سلمان فارسى استاندار مداين

احمد صادقى اردستانى

- ۵ -


فصل 4: حكمت و فقاهت

حكمت و فقاهت

سلمان فارسى، سالهاى طولانى زندگى خود را به سير و سياحت و جهانگردى وتحقيق در اصول اديان گذرانيد. او سالهايى از عمر خود را در ايران كه مهد تمدن وفرهنگ و حكمت‏بود زيست نمود، در سرزمين پهناور «روم‏» و «شام‏» كه مهد علوم‏مختلف فلسفى بود، تحقيق به عمل آورد، دوران معبدها و كليساها را در حضورراهبان و دانشمندان سپرى كرد و با اصول اديان آشنا گرديد، و نيز رسوم و آداب‏فراوانى را در سطح گسترده‏اى آموخت.

آن گاه هم كه به سرزمين «حجاز» وارد شد، با دانشمندان مختلفى حشر و نشرداشت و معارف زيادى را به دست آورد، بدين جهت وقتى به آغوش اسلام وارد شد،در ميان ياران رسول خدا(ص) چون دريايى مى‏خروشيد و چون ستاره‏اى در آسمان‏علم و حكمت مى‏درخشيد.

اما متاسفانه، گاهى انديشه‏هاى نژاد پرستانه سبب مى‏شد، كه اين مرد بزرگ، ازسوى برخى از افراد، كه هنوز روح اسلام به طور كامل در وجود آنان رسوخ نكرده‏بود، مورد بى مهرى و گاهى حسادت و اعتراض سخت قرار گيرد!

بدين جهت، رسول گرامى اسلام و امام على(ع)، كه از سويى مى‏خواستند بانخوتهاى پوچ جاهلى مبارزه كنند و ارزشهاى اسلامى را جايگزين آن گردانند، و ازسوى ديگر كوشش مى‏كردند شخصيت عميق سلمان و علم و دانش مواج او را به‏عنوان يك عنصر بلند مقام و خدمتگزار و مدافع اسلام، به ديگران معرفى كنند، ازفرصتهاى مناسب استفاده مى‏كردند و در مراحل مختلف مقام درخشان علمى سلمان‏را براى ديگران تبيين مى‏داشتند، چنانكه عظمت ايمانى و علمى سلمان در اعمال ورفتار او سبب مى‏شد، كه غير از پيامبر(ص) و امام على(ع)، ديگران نيز علم و حكمت‏و فقاهت او را مورد تاييد و ستايش قرار دهند.

به هر حال «قتاده‏» روايت كرده است: سلمان، داناى به احكام دو كتاب آسمانى،يعنى «انجيل‏» و «فرقان‏» يعنى قرآن بوده است. (1) كه در اين فصل، نمونه‏هايى از آنچه‏را رسول خدا(ص) و امام على(ع) و ديگران پيرامون مقام بلند علمى و فقاهتى‏سلمان، بيان داشته‏اند، مورد دقت قرار مى‏دهيم:

1- آنگاه، كه ميان «ابودردا» يعنى كسى كه رسول خدا(ص) ميان وى و سلمان پيوندبرادرى برقرار كرده بود (2) روى موضوع عبادت مستحبى كه موجب تضييع سايرحقوق گردد، بحثى به ميان آمده بود، رسول خدا(ص) نظريه سلمان فارسى راعالمانه‏تر و عميق‏تر دانست و به «ابودردا» فرمود: سلمان افقه منك (3) .

سلمان، به شناخت احكام دين از تو داناتر و فقيه‏تر است.

2- در روايات آمده است: سلمان قبل از آنكه به حضور پيامبر برسد و اسلام آورد،دوران حضور حدود ده عالم و راهب و دانشمند را درك نموده، به مقام والايى از علم‏و حكمت و معارف اديان دست‏يافته بود (4) و امام على(ع) هم فرموده است: سلمان‏الفارسى، كلقمان الحكيم (5) .

سلمان فارسى، مانند «لقمان حكيم‏» است.

3- در حديثى از امام حسن عسكرى(ع) وارد شده است: سلمان فارسى، كه درودخداوند بر او باد، با گروهى از يهوديان برخورد كرد، آنان از او درخواست كردندبنشيند و آنچه را وى آن روز از محمد(ص) شنيده است‏بيان كند.

سلمان هم، چون علاقه زيادى داشت كه آنان را به اسلام دعوت كند، نزد آنان‏نشست و گفت: از محمد(ص) شنيدم كه مى‏فرمود: خداوند متعال مى‏فرمايد: اى‏بندگان من! آيا كسى از شما نيست كه حاجت‏بزرگى داشته باشد و بخواهد بهترين‏افراد واسطه او شوند و حاجت او را تامين نمايند؟

اگر چنين است، اين را بدانيد كه بزرگوارترين افراد نزد من، محمد(ص) و برادر اوعلى(ع) و امامان بعد از على(ع) هستند، كه آنان واسطه ميان بندگان و خداوندمى‏باشند. بنابراين، هر كس مشكل و حاجتى دارد، به محمد(ص) و اهل بيت پاك اوتوسل جويد.

اما آنان سلمان را مورد استهزا و اذيت زياد قرار مى‏دهند و حتى در چند مرحله اورا زير ضربه‏هاى شلاق خود مى‏گيرند، و از او نيز مى‏خواهند، حال كه چنين ادعا وواسطه‏هايى دارد، در حق آنان دعا كند، كه نابود شوند!

ولى سلمان اين پيشنهاد را نمى‏پذيرد، در آن صحنه افراد زيادى جمع مى‏شوند،خبر به گوش رسول خدا(ص) مى‏رسد و به سلمان اجازه مى‏دهد، در حق يهوديان وتعدادى از منافقان هم كه به آنان افزوده شده بودند نفرين كند، چون آنان مانند قوم‏«نوح - ع‏» هيچگونه ارشاد و هدايتى را نمى‏پذيرفتند!

