سلمان فارسى استاندار مداين

احمد صادقى اردستانى

- ۴ -


فصل 3: فضايل و مناقب درخشان

فضايل و مناقب درخشان

اگرچه مطالبى را كه در فصل دوم اين كتاب مطرح كرديم و مطالبى را كه در برخى‏از فصلهاى ديگر مطرح مى‏كنيم، بسيارى از آن را مى‏توان تحت عنوان «فضايل ومناقب سلمان‏» قرار داد، اما با توجه به شخصيت چند بعدى اين «صحابى كبير» و اين‏مجاهد شجاع، كه وجود او كانونى از فكر و انديشه، طاعت و عبادت و خلاصه، عنصرارزشهاى عميق و فراوان انسانى بوده، مناسب خواهد بود، تحت همين عنوان موارد ديگرى از اصالتها و ارزشهاى علمى و معنوى او را مورد بررسى قرار دهيم:

1- فرزند اسلام

انديشه‏هاى قوميت و نژادپرستانه و عوارض ناشى از اين تفكر، از فاجعه‏هاى‏اجتماعى و اخلاقى جامعه شريت‏بوده، به بهانه آن ضربه‏هاى دردناكى به وجودآمده و گاهى خونهايى نيز به زمين ريخته شده است.

اسلام با روح نژادپرستى به مبارزه برخاسته، ملاك ارزشها را «ايمان و تقوى‏» قرارداده، تا از اين ناحيه نيز جامعه بشرى بهتر بتواند به تعالى و تكامل مادى و معنوى‏دست‏يابد.

از سوى ديگر، كسانى كه در آتش نژاد پرستى مى‏سوخته‏اند، و قوميت و افكارپوچ آن را، مانع تحكيم «اخوت اسلامى‏» مى‏ديده‏اند، از اين ناحيه رنج فراوان برده و باهر وسيله ممكن اين افكار جاهلى را طرد و منكوب مى‏ساخته‏اند.

سلمان صحابى بزرگ رسول خدا(ص) از نژاد پارس، كه فضايل و مناقب اصيل اورا در مراحل مختلف اين كتاب مطالعه مى‏كنيم، از جمله افرادى است، كه در روزگارصدر اسلام و حضور پيامبر(ص)، از جانب افراد ناساخته و فرصت‏طلب عرب، در«مدينه‏» در موارد مختلفى زخم زبان مى‏شنيده و براى پيشبرد آرمانهاى متعالى‏خويش، با مانع مواجه مى‏شده و ناچار مى‏بايست اين «افكار باطل‏» را طرد و نفى كند،تا خود و جامعه را از لوث آن پاك گرداند.

«ابن عبدالبر اندلسى‏» و «ابن ابى الحديد» درباره سلمان مى‏نويسند: كان اذا قيل له:ابن من انت؟ يقول: انا سلمان بن الاسلام، انا من بنى آدم (1) .

همواره شيوه سلمان اين بود، كه هرگاه به او گفته مى‏شد: تو فرزند چه كسى‏هستى؟ مى‏گفت: من سلمان فرزند اسلام هستم، من از فرزندان آدم(ع) مى‏باشم.

از لحن اين دو تاريخ نويس، و با توجه به موارد ديگرى كه در اين كتاب مطالعه‏كرديم، به دست مى‏آيد كه اين سؤال بارها از سلمان صورت مى‏گرفته، و نژاد پرستان‏با مطرح كردن اين سؤال، منظور سوء و بناى زخم زدن به سلمان و خورد نمودن‏شخصيت ممتاز او را داشته‏اند، زيرا نژاد فارس از نظر آنان به خاطر سابقه مجوسيت‏يك نقطه بزرگ منفى تلقى مى‏شده، و پدر سلمان نيز مجوسى بوده، و متاسفانه بارهاسلمان را بدين جهت مورد حمله و ضربه قرار مى‏داده‏اند!

در صورتى كه متاسفانه اين ايراد به خود آن اعراب نيز وارد بود، پدران و اجدادآنان و گاهى خود آنان بت رست‏بودند و گاهى مرام و مسلك آنان از مجوسيت وآتش پرستى هم بى پايه‏تر و زشت‏تر بوده، اما روح عربيت كه گاهى با بدويت آميخته‏بود، و از طرف ديگر عظمت‏سلمان را مشاهده مى‏كردند و نيز برخورد فوق‏العاده‏مخلصانه و بزرگوارانه رسول خدا(ص) را مى‏ديدند، آتش كينه و حسد در نهاد آنان‏شعله‏ورتر مى‏شد، آن همه امتيازهاى مثبت و موجود را ناديده مى‏گرفتند، و به منظوربهانه‏جويى و اشكال‏تراشى، به سراغ پدر سلمان مى‏رفتند!

