سلمان فارسى استاندار مداين

احمد صادقى اردستانى

- ۶ -


فصل 5: در ماجراى بيعت

در ماجراى بيعت

عمر پر بركت پيامبر(ص) به شصت و يك سالگى رسيده بود، كه سوره «نصر»نازل شد و مژده «فتح مكه‏» را داد. اين سوره را رسول خدا(ص) براى ياران خويش‏مى‏خواند و همه خوشحال و اميدوار مى‏گرديدند، اما وقتى «عباس‏» عموى‏پيغمبر(ص) مژده فتح و پيروزى را شنيد، گريه كرد!

رسول خدا(ص) فرمود: عمو جان! چه چيزى تو را به گريه واداشت؟

عباس گفت: گمان مى‏كنم، اين پيروزى براى تو، پيام رحلت را داشته باشد!

پيامبر(ص) فرمود: آرى، همانطور است كه تو مى‏گويى! اما آن حضرت پس از آن‏گفت و گو، مدت دو سال زيست، در حالى كه ديگر كسى او را خوشحال و شادمان‏نديد. البته اين سوره، سوره «توديع‏» هم ناميده شده است.

ولى درباره اينكه «عباس‏» از اين سوره چگونه خبر ناخوش‏آيند، دريافت داشته؟مى‏گويند: مفهوم فسبح بحمد ربك، آن است كه، تو مزه مرگ را مى‏چشى و به ملاقات‏خداوند مى‏روى، همانطور كه پيامبران قبل از تو مزه مرگ را چشيدند، و هر چيزى به‏كمال برسد، مى‏بايست در انتظار زوال آن بود.

شاعر، يا امام على(ع) هم فرموده است:

اذا تم امر دنا نقصه توقع زوالا، اذا قيل تم (1)

هرگاه كارى به اتمام رسد، نقصان آن نزديك مى‏گردد، پس در انتظار زوال باش،هرگاه گفته شد كار به اتمام رسيده است.

پيامبر عالى‏قدر اسلام، در مدت بيست و سه سال رسالت‏خويش، براى تاسيس وتحكيم و ترويج آيين آسمانى اسلام، دعوتها كرد، دهها دفاع و جنگ انجام داد، به‏سران كشورها نامه‏ها نوشت، رؤساى قبايل و گروههايى براى بيعت و پذيرش اسلام‏به حضورش رسيدند و خلاصه آن حضرت جانفشانى‏هاى طاقت‏فرسايى نمود، وسرانجام پس از آن‏كه آيه نازل شد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم‏نعمتى (2) .

وى‏به شصت و سه سالگى، در حالى كه اسلام به بخش وسيعى از كره خاكى شعاع‏مى‏افشاند، طبق معروفترين روايات، در تاريخ بيست و هشتم ماه صفر سال دهم‏هجرت، در مدينه چشم از جهان فرو بست (3) .

براى استمرار اين راه و پايدارى اين آيين، چنانكه عقل نيز حكم مى‏كند، آن‏حضرت از سال سوم بعثت، آنگاه كه آيه: وانذر عشيرتك الاقربين (4) نازل شد، قوم وخويشان خود را دعوت كرد و به يارى خواست و اعلام داشت: هر كس از هم اينك‏مرا يارى دهد، وزير، برادر و جانشين من خواهد بود. به اعتراف «طبرى‏» مورخ‏معروف قرن چهارم هجرى، و ديگران، فقط على(ع) اين دعوت و حمايت راپذيرفت، و رسول گرامى اسلام(ص) هم فرمود: ان هذا اخى و وصيى و خليفتى من‏بعدى فيكم، فاسمعوا له و اطيعوا.. (5) .

اضافه بر اين، پيامبر(ص) پس از آخرين حج‏خود، به هنگام بازگشت‏به مدينه، دروادى «غدير خم‏» در مقابل چشم هزاران زائر خانه خدا، موضوع جانشينى را بطورمفصل بيان داشت و از همه حاضران اعتراف گرفت و مراسم رسمى معرفى امام‏على(ع) به جانشينى رسول خدا(ص) صورت گرفت (6) .

البته، موضوع وصيت و تعيين تكليف پس از خود، غير از اينكه براى هر مسلمانى‏يك دستور قرآنى است (7) برهان عقل نيز بر آن حكم مى‏كند، و نمى‏توان پنداشت كه،پيغمبر(ص) كه اعقل عقلا بوده، از اين موضوع مهم غفلت داشته است، چنانكه هرعاقلى حتى اگر بخواهد براى چند روز هم كارگاه و حوزه مسؤوليت‏خويش را ترك‏بگويد، براى انجام كارهاى خود، جانشين و قائم مقام منصوب مى‏دارد.

علاوه بر اين، در زمان حيات رسول خدا(ص) اين جهت عقلانى مورد توجه‏بوده، و آن حضرت هرگاه بطور موقت هم لازم مى‏شد حوزه اسلام، يعنى «مدينه‏» راترك بگويد، براى خود جانشين معرفى مى‏كرد، تا هم مسير رسالت از خطر محفوظماند و هم كارها در مجراى خود استمرار يابد.

به عنوان نمونه، پيامبر(ص) به سال پنجم هجرت، براى رفتن به «غزوه دومة‏الجندل‏»، «سباع بن عرفطه غفارى‏» (8) يا «عبدالله بن ام مكتوم‏» را در مدينه براى‏جانشينى خويش انتخاب كرد (9) .

همچنين براى شركت در جنگ «خندق‏» كه در كنار مدينه در همان سال پنجم‏هجرت واقع گرديد، رسول خدا(ص) «عبدالله بن ام مكتوم‏» را، به جانشينى خويش‏در مدينه برگزيد (10) .

