قصه هاى قرآن
تاريخ انبياء از آدم تا خاتم

سيد جواد رضوى

- ۱۱ -


وفات حضرت ابراهيم (عليه السلام )

اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: هنگامى كه خداوند اراده فرمود تا ابراهيم را قبض روح كند، ملك الموت را نزد او فرستاد و چون بر آن حضرت فرود آمد، سلام كرد و جواب شنيد. سپس ابراهيم گفت : ((اى ملك الموت ! براى دعوتم آمده اى يا براى مصيبت ؟)).

گفت : براى دعوتت آمده ام ، دعوت حق را لبيك گوى و اجابت كن !

ابراهيم گفت : هيچ ديده اى كه خليلى ، خليل خود را قبض روح كند و بميراند؟

ملك الموت كه اين سخن را شنيد، براى كسب تكليف نزد خداى تعالى بازگشت و گفت : ((خدايا سخن خليل خود ابراهيم را شنيدى !)) خداى تعالى فرمود: اى ملك الموت ! نزد او بازگرد و بگو ((هيچ ديده اى دوستى ، ديدار دوستش را خوش نداشته باشد! هر دوستى ديدار دوست خود را دوست دارد)) (281).

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ساره به ابراهيم گفت : عمرت زياد شده است و مرگت نزديك گرديده است ، خوب است كه از خدا بخواهى تا عمرت را طولانى كند و سال ها نزد ما بمانى و موجب روشنى ديده ما باشى !

ابراهيم اين درخواست را كرد و خداى تعالى نيز دعاى او را مستجاب كرد و به او وحى فرمود كه هر مقدار بخواهى عمرت را زياد مى كنم . ابراهيم پس از مذاكره با ساره از خدا خواست كه وقت آن را به درخواست خود او موكول سازد خداى تعالى نيز اجبات فرمود؛ ابراهيم موضوع را به ساره گزارش داد و ساره به او گفت : ((خوب است براى شكرانه اين نعمت ، خوراكى فراهم كنى و مستمندان و نيازمندان را طعام دهى )).

ابراهيم نيز اين كار را كرد و نيازمندان و مستمندان را به خوراك دعوت كرد و مردم نيز آمدند، ابراهيم ميان آنان پيرمرد ضعيف و نابينايى را ديد كه شخصى به عنوان عصاكش ، ست او را گرفت و بر سر سفره طعام نشانيد.

در اين هنگام ابراهيم ديد كه پيرمرد لقمه اى برداشت و آن را به طرف دهان برد اما از شدت ضعف ، دستش به اين طرف و آن طرف رفت و نتوانست آن را به دهان ببرد تا اين كه همان عصا كش ، دستش را گرفت و به سوى دهانش ‍ برد. پيرمرد لقمه ديگرى برداشت و باز هم نتوانست تا اينكه با كمك همان شخص لقمه را به دهان خود گذارد، ابراهيم كه به پيرمرد و رفتار او نگاه مى كرد در شگفت شد و از آن شخص سبب را پرسيد. او در پاسخ گفت كه سبب اين كار او ضعف و ناتوانى و پيرى است . ابراهيم با خود فكر كرد و گفت : ((آيا چنان نيست كه من هم چون به سن پيرى برسم ، همانند اين مرد خواهم شد؟))

همين سبب شد كه از خداى تعالى مرگ خود را بخواهد و به خداوند عرض ‍ كرد: ((خدايا! مرگ را كه براى من مقدر كرده اى برسان و مرا برگير كه زياد از اين عمر نمى خواهم )) (282).

پرسش ها و پاسخ ‌هاى داستان حضرت ابراهيم (عليه السلام )

1 - آيا آزر پدر واقعى ابراهيم بوده است ؟

كلمه ((اب )) در لغت عرب غالبا برپدر اطلاق مى گردد و گاهى بر جد مادرى و عمو و همچنين مربى و معلم و كسانى كه براى تربيت انسان به نوعى زحمت كشيده اند نيز گفته شده است ؛ ولى بدون شك به هنگام اطلاق اين كلمه اگر قرينه اى در كار نباشد، قبل از هر چيز مفهوم ((پدر)) به نظر مى آيد.

اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا به راستى قرآن مى گويد: آن مرد بت پرست (آزر) پدر ابراهيم بوده است و آيا يك فرد بت پرست و بت ساز مى تواند پدر يك پيامبر اولوالعزم بوده باشد؟

جمعى از مفسران سنى آزر را پدر واقعى ابراهيم مى دانند و در حالى كه تمام مفسران و دانشمندان شيعه معتقدند، آزر پدر ابراهيم نبوده و بعضى او را پدر مادر او و بسيارى نيز او را عموى ابراهيم دانسته اند.

