهاد و كشته شدن در راه خدا را دشمن
دارد، زيرا دوست دارد كه باقى بماند يا آنكه روزه و قيام شب را ترك كند
كه مبادا از عمرش كم شود نتيجه آنكه هر كس زندگى و بقاى عمر را براى
اغراض باطل دوست داشته باشد كار ناپسندى كرده است و هر كس براى طاعات و
كسب كمالات و تحصيل سعادت ها دوست داشته باشد حب بقاى ممدوح است واين
عين آخرت مى باشد به همين خاطر انبيا و اوصيا عليهم السلام طول عمر و
بقا در دنيا را دوست داشتند.
دوم :مراد از دنيا دينار و درهم واموال دنيا و امتعه دنيوى باشد، اين
به كلى ناپسند نيست ، بلكه اموال نكوهيده آن اموالى است كه از حرام و
شبهه باشد و يا راهى براى حرام و شبهه باشد و به سوى آنچه كه انسان را
از ذكر باز مى دارد و عبادت خدا را منع مى كند يا آنرا طورى دوست دارد
كه حقوق واجب و مستحب را روا نمى كند و در راه طاعت خدا خرج نمى كند
چنانكه خداى تعالى عده اى را مدح كرده فرمود
رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلوه و ايتاء
الزكوة
(228)مردانى كه تجارت و داد و ستد را از ذكر خدا و بر
پايى نماز و دادن زكات باز نمى دارد.
سوم :بهره مندى از لذت هاى دنيا نظير ماكولات و مشروبات و زنان و البسه
و مركوب ها، خانه هاى وسيع ونظاير آن و اخبار زيادى در لذت بردن از
آنها وارد شده تا مادامى كه به حرام يا شبهه يابه اسراف يا به تبذير
منجر نشود و ترك آنها و رهبانيت مذمت شده است .
وقتى اين مقدمه را دانستى پس بدانكه آنچه از مجموع آيات و اخبار بنابر
آنچه كه ما مى فهميم بر مى آيد آن است كه دنياى ناپسند ا زمجموعه امورى
تشكيل يافته است كه انسان را از طاعت خدا و دوستى وى و تحصيل آخرت منع
مى كندپس دنيا و آخرت دو هوو متقابل هستند و هر چه باعث رضايت و
نزديكى حق سبحان شود از آخرت مى باشد گر چه به لحاظ ظاهر از اعمال
دنياست رياضت هايى كه بدعت شده و كارهاى ريايى گرچه بارهبانيت و انواع
مشقت توام باشد از دنيا مى باشد.
مرآة العقول مجلسى
51 ص 152 سطر 17
علت اينكه نيايشگر بايد قبل از نزول بلا و قبل از بروز حاجت و
نياز دعا كند چيست ؟مرحوم علامه در ذيل حديث سفارش پيامبر(ص ) به
اباذر مى فرمايد
(229)زيرا هر كس خداوند را در فراخى فراموش كند و دعا
نكند اذعان كرده است كه اسباب در زمان فراخى مستقلا كار مى كند اما
وقتى كه در حال تنگى و سختى خداى را بخواند اذعان داشته كه خداى تعالى
فقط در حال تنگى ربوبيت عالم را به عهده دارد پس چنين شخصى ربوبيت خدا
را در زمان تنگى قبول دارد ولى در زمان فراخى و وسعت قبول ندارد. در
صورتى كه حق تعالى رب همه در همه حالات است و پرورش دهنده همه مى باشد
چنين شخصى دعا و خواست حقيقى ندارد.
52 ص 155 سطر 24
من احب الله يعنى
هر كس به خاطر خدا دوستى كند معناى آن
اين است كه هر كس به خاطر اينكه خدا كسى را دوست دارد،زيرا خدا انبيا و
اوصيا عليهم السلام و صلحا و مومنين را دوست دارد و دوستى آنها به خاطر
اغراض دنيوى نيست ، در چنين صورتى ايمانش كامل مى شود، زيرا ولايت
اولياى خدا و دشمنى با دشمنان خدا و اخلاص براى خدا عمده ايمان و بلكه
اعظم اركان آن است .
53 ص 156 سطر 8
مومن اخ المؤ من و هو عينه و مرآته.
مومن چشم مومن است يعنى چشم وى را بر معايب بينا مى كند و آينه مومن
است ، يعنى خوبيهاى وى را روشن مى كند و متلبس به آن خوبيها شود و
بديهاى وى را به وى گوشزد مى كند تا از آن دورى گزيند چنانكه آينه چنين
است زيرا انسان از عيوب خويش غافل است و مؤ من راهنماى وى مى باشد يعنى
راهنماى به خيرات دنيوى و اخروى مى باشد و خيانت مالى نمى كند و در راز
و آبروى وى خيانت نمى كند به اينكه راز وى را افشا كند و يا آبروى وى
را ببرد و در جان واهل و ساير حقوق به وى ستم روا نمى دارد.
