قصه هاى قرآن
تاريخ انبياء از آدم تا خاتم

سيد جواد رضوى

- ۲۹ -


وفات حضرت داود (عليه السلام )

در تاريخ ابن اثير آمده است كه حضرت داود يكصد سال عمر كرد كه چهل سال آن را بر مردم حكومت و رهبرى نمود. او كنيزى داشت كه وقتى شب فرا مى رسيد همه درها را قفل مى كرد و كليدهاى آنان را نزد داود مى آورد. شبى داود، مردى را در خانه ديد، از او پرسيد: چه كسى تو را وارد خانه كرد؟

او گفت : من كسى هستم كه بدون اجازه پادشاهان بر آنان وارد مى شوم .

داود اين سخن را شنيد و گفت : آيا تو عزرائيل هستى ؟ چرا پيغام نفرستادى تا من براى مرگ آماده شوم ؟

عزرائيل گفت : من پيش از اين پيام هاى بسيارى براى تو فرستادم ، پدرت ، برادرت ، همسايه و ساير آشناهايت كجا رفتند؟

داود فرمود: همه مردند.

عزرائيل گفت : آنان پيام رسان هاى من به سوى تو بودند كه تو نيز مى ميرى ، همان گونه كه آنان مردند.

سپس عزرائيل جان داود را قبض كرد. او نوزده پسر داشت يكى از آنان ، حضرت سليمان بود كه حكومت و مقام علم و نبوت داود را به ارث برد. (848)

داستان اصحاب سبت

يكى از تعاليم حضرت موسى بن عمران (عليه السلام ) اين بود كه در هفته يك روز را براى بنى اسرائيل تعطيل عمومى اعلام كرد و كسى حق نداشت در آن روز به كار و كسب اشتغال ورزد و همه بايد در آن روز به عبادت خداى تعال مشغول مى شدند.

اصحاب سبت در قرآن كريم

قرآن كريم درباره داستان اصحاب سبت [ياران روز شنبه ] چنين مى فرمايد: ((از قوم يهود درباره سرگذشت شهرى كه در كنار دريا قرار داشت سؤ ال كن ، زمانى كه آنان در روزهاى شنبه از قانون پروردگار تجاوز مى كردند، آن هنگام كه ماهيان در روز شنبه در سطح آب آشكار مى شدند و در غير روز شنبه به سراغ آنان نمى آمدند.

ما اين چنين آنان را به چيزى كه در برابر آن مخالفت مى كردند آزمايش ‍ مى كرديم . به خاطر بياور هنگامى كه جمعى از آنان به جمع ديگرى گفتند:

چرا عده اى گنهكار را نصيحت مى كنيد كه خداوند سرانجام آنان را هلاك خواهد كرد و يا به عذابى دردناك كيفر خواهد داد. آنان در پاسخ گفتند: ما به خاطر اين نهى از منكر مى كنيم كه وظيفه خود را در پيشگاه پروردگارتان انجام داده و در برابر او مسئوليتى نداشته باشيم ، به علاوه شايد سخنان ما در دل آنان مؤ ثر افتد و دست از طغيان و سركشى بردارند. اما هنگامى كه فرمان خدا را به دست فراموشى سپردند، آنان را كه از گناه نهى مى كردند رهايى بخشيديم ، ولى ستمكاران را به كيفر سختى به خاطر فسق و گناهشان مبتلا ساختيم ، هنگامى كه در برابر آنچه از آن نهى شده بودند؛ سركشى كردند، به آنان گفتيم به شكل ميمون هاى طرد شده درآييد)). (849)

روز شنبه و نافرمانى بنى اسرائيل

در كتب تاريخى آمده است ، روزى را كه موسى جهت اين كار اختصاص ‍ داده بود، نخست روز جمعه بود وليكن بنى اسرائيل ، مايل بودند روز عبادتشان روزى باشد كه خداوند (به گمان آنان ) فراغتش بيشتر باشد و آن روز، روز شنبه است كه كسى جز ايشان عبادت ندارد، چون خودشان شنبه را براى اين كار اختيار كردند، خدا هم همان روز را اختيار كرد و موسى هر هفته در روز شنبه به پند و اندرز ايشان مى پرداخت .