قرائنى كه نظر دانشمندان شيعه را تاءييد مى كند چند مطلب است :

الف ) هيچ يك از منابع تاريخى ، اسم پدر ابراهيم را ((آزر)) ندانسته اند بلكه همه ((تارخ )) نوشته اند.

ب ) قرآن مى فرمايد: مسلمانان حق ندارند براى مشركان استغفار كنند اگر چه بستگان و نزديكان آنان باشند، سپس براى اينكه كسى استغفار ابراهيم را درباره آزر دستاويز قرار ندهد، مى فرمايد: ((استغفار ابراهيم براى پدرش (آزر) فقط به خاطر وعده اى بود كه به او داده بود، به اميد اينكه با اين وعده دلگرم شود و از بت پرستى برگردد، اما هنگامى كه او را در راه بت پرستى مصمم و لجوج ديد، دست از استغفار درباره او برداشت )). (283)

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه ابراهيم بعد از ماءيوس شدن از آزر ديگر هيچ گاه براى او طلب آمرزش نكرد و شايسته هم نبود چنين كند و تمام قرائن نشان مى دهد اين جريان در دوران جوانى ابراهيم و زمانى بود كه در شهر بابل مى زيست و با بت پرستان مبارزه داشت .

ولى آيات ديگر قرآن نشان مى دهد كه ابراهيم در اواخر عمر خود و پس از پايان بناى كعبه براى پدرش از خداوند طلب آمرزش كرد. آنجا كه مى فرمايد: ((حمد و سپاس براى خدايى است كه در پيرى به من اسماعيل و اسحاق را بخشيده ، پروردگار من دعا را اجابت مى كند. پروردگارا! من و پدر و مادرم و مؤ منين را در روز رستاخيز بيامرز)). (284)

قرآن با لطافت آن پدر را با لفظ ((اءب )) ذكر كرده است و لفظ اءب چنانكه گفته شد به غير از پدر صلبى هم اطلاق مى شود اما در اينجا ((والدى )) اطلاق فرموده و ((والد)) جز بر پدر صلبى اطلاق نمى گردد.

در آيات قرآن كلمه ((اب )) در مورد عمو نيز به كار رفته است مانند آيه 133 سوره بقره : ((فرزندان يعقوب به او گفتند ما خداوند تو و خداوند پدران تو ابراهيم و اسماعيل و اسحاق ؛ خداوند يگانه را مى پرستيم )) و اين را مى دانيم كه اسماعيل عموى يعقوب بود نه پدر او.

ج ) از روايات مختلف اسلامى نيز مى توان اين موضوع را استفاده كرد، زيرا در حديث معروفى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است : ((همواره خداوند مرا از صلب پدران پاك به رحم مادران پاك منتقل مى ساخت و هرگز مرا به آلودگى هاى دوران جاهليت آلوده نساخت )).

هيچ شكى نيست كه روشن ترين آلودگى دروان جاهليت شرك و بت پرستى است و كسانى كه آن را منحصر به آلودگى زنا دانسته اند، هيچ دليلى بر گفتار خود ندارند به خصوص اينكه قرآن مى گويد: ((مشركان آلوده و ناپاكند)) (285)

طبرى كه از دانشمندان اهل سنت است ، در تفسير خود ((جام البيان )) از مفسر معروف ((مجاهد)) نقل مى كند: آزر پدر ابراهيم نبود.

آلوسى مفسر ديگر اهل تسنن در تفسير روح المعانى در ذيل همين آيه مى گويد: كسانى كه مى گويند: اعتقاد به اينكه آزر پدر ابراهيم نبود مخصوص شيعه است ، از كم اطلاعى آنان است ، زيرا بسيارى از دانشمندان معتقدند كه آزر اسم عموى ابراهيم بود.

((سيوطى )) دانشمند معروف سنى در كتاب مسالك الحنفاء از فخر رازى در كتاب ((اسرار التنزيل )) نقل مى كند كه پدر و مادر و اجداد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) هيچ گاه مشرك نبودند و به حديثى كه در بالا از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل كرديم استدلال نموده است . سپس سيوطى اضافه مى كند كه ما مى توانيم اين حقيقت را به توجه به دو دسته از روايات اسلامى اثبات كنيم ؛ نخست رواياتى كه مى گويد: پدران و اجداد پيامبر تا آدم هر كدام بهتر فرد زمان خود بوده اند و ديگر رواياتى كه مى گويد: در هر عصر و زمانى افراد موحد و خداپرست وجود داشته است . با ضميمه كردن اين دو دسته روايات ثابت مى شود، اجداد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از جمله پدر ابراهيم حتما موحد بوده اند.