به تلخيص از مرآة العقول
54 ص 159 سطر 7
آنكه درك درد و الم مى كند نفس است و با مفارقت نفس از بدن
هيچگونه ادراكى ندارد بنابراين عذاب قبر و اژدهايى كه در قبر بر انسان
مسلط مى شود چيست ؟ مرحوم مجلسى چند احتمال مى دهد.
احتمال اول :انگشتى كه خاك گرديده همان خاك درك درد مى كند شايد خدا در
وى خصوصيتى قرار مى دهد كه درك الم مى كند.
احتمال دوم :گزيدن و عذاب در اجساد مثالى باشد.
احتمال سوم :گزش در ابتدا صورت گيرد و درد براى روح تا ابد باقى بماند
پايان كلام ايشان . احتمال دوم همانست كه روايت بر آن دلالت دارد و عقل
و شهود مويد آنند و احتمال اول كه بسيار سخيف است و احتمال سوم منافات
با احتمال دوم ندارد.
ش 55 ص 173 سطر 13
مراد از استغفار ائمه عليهم السلام از گناهان چيست ؟ آيا ايشان
معصوم نبوده اند ؟
اشكال : اگر پيامبر اكرم و ائمه اطهار عليهم السلام معصوم بوده اند و
خداى تعالى از ايشان عفو فرموده پس چرا استغفار مى كرده اند؟
پاسخهايى به اين سئوال داده اند:
جواب اول :براى آمرزش مردم و رساندن عبوديت و خوف از پروردگار
جواب دوم :چون گاهى غفلت از ذكر پيدا مى كرده اند در صورتى كه مى بايست
دايم الذكر بوده باشند لذا اين غفلت را گناه ناميده و از آن غفلت ها
استغفار مى كرده اند.
جواب سوم :استغفار آن حضرت براى خويش نبوده است بلكه براى امت بوده است
زيرا بر احوال امت مطلع شده بود چنانكه مروى است كه آن حضرت فرمود خداى
تعالى گناهان شيعه را بر من حمل فرموده و آنرا به خاطر من بخشيد.
جواب چهارم :علت استغفار اين بود كه آن حضرت به دليل مباشرت در رسيدگى
به مصالح امورات و جنگ و صلح با دشمنان و تاليف قلوب آنها و مباشرت با
زنان و خورد و خواب و امثال اينها از مقامش محجوب مى شده اند و محجوب
شدن از آن مقام بلند كه همان حضور در درگاه ربوبى و مشاهده و مراقبه و
مجالست با حق سبحان است گناه شمرده مى شود و به همين خاطر استغفار مى
كند گر چه اين امور خود از طاعت هاى عظيم هستند.
جواب پنجم : علت آن ورود سكينه و آرامش قلبى در آن حضرت است كه فرمود:
فانزل الله سكينته على رسوله
(230)خداى آرامشش را بر پيامبرش فرو فرستاد. پس استغفار
براى اظهار عبوديت و نيازمندى و شكر بر نعمت حق تعالى است .
جواب ششم :علت آن حالات خوش اظهار نيازمندى بوده است و استغفار ،شكر آن
حالات است لذا مجلسى گفته كه ترس مقربان ترس اجلال واعظام است .
جواب هفتم :علت آن واردات نفسانى از قبيل ملال و حديث نفس و غفلت است
كه عارض بر دلهاى صاف مى شود و مشوشش مى سازد.
جواب هشتم :چون كفار وى را گناهكار مى دانستند در اينكه ادعاى رسالت
نموده رفع آن حالت را به منزله استغفار دانسته است .
جواب نهم :به خاطر ترس از مكر خدا استغفار مى كرده است آنگاه مرحوم
مجلسى مى فرمايد: دو وجهى كه به خاطرم خطور كرده بهتر از اين وجوه است
و آندو عبارتند از :
وجه اول :چون ايشان پيوسته در ترقى به مراتب قرب و دوستى وعرفان و
ايقان بوده و شايد اين حركت قربى و حبى در روز هفتاد مرحله و درجه و يا
بيشتر بوده است وقتى به درجه اى مى رسيد از درجه گذشته استغفار مى كرده
اند گر چه آن درجات هم بالاتر از متمنيات عارفان و واصلان ديگر بوده
است .
وجه دوم :چون ممكن به همه احوال و اعمال ممكن الوجود و در درجه نقصان
قرار دارد هر كمالى كه دارند از حق سبحانه است وقتى به درجه بلند حق
سبحان و تجلى او در مراتب عرفان خود نگاه مى كند خود را در معرفت و
عبادت مقصر مى بيند لذا مى فرمود:
سبحانك ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك
منزهى از اينكه تو را به معرفت به سزا بشناسيم و حقيقت عبادت را در حق
تو نياورديم . لذا خود را د رمرحله تقصير مى يابد و از آن استغفار مى
كند.
