سلمان فارسى استاندار مداين

احمد صادقى اردستانى

- ۳ -


فصل 2: شخصيت ماندگار

شخصيت ماندگار

تن آدمى شريف است، به جان آدميت نه همين‏لباس زيباست، نشان آدميت

اگرآدمى به چشم است و زبان و گوش و بينى چه ميان نقش ديوار و ميان آدميت

به حقيقت آدمى باش و گرنه مرغ باشد كه همان سخن بگويد، به زبان آدميت

طيران مرغ ديدى، تو زپايبند شهوت به درآى تا ببينى، طيران آدميت

اگر اين درنده خويى، ز طبيعتت‏بميرد همه عمر زنده باشى، به روان آدميت (1)

ابو عبدالله، سلمان خير، معروف به «سلمان فارسى‏» صحابى بزرگ و ممتازپيغمبر(ص) مسلمان وارسته و با عظمتى است، كه مقام والا و بلند او را همه مورخان‏مسلمان، اعم از شيعه و اهل سنت در كتابهاى خود، مورد تاييد و ستايش قرار داده‏اند.

در اين فصل، برخى از ويژگيهاى والاى او را، كه در عظمت و بلندى مقام وى نقش‏اساسى داشته، تحت عنوان «شخصيت ماندگار» مورد مطالعه قرار مى‏دهيم.

اما توجه به اين معنا هم لازم است كه، واژه «شخصيت‏» تا آن‏جا كه اطلاع داريم،عنوانى است، كه از حدود قرن نوزدهم ميلادى، آنگاه كه دانش روان‏شناسى و جامعه‏شناسى در قالب كلاسيك قرار گرفته، بيشتر براى خود «عنوان علمى‏» يافته، و عمومااز لحاظ روان‏شناسى و جامعه‏شناسى، مورد بحث و بررسى قرار گرفته است (2) .

در عين حال، چون براى نمودار ساختن استعدادهاى ذاتى و اكتسابى افراد، درقالب ارزشهاى متعالى انسانى و جنبه كاربردى درخشش و عظمت معنوى، عنوان‏شخصيت‏به كار مى‏رود، و نيز هر دانشمندى از نقطه نظر خويش مى‏تواند، از «واژه‏شخصيت‏» مفهوم و برداشت متفاوتى داشته باشد، ما به مناسبترين تعريفى كه در«روان شناسى‏» براى اين عنوان صورت گرفته و جنبه عمومى آن را مى‏تواند عهده‏دارباشد، بسنده مى‏كنيم.

بنابراين، مى‏توان گفت: «شخصيت هر فرد، كل خصايص بدنى و ذهنى و عاطفى واجتماعى و اخلاقى - اعم از موروثى و اكتسابى - هستند، كه او را به طور آشكار ازديگران مشخص مى‏كند» (3) .

به عبارت ديگر، مى‏توان گفت: شخصيت انسان، كه بر اساس استعدادهاى جسمى‏و روانى او استوار مى‏گردد، خصايصى را به وجود مى‏آورد، كه اين خصايص روابط‏انسان را با خويشتن، با خداى خويشتن و با ديگران، استحكام ممتاز و فوق‏العاده‏اى‏مى‏بخشد، كه با اين شرايط «سلمان فارسى‏» را بايد از شخصيتهاى ممتاز و ماندگارتاريخ درخشان اسلام دانست.

آرى، سلمان آن روزگار كه در ايران دوران نوجوانى خود را مى‏گذرانيد، به‏خويشتن‏يابى خود پرداخت، استعدادهاى ذاتى خود را مورد توجه قرار داد، خروش‏فطرى و درونى خود را به گوش جان شنيد، و براى پاسخ به اين خروش و دست‏يافتن‏به استعدادهاى ذاتى خود، كه تكامل انسانى را در پى مى‏داشت، سالهاى طولانى شهربه شهر و ديار به ديار، به حسب ظاهر از جامعه مجوسيت‏به عالم مسيحيت وسرانجام به آغوش جان نواز اسلام بار يافت.