سال ها گذشت و بنى اسرائيل بر حسب عادت روز شنبه را محترم مى شمردند و به عبادت مى پرداختند و يا اطاعتى مى كردند كه موجب تقرب به خدا باشد. اين سنت در نسل هاى بعدى هم جريان داشت . تا اينكه در زمان حضرت داود (عليه السلام ) در يكى از روستاهايى كه در كنار درياى احمر قرار داشت و آن را ((ايله )) مى گفتند، طايفه اى از بنى اسائيل در آنجا زندگى مى كردند و بر حسب سنت آبا و اجدادشان روزهاى شنبه را تعطيل كرده و به عبادت مى پرداختند و از همه كارهاى دنيا از شكار ماهى و يا تجارت و يا صنعت دست مى كشيدند.

در نزديكى اين روستا، كنار دريا دو سنگ سفيد قرار داشت كه بيشتر در شب و روز شنبه ماهيان بسيارى پيرامون آن دو سنگ جمع مى شدند، چون از شر صيادان ايمن بودند.

اما بنى اسرائيل جراءت اين كه براى صيد ماهى دست درازى كنند، نداشتند چون روز شنبه بود كه بايد عبادت مى كردند و صيد ماهى و هر كار ديگر دنيايى در آن روز حرام بود. هنگامى كه شب يكشنبه مى شد، ماهيان از آن گودال ها به دريا و در عمق هاى بيشتر مى رفتند و مردم نيز در روزهايى كه مجاز به صيد ماهى بودند دستشان به آنان نمى رسيد.

از اين رو بنى اسرائيل براى چاره جوى گرد هم جمع شدند و به مشورت پرداختند. يكى گفت كه آخر چه جهتى دارد ما اين همه ماهى را در روزى كه كنار دريا مى آيند ترك گفته و روزهاى بعد كه در عمق هاى بيشتر پنهان مى شوند سراغ آنان برويم و از صبح تا شب تلاش كنيم براى اين كه آيا يك ماهى صيد بكنيم يا نكنيم ؟ مگر عقلمان را از دست داده ايم ، آخر چه اشتباهى است كه ما مى كنيم ؟ پس روش عاقلانه اين است كه ما روز شنبه به صيد بپردازم و هر چه مى خواهيم ماهى صيد كنيم . در پى اين تصميم عده اى از دنياپرستان بنى اسرائيل نقشه اى كشيدند و نهرها و رودهايى از دريا به طرف روستا حفر كردند و در روز شنبه كه ماهى ها به آنجا مى آمدند وارد اين نهرها مى شدند سپس افراد سودجو و دنياپرستان معصيت كار به هنگام پايان روز، راه بازگشت ماهى ها را مسدود مى كردند و سپس روز بعد به صيد مى پرداختند. بدين ترتيب بدون تحمل رنج و سختى ، و با نافرمانى پروردگار، صيد فراوانى به دست مى آورند و به منافع دنيوى خود دست مى يافتند.

وقتى افراد متقى و پرهيزكار آن روستا، از اين عمل دنيا پرستان آگاه شدند، نزد آنان رفتند و به پند و نصيحت و اعلام خطر به آنان پرداختند، ولى گفتار پرهيزكاران در روح سركش آنان هيچ تاءثيرى نگذاشت .

سپس براى ترك اين رفتار ناپسند دست به اعتراض وسيع ترى زدند و هشدار دادند كه اگر دست از اين كارشان برندارند آنان را از روستا اخراج مى كنند.

دنياپرستان به پرهيزكاران گفتند: ما و شما در منافع و منابع اين روستا شريك هستيم ؛ شما نمى توانيد ما را از اين سرزمين بيرون كنيد و آن را به انحصار خود درآوريد زيرا اين سرزمين ، وطن و محل رزق و روزى ماست ما نمى توانيم اين روستا را ترك كنيم . اگر بر جدايى ما اصرار داريد پس بياييد اين روستا را به دو قسم تقسيم كنيم و ديوارى بين آن بنا كنيم تا هر گروه بنا بر ميل خويش عمل و زندگى كند.

پرهيزكاران پذيرفتند كه روستا را تقسيم كنند و متمردين را از خود جدا سازند؛ با تفكيك دهكده ، هرگروه به كار خود مشغول شدند.

گنهكاران به لهب و لعب و صيد بى رويه پرداختند و گروه پرهيزكاران همچنان به منع گنهكاران و بيم آنان از عذاب ادامه دادند، ولى چون پند ناصحان در آنان اثرى نكرد، دست از نصيحت برداشتند. معصيت كاران به خوش گذرانى و فساد ادامه دادند و مال و اموالشان فزونى يافت و در سركشى و تمرد افراط كردند، تا اين كه داود پيغمبر از اعمال آنان به تنگ آمد و از خداوند براى آنان در خواست عذاب كرد. خداوند قهار دعاى او را اجابت كرد و روستاى آنان را به زلزله شديدى گرفتار كرد. پرهيزكاران از وحشت از خانه هاى خود خارج و گنهكاران گرفتار عذاب شدند و وعده خداوند عملى شد و آنان را به كيفر اعمالشان گرفتار ساخت .