شماره 56 ص 174 سطر11:
در اينكه گناهان باعث مردود شدن دعاست و دعاى مردمى كه گناه مى
كنند و اصرار در گناه مى ورزند وكسانيكه حرام خوارند پذيرفته نيست ،
چنانكه درآداب دعا آمده است علت مردودى دعا ومحجوب شدن آن به نزد
پروردگار با توضيحى كه در مورد كيفيت استجابت ادعيه داده شد روشن شد،
زيرا اگر دعا با ارتباط و تماس با مبادى عاليه و تحقق به اسماى الهى و
با تحقق يگانگى و وحدت داعى مستجاب است شخص گناهكار با قلبى كه متعلق
به گناه است بين خود و آن مبادى حجاب هايى كشيده كه بسان ابرهاى
متراكمى كه جلوى افاضه واستفاده نور خورشيد را مى گيرند و نمى گذارند
نفس صافى شود تا مرتبط گردد. همانطور كه گذشت مناسبت نيايشگر با عالم
بالا سر استجابت دعاست اين مناسبت با صفا و زلال بودن نفس مى سازد نفس
تيره كه تعلق به عادت ها و گناهان دارد اين زلالى را از دست داده و
مناسبت وى با ملكوت از بين رفته است اما در صورت استغفار و توبه واقعى
و كندن تعلق نقس از مشتبهات ، اين توحد و يگانگى و مناسبت بر مى گردد
مخصوصا گريه بر گناه و اصرار در خواست مناسبت عظيم را موجبند كه دعا
باآن مستجاب است . همينطور ساير گناهان هر كدام آثارى تكوينى در اجتماع
دارند كه ارتباط آنها چندان روش نيست ، ولى نظام تكوين بر طبق اين سنت
ها مى گردد گر چه بر اهل دل پوشيده نيست اما مامحجوبان از اين امر بى
اطلاعيم و تنها آثار آنها و بروز آنرا مى بينيم و تنها مى دانيم كه
چنين ارتباط موجود هست و صحيح است .مولوى در اين زمينه اشعارى سخت
مناسب دارد، در مثنوى دفتر اول بيت 77-92 آمده است .
از خدا جوييم توفيق ادب
بى ادب تنها نه خود را داشت بد
مائده از آسمان در مى رسيد
در ميان قوم موسى چند كس
منقطع شد خوان و نان از آسمان
باز عيسى چون شفاعت كرد حق
باز گستاخان ادب بگذاشتند
لابه كرد عيسى ايشانرا كه اين
بد گمانى كردن و حرص آورى
زان گدايان ناديده
(233)
ز آز
ابر نايد د رپى منع زكات
هر چه بر تو آيد از ظلمات و غم
هر كه بى باكى كند در راه دوست
از ادب پر نور گشت اين فلك
بد زگستاخى كسوف آفتاب
| |
بى ادب محروم شد از لطف رب
بلك آتش در همه آفاق زد
بى شرى و بيع و بى گفت و شنيد
بى ادب گفتند كو سيرو عدس
ماند رنج زرع و بيل و داسمان
خوان فرستاد و غنيمت بر طبق
چون گدايان زلها
(231)
برداشتند
دايمست و كم نگردد از زمين
كفر باشد نزد خوان
(232)
مهترى
آن در رحمت برايشان شد فراز
وز زنا افتد وبا اندر جهان
آن ز بى باكى و گستاخيست هم
رهزن مردان شد و نامرد اوست
وز ادب معصوم و پاك آمد ملك
شد عزازيلى
(234)
ز جرات رد باب
|
شماره 57 ص 175 سطر 18:
مراد از مباهله نفرين كردن دو نفر همديگر راست .
بهل به معناى لعن كردن يعنى دور كردن است
و عليه بهلة الله يعنى بر وى لعنت خدا
وباهلت فلانى مباهله با فلانى مباهله
كردم يعنى بر ستمكار بين من و او ،نفرين كرديم . و مباهله در صورتى
انجام مى گيرد كه دو نفر كه با همديگر بحث مى كنند به جايى نرسند و
هيچكدام نتواند ديگرى را قانع كند در صورتى كه مدعى قطعيت مدعاى خود
هستند امر را به خدا واگذار مى كنند به اين ترتيب كه ازخدا مى خواهند
كه مدعى ستمكار و ناحق را نابود كند.
شماره 1-58 ص 177 سطر 11 :
ريا از رويت و اصل آن خواستن جايگاه در قلوب مردم است به اينكه
خود را به خصال خوب نشان مردم دهد. ريا كننده ها در پنج چيز ريا مى
كنند:
بنده خود را براى ديگران زينت مى دهد و زينت وى (1) در بدن (2) يا در
لباس (3) وگفتار (4) و عمل (5) و اتباع و پيروان و دوستانش مى باشد.
اما ريا دردين از جهت بدن به اين است كه خود را لاغر و كوچك نشان مى
دهد تا آنكه نشان دهد كه خيلى كوشش مى كند و حزن زيادى براى دين دارد
و خوف آخرت بر وى غلبه كرده است ولى اهل دنيا در مورد چاقى و روشنى
پوست و اعتدال قامت ريا مى كنند يعنى خود را در اين موارد نشان مى
دهند.
