آداب راز ونياز به درگاه بى نياز
با ترجمه عدة الداعى و نجاح الساعى ابن فهد حلى (ره )
همراه با شرح اسماء الله

ترجمه و تحشيه :محمد حسين نائيجى نورى

- ۱۰ -


يادداشتها

يادداشت شماره (1) صفحه 21 سطر 4

1 امروزه نقش دعا به عنوان يك پناهگاه روحى در مقابل ناملايات تمدن جديد غير قابل انكار است ، روانشناسان بيدار براى معالجه بيمارانى كه از خود و اطرافيان خود نااميد شده اند، دعا را توصيه مى كنند. و بهترين روش درمان بيماريهاى روانى را تكيه به خداى تعالى و نيايش به درگاه پاكش مى دانند.

بشر بدون تكيه گاه ، چون علفى بى ريشه ، دستخوش تند باد حوادث است ، و خود را در دار هستى تنها مى يابى . نگرانى از بيمارى ،ندارى ،تشويش از آينده اى مبهم و سرانجام هراس از نيستى و نابودى يعنى مرگ همانند خوره روح سرگردان وى را مى خورد و هر روز بر هراس وى مى افزايد. بى هدف خود را سرگرميهاى آنى ، فيلم ها، دانش ها، مشروبات الكلى و مواد مخدر مشغول مى كند تا از خويش فرار كند، و خويش را نفى كند همه اينها از بى اعتقادى به نيرويى است كه توانا و محيط بر همه چيز و مدبر و سرپرست همه مى باشد. اما ياد خدا و نيايش به درگاه بلندش و تكيه بر خدا همه نگرانيها رابرطرف مى سازد. كافى است ، لحظه اى با خداى خويش خلوت كند و مشكلات خويش را با وى در ميان گذارد و از او حل گرفتاريهاى خويش را بخواهد، عقده روانى او گشوده مى شود، و هيولاى مهيب روان به تاريكى فرار مى كنند، وى آرام و قرار مى يابد بلكه انسان خدا پرست عقده اى پيدا نمى كند تا در آن درگاه بگشايد ،زيرا خويش را در حضور كسى مى بيند كه به مصالح وى آن طور كه بايد، اقدام مى كند و تربيت وى را به نحو احسن بر عهده دارد. و ابراهيم وار مى گويد: الذى خلقنى فهو يهدين و الذى هو يطعمنى يسقين و اذا مرضت فهو يشفين و الذى يميتنى ثم يحيين و الذى اطمع ان يغفر لى خطيئتى يوم الدين (211)ترجمه الهى الهى قمشه اى :

(مى پرستم ) همان خدايى كه مرا بيافريد و به لطف خود به راه ستم هدايت مى فرمايد، همان خدايى كه چون گرسنه شوم به كرم خود مرا غذا مى دهد، و چون تشنه شوم سيراب مى گرداند ،همان خدايى كه چون بيمار شوم مرا شفا مى دهد همان خدايى كه مرا (از حيات چند روزه دنيا) مى ميراند و سپس به حيات ابدى آخرت زنده مى گرداند.

بنابراين با تكيه بر خدا روح آزاد مى گردد و جهان لا يتناهى را ميدان جولان خويش قرار مى دهد و با همه جهان آشتى مى كند و آنها را بيدار مى بيند:

كوهها هم لحن داوودى كند
باد حمال سليمانى شود
ماه با احمد اشارت بين شود
خاك قارون را چو مارى در كشد
سنگ بر احمد سلامى مى كند
ما سميعيم و بصيريم و خوشيم
از جمادى عالم جانها رويد
فاش تسبيح جمادات آيدت
  جوهر آهن بكف مومى بود
بحربا موسى سخندانى شود
نار ابراهيم را نسرين شود
استن حنانه آى در رشد
كوه يحيى را پيامى مى كند
با شما نامحرمان ما خامشيم
غلغل اجزاى عالم بشنويد
وسوسه تاويلها نربايدت
مثنوى دفتر سوم بيت 1025

علت اينكه بايد تنها از خداى تعالى خواست ، آن است كه چون حوادث از طرف خدا نوشته شده و تقدير مى شود، هيچ سببى از اسباب تاثير حقيقى ندارد پس غير خدا را نخوان واز غيرش كمك نخواه ولى از حق سبحان بخواه چون قدرت هميشگى و پادشاهى ثابت و اراده نافذ دارد و هر روز كارى است به همين خاطر امام فرمود: اگر همه خلق كوشش كنند. و از اخبار دعا، به استفاضه وارد شده ، كه دعا از قدر است و در اين حديث ،اشكال يهود و ديگران پاسخ داده شده اشكال آنها اين است كه : يا حادثه مقدر و مقضى است ، و يا خير؟ در صورت اول وقوع آن ضرورى است و در صورت دوم محال است و در هر دو صورت ،دعا تاثيرى ندارد.

جواب :اگر فرض شود كه چيزى مقدر شده ،ولى باعث نمى شود كه از اسباب وجود بى نياز باشد. و دعا نيز از اسباب و علل و حوادث است پس با تحقق علل معلول هم محقق مى گردد. همين معناى سخن ائمه اطهار عليهم السلام است كه : دعا از قدر است و يا در بحار الانوار آمده است كه قضا را جز دعا بر نمى گرداند.

شماره 2 / ص 22 سطر / 17

مراد از همراهى دعا و بلا آنست كه :خداى تعالى آن دو را ملازم قرار داده است تا آنكه بلا باعث دعا كردن شود، و دعا بلا را باز گرداند، مثل اينكه آن دو رفيق هستند، يا آنكه نرمى و لطف و كمك از همديگر مى گيرند، گويا بلا با دعا رفاقت مى كند و او را مى خواند و كمكش مى كند و دعا با بلا همراهى مى كند و او آنرا برطرف مى سازد و اگر نسخه يتوافقان را بگيريم معنايش اظهر است يعنى اين دو باهم جنگ و مخاصمه مى كنند و در هوا با همديگر كشتى مى گيرند و در عدة الداعى (همين نسخه ) نيز آمده است . به نقل از مرآة العقول ص 14 ج 12.

در مرآة القلوب مرحوم مجلسى مى فرمايد:

شماره / 3 ص 23 سطر 5:

اشكال : با اين بيان لازم مى آيد كه دعا از فرايض و واجبات باشد و اگر كسى تركش نمايد گناه كبيره كرده است ،زيرا خداى تعالى تهديد كرده است كه اگر كسى آن را ترك كند وى را وارد آتش ‍ دوزخ كند( و ملاك كبيره بودن گناه تهديد به دوزخ است )

جواب : دور نيست كه دعا واجب باشد و تارك آن مرتكب گناه كبيره شده باشد، زيرا اجمالا دعا واجب است و كمترين آن در سوره حمد است (كه از خدا مى خواهيم تا ما را به راه راست هدايت كند) پس ترك دعا به طور كلى به اينكه هيچ دعا نكند ا زكبائر شمرده مى شود،علاوه بر آن تهديد مترتب بر استكبار مى باشد (يعنى اگر كسى به دليل تكبر دعا را ترك كند يعنى خودش را بالاتر و بى نيازاز دعا بداند) چنين خصوصيتى در درجه كفر به خداست چنانكه در صحيفه كامله سجاديه آمده است :

خدايا: دعا راعبادت خواندى وترك آن را استكبار ناميدى و تاركين دعا را تهدى به دوزخ ابدى كردى . آنگاه مرحوم مجلسى مى فرمايد: با اين اخبار اقوال صوفيه كه ترك دعا را بهتر مى دانند و يا در بعضى حالات ترك دعا را مستحسن مى شمارند رد مى شود.

سپس فرمود:طيبى در شرح مشكوة گفت : احاديث صحيحه بر استجابت دعا و استعاذه دلالت دارد، و همه علما و اهل معارف معتقدند كه ترك دعا به دليل تسليم قضاى الهى بهتر است و عده اى از ايشان قايل شدند كه اگر نيايشگرى براى مسلمانان دعا كند خوب است ، ولى اگر تنها براى خويض دعا كند خوب نيست . و عده اى گفتند: اگرانگيزه دعا را در خود مى يابد مستحبت است و الا خير و دليل فقها ظواهر قرآن و سنت است كه امر به دعا مى نمايد، چنانكه اخبار انبيا عليهم السلام نيز بر همين معنا دلالت دارد.