در حالى كه، غير از دستورهاى قرآن و پيغمبر(ص)، امام على(ع) هم، درباره‏حسب زدايى باطل و توجه به شخصيت‏خويشتن، سروده عميقى بدين شرح اعلام‏داشته است:

كن ابن من شئت و اكتسب ادبا يغنك محموده عن النسب

فليس يغنى الحسيب نسبته بلالسان له، و لا ادب

ان الفتى، من يقول: ها اناذا ليس الفتى من يقول: كان ابى (2)

حسين بن معين الدين ميبدى، كه در سال 890 هجرى، ديوان امام على(ع) را شرح‏كرده، خلاصه ترجمه اين اشعار را، در اين رباعى آورده است:

خواهى كه شوى، خلاصه نوع بشر بايد كه فراموش كنى، نام پدر

در فضل وادب كوش، به ميدان هنر از اهل كمال و معرفت، گوى ببر (3)

به هر حال، شخصيت منفى پدر سلمان و ديگران را نمى‏توان به رخ آنان كشيد وفضايل و ارزشهاى انسانى آنان را زير علامت‏سؤال برد. رسول گرامى اسلام هم، بازيباترين بيان، يعنى: سلمان منا اهل البيت(ع)، تفكر جاهلى عربيت گرايى را مدفون‏ساخت، اما افرادى كه منظور خاصى داشتند، گاهى نغمه منفى پدرانى را كه در ساختاراجتماعى روزگار قبل از اسلام مى‏زيستند، همچنان ساز مى‏كردند!

فرزند خصال خويشتن

در بالا مطالعه كرديم كه، سلمان در برابر سؤال آزار دهنده افراد، خود را «فرزنداسلام‏» مى‏ناميد، اما آنان اين نوع آزار خود را باز تكرار مى‏كردند و سلمان هم ناچاربايد در برابر آنان، پاسخى را كه با مبانى عقلى و دينى سازگار باشد، ارائه دهد.

امام باقر(ع) فرموده است: سلمان با تعدادى از افراد «قبيله قريش‏» نشسته بودند وهر كدام ديگرى را مخاطب قرار مى‏داد و از حسب و نسب و اجداد خود، سخن به‏ميان مى‏آوردند، تا اين كه نوبت‏به سلمان رسيد، كه پدر خود را معرفى كند.

عمر بن خطاب سؤال كرد: سلمان! بگو بدانم تو كيستى؟ پدر تو كيست؟ و اصل وريشه‏ات چيست؟

سلمان گفت: اسم من سلمان و پدرم بنده خداست، من قبل از اسلام گمراه بودم وخداوند متعال به بركت محمد(ص) هدايتم كرد، نيازمند بودم و خداوند به بركت‏محمد بى‏نيازم نمود، برده بودم و خداوند به بركت محمد(ص) مرا از قيد بردگى آزادساخت، اين حسب و نسب من است.

اما در همان حالى كه سلمان با آنان مشغول گفت و گوى دفاع‏آميز بود، رسول‏خدا(ص) به آن جمعيت وارد شد، سلمان از فرصت استفاده كرد و گفت: اى رسول‏خدا(ص)! امروز من با اين جماعت‏برخورد كردم، بعد نشستيم و آنان هر كدام ازحسب و نسب خود، سخن به ميان آوردند، و من هم درباره اصالت و ريشه خود،مطالبى را توضيح دادم.

رسول خدا(ص)، با شنيدن گفت و گوهاى غرورآميز آن جماعت، آنان رااين‏گونه مورد خطاب قرار داد: اى جماعت قريش! اين را بدانيد كه، شرافت انسان به‏ديندارى او، مروت و انسانيت او به خصلتهاى اخلاقى وى، و اصالت انسان به عقل وانديشه اوست.

خداوند متعال فرموده است: ما شما را از مرد و زنى آفريديم و به صورت دسته‏هاو قبيله‏ها قرار داديم، تا همديگر را بشناسيد، اما اين را بدانيد كه، بزرگوارترين شما درپيشگاه پروردگار عالم، پرهيزگارترين و خداترس‏ترين شما خواهد بود (4) .

سپس پيامبر(ص) سلمان را مخاطب قرار داد و فرمود: سلمان! اين را بدان كه،هيچ‏كدام از اينان برتو فضليت و برترى نخواهند داشت، مگر اين كه از تو پرهيزگارترو خداترس‏تر باشند، اما اگر تو تقوى و خدا ترسى داشته باشى، پس تو افضل و برترخواهى بود (5) .

2- اركان چهارگانه

«جعفربن مؤدب‏» روايت كرده است: الاركان الاربعة: سلمان و المقداد، و ابوذرو عمار، و صاروا هولاء الصحابة.. (6) .

ياران اساسى و پاى‏برجاى رسول خدا(ص) چهار نفر بودند، كه آنان: سلمان،مقداد، ابوذر، و عمار ياسر بودند.

آنگاه وى تعدادى از تابعين را، كه از شيعيان امام على(ع) نيز بودند اينگونه معرفى‏مى‏كند: اويس بن انيس قرنى، عمروبن حمق خزاعى (كه نسبت‏به اميرالمؤمنين(ع)مانند: سلمان نسبت‏به پيغمبر(ص) بود)، رشيد هجرى، ميثم تمار، كميل بن زيادنخعى، قنبر غلام اميرالمؤمنين(ع)، محمد بن ابوبكر، مزرع غلام اميرالمؤمنين(ع)،عبدالله بن يحيى (كه امام على(ع) به او مژده داده بود، كه با پدرش از «شرطه خميس‏»يعنى جلو داران ارتش آن حضرت بوده، و اين عنوان را خداوند براى آنها انتخاب‏كرده است)، جندب بن زهير عامرى (همه بنى عامر از شيعيان موجه امام على(ع)بودند)، حبيب بن مظاهر اسدى، حارث بن اعور همدانى، مالك بن اشتر علم ازدى،ابوعبدالله جدلى، و جويرية بن مسهر عبدى (7) .