رياى لباس و هيات وشكل براى اهل دين به اين كه موى سر پريشان باشد و
شارب رابگيرد و در حال راه رفتن سر را پايين بياندازد و نشانه سجود در
پيشانى داشته باشد، ولى اهل دنيا در اين ريا مى كنند كه لباسهاى قيمتى
و سعه زندگى خود را به رخ ديگران بكشند.
ريا در گفتار براى اهل دين در اين است كه موعظه مى كند، و ذكر گويد و
حرف حكمت آميز مى زند و حفظ اخبار و آثار مى نمايد تا آن كه آنرا در
گفتگوهايش استفاده كند.
ولى رياى اهل دنيا در گفتار اين است كه اشعار و امثال را حفظ نمايند و
عبارات فصيح و بليغ و داستانها در گفتار مى آورند.
و ريا در عمل براى اهل دين آنست كه مثلا نماز گزار با طول دادن قيام و
سر پايين انداختن و قدم را مساوى نگه داشتن و در كلام سنگينى و وقار را
حفظ كردن ريا كند.
ولى رياى اهل دنيا در عمل آن است كه تكبر و بزرگ منشى كنند و دست تكان
دهند.
ريا در اصحاب وپيروان در اهل دين آن است كه متكلفانه عالمى را زيارت
كند تا بگويند كه فلانى عابد و عالم را زيارت كرده است .
و رياى اهل دنيا كه به آن واسطه جمع حطام دنيوى و كسب مال نمايد گر چه
از اموال اوقاف و اموال يتيمان باشد.
ملخص مرآه
شماره 2-58 ص 180 سطر 2:
روايت از ائمه معصومين عليهم السلام وارد شده كه :
ضع امر اخيك على احسنه يعنى اگر سخن يا عملى از برادر مومنت
انجام يافته به بهترين صورت ممكن حملش نما گر چه آن صورت مرجوح باشد و
تجسس نبايد كرد. مگر آنكه آن سخن و عمل غير قابل تاويل باشد زيرا خداى
تعالى فرمود ان بعض الظن اهم بعضى از
گمانها گناه است چنانكه بخشش همه به لسان كتاب و سنت منهى ااست خداى
تعالى فرمود، و لا تجسسوا / حجرات 12
مرحوم مجلسى فرمود: بدانك همانطور كه گفتار زشت در مورد مومن روا نيست
پندار و گمان بد همه در مورد مومن روانيست به اينكه عمل او را با خود
حديث نفس كند.
مراد از سوء ظن حرام انست كه بدون آنكه يقين كند، حكم كند و معتقد شود
كه فلانى چنين كرده است : ولى خاطره ها و حديث نفس بخشوده مى شود.
شماره 59 ص 185 سطر 13 :
روايت ديگر از زراره نقل شده كه از ابى
جعفر عليه السلام پرسيد :
مردى كار خيرى را انجام مى دهد و كسى ديگر او را مى بيند و او خوشحال
مى شود فرمود: عيبى ندارد هيچكس نيست كه دوست دارد كار خيرش بر ملا شده
اگر براى اظهار و نشان دادن به مردم انجام نداده باشد. در مرآة العقول
مى فرمايد: چون جبلى و فطرى انسان خوشحالى از ان است و تكليف ترك آن ما
لا يطاق است .
اشكال :و اين حديث منافى با روايت است كه فرمود
ما بلغ عبد حقيقة الاخلاص حتى لا يحب ان يحمد على شى عمله لله .
بنده به حقيقت ايمان نمى رسد مگر آنكه دوست دارد كه بر هيچكدام از
كارهايى كه براى خدا كرده مدحش نكنند.
جواب :بعد از نقل وجوه اين دو حديث از عده الداعى فرمود: شايد به
اعتبار مراتب و درجات مردم چنين باشد زيرا تكليف اينطورى ك در دل هم
خوشحال نشود به نسبت به اكثر مردم محال است ولى مردم به دليل اختلاف
استعداد مختلفند (زيرا عده اى به دليل وسعت روح و غرق در بحار عظمت حق
، خود و اعمال خويش را نمى بينند و عده اى با يك نماز انتظار دارند كه
كفششان راملايكه برگردانند.)
بعضى از محققين در بيان اين كه عبد در مورد چه چيز مواخذه ميشود و از
چه چيز وى عفو مى شود سخنى دارد فرمود: بدانكه اين امر مشكلى است و
آيات و اخبار متعارضه فراوان در اينجا آمده است كه جمع آنها مشكل است
حق دراين مساله آن است كه جز با فهميدن و احاطه بر تفصيل اعمال قلوب از
ابتداى ظهور خاطر تا مرحله اى كه عمل مطابق با آن خاطر بر اعضا ظاهر
شود ممكن نيست (مراد آنست كه مراتب پيدايش تصوير مطلوب تا تحقق آن يعنى
پيدايش اراده و ظهور آن در اعضا كدامست ؟)
اولين چيزى كه بر قلب وارد مى شود خاطرات است ، مثلا صورت زنى در خاطر
آمده است .