آن‏گاه هم كه رسول خدا(ص) در سال نهم هجرت مى‏خواست، در «جنگ تبوك‏»شركت كند و از توطئه منافقان عليه حوزه اسلام بيمناك بود، على(ع) را در مدينه به‏جانشينى خود برگزيد (11) .

بنابراين، يك مكتب را با اين همه ارزش و يك امت را، با اين همه عظمت وفداكارى، نمى‏توان رها و بى سرپرست لايق، به حال خود گذاشت و همه ارزشها وعظمتها و آينده درخشان آن را ناديده گرفت.

حال ببينيم، كسى كه به نظر ما جانشين پيامبر(ص) است، و از هر جهت لياقت وصلاحيت اين مقام عظيم را در او سراغ داريم، خود چه گفته؟ و چه كرده است؟

از طرف ديگر، سلمان فارسى، كه رسول خدا(ص) او را، محبوب خدا وخويشتن، و از خاندان خود دانسته (12) و نيز «ابن عبدالبر اندلسى‏» او را مجاهد، فاضل،عالم و زاهد و عاشق شمرده (13) و «ابن اثير جزرى‏» در باره او گفته: كان سلمان من خيارالصحابة و زهادهم و فضلائهم و ذوى القرب من رسول‏الله(ص) (14) و «ابن حجرعسقلانى‏» (15) و نيز «ابن ابى الحديد معتزلى‏» اين گونه اعترافات را درباره او بيان‏داشته‏اند، (16) در ماجراى پس از رحلت پيامبر(ص) و موضوع مهم جانشينى آن‏حضرت، چه نقشى را ايفا نموده؟ خاصه اينكه خود مى‏گويد: انا بايعنا النبى(ص)على النصح للمسلمين و الايتمام بعلى بن ابى طالب(ع) و موالاة له (17) .

ما با رسول خدا(ص) بيعت كرديم، كه در مرحله نخست‏خيرخواه و دلسوزنسبت‏به امور مسلمانان باشيم، و نيز امامت على بن ابى طالب(ع) و پيروى از آن امام‏را به عهده گيريم.

بارى، سلمان فارسى در بحران پس از رحلت رسول خدا(ص) و امامت امام‏على(ع) نقش مياندارى اصحاب را به عهده داشته، در مراحل مختلف بر اساس‏اطاعت و موافقت امام على(ع) اقدامهاى مهمى را انجام داده، كه نخست‏خلاصه اصل‏ماجراى پس از رحلت رسول خدا(ص) را از زبان امام على(ع)، و بعد مراحل‏موضع‏گيرى‏هاى سلمان را، مورد مطالعه و بررسى قرار خواهيم داد.

شرح حال امام على(ع)

بر اساس روايتى كه امام موسى بن جعفر(ع) از اجداد خويش بيان مى‏دارد، علت‏خوددارى امام على(ع) از جنگ و درگيرى را، به هنگامى كه ديگران براى احراز پست‏خلافت پيشگام شدند، از زبان على(ع) چنين شرح مى‏دهد: وقتى رسول خدا(ص)رحلت كرد، من به دفن جسد مقدس رسول خدا(ص) و امور مربوط به آن مشغول‏بودم، وقتى اين كار را به سامان بردم، آنگاه سوگند خوردم كه جز براى نماز رداءبدوش نيندازم و نيز به جمع‏آورى قرآن بپردازم و مشغول اين كار شدم، سپس دست‏فاطمه(س) و فرزندانم حسن و حسين(ع) را در دست گرفتم، در خانه «اهل بدر» وسابقين به اسلام رفتم، با آنها سخن گفتم و آنها را براى احقاق حق خويش دعوت‏كردم و يارى طلبيدم، اما كسى به من پاسخ مثبت نداد، جز چهار نفر: سلمان، عمار،مقداد، و ابوذر غفارى (18) .

سلمان فارسى روايت مى‏كند: وقتى اميرالمؤمنين(ع) كار غسل و تجهيز رسول‏خدا(ص) را به پايان رسانيد، به خانه برگشت، ابوذر، مقداد، فاطمه(س)، حسن وحسين(ع) وارد شدند، على(ع) جلو ايستاد و ما عقب سر او صف كشيديم و بر جسدرسول خدا(ص) نماز خوانديم، و عايشه هم در اطاق خود بود و متوجه اين كار نشد!

سلمان مى‏گويد: البته كار بيعت ابوبكر به پايان رسيده بود، اما همين كه شب فرارسيد، على(ع) فاطمه(س) را سوار چهارپايى كرد، دست‏حسن و حسين(ع) را نيز دردست‏خود گرفت، در خانه شركت كنندگان در «جنگ بدر» و مهاجران و انصار رفت،تا جايى كه هيچ خانه‏اى را فروگذار نكرد و حق اولويت امامت‏خويش را بيان نمود وآنان را به يارى خويش دعوت كرد، اما به غير از چهل نفر به آن حضرت جواب موافق‏ندادند!

آن حضرت با اين افراد صحبت كرد و قول مساعد گرفت، كه براى صبح فرداى آن‏شب سرهاى خود را بتراشند و سلاحهاى خويش را بردارند و در حالى كه براى بيعت‏با او به كشته شدن هم حاضرند، حضور به هم رسانند.

اما فرداى آن شب، به غير از چهار نفر، يعنى من، ابوذر، مقداد، و زبيربن عوام كسى‏به قول خود وفا نكرد و حضور نيافت. ناچار على(ع) موضوع رفتن به در خانه همان‏افراد را سه شب متوالى تكرار كرد، و به غير از ما چهار نفر كسى يارى و حمايت آن‏حضرت را نپذيرفت، و على(ع) هم چون وضع را اينطور ديد، ناچار خانه‏نشينى وجمع‏آورى قرآن را انتخاب كرد (19) .