2 - چرا خداوند در قرآن از ابراهيم (عليه السلام ) به عنوان خليل و دوست خود ياد مى كند و چرا ابراهيمخليل خدا شد؟

خليل به معناى دوستى است كه خللى در محبت و دوستى او نباشد. طبرسى (رحمه الله ) در تفسير آيه : واتخذ الله ابراهيم خليلا در سوره نساء مى گويد: اما اينكه ابراهيم خليل ، دوست خدا بود، يعنى دوستدار دوستان خدا و دشمن دشمنان خدا بود، اما منظور از اينكه خدا خليل و دوست ابراهيم بود، يعنى او را در برابر دشمنان و بدانديشان يارى مى كرد، چنان كه از آتش نمرود نجاتش داد و آن را سرد كرد و در داستان ورود به مصر، او را از پادشاه مصر محافظت كرد و او را امام و پيشواى مردم قرار داد (286).

برخى از در تفسير آن گفته اند يعنى خدا او را به طور كامل دوست داشت و ابراهيم نيز به همين گونه به خدا محبت داشت (287).

در احاديث علت هاى جالب و آموزنده اى براى آن ذكر شده است . از جمله در حديثى كه صدوق (رحمه الله ) در علل الشرايع و عيون الاخبار از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه آن حضرت فرمود: ((اين كه خداوند، ابراهيم را خليل خود قرار داد، براى آن بود كه احدى را از در خانه اش باز نگرداند و از احدى جز خداى عزوجل درخواست نكرد)) (288).

در حديث كلينى (رحمه الله ) است كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود:

ابراهيم ، ميهمان دوست بود. هرگاه ميهمان نداشت براى پيدا كردن ميهمان از خانه بيرون از خانه بيرون مى رفت و درهاى خانه اش را قفل مى كرد و كليدهاى آن را همراه خود مى برد، تا روزى درها را بست و بيرون رفت و چون بازگشت درها را باز ديد و شخصى را كه همانند مردى بود در خانه خود مشاهده كرد به او گفت : اى بنده خدا! با اجازه چه كسى وارد اين خانه شدى ؟

او گفت : با اجازه پروردگارم . و اين جمله را سه بار تكرار كرد.

ابراهيم متوجه شد كه او جبرئيل است و خداى را سپاس گفت .

سپس رو به ابراهيم كرد و گفت : پروردگار تو مرا نزد بنده اى از بندگانش كه او را خليل خويش گردانيده فرستاده است .

ابراهيم پرسيد: به من بگو آن بنده چه كسى است كه تا هنگامى كه زنده هستم خدمتش را انجام دهم ؟

گفت : تو همان خليل خدا هستى .

پرسيد: به چهل دليل ؟

گفت : زيرا تاكنون از احدى چيزى نخواسته اى و نيز تاكنون چيزى از تو درخواست نشده است كه جواب رد به آن داده باشى (289).

در حديث ديگرى آمده است ، شخصى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد كه به چه علت خدا ابراهيم را خليل خود گردانيد؟

حضرت فرمود: براى سجده بسيارى كه بر زمين مى كرد (290).

در روايت ديگرى آمده است كه جابر انصارى گويد: از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم كه مى فرمود: خداوند ابراهيم را خليل خود نكرد جز بدان خاطر كه ابراهيم بينوايان و مردم ديگر را خوارك مى داد و در وقتى كه مردم در خواب بودند براى خدا نماز مى گزارد (291 ).

در داستان نزول فرشتگان براى عذاب قوم لوط، به شرحى كه در داستان لوط خواهد آمد، از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود: ((همين كه فرشتگان به خانه ابراهيم آمدند، حضرت گوساله بريانى براى آنان آورد و فرمود كه بخورى ، فرشتگان گفتند: ما نمى خوريم تا به ما بگويى بهاى آن چيست ؟ ابراهيم گفت : چون خورديد ((بسم الله )) بگوييد و چون از خوردن فراغت يافتيد ((الحمدلله )) بگوييد؛ در اين وقت جبرئيل رو به همراهان خود كرد و گفت : حق خداست كه چنين شخصى را خليل خود گرداند)) (292).