دوم : جوشش ميل به سوى وى و حركت شهودى كه در طبيعت انسان است و اين از
خاطر اول متولد مى شود به اين ميل طبيعت مى گويم و به بروز خاطر حديث
نفس مى گويم .
سوم :حكم قلب است به اينكه اين كار مورد تصور را بايد انجام داد زيرا
با تمايل طبيعى و همت و نيت شروع به كار نمى كند به اين مرحله اعتقاد
مى گويد واين مرتبه به دنبال خاطر و ميل مى آيد.
مرتبه چهارم :تصميم قطعى بر توجه و نيت جزمى است و اين را همت به فعل و
نيت و قصد مى گوييم بنابراين احوال قلبى قبل از عمل اعضاء اين است
:حديث نفس و ميل و اعتقاد، و همت در مورد خاطر كه همان حديث نفس است
بايد گفت كه مواخذه آن معنا ندارد :زيرا تحت اختيار معنا ندارد، زيرا
بر فعل اختيارى مكلف مواخذه مى شود و اين فعل اختيارى ملكف نيست و اين
دو مرحله مراد حديث استكه مى فرمايد :حديث نفس امت من معفو است .
ولى مرتبه سوم كه اعتقاد و حكم قلبى است بين اضطرار و اختيار مردد است
؛اختيارى آن مواخذه مى شود و غير اختيارى آن مواخذه نمى شود. و چهارمين
مرحله كه همت به فعل است ولى انجام نداده است بايد جستجو شود اگر ترك
عمل به خاطر ترس از خدا بوده است حسنه اى براى وى نوشته مى شود زيرا
اراده وى به گناه بود ولى اكنون با نفس خود مبارزه كرده و بر آن
پيروز شد، پس حسنه اى داده مى شود. ولى اگر انجام ندادن فعل به خاطر
مانع بود يا عذرى داشته نه اينكه از خدا بترسد بر وى گناهى نوشته مى
شود زيرا ارده وى فعلى اختيارى براى قلب بوده است .
شماره 60 ص 185 س 19 :
وسوسه شيطان و وسوسه هاى نفسانى با قلب انسان چه مى كنند؟
قلوب بر سه قسمند:
قسم اول :قلبى كه همانند اقيانوس بى پايان هر لحظه اسماى الهى در آن
جولان دارند و از افق قلب طلوع كرده و پيوسته مى درخشند تا نوبت به اسم
ديگر برسد، دراين قلوب امر به دست خدا و ملايكه الهى است و ايشان هر
لحظه از خزاين رحمت روزيى تازه به وى مى رسانند. بنابراين اگر گويى وى
ملكى و ملكوتى است و در اين قلوب نه وساوس نفس و نه وساوس شيطان راهى
ندارد.
قسم دوم :قلوبى كه جايگاه شياطين است ، وروى به ملكوت اسفل دارند، هر
لحظه وسوسه اى و شيطنتى در آن خطور مى كند و شياطينى در بر آورده شدن
متمنيات گوناگون باهم در نزاعند به همين خاطر وى آرام و قرار ندارد
،مانند برگ گاهى به دنبال هوسهاى گوناگون در حركت است اگر چه با وجود
نفس كه تابع و پيرو شيطان شده نيازى به وسوسهاى ديگر از شيطان نيست
زيرا اين قلب و نفس خود شيطان شده است و به زبانى مى توان گفت كه شيطان
از ايشان آسوده خاطر است ، چنانكه شيطان به بارگاه ملكوتى قلوب اولياكه
دسته نخست هستند راه ندارد و خبر از آن قلوب ندارد و از متمنيات آنها
اطلاعى ندارد و يقذفون من كل جانب از هر
طرف شهابهايى ذكر بر سرشياطين فرود مى آيند.
قسم سوم :قلوبى كه سهمى از دو طرف دارند گاهى محل شك و شبهه و وسوسه
شياطين هستند و گاهى خاطرات رحمانى و ملكى در آنها موج مى زند در صورت
تذكر و تداوم ذكر و ورع و تقوى مى توان اين جهت قوى شود و كم كم شياطين
از وى مايوس شوند.
در صورتى اين آروز جامع عمل مى پوشد كه همكار داخلى شيطان سركوب شود.
دشمن داخلى نفس است و تمايل و تعشق وى با خاك و خاكى ها باعث نفوذ
شياطين مى شود و با خلع صلاح كردن نفس رويش وسوسه از مزبله آلوده
خاطرات نفسانى قطع مى شود پس نفس تا آلوده خاك است از آن وسوسه مى رويد
و تعلق دنيايى منشا اين خاطرات مى باشد
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
| |
زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
|
گاهى در مجالس تذكر مى نشيند و وعظ و خطابه مى شنود تصميم مى گيرد كه
بر گردد و تعلقات را بزند ولى ولم نجدله عزما
تصميم وى با ديدن متمنيات شكسته مى شود در هر صورت با تداوم
تذكر و فكر و ذكر و جوع و شكستن نفس خاطر دوست رحل اقامت مى افكند و
فردى الهى مى شود وقتى علم و كتل سلطان وجود پيدا شود لشكريان شيطان
فرارى مى گردند. و اين همراه با تجليه و تحليه صورت مى گيرد.