مترجم مى گويد: مقام رضا مقامى است كه هر چه از ناحيه حق سبحان به سالك مى رسد شيرين است . هر چه آن خسرو كند شيرين بود.

مولانا مى گويد دفتر اول بيت / 2680

در بلا هم ميچشم لذات او   مات اويم مات اويم مات او

در اين مرحله اگر هم سالك دعا مى كند چون حق سبحان امر فرمود كه دعا كنيد دعا مى كند زيرا براى خود خواستى غير از خدا نمى بيند بنابراين هرگز ايشان منكر دعا نيستند بلكه اقتضاى مقام رضا چنين است . بنابراين عده اى از سلاك راه ابديت در مقام گريه و زارى و دعا هستند، و عده اى در مقام رضا پس حالات ايشان متفاوت است و هرگز تهافتى بين اين اخبار و عمل آنها نيست . مولوى در دفتر سوم بيت 1908 مى گويد:

بشنو اكنون قصه آن رهروان
زاوليا اهل دعا خود ديگرند
قوم ديگر ميشناسم زاوليا
از رضا كه هست رام آن كرام
در قضا ذوقى همى بينند خاص
حسن ظنى بردل ايشان گشود
هر چه آيد پيش ايشان خوش بود
زهر در حلقومشان شكر بود
جملگى يكسان بود شان نيك و بد
كفر باشد نزدشان كردن دعا
  كه ندارند اعتراضى در جهان
گه همى دوزند و گاهى مى درند
كه دهانشان بسته باشد از دعا
جستن دفع قضاشان شد حرام
كفرشان آيد طلب كردن خلاص
كه نپوشند از غمى جامه كبود
آب حيوان گردد ار آتش بود
سنگ اندر راهشان گوهر بود
از چه باشد اين ز حسن ظن خود
كاى اله از ما بگردان اين قضا

مرحوم سيد على خان مدنى مى فرمايد :(212)

سئوال آيا دعا با مقام رضا كه از بلندترين مقامات صديقين است منافات دارد؟

جواب در صورتى منافات با رضا به قضاى الهى دارد كه انگيزه آن حظ نفسانى باشد ولى اگر نيايشگر عارف بالله باشد و بداند كه هيچ كارى بدون مشيت و خواست وى صورت نمى گيرد و دعاى وى براى امتثال امر الهى در ادعونى استجب لكم و امثال آن باشد بدون آنكه مقصودش حظ نفسانى باشد منافاتى بين دعا و رضا نيست .

شماره 4 صفحه 24 سطر 9 :

مرحوم علامه طباطبايى در مورد آيه در ضمن آيه مزبور در 186 در بقره (213)فرمود: از آيه نكات زير استفاده مى شود.

1) اساس بر گفتگو و مخاطبه با بندگان است ولى نه به طريق غيبت .

2) نهايت توجه را به دعا فرموده است .

3) فرمود بندگان من و نفرمود: اى مردم !كه عنايت و توجه او را مى رساند.

4) واسطه را حذف كرد نفرمود:قل ... و فرمود من نزديكم .

5) قريب بودن را به صورت صفت آورده نه آنكه به صورت جمله فعليه آورده باشد.

6) فعل مضارع اجيب دلالت بر استمرار دارد.

7) آنگاه قيداذا دعان را يعنى وقتى مرا بخوان را آورده و اين قيد اضافه بردعوة الداع نيست بلكه عين آن است و دلالت دارد كه دعا بدون هيچ شرطى اجابت مى شود چنانكه در ادعونى استجب لكم (214)چنين است اينها هفت نكته در مورد اهتمام بر دعا بوده كه از آيه استفاده شده علاوه آنكه هفت بار ضمير متكلم در آيه تكرار شده است يعنى هفت بار خدا فرمود من و تنها آيه اى كه در قران چنين است همين آيه مى باشد.

آنگاه در بيان مفصلى از آيه چنين استفاده مى كند :

چون ملكيت حقيقى از آن پروردگار است و ديگر مالكيت ها مجازى است در حقيقت مال و منال تنها اضافه و نسبتى به صاحب مال دارند چنين مالكيتى مجازى و قرار دادى است بنابراين آنكه همه عالم از آن وى مى باشد حق تعالى است و حق مالك حقيقى همه مى باشد و چون اين ملكيت اضافى نيست و در آنجا خبر از نسبت و اضافه نيست بلكه همانطور كه انسان وهم و خيال و حس و چشم و گوش خود را مالك است حق تعالى نيز مالك عالم و آدم مى باشد و اين چنين مالكى با مملوك خويش قريب و نزديك مى باشد و هر گز نمى توان هيچكس ديگر را با نزديكى وى مقايسه نمود و نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون (215)، ما از شما بيشتر به محتضر نزديكيم ولى شما نمى بينيد. به همين خاطر چون بندگان ملك حقيقى وى مى باشند پس وى على الاطلاق نزديك تر به آنهاست و هيچكس نزديك از حق سبحان به آنها نيست لذا هر گونه تصرفى از حق سبحان در بندگان رواست و هيچكس نمى تواند مانع قبض و بسط و تصرف وى شود به همين خاطر با دعاى عبد، مالك حقيقى هر گونه تصرفى را مى تواند انجام دهد بر خلاف يهود كه قايل شدند كه خداى تعالى خلق را آفريده و تقدير نموده و ديگر كار تمام است و خداى تعالى تصرف تازه اى در قضاى خود نمى كند بنابراين نسخ و بداء و استجابت دعوات معنا ندارد، زيرا كار خلقت پايان يافت و برخلاف عده اى از اين امت كه قايلند كه خداى تعالى در افعال بندگان دخيل نيست و آنها همانند قدريه مى باشند كه رسول خدا(ص ) در روايت منقول از فريقين كه القدرية مجوس هذه الامة قدريه مجوس اين امت هستند ايشان را قدريه ناميده است .

بنابراين كارها در ملك خداست و هيچ كارى بدون تمليك حق و اذن وى انجام نمى شود. پس آيه علاوه بر آنكه اجابت دعا را بيان مى كند علل اجابت دعا را نيز بيان مى كند چون نيايشگران بندگاه خداى تعالى هستند همين موجب نزديكى حق به ايشان و قرب ايشان به حق مى گردد كه خود موجب اجابت مطلقه دعاى ايشان مى شود و اجابت مستلزم آن است كه هر گونه دعايى را كه بنده مى نمايد خداى تعالى آنرا اجابت كند. اما آيه را مقيد به اذا دعان كرده و اين قيد گرچه اضافه بر معناى اجيب دعوة الداع معناى ديگرى را نمى رساند، ولى نكته اى ديگر را مى رساند و آن اينكه دعا بايد دعاى حقيقى و خواست بايد خواست واقعى باشد، و نه سرزبانى . و لذا نيايشگر بايد خواست و طلب فطرى و غريزى و قلبى داشته باشد كه وقتى به زبان آورد زبان و دل هماهنگ باشند و لذا حقيقت دعا و سئوال آنست كه قلب بخواهد و با زبان فطرت انجام گيرد ،نه آنكه زبان بگردد و هر چه خواست بگويد بدون آنكه خواست حقيقى و نياز و ظرفيت واقعى وجود داشته باشد. به همين خاطر خداى تعالى فرمود: و آتاكم من كل ما سالتموه و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها ان الانسان لظلوم كفار ترجمه : و حق سبحان آنچه را كه شما از وى خواستيد به شما عنايت فرمود و اگر نعمت هاى خدا را بشماريد نمى توانيد و انسان ستمكار ناسپاس است . (216)

پس ايشان خواستار نعمت هاى بى شمارند و آنرا طالبند ولى با زبان ظاهرى نخواستند بلكه با زبان فقر و احتياج و استحقاق فطرى وجودى خواستار آن نعمت ها بودند و نيز خداى تعالى فرمود: يساله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شان (217)هر كس كه در آسمانها و زمين است از وى مى خواهد و او هر روز در كارى است . پس خواست و دعاى فطرى هرگز بدون اجابت نمى ماند پس علت اينكه دعاهايى كه اجابت نمى شود فقدان يكى از اين دوامر است .

امر اول : دعاى حقيقى وجود ندارد يعنى يا دعا و خواستى نيست و امر بر نيايشگر مشتبه شده مثل اينكه انسان چيزى را بخواهد كه ممكن نيست ولى در واقع نمى خواهد مثلا اگر براى وى حقيقت و سرقضيه روش شود نمى خواهد.