اضافه بر اين، به روايت «ابن فتيبه دينورى‏» متوفاى 276 هجرى، آن حضرت با«ابوبكر» سخنها گفت، خود را برادر پيامبر(ص) ناميد، لايقرترين فرد براى احرازمقام خلافت دانست و حتى مسلمانان را به بيعت‏با خود فرا خواند، و ديگران راغاصبان مقام خلافت‏شمرد، (20) اما با وضع دردناكى، كار از كار گذشته بود، كه شرح‏قسمتى از آن را در ذيل مى‏خوانيم.

حال ببينيم، سلمان در اين غوغاى وحشتناك، كه «كينه‏هاى پنهان‏» فوران مى‏زده واستمرار نبوت پيامبر(ص) را در مخاطره مى‏انداخته، چه اقدامهايى انجام داده است؟

1- خطابه حكيمانه

روز سوم رحلت جانسوز پيامبر(ص) فرا رسيده بود، هنوز جسد مقدس آن‏نازنين روى زمين بود و مسلمانان مدينه و نواحى و ساير جاها، دسته دسته مى‏آمدندو بر آن پيكر پاك نماز مى‏خواندند، و در مدينه عزاى عجيبى به پا بود. در «سقيفه‏» هم‏تحولاتى صورت گرفته بود، در عين حال سلمان در برابر وضع موجود، سكوت راروا نمى‏دارد و بر اساس عهد خود با رسول خدا(ص) در هر جايى كه جماعتى فراهم‏آمده بودند، فرياد حق طلبانه سر مى‏دهد.

به روايت امام باقر(ع) سه روز پس از دفن پيغمبر(ص) سلمان خطابه‏اى رااينگونه در فضاى غمبار مدينه بيان مى‏دارد:

ايها الناس! سخنان مرا گوش كنيد، و سپس پيرامون آن بينديشيد.

آرى، اين را بدانيد، كه به من علم فراوانى عطا شده، و چنانچه همه آنچه را درباره‏فضايل اميرالمؤمنين(ع) مى‏دانم بيان كنم، گروهى از شما مرا مجنون مى‏پندارند، وگروه ديگرى هم مى‏گويند: خدايا! قاتل سلمان را بيامرز!

بارى، آگاه باشيد كه شما آرزوهايى را در دل مى‏پرورانيد، كه بلاها و حوادث‏تلخى در پى خواهد داشت!

اين را هم بدانيد كه، نزد على(ع) علم به مرگها و بلاها موجود است، او به مسايل‏ميراث وصيتها، تفكيك سخن حق از باطل، و اصل و نسب افراد آگاهى دارد، و به‏روش «هارون بن عمران‏» نسبت‏به برادر خويش «موسى - ع‏» رفتار مى‏نمايد، زيرارسول خدا(ص) به او فرموده است: تو وصى من در اهل بيت من، و خليفه من بر امت‏من هستى، و تو نسبت‏به من، مانند «هارون‏» نسبت‏به موسى(ع) مى‏باشى.

اما شما، اى مردم! سنت‏بنى اسرائيل را پيش گرفتيد، و از مجراى حق به خطارفتيد، البته شما حقيقت را مى‏دانيد، اما به آن عمل نكرديد!

آرى، به خدا سوگند شما چون «بنى اسرائيل‏» حالات گوناگون و رنگارنگى پيداكرديد، و مانند دو كفش مقابل هم قرار گرفتيد، و چون پراطراف تير پراكنده و آواره‏گشتيد!

ولى اين را بدانيد، به خدايى كه جان سلمان در اختيار اوست، اگر ولايت على(ع)را پذيرفته بوديد، نعمتهاى الهى را از بالاى سر و پايين، يعنى آسمان و زمين،برخوردار مى‏گشتيد (21) و اگر پرنده‏اى را مى‏خوانديد، در آسمان به شما پاسخ مى‏داد، واگر ماهى‏هاى دريا را دعوت مى‏نموديد، نزد شما مى‏آمدند.

اين را هم بدانيد، كه ولى خدا محتاج نشده، از هدف خويش در راه اجراى احكام‏الهى باز نمى‏گردد، و دو نفر هم در حكم الهى اختلاف نخواهند داشت!

اما افسوس، كه از ولايت على(ع) شانه خالى كرديد، و به پيروى ديگرى گردن‏نهاديد، و اكنون بايد در انتظار بلاها به سر بريد، و اميد به بهبودى را به ياس تبديل‏گردانيد، و ما هم همه شما را رها كرديم، و پيوند برادرى ميان ما و شما قطع گرديد.

ولى باز اعلام مى‏كنم، به آل محمد(ص) بپيونديد، زيرا آنان پيشوايان به سوى‏بهشت هستند، و در روز قيامت، همه بايد آنان را فرا خوانند.

آرى، به سوى اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب(ع) بشتابيد، چون به خدا سوگند،همه ما بارها به عنوان ولايت و اميرمؤمنان سلام داديم و تسليم او شديم، وپيغمبر(ص) هم با ما همگام بود، و حتى آن حضرت چنين دستورى را به ما مى‏داد وبر آن تاكيد داشت.

اكنون، چه بر سر شما آمده است؟ آيا فضايل او را شناخته‏ايد وبه او حسدمى‏ورزيد؟ مگر نمى‏دانيد «هابيل‏» نسبت‏به «قابيل‏» حسد ورزيد و او را به قتل‏رسانيد، و گروهى از امت «موسى بن عمران - ع‏» راه كفر را پيش گرفتند، و كار اين امت‏نيز دارد مثل كار «بنى اسرائيل‏» مى‏گردد؟ راستى شما چه راهى را در پيش گرفته‏ايد؟!