بالاخره، در اثر دعاى سلمان كرامتى رخ مى‏دهد كه سبب وحشت‏يهوديان ومنافقان مى‏گردد، آنگاه عده‏اى از آنان مسلمان مى‏شوند، و عده‏اى هم آن كرامت راسحر و جادو مى‏پندارند. سپس رسول خدا(ص) در آنجا حضور مى‏يابد و خطاب به‏سلمان مى‏فرمايد: اى ابو عبدالله! تو از برادران خاص و مؤمن من هستى، تو در دلهاى‏فرشتگان مقرب الهى جاى دارى، مقام بلند تو در ملكوت اعلاى آسمانها و نيزسرزمين پهناور خداوند، چون خورشيد فروزانى مى‏درخشد. تو از كسانى هستى كه‏خداوند آنان را ستايش كرده و فرموده: آنان كه به غيب ايمان دارند (6) .

در روايتى هم از رسول خدا(ص) وارد شده: سلمان، اطاعت‏خدا و رسول‏خدا(ص) و اميرمؤمنان(ع) را مى‏كند، بدين جهت همه چيز به اطاعت‏سلمان درمى‏آيد، و چيزى هم به او زيان نمى‏رساند (7) .

4- يك روز در مسجد رسول خدا(ص)، در تفسير آيه: انى جاعل فى الارض‏خليفة (8) ميان عمربن خطاب و سلمان فارسى بحثى واقع شد، غير از سلمان، طلحة بن‏عبدالله، زبير بن عوام و كعب الاحبار نيز حضور داشتند.

عمر از آنان پرسيد: فرق ميان پادشاه و خليفه چيست؟

طلحه و زبير، از بيان اين تفاوت اظهار ناتوانى كردند، اما سلمان پاسخ داد: خليفه‏كسى است كه در ميان مردم به عدالت رفتار نمايد، حقوق را با مساوات تقسيم كند،چون پدرى مهربان نسبت‏به فرزندان خود عمل كند، و بر اساس موازين كتاب‏خداوند قضاوت و حكومت نمايد.

كعب‏الاحبار، گفت: من گمان نمى‏كردم غير از من كسى بتواند به اين خوبى جواب‏دهد، اما اكنون دانستم، وجود سلمان از علم و حكمت انباشته است (9) .

آگاهى به حوادث

داستان علم و دانش و بينش اين اعجوبه پارسى، و به قول امام صادق(ع) و امام‏باقر(ع): سلمان علوى(ع) و سلمان محمدى(ص) (10) داستان اعجاب‏آور، و در خوربحث و كاوش فراوانى است.

در احاديث زيادى سلمان آگاه به «علم اول و آخر» و «داناى به حوادث و وقايع‏زيادى‏» معرفى شده است، كه از باب نمونه تعدادى از آنها را مى‏آوريم:

«اصبغ بن نباته‏» مى‏گويد: از امام على(ع) درخواست كردم، از سلمان فارسى برايم‏سخن بگويد و نظر خود را نيز اعلام دارد.

آن حضرت فرمود: درباره كسى كه از سرشت ما آفريده شده، روح او به روح ماپيوند خورده، و خداوند او را به اول علوم و آخر آنها و نيز به ظاهر و باطن و اسرار وظاهر علوم اختصاص داده، چه بگويم؟

آرى، يك وقت‏به حضور رسول خدا(ص) رسيدم، كه سلمان هم در مقابل آن‏حضرت نشسته بود، در آن هنگام مرد عربى وارد شد، سلمان را كنار زد و خود جاى‏او نشست!

رسول خدا(ص) با مشاهده آن وضع به قدرى ناراحت‏شد و به خشم آمد، كه رگ‏وسط پيشانى وى ورم كرد و چشمهايش قرمز گرديد! آنگاه فرمود: اى مرد بيابانى! آيامردى را كنار مى‏زنى كه خداوند او را در ملكوت و پيامبر(ص) او را در زمين دوست‏مى‏دارند؟

اى مرد بيابانى! آيا درباره مردى اسائه ادب مى‏كنى، كه هرگاه جبرئيل بر من نازل‏مى‏شود، از سوى خداوند به من دستور مى‏دهد، كه به او سلام برسانم؟

اى مرد عرب! سلمان از من است، هر كس به او ستم كند به من ستم كرده، هر كس‏او را بيازارد مرا آزرده، هر كس او را دور كند مرا دور گردانيده و هر كس به او نزديك‏گردد، خود را به من نزديك گردانيده است.

اى مرد عرب! هرگز با سلمان به خشم و خشونت رفتار مكن، زيرا خداوند به من‏دستور داده، او را به وضع مرگ و ميرهاى افراد، حوادث آينده، دودمان افراد و فصل‏الخطاب آگاه گردانم.

مرد عرب گفت: اى رسول خدا(ص)! من گمان نمى‏كردم مقام سلمان به اين‏مرحله رسيده باشد، مگر او يك مجوسى نبوده است و بعد اسلام آورده؟

رسول خدا(ص) فرمود: اى مرد عرب! من از جانب خداوند با تو سخن مى‏گويم،آن وقت تو جواب مرا مى‏دهى؟ سلمان مجوسى نبوده، بلكه او در ظاهر چنين وانمودمى‏كرده و در باطن مؤمن بوده است.

اى مرد عرب! آيا سخن خداوند متعال را نشنيده‏اى كه فرموده است: به خداوندسوگند، افراد به تو ايمان نياورده‏اند، تا در آنچه اختلاف نظر دارند، تو را حاكم قراردهند.. (11) .