امر دوم : آنكه خواست محقق است ولى از خداى تنها نمى خواهد چنانكه از خدا حاجتى از حوايج را مى خواهد ولى قلبش دنبال اسباب عادى يا امور وهمى است كه فكر مى كند كه براى تحقق خواسته وى كافى است يا آنكه در كار وى دخيل است بنابراين دعا خالصانه نيست . بنابراين در حقيقت از خدا نخواسته است بلكه در اين خواست شريك قرار داده است ولى آنكه دعاها را اجابت مى كند خداى بدون شريك است با اين بيان ، آيات ديگر هم روشن مى شود مثل قل ما يعبؤ كم ربى لو لا دعائكم (218)بگو خداى من چه اعتنايى به شما دارد اگر دعاى شما نبود و مثل : اريتكم ان اتيكم عذاب الله او اتتكم الساعة اغير الله تدعون ان كنتم صادقين بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء و تنسون ما كنتم تشركون (219)آيا نمى بينيد كه اگر عذاب الهى بيايد يا قيامت شما را دريابد آيا غير خدا را مى خوانيد اگر راستگويانيد بلكه وى را مى خوانيد و آنرا از شما بر مى دارند اگر بخواهد و (ولى ) در آن هنگام آنچه را كه شرك ورزيد به فراموشى مى سپريد. و نيز اين آيه : قل من ينجيكم من ظلمات البر و البحر تدعونه تضرعا و خفية لئن انجانا من هذه لنكونن من الشاكرين قل الله ينجيكم منها و من كل كرب ثم انتم تشركون (220)بگو: چه كسى شما را از تاريكيهاى خشكى و دريا نجات مى دهد. وى را با زارى و در نهان مى خوانيد كه اگر ما را از اين مهلكه نجات دهد از سپاسگزاران خواهيم بود بگو كه خداى تعالى شما را از آن نجات خواهد داد و از همه سختيها ،ولى شما شرك خواهيد ورزيد.

اين آيات دعاى غريزى و سئوال فطرى را مطرح مى سازد كه انسان از خداى تعالى مى خواهد ولى چون در رفاه و گشايش ‍ است و به اسباب عادى چنگ مى زند و شريك براى خدا قايل مى شوند و كار بر وى مشتبه شده است و گمان مى كند كه از خدا سئوال نمى كند ولى در حقيقت فطرت وى از خدا مى خواهد و سئوال مى كند ولى بعد از آنكه حوادث شدت يافت اسباب پر مى كشند و شركا نابود مى شوند و تنها خداى تعالى باقى مى ماند و براى وى روشن مى شود كه جز خدا كسى نيست و از وى مى خواهد و چون وحدانيت حقيقى پيدا شده بلا بر طرف مى شود و حاجت برآوردهمى شود و رفاه و رضا روى مى آورد باز وقتى به گشايش و رفاه رسيد از يادش مى رود و شرك و تمسك به اسباب از سر گرفته مى شود و نيز اين آيه كه : ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين (221)كه آيه به دعا دعوت مى كند و وعده اجابت مى دهد و زياده بر آن دعا را عبادت قرار مى دهد يعنى به جاى عن دعايى عن عبادتى آورده است .

بلكه همه عبادات را دعا قرار داده است ، زيرا آيه مشتمل بر وعيد به آتش برترك بر دعاست ووعيد به آتش در مورد ترك همه عبادات است نه بعضى زا اقسام عبادات پس اصل عبادت دعاست . مترجم گويد اين جواب ديگرى از مرحوم مجلسى است .

و آنگاه مشتمل بر عمده اركان دعا و آداب داعى است و عمده آن آداب ،اخلاص در دعاست و آن هماهنگى قلب با زبان و بريده شدن از همه اسباب جز خداست و چسبيدن به حق سبحان است .

پاورقى شماره 5 ص 24 سطر 21 :

از همين بيانات روشن شد كه ياس و دو دلى كاشف از نخواستن و عدم طلب حقيقى است و در صورت عدم طلب حقيقى حقيقت دعا منتفى است و دعاى زبانى فايده اى ندارد لذا يقين به اجابت از اركان استجابت دعاست و داعى در آن حال مى فهمد دعا مستجاب است .

شماره 6 ص 25 سطر 9:

مرحوم مجلسى در مرآة ج 12 ص 19 مى فرمايد :

اكثر مردم گمان مى كنند خداى تعالى وعده اجابت دعا داده است و خلف وعده بر او محال است و نيز آيات و اخبار در اين زمينه فراوان آمد و دروغ از خداى تعالى و حجج الهى عليهم السلام محال است :

جواب اول :منظور از اين مطلب آن است كه وعده مشروط بر مشيت است يعنى من اجابت مى كنم اگر بخواهم شاهد آن گفتار حق سبحان است كه فرمود: فيكشف ما تدعون اليه ان شاء اگر بخواهد در خواست آنها را برآورده مى سازد.(222)

جواب دوم : مراد از اجابت ،لازم اجابت است يعنى شنيدن كه لازمه اجابت مى باشد. مراد است زيرا تادعا شنيده نشود اجابت نمى شود سپس دعاى مومن را در همان لحظه اجابت مى كند ولى اعطاى حاجت را تاخير مى اندازد يا آنكه مومن دعا كند و وى صدايش را بشنود زيرا صداى مومن را دوست دارد.

سوم : اجابت دعا مشروط به اين است كه مصلحت و خير براى نيايشگر باشد زيرا حكيم مصلحت احوال بندگان را با مقتضاى شهوات آنها عوض نمى كند، چنانكه امام سجاد صلوات الله عليه فرمود: اى كسى كه وسايل ،حكمت وى رادگرگون نمى كند اين همانند سخن انسان كريمى است كه مى گويد فقيرى را رد نمى كنم : آنگاه فقيرى نادان بيايد و از وى چيزى را بخواهد كه وى مى داند او را مى كشد ولى فقير نمى داند يا آنكه كودكى نادان مارى را به خاطر نقش و نگار و نرميش بخواهد و نداند كه مار او را مى كشد و بى مبالاتى كند حكمت وجود اقتضا مى كند كه كريم خواسته آنها را بر نياورد و اگر به ايشان بدهد خردمندان مذمتش مى كنند.

بنابراين اين وعده حكيم مشروط و منوط به مصلحت است .

اشكال :فايده دعا چيست ؟ هر چه كه صلاح بندگان است از طرف حق سبحان مى آيد.

جواب :شايد در صورتى كه دعا كند اعطا و بخشش صلاح باشد و در صورت دعا نكردن اعطا صلاح نباشد.

بنابراين مطالب سه قسم شد.

اول :در همه حال مصلحت در اعطاست مثل روزى ضرورى و امثال آن .

دوم :به هيچ وجه مصلحت در دادن نيست .

سوم :با دعا اعطا مصلحت است وبدون آن مصلحت نيست .

اثر دعا در قسم سوم ظاهر مى شود و چون عموم مردم بين اين اقسام سه گانه تفاوت قايل نمى شوند لذا به طور عموم در آنجايى كه مصلحت ظاهر نبوده و منع عقلى يا عادى يا حرام نبوده باشد مامور به دعا شدند تا آنكه قرب به خدا پيدا كند و مثوبت يابند. واگر مستجاب نشود نبايد مايوس شوند و بدانند كه خداى تعالى استجابت نكرد زيرادر آن مصلحت نبود با بعضى از شرايط دعا مختل بود.

چهارم :هر عبادتى شرايط وموانعى دارد، ولى اگر شرايط حاصل نشود و موانع برطرف نگردد آثار دنيوى و اخروى آن مترتب نمى شود مثل نماز كه فرمود هر كس نماز بگذارد وارد بهشت مى شود يا بر روزيش افزوده مى شود ولى نماز گزار بدون وضو نماز بخواند يا كارى را كه نماز را باطل مى كند انجام دهد آثار دنيوى و اخروى آن محقق نمى شود و يا اگر پزشك بگويد: سقمونيا مسهل است ولى اگر انسانى همراه با شرب آن چيزى را بخورد كه اثر مسهل را از بين برد مثلا افيون بخورد، سخن پزشك بجاست و با حكمت ، و منافاتى با عدم تاثير دارو ندارد. استجابت و قبول و ترتيب اثر دعا ،مشروط به شرايطى است وقتى در بعضى از شرايط اخلال شد استجابت بر آن مترتب نمى شود و اخبار فراوانى در شرايط و موانع دعا آمده است چه بسا علت عدم اجابت دعا همين است لذا خداى تعالى فرمود: اوفوا بعهدى اوف بعهدكم (223)به عهد من وفا كنيد. من به عهد شا وفا كنم .