3- از هوشياران

قرآن كريم، گروهى از افرادى را كه اسرار جهان خلقت و حكمت عالى خداوندمتعال را مورد توجه قرار مى‏دهند و از آن عبرت مى‏آموزند «متوسمين‏» معرفى كرده‏است (8) .

متوسمين، يعنى هوشياران، عميق‏انديشان و كسانى كه از فراست و بينش بالايى‏برخوردار مى‏باشند، و با بهره‏جويى از «نورالهى‏» به مسائل و حقايق عالم هستى‏مى‏نگرند.

طبق رواياتى كه از امام على(ع) و امام صادق(ع) وارد شده، منظور و مصداق‏«متوسمين‏» پيغمبر(ص) و امامان معصوم مى‏باشند (9) .

ولى از امام باقر(ع) روايت‏شده: كان سلمان من المتوسمين (10) .

سلمان فارسى نيز، از افراد با فراست و هوشيار و نزديك به پيامبر(ص) وامامان(ع) بوده است.

4- از سردمداران

علامه عبدالحسين امينى، مى‏نويسد: گروهى به حضور پيامبر(ص) رسيدند وگفتند: هر پيامبرى هفت‏يار مخصوص و محرم داشته است، ياران تو چه افرادى‏هستند؟!

رسول خدا(ص) فرمود: اعطيت انا اربعة عشر: سبعة من قريش: على و الحسن‏و الحسين و حمزه و جعفر و ابوبكر و عمر، و سبعة من المهاجرين: عبدالله بن‏مسعود، و سلمان، و ابوذر، و حذيفة، و عمار و المقداد، و بلال (11) .

به من چهارده نقيب، سردمدار و صحابى بزرگ عطا شده است، كه نام آنان در بالابيان شد. منتهى، با توجه به اينكه شيعه پنج نفر از قريش را در اين حديث مورد تاييدقرار مى‏دهد، جمع نقبا و بزرگان اصحاب رسول خدا(ص) دوازده نفر مى‏شوند.

5- اطاعت از سلمان

طبق بيانهاى مختلفى، مى‏خوانيم: رسول خدا(ص) آنگاه كه ميان ياران خود«پيمان اخوت‏» برقرار مى‏كرد، ميان سلمان و «ابودرداء» پيمان برادرى برقرار نمود (12) .

از طرف ديگر، در تعدادى از متون تاريخى هم آمده، كه رسول خدا(ص) ميان‏سلمان و«ابوذر غفارى‏» پيمان برادرى ترتيب داد. (13) چنانكه «پيمان برادرى سلمان ومقداد» هم مطرح گرديده است. اما «محدث نورى‏» پيمان برادرى ميان «سلمان و ابوذرغفارى‏» را صحيح‏تر مى‏داند (14) و شايد هم، پيمان برادرى سلمان، با هر سه نفر، درمراحل مختلف و به مقتضاى زمان صورت گرفته باشد.

به هر حال، صالح بن احول مى‏گويد: از امام صادق(ع) شنيديم كه مى‏فرمود: آخارسول‏الله(ص) بين سلمان و ابى ذر، و اشترط على ابى ذر ان لا يعصى سلمان (15) .

رسول خدا(ص) ميان سلمان و ابوذر پيمان برادرى برقرار نمود و با ابوذر شرطكرد، كه در برابر سلمان نافرمانى نداشته و بلكه از او اطاعت و پيروى داشته باشد.

6- مايه‏هاى بركت

در اينكه افراد وارسته و مؤمن، مورد عنايت‏خاص خداوندى هستند، كمترترديدى مى‏توان به خود راه داد، بخصوص اگر در زمان خاصى از آنان عمل بسيارفوق‏العاده‏اى به وقوع پيوسته باشد، كه در استمرار يك جريان مهم و يك سنت‏ارزشمند، براى سرنوشت‏يك جامعه مقدس، نقش تعيين كننده‏اى داشته باشد.

گروهى از ياران رسول خدا(ص)، در روزگار حساس و بحرانى آغازين تاريخ‏اسلام، چنين موقعيتى را داشته‏اند و در تحكيم اصالت اهل بيت(ع) و دفاع از حق‏مسلم آنان، رسالت‏بسيار خطيرى را به سامان رسانيده، و به مقام بلند و موقعيت پرميمنتى دست‏يافته‏اند.

طبق روايت علامه مجلسى، شيخ صدوق و سيد على خان، امام على(ع) فرموده‏است: خلقت الارض لسبعة، بهم يرزقون و بهم يمطرون و بهم ينصرون و هم‏عبدالله بن مسعود و ابوذر، و عمار، و سلمان‏الفارسى، و مقداد بن الاسود، وحذيفة، و انا امامهم السابع، قال الله تعالى: و اما بنعمة ربك فحدث (16) هؤلاء الذين‏صلوا على فاطمة الزهراء عليهاالسلام (17) .