على بن ابراهيم در تفسير خود از امام باقر (عليه السلام ) روايت مى كند كه ابراهيم اولين كسى بود كه ريگ بيابان براى او به صورت آرد درآمد و آن هنگامى بود كه براى قرض كردن خوراكى به سوى دوستى كه در مصر داشت حركت كرد ولى او در منزل نبود و ابراهيم نخواست با خورجين خالى به منزل بازگردد. از اين رو وقتى برگشت آن را پر از ريگ كرد و به خانه آمد و چون از ساره خجالت مى كشيد كه بگويد رفيقم در خانه نبود و خورجين پر از ريگ است ، الاغش را پيش ساره رها كرد و خود داخل اتاق شد و خوابيد.

ساره آمد و خورجين را باز كرد و بهترين آردها را در آن ديد، بى درنگ مقدارى را خمير كرد و نان پخت و غذاى لذيذى آماده كرد و نزد ابراهيم آورد. ابراهيم پرسيد: اين غذا و نان را از كجا تهيه كرى ؟ گفت : از آن آردى كه خود آوردى !

ابراهيم گفت : آرى او خليل من است اما مصرى نيست . از اينجا مقام ((خلت )) به او داده شد و پس از آن خدا را شكر كرد و به خوردن آن مشغول شد (293).

داستان اسماعيل و اسحاق فرزندان ابراهيم (عليه السلام )

اسماعيل و اسحاق در قرآن

نام اسماعيل در قرآن دوازده مرتبه و نام اسحاق هفده مرتبه ذكر شده است . اين دو پيامبر از فرزندان ابراهيم ، از دو مادر بودند، مادر اسماعيل هاجر نام داشت و مادر اسحاق ساره بود. خداوند اين دو فرزند را در سن پيرى و كهولت به ابراهيم عطا كرد. در قرآن كريم از زبان ابراهيم چنين بيان شده است : الحمدلله الذى وهب لى على الكبر اسماعيل و اسحاق ان ربى سميع الدعاء ((حمد و سپاس خداوندى را كه در پيرى اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد، قطعا پروردگارم ، شنونده و اجابت كننده دعا است )). (294) از ابن عباس روايت شده كه خداوند در سن نود و نه سالگى ابراهيم ، اسماعيل را به او داد و در يكصد و دوازده سالگى اسحاق را به او عطا فرمود (295).

اسماعيل كلمه عربى است . صاحب كشف الاءسرار گويد: هاجر، مادر اسماعيل هنگام زاييدن ، به درد و رنج زيادى گرفتار شد و با خداوند چنين گفت : اسمع يا رب ؛ بشنو اى پروردگارم ! در پاسخ به او گفته شد: قد سمع ايل ؛ يعنى خداوند شنيده است . سپس فرزند خود را از تركيب سمع و ايل اسماعيل نام نهاد. اسماعيل اولين فرزند ابراهيم و اقوام عرب از نسل اين پيامبر مى باشند.

فرمان به مهاجرت اسماعيل و هاجر

ساليان درازى گذشت كه ابراهيم در انتظار فرزند صالحى به سر مى برد و مى گفت : ((پروردگارا! فرزندى صالح به من مرحمت كن )) (296) و خداوند نيز در سن پيرى او، دعايش را مستجاب كرد، نخست ((اسماعيل )) را از كنيزش هاجر و سپس ((اسحاق )) را به او مرحمت كرد كه هر كدام پيامبرى بزرگ و با شخصيت بودند.

ماجراى حسادت ساره به هاجر در بخش روايات خواهد آمد. هاجر كنيزى كه به همسرى اختيار كرده بود، فرزندى به نام ((اسماعيل )) دنيا آورد، كه سبب شد ابراهيم ، او و كودك شيرخوارش را به فرمان خدا از سرزمين ((فلسطين )) به بيابان خشك و بى آب و علف ((مكه )) در لابلاى آن كوه هاى خشن ببرد و آنان را در سرزمينى كه حتى يك قطره آب در آن پيدا نمى شد، به فرمان خدا و به عنوان آزمايش بزرگ بگذارد و باز گردد.

ابراهيم فرمان خدا را امتثال كرد و آنان را به سرزمين مكه برد، همين كه خواست تنها از آنجا برگردد، همسرش شروع به گريه كرد كه يك زن و يك كودك شيرخوار در اين بيابان بى آب و گياه چه كند؟

اشك هاى سوزان او كه با اشك كودك شيرخوار آميخته مى شد قلب ابراهيم را تكان داد، دست به دعا برداشت و گفت : ((خداوندا! من به خاطر فرمان تو، همسر و كودكم را در اين بيابان سوزان و بدون آب و گياه تنها مى گذارم ، تا نام تو بلند و خانه تو آباد گردد. اين را گفت و با هاجر وداع كرد.