اصحاب سبت در روايات

على بن طاووس مى گويد: در روايتى خواندم كه اهالى ((ايله )) سه گروه بودند: يك گروهى كسانى كه نافرمانى كردند، گروه ديگر كسانى كه خداوند را اطاعت كردند سومين گروهى كسانى بودند كه باگنه كاران ممشاات به خرج مى دادند و نسبت به آنان به نرمى برخورد مى كردند. خداوند گروه مؤ منان را نجات بخشيد و كسانى را كه در برابر گناه نرمش ‍ نشان دادند تبديل به مورچگان نمود و گروه سوم را مسخ نمود و به صورت ميمون در آورد، شايد دليل مورچه شدن آنان اين باشد كه ايشان عظمت و قدرت خداوند را حقير و كوچك شمردند. (850)

درروايتى از امام سجاد (عليه السلام ) در توضيح آيه شريفه اى كه مربوط به اصحاب سبت بود [بقره / 65] آمده كه حضرت فرمودند: ((قوم ايله كه در كنار دريا زندگى مى كردند بعد از آن كه از صيد در روز شنبه منع گشتند، دست به حيله اى زدند و آبراه هايى متعدد از كنار دريا تا ميان استخرهاى خانه خويش حفر كردند، ماهيانى كه مطمئن بودند روز شنبه در دام صيادان گرفتار نمى شوند، داخل آن آبراه ها مى شدند ولى بعد از مدتى خود را در ميان آب گيرها و استخرها اسير مى يافتند، سپس در روز يكشنبه ماهيان را از آن جمع مى كردند و از هشتاد و چندين هزار جمعيت ايله حدود هفتاد هزار نفر حيله هايى از اين قبيل را به كار مى بستند تا آن كه تبديل به ميمون شدند؛ آنان سه روز به همين صورت به سر بردند. گفته مى شود از بعضى كه سؤ ال مى شد آيا تو فلان كس هستى ؟ در حالى كه اشك در چشمانش حلقه زده بود با سر اشاره مى كرد كه آرى ، من خودم هستم . بعد از سه روز باد و بارانى سخت همه آنان را به درون دريا ريخت و كسى از آن گروه بر روى خشكى باقى نماند و اگر هم تعدادى مشابه آنان در روى زمين پيدا شود، مسلما از نسل آنان نخواهد بود.

سپس امام سجاد (عليه السلام ) در ادامه فرمودند: اگر حال كسانى كه تنها به خاطر صيد در روز شنبه دچار مسخ و تغيير شكل شدند اين گونه باشد، پس ‍ چه بگويم درباره كسانى كه فرزندان رسول خدا را به شهادت رساندند و حريمشان را مورد تجاوز قرار دادند. درست است كه خداوند اين گروه را در دنيا مسخ نفرمود ولى عذاب آخرت برايشان به مراتب سخت تر از دگرگونى شكل است . اگر حرمت شكنان روز شنبه ، خدا را به مقام محمد و آل محمد (عليهم السلام ) قسم مى دادند، البته پروردگار، آنان را در پناه خويش ‍ مى گرفت ولى بارى تعالى نخواست كه اين گروه از يهوديان به چنين توفيقى دست پيدا كنند؛ چرا كه در لوح محفوظ الهى سرنوشتى ديگر براى آنان رقم زده شده بود. (851)

داستان حضرت سليمان (عليه السلام )

يكى از پيامبران الهى كه هم داراى مقام نبوت است و هم داراى حكومت بى نظير و بسيار وسيع ، حضرت سليمان بن داود (عليه السلام ) است كه نام مباركش هفده مرتبه در قرآن كريم آمده است . او با يازده واسطه به حضرت يعقوب (عليه السلام ) مى رسد و از پيامبران بزرگ بنى اسرائيل مى باشد.