پنجم :اجابت لازم نيست كه به عجله صورت گيرد ممكن است دعا به اجابت برسد ولى اثر آن تا زمانى طولانى به خاطر مصالحى تاخير افتد زيرا وارد شده است كه بين سخن حق سبحان كه فرمود قد اجيبت دعوتكما دعاى شما (موسى و هارون ) به اجابت رسيد ،تا غرق فرعون چهل سال فاصله افتاد و مى آيد كه خداى تعالى اجابت را به تاخير مى اندازد چون دوست دارد صداى او را بشنود و امثال آن از وجوه و مصالح ديگر.

ششم : خداى تعالى به كسى كه صلاحش را نمى داند و دعا مى كند چندين برابر در آخرت مى دهد به طورى كه وقتى در آخرت ثواب دعاى خويش را مى بيند آرزو مى كند كه هرگز دعايى از وى در دنيا به اجابت نمى رسيد. پس تصديق ميكند كه دعاى وى به وجه اكمل به اجابت رسيد. پايان كلام مرحوم مجلسى .

مترجم گويد: بهترين جواب آنست كه يا الله خود اجابت حق سبحان است و توفيق دعا سخن گفتن با خداى تعالى چه بسا بالاتر از خواسته بنده است چگونه چنين نباشد در صورتى كه مالك الملوك هستى است و به بشر اجازه مخاطبه و مكالمه داده است و فرمود كه من دعاى بنده را مى شنوم و همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند و اين همنشينى از دنيا و آخرت برتر است

شماره 7 ص 29 سطر7:

چرا حقيقت بهتر از مجاز است :مراد آنست كه لفظى كه در معناى قرار دادى خود استعمال شود بر طبق قاعده رفتار شده و در دوران امر بين حقيقت و مجاز، حقيقت راحج است . معناى حقيقتى بر اثر قرار داد اجتماعى شكل مى گيرد، ولى مجاز بر اساس ذوق و سليقه و به كمك قرينه پديد مى آيد و قرار دادى در كار نيست ، گر چه نوع آن استعمالات مجازى مطابق باقرار دادهاى زبان است .

شماره 8 / ص 31 / سطر 21:

اينكه فرمود: نگو كار تقدير پايان يافت دو احتمال مى رود.

اول آنكه اين سخن باطل و فاسد است زيرا اين سخن ،سخن بعضى از يهود و حكماست بلكه ناچار بايد به بداء ايمان آورد مراد از بداء آنكه خداى تعالى تحت شرايطى كارى را مقدر فرموده است ولى با عوض شدن شرايط و مناسبات آن امر مقدر نيز تغيير پيدا مى كند اين تغيير گر چه معلوم حق تعالى است ولى كسانى كه به لوح محو و اثبات دست پيدا كردند گمان مى كردند كه آن امر بدون تغيير واقع خواهد شد ولى پس از وقوع معلوم مى شود كه اين امر قطعى نبوده و تحت آن شرايط خاص امكان وقوع داشته اكنون كه شخص نيايشگر شرايط جديدى را به وجود آورده آن امر مقدر تغيير كرده است . مترجم

احتمال دوم : مراد از فراغ از امر آن باشد كه خداى تعالى علم به حوادث آينده دارد واين سخن راست است ولى چنين علمى سبب نمى شود كه امر و تاكيد بردعا نشود و دعا انجام گيرد و ثوابى نداشته باشد پس مراد از اين نهى آنست كه اين حقيقت را مانع از دعا و علت براى اعتقاد به اين قرار ندهد كه دعا فايده اى ندارد. پايان كلام مجلسى ره

مترجم گويد: توضيح آنكه : اگر اين سخن مستشكل را بشكافيم چنين مى شود كه چون خداى تعالى علم به حقايق عالم دارد بنابراين همه دست از كار بكشند و هيچ كارى نكنند زيرا چه كارى بكنند و چه كارى نكنند عالم سير خود را انجام مى دهد زيرا خداى تعالى علم دارد كه اين حقايق واقع خواهد شد و اگر ما خود را دخيل بدانيم و دست به فعاليت بزنيم همه فايده اى بر آن متصور نيست و نمى توانيم جلوى وقوع حوادث حتمى را بگيريم زيرا معلوم حق تعالى است و اگر ما در وقوع حوادث دخيل باشيم علم خداى تعالى جهل مى شود.

جواب آنست كه چون حقيقت دعا را نشناختند به اين سخنان دست يازيدند توضيح آنكه ، سنت الهى درعالم اين است كه هر كارى به وسيله اسباب خاص خويش صورت گيرد.

نان گرسنه را سير كند، آب تشنه را سيراب نمايد و آفتاب و ماه ، شب و روز را بسازند و خيرات فراوانند عالم مستند به خورشيد باشد. ايشان تا اينجا را مخالف با قضا و قدر الهى نمى دانند و دخالت آب و نان را انكار ندارند و نمى گويند كه انسان نخورد ،زيرا اگر علم خدا به خوردن تعلق گرفته است وى خواهى نخواهى خواهد خورد و اگر علم خدا به نخوردن و گرسنگى تعلق گرفته باشد اگر همه عالم جمع شون تغييرى در سرنوشت وى نخواهد داد و نمى توانند او را سير نمايند.

اما مى گويند اين كه شما يك جمله بگويى و سرنوشت خويش را عوض كنيد اين تغيير سرنوشت بدون علت و جهت است . جواب آن است كه همانطور كه فعاليت بدنى سرنوشت ها را تغيير مى دهند و هيچگونه شكى در آن نيست فعاليت هاى روحى مخصوصا بيان و سخن باعث تغيير افكار و اجتماع است امروزه نقش بيان و مطبوعات و سخنرانيها غير قابل انكار است بنابراين الفاظ و معانى هم دردار وجود بيكار نيست اماانسان نيايشگر با چه كسى سخن مى گويد و در آنجا خطابه و نوشتار و امثال آنها مخاطب را تحت تاثير قرار مى دهد ولى در اينجا مؤ ثر كيست و متاثر كدام است . بايد گفت : روح انسان عظمتى بسيار دارد و در صورت توجه و يگانگى و پرورش ،هيچ موجودى به پاى وى نمى رسد وى مى تواند تاثيرات شگرفى در نظام هستى ايجاد نمايد همانگونه كه در زمينه علوم مادى روشن است در نظام جهان نيز نفس انبيا و صلحا همين تاثير را دارد لذا معجزات انبيا و دعا و نفرين آنها باعث حوادث تلخ و شيرين بسيار گرديده چنانكه نقش تربيتى و پرورش آنها در امت هاى مختلف غير قابل انكار است . هر چه روح عظمت بيشترى پيدا كند و در اثر توحد و يگانگى و پياده كردن اسماى الهى و اخلاق ربوبى به قله بلند معرفت ربوبى برسد صاحب مرتبه كن مى شود و حرف شنوى ملايكه الهى و مراتب وجودى از وى بيشتر مى شود ولذا چنين انسانهايى تا دهن باز كنند همه عالم در تحت اختيار آنها قرار مى گيرد و به اذن الله در عالم تصرف مى كنند واين همان قرب نوافل است كه خداى تعالى چشم وگوش و دست وى مى شود و مرحله بالاتر ان است كه عبد مظهر خواسته هاى الهى شود و در مقام رضا قرار گيرد و خواسته اى جز خواسته پروردگارش نداشته باشد. بنابراين گرچه از ديدگاه مادى ها تنها عوامل و اسباب محسوس در كارند و حوادث را رقم مى زنند ولى از ديدگاه يك الهى علاوه بر اسباب ظاهرى اسباب ديگر دركارند كه حاكم و غالب بر اسباب ظاهرى هستند و در صورت به كار افتادن آنها اسباب ظاهرى بى اثر مى شوند ولى شخص نيايشگر در حال دعا به خداى تعالى نزديك مى شود و به چنين مرتبه و مقامى مى رسد كه حق تعالى خواسته هاى وى را به ملايكه عامله مى رساند و وى فرمانده آنها شده و كارهاى مورد درخواست وى به انجام مى رسد، و لذا حالت نيايشگران و خواسته هاى آنها و شرايط و آداب دعا همه براى تحقق همين مرحله است به همين خاطر اگرشخص با قلبى غافل دعا كند تاثيرى ندارد زيرا اين شرط محقق نشده است ولى اگر از همه اسباب و وسايل عادى قطع اميد كند و با قلبى شكسته و چشمانى اشك آلود دعا كند دعايش مستجاب است و ميدانيد كه : در صورتى انسان گريه مى كند كه مطلوب وى با صورتى قوى در مقابل مخيله وى متمثل شود و وى آنرا بخواهد ولى به آن دسترسى نداشته باشد بنابراين با اين خواست قوى خواسته وى داده مى شود. تذكر اين نكته نيز ضرورى است كه همانگونه كه يگانگى و خواست موكد شرط است پشيمانى از گناهان وعذر خواهى از تقصيرات نيز شرط اساسى است زيرا در اين صورت شخص نقش خويش را مانع بزرگى در راه مظهر شدن اسماى الهى است در آن مرحله مى شكند و وقتى من شكست انانيت مى شكند و دار هستى به اندازه شكستگى در اختيار وى قرار ميگيرد و اصل عبوديت و بندگى خدا نيز در همين باب است .