اى مردم! واى به حال شما، ما را با پسر فلان و فلان چه كار؟ آيا حق را نمى‏دانيد، ياخود را به نادانى زده‏ايد؟ آيا اسير حسادت شده‏ايد؟ يا خود را به حسادت زده‏ايد؟ اگراينگونه باشد، به خدا راه كفران را پيش گرفته‏ايد و زمانى نمى‏گذرد كه برخى گردن‏برخى ديگر را با شمشير مى‏زنيد، و شاهد عليه بى‏گناه براى نابودى شهادت مى‏دهد، وبراى كافر به بى‏گناهى و نجات!

به هر حال، اين را بدانيد كه من نظر خود را بيان كردم، در برابر پيامبر خويش‏تسليم هستم، و از مولاى خود و مولاى هر مرد و زن مؤمنى اطاعت مى‏كنم، مولاى ماعلى، اميرالمؤمنين، سيد وصيين، پيشواى روى سفيدان، و امام صادقان و شهيدان وصالحان مى‏باشد (22) .

در متون تاريخى آمده، سلمان در مقام دفاع از امامت امام على(ع) نخست‏بخشى‏از سخنان خود را به پارسى بيان داشت و گفت: كرديد و نكرديد و ندانيد كه چه كرديد،و حق امير ببرديد. بعد آن را به عربى ترجمه كرد و گفت: اصبتم و اخطاتم، اصبتم‏سنة الاولين و اخطاتم اهل بيت رسول‏الله(ص) (23) .

2- دامن او را نمى‏گيريد؟

شهر مدينه در جوش و خروش عجيبى مى‏سوزد، عده‏اى با «ابوبكر» به عنوان‏جانشين پيامبر(ص) بيعت كرده‏اند، اما افراد زيادى هم كه از بزرگان اصحاب ورؤساى مهاجران و انصار مى‏باشند، زير بار بيعت نرفته‏اند، آنان على(ع) وفرزندانش، عباس بن عبدالمطلب و فرزندان وى از بنى هاشم، سعد بن عباده و فرزندو اعضاى خانواده‏اش، حباب بن مندر و پيروانش، زبير، طلحه، سلمان، عمار، ابوذر،مقداد، خالدبن سعيد، سعد بن ابى وقاص، عتبة بن ابولهب، براء بن عازب، ابى بن‏كعب، ابوسفيان بن حرب، عبدالله‏بن عمر، اسامة‏بن زيد، عبدالله‏بن مسعود، حسان‏بن‏ثابت، مغيرة‏بن شعبه، محمدبن مسلمه و ديگران هستند (24) .

آرى، هم وضع عمومى شهر آشفته و خطرناك است، و هم اوضاع به زيان على(ع)و حق مسلم او تمام مى‏شود. قبل از آن هم رسول گرامى اسلام، اين اوضاع خطرناك‏را پيش‏بينى كرده، و چند بار به على(ع) فرموده بود: ضغاين فى صدور اقوام لايبدونها لك، الا من بعدى، «احقاد بدر» و «ترات احد» (25) .

كينه‏هايى در سينه‏هاى افرادى نهفته است، كه تا من زنده هستم آن را نسبت‏به توظاهر نمى‏كنند، اما بعد از من، كينه‏هايى كه از «جنگ بدر» و «جنگ احد» در دلها نهفته‏است، ظاهر مى‏گردد!

بارى، رسوب افكار جاهلى را، رسول گرامى اسلام، در زمان حيات خويش، درافرادى سراغ مى‏داشت، و از بروز و ظهور آن، بخصوص براى بعد از خود نگران بود،اما اين راز وقتى فاش شد، كه در «جنگ احد» بخاطر كوتاهى عده‏اى، براى ارتش‏اسلام شكستى رخ داد، و افراد دشمن شايع كردند كه رسول خدا(ص) كشته شده‏است، و در آن زمان افراد زيادى راه فرار را پيش گرفتند!

قرآن كريم هم اين راز نهفته را فاش نمود و اعلام كرد: گروهى از ياران به اندازه‏اى‏در فكر جان خويش بودند، كه درباره خداوند و وعده‏هاى الهى، گمانهاى ناحق زمان‏جاهليت را داشتند، و مى‏گفتند: آيا براى ما راه چاره‏اى هست؟ (26) .

آرى، اين گمان پيامبر(ص) درباره افراد سست عنصر را قرآن كريم، افشا نمود ورسول گرامى اسلام(ص)، از بروز اين افكار جاهلى و خطرهاى آن نگران بود (27) .

بارى، پس از رحلت رسول خدا(ص) عقده‏هاى پنهان چركين سرباز كرد، و به‏غارت حق امامت على(ع) انجاميد، و گروهى از مهاجران و انصار مؤمن هم تا توانستند، ازاين حق مسلم دفاع كردند، ولى نتيجه چه شد؟ در ادامه بحث مطالعه كنيم.

اما اين دفاع براى افراد دلسوز در آن روزهاى بحرانى، وقت و زمان و مكان‏نمى‏شناخت، چنانكه وقتى على(ع) بر «استر» رسول خدا(ص) سوار بود و از راهى‏عبور مى‏كرد، و سلمان در ميان گروهى حضور داشت، وقتى آن حضرت را مشاهده‏كرد، از جا برخاست و فرياد زد: الا تقومون تاخذون بحجزته، تسالونه...؟

آيا از جا بر نمى‏خيزيد و دامن او را بگيريد و از او سؤال كنيد؟ سوگند به خدايى كه‏دانه را مى‏شكافد و انسان از را از نطفه مى‏آفريند، كسى غير از وى وجود ندارد، كه‏شما را به راه و رسم پيامبرتان آگاه سازد، عالم ربانى در روى كره زمين فقط اوست ودلها با پناه بردن به او آرامش مى‏گيرد.

آرى، اگر على(ع) را از دست داديد، علم و دانش انسانى را از دست داده‏ايد، وانسانيت را به انكار و فراموشى سپرده‏ايد! (28) .