قرآن كريم خبر از بخشيدن فرزند برومندى چون سليمان به داود مى دهد كه ادامه دهنده حكومت و رسالت او بود، مى فرمايد: ((ما سليمان را به داود بخشيديم ، چه بنده خوبى ؟ چرا كه همواره به سوى خداوند و آغوش حق باز مى گشت )). (852)

قضاوت سليمان

قرآن كريم در فراز ديگرى از زندگى داود و سليمان به ماجراى يك قضاوت و داورى كه از ناحيه داود و سليمان انجام گرفت ، اشاره مى كند و مى فرمايد: ((و داود و سليمان را به يادآور، هنگامى كه درباره كشتزارى قضاوت مى كردند كه گوسفندان بى شبان قوم ، شبانگاه در آن چريده و آن را تباه كرده بودند)).

جمعى گفته اند، داستان از اين قرار بوده كه گله گوسفندانى شبانه به تاكستانى وارد مى شوند و برگ ها و خوشه هاى انگور را خورده و ضايع مى كنند صاحب باغ شكايت نزد داود مى برد، داود حكم مى دهد كه در برابر اين خسارت بزرگ بايد تمام گوسفندان به صاحب باغ داده شود.

سليمان كه در آن زمان كودكى بيش نبود به پدر عرض كرد: اى پيامبر بزرگ خدا! اين حكم را تغيير ده و تعديل كن ! حضرت داود مى گويد: چگونه ؟

در پاسخ مى گويد: گوسفندان بايد به صاحب باغ سپرده تا از منافع آنان و شير و پشمشان استفاده كند و باغ به دست صاحب گوسفندان داده شود تا در اصلاح آن بكوشد؛ هنگامى كه باغ به حال اول بازگشت به صاحبش ‍ تحويل داده مى شود و گوسفندان نيز به صاحبش برمى گردد (و خداوند نيز حكم سليمان را تاءييد كرد). البته هر دو (داود و سليمان ) قضاوت به حق و عدل كرده اند با اين تفاوت كه قضاوت سليمان به طور دقيق تر اجرا مى گرديد زيرا خسارت يكجا پرداخته نمى شد بلكه به طور تدريج ادا مى گشت ، به گونه اى كه بر صاحب گوسفندان سنگين نبود، از اين گذشته تناسبى ميان خسارت و جبران بود، چرا كه ريشه هاى درخت انگور از بين نرفته بود و تنها منافع موقت آنان از ميان رفته بود، از اين رو عادلانه تر اين بود كه اصل گوسفندان به ملك صاحب باغ درنيايد بلكه منافع آن درآيد.

به هر حال خداوند حكم سليمان را در اين داستان اين گونه تاءييد مى كند: ((ما اين داورى و حكومت را به سليمان تفهيم كرديم )) (853) و با تاءييد ما، او بهترين راه حل اين مخاصمه را دريافت ، اما مفهوم اين سخن آن نيست كه حكم داود اشتباه و نادرست بوده ، چرا كه بلافاصله اضافه مى كند: ((ما به هر يك از اين دو شايستگى داورى و علم فراوانى بخشيديم )). (854)

در احاديث آمده كه علت اين كه حضرت داود (عليه السلام )، سليمان را به جانشينى خود منصوب كرد همين قضاوتى بود كه سليمان - در همان سن كم و كودكى - درباره صاحب زمين و گوسفندان كرد. در پاره اى از روايات نيز نقل شده كه چون داود خواست سليمان را - كه كودك بود - وصى خويش گرداند علما و عباد بنى اسرائيل به مخالفت برخاستند و گفتند كه داود مى خواهد جوان نورسى را بر ما خليفه گرداند، با اين كه ميان ما بزرگتر از او نيز وجود دارد. خداى تعالى به او وحى كرد كه مجلسى ترتيب دهد و عصاهاى آنان كه مدعى جانشينى داود هستند و نيز چوب دستى سليمان را بگيرد و در اتاقى بگذرد و روز ديگر آن عصاها را بيرون آورد؛ هر كدام از آنان كه سبز شده بود، صاحب آن عصا، خليفه داود است . چون اين كار را كردند و فرداى آن روز به آن اتاق رفتند، ديدند كه چوب دستى سليمان سبز شده بود.