شماره 9 ص 33 سطر 20:

استدراج آن است كه بنده با آنكه نعمت هاى حق تعالى را دريافت مى كند شاكر نعمت هاى وى نباشد و متوغل در معاصى باشد و با آنكه شاكر نيست خداى تعالى بر نعمت هاى وى بيافزايد و بر اثر افزايش نعمت ها وى در لذات دنيوى فروتر مى رود و از حق سبحان دورتر مى شود.

يادداشت هاى باب دوم

شماره 10 ص 54 سطر 11:

در اينكه ائمه اطهار ايام الله هستند و يوم در قوس صعود به معناى بروز و ظهور اشياء است و ليل در قوس نزول و مظهر آن است . حديثى را كه در سفينة البحار نقل شده ترجمه مى كنيم :

صقر بن ابى دلف كرخى مى گويد: وقتى متوكل عباسى آقاى ما امام ابوالحسن را برد من به محضرش وارد شدم تا از وى خبرى بگيرم . وقتى وارد شدم آن حضرت برحصيرى نشسته بود و در مقابل قبرى حفر شده قرار داشت .... سپس گفتم آقاى من از پيامبراكرم (ص ) حديثى را نقل مى كنند كه من معنايش را نمى فهمم فرمود آن حديث كدام است ؟

عرض كردم : اين فرمايش آن حضرت كه لا تعادوا الايام فتعاديكم با روزگار و ايام دشمنى نكنيد كه با شما دشمنى كنند؟ معنايش چيست ؟ فرمود:بله ايام ما هستيم تا مادامى كه آسمانها و زمين بر پا هستند. پس شنبه اسم رسول خدا(ص ) و يكشنبه كنايه از اميرالمومنين عليه السلام تا آنكه فرمود جمعه اسم فرزند من است و فرمود اين معناى ايام است پس با ايشان در دنيا دشمنى نكنيد تا در آخرت با شما دشمنى نكنند.

شماره 11 ص 57 سطر 9:

نكته اى در مورد اسم اعظم از مرحوم علامه طباطبايى رحمة الله عليه .

جناب ايشان د رالميزان مى فرمايند:

اسماى الهى و مخصوصا اسم اعظم گرچه در جهان موثرند و وسايط و اسباب براى نزول فيوضات مى باشند ولى تاثير اولا و بالذات از ذات حق تعالى در اين عالم است كه از راه حقايق اسما در عالم موثر است نه آنكه تاثير از آن الفاظ از فلان زبان دال بر آن حقايق و ياتاثير به معناى مفهوم متصور در اذهان باشد و معناى اين سخن آن است كه حق سبحان فاعل موجد همه اشيا است و به وسيله صفت كريمى كه اسم مناسب با فعل است تاثير مى كند نه تاثير وى از آن لفظ اسم يا صورت مفهوم در ذهن يا صفت ديگرى غير از ذات باشد جز آنكه حق سبحان در قرآن كريم بر طبق آيه كريمه و اجيب دعوة الداع اذا دعان وعده داده است كه هر كس مرا بخواند من اجابت مى كنم و اين دعا متوقف بر دعا و خواست حقيقى است و اينكه دعا و طلب از حق سبحان باشد نه از غير وى . پس هر كس از تمام اسباب منقطع شد و براى حاجتى از حوايج به پروردگار خويش متصل شود وى به حقيقت آن اسم مناسب با حاجت خويش متصل مى شود آنگاه آن اسم به حقيقتش تاثير مى كند و دعا مستجاب مى گردد و اين حقيقت دعاست بنابراين به لحاظ حال اسمى كه داعى و نيايشگر به آن منقطع شد تاثير به خصوص يا عموم صورت مى گيرد و اين اسم اسم اعظم مى باشد و همه اشيا منقاد و فرمانبردار آن حقيقت مى شوند و دعاى نيايشگر در مورد هر چه كه بخواهد مستجاب شود نه آنكه اسم لفظى يامفهومى مراد از اسم اعظم وارد در اين روايات باشد ومراد از اينكه حق تعالى اسم اعظم را به پيامبرى از انبياء و يا بنده اى از بندگان آموخت يا چيزى از اسم اعظم به وى داد آن است كه راه انقطاع به سوى حق سبحان به واسطه آن اسم براى وى باز شود و اگر اسمى لفظى ، و معنايى مفهومى ،در آنجاست فقط به خاطر آن است كه الفاظ وسايل و اسباب حفظ حقايق هستند. پايان كلام الميزان .چند نكته در كلام حضرت ايشان است 1) اسم اعظم حقيقت و ياحقايقى در عالم تكوين است . 2) انسان با اتصال با آن مى تواند موثر شود .3) راه اتصال انقطاع به وى مى باشد. 4) ولى و يا نبى عليه السلام مى تواند مظهر آن اسم شود. 5) اسماى جزئيه مطابق حالات و خواسته هاى نيايشگر با هم تفاوت دارند بنابراين اسم اعظم نسبت به همه با خواسته هاى متفاوت يكى نيست يعنى وقتى بيمار بگويد: يا الله ، يعنى اى خداى شفا دهنده گرچه كلمه الله و امثال آن را آورده است .توقع از الفاظ بدون رسيدن به حقايق خام طمعى است بنابراين بكوش اى برادر تا مظهريت اسماى عظام الهى پيدا كنى و با حقايق عالم متحد شوى گرچه الفاظ هم تا اندازه بردشان بى تاثير نيستند.

شماره 12 ص 62 سطر 17:

محمد بن يحيى از احمد بن محمد از ابن ابى نجران از حماد بن عيسى از مسمعى نقل مى كند كه وقتى داوود بن على ، معلى بن خنيس را به شهادت رساند حضرت ابو عبدالله امام صادق عليه السلام فرمود: من بر كسى كه دوست مرا كشته و اموال مرا غضب نموده است نفرين مى كنم داوود بن على به آن حضرت عرض كرد: تو مرا به نفرينت تهديد مى كنى حماد گفت مسمعى نقل كرد كه معتب براى من تعريف نمود كه پيوسته ابا عبدالله عليه السلام در آن شب راكع و ساجد بود تا آنكه به وقت سحر از آن حضرت در حال سجده شنيدم كه مى فرمايد : اللهم انى اسالك بقوتك القوية و بجلالك الشديد الذى كل خلقك له ذليل ان تصلى على محمد و اهل بيته و ان تاخذه الساعة الساعة پروردگارا من تو را قسم مى دهم به نيروى قوى و جلال محكمت كه همه خلقت در مقابل آن خوارند كه بر محمد و آلش صلوات بفرستى ووى را هم اكنون بگيرى (هلاك كنى ) اكنون ، اكنون .

هنوز سرش را بلند نكرده بود كه آه و فغان از خانه داوود بن على بلند شد حضرت ابو عبدالله عليه السلام سرش را بلند كرد و فرمود: من خدا را به دعايى خواندم و خداى تعالى فرشته اى را بر او فرستاد و با پتك آهنى بر سرش كوبيد كه مثانه اش در هم شكافت و به جهنم واصل شد.