آيا نشنيده‏اى، كه خداوند فرموده: آنچه را رسول خدا(ص) براى شما آورده‏بپذيريد و از آنچه شما را باز داشته، خوددارى كنيد؟ (12) .

اى مرد عرب! اكنون آنچه را به تو دستور دادم بپذير و سپاسگزار باش و راه‏عصيان پيش مگير، كه گرفتار عذاب خواهى شد، بلكه در برابررسول خدا(ص)تسليم‏باش، تاامنيت ومصونيت داشته باشى (13) .

سرچشمه اين علوم

از آنچه تاكنون خوانديم، سلمان فارسى را، افقه، اعلم، لقمان حكيم امت، وخلاصه داناى به علم اولين و آخرين يافتيم، و نيز به‏دست مى‏آوريم كه اين‏«شخصيت عظيم‏» حتى به بخشى از «علوم غيبى‏» هم دست‏يافته است.

ملاحظه كنيد: امام صادق(ع) پس از آنكه سلمان را داناى به علم اول و آخر معرفى‏مى‏كند، او را درياى بى‏پايان مى‏شمارد، و نيز سلمان را از اهل بيت(ع) مى‏داند ومى‏فرمايد: بلغ من علمه انه مر برجل فى رهط فقال له: يا عبدالله! تب الى الله‏عزوجل من الذى عملت فى بطن بيتك البارحة...

مقام بلند علم سلمان به جايى رسيده بود، كه وقتى به گروهى برخورد كرد و به‏يكى از آنان گفت: اى بنده خدا! از آن گناهى كه ديشب در خانه خود مرتكب شده‏اى،توبه كن و از درگاه الهى عذرخواهى به عمل آور!

اما وقتى سلمان از آنجا گذشت و رفت، اشخاص حاضر به آن مرد گفتند: سلمان به‏تو تهمتى وارد آورد و تو هيچگونه دفاعى از خود نكردى؟!

آن مرد گفت: سلمان درست گفت، او از موضوعى خبر داد، كه كسى غير از خدا ومن از آن اطلاعى نداشت! در برخى از اخبار آن شخص «ابوبكر» معرفى شده است! (14) .

اما درباره اينكه اين غيب‏گويى و ساير دانايى‏هاى حكيمانه و فوق‏العاده سلمان‏فارسى، از چه جايى سرچشمه گرفته؟ و آن را از چه ماخذ و مكتبى آموخته است،سخن فراوان مى‏توان گفت، ولى عمده‏ترين سرچشمه‏هاى علمى و عرفانى او را، درموارد زير مى‏توان خلاصه نمود:

1- نورانيت الهى

نورانيت الهى در قلب مؤمن، چراغ پر فروغى است، كه در شعاع آن بسيارى ازتاريكى‏ها روشن و مشكلات حل مى‏گردد، و حتى به وراى آنچه افراد عادى توانايى‏دارند، مى‏توان دست‏يافت.

اين نورانيت، گاهى از جانب خداوند به افرادى كه لياقت دارند، افاضه مى‏شود وگاهى هم اشخاص خود تزكيه و تهذيبى را به وجود مى‏آورند، كه مستعد دريافت وبهره‏جويى از اين افاضه الهى مى‏گردند.

در روايت مى‏خوانيم، كه امام صادق(ع) به «عنوان بصرى‏» فرموده است: ليس‏العلم بالتعليم، انما هو نور يقع فى قلب من يريد الله تبارك و تعالى ان يهديه، فان‏اردت العلم، فاطلب اولا فى نفسك حقيقة العبوديه و اطلب العلم باستعماله واستفهم الله بفهمك.. (15) .

علم و دانش، صرفا از راه آموزش به دست نمى‏آيد، بلكه علم نورى است كه درقلب كسى كه خداوند متعال بخواهد او را هدايت گرداند، قرار مى‏گيرد.

بنابراين، اگر خواستى علم را به دست آورى، نخست‏حقيقت‏بندگى را در وجودخويش استوار گردان، آنچه را از علم يافته‏اى به كارگير و عملى گردان، و تا آنجا كه‏فهم و دانايى تو اجازه مى‏دهد، وجود مقدس خداوند متعال را درك و احساس كن.

پيامبر اسلام(ص) فرموده است: ما اخلص عبدلله عزوجل اربعين صباحا، الاجرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه (16) .

هيچ بنده‏اى چهل شبانه‏روز خود را (از هرگونه گناه و خلافكارى) خالص وپيراسته نمى‏گرداند، مگر اينكه چشمه‏هاى حكمت و دانش از قلب او برزبانش جارى‏مى‏گردد.

همچنين از پيامبر عالى قدر اسلام روايت‏شده است: هر كس مى‏خواهد به كسى‏بنگرد، كه خداوند قلب او را نورانى گردانيده باشد، حتما به سلمان نگاه كند، خداوندمتعال چهار نفر از ياران مرا دوست مى‏دارد، و به من هم دستور داده آنها را دوست‏بدارم، آنان: على(ع)، ابوذر، سلمان و مقداد هستند، و سلمان از اهل بيت(ع) من‏است (17) .

اين سخن هم كه رسول خدا(ص) فرموده: لو كان العلم بالثريا، لتناوله ناس من‏من ابناء فارس (18) .

يعنى اگر علم در «ثريا» قرار داشته باشد، مردمانى از فرزندان «فارس‏» بدان دست‏خواهند يافت. دليل محكمى است، كه مقام فوق‏العاده علمى سلمان را بيان مى‏دارد، ونيز به دست مى‏آوريم، منشا مهم دانايى‏هاى سلمان، افاضه نورانيت و علم الهى بوده‏است.

2- رمز و راز

به اعتراف بسيارى از مورخان، سلمان از «اصحاب سر» رسول خدا(ص) بوده، واين بزرگ‏مرد عارف، توانايى و ظرفيت اين جهت را داشته است، كه رسول خدا(ص)اسرار و علوم فوق‏العاده‏اى را به او بياموزد.