ديو چو بيرون رود فرشته در آيد.
ش 61 ص 185 س 24 از مراة العقول
اخلاص تنها اين نيست كه به هنگام نماز و روزه و
تعليم با تصور مبانى و توجه قلبى بگويى : نماز مى خوانم و روزه مى گيرم
يا درس مى گويم به خاطر نزديكى به خدا قربه الى
الله ، ابدا چنين نيست ،اين تنها چرخش زبان و حديث نفس است ولى
نيت معتبر آنست كه نفس و ميل و توجه خود را به سوى غرض و مطلب دنيايى و
آخرتى بكشانى و اگر اين انگيزش و ميل نباشد با توجه و احضار معانى و
گفتن آنها نيت و اخلاص در عمل حاصل نمى شود، و اين داستان مثل داستان
سيرى است كه با گفتن اينكه : اشتها به طعام دارم ومايل به آن هستم
انتظار ميل و اشتهاى واقعى داشته باشد بنابراين اين راه ،راه تحويل قلب
به سوى چيزى و يا ميل و توجه به سوى آن نيست . مگر آنكه قلب را به سوى
آن از راه اسباب سازنده نيت به طرف مطلوب يعنى ميل واشتهاى واقعى ببريم
. و آن اينكه از كارهاى منافى و مضاد با آن دورى شود (و تعلق به دنيا
از دل زدوده گردد و حق سبحان در دل جاى گيرد آنگاه اطاعت از فرامين
دوست شيرين مى شود). بنابراين اگر بر دل مدرسى حب شهرت غلبه كند نمى
تواند با نيت قربت الى الله تدريس و نشر علم كند.
بلكه تدريس وى جز براى آن مقاصد سست و نا چيز نيست گرچه به زبان بگويد
كه من براى نزديكى به خدا تدريس مى كنم .حاصل آنكه نيت و اخلاص كامل
براى جنابعالى حاصل نمى شود مگر آنكه قلبت را از امور دنيوى برگردانى و
نيت را از صفات نكوهيده پست پاك كنى و نظرت را از لذت هاى دنيايى به
كلى بردارى .
شماره 62 ص 188 سطر 23 :
الا من اتى الله بقلب سليم
مراه العقول :يعنى قلب سالم از شرك و شك . بعضى گفتند از فساد و معاصى
و علت اينكه تنها سلامت قلب را (در نجات از مهالك ) ذكر كرد، آنست كه
وقتى قلب سالم شود ديگر اعضا از فساد پاك مى شوند زيرا همه ى فسادى كه
به اعضا دامنگير انسان مى شود جز از راه قصد قلبى نيست ، بنابراين
بهترين اعضا و بدترين اعضا قلب است و الناس على
دين ملوكهم همين است پادشاه بدن قلب است اگر پادشاه عادل شود
جوارح و اعضا عدالت پيشه كند واگر وى فاسد شود همه اعضا فاسد شوند. لذا
اشتباه و خطا بخشوده مى شود،زيرا باسلامت قلب زنگارى از ناحيه اعضا بر
وى نمى شيند و گويى كار اعضا معتنابه نيست ولى اگر قصد از قلب باشد و
عمدا بخواهد كارى انجام دهد اين معصيت و نافرمانى است و ماداميكه قلب
تعلق به آن دارد بخشودگى در كار نيست و لذا توبه نصوح يعنى تامين
سلامتى قلب از مقاصد سوءو با آن گناه جوارح سنجيده مى شود فتبصر.
شماره 63 ص 192 سطر 10:
شكى نيست كه هر كس اعمال صالح از قبيل روزه وشب زنده دارى انجام
دهد به وى مسرت و ابتهاج دست مى دهد اگر از آن نظر كه خداى تعالى به وى
اين نعمت را عطا فرموده است و مع الوصف از خودش مى ترسد ترس از اينكه
مبادا اين نعمت زايل شود و از خداى تعالى مى خواهد كه بر اين نعمت
بيافزايد چنين مسرتى عجب و خود پسندى نيست ،ولى اگر مسرت وى آنست كه
چنين صفتى دارد و حالت كذايى را واجد است و به پيشگاه خود آنرا بزرگ
بشمارد و به آن ميل كند و خودش را از حد تقصير در عبارت خارج بيند و
طورى خود را ببيند كه منت بر حق سبحان دارد كه عبادت مى كند اين شخص
خود پسند و معجب به خويش است .