ديدار يار غايب، دانى چه ذوق دارد؟ ابرى كه در بيابان، بر تشنه‏اى ببارد

اى بوى آشنايى؟ دانستم از كجايى پيغام وصل جانان، پيوند روح دارد

بى حاصل است‏يارا، اوقات زندگانى الا دمى كه يارى، با همدمى برآرد (4)

درباره ايمان به خداوند و اطاعت «سلمان‏» از پيامبر(ص) هم، مقام او به جايى‏رسيد كه آن حضرت فرموده است: ان الله تعالى امرنى بحب اربعة من اصحابى واخبرنى انه يحبهم، فقيل يا رسول‏الله من هم؟ قال: على و المقداد بن اسود الكندى‏و سلمان و ابوذر (5) .

خداوند متعال، به من دستور داده، چهار نفر را دوست‏بدارم و به من خبر داده،خود نيز آنان را دوست مى‏دارد، سؤال شد آنان چه كسانى هستند؟

رسول خدا(ص) فرمود: آنان على بن ابى‏طالب(ع)، مقداد بن اسود كندى، سلمان‏فارسى و ابوذر غفارى هستند.

همچنين از لحاظ ارتباط معنوى و آرمانى سلمان با رسول خدا(ص)، كار او به‏جايى رسيده بود، كه پيامبر(ص) و امام صادق(ع) درباره وى فرموده‏اند: سلمان منااهل البيت(ع) (6) و او را عضو و جزء خاندان خود شمرده‏اند.

در مورد جنبه سوم شخصيتى سلمان، كه بعد «ديگر خواهى‏» و به فكر ديگران‏بودن و براى رفع نيازمندى و گرفتارى آنان اقدام نمودن مى‏باشد، وقتى علت تعظيم وتجليل امام صادق(ع) را نسبت‏به سلمان مى‏شنوند، آن حضرت توضيح مى‏دهد:سلمان سه خصلت مهم داشت:

1- او خواسته‏ها و رضايت اميرالمؤمنين(ع) را بر هواى نفس و خواسته‏هاى خودمقدم مى‏داشت.

2- سلمان، تهيدستان و نيازمندان را دوستان مى‏داشت، و آنان را بر اهل ثروت وافراد نفوذدار و قبيله‏دار مقدم مى‏داشت.

3- سلمان، به علم و دانشمندان، محبت و عشق مى‏ورزيد (7) .

شخصيت، در روان‏شناسى

اكنون براى اينكه، مطالب سه‏گانه بالا توانسته باشد، ابعاد كلى شخصيتى «سلمان‏فارسى‏» را نمودار ساخته باشد، مناسب خواهد بود، مهم‏ترين و عمده‏ترين‏خصلتهايى را كه در «روان‏شناسى‏» براى تشخيص يك شخصيت كامل معرفى شده،مورد مطالعه قرار دهيم:

1- آگاهى به هويت‏شخصى، يا شناسايى خود.

2- كوشش و فعاليت مؤثر، در راه تكامل.

3- خويشتن‏دارى، در برابر سختى‏ها و ناملايمات لغزنده.

4- برش در كار و نيرومندى براى پيشبرد كار.

5- علاقه به آميزش و ارتباط سالم با ديگران.

6- ثبات و تعادل عاطفى و منطقى.

7- واقع‏بينى و پرهيز از مظاهر اغفال كننده.

8- گشاده‏رويى و مهربانى با ديگران.

9- رعايت نظافت و بهداشت‏خود و محيط زيست.

10- داشتن نظم منطقى در فكر و عمل.

11- آمادگى براى تعاون و روح تشويق و همكارى.

12- آمادگى براى قبول نصيحت و تذكرهاى اصلاحى از ديگران.

13- روحيه سالم و تقاضاى پوزش از اشتباه و جبران آن.

14- خودپذيرى و كمال جنسى مردها، در قالب مردانگى.

15- خودپذيرى و كمال جنسى‏زنها، در قالب هويت زن بودن (8) .

بارى، مجموعه خصلتهايى را، كه گاهى عمده و گاهى مجموعه آن مى‏تواند يك‏شخصيت‏بارز را به وجود آورد و در سطح عام شكل ببخشد، در مراحل سه گانه‏اى كه‏در بالا براى «سلمان‏» بيان كرديم، اصول ويژگى‏هايى را كه از نظر روان‏شناسى بيان‏گرديد، در بر داشته، و اكنون براى اينكه آن مراحل تبيين و تكميل گردد، در اين فصل، جهات شخصيتى پايدار زير را نيز مورد مطالعه قرار مى‏دهيم:

1- ايمان استوار و بلند

داستان ايمان آوردن اين ايرانى پارسا و عمر طولانى را، در فصل اول اين كتاب‏بيان كرديم و اضافه نموديم، اين مرد بزرگ، در طول حدود دويست‏سالى كه درجست‏وجوى آيين حق بود، اگر چه در روزگار «مجوسيت‏» و «مسيحيت‏» مى‏زيست‏و به معبد و كليسا هم مى‏رفت، اما در باطن مؤمن و موحد بود و طبق بيان امام‏صادق(ع): هرگز وجود خويشتن را به شرك و غير خداپرستى نيالود، بلكه آيين‏توحيدى ابراهيم خليل(ع) را داشت (9) و چون بسيارى از مؤمنان و موحدان عالم، درباطن مؤمن و خداپرست‏بود، و بعد هم به مقام بلندى از ايمان ست‏يافت.

«عبدالعزيز قراطيسى‏» مى‏گويد: امام صادق(ع) به من فرمود: ايمان همچون‏نردبانى داراى ده پله و مرحله است، كه مى‏بايست مرحله به مرحله از آن بالا رفت.بنابراين، كسى كه در مرحله دوم قرار گرفته، نسبت‏به كسى كه در مرحله اول است‏نبايد بگويد: تو هيچ ايمان ندارى، همين‏طور كسى كه در پله بالاتر تا دهم قرار دارد،نبايد پايين‏تر از خود را بى‏ايمان شمارد، تا اينكه به پله دهم برسد.

بنابراين، كسى را كه در مرحله پايين‏تر از ايمان نسبت‏به تو مى‏باشد، ساقط وخورد مكن، زيرا كسى هم كه در مرحله بالاترى از ايمان نسبت‏به تو قراردارد، تو راخورد و ساقط مى‏كند. پس اگر كسى در مرحله پايين‏ترى از ايمان قرار دارد، باملايمت‏به بالا و مرحله خود بكشانيد، و چيزى را كه توانايى آن را ندارد، به اوتحميل نگردانيد، كه موجب شكست و ناتوايى او را فراهم آوريد، زيرا هر كسى‏مؤمنى را خورد و شكسته گرداند، لازم خواهد بود براى اصلاح و جبران شكست اواقدام نمايد (10) .

آرى، مقداد، در پله هشتم، «ابوذر» در پله نهم و «سلمان فارسى‏» در پله دهم ايمان‏قرار دارند (11) .

اما بايد توجه داشته باشيم، دست‏يافتن به چنين قله بلندى از ايمان، براى سلمان‏ارزان تمام نشده، براى آن رنجها كشيده، تلخى‏ها ديده، و شايد با توجه به اينگونه‏رنجها و تلاشها و نيز اينگونه بلندى‏ها و عظمت‏ها باشد، كه رسول گرامى اسلام بااشاره به سلمان فرموده است: لو كان الايمان (دين) عند الثريا، لتناوله رجال من‏فارس (12) .

اگر ايمان يا دين در «پروين‏» يعنى مجموعه ستارگان كوچكى كه در آسمان ديده‏مى‏شود، قرار داشته باشد، مردانى از فارس بدان دست‏خواهند يافت.

بارى، نتيجه كارسازى و كاربردى چنين ايمانى، غير از اينكه در دنيا صدها اثرمثبت مادى و معنوى مى‏باشد، در آخرت نيز چنين ايمانى براى شخص مؤمن، مقام ومنزلت‏بس رفيعى در پى خواهد داشت.

«ابن عباس‏» مى‏گويد: سلمان فارسى را كه رحمت‏خداوند بر او باد، در عالم‏خواب ديدم، گفتم: تو سلمان هستى؟ گفت: بلى من سلمان هستم.

گفتم: مگر تو خدمتگزار پيامبر(ص) نبودى؟

گفت: آرى، من خدمتگزار آن حضرت بودم. البته من سلمان را در حالى در عالم‏خواب ديدم كه، تاجى از ياقوت به سر و لباسهاى زيبا و پر قيمتى به تن داشت، وسؤالهاى من براى اين بود، كه خدمتگزارى را با چنان مقام و منزلتى مشاهده مى‏كردم.

سپس گفتم: سلمان! اين مقام و منزلت را خداوند متعال به تو عطا فرموده است،اينطور نيست؟ سلمان جواب مثبت داد.