در بيانى از پيامبر(ص) مى‏خوانيم: علم ودانش سلمان، از علم و دانش من است‏ودر قلب او علمى است كه مى‏تواند از وقايع و حوادث آينده آگاه گردد (19) .

«عايشه‏» همسر رسول خدا(ص) روايت مى‏كند: سلمان هر شب با رسول‏خدا(ص) نوبتى داشت، كه به حضور آن حضرت مى‏رسيد، مطالبى را مى‏آموخت، ومجلس گفت و گوى آنان به قدرى طول مى‏كشيد، كه ما خسته مى‏شديم و سهم وقت‏ملاقات ما هم با رسول خدا(ص) گرفته مى‏شد (20) .

امام صادق(ع) فرموده است: رسول خدا(ص) به سلمان مى‏فرمود: اى سلمان! توخزينه علم ما و معدن سر ما و كانون امر و نهى ما، و تربيت‏كننده اهل ايمان به آداب ماهستى. به خدا سوگند، تو دروازه علم ما هستى و در وجود تو علم تاويل و تنزيل وباطن و اسرار نهفته است، و بالاخره در ظاهر و باطن و زندگى خود و پس از آن عنصرمبارك و مقدس مى‏باشى (21) .

آرى، سلمان چنين اسرار و علومى را آموخته بود، كه امام صادق(ع) مى‏فرمايد: ازجابربن عبدالله بن حزام انصارى شنيدم، كه مى‏گفت: اگر سلمان و ابوذر، كه رحمت‏خداوند بر آنان باد، علم و دانش خود را براى كسانى كه ادعاى مودت اهل بيت(ع) رامى‏كنند، آشكار گردانند، آنان را دروغگو مى‏شمارند و اگر آنان را ببينند مى‏گويند:آنان مجنون مى‏باشند! (22) .

3- به «اسم اعظم‏»

اسم اعظم الهى، از اسرار مى‏باشد، و دانستن آن كليد گشايش بسيارى از مشكلات است، و به همين دليل جز پيامبران و امامان(ع) كمتر كسى بدان دست‏خواهد يافت.

درباره «اسم اعظم خداوند» امام صادق(ع) فرموده است: به عيسى بن مريم(ع) دوحرف آن عطا شده بود، موسى(ع) چهار حرف، ابراهيم(ع) هشت‏حرف، نوح(ع)پانزده حرف، آدم(ع) بيست و پنج‏حرف و محمد(ع) هفتاد و دو حرف را مى‏دانست،و يك حرف، از آن حضرت هم مخفى بود (23) .

در روايت ديگرى مى‏خوانيم: اسم اعظم خداوند متعال هفتاد و سه حرف است، و«آصف بن برخيا» فرزند خواهر سليمان(ع) يك حرف آن را مى‏دانست، كه توانست‏بدان تكلم كند و زمين را مهار سازد و بتواند تخت‏بلقيس را با يك چشم به هم زدن،نزد سليمان(ع) بياورد و زمين به حالت اول برگردد (24) .

در روايت ديگرى آمده: به حضرت عيسى(ع) دو حرف از «اسم اعظم‏» عطا شده‏بود، كه به بيان قرآن مى‏توانست: به اذن خداوند كور مادرزاد و بيمار مبتلا به پيسى راشفا دهد و نيز مردگان را زنده گرداند (25) .

در روايت ديگرى مى‏خوانيم: عمربن حنظله، به امام باقر(ع) گفت: اى مولاى من!من گمان مى‏كنم نزد تو مقام و منزلتى دارم.

امام باقر(ع) فرمود: آرى، همينطور است.

عمربن‏حنظله گفت: حال كه چنين است، من از تو درخواستى دارم.

امام فرمود: درخواست تو چيست؟

عمر گفت: مى‏خواهم «اسم اعظم خداوند» را به من بياموزى!

امام باقر(ع) فرمود: آيا طاقت فهم و درك آن را دارى؟!

عمر گفت: آرى.

امام(ع) فرمود: داخل اتاق شو.

وقتى «عمر» داخل اتاق شد، امام باقر(ع) دست‏خود را روى زمين گذاشت، امابدون فاصله اتاق تاريك شد، به طورى كه از ترس، ناله و فرياد «عمر» بلند گرديد!

امام باقر(ع) فرمود: چه مى‏گويى؟ آيا «اسم اعظم‏» را به تو بياموزم؟

عمر گفت: نه، آنگاه امام(ع) دست‏خود را از روى زمين برداشت و فضاى اتاق به‏روشنايى و حالت اول برگشت (26) .

در رواياتى هم مى‏خوانيم: كه افرادى به حضور حضرت امام حسين(ع) رسيده‏اندو تقاضاى آموختن «اسم اعظم الهى‏» را كرده‏اند، كه از تلقى آن ناتوان مانده‏اند، و ازاين تقاضا منصرف شده‏اند (27) .

اما همانطور كه ملاحظه كرديم، آصف بن برخيا، فرزند خواهر حضرت سليمان(ع) كه‏پيامبر نبوده، و قرآن هم به داستان او اشاره كرده (28) اسم اعظم الهى را مى‏دانسته است.

بنابراين، با توجه به بيان امام صادق(ع) كه فرموده: ان سلمان، علم الاسم الاعظم (29) و اين روايت را فقيهان و محدثان و دانشمندانى چون: شيخ مفيد، كشى، علامه‏مجلسى، محدث نورى، على يارى تبريزى، سيد على خان و دانشمندان ديگر دركتابهاى خود آورده‏اند، موضوع دانايى سلمان به «اسم اعظم الهى‏» را كه رسول‏خدا(ص) با او رمز و راز داشته و امام على(ع) او را «لقمان حكيم‏» خوانده، مى‏توان‏معتبر و ثابت دانست، و اين ارتباط معنوى عميق براى او سرچشمه بسيارى ازدانايى‏ها به اسرار غيبى و بيان وقايع پشت پرده بوده است.