3- صبر تلخ

طبق روايات فراوانى، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) غير از سلمان و ابوذر و مقدادو چند نفر ديگر، كه گاهى هفت نفر مى‏شده‏اند، افراد ديگر را سست عنصر، از رده‏دين خارج شده، و خلاصه جاهليت طلب معرفى كرده‏اند (29) .

زيرا، در آن شرايط بحرانى، كه عقده‏هاى چركين سرباز كرده بود، حب مقام‏اشخاص را به سر مستى كشانده، و هنوز ايمان و ارزشهاى قرآنى در جانهاى بسيارى‏از اشخاص نفوذ و تاثير كار ساز خود را نبخشيده بود، و حركت روى «مرز حق وعدالت‏» و در نظر گرفتن رضايت‏خدا و رسول(ص) كارى بس دشوار و سنگين بوده است.

اينجاست كه ديگر سخن پيامبر(ص): على مع القرآن و القرآن مع على، لن‏يفترقا حتى يردا على الحوض (30) ناديده گرفته مى‏شود، و براى تشكيل پايه‏هاى‏حاكميت، ماموران خشن حكومت، با سماجت و تهديدهاى فراوان، به خانه على(ع)هجوم مى‏آورند، تا با اجبار او را براى بيعت‏به مسجد پيامبر(ص) ببرند و بدين‏وسيله، خلافت را به حسب ظاهر مشروعيت‏ببخشند، و اين فاجعه با همه تلخى‏هاصورت مى‏گيرد!

اما اين وضع براى اصحاب مؤمن پيغمبر(ص)، كه در كنار خانه ايستاده‏اند و خون‏در رگهاى آنها مى‏جوشد، بسيار دردناك و دلخراش و غير قابل تحمل است.

امام باقر(ع) فرموده است: وقتى على(ع) را در حالى كه ريسمان به گردن او بود به‏طرف مسجد مى‏بردند، ابوذر سخت‏به خشم آمده بود، يك دست‏خود را روى دست‏ديگر مى‏زد و مى‏گفت: اى كاش اين شمشيرهايى كه در جنگها بدست ما بود، اكنون‏هم در دست ما قرار داشت.

مقداد، گفت: اگر مولاى ما بخواهد خدا را مى‏خواند و به يارى مى‏طلبد.

اما سلمان (كه حكيم بود و در هر حال، اطاعت و رضايت على(ع) و مصالح كلى‏اسلام را مد نظر مى‏داشت) گفت: مولاى اعلم بما هو فيه (31) .

مولاى من، به آنچه بدان گرفتار است، آگاهتر است و تكليف خود را بهتر مى‏داند.و شايد هم در اينجا بود، كه مسلمانان سست عنصر را مورد خطاب قرار داد، و باپيش‏بينى وضع دردناك و رقت‏بار جامعه اسلامى فرياد زد:

اما والله، حيث عدلتم بها عن اهل بيت نبيكم، ليطمعن فيه الطلقاء (32) .

به خداوند سوگند، اگر با اين گونه رفتار خويش، از اهل بيت پيامبر(ص) عدول‏كنيد و جدا شويد، طعمه «طلقا» قرار مى‏گيريد، و آزادشدگان پيغمبر(ص) در فتح مكه‏بر شما سلطه خواهند يافت!

4- سخنرانى در مسجد

در شهر مدينه، آشوب و خروش وحشتناكى موج مى‏زد، گاهى موج اين خروشهافضاى مسجد پيامبر(ص) را انباشته مى‏ساخت، عده‏اى با ابوبكر به عنوان جانشين‏پيغمبر(ص) به پيروى از قاعده «اجماع‏» بيعت كرده‏اند، اما رؤساى مهاجر و انصار وبرخى ديگر مقاومت كرده، معيارهاى نبوى(ص) را مد نظر داشته و زيربار اين بيعت‏نرفته‏اند.

امام جعفر صادق(ع) فرموده است: ولايتى را كه مؤمنين پس از پيامبر(ص) آن راتغيير ندادند و تبديل نكردند واجب مى‏باشد. آن مؤمنان عبارت بودند از:

1- سلمان فارسى 2- ابوذر غفارى 3- مقداد بن اسود دئلى 4- عمار ياسر 5- جابر بن‏عبدالله انصارى 6- حذيفة بن يمان 7- ابو هيثم بن تيهان 8- سهل بن حنيف‏9- ابوايوب انصارى 10- عبدالله بن صامت 11- عبادة بن صامت 12- خزيمة‏بن ثابت،ذوشهادتين 13- ابو سعيد خدرى، و افرادى كه مانند آنان رفتار كردند (33) .

در روايت ديگرى، ابان بن تغلب، از امام صادق(ع) سؤال مى‏كند: فدايت گردم، آياكسى از اصحاب رسول خدا(ص) عمل ابوبكر را كه در جاى پيغمبر(ص) نشست،مورد اعتراض قرار نداد؟

آن حضرت فرمود: دوازده نفر اعتراض كردند، شش نفر از مهاجرين و شش نفر ازانصار بودند، كه در اين روايت «خالد بن سعيد بن عاص‏» به عنوان مهاجر آمده،«عثمان بن حنيف‏» اضافه شده، و از «سعد بن مالك‏» معروف به ابوسعيد خدرى، نامى‏به ميان نيامده است (34) .

امام صادق ادامه مى‏دهد: اين گروه با هم مشورت كردند، و هماهنگ شدند كه‏وقتى «ابوبكر» بالاى منبر قرار مى‏گيرد، او را از منبر به زير آورند، اما عده‏اى از آنان،اين عمل را، مصداق آيه قرآن كه مى‏فرمايد: با دست‏خود، خويشتن را به هلاكت‏نيندازيد (35) دانستند و تصميم گرفتند با على(ع) به مشورت پردازند، على(ع) هم اين‏عمل را موجب قتل و خونريزى شمرد و به صلاح اسلام ندانست، ولى پيشنهاد كرد:آنان به نزد «ابوبكر» بروند و آنچه را درباره خلافت از رسول خدا(ص) شنيده‏اند بيان‏دارند، تا براى كسى بهانه و عذرى باقى نماند.