اين روايت مى فهماند كه عج بدتر از گناه اعضا است زيرا عجب گناه قلب
است زيرا گناه به توبه زايل مى شود و طاعت مكفر آن است ! ولى عجب صفتى
نفسانى است كه از بين بردن آن دشوار است و طاعت را از بين مى برد و
آنها را از درجه قبول مى اندازد و به كبر و خود بزرگ بينى مى رساند و
انسان را به فراموشى از گناهان وا مى دارد يعنى گناهان را بخ كلى از
خاطر مى برد. آن گناهانى را كه در خاطرش هستند كوچكشان مى پندارند و در
تدارك آنها نمى كوشد، ولى اعمال و عبادات خويش را بزرگ مى شمارد و به
آنها افتخار مى كند، و در اينكه اعمال صالح انجام داده بر خدا منت مى
گذارد، و توفيق الهى را كه نعمتى خدا دادى است فراموش مى كند، اكنون كه
خود پسند شد ا زآفات اعمال غافل مى گردد، و هر كس از آفات اعمال غافل
شود ،بيشتر كوششهاى وى هدر مى رود و خود پسند به خود و خداى خود مغرور
مى گردد و از مكر خدا غافل مى شود.
پسند نفس و فكر و علم و عقل خويش باعث استفاده نكردن و مشورت ننمودن و
پرسش ننمودن از داناتر از خود مى شود و چه بسا از فكر غلط خوشش مى آيد
و نيز بر آن اصرار مى ورزد و آفات خود پسندى و عجب بى شمار است .
از مراة العقول
64 ص 193 سطر 14 :
مسرت به حسنه مستلزم عجب نمى شود ،زيرا چه بسا خودش را مقصر در
طاعت به شمار مى آورد ولى مسرتش به اين است كه به كلى تركش نكرده و اين
از بهترين مراتب ايمان است . علاوه آنكه مسرت حقيقى از حسنه مستلزم
كوشش براى آوردن همه حسنات است ، و كراهت واقعى از گناه باعث نفرت از
گناهان مى شود و موجب همت گماردن بر ترك آن مى باشد و اين هر دو از
كمال ايمان محسوب مى شود
مراه العقول
ياد داشت هاى باب پنجم
شماره 1-65 ص 203 سطر 6 :
غزالى گويد:اشكال چرا ارزش ذكر خدا با آنكه به راحتى بر زبان
جارى مى شود و رنجى اندك دارد بهتر و نافعتر از همه عبادات مى باشد
باآنكه مشتقت آن عبادات بيشتر است .
جواب : تحقيق اين حقيقت بدون علم مكاشفه ممكن نيست آن مقدارى كه مى
توان آنرا به زبان آورد آنست كه در علم سلوك آن ذكر مفيد و مثمر ثمر
است كه مداوما باحضور قلب گفته شود، ولى ذكر خدا درصورتى كه حضور نباشد
و دل از آن بى خبر باشد نفعى ندارد. و اخبار نيز بر همين مطلب دلالت
دارند، از طرفى اگر كسى در زمان ذكر حضور قلب داشته باشد، ولى وقتى به
كارهاى دنيايى پرداخت ا زخدا غافل شود آن نيز ثمره چندانى ندارد بلكه
حضور مداوم يا در اكثر اوقات بر همه عبادات مقدم است بلكه بالاتر از
اين آنكه همه عبادات شرف از ذكر دارند و نهايت ميوه عبادات عملى همان
ذكر و ياد خداست . ذكر ابتدايى دارد و انتهايى . در ابتدا ذكر باعث انس
و دوستى مى گردد و در آخر انس و دوستى خدا باعث مى شود و مطلوب همان
انس است .
شعر
در اول ذكر آرد انس با يار
چنانكه مرغ تا بيند چمن را
شود مرغ حق آن فرزانه سالك
خوش آنگاهى دل از روى تولى
چگونه مرغ حق نايد به حق حق
| |
در آخر ذكر از انس است و ديدار
نيارد بستنش آنگه دهان را
كه با ذكر حق است اندر مسالك
شرف يابد از انوار تجلى
چو مى بيند جمال حسن مطلق
|
علت اين رابطه بين ذكر و انس را غزالى بيان مى كند :
چون مريد د رابتداى سلوك خود را به زحمت مى اندازد تا قلب و زبان خود
را از وساوس به ذكر خداى تعالى باز گرداند اگر موفق به مداومت شود انس
مى گيرد و در جانش دوستى مذكور جاى مى گيرد. اين تعجبى ندارد، زيرا
عادتا چنين است كه نام شخص غايب غير مشاهد پيش كسى برده مى شود و خلق و
خوى در نزدش مذكور مى شود، آنگاه به وى علاقمند مى شود و گاهى به واسطه
وصف خلق و خوى و ياد آورى ، عاشقش مى شود وقتى مريد با ياد آورى و ذكر
زياد كه در ابتدا بادشوارى توام بود عاشقش شد اكنون ناچار و مضطر به
ياد آورى و ذكر زياد معشوق مى شود به طورى كه نمى تواند صبر كند زيرا
هر كس چيزى را دوست داشته باشد زياد يادش مى كند و هر كس ولو به تكلف
ياد كسى كند دوستدارش خواهد شد، در مورد ذكر نيز چنين است ابتدا به
زحمت و متكلفانه ذكر حق مى نمايد تا آنكه انس با مذكور نمايد و
دوستدارش شود سپس نمى تواند صبر كند بنابراين علت عشق خود معلول عشق مى
شود و ميوه خود درخت مى گردد كه به وى ميوه مى رويد و اين معناى سخن
بعضى از اهل دل است كه گفته است :
با قرآن بيست سال كوشش توان فرسا كردم آنگاه با قرآن بيست سال در نعمت
به سر بردم و در تنعم بودن بدون انس و دوستى نمى شود. و انس و حب بدون
مداومت طولانى وكوشش توانفرسا نمى شود تا آنكه تكلف طبيعت شود.