زمين به خاطر هفت نفر به وجود آمده، و مردم به بركت آنان روزى داده مى‏شوند،به بركت آنان باران دريافت مى‏كنند، و به بركت آنان مورد نصرت و عنايت‏خداوندقرار مى‏گيرند.

آنان: عبدالله بن مسعود، ابوذر غفارى، عمار ياسر، سلمان فارسى، مقداد بن اسوددئلى، و حذيفة فرزنديمان هستند، كه من نفر هفتم و امام آنان مى‏باشم.

خداوند متعال هم فرموده است: اما نسبت‏به نعمت پروردگار خود بازگو كننده وسپاسگزار باش. اين گروه افرادى هستند، كه بر جسد مقدس فاطمه زهرا(س) نمازگزاردند.

آرى، اين گروه افراد فوق‏العاده‏اى در روى زمين بودند، و در شرايط آن روزنسبت‏به اسلام و خاندان پيغمبر(ص) كار بسيار مقدس و فوق‏العاده‏اى انجام دادند، وبه چنين مقام پربركتى دست‏يافتند.

«شيخ صدوق‏» در توضيح اين حديث مى‏نويسد: منظور اين نيست كه خلقت‏زمين از اول پيدايش تا آخر عمر خود، به خاطر اين گروه بوده باشد، بلكه منظور اين‏است كه، خير و بركت زمين در آن وقت‏به خاطر افرادى بوده، كه براى نماز به‏حضرت زهرا(س) حضور يافته بودند، و اين «خلق تقدير» است، نه «خلق تكوين‏» (18) .

7- سلمان علوى(ع) و قريشى

در روايتى كه آن را «شيخ مفيد» و «علامه مجلسى‏» آورده‏اند، مى‏خوانيم: يك روزدر حضور امام باقر(ع)، سخن از سلمان فارسى و جعفربن ابى‏طالب، معروف به‏«جعفر طيار» به ميان آمد و ابو بصير و گروه ديگرى از اصحاب آنجا حضور داشتند.در ضمن گفتگو سخن به اينجا رسيد كه برخى از ياران، مقام «جعفر طيار» را بالاتر ازمقام سلمان دانستند، و دليل آنها هم اين بود، كه سلمان سابقه مجوسيت داشته و بعدمسلمان شده است!

امام باقر(ع) در حالى كه تكيه داده بود، وقتى اين سخن را شنيد ناراحت‏شد،مرتب نشست و با حالت‏خشم، خطاب خود را متوجه «ابوبصير» نمود، و فرمود: ياابا بصير! جعله الله علويا بعد ان كان مجوسيا، و قرشيا بعد ان كان فارسيا،فصلوات الله على سلمان، و ان لجعفر شانا عندالله، يطير مع‏الملائكة فى الجنة (19) .

اى ابو بصير! سلمان را خداوند بعد از مجوسيت «علوى ع‏»، و پس از فارسى بودن‏«قريشى‏» قرار داد، صلوات خداوند بر سلمان باد، البته جعفر بن ابى طالب هم، درپيشگاه خداوند مقام و مرتبه بلندى دارد، و در بهشت‏به همراه فرشتگان الهى، به‏پرواز در مى‏آيد.

8- نامه به برادر سلمان

در پيشگفتار كتاب، اشاره‏اى داشتيم، كه سلمان مدتى را در «كازرون‏» شيرازگذرانده. اما منابع تاريخى گواهى مى‏دهد، كه قوم و خويشان و برادر سلمان در«كازرون‏» زندگى مى‏كرده‏اند.

بر اين اساس، به درخواست‏سلمان، رسول خدا(ص) از مدينه عهدنامه‏اى را به‏منظور دعوت و مصونيت، به برادر و قوم و قبيله سلمان، در «كازرون‏»، بدين شرح‏مرقوم مى‏دارد:

بسم الله الرحمن الرحيم.

اين نامه‏اى است، از محمد بن عبدالله، رسول خدا(ص) كه به تقاضاى سلمان‏فارسى، به منظور نصيحت و هدايت‏برادر او «مهيار بن فروخ بن مهيار» و قوم وخويشان او، ونسلى كه بعداز وى به وجود مى‏آيند، وبه اسلام مى‏گرايند، مكتوب‏مى‏گردد.

با سپاسگزارى از شما، خداوند متعال به من دستور داده كه بگويم: لا اله الا الله،وحده لا شريك له، من اين سخن را مى‏گويم و مردم را بدين پيام مى‏خوانم، حكم وكار همه جهان هم در اختيار خداست، او انسانها را مى‏آفريند و مى‏ميراند، و نيزخداوند انسانها را زنده مى‏كند و بازگشت همگان به محضر اوست.