آزمايش الهى

قرآن كريم در فرازى ديگر از داستان اين پيامبر خدا به يكى از آمايش هايى كه خدا درباره او كرد اشاره مى كند و مى فرمايد: ((ما سليمان را آزموديم و بر تخت او جسدى افكنديم ، سپس به درگاه خداوند توبه كرد و به سوى او بازگشت )). (855)

از اين كلام الهى استفاده مى شود كه موضوع آزمايش سليمان ، به وسيله جسد بى روحى بوده است كه بر تخت او در برابر چشمانش قرار گرفت . مفسران و محدثان در اين زمينه اخبار و تفسيرهايى نقل كرده اند كه از همه موجه تر و روشن تر اين است كه ((سليمان )) آرزو داشت فرزندان برومند و شجاعى نصيبش شود كه در اداره كشور و بويژه جهاد با دشمن به او كمك كنند. او كه داراى همسران متعدد بود با خود گفت من با آنان همبستر مى شوم تا فرزندان متعددى نصيبم گردد و به هدف هاى من كمك كنند، ولى چون در اينجا غفلت كرد و ((ان شاء الله )) يعنى همان جمله اى كه بيانگر اتكاى انسانى به خدا در همه حال است ، نگفت هيچ فرزندى از همسرانش متولد نشد، جز فرزندى ناقص الخلقه ، همچون جسدى بى روح كه آن را آوردند و بر كرسى او افكندند.

سليمان سخت درفكر فرو رفت و ناراحت شد كه چرا يك لحظه از خدا عفلت كرده و بر نيروى خود تكيه كرده است ، از اين رو توبه كرد وبه درگاه خدا بازگشت .

سپس قرآن مساءله توبه سليمان همراه با درخواست ملك و سلطنت را بازگو كرده و مى فرمايد: ((گفت : پروردگارا! مرا ببخش و ملك و حكومتى به من عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچ كس نباشد)). (856) خداوند متعال نيز تقاضاى سليمان را پذيرفت و حكومتى با امتيازات ويژه و مواهبى بزرگ در اختيار او گذارد.

نعمت هاى خداوند به سليمان

اولين نعمتى كه خداوند به سليمان داد، تسخير بادها به عنوان يك مركب راهوار بود. چنان كه مى فرمايد: ((ماباد را مسخر او ساختيم تا بنابر فرمانش به نرمى حركت كنند و به هر جا او اراده نمايد برود)) (857).

موهبت و نعمت ديگر خداوند به سليمان تسخير موجودات سركش و قرار دادن آن در اختيار او براى انجام كارهاى مثبت بود. چنانكه قرآن مى فرمايد: ((و شياطين را مسخر او ساختيم و هر بنا و غواصى از آنان را سر بر فرمان او نهاديم )) (858) تا گروهى در خشكى هر بنايى كه مى خواهد براى او بسازند و گروهى در دريا به غواصى مشغول باشند و به اين ترتيب خداوند نيروى آماده اى را براى كارهاى مثبت و انجام فرامين الهى در اختيار او گذاشت و شياطين كه طبيعتشان تمرد و سركشى است ، چنان مسخر او شدند كه در مسير سازندگى و استخراج منابع گران بها قرار گرفتند. قرآن كريم در موارد متعددى اشاره كرده است كه شياطين مسخر سليمان بودند و براى او فعاليت هاى مثبتى داشتند ولى از اين نيروها گاهى مانند آيه شريفه فوق تعبير به ((شياطين )) شده و گاهى تعبير به ((جن )) شده است .

از قرآن كريم آنجا كه مى فرمايد: ((و گروهى از جن پيش روى او به اذن پروردگار برايش كار مى كردند و هرگاه كسى از آنها از فرمان ما سرپيچى مى كرد او را با آتش سوزان مجازات مى كرديم )) (859) استفاده مى شود كه تسخير اين نيروى عظيم نيز به فرمان پروردگار بوده و هرگاه از انجام وظايفشان سرپيچى مى كردند، مجازات مى شدند.

موهبت و نعمت ديگرى كه خداوند به سليمان داده بود، مهار كردن گروهى از نيروهاى مخرب بود، زيرا در ميان شياطين افرادى بودند كه به عنوان يك نيروى مفيد قابل استفاه به حساب نمى آمدند و چاره اى جز اين نبود كه آنان در غل و زنجير باشند تا جامعه از شر مزاحمت آنان در امان بماند؛ چنان كه قرآن مى فرمايد: ((و گروه ديگرى از شياطين را در غل و زنجير تحت سلطه او قرار داديم )). (860)

چهارمين نعمت خداوند به سليمان اختيارات فراوانى بود كه دست او را در اعطا و منع باز مى گذارد ((به او گفتيم اين عطا و بخشش ماست به هر كس ‍ مى خواهى (و صلاح مى بينى ) ببخش و از هر كس مى خواهى (و صلاح مى دانى ) امساك كن و حسابى بر تو نيست )). (861)