بعد پرسيدم: در بهشت پس از ايمان به خدا و رسول(ص) چه چيزى را بالاتريافتى؟

سلمان پاسخ داد: ليس فى الجنة بعد الايمان بالله و رسوله شى‏ء هو افضل من‏حب على بن ابى طالب(ع) و الاقتداء به.. (13) .

در بهشت، پس از ايمان به خدا و رسول(ص) چيزى برتر از حب على بن ابى‏طالب(ع) و پيروى از او وجود ندارد.

2- سلمان «منا»

عنوان مهم ديگرى كه، مى‏تواند عظمت معنوى و كيان شخصيتى سلمان را بيان‏دارد، اعتراف بسيار عميق و پرمعنايى است، كه پيامبر اسلام و امامان معصوم(ع) بارهاآن را درباره اين پارسى ممتاز و برگزيده، اعلام داشته‏اند.

رسول خدا(ص) در موارد فراوان و به مناسبتهاى مختلف فرموده است: سلمان‏منا اهل البيت (14) و سلمان منى (15) .

سلمان از خاندان ما اهل بيت(ع) است، سلمان از من است.

براى اين‏كه عظمت و مفهوم بلند اين بيان پيامبر(ص) نسبت‏به سلمان بيشترروشن شود، دو توضيح زير را مورد توجه قرار مى‏دهيم:

الف: على(ع) و...

رسول گرامى اسلام(ص) فقط عنوان «از من است‏» را، به چند نفر از عزيزان‏معصوم و محبوب و نزديكان خاص خويش داده است:

1- درباره امام على(ع) فرموده: على منى و انا من على.. (16) .

على(ع) از من است، و من هم از على(ع) مى‏باشم.

2- درباره حضرت فاطمه(س) فرموده: ان فاطمة منى، يا، فاطمة بضعة منى (17) .

فاطمه(س) از من است، يا، فاطمه(س) پاره تن من است.

3- درمورد حضرت امام حسين، سيد الشهدا(ع) نيز رسول خدا(ص) فرموده:حسين منى و انا من حسين.. (18) .

4- درباره سلمان هم، بيشتر با تعبير «منا» و گاهى هم با تعبير «منى‏» او را از خاندان‏خويش، يا عضوى از اعضاى خود معرفى كرده و بدينگونه او را ستوده است.

اكنون ملاحظه كنيد، سلمان فارسى ايرانى، در سايه ايمان و تقوى و فضايل‏اخلاقى، به عنوان صحابى ممتاز پيغمبر(ص) داراى چه مقام بلندى گرديده، كه‏تعبيرى را كه رسول خدا(ص) درباره امام على(ع)، حضرت فاطمه(س) و حضرت‏سيد الشهدا(ع) به كاربرده، همان تعبير را درباره سلمان هم به كار برده و مقام بلند او رامورد تمجيد و ستايش قرار داده است.

ب: چگونگى از اهل بيت(ع)

اما سلمان، چگونه از اهل بيت(ع) شمرده شده است؟ اين موضوع تا حدى تعجب‏آميز است، كه يك ايرانى در جامعه آن روز و در ميان آن همه ياران پيامبر(ص) به اين‏رتبه بلند دست‏يابد، و اتفاقا در همان صدر اسلام هم كه امامان معصوم(ع) با ياد خيراز سلمان، اين بيان رسول خدا(ص) را درباره او تكرار مى‏كردند، مورد سؤال وپرس‏وجو قرار مى‏گرفتند.

«فضل بن عيسى هاشمى‏» مى‏گويد: با پدرم به حضور امام جعفر صادق(ع) واردشديم، پدرم خطاب به امام گفت: آيا سلمان منا اهل‏البيت(ع) سخن رسول خداست؟

امام صادق(ع) پاسخ داد: آرى.

پدرم گفت: منظور اين است، كه سلمان از فرزندان «عبدالمطلب‏» است؟!

امام صادق(ع) فرمود: سلمان منا اهل البيت(ع).

پدرم گفت: يعنى، سلمان از فرزندان‏«ابوطالب‏» است؟!

امام صادق(ع) باز فرمود: منا اهل البيت(ع).

پدرم ادامه داد: من معناى اين سخن را نمى‏فهمم!