مرحوم مجلسى مى فرمايد كه اين حديث صحيح است معلى بن خنيس از مواليان آن حضرت عليه السلام بود و در مورد وى اختلاف است . نجاشى وابن غضايرى وى را تضعيف كرده اند؛ و شيخ طوسى در كتاب غيبت خود مى فرمايد كه وى ا زخدمت گزاران امام صادق عليه السلام بود و در نزد وى شايسته محسوب مى شده و بر طريق آن حضرت بوده است و كشى روايات زيادى را كه دال بر مدح وى مى باشد نقل فرمود واينكه وى از اهل بهشت بوده است . اقوى در نزد من آنست كه وى از اصحاب امام صادق عليه السلام و صندوق اسرار حضرت بوده و مذمت رجالى ها به خاطر احاديثى است كه در مورد مقامات ائمه عليهم السلام آورده اند كه اكثر مردم تحمل و كشش آنرا نداشته اند و معجزاتى را نقل نموده كه فهم اكثرى مردم از پذيرش آن ابا داشته و به دليل محبت شديد ائمه عليهم السلام در تقيه مقصر بوده است و شايد حضرت از او شفاعت كند و از اخبار ظاهر مى شود كه كشته شدن كفاره اين تقصير و باعث بالا رفتن درجات وى شده است .

كشى از ابن ابى يعفور از حماد از مسمعى نقل مى كند كه وقتى داوود بن على معلى بن خنيس را دستگير كرد و حبس نمود خواست وى را بكشد معلى گفت : مرا در جمع مردم ببر زيرا قرض زيادى دارم واموالى در نزد من است تا آنكه اقرار به ديون خود كنم . وى را به بازار آوردند وقتى مردم جمع شدند گفت : اى مردم !من معلى بن خنيس هستم هر كس مرا شناخت بسيار خوب .شاهد باشيد كه من هر چه از اموال خواه عين خواه دين ياكنيز و يا غلام يا خانه كم يا زياد دارم از آن جعفر بن محمد (عليه السلام ) است رييس پليس او را گرفت و كشت وقتى اين قضيه به گوش حضرت امام صادق عليه السلام رسيد و دامن كشان به منزل داوود بن على (والى مدينه ) رفت و فرزند آن حضرت (ع ) اسماعيل در پشت سرش بود. فرمود: اى داوود خدمت كار مرا كشتى و مالم را گرفتى داوود گفت من او را نكشتم و اموال وى را نگرفتم فرمود: به خدا قسم بر كسى كه خدمت كار مرا كشت و مالم را گرفت نفرين مى كنم گفت من نكشتم ولى رييس پليس من كشت فرمود:آيا به اذن تو بود يا بدون اذن تو؟ گفت : بدون اذن من او را كشت ، فرمود: اى اسماعيل برو و او را بكش ‍ اسماعيل با شمشير بيرون رفت وى را در همان مجلس كشت سپس اين روايت را نقل كرد كه داوود بن على را نفرين فرمود:

وى به اسناد خود از اسماعيل بن جابر نقل مى كند كه وقتى حضرت امام صادق شهادت معلى را شنيد فرمود: به خدا قسم وى داخل بهشت شده است . وليد بن صبيح مى گويد بعد از اينكه داوود بن على گفت : من نكشتم حضرت پرسيد پس كس كشت ؟ گفت :سيرانى وى را كشت و سيرانى رييس ‍ پليس وى بوده است حضرت فرمود: او را بده تا قصاص كنم جواب داد شما را بر او مسلط كردم مى توانيد قصاص كنيد وقتى سيرانى را دستگير كردند و براى كشته شدن آماده كردند گفتند: اى مسلمانان ! مرا به قتل امر مى كنيد وقتى كشتم مرا به عوض آنها مى كشيد آنگاه سيرانى كشته شد.

به همين اسناد از حفص نقل شده كه گفت در زمانى كه به دنبال معلى بن خنيس بودند من بر حضرت امام صادق عليه السلام وارد شدم به من فرمود: اى حفص ! من به معلى امر كردم مخالفت دستورم را كرد روزى من به معلى نگاه كردم او را ناراحت و غمگين ديدم گفتم اى معلى به نظر مى رسد كه به ياد اهل و خانواده ات افتادى گفت : بله ،گفتم نزديك شو نزديكم شده و به صورتش دست كشيدم گفتم : خود را در كجا مى بينى ؟ گفت : خود را در پيش اهل بيت خودم مى بينم و اين زن من است و اين ها فرزندان منند او را واگذاشتم تا از آنها ديدار كند و از وى در پرده شدم تا با اهل خود جمع شود آنگاه به وى گفتم : نزديكم شو نزديكم شد و صورتش را دست كشيدم گفتم : خودت را كجا مى يابى ؟ گفت : خودم را در مدينه با تو مى بينم بعد به ايشان گفتم : اى معلى ما سخنانى دارم كه هر كس آنرا نگهدارى كند ،خدا او را بر دين و دنياى خود حافظ گرداند، اى معلى !به خاطر سخنان و اسرار، خود را در دست مردم اسير نكنيد كه اگر خواستيد به شما امان دهند و اگر خواستيد شما را بكشند اى معلى ! هر كس اسرار ما را كتمان كند خداى تعالى آنرا نورى بين دو چشم وى قرار مى دهد و در بين مردم او را نيرومند مى كند و هر كس اينگونه احاديث ما را فاش سازد نميرد مگر آنكه تيزى سلاح را بچشد يا در زنجير بميرد اى معلى تو كشته خواهى شد آماده باش . ابى بصير مى گويد: وقتى سخن از معلى بن خنيس شد حضرت امام صادق عليه السلام مى فرمود: اى ابا محمد! سخنى را در مورد معلى با تو مى گويم آنرا كتمان كن عرضه داشتم : به چشم فرمود معلى به درجه ما نمى رسد مگر آنكه از داوود بن على بچشد. گفتم از داوود به او چه مى رسد؟ فرمود: او را دستگير مى كند و گردنش را مى زند و بدار مى آويزد.

گفتم : انا لله و انا اليه راجعون فرمود: اين در سال آينده واقع خواهد شد وقتى كه داوود بن على والى مدينه شد معلى بن خنيس را خواست و از شيعيان امام صادق پرسيد و گفت : آنها را براى من بنويس گفت : من كسى از شيعيان آن حضرت را نمى شناسم بلكه من كارهاى حضرت را انجام مى دهم و دوستى از آن حضرت نمى شناسم داوود گفت آيا كتمان مى كنى اگر نگويى تو را مى كشم . معلى گفت : آيا به كشته شدن مراتهديد مى كنى به خدا قسم اگر زير قدم من باشند من قدم بر نمى دارم واگر مرا بكشى مرا سعادتمند مى سازى و خود بدبخت مى شوى . و همانطور كه امام صادق عليه السلام فرموده بود شد كه هيچ به وى مهلت نداد.

شماره 13 ص 67 سطر 18 :

طبرسى ره در مجمع مى فرمايد :

مراد از ميتة السوء يعنى مرگ بد آنست كه انسان به هنگام مرگ در حالتى بد باشد مثلا در فقر و بيمارى مولم و درد غير قابل علاج و بيماريهايى كه منجر به كفران نعمت و فراموشى ذكر خدا و نيز احوالى كه انسان را از فكر در نفع و ضررش باز مى دارد.

شماره 14 ص 68 سطر 2 :

صاحب مجمع مى فرمايد: علت اينكه حضرت مسيح عليه السلام كلمه ناميده شد زيرا به كلام خدا ،بدون پدر رسيد و گفتند: علت تسميه به كلمه آن است كه مردم به واسطه وى هدايت مى شوند چنانكه به كلام خدا هدايت مى شوند. مراد از روح خدا چيست ؟

در مجمع مى فرمايد: علت اينكه روح خدا ناميده شد آن است كه وى از دم جبرئيل كه در امر خدا در جامع و آستين مريم دميد پديد آمد. و علت اينكه روح را به خدا اضافه مى كنند آن است كه وى از امر خدا ناشى شده است . و نيز گفتند: علت اضافه روح به خدا آنست كه خداى تعالى وى را به خود نسبت داده است تا عظمت مقام وى را برساند چنانكه روزه را به خود منسوب داشته است كه الصوم لى و انا اجزى به . و گاهى به خود دميدن ،نيز روح مى گويند. و علت تسميه به روح آن است كه چون وى دين را در مردم زنده مى كند، چنانكه روح حيات را در انسان به ارمغان مى آورد بنابراين وى را روح ناميد زيرا وى پيامبرى است كه مقتداى مردم مى باشد. و گفتند: علت اين تسميه آن است كه چون خداى تعالى بدون جماع يا نطفه وى را زندگى و حيات داد. گفتند معناى روح رحمت است چنانكه درجاى ديگر فرمود: و ايده بروح منه و او را به روح خويش ‍ تاييد كرد يعنى به رحمت خود تاييد نمود پس عيسى را رحمت بر مومنين به وى قرار داد.