طولى نكشيد كه غذا و آب ذخيره مادر تمام شد و شير در پستان او خشك شد، بى تابى كودك شيرخوار و نگاه هاى تضرع آميز او مادر را آن چنان مضطرب ساخت كه تشنگى خود را فراموش كرد و براى به دست آوردن آب به تلاش و كوشش برخاست ، اول به كنار كوه ((صفا)) آمد. اثرى از آب نديد، برق سرابى از طرف كوه ((مروه )) نظر او را جلب كرد و به گمان آب به سوى آن رفت و در آنجا نيز خبرى از آب نبود، از آنجا همين برق را بر كوه ((صفا)) ديد و به سوى آن بازگشت و هفت مرتبه اين تلاش و كوشش براى به دست آوردن آب تكرار شد، در آخرين لحظات كه طفل شيرخوار شايد آخرين دقايق عمرش را طى مى كرد از نزديك پاى او چشمه زمزم جوشيدن گرفت ! و مادر و كودك از مرگ حتمى نجات يافتند.

از آنجا كه آب رمز حيات است ، پرندگان از هر سو به سمت چشمه آمدند و قافله ها با مشاهده پرواز پرندگان مسير خود را به سوى آن نقطه تغيير دادند و سرانجام از بركت فداكارى يك خانواده به ظاهر كوچك ، مركزى بزرگ و با عظمت به وجود آمد.

امروز در كنار خانه خدا حريمى براى ((هاجر)) و فرزندش ‍ ((اسماعيل )) به نام حجر اسماعيل باز شده كه هر سال صدها هزار نفر از اطراف عالم به آنجا مى آيند و موظفند در طواف خانه خدا، آن حريم را كه مدفن آن زن و فرزند است همچون جزئى از كعبه قرار دهند. (297)

امتحان بزرگ الهى

هنگامى كه حضرت اسماعيل سيزده ساله بود ابراهيم خواب عجيب و شگفت انگيزى ديد كه نشانه شروع يك آزمايش بزرگ ديگر در مورد اين پيامبر عظيم الشاءن بود؛ او در خواب ديد كه از سوى خداوند به او دستور داده شد تا يگانه فرزندش را با دست خود قربانى كند و سر ببرد.

ابراهيم وحشت زده از خواب بيدار شد. او مى دانست كه خواب پيامبران واقعيت دارد و از وسوسه هاى شيطانى به دور است . اما با اين حال دو شب ديگر همان خواب تكرار شد كه تاءكيدى بر لزوم اين امر و فوريت آن بود.

نقل شده است كه اولين بار در شب ((ترويه )) (هشتم ذى الحجه ) آن خواب را ديد و در شب هاى ((عرفه )) و ((عيد قربان )) (نهم و دهم ذى الحجه ) خواب او تكرار گرديد، از اين رو او يقين دانست كه اين فرمان قطعى خداست .

به راستى كه امتحان عجيب و آزمايشى بس دشوار و مشكل بود، آن هم براى پدرى كه پس از سال ها تنهايى و بى فرزندى ، اكنون كه خدا فرزندى به او بخشيده است ماءمور شود او را به دست خود ذبح كند.

اما قبل از هر چيز بايد فرزند را آماده اين كار كند، از اين رو به او گفت : ((پسرم من در خواب ديدم كه تو را ذبح مى كنم ، نظر تو در اين باره چيست ؟)) (298).

اسماعيل با رعايت كمال ادب گفت : ((پدر جان ! به هر چه ماءمورى عمل كن كه ان شاء الله مرا از صابران خواهى يافت )) (299).

فرزند فداكارى براى اينكه پدر را در انجام اين ماءموريت كمك كند و از رنج و اندوه مادر بكاهد، در قربانگاه ، در ميان كوه هاى خشك و سوزان سرزمين ((منى )) به پدر گفت : پدرم ريسمان را محكم ببند تا هنگام اجراى فرمان الهى دست و پا نزنم ، مى ترسم از پاداشم كاسته شود. پدر جان ! كارد را تيز كن . و با سرعت بر گلويم بكش تا زودتر آسوده شوم . پدرم قبلا پيراهنم را از تن بيرون كن كه به خون آلوده نشود چرا كه بيم دارم چون مادرم آن را ببيند طاقت و تحملش از دست برود. سپس افزود: سلام را به مادرم برسان و اگر مانعى نديدى پيراهنم را برايش ببر كه باعث تسلى خاطر و تسكين دردهاى و است ، چرا كه بوى فرزندش را از آن خواهد يافت و هرگاه دلتنگ شود آن را در آغوش مى فشارد و سوز درونش را تخفيف خواهد داد.