آنگاه امام صادق(ع) فرمود: اى عيسى! اين را بدان، كه سلمان از اهل بيت ماست،بعد با دست‏به سينه خود اشاره كرد (و در حالى كه مى‏خواست‏بفهماند، ايمان وارزشهاى انسانى و نيز تفكر و تعقل در سينه قرار دارد) ادامه داد: اينطور كه تو فكرمى‏كنى نيست، بلكه توجه داشته باش، كه خداوند طينت و سرشت ما را از «عليين‏» وعناصر برتر بهشتى آفريده، و خلقت‏شيعيان ما را از عناصر مرحله بعد از آن قرار داده‏است. بنابراين، شيعيان هم از ما هستند، و بالاخره اين را بدان، كه سلمان از «لقمان‏حكيم‏» مقام بلندترى را دارد (19) .

توضيح «ابن عربى‏»

براى تبيين بيشتر سخن رسول خدا(ص) كه «سلمان از خاندان ماست‏» توضيح‏عارف و فيلسوف بزرگ اسلامى، ابوعبدالله، محمد بن على بن محمد حاتمى مكى،مشهور به «محيى‏الدين‏بن عربى‏» متوفاى 638 هجرى و مدفون در «شام‏» از لحاظمنطقى و استدلالى، توضيح مناسب و دلپذيرى مى‏باشد.

وى مى‏نويسد: «چون محمد(ص) بنده مخلص و خالص خداوند بود، خداوندمتعال آن حضرت و اهل بيت(ع) او را از هرگونه پليدى و آلودگى مصون داشت، وفرمود: فقط خداوند اراده كرده است، هرگونه پليدى و آلايشى را از شما اهل بيت‏برطرف گرداند و شما را پاك و پاكيزه نمايد (20) .

بنابراين، از نظر قرآن كريم، اهل بيت پيغمبر(ص) پاك و پاكيزه مى‏باشند، و كسى‏نمى‏تواند به آنان اضافه و همراه گردد، مگر اين‏كه پاك و وارسته باشد، زيرا كسى كه به‏آنان اضافه مى‏شود، با «مضاف‏اليه‏» بايد شباهت و سنخيت داشته باشد، و آنان هم‏كسى را به خود اضافه نمى‏كنند، جز اينكه به طهارت و قداست او اذعان داشته باشند.

بنابراين، بيان «سلمان منا اهل البيت‏» از سوى پيغمبر(ص)، گواهى و شهادت آن‏حضرت، بر پاكى و طهارت سلمان خواهد بود، چنانكه خداوند هم بر پاكى و طهارت‏خود اهل بيت(ع) شهادت داده است، و چون جز عنصر پاكى به آن پاكان اضافه‏نمى‏گردد و اهل بيت(ع) در مورد قداست و طهارت، مشمول عنايت‏خداوند هستند، كسى هم كه به آنان اضافه شده، قهرا به مجرد اضافه شدن مشمول عنايت‏خداوندواقع مى‏شود.

اكنون نظر شما درباره اهل بيت(ع) چيست؟ آنان پاكيزه شدگان هستند، بلكه آنان‏عين طهارت و پاكى مى‏باشند.

بنابراين، اهل بيت(ع) به اعتراف صريح قرآن «پاكيزگان‏» هستند، و سلمان هم‏بدون شك به آنان ملحق شده است. و ما اميدواريم چنين موهبت‏خداوندى، كه‏نصيب على(ع) و سلمان شده، نصيب فرزندان و پيروان آنان نيز بگردد، چنانكه‏نصيب حسن(ع) و حسين(ع) و دوستداران و پيروان اهل بيت((ع) نيز گرديده است،زيرا رحمت الهى وسيع و گسترده مى‏باشد...

به هر حال، سلمان در ميان اهل ايمان، داناترين افراد به احكام الهى بوده، وظايف وحقوق بندگان خداوند را خوب مى‏شناخته، و رسول خدا(ص) هم با اشاره به سلمان‏فرموده است: اگر ايمان در «ثريا» قرار داشته باشد، مردانى از فارس، بدان دست‏خواهند يافت. (21) و سلمان را تا سرحد عصمت معرفى كرده است.