شماره 15 ص 71 سطر 22 :

اين همه ثواب براى كسى است كه به زيارت علمابرود و در نزد ايشان اندكى بنشيند بنابراين ارزش خود عالم چيست ؟ و عالم در چه درجه اى قرار دارد؟ اما علت اين همه ارزش و اهميت در مجالست عالم براى چيست ؟ دليل آن اين است كه عبادتى مورد قبول حق تعالى است كه شخص بداند كه چه مى كند و چه كسى را ستايش مى كند و اين بدون شناخت و يقين صورت نمى گيرد. از طرفى حضور در نزد عالم يقين مى آورد و نگاه به علماى ربانى انسان را به ياد آخرت مى اندازد زيرا نفوس جوياى الگو و نمونه ،و متمايل به اتصاف به صفات الگوها هستند، انس با عالم باعث تمايل به خدا و يقين به امور اخروى مى گردد و از طرفى نهايت عبادت قرب و نزديكى به خدا و يقين به خداست و اين به بهترين وجه با زيارت عالم تامين مى شود و همانطور كه در روايت آمده چه بسا هزار سال نماز كار يك حضور در نزد عالم را نكند.

برادر عزيز توجه كن كه امام تو چگونه به مجالست وهم نشينى تكيه دارد و اوقات خويش را مواظب باش ! نظر تربيتى همنشينى والگوگيرى از شخصيت هاى مذهبى امروزه غير قابل انكار است . كلا توجه و الگو تراشى و نمونه دهى براى مردم ، كار روزمره حكومت ها در دنياست براى سرگرم كردم مردم هنر پيشه ها و ورزش كاران و ساير اصناف را به مردم تحميل مى كنند. بنابراين همانگونه كه همنشينى با عالم ارزش ‍ انسان را بالا مى برد و وى را به آخرت و خدا نزديك مى كند مجالست و همنشينى با الگوهايى كه از طرف فرهنگ هاى بيگانه و يا خودى به روايت فيلمها و مطبوعات به خورد مردم داده مى شود بايد مورد تامل قرار گيرد. هر لحظه اى كه عفريت ها را بنام هنر پيشه كه از فاسدترين مردم روزگارند بر روح و جان خود مسلط مى كنى بدانكه همانقدر از راه ابديت فاصله گرفته اى و اخلاق و رفتار زشت دنيا طلبانه آنها در تو رخنه كرده كه به زودى از آنهاخلاصى ندارى . بنابراين مسئوليت مومنين در اين عصر در مقابل خود و خانواده و جامعه بسيار سنگين است و دامهاى شياطين گسترده و فراوان است .

شماره 16 ص 70 سطر 24:

مرحوم مجلسى فرمود: مراد از اينكه علم همراه عمل مى باشد اين است كه در كتاب خدا قران علم با عمل مقرون شده است زيرا فرمود الذين آمنوا و عملوا الصالحات آنانيكه ايمان آورده اند و اعمال صاحل انجام دادند و شناخت و نجات در كتاب حق سبحان مرتبط با آندو قرار داده شده است .

بنابراين بعد از علم بايد عمل بيايد و مراد از اينكه علم به عمل مى خواند يعنى علم به عالم ندا مى دهد و او را فرا مى خواند كه بر طبقش عمل كند اگر جوابش داد و عمل كرد قرار مى گيرد و در وى متمكن مى شود و الا از وى رخت بر مى بندد، مراد از رفتن علم آنست كه در وى شك و شبهه پيدا مى شود و يا فراموشى دامنگير وى مى شود و احتمال دارد كه مراد از همراهى علم و عمل اين باشد كه كسى كه در علم كامل باشد به اندازه كمالش از عمل جدا نمى شود چنانكه در بقا علم و كمال يافتن به آن ، از عمل جدا نمى شود. پايان كلام مجلسى (اين مساله در علوم تجربى واضح است كه اگر دانشمند فرمود و قضيه اى را كشف كند اگر آنرا پياده كند متوجه ظرايف و نكاتى مى شود و در خاطرش نقش مى بندد و نتايج عملى ديگر و علمى بيشتر عايدش مى گردد در علوم اخلاقى نيز چنين است كه با عمل به علم علاوه آنكه علم در وى متمكن ومستقر مى شود خواص آثار و متفرعات بيشترى برآن علم بار مى شود و عالم علاوه بر عمل به ذوق و چشيدن آن نايل مى شود و در نتيجه علم تعميق مى يابد.)

شماره 17 ص 73 سطر 10:

على ابن ابراهيم حديثى را به طور مرفوع از حضرت امام صادق عليه السلام نقل كرده است آن حضرت فرمود: دانش ‍ پژوهان سه دسته اند ايشان را به شخص وصفات بشناس ‍ دسته اى براى نادانى و مراء دانش مى جويند.

عده اى براى تكبر و نيرنگ بازى دنبال دانش مى روند.

و عده اى براى فهم و عقل دانش پژوهند.

آنكه نادان است و مراء مى كند موذى و مرايى است و در مجالس دانشمندان سخن از علم مى گويد و خود را به حلم مى آرايد و لباس خشوع را در بر كرده ولى از ورع عارى است ، خداى بينى اش را بشكند و عزم وى را قطع نمايد و طايفه دوم فتنه گر و فريب كار و خدعه گر و چابلوس است بر افراد مثل خودش كبر مى ورزد ولى براى ثروتمندان پايين تر از خود فروتنى مى نمايد وى شيرينى و حلواى آنها را مى خورد و دين آنها رااز بين مى برد خدا چنين شخصى را نابود كند و از بين دانشمندان وى را بردارد.

و قسم سوم فقيه و عاقل دردمند ومحزون و شب زنده دار است ،لباس عبادت پوشيده در تاريكى شب برخاسته و در حالت ترس از خداى مى هراسد و در حال خشيت خدايرا مى خواند به كار خود مى پردازد و از اهل زمان خود مى ترسد و از مطمئن ترين برادران خود وحشت دارد خدا اركان وى را تشديد كند و در روز قيامت امانش را به وى بدهد.

شماره 18 ص 73 سطر 22 :

فرق بين خوف و خشيت چيست ؟ در اوصاف الاشراف خواجه آمده است : گر چه اين دولغت به يك معنا هستند ولى ارباب قلوب بين آندو تفاوت مى گذارند خوف دردمندى نفس است از دردهاى متوقع به جهت اينكه مرتكب منهيات شده و در طاعات كوتاهى و تقصير كرده است .

و خشيت از ادارك عظمت حق سبحان و هيبت وى و ترس از در حجاب ماندن حاصل مى شود. شيخ بهايى در مورد مراد از خشيت در پنهان و آشكار مى فرمايد:

از جهت ابتلا فراوان حرقت مداوم و ملازمت باطاعات و قمع شهوات ،آثار و افعال و صفاتى در شخص پيدا مى شود به طورى كه همه شهوات در نزد وى ناپسند شود بسان كسى است كه از عسل مسموم بدش آيد وقتى به آتش خوف همه شهوات بسوزند لاغرى و خشوع و شكستگى در قلب پيدا مى شود وكبر و كينه و حسد از وى زايل مى شود و همت وى به عاقبت امر منعطف مى گردد وبراى غير خدا جايى نمى بيند و كارى جز مراقبه و محاسبه و مجاهده ندارد و احتراز از تضييع لحظات و اوقات و مؤ اخذه نفس در خطوه ها و خطرات اوهام مى نمايد ولى ترسى كه اين امور بر آن مترتت نباشد به آن نبايد خوف گفت : بلكه حديث و خطرات اوهام مى نمايد ولى ترسى كه اين امور بر آن مترتت نباشد به آن نبايد خوف گفت : بلكه حديث نفس است و به همين خاطر به بعضى از عرفا گفتند: وقتى از تو پرسيدند آيا از خدا مى ترسى ؟ از پاسخ دادن بپرهيز زيرا اگر گفتى :نه ،كافر مى شوى و اگر گفتى :بله ،دروغ گفتى .

