مردان علم در ميدان عمل (جلد پنجم )

سيد نعمت الله حسينى

- ۲ -


چشمه زلال علم در خاندان رسالت
سيد حيدر آملى در كتاب منبع الانوار در مقام اعتراض به صاحبان استدلال گفته است : شنيدم اين كلام را مكرر از عالم عليم و حكيم فاضل نصير الدين كاشى كه مى فرمود: منتهاى چيزى كه دانسته ام در اين مدت هشتاد سال كه از عمرم گذشته است اين است كه اين مصنوع احتياج به صانع دارد. با وجود اين يقين عجائز اهل كوفه از يقين من بيشتر است . پس ‍ بر شما باد به اعمال صالحه و طريقه ائمه معصومين عليهم السلام و خود را از اين خاندان پاك دور نسازيد و جز اين همه هوا و وسوسه و نتيجه اش ‍ حسرت و ندامت است و التوفيق من الصمد المعبود. (58)
رسول خدا فرموده است : ((عليكم بدين العجائز)) (مؤ لف )
شيخ بهائى گويد:
علمى بطلب كه بدل نور است
سينه ز تجلى آن طور است
آن علم ترا ببرد به رهى
كز شرك خفى و جلى برهى
رو كن به شريعت مصطفوى
دل ده به طريقت مرتضوى
و نيز فرموده است :
فكر كم ان كان فى غير الحبيب
مالكم فى النشاه الاخرى نصيب
فاغسلوا يا قوم عن لوح الفواد
كل علم ليس ينجى فى المعاد
عارفى گويد:
علم بود چشمه آب حيات
علم بود معنى راه نجات
علم و كمال و هنر آموختن
به بود از سيم و زر اندوختن
علم به قيمت ز گهر بيشتر
قدر معلم ز پدر بيشتر

پيام پيامبر اسلام به ثعلب درباره علم نحو
ابوالعباس احمد بن يحيى معروف به ثعلب در علم نحو و لغت امام كوفيين بود و ابوبكر انبارى و اخفش اصغر و ابو عمر و زاهد و غير هم از او روايت كرده اند.
وى روزى به ابى بكر بن مجاهد گفت : اى ابى بكر اصحاب قرآن به قرآن مشغول شدند و بهره اى بردند و اهل حديث نيز مشغول حديث شدند فيضى را رسيدند و اهل فقه به فقه سرگرم شدند و از آن فائده اى بردند و من عمر خود را به زيد و عمر و سر كردم نمى دانم آخر و عاقبتم چگونه خواهد شد و ايكاش مى دانستم كه در آخرت كار من به كجا خواهد كشيد؟
ابوبكر گويد: من از پيش او برگشتم آمدم ، در همان شب در خواب حضرت رسول صلى الله عليه و آله را ديدم به من فرمود: ((اقرا ابالعباس عنى السلام و قل له انت صاحب العلم المستطيل )) . از قول من به ابى العباس سلام برسان و بگو تو صاحب علم و دانشى هستى كه دنباله دارد.
ابو عبدالله روز بارى گفته يعنى به وسيله علم نحو كلام زيبا شود و كامل گردد و جميع علوم نيازمند به اوست . (