شان بيان

همانطور كه در بالا اشاره كرديم، سخن بسيار ارزشمند: سلمان منا اهل البيت(ع).بارها از زبان رسول خدا(ص) و ساير معصومين(ع) بيان شده است، اما شان بيان ومناسبت اين سخن عميق و جاودانه چيست؟

بايد گفت: براى اين سخن مناسبتهاى مختلفى روايت‏شده، كه در جاهاى مختلف‏آن را بررسى خواهيم كرد، كه يك مورد آن با توجه به مبارزه رسول خدا(ص) با روح‏نژادپرستانه برخى از افراد و در نتيجه پرورش روح اسلامى، بدين قرار است:

در تاريخ و حديث مى‏خوانيم: يك روز «سلمان‏» به مجلسى وارد شد، كه رسول‏خدا(ص) در آن حضور داشت، افراد حاضر در آنجا، سلمان را به خاطر كهنسالى وپيوند او با رسول خدا(ص) و اهل بيت(ع)، احترام كردند، او را جلو انداختند و درصدر مجلس نشاندند.

در آن حال «عمر» وارد مجلس گرديد و با مشاهده سلمان در صدر مجلس،ناراحت‏شد و گفت: اين مرد غير عرب كيست، كه در ميان ما اعراب، در بالاى مجلس‏نشسته است؟!

رسول خدا(ص) با شنيدن اين ادعاى مغرورانه و قوميت‏گرايانه نگران شد و بالاى‏منبر قرار گرفت و اين‏گونه به ايراد خطابه كوتاهى پرداخت: اين را بدانيد كه مردم اززمان حضرت آدم(ع) تاكنون، مانند دندانه‏هاى شانه برابر و مساوى هستند، هيچ عربى بر غير عربى و هيچ سرخ پوستى بر سياه‏پوستى، برترى و فضيلتى نخواهدداشت، مگر اين‏كه كسى داراى تقوى و پرهيزگارى و روح خدابينى بيشتر باشد.سلمان هم (در مورد فضايل انسانى) دريايى است كه پايان ندارد و گنج وسيعى است‏كه تمام نمى‏شود.

سلمان، از خاندان اهل بيت(ع) من است، از جويبار حكمت‏سيراب گشته و به اوبرهان و معارف عقلى عطا شده است (22) .

خلاصه، سلمان فارسى داراى ابعاد مختلف شخصيتى مى‏باشد، كه در اين فصل‏دوپايه اساسى آن را، كه ايمان استوار به خدا و رسول(ص) و نيز پيوند محكم وعضويت‏با اهل بيت پيامبر(ص) بود، تا حدى مورد بررسى قرار داديم و ابعاد ديگرعظمت و شخصيت او را، در ساير مراحل اين كتاب، به خصوص «روح ديگر دوستى‏او را» در فصل «استاندار مداين‏» مورد مطالعه قرار خواهيم داد.

ايمان و تقوى

شيخ صدوق هم، وقتى از ايمان و پاكى و عظمت‏سلمان ياد مى‏كند، مى‏گويد:سلمان هيچگاه دربرابر آتش كرنش نكرد، او از اول دربرابر خداوند متعال سجده‏مى‏كرد و نماز او به سوى قبله شرقى صورت مى‏گرفت، زيرا سلمان وصى عيسى بن‏مريم(ع) بود تا احكام الهى را به نسلهاى بعدى منتقل كند... (23) و چنين كسى، بايد داراى‏چنين شخصيت و مقام بلند و ماندگارى باشد.

اكنون در اواخر اين فصل، مناسب خواهد بود، درباره شرط لازم يك «شخصيت‏اصيل‏» با شاعر پارسى سرا، همنوا شويم، كه سروده است:

اى كه مغرورى به دانش، دانشت را بيشتر كن تا بدانى هيچ ارزش، علم بى ايمان ندارد

كاخ دانش، گر همه از سنگ و از فولاد سازى‏لرزد و ريزد، گر از ايمان پى و بنيان ندارد

گرچه درعلم است دريا، مردبى دين روز بحران كشتى نوح است، ليكن طاقت طوفان ندارد

بشكند بازوى تقوى، مشت پولادين بى دين گرچه مرد متقى، سر پنجه طغيان ندارد (24)

ابو فراس، حارث بن سعيد همدانى، دانشمند بزرگ و شاعر اديب و توانا و شجاع‏اهل بيت و مقتول به سال 357 هجرى (25) در عظمت پيوند «سلمان‏» با خاندان‏پيامبر(ص) سروده است:

هيهات لا قربت قربى و لا رحم يوما اذا افضت الاخلاق و الشيم

كانت مودة سلمان، له نسبا و لم يكن بين نوح و ابنه نسبا (26)

افسوس، كه نزديكى و قوم و خويشى سودى نخواهد داشت، آن روزى كه‏وضعيت اخلاق و خصلتهاى درونى افراد آشكار گردد.