بخصوص اينكه، درباره «غيب‏گويى‏هاى سلمان‏» تاكنون مطالبى را خوانديم، و ازاين پس كرامات و مطالب فوق‏العاده ديگرى را ملاحظه خواهيم كرد.

4- الهام و حديث

سرچشمه ديگر علم و دانش سلمان فارسى را، نوعى الهام و اطلاع ماورايى بايددانست. در اين زمينه احاديث متعددى وارد شده است، كه برخى از آنها را بررسى‏مى‏كنيم:

1- جابربن عبدالله انصارى مى‏گويد: رسول خدا(ص) فرمود: لكل امة محدث، ومحدث هذه الامة سلمان...

براى هر امتى محدثى هست و محدث امت مسلمان، سلمان فارسى مى‏باشد،سؤال شد: محدث چه كسى است؟

رسول خدا(ص) فرمود: محدث كسى است كه آنچه را مردم به آن نياز دارند، ازعالم غيب به آنان اطلاع مى‏دهد.

سؤال شد: اين‏اطلاع‏يافتن چگونه صورت مى‏گيرد، اى‏رسول‏خدا(ص)!

رسول خدا(ص) فرمود: محدث از علم و دانش من فرا مى‏گيرد و در قلب خودانباشته مى‏سازد، و به بسيارى از مسايلى كه واقع مى‏شود آگاه مى‏گردد (30) .

2- ابوبصير، روايت مى‏كند: كان على محدثا و كان سلمان محدثا، قال: قلت، فماآية المحدث؟ قال: ياتيه ملك فينكت فى قلبه كيت وكيت (31) .

على(ع) و سلمان محدث بودند، سؤال كردم: نشانه محدث چيست؟

امام صادق(ع) فرمود: فرشته‏اى مى‏آيد و در قلب او مى‏دمد كه موضوع چنين وچنان است.

3- در حديث ديگرى آمده: سلمان محدث بود. از امام صادق(ع) سؤال شد: چه‏كسى به سلمان الهام و حديث مى‏كرد؟

آن حضرت فرمود: رسول‏الله(ص) و اميرالمؤمنين(ع) و انما صار محدثا دون‏غيره مما كان يحدثانه، لانهما كان يحدثانه بما لا يحتمله غيره من مخزون علم الله‏و مكنونه (32) .

رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين(ع) به سلمان الهام حديث مى‏كردند، و غير ازسلمان كسى محدث نبود، زيرا آنان فقط به سلمان حديث مى‏آموختند و كسى غير ازاو توانايى درك علم خداوند و اسرار الهى را نداشت.

4- «حماد مروزى‏» از امام صادق(ع) روايت مى‏كند: كه آن حضرت درباره نحوه‏«محدث بودن سلمان‏» فرمود: انه كان محدثا عن امامه لاعن ربه، لانه لا يحدث عن‏الله عزوجل الا الحجة (33) .

سلمان، از امام خود حديث دريافت مى‏داشت، نه از خداوند، زيرا غير از «حجت‏»از خداوند، حديث دريافت نمى‏دارد.

رسول، نبى، محدث

براى روشن‏تر شدن جايگاه «حديث‏» مناسب خواهد بود، احاديث ديگرى را كه‏در اين باب وارد شده مورد توجه دقيق قرار دهيم:

«بريد بن معاويه عجلى‏» مى‏گويد: تفاوت «رسول‏» و «نبى‏» و «محدث‏» را از امام‏صادق(ع) سؤال كردم.

آن حضرت فرمود: رسول(ص) كسى است كه فرشتگان بر او نازل مى‏شوند، اوفرشتگان را مشاهده مى‏كند و دستورهاى خداوند را از آنان دريافت مى‏دارد.

اما «نبى‏» كسى است كه، دستورهاى خداوند را در خواب دريافت مى‏كند.

ولى «محدث‏» فقط سخن فرشتگان را مى‏شنود، كه به گوش و قلب او الهام‏مى‏دارند (34) .

مفهوم اين حديث، با احاديثى كه امام باقر(ع) و امام صادق(ع) در مورد ارتباطفرشته با غير پيامبر(ص) بيان مى‏دارند، كه «محدث صداى فرشته را مى‏شنود، اما خوداو را نمى‏بيند» (35) موافقت دارد، و مى‏تواند «محدث بودن سلمان‏» را ثابت كند،بخصوص وقتى «حسن بن منصور» از ارتباط «ملك كريم‏» با سلمان تعجب مى‏كند ومى‏گويد: فاذا كان سلمان كذا، فصاحبه اى شى‏ء هو؟

اگر سلمان به چنين مقام بلندى دست‏يافته، پس مقام صاحب او يعنى پيامبر(ص)چگونه است؟ امام صادق(ع) مى‏فرمايد: اقبل على شانك (36) .

يعنى، دنبال كار خود برو، چون نمى‏توانى اين مدارج عالى را درك كنى.

چو بشنوى سخن اهل دل، مگو كه خطاست سخن شناس نه اى جان من، خطا اينجاست (37)

به هر حال، سلمان فارسى، آن طور كه امام صادق(ع) فرموده: صداى فرشته رامى‏شنيده، و آن را كه با وقار و آرامش چون صداى كشيده شدن زنجير به طشت همراه‏بوده، تشخيص مى‏داده (38) و از اين نوع الهام غيبى الهى، معارف و اسرار فراوانى رادريافت مى‏داشته است.