هركارى زوال‏پذير است و هر چه پديد مى‏آيد فانى خواهد شد، و هر كسى هم مزه‏مرگ را مى‏چشد. هر كس به خدا و رسول او ايمان آورد، در آخرت پاداش رستگاران‏را خواهد داشت، هر كس هم در آيين خويش باقى بماند، با او كارى نخواهيم داشت،زيرا اكراه و اجبارى در پذيرش دين نيست (20) .

اين نامه براى خاندان «سلمان‏» است، آنان در پناه خدا و من هستند و در هرسرزمينى زندگى مى‏كنند، خواه بيابانهاى صاف و هموار باشد، يا كوهستانها وچراگاهها و چشمه سارها، جان و مال آنها محفوظ است، نبايد به آنها ستم شود، وبراى آنها تنگنا و سختى به‏وجود آيد.

هر كس اين نامه مرا از مرد و زن مؤمن مى‏خواند، وظيفه دارد، خاندان سلمان راحفظ و احترام كند، و هيچگونه اذيت و ناراحتى براى آنان فراهم نياورد، زيرا من آنان‏را از چيدن موى جلو سر (كه مربوط به كافران اسير است)، جزيه (مالياتى كه‏مسلمانان از كافران و اهل ذمه مى‏گرفتند)، پرداخت‏خمس، ده يك دارايى، و سايرتكاليف مالى و اعمال سخت معاف داشته‏ام.

اهل ايمان توجه داشته باشند، اگر خاندان سلمان چيزى از آنها درخواست كنند،حاجت آنان را برآورند، اگر پناه جويند، آنان را پناه دهند، اگر گرفتارى داشتند،گرفتارى آنان را برطرف كنند، و اگر از جانب آنها بدى ديدند، آنان را مورد عفو وگذشت قرار دهند، و اگر كسى به آنان آزار رساند، از آنان دفاع نمايند.

هم‏چنين، برعهده اهل ايمان است كه، هر سال در ماه رجب صد لباس نو، و در عيدقربان صد لباس نو، به خاندان سلمان عطا نمايند، زيرا سلمان استحقاق اين خدمت رادارد، چون بر بسيارى از اهل ايمان برترى دارد، و در «وحى آسمانى‏» هم به من نازل‏شده: بهشت‏به سلمان مشتاق‏تر است، تا سلمان به بهشت.

آرى، سلمان مورد وثوق من است، و امين و با تقوى و پاك و خيرخواه نسبت‏به‏رسول خدا(ص) و اهل ايمان مى‏باشد. سلمان از خاندان ماست. خلاصه، در موردانجام اين وصيت كه من دستور داده‏ام با خاندان سلمان و نسل آنان خوشرفتارى‏شود، كسى مخالفتى نكند، خواه آنان مسلمان شوند، يا كسى از آنان بر آيين خويش‏باقى بماند!

هر كس با اين وصيت مخالفت كند، با سفارش خدا و رسول(ص) مخالفت‏ورزيده و مورد نفرين خداوند خواهد بود، هر كس هم به آنان احترام كند، به من‏احترام كرده و پاداش الهى خواهد داشت، هر كس هم آنان را بيازارد، مرا اذيت كرده وروز قيامت، من دشمن او خواهم بود، و سزاى او دوزخ است و من هم از او بيزارم،والسلام عليكم.

اين نامه را، على بن ابى طالب(ع) به دستور پيغمبر(ص)، در ماه رجب سال نهم‏هجرت مكتوب داشت، و شاهدان هم، سلمان، ابوذر، عمار، بلال، مقداد وجمع‏ديگرى از اهل ايمان بودند (21) .

توضيحات

درباره اين نامه چند توضيح لازم است:

1- اگرچه آن زمانى كه پيامبر(ص) اين نامه را تنظيم مى‏كرد، مردم فارس هنوز به‏آيين اسلام نگرويده بودند، اما نبايد فراموش كرد، كه در همان زمان در ايران هم،مانند ساير جاها افراد موحد وجود داشته‏اند، كه بر آيين حنيف ابراهيم(ع)مى‏زيسته‏اند، اگرچه به حسب ظاهر امواج سياست‏حكومتها مانع ظهور ايمان فطرى‏افراد مى‏شده است!

2- در سال پنجم هجرت و به هنگام كندن «خندق‏» آنگاه كه صخره سفيد سختى ازداخل خاك بر اثر كلنگ زدن سلمان نمودار شد، رسول خدا(ص) پيروزى اسلام بر«فارس‏» را اعلام داشت (22) ، و اين نامه را مى‏بايست از معجزات فراوان رسول گرامى‏اسلام دانست.

3- درباره تاريخ نامه، اگرچه «محدث نورى‏» نخست گرفتار ترديد مى‏شود، كه:تاسيس مبدا تاريخ اسلام، سال هفدهم هجرى و در زمان خليفه دوم بوده، چگونه قبل‏از آن براى نامه، تاريخ رجب سال نهم هجرت قيد گرديده است؟ اما «محدث نورى‏»بعد با توضيح استاد خود شيخ عبدالحسين تهرانى، قانع مى‏شود، كه مى‏گويد: همانطور كه پيامبر(ص) به فتح بلاد فارس بعد از وفات خود آگاه بود، هم‏چنين وصى‏او نيز مى‏دانست، كه در زمان خليفه دوم، مبدا تاريخ اسلام، هجرت پيغمبر(ص) قرارمى‏گيرد، و بدين خاطر نامه را به تاريخ «نهم رجب سال نهم هجرت‏» قيد كرده است، واين معجزه آن دو بزرگوار است (23) .