آنگاه آن گروه دوازده نفرى حركت كردند و به مسجد آمدند، روز جمعه بود وپنج روز از رحلت رسول خدا(ص) مى‏گذشت و ابوبكر بر منبر سخن مى‏گفت.

نخست طبق روايت «ابان بن تغلب‏» از امام صادق(ع)، خالدبن سعيد بن عاص، ازمهاجران سخن گفت، فضايل على(ع) و سفارشهاى رسول خدا(ص) در مورد امامت‏آن حضرت بيان داشت، و اعتراض خود را به بيعت انجام شده اعلام كرد.

سپس «سلمان فارسى‏» از جا حركت كرد و در مسجد با حضور جمعيت، خطاب‏به ابوبكر و حاضران گفت: كرديد و نكرديد و ندانيد، چه كرديد.

آنگاه سلمان كه با تهديد و سايه شمشير بر گردن خود، تن به بيعت اجبارى داده‏بود، سخن فارسى خود را به عربى بيان نمود و بر اساس بينش علمى و حكيمانه‏خويش ادامه داد: اى ابوبكر! آيا سند كار خود را به چه چيزى استوار كرده‏اى؟ و اگرچيزى از تو سؤال كنند، كه آن را نمى‏دانى از چه كسى مى‏پرسى؟ و دليل تو براى‏سبقت گرفتن بر خلافت چيست؟ در حالى كه شخص داناتر از تو، و نزديكتر از تو به‏رسول خدا(ص) و آگاهتر به تاويل قرآن و سنت پيامبر(ص) وجود دارد؟

مگر آن شخص را رسول خدا(ص) در زمان حيات خويش بر ديگران مقدم و برترنداشته؟ و به هنگام وفات سفارش او را به شما نكرده است؟ آيا سخن پيغمبر(ص) راءرها كرديد، و وصيت او را فراموش نموديد؟

آيا از وعده‏ها تخلف كرديد و پيمانها را شكستيد، و پيوندها را گسيختيد؟

آيا فراموش كرده‏ايد، كه دستور پيامبر(ص) درباره اطاعت از پرچم «اسامة بن‏زيد» را زير پا گذاشتيد، از ترس اينكه مبادا امت‏براى اين كار بزرگ بيدار باشد و شمابه اين مقامى كه بدست آورده‏ايد، دسترسى پيدا نكنيد؟

راستى چگونه جرات كرديد، با فرمان پيامبر(ص) مخالفت نماييد؟ براى اينكه‏لذت شيرينى اين مقام چند روزه را بچشيد؟ اما اين را بدانيد، كه وزرو و بال سختى‏براى خود فراهم كرديد، و با بارگناه سنگينى كه با دست‏خود تهيه كرده‏ايد، به داخل‏قبر وارد خواهيد شد.

اما هنوز هم راه بازگشت‏به حق وجود دارد، و مى‏شود گذشته‏ها را جبران نمود، وپس از اين جسارت بزرگ با خدا، پيوند بندگى برقرار كرد، اين عمل را زود مى‏شودانجام داد، هنوز هم راه نجات باقى مانده است، ولى آن وقت كه در قبر قرار گرفتيد،ديگر يار و مددكارى وجود نخواهد داشت.

اى ابوبكر! آنچه را تو از پيامبر(ص) شنيدى، ما هم شنيده‏ايم، و آنچه را كه ازپيغمبر(ص) با على(ع) تو ديدى، ما هم ديده‏ايم.

بنابراين، چرا درباره كارى كه بر تو مشتبه شده، از آن باز نمى‏گردى؟ ديگر چه‏عذر و بهانه‏اى دارى؟ مقامى را كه تو برگزيده‏اى، براى دين و مسلمانان چه نفع وسودى دارد؟ تو را به خدا، تو را به خدا، به فكر خويشتن باش و كژى را ادامه مده، من‏انذار و هشدار خود را اعلام داشتم، و تو نيز از كسانى مباش، كه به سخن حق پشت‏مى‏كنند و راه استكبار و سركشى را پيش مى‏گيرند! (36) .

در هياهوى مسجد

پس از سخنرانى عميق و متين سلمان، ده نفر ديگر سخنرانى كردند، سفارشهاى‏رسول خدا(ص) را درباره حفظ مقام ولايت على(ع) و فضايل و مناقب آن حضرت‏بيان داشتند، و خليفه هم در برابر آن همه استدلالهاى محكم به ستوه آمد، اما «عمر»بارها به عنوان طرفدارى از خليفه با ارعاب و زور شمشير از جا برمى‏خاست تا افراد را ساكت و مجلس را آرام كند، كه اين كار عملى نمى‏شد، زيرا هياهوى عجيبى‏مسجد پيغمبر(ص) را فرا گرفته بود.

اميرالمؤمنين(ع) هم در مسجد حضور داشت، و از سخنرانى افرادى كه پيامهاى‏پيامبر(ص) را به مردم رسانيده بودند سپاسگزارى مى‏كرد، و به «خالد بن سعيد» كه بازبه پا خاسته بود و پاسخ تهديدهاى شمشير «عمر» را مى‏داد، دستور داد: بنشيند تامجلس آرام شود، اما سلمان كه مسجد و منبر و سفارشهاى رسول خدا(ص) را موردبى احترامى مشاهده مى‏كرد، باز از جاى برخاست و فرياد برداشت:

الله اكبر، الله اكبر، من با اين دو گوش خود از رسول خدا(ص) شنيدم، و اگر دروغ‏بگويم دو گوش من كر باد، كه آن حضرت فرمود: وقتى مى‏رسد كه، برادر من و پسرعموى من در مسجد با جمعى از اصحاب جمع مى‏شوند، و گروهى از نااهلان آنان رااحاطه مى‏كنند، و تصميم به قتل آنان مى‏گيرند، و الان ترديد ندارم، كه آن نااهلان شماهستيد، كه اراده قتل على(ع) و ياران او را كرده‏ايد!