اين مطلب غير قابل انكار است زيرا بسا مى شود كه انسان از غذايى بدش مى
آيد و با تكلف آنرا مى خورد و مواظبت مى كند كم كم موافق با طبيعت وى
مى شود و هى النفس ماعودتها تتعود .
نفس است به هر چه كه عادتش دهى عادت مى كند آنگاه كه انس با خدا گرفت
از غير خدا منقطع مى شود و غير خدا همانست كه به هنگام مرگ از وى جدا
مى شود و با وى در قبر نمى آيد و آنها عبارتند از خانواده و مال و
فرزند ومقام . مگر ذكر خدا كه اگر با آن مانوس شده باشد از آن تمتع و
لذت مى برد زيرا در آن حال موانع جلوگيرى ا زذكر برطرف مى شود و اين
موانع طورى است كه انگار بين وى و بين دوستش جدايى افكنده است ولى بعد
از مرگ اين موانع كنار مى رود و وى از مرگ بهرمند مى وشد واز زندان
خلاصى مى يابد. به همين خاطر فرمود: جبرئيل در من دميد (وحى كرد) كه
آنچه را كه من دوست دارم دوست بدار زيرا از همه چيز جدا مى شوى مراد از
اين حديث دنياست به واسطه مرگ فانى مى شود، و از انس حاصل شده به هنگام
مرگ متنعم ميشود و مراد از در حفره آتشين بودن و يا بستان در زمان برزخ
و قبر همين است .
ج 2 / ص 277 /احياء الاحياء
شماره (2-65) ص 208 سطر 16:
روايتى از امام صادق وارد شده و آن اينكه : داناترين مردم به حق
سبحان راضى ترين آنها به قضاى الهى است در مرآة العقول مى فرمايد: حديث
دلالت مى كند كه رضا به قضاى الهى تابع علم و معرفت است و شدت و ضعف مى
پذيرد چنانكه علم و معرفت شدت و ضعف مى پذيرد زيرا رضا بر اين باور
متكى است كه خداى تعالى قدرتمند و قاهر و عادل و حكيم و لطيف به بندگان
خود مى باشد و جز آنچه كه شايسته حال ايشان است انجام نمى دهد و وى
سرپرست جهان و در دست وى نظام عالم قرار دارد هر چه معرفت به اين امور
عميق تر باشد رضا به قضاى حق سبحان بيشتر و كاملتر است و نيز رضا به
قضاى حق سبحان از ميوه هاى درخت محبت است و محبت تابع معرفت است و اگر
محبت كامل و تمام شود و به عشق بدل شود هر چه كه از محبوب به وى مى رسد
از آن لذت مى يابد و اين بلندترين مرحله كمال است .
اگر با ديگرانش بود ميلى
| |
چرا ظرف مرا بشكست ليلى
|
شماره 66 ص 208 سطر 24 :
خداى تعالى بشر را از گناهان پاك مى كند بلكه گناهان را به
حسنات بدل مى نمايد مرحوم علامه طباطبايى در الميزان فرمود: آنچه كه
ظاهر آيه فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات
(235)خداى تعالى گناهان آن ها را به حسنات بدل نمود
دلالت مى كند با توجه به ذيل آيه كه مى فرمايد و
كان اله غفورا رحيما و خداى تعالى آمرزنده مهربان است آن است كه
هر گناهى خودش بدل به حسنه مى وشد و مراد از گناه ،متن كار صادر شده از
فاعل نمى باشد، يعنى آن حركت هاى مخصوصى كه مشترك بين گناه و طاعت است
مثل عمل جماع و مباشرت با زنان كه مشترك بين زنا و نكاح است بلكه صفت
فعل است از آن جهت كه با امر خدا موافق است و يا مخالف مى باشد مثلا از
آنرو كه انسان از آن متاثر مى شود و در وى مى ماند، ولى آن فعلى كه
عبارت از مجموع حركت هاى فناپذير و از بين رفتنى مى باشد و عنوانش چنين
مى باشد و قايم به وى مى باشد و به فناى وى فنا مى شود سيئه و گناه
نيست و اين آثار گناهى است كه پشت سر آن عقاب مى آيد يعنى گناهان لازمه
انسانند تا آنكه با دميده شدن يوم تبلى السرائر
عقاب مى شود و اگر آميختگى اين شقاوت و زشتى در ذات انسان نبود
از وى عمل زشت صادر نمى شد و وقتى با توبه و عمل صالح تطهير شود ذات وى
سعادتمند و پاك مى شود كه آثار لازمه آن كه همان گناهانند متبدل مى
شود.