در صورتى كه، اگر نخواهيم تاريخگذارى امام على(ع) را به حساب معجزه آن‏حضرت بگذاريم، از لحاظ جريان طبيعى هم، بالاخره نامه در «رجب سال نهم‏هجرت رسول خدا - ص‏» به مدينه نوشته شده، و تاريخ همان روز هم براى آن قيدگرديده است.

4- اگرچه امروز، از لحاظ فقهى مى‏توان در متن نامه، بحث و بررسى تازه‏اى انجام‏داد و با مبانى موجود، در فقرات آن نظرهاى ديگرى را اعمال نمود، اما بايد توجه‏داشت، رسول گرامى اسلام، از اختيارهاى نبوت استفاده كرده، تاليف قلوب را در نظرگرفته، و با توجه به سياست آينده‏نگرى و جهان شمولى اسلام، اين نامه متين و افتخارآميز را مكتوب داشته است.

9- محبوب خدا و رسول(ص)

تجليل فوق‏العاده خاندان پيغمبر(ص) از سلمان فارسى، كه همه وجود او مايه‏خير و بركت‏بود، و نيز براى امت اسلام و ملت ايران مى‏توانست منشا خدمات‏ارزشمندى قرار گيرد، در مراحل مختلفى و به صورتهاى گوناگونى صورت گرفته‏است.

يك روز، كه مرد عربى به خاطر روح نژاد پرستى، سلمان را طرد مى‏كرد و آزارمى‏داد، رسول خدا(ص) به قدرى خشمناك شد، كه چشمهاى او قرمز گرديد، و آن‏مرد عرب را مورد عتاب قرار داد: آيا سلمان را از خويش دور مى‏كنى؟ او را خداوندمتعال در آسمان، و رسول خدا(ص) در زمين دوست مى‏دارند، هرگاه جبرئيل به من‏نازل مى‏شد، سلام خداوند را براى سلمان ابلاغ مى‏داشت.

اى مرد عرب! هر كس به سلمان جفا كند، به من جفا كرده، هر كس او را بيازارد مراآزرده، هر كس او را از خويش دور كند مرا از خويش دور كرده، و هر كس به اونزديك شود به من نزديك شده است.. (24) .

در روايت ديگرى آمده است: سلمان، صهيب، بلال حبشى و تعداد ديگرى ازمسلمانان، در جايى جمع شده بودند، در آن هنگام «ابوسفيان‏» از كنار آنان عبورمى‏كرد، آنان با اشاره به ابوسفيان گفتند: چطور شد كه شمشيرها از گردن دشمنان خدابرداشته شد و ضربه خود را فرود نياورد؟

ابوبكر، با شنيدن اين سخن ناراحت‏شد و به آنان گفت: شما درباره يك پيرمرد وبزرگ قبيله قريش، اينگونه سخن مى‏گوييد؟ بعد به حضور رسول خدا(ص) رسيدوبه عنوان اعتراض به سخن سلمان و همراهان، موضوع را با آن حضرت در ميان‏گذاشت.

اما رسول خدا(ص) فرمود: يا ابابكر! لعلك اغضبتهم، لئن كنت اغضبتهم، لقداغضبت الله.. (25) .

اى ابوبكر! شايد آنها را به خشم آورده‏اى، اين را بدان كه هر كس آنها را به خشم‏آورد، خدا را به خشم آورده، آنگاه ابوبكر به سراغ سلمان و ساير همراهان وى رفت‏و از آنها عذرخواهى كرد.

10- معشوقهاى بهشتى

طبق روايات متعددى كه در كتابهاى رجالى و حديثى اهل سنت و كتابهاى شيعى‏آمده، بهشت مشتاق ملاقات و ورود گروهى از اصحاب ممتاز رسول خدا(ص)مى‏باشد، كه چند مورد آن را مى‏آوريم و بعد به جمع‏بندى آن مى‏پردازيم:

1- در يك بيان از رسول گرامى اسلام، روايت‏شده: ان الجنة تشتاق الى ثلاثة:على(ع) و عمار و سلمان (26) .

بهشت مشتاق سه نفر است: على(ع) و عمار ياسر و سلمان.

2- در بيان ديگرى آن حضرت طبق روايت «انس بن مالك‏» فرموده: ان الجنة‏تشتاق الى اربعة من امتى، كه آنان: على(ع)، مقداد، سلمان و ابوذر معرفى شده‏اند (27) .

3- در روايت ديگرى، پيغمبر(ص) فرموده: يا على! ان الجنة تشتاق اليك، و الى‏عمار، و سلمان، و ابى‏ذر، و المقداد (28) ، كه براساس اين روايت، پنج نفر مورد اشتياق‏بهشت واقع گرديده‏اند.