آرى، دست‏يافتن به اين مقام بلند براى سلمان، جاى شگفتى ندارد، زيرا كسى كه‏دهها سال در راه كسب معارف الهى تلاش كرده، به تهذيب و مقام عرفانى عميقى‏دست‏يافته و در سايه اطاعت پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) مورد عنايت فراوانى‏گرديده، لايق چنين عشق و عرفان، و افاضه الهى مى‏باشد، چنانكه احاديث فراوانى دربيان معصومين(ع) اين معنا را تبيين كرده است.

در باره سابقه ارتباط غيبى غير «حجت‏» و غير پيامبران(ع) هم وقتى «حكم‏بن‏عيينه‏» از «محدث بودن ديگران‏» تعجب مى‏كند، امام باقر(ع) مى‏فرمايد: آصف بن‏برخيا، فرزند خواهر سليمان(ع)، و صحابى حضرت موسى(ع) يعنى «يوشع‏بن نون،يا حضرت خضر» و «ذوالقرنين‏» و يار «داود - ع‏» به اين مقام دست‏يافته بودند (39) .

قاتل سلمان را...

علم و دانش فوق‏العاده‏اى كه در وجود «سلمان حكيم‏» انباشته گرديده، از سويى به‏او مقام و رفعت درخشانى بخشيده است، و از سوى ديگر ممكن است، اين «گنج‏گران‏بها» خطرهايى را در پى داشته باشد، بدين جهت رسول گرامى اسلام(ص)، اين‏معنا را مورد توجه قرار داده، و با توجه به «مراتب ايمانى‏» و ظرفيت و استعدادهاى‏مختلف افراد، فرموده است:

يا سلمان! لو عرض علمك على مقداد لكفر، و يا مقداد! لو عرض صبرك على‏سلمان، لكفر (40) .

اى سلمان! اگر علم و دانش‏تو به «مقداد» عرضه گردد، او راه كفر را پيش مى‏گيرد، واى «مقداد»! اگر صبر تو بر سلمان عرضه شود، سلمان كافر مى‏شود!

رسول گرامى اسلام(ص)، در بيانى هم صبر و استقامت فوق‏العاده «مقداد» را درماجراهاى بعد از خود مورد ستايش قرار داده و فرموده: انه عرض فى قلب كلهم‏شي‏ء الا مقداد، فان قلبه كان كزبر الحديد (41) .

يعنى، در قلب هر يك از ياران سستى‏اى واقع مى‏شود، مگر در قلب «مقداد»، زيراقلب او چون قطعه آهن محكم و استوار خواهد بود.

امام صادق(ع) روايت مى‏كند: روزى در حضور زين‏العابدين(ع) موضوع «تقيه‏»را مطرح كردم، آن حضرت فرمود: والله لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان لقتله و لقدآخى رسول‏الله بينهما، فما ظنكم بسائر الخلق...؟

به خدا سوگند، اگر ابوذر آنچه را از علم و معرفت در سينه سلمان وجود داشت،مى‏دانست او را مى‏كشت، در حالى كه پيامبر(ص) ميان آنان «پيمان برادرى‏» برقراركرده بود، در اين صورت درباره ديگران چه مى‏گوييد؟ درك علم و معرفت‏دانشمندان، كارى بس سخت و سنگين مى‏باشد، به طورى كه جز «نبى مرسل‏» و «ملك‏مقرب‏»، يا بنده مؤمنى كه خداوند قلب او را با ايمان امتحان و پرداخت كرده باشد،نمى‏توانند آن را درك و فهم كنند.

آرى، سلمان از علماى با عرفان و معرفت‏بود، چون از خاندان ما محسوب‏مى‏شد، و بدين مناسبت‏بايد او را «عالم ربانى‏» دانست (42) .

براساس اين روايت، مقام علم و معرفت‏سلمان، چنان سنگين و عميق بوده، كه درعين حالى كه «ابوذر» در مقام «صداقت و جهاد» و «مقداد» در مقام «صبر و مقاومت‏»مقام بسيار درخشانى را داشته‏اند، با عنايت‏به مراتب «ايمان و معرفت‏»، بدون اينكه ازمقام «ابوذر» و «مقداد» كاسته شود، آنان از درك «مقام علمى سلمان‏» ناتوان بوده‏اند.

به همين دليل، درباره حديث: «اگر مقداد و ابوذر، از علم و دانايى كه در قلب‏سلمان بود مطلع مى‏شدند، كافر مى‏گشتند، يا او را مى‏كشتند!» تفسير «علامه مجلسى‏»و «محدث نورى‏» را - كه بر اساس احاديث‏بالا آورده شد - مناسبترين تفسير مى‏توان‏دانست.

علامه مجلسى و محدث نورى مى‏نويسند: در قلب سلمان، مرتبه بلندى ازمعرفت‏خداوند، معرفت پيامبر(ص) و معرفت نسبت‏به امامان(ع) وجود داشت، كه‏اگر چيزى از آن را آشكار مى‏كرد، ديگران نمى‏توانستند آن را تحمل كنند، آنگاه به‏سلمان نسبت دروغگويى، سحر و جادو، و ارتداد و كفر مى‏دادند، و بدين خاطر به‏قتل او اقدام مى‏كردند! (43) .

نمونه‏ها

درباره اينكه ظرفيتها و دركها تفاوت دارد، و همه به طور مساوى درك نمى‏كنند وآگاه نمى‏گردند (و متاسفانه از اين ناحيه در طول تاريخ اسلام هم، ضايعات زيادى به‏وجود آمده) داستانهاى فراوانى مى‏توان مطرح كرد، كه در اينجا سه نمونه را از زبان‏معصومين(ع) مورد توجه قرار مى‏دهيم:

1- يونس بن عبدالرحمن، از ياران مؤمن و دانشمند امام رضا(ع) بود. فضل بن‏شاذان، گفته است: ما نشا فى الاسلام رجل من سائر الناس كان افقه من سلمان‏الفارسى، و لا نشا بعده رجل افقه من يونس بن عبدالرحمن، رحمة‏الله (44) .