اما با شنيدن سخنان سلمان، عمر مى‏خواست او را مورد حمله قرار دهد، كه‏على(ع) او را آرام كرد و سرجاى خود نشانيد و فرمود: اگر دستور خدا و عهد بارسول خدا(ص) نبود، اى پسر «صهاك حبشى‏» به تو مى‏فهماندم، كه يار و ياوركداميك از ما بيشتر است، و چه كسى پيروز و سر بلند است؟ (37) .

ناچار، بيعت

براى بيعت گرفتن از امام على(ع) جهت ابوبكر، چند روزى رفت و آمدهاى‏خشن ادامه داشت و آن حضرت كه بر اساس تعيين تكليف خلافت از سوى‏پيامبر(ص)، و لياقت و صلاحيت كامل خود، اين كار را مجاز نمى‏دانست، با كمال‏شهامت از بيعت‏خوددارى مى‏كرد، تا «اينكه افراد شمشير بدست، به خانه او هجوم‏آوردند» آن حضرت را با دست‏بسته به مسجد بردند، او در مسجد سخن‏ها گفت،سفارشهاى رسول خدا(ص) را براى مردم بازگو كرد، و اولويت‏حق امامت وپيشوايى خود را براى حاضران بيان داشت، و درحالى كه شمشير آخته را براى قتل‏بالاى سرخود مى‏ديد، طبق روايت «ابن قتيبه دينورى‏» اين آيه قرآن را قرائت كرد:«ياابن ام! ان القوم استضعفوننى و كادوا يقتلوننى‏» (38) .

بعد خطاب به قبر رسول الله(ص) نمود و گفت: اى برادرم! پس از وفات تو اين‏گروه مرا به ناتوانى كشيدند و نزديك بود مرا به قتل برسانند!

آنگاه در حالى كه سر به آسمان بلند و ناله مى‏كرد و به خدا شكايت مى‏برد، دست‏بسته را دراز كرد و ابوبكر ست‏به دست آن حضرت گذاشت، و بدين ترتيب بيعتى‏صورت گرفت (39) .

طبق روايت امام صادق(ع) سلمان هم بعد از اين مرحله بيعت كرد، و خداوند هم‏در قرآن كريم درباره وضعى كه براى على(ع) و سلمان پيش آوردند و راه بازگشت‏به‏قبل از نبوت را فراهم نمودند، خطاب به منحرفان مى‏فرمايد: محمد(ص) پيامبرى‏بود، كه چون پيامبران قبل از خود به ديار باقى شتافت، آيا اگر محمد(ص) بميرد ياكشته شود، شما بايد به عقب و گذشته برگرديد؟! (40) .

درباره شيوه بيعت‏سلمان هم مى‏خوانيم: در همان روزى كه بيعت اجبارى‏على(ع) صورت گرفت، سلمان فارسى را با آن كهنسالى و ارادتش به اهل بيت(ع)دستگير كردند و گفتند: با ابوبكر بيعت كن، او گفت: اى اصحاب محمد(ص)! مگرمن در زمان رسول خدا(ص) با اميرالمؤمنين(ع) بيعت نكردم؟ و باز سخن فارسى‏خود را خطاب به ابوبكر، اين طور تكرار كرد: كردى و نكردى و نيكو نكردى و حق‏امير ببردى، شما سنت پيامبر را مى‏دانيد، اما از آن طرفه رفتيد، و نسبت‏به سنت‏پيغمبر(ص) خطا كرديد و هر كس پيمان شكنى كند، عليه خويش اقدام كرده... (41) آنگاه‏گردن خود را كشيد و خم شد، و در حالى كه زير بار بيعت نمى‏رفت، و على(ع) هم‏اين وضع را مشاهده مى‏كرد، خطاب به آن حضرت گفت: من مطيع تو هستم و درامور دين، مولاى من تو هستى.

آنگاه على(ع) فرمود: سلمان! بيعت كن، اين كار نزديك و ساده‏اى است، پاداش‏بزرگ فردا از جانب خداست، بعد قرائت كرد: اگر خدا بخواهد، كسانى را يارى‏مى‏كند، اما برخى را به برخى ديگر امتحان مى‏گرداند (42) .

بعد سلمان دست چپ خود را جلو برد، و گفت: چو با دست راست‏با على(ع) درزمان رسول خدا(ص) بيعت كرده‏ام، با آن دست‏با ديگرى بيعت نخواهم كرد، اكنون‏اين دست چپ من در اختيار شماست، و خداوند هم اين سلطنت را بر شما مبارك‏نگرداند.

بارى، در حالى كه سلمان گردن خود را كشيده بود، تا بدين وسيله در برابر شمشيراعلام جانبازى كند، على(ع) خطاب به جمعيت فرمود: شما را به خدا و به‏پيغمبر(ص) سوگند مى‏دهم، آيا شما نشنيديد كه پيغمبر(ص) مى‏فرمود: سلمان منااهل البيت، من اغضب سلمانا فقد اغضبنى؟

حاضران جواب دادند: همين‏طور است، ما اين موضوع را شنيده‏ايم.

آن وقت على(ع) فرمود: بنابراين، به دست چپ او قناعت كنيد، ايرادى ندارد.آنگاه ابوبكر گفت: على(ع) راست مى‏گويد، دست چپ سلمان را نزديك بياوريد (43) .