اما طبق آنچه در همه روايات، چه آنهايى‏كه در كتابهاى اهل سنت ونيز منابع شيعى‏آمده، همه امام على(ع) وسلمان وابوذر غفارى را، از زبان پيامبر(ص) افرادى معرفى‏كرده‏اند، كه بهشتى مى‏باشند، و از اين مهمتر، بهشتى را كه همه آرزوى ديدار و رفتن‏به آن را دارند، اين بهشت مشتاق ملاقات اين بزرگواران است.

اما داستان مناسبى را كه مورخان درباره تعيين افراد معشوق بهشت روايت‏كرده‏اند، بدين شرح است:

«بريده اسلمى‏» مى‏گويد: من شنيده بودم كه رسول خدا(ص) فرموده بود: بهشت‏مشتاق سه نفر است، من و افراد مختلفى مايل بوديم كه اين افراد را، آن حضرت‏معرفى كند وبشناسيم، تا اينكه «ابوبكر» به جمع ما پيوست و كسى به او گفت: توصديق و يار غار پيامبرى(ص)، و مناسب است تو از رسول خدا(ص) سؤال كنى، اين‏افراد چه كسانى هستند؟

ابوبكر گفت: من مى‏ترسم سؤال كنم و خود جزء آنان نباشم و بعد از اين جهت،مورد ملامت قبيله ام «بنى تيم‏» واقع شوم.

طولى نكشيد كه «عمر» به جمع ما پيوست، به او نيز گفته شد: از رسول خدا(ص)سؤال كند، آن سه نفرى كه بهشت مشتاق آنهاست، كيستند؟

عمر نيز گفت: من مى‏ترسم سؤال كنم و خود از آنان نباشم و بعد بدين خاطر موردملامت قبيله خود «بنى عدى‏» قرار گيرم.

سپس طولى نكشيد، على(ع) آمد، به او گفته شد: رسول خدا(ص) فرموده: بهشت‏مشتاق سه نفر است، اگر تو سؤال كنى آنان كيستند، بسيار مناسب خواهد بود.

على(ع) گفت: مانعى ندارد، سؤال مى‏كنم، اگر خود جزء آنها باشم حمد الهى راانجام مى‏دهم، (و اگر از آنان نباشم از خدا مى‏خواهم از آنان گردم).

آنگاه على(ع) به عرض رسانيد: اى رسول خدا(ص) تو گفته‏اى: بهشت مشتاق سه‏نفر است، آنها كيستند؟

رسول خدا(ص) فرمود: تو از آنان و بلكه اولين شخص آنان هستى، بعد سلمان‏فارسى، زيرا وى مرد كهنسالى است و براى تو ياور خيرخواهى است، كه بايد او را ياورخود قرار دهى. و شخص سوم عمار ياسر است، كه به همراه تو در جنگها شركت مى‏كند وخير او فراوان است، نور او درخشان است و اجر و پاداش بزرگى خواهد داشت (29) .

11- سالارهاى بهشت

سلمان و ساير دستياران او، كه در ركاب پيامبر(ص) در شرايط حساس، به اسلام ومسلمانان خدمت‏شايسته كرده، از حريم امامت على(ع) و حق به يغما رفته‏فاطمه(س) دخت والاگهر پيغمبر اسلام، نهايت فداكارى و مساعدت را نموده‏اند وبهشت مشتاق ديدار آنهاست، وقتى به بهشت وارد شدند، در آن سراى جاويدان،سالار و سرور بهشتيان نيز خواهند بود.

«علامه عبدالحسين امينى‏» در بيانى كه از اخبار و احاديث گرفته، سلمان و ابوذر وعمار ياسر و مقدادبن اسود دئلى را سادات و سروران اهل بهشت معرفى كرده است (30) .

12- ياران محمد(ص) و على(ع)

قرآن كريم در چند جا براى حضرت عيسى(ع) تحت عنوان «حواريون‏» (31) ياران‏مخصوص، ممتاز و برگزيده‏اى را معرفى مى‏كند، كه امام صادق(ع) تعداد آنها رادوازده نفر شمرده است (32) .

بر اساس، روايتى هم كه از امام موسى بن جعفر(ع) وارد شده، پيامبر اكرم(ص)،امام على(ع) و ساير امامان(ع) هم داراى «حواريون‏» يعنى ياران پاك و برگزيده‏اى‏هستند، كه روز قيامت، آنان را براى دريافت پاداش فرا مى‏خوانند.

آن حضرت فرموده: چون روز قيامت فرا رسد، ندا مى‏شود: حواريون محمد بن‏عبدالله، رسول خدا(ص)، آنان كه پيمان خويش را نشكستند و به دنبال او قدم‏گذاشتند، كجا هستند؟

به دنبال اين صدا، سلمان و مقداد و ابوذر، از جاى خود حركت مى‏كنند.

بعد ندا مى‏رسد: حواريون على بن ابى‏طالب(ع)، جانشين محمد بن عبدالله،رسول خدا(ص) كجا هستند؟ آن وقت، عمروبن حمق خزاعى، محمد بن ابوبكر،ميثم تمار، و اويس قرنى، از جاى خود برمى‏خيزند (33) .