پنجمين موهبت خداوند بر سليمان مقامات معنوى او بود كه خدا در سايه شايستگى هايش به او مرحمت كرده بود، چنان كه قرآن مى فرمايد: ((براى او (سليمان ) نزد ما مقامى بلند و والا و سرانجامى نيكوست )). (862)

اين آيه شريفه در حقيقت پاسخ به كسانى است كه ساحت قدس اين پيامبر بزرگ را به انواع نسبت هاى ناروا و خرافى - بنابر آنچه در تورات كنونى آمده است - آلوده ساخته اند و به اين ترتيب او را از همه اين اتهامات مبرا مى دارد و مقام او را نزد خداوند، گرامى مى دارد؛ حتى اين تعبير كه خبر از عاقبت نيك او مى دهد ممكن است اشاره به نسبت ناروايى باشد كه در تورات آمده كه سليمان به خاطر ازدواج با بت پرستان سرانجام به آيين بت پرستى تمايل پيداكرد! و حتى دست به ساختن بتخانه اى زد! قرآن با اين تعبير خط بطلان بر تمام اين اوهام و خرافات مى كشد.

سليمان در وادى مورچگان

در قرآن كريم سوره اى به نام نمل [مورچه ] آمده است . سبب نام گذارى اين سوره ، داستان مورچه سليمان است كه خداى تعالى ضمن چند آيه ، آن را بيان كرده و فرموده است : ((لشكران سليمان از جن و انس و پرندگان نزد او جمع شدند)). (863) جمعيت لشكريان سليمان به قدرى زياد بود كه براى نظم سپاه ((دستور داده مى شد كه صفوف او را متوقف كنند و صفوف آخر را حركت دهند تا همه برسند)). (864)

سليمان با اين لشكر عظيم حركت كرد ((تا به سرزمين مورچگان رسيدند)). (865) در آنجا مورچه اى خطاب به مورچگان كرد و گفت : ((اى مورچه ها! داخل لانه هاى خود شويد تا سليمان و لشكريانش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى فهمند، سليمان با شنيدن اين سخن تبسم كرد و خنديد)). (866)

تبسمى كه از گفتار مورچه به سليمان دست داد به ظاهر از روى تعجبى بوده كه او از سخن مورچه كرده است . در روايات آمده كه سپس سليمان ايستاد و مورچه را خواست و با او گفتگو كرد. مورچه از آن حضرت سؤ الاتى كرد و سخنانى ميان آن حضرت با مورچه رد و بدل شد و از آن جمله سليمان به مورچه فرمود: ((اى مورچه ! مگر نمى دانى كه من پيغمبر خدا هستم و به كسى ظلم و ستم نمى كنم ؟)) (867) مورچه در جواب گفت : چرا، سليمان فرمود: پس چرا مورچگان را از ستم من بيم دادى و گفتى كه به خانه هايتان در آييد كه سليمان و لشكريانش شما را پايمال نكنند؟ مورچه گفت : ترسيدم آنان به عظمت و زينت تو نظر كنند و مفتون گردند و از ذكر خدا دور شوند!

در تفسير فخر رازى چنين نقل كرده كه مورچه در جواب گفت : ((به آنان گفتم كه به خانه هايشان بروند تا اين همه نعمتى را كه خدا به تو داده نبينند و به كفران نعمت هاى الهى مبتلا نشوند!)).

شيخ صدوق (رحمه الله ) در كتاب (من لايحضره الفقيه ) و مسعوى در ((اثبات الوصيه )) داستان ديگرى نيز از سليمان و مورچه روايت كرده اند كه اجمالش اين است كه هنگامى كه در زمان سليمان مردم به خشكسالى دچار شدند و از آن حضرت خواستند براى طلب باران به درگاه خداى تعالى دعا كند، سليمان با اصحاب خود از شهر خارج شدند تا به مكانى رفته و درخواست باران كنند، در هنگام عبور، نگاه سليمان به مورچه اى افتاد و مشاهده كرد كه آن مورچه دست هاى خود را به سوى آسمان بلند كرده و مى گويد: ((پروردگارا! ما هم مخلوق تو هستيم و نيازمند روزى تو مى باشيم ، پس ما را به گناهان فرزندان آدم هلاك مكن )).

سليمان رو به همراهان خود كرد و فرمود: ((برگرديد كه از بركت ديگران شما نيز سيراب شديد)) و در آن سال بيش از هر سال ديگر باران آمد. (868)