مودت «سلمان‏» نسبت‏به خاندان پيامبر(ص) براى او نسبت و قوم و خويشى‏محسوب مى‏شود، اما پيوند قوم و خويشى «نوح‏» با فرزند او، قطع مى‏گردد و سودى‏نمى‏بخشد!

شاعر ديگرى با عنوان «صاحب‏» و شايد هم على(ع) مى‏سرايد:

لعمرك ما الانسان، الا بدينه فلا تترك التقوى اتكا لا على النسب

لقد رفع الاسلام، سلمان فارسى و قد وضع الشرك، الشريف، ابا لهب (27)

سوگند به جان تو، انسان جز بر اساس ديندارى ارزيابى نمى‏شود. بنابراين، بااعتماد به حسب و نسب، تقوى پيشگى را، رها مكن.

به راستى، اسلام سلمان فارسى را، عزت و عظمت‏بخشيد، اما شرك و الحاد،ابولهب (عموى پيامبر - ص) را كه عزت و شخصيت ظاهرى داشت، به نكبت وخوارى كشانيد.

شاعر پارسى زبان ديگرى، مقام علمى و ارتباط عظمت آفرين سلمان را با خاندان‏پيغمبر(ص) اينطور به شعر آورده است:

ز سلمان كه بودى سرراستان كه دانش به او بود، همداستان

نه بنشست‏بر تخت دانشورى نه دانشورى، همچو او سرورى

نديده دو بيننده روزگار چو او دانش‏آموز، آن روزگار

به گنج نهانى، زبانش كليد ز سيماش، راز نهانى پديد

به دانشورى، همچو او كس نبود پيمبر، مر او را به دانش ستود

چنين گفت: كز اهل بيت من است چه‏ايشان،به‏من يكدل ويك‏تن‏است (28)


پى‏نوشتها:

1. سعدى، كليات، طيبات، ص 388.

2. رجوع شود به كتابهاى: اخلاق و شخصيت، جان ديوئى، ترجمه مشفق همدانى، رشد شخصيت، هلن‏شاختر، ترجمه محمد حجازى.

3. روان‏شناسى رشد، على اكبر شعارى نژاد، چاپ دهم، ص 600.

4. سعدى، كليات، ص 425.

5. نفس الرحمن...، ص 173; بحارالانوار، ج 22، ص 324; الاستيعاب، ج 2، ص 56.

6. كنزالعمال، ج 11، ص‏690; السيرة النبوية، ج 1، ص 72; نفس الرحمن...، ص 124.

7. بحارالانوار، ج‏22، ص 327; نفس الرحمن...، ص 172.

8. آن سوى چهره‏ها، ص 20، با اندكى تغيير و توضيح.

9. بحارالانوار، ج 22، ص 327.

10. اصول كافى، ج 2، ص 45.

11. بحارالانوار، ج 22، ص 351; نفس الرحمن، ص 220.

12. كنزالعمال، ج 11، ص 690; بحارالانوار، ج 22، ص 391.

13. بحارالانوار، ج 22، ص 341.

14. بحارالانوار، ج 22، ص 326 و 330 و 331; اسدالغابه، ج 2، ص 331; كنزالعمال، ج 11، ص 690; شرح‏نهج‏البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 36.

15. الاختصاص، ص 216.

16. تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 17; فضائل الخمسه، ج 1، ص 342.

17. صحيح مسلم، ج 5; خصايص نسائى، ص 35; الغدير، ج 2، ص 21; فضائل الخمسة، ج‏3، ص 151.

18. اسدالغابة، ج 2، ص 19.

19. بحارالانوار، ج 22، ص 331; بصائر الدرجات، ص 6.

20. سوره احزاب، آيه 33.

21. نفس الرحمن، ص 138; سلمان الفارسى، ص 58; الدرجات الرفيعة، ص 208.

22. الاختصاص، ص 337; نفس الرحمن، ص 128; مستدرك‏الوسايل، ج 2، ص 340; كنزالعمال، ج 3، ص 699.

23. بحارالانوار، ج 22، ص 359; اكمال الدين، ج 1، ص 99.

24. گفتار فلسفى، جوان، ج 1، ص 359.

25. هدية الاحباب، ص 41.

26. الغدير، ج 10، ص 240; نفس الرحمن، ص 151.

27. سلمان فارسى، ص 89.

28. نفس الرحمن، ص 151.