بارى، همانطور كه اشاره كرديم، حواريون، ياران پاك و ممتاز مى‏باشند، كه به بيان‏امام رضا(ع) وجود خويشتن را از هرگونه آلايشى پاك و خالص گردانيده، و در برابرديگران نيز، از هرگونه آلودگى و گناه و عصيان پرهيز خواهند نمود (34) .

و اين خصلتهاى اصيل و ارزشمند انسانى است، كه سلمان فارسى را در سطح‏بلندى از فضايل و مناقب درخشان قرار داده، و به چهره او رنگ جاويد و ماندگاربخشيده است.

آرى، سلمان كه عمرى را براى يافتن حقيقت‏به جستجو مى‏پردازد، در اين راه‏سختى‏ها و تلخى‏هاى هجرتها و آوارگى را بر جان خويش هموار مى‏سازد، و موانع ومشكلات طاقت فرسايى را از جلو راه خود برمى‏دارد، بايد به چنين فضايل و مناقب‏درخشانى دست‏يابد.

همچنين، سلمان پارسى كه با همه وجود، خويشتن را در اختيار خدا ورسول(ص) و اطاعت محض از امام على(ع) و خاندان پيامبر(ص) مى‏گذارد،مى‏بايست‏به چنين قله رفيعى از شرافت و انسانيت عروج كند، و چه مناسب است‏شرايط ايمانى و عقيدتى سلمان فارسى را، با غزل «سعدى شيرازى‏» زمزمه كنيم، كه‏سروده است:

به جهان، خرم از آنم، كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم، كه همه عالم از اوست

به غنيمت‏شمر اى دوست، دم عيسى صبح تا دل مرده مگر زنده كنى، كاين دم از اوست

نه فلك راست مسلم، نه ملك را حاصل آنچه در سر سويداى بنى آدم، از اوست

به حلاوت بخورم زهر، كه شاهد ساقى است به ارادت بكشم درد، كه درمان هم از اوست

زخم خونينم اگر به نشود، به باشد خنك آن زخم، كه هر لحظه مرا مرحم از اوست

غم و شادى، بر عارف، چه تفاوت دارد؟ ساقيا! باده شادى بدهم، كاين غم از اوست

پادشاهى و گدايى، بر ما يكسان است كه بدين در همه را، پشت عبادت خم از اوست

«سعديا» سيل فنا، گر بكند خانه دوست دل قوى دار، كه بنياد بقا، محكم از اوست (35)


پى‏نوشتها:

1. الاستيعاب، ج 2، ص 57; شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 34.

2. ديوان اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب(ع) ترجمه مرحوم مصطفى زمانى، ص 69.

3. ديوان اميرالمؤمنين(ع)، ص 68.

4. سوره حجرات، آيه 13.

5. روضه كافى، ص 182; بحارالانوار، ج 22، ص 382.

6. الدرجات الرفيعة، ص 206.

7. الاختصاص، ص 5.

8. سوره حجر، آيه 5.

9. تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 23.

10. بحارالانوار، ج 22، ص 349.

11. الغدير، ج 10، ص 19.

12. السيرة النبوية، ج 2، ص 152.

13. الاصابه، ج 2، ص 62; الاستيعاب، ج 2، ص 60; الغدير، ج 3، ص 112 و 174; الدرجات الرفيعة، ص 211.

14. نفس‏الرحمن، ص 353.

15. روضه كافى، ص 162; بحارالانوار، ج 22، ص 345.

16. سوره ضحى، آيه 11.

17. بحارالانوار، ج 22، ص 345 و 326; الدرجات الرفيعة، ص 209.

18. بحارالانوار، ج 22، ص 326; الخصال، ج 2، ص 12.

19. الاختصاص، ص 337; بحارالانوار، ج 22، ص 349.

20. سوره بقره، آيه 256.

21. نفس الرحمن، ص 181; مكاتيب الرسول، ص 376 - 378; بحارالانوار، ج 22، ص‏369; مناقب ابن‏شهرآشوب، ج 1، ص 97; تاريخ گزيده، ج 1، ص 230; مستدرك‏الوسائل، ج 2، ص 262.

22. السيرة النبويه، ج 3، ص 230; و رجوع كنيد، به فصل: در جبهه‏هاى جنگ، همين كتاب.

23. نفس‏الرحمن، ص 184 و 185.

24. الاختصاص، ص 216.

25. الاستيعاب، ج 2، ص 60; الدرجات الرفيعة، ص 209; بحارالانوار، ج 22، ص 391.

26. اسدالغابة، ج 2، ص 331; مشكوة المصابيح، ص 298.

27. الاختصاص، ص 9; بحارالانوار، ج 22، ص 332.

28. روضة الواعظين، ج 2، ص 280; بحارالانوار، ج 22، ص 325.

29. نفس الرحمن، ص 324، اختيار معرفة الرجال، ص 30.

30. الغدير، ج 10، ص 123.

31. سوره آل عمران، آيه 52.

32. التوحيد للصدوق، ص 421.

33. بحارالانوار، ج 22، ص 342; نفس الرحمن، ص 158.

34. نفس الرحمن، ص 159.

35. كليات سعدى، چاپ اسلاميه، ص 386.