ابن ابى الحديد، از كتاب «جوهرى‏» از «جريربن مغيره‏» روايت مى‏كند: زبير وسلمان و انصار مى‏خواستند بعد از پيامبر(ص) با على(ع) بيعت كنند، اما وقتى ابوبكرمورد بيعت قرار گرفت، سلمان گفت: اصبتم الخبرة و اخطاتم المعدن (44) .

به كارشناسى دست‏يافتيد، اما از معدن علم و فضيلت محروم شديد.

همچنين ابن ابى الحديد مى‏نويسد: سلمان گفت: شما با پيرمردى بيعت كرديد، امادرباره اهل بيت پيامبر(ص) به خطا رفتيد، در صورتى كه اگر اهل بيت را برمى‏گزيديد، اختلافى در ميان شما به‏وجود نمى‏آمد، و روزگار پر نعمتى داشتيد (45) .

«طبرى‏» كه وفات حضرت فاطمه(س) را شش ماه بعد از وفات رسول خدا(ص)مى‏داند، از «زهرى‏» روايت مى‏كند: على(ع) شش ماه بعد از وفات رسول خدا(ص)بيعت نمود، و بنى هاشم نيز پس از بيعت على(ع) بيعت كردند (46) .

به هر حال، بيعتى كه سلمان و ابوذر و مقداد و افراد ديگرى از مهاجران و انصار و«بنى هاشم‏» به پيروى از سفارشهاى رسول خدا(ص) براى آن تلاش مى‏كردند، تابراى امام على(ع) صورت گيرد، و حق نبوت ادا شود، و امت‏به راه هدايت‏حركت‏كند، و كيان اسلام با پيشوايى خليفه‏اى اعلم و اتقى و افضل محفوظ ماند، با ماجراهاى‏تلخى كه مطالعه كرديم، و ناصالحى‏هايى كه واقع شد، براى «ابوبكر» صورت پذيرفت.


پى‏نوشتها:

1. مجمع‏البيان، ج 10، ص 554; بحارالانوار، ج 21، ص 100; ديوان اميرالمؤمنين(ع)، ص 400.

2. سوره مائده، آيه 3.

3. بحارالانوار، ج 22، ص 514.

4. سوره شعراء، آيه 214.

5. تاريخ الامم و الملوك، ج 1، جزء 2، ص 217; كنزالعمال، ج 11، ص 600; الغدير، ج 2، ص 283.

6. كنزالعمال، ج 11، ص 602; حياة محمد(ص)، ص 464; تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 112.

7. سوره بقره، آيه 180.

8. تاريخ پيامبر اسلام(ص)، ص 377.

9. التنبيه و الاشراف، ص 215.

10. تاريخ پيامبر اسلام، ص 380.

11. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 67; التنبيه و الاشراف، ص 235; السيرة النبوية، ج 3، ص 108.

12. الاستيعاب، ج 2، ص 98.

13. الاستيعاب، ج 2، ص 98.

14. اسدالغابة، ج 2، ص 313.

15. الاصابة، ج 2، ص 52.

16. شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 35.

17. فتاوى صحابى كبير سلمان فارسى، ص 104; الدرجات الرفيعة، ص 213.

18. بحارالانوار، ج 22، ص 328; احتجاج طبرسى، ج 1، ص 98; ناسخ التواريخ، خلفاء، ج 1، ص 64.

19. احتجاج طبرسى، ج 1، ص 107; بحارالانوار، ج 22، ص 329; بهجة الامال، ج 4، ص 166.

20. الامامة و السياسية، ج 1، ص 11.

21. اشاره به آيه 66 سوره مائده: ... لا كلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم.

22. الاحتجاج للطبرسى، ج 1، ص 152; نفس الرحمن، ص 276; بحارالانوار، ج 29، ص 81 و ج 28، ص 8و9; فتاوى سلمان، ص 706.

23. فتاوى سلمان، ص 102; نفس الرحمن، ص 585.

24. الغدير، ج 7، ص 93 و 143; تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 124; اسدالغابة، ج 4، ص 40.

25. بحارالانوار، ج 28، ص 55 و 75.

26. سوره آل عمران، آيه 155.

27. مجمع‏البيان، ج 1، ص 532; السيرة النبوية، ج 3، ص 122.

28. بحارالانوار، ج 22، ص 321; امالى شيخ صدوق، ص 327.

29. بحارالانوار، ج 22، ص 3 - 322; الاختصاص، ص 4، روضه كافى، ص 245; نفس‏الرحمن، ص 576.

30. كنزالعمال، ج 11، ص 603; مجمع‏الزوائد، ج 9، ص 134; فيض القدير، ج 4، ص 356.

31. بحارالانوار، ج 22، ص 352.

32. فتاوى سلمان، ص 102.

33. بحارالانوار، ج 22، ص 325; عيون اخبار الرضا، ص 269.

34. الاحتجاج للطبرسى، ج 1، ص 97.

35. سوره بقره، آيه 195.

36. الاحتجاج، ج 1، ص 100، ناسخ التواريخ، خلفا، ج 1، ص 68.

37. الاحتجاج، ج 1، ص 104; الدرجات الرفيعه، ص 214; ناسخ التواريخ خلفا، ج 1، ص 77.

38. الامامة و السياسة، ج 1، ص 13; سوره اعراف، آيه. 15.

39. الاحتجاج، ج 1، ص 110; ناسخ التواريخ خلفا، ج 1، ص 96.

40. بحارالانوار، ج 22، ص 351; سوره آل عمران، آيه 144.

41. سوره فتح، آيه 10.

42. سوره محمد(ص)، آيه 4.

43. نفس‏الرحمن، ص 585; الكشكول فيما جرى على آل الرسول، ص 84 و 85.

44. شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 49.

45. شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 49.

46. تاريخ الامم و الملوك، ج 2، جزء 3، ص 202.