و چون «يونس بن عبدالرحمن‏» از افرادى بود كه علم او به علم پيامبران(ع)نزديك بود، امام رضا(ع) به افراد سفارش كرده بود: احكام دين خود را از «يونس‏» فرابگيرند و به فتواى او عمل كنند (45) .

اما همين «يونس‏» با آن همه مقام بلند و اعتبار نزد امام رضا(ع)، كه شاگردان زيادى‏تربيت مى‏كرد و كتابهاى فراوانى هم نوشته بود، يك روز از سخنان ناروايى كه ياران‏عقب سر او مى‏گفتند، نزد امام(ع) شكايت‏برد. امام(ع) در جواب فرمود: دارهم، فان‏عقولهم لا تبلغ (46) .

با آنان مدارا كن، آنان را به حال خود واگذار، زيرا عقلهاى آنان به بلوغ نرسيده‏است.

2- همين «يونس بن عبدالرحمن‏» كه پنجاه و يك حج انجام داده بود و آخرين حج‏خود را با امام رضا(ع) همراه بود، گاهى مطالب علمى او براى افراد قابل فهم نبود ومورد انتقاد سخت قرار مى‏گرفت، بدين جهت فرزند آن حضرت امام موسى بن‏جعفر(ع) مى‏فرمود: اى يونس «مدارا كن، سخن تو دقيق است و فهم آن براى آنهامشكل است.

ولى يونس مى‏گفت: اى‏مولاى من! آنان مى‏گويند: من زنديق و كافر شده‏ام!

امام(ع) مى‏فرمود: و ما يضرك، ان يكون فى يدك لؤلؤة، فيقول الناس هى‏حصاة، و ما كان ينفعك ان يكون فى يدك حصاة، فيقول الناس لؤلؤة (47) .

اگر در مشت تو جواهرى باشد و مردم بگويند «ريگ‏» است، سخن مردم به حال‏تو زيانى نمى‏رساند، و اگر در دست تو «ريگى‏» باشد، و مردم بگويند جواهر است،اين هم به حال تو نفعى ندارد.

3- طبق روايتى، امام صادق(ع) فرموده است: سلمان مشغول غذا پختن بود، كه‏«ابوذر» در آنجا حضور يافت، ابوذر مشاهده كرد «ديگ غذا» سرنگون گرديد وچيزى از غذا ريخته نشد!

سلمان ديگ را روى اجاق گذاشت، اما باز ديگ سرنگون شد و چيزى از آن روى‏زمين نريخت، و باز سلمان آن را روى اجاق گذاشت.

ابوذر، با مشاهده اين صحنه عجيب، در حالى كه سخت وحشت‏زده بود، و آن‏صحنه برايش غير قابل تحمل مى‏نمود، از خانه بيرون دويد و با اميرالمؤمنين(ع)برخورد كرد و موضوع را با آن حضرت در ميان گذاشت.

اميرالمؤمنين(ع)، كه از طرفى مقام معجزآساى سلمان را مى‏دانست، و از طرف‏ديگر رفتار او را براى «ابوذر» غير قابل درك يافته بود، با ديدن سلمان خطاب به اوفرمود: يا ابا عبدالله! ارفق باخيك (48) .

اى ابوعبدالله! با برادرت مدارا داشته باش، و عملى را كه او توانايى درك آن راندارد انجام مده.

بنابراين، روشن است‏سرچشمه‏هاى علم و حكمت و فقاهت‏سلمان، دركجاست، و اگر هم امام(ع) مى‏گويد: اگر ابوذر و مقداد، آنچه را سلمان مى‏داند بدانند،او را كافر مى‏خوانند، يا به قتل او اقدام مى‏كنند، بدين جهت است، كه هر كسى سينه‏گشاده، ظرفيت لازم، عرفان عميق و خلاصه توانايى تلقى جلوت نور چنين علم وحكمتى را ندارد، و قهرا در برابر آن عكس‏العمل نشان مى‏دهد.

اما درباره سلمان، كه رسول خدا(ص) با بيان: اعرفكم بالله سلمان (49) مقام عرفان ومعرفت‏بلند دينى و الهى او را مورد تاييد قرار داده، آن حضرت هم مقام بلند حكمت‏و فقاهت او را تبيين فرموده، و هم ديگران را به ناتوانى از درك مقام حكمت ومعرفت‏سلمان، توجه داده است.

ابوالمجد، مجدود بن آدم، معروف به «حكيم سنايى‏» شاعر و دانشمند مشهورمتولد 473 و متوفاى 535 هجرى هم، مقام علم و «معرفت‏سلمان‏» را اينگونه ستوده‏است:

علم خوان، تات جان قبول كند كه تو را فضل، بوالفضول كند

بولهب، از زمين يثرب بود ليك، قد قامت الصلاة نشنود

بود سلمان، خود از ديار عجم بر در دين، همى فشرد قدم

علم كز بهر خودكنى، بر دست آب خواهد، چو تشنگى پيوست

كى شد از بهر پارسى، مهجور تاج منا، ز فرق سلمان دور؟ (50)

تفسير قرآن

در پايان اين فصل، مناسب خواهد بود، كه موضوع «تفسير قرآن‏» به وسيله سلمان‏فارسى را، كه در برخى از منابع تفسيرى و تاريخى آمده، مورد اشاره قرار دهيم:

بر اين اساس، محدث بزرگوار، محمد بن يعقوب كلينى، و رجالى بزرگ، على‏يارى تبريزى، روايت مى‏كنند كه: سليم بن قيس عامرى هلالى، كه از اصحاب خاص‏اميرالمؤمنين(ع) بوده، به آن امام(ع) عرض كرده: انى سمعت من سلمان، و المقداد،و ابى ذر، شيئا من تفسير القرآن.. (51) .