گويم : باتوجه به معناى آيه بنگر آيا بين علما جاى دارى ؟ و كدام علم چنين خصوصيت را به شخص مى دهد كه خشيت براى وى به ارمغان آورد. در بين علوم متعارف و غير آن جستجو كن شايد به نتيجه برسى .

19 ص 75 سطر 4 :

مراد از تصديق كردار گفتار!! را آن است كه هر كس داراى علم و شناخت ثابت و مستقر است هواى نفس بر او پيروز نمى شود و همانگونه كه معرفت ثابت مستقر، به گفتار و اقرار به زبان مى خواند به كردار و عمل به اركان (يعنى با دست و زبان ) نيز مى خواند و دانشمند به اين معنا از خداى تعالى مى هراسد و چنين علمى وى را به طاعت و پيروى قولى و فعلى وادار مى سازد.

20 ص 76 سطر 5:

شرح حديث : مرحوم مجلسى مى فرمايد: اول آنست كه به اندازه توان ، وجود و صفات كمالى و ذاتى و فعلى خداى تعالى را بشناسى ،دوم آنكه كارهايى كه خداى براى تو انجام داده بشناسى ،نظير اينكه به تو عقل و حواس و توان داده و به تو لطف فرموده است ، و انبيا را فرستاد و از راه ايشان برنامه زندگى تو را يعنى كتاب را براى تو نازل كرده است ، و نيز ديگر نعمت هاى بزرگش را بدانى . سوم بدانى كه خدا چه چيز از تو خواسته همانرا بخواهى و انجام دهى يا چه چيز را از تو باز داشته آنرا انجام ندهى . و در مورد تو چه مى خواهد اين معرفت و شناخت ازراه ماخذ عقلى و نقلى بدست مى آيد.

چهارم آنكه بدانى كه چه چيز تو را از دين بيرون مى كند، مثل پيروى از پيشوايان گمراه و گرفتن دستور العمل از غير اهلش و انكار ضرورى دين و در اين قسم شناخت اصول دين غير از شناخت خدا نيز داخلند.

21 ص 86 سطر 3:

و نيز حضرت فرمود:الصبر راس الايمان . مرحوم مجلسى مى فرمايد :صبر خود نگهدارى از ناليدن به هنگام حوادث مولمه مى باشد و باعث مى گردد كه باطن انسان از اضطراب و جنب و جوش ساكن شود و زبان رااز شكايت در كشد واعضا و جوارح از حركت هاى غير عادى بپرهيزد. و صبر به صبر بر بلا و برطاعت و بر ترك معصيت و بر بد اخلاقى مردم منشعب مى شود. و اينكه در حديث فرمود كه صبر سر ايمان است در واقع تشبيه فرموده غير محسوس را به محسوس . زيرا انسان در دار حوادث زندگى مى كند و از طرفى مكلف به معامله با مردم و فعل طاعات و ترك منهيات و مشتبهات مى باشد لذا امر بر نفس انسان دشوار است زيرا بايد از اشتهاى خود دست بكشد. پس نيروى ثابت مى خواهد كه در وى وجود داشته و وى را قادر بر نگهدارى از ارتكاب اين امور كند واين نيرو همان صبر است و پر واضح است كه ايمان كامل بلكه اصل ايمان با بقاى صبر باقى مى ماند و با فناى صبر از بين مى رود بنابراين صبر در ايمان به منزله سر در جسد است .

22 ص 99 سطر 6:

بدانكه مذمت دنيا بدون شناخت دنياى مذموم كافى نيست . هر چه كه در آن حظ و بهره و شهرت و لذت دنيايى قبل از مرگ باشد همان در حق تو دنياست ، ولى مراد آن نيست كه از هر چه حظ و بهره و نصيبى ببرى دنيا باشد بلكه دنيا سه قسم است : اول آنكه در دنيا باتوست و ثمره آن پس از مرگ نيز با تو همراه مى باشد و آن دانش و عمل است ، و اين را از دنياى مذموم و ناپسند نمى شماريم .

دوم :مقابل قسم فوق و آن اينكه هر بهره دنيوى بدون آنكه در وى حظ اخروى باشد مثل لذت بردن از معاصى و استفاده از مباحثات اضافه بر مقدار ضرورت و نياز، اين دنياى مذموم است .

سوم : متوسط بين آندو به اينكه هر بهره دنيايى كه كمك كار اعمال اخروى باشد از دنيا نيست و اگر انگيزه آن بهره مندى دنيايى تنها باشد ولى به قصد استعانت بر تقوى نباشد همان قسم دوم يعنى دنياى ناپسند است و از زمره دنيا محسوب مى شود.

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: سر همه گناهان دوستى دنياست مرحوم مجلسى در مرآة مى فرمايد: زيرا خوى هاى زشت در دوستى دنيا پنهان است و همه زشتى هاى شهوت و غضب در ميل به دنياست و خلاصى از دوستى دنيا ممكن نيست مگر آنكه زشتيهاى دنيا و خوبيهاى آخرت شناخته شود و نفس انسانى تصفيه گردد، و قواى شهوى ، غضبى تعديل شود.

شماره 23 ص 103 سطر 20 :

آيا فقير و غنى در صورتى كه هر كدام به وظايف خويش عمل كنند، ولى غنى به دليل تمكن مالى خيرات و مبرات بيشترى نمايد در رتبه مساويند، يا آنكه چون آنچه از اعمال كه فقير انجام مى دهد غنى نيز انجام مى دهد و اضافه بر آن خيرات ديگر هم مى نمايد پس غنى افضل باشد؟ روايت على بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام كه در آن شكايت فقرا مطرح شده است كه اغنيا به دليل تمكن مالى مى توانند بنده آزاد كنند و حج نمايند و ساير اعمال بر را انجام دهند ولى ما نمى توانيم قابل توجه است حضرت رسول خدا(ص ) فرمود كه هر كس صد بار تكبير گويد و صد بار تحميد نمايد و صد بار تسبيح كند بهتر از همه آنهاست ، چنانكه تهليل در روز قيامت بهتر از همه آن اعمال است اغنيا با شنيدن آنها تكبير وتهليل و تسبيح و تحميد گفتند حضرت فرمود: ذلك فضل الله يوتيه من يشاء بر طبق اين روايت غنا و غنى افضل است .

مرحوم مجلسى مى فرمايد :(224)فقر و غنا سلامتى و بيمارى و عزت و ذلت و شهرت و گمنامى و ساير اين حالات جهات زيادى دارند و به لحاظ اشخاص و احوال وازمنه احكامى متفاوت دارند و تنها خداى تعالى عالم به همه تفاصيل است ،ولى چون خداى تعالى به لطف عميم خويش آنچه را كه مصالح عباد در آن است انجام مى دهد لذا بنده بايد همه آنها را به به مولايش واگذار كند وراضى به قضا و صابر بر بلاى وى باشد و نعمت هاى او را شاكر باشد، و لذا حالى را كه عاقبت آنرا نمى داند اختيار نكند بنابراين غنا براى غنى بهتر است و الا مولايش با وى چنين نمى كرد، و فقر براى فقير اصلح است و الا خداى تعالى با وى چنين نمى كرد با اينكه مربى همه اوست . پايان كلام مرحوم مجلسى . رواياتى را مرحوم صاحب عده در اين موضع نقل فرموده است كه فقرا قبل از همه به بهشت مى روند، و اغنيا به خاطر حساب معطل مى مانند، و نيز حتى حضرت سليمان عليه السلام با آن همه جلالت و شان بعد از همه انبيا وارد بهشت مى شود چون سلطنت دنيا داشته است بنابراين اگر ورود به بهشت معيار افضليت باشد دو شخص هم مرتبه كه يكى فقير و ديگر غنى بوده و از جهت طاعات برابر بودند جز آنكه غنى در مبرات ماليه بهتر بوده و فقير در صبر و تحمل شدايد فقر بهتر بوده است فقير زودتر به بهشت مى رسد و غنى دچار حساب و مواقف ديگر مى شود، بله اگر صلاح غنى در غنا بوده به اينكه اگر همان غنى فقيرى مى شده ايمان خود را از دست مى داده است در اين صورت بايد رضا به غنا بدهد اصلح به حال وى همان غنا مى باشد و يا بر عكس در اين سخنى نيست و نيز رضايت به سرنوشت نيز كلام ديگرى است .