پس از اين سخنان بود كه ابراهيم به فرزندش گفت : ((به راستى كه تو اى فرزند! براى انجام فرمان خدا نيكو ياور و مددكار هستى )). (300)

آنگاه ، ابراهيم فرزند را به منى آورد و كارد را تيز كرد و دست و پاى اسماعيل را بست و روى او را بر خاك نهاد، ولى از نگاه كردن به او خوددارى كرد و سر را به سوى آسمان بلند كرد، آنگاه كارد را بر گلويش ‍ گذاشت و به حركت درآورد اما مشاهده كرد كه لبه كارد برگشت . در اخبار ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) آمده است كه جبرئيل لبه كارد را بر پشت برگرداند؛ او براى بار ديگر لبه كارد را صاف كرد ولى ديد كه دوباره به عقب برگشت تا چند مرتبه اين كار تكرار شد، سپس از طرف مسجد خيف ندا آمد: ((اى ابراهيم ! آنچه را به آن در خواب ماءموريت يافتى ، انجام دادى . ما اين گونه ، نيكوكاران را جزا و پاداش مى دهيم )). (301) آنگاه جبرئيل ، گوسفندى براى قربانى كردن آورد و ابراهيم آن گوسفند را قربانى كرد.

تجديد بناى كعبه

از آيات قرآن و روايات اسلامى استفاده مى شود كه خانه كعبه قبل از حضرت ابراهيم ، يعنى از زمان آدم نيز بر پا شده بود، مثلا در سوره ابراهيم از قول ايشان مى خوانيم : ((پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در اين سرزمين خشك و سوزان در كنار خانه تو سكونت دادم )). (302) اين آيه شريفه ، شهات مى دهد هنگامى كه ابراهيم با فرزند شير خوارش اسماعيل و همسرش هاجر به سرزمين مكه آمدند از خانه كعبه اثرى بافى مانده بود.

در سوره آل عمران نيز بيان شده است : ((نخسين خانه اى كه به منظور عبادت و پرستش خداوند براى مردم ساخته شد در سرزمين مكه بود)) (303).

از اين رو واضح است كه پرستش خداوند و ساختن مركز عبادت ، از زمان حضرت ابراهيم بنا نگرديد بلكه قبلا و حتى از زمان حضرت آدم (عليه السلام ) بوده است .

و در خطبه معروف قاصعه از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نيز مى خوانيم : ((آيا نمى بينيد كه خداوند، مردم جهان را از زمان آدم تا به امروز به وسيله قطعات سنگى امتحان و آزمايش كرده و آن را خانه محترم خود قرار داده است ، سپس به آدم و فرزندانش دستور داد كه به گرد آن طواف كنند)).

پس ، بنابر آيات قرآن و روايات ، خانه كعبه به دست حضرت آدم (عليه السلام ) ساخته شد، اما در طوفان نوح (عليه السلام )، خراب گرديد، و آنگاه به دست ابراهيم و فرزندش اسماعيل تجديد بنا شد. پس از آنكه ابراهيم و اسماعيل ، ساختمان كعبه را بالا بردند و كارشان به اتمام رسيد، چنين دعا كردند: پروردگارا! اين عمل را از ما بپذير؛

خدايا! از ما و فرزندانمان امتى را تسليم فرمان خود كن ؛

بارالها! چگونگى عبادت خود را به ما تعليم ده ؛

خداندا! توبه ما را بپذير و در ميان مردم اين سرزمين ، پيامبرى را مبعوث كن تا به تعليم و تربيت و پاكسازى فكرى و عملى مردم بپردازد. (304 )

وفات و مدفن اسماعيل

عمر حضرت اسماعيل را در روايات شيعى يكصد و سى و هفت سال و در برخى روايات يكصد و سى سال ذكر كرده اند، ولى در روايتى كه شيخ صدوق از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده يكصد و بيست سال ذكر شده است . محل دفن آن حضرت را نيز عموما حجر اسماعيل در كنار كعبه خدا ذكر كرده اند. (305)