من چيزى از تفسير قرآن را، از سلمان و مقداد، و ابوذر شنيده‏ام... كه‏اميرالمؤمنين(ع) درباره تفسير قرآن و احاديث نبوى(ص) توضيحاتى ارائه مى‏دهد.

روى اين حساب، و با توجه به مقام علمى و فقاهتى سلمان، مى‏توان او را ازمفسران قرآن كريم نيز محسوب داشت، و با توجه به اين برجستگى علم و حكمت وفقاهت و عرفان عميق، شخصيت او را، بيشتر و دقيقتر مورد توجه قرار داد، و به‏عظمت مقام و منزلت والاى او بيشتر پى برد، و در مراحل مختلف علمى و عملى آن‏را به كار گرفت.


پى‏نوشتها:

1. الاستيعاب، ج 2، ص 59; الدرجات الرفيعة، ص 211; شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابى الحديد، ج 18، ص 36.

2. اسدالغابة، ج 2، ص 331.

3. الاصابه، ج 2، ص 63.

4. الدرجات الرفيعة، ص 199; الاصابة، ج 2، ص 62.

5. بحارالانوار، ج‏22، ص 391; الاستيعاب، ج‏2، ص 60; شرح‏نهج‏البلاغة ابن‏ابى الحديد، ج 18، ص 36.

6. سوره بقره، آيه 3، تلخيص از بحارالانوار، ج 22، ص 372 - 369; نفس الرحمن، ص 354.

7. نفس الرحمن، ص 352.

8. سوره بقره، آيه 30.

9. تفسير گازر، ج 1، ص 62; فتاوى سلمان، ص 195.

10. بحارالانوار، ج 22، ص 349.

11. سوره نساء، آيه 65.

12. سوره حشر، آيه 8.

13. الاختصاص، ص 217; بحارالانوار، ج 22، ص 347; نفس الرحمن، ص 156.

14. بهجة الامال فى شرح زبدة المقال، ج 4، ص 414; بحارالانوار، ج 22، ص 373; الاختصاص، ص 9.

15. نفس الرحمن، ص 237; بحارالانوار، ج 1، ص 225.

16. بحارالانوار، ج 22، ص 243.

17. الغدير، ج 10، ص 18; تاريخ ابن عساكر، ج 6، ص 198.

18. الغدير، ج 6، ص 188.

19. رجال كشى، ص 8; نفس الرحمن، ص 269.

20. بحارالانوار، ج‏22، ص 391; شرح‏نهج‏البلاغه ابن‏ابى الحديد، ج 18، ص‏36; الاستيعاب، ج‏2، ص‏59.

21. نفس‏الرحمن، ص 217.

22. بحارالانوار، ج 22، ص 341; مجالس مفيد، ص 125.

23. نفس‏الرحمن، ص 310; بصائر الدرجات، ص 9 - 228.

24. سوره نمل، آيه 40; نفس الرحمن، ص 310; بصائر الدرجات، ص 9 - 228.

25. سوره آل عمران، آيه 49; نفس الرحمن، ص 310.

26. نفس الرحمن، ص 311; بصائر الدرجات، ص 230.

27. نفس الرحمن، ص 311; اثبات الهداة، ج 5، ص 194.

28. سوره نمل، آيه 40.

29. الاختصاص،ص 8; اختيار معرفة الرجال، ص 11; بحارالانوار، ج 22، ص 341; بهجة الامال، ج 4، ص‏412;الدرجات الرفيعة، ص 210.

30. نفس الرحمن، ص 269.

31. بحارالانوار، ج 22، ص 327; الغدير، ج 5، ص 49 و 48; امالى شيخ طوسى، ص‏260.

32. نفس الرحمن، ص 313; بحارالانوار، ج 22، ص 331; علل الشرايع، ج 1، ص 183.

33. بحارالانوار، ج 22، ص 349; اختيار معرفة الرجال، ص 15; نفس الرحمن، ص‏313; بصائر الدرجات، ص‏210.

34. نفس‏الرحمن، ص 315; بصائر الدرجات، ص 388.

35. بحارالانوار، ج 22، ص 350; بصائرالدرجات، ص 343.

36. بحارالانوار، ج 22، ص 350; رجال كشى، ص 12; نفس الرحمن، ص 312.

37. حافظ شيرازى، ديوان، ص 92.

38. نفس الرحمن، ص 314; بحارالانوار، ج 26، ص 68-70; بصائر الدرجات، ص 343.

39. بحارالانوار، ج 26، ص 73 و 69; بصائر الدرجات، ص 93.

40. نفس الرحمن، ص 222; الاختصاص، ص 9.

41. نفس الرحمن، ص 223; الاختصاص، ص 9.

42. بحارالانوار، ج 22، ص 343; الغدير، ج 7، ص 35; اصول كافى، ج 1، ص 401.

43. بحارالانوار، ج 22، ص 344; نفس الرحمن، ص 225.

44. بهجة الامال، ج 7، ص 61-360.

45. بهجة الامال، ج 7، ص 61-360.

46. بهجة الامال، ج 7، ص 364; نفس الرحمن، ص 224.

47. نفس‏الرحمن، ص 224; بهجة الامال، ج 7، ص 364.

48. الاختصاص، ص 9; نفس الرحمن، ص 224.

49. نفس‏الرحمن، ص 225.

50. حديقة الحقيقة، ص 403.

51. اصول كافى، ج 1، ص 62; بهجة الامال، ج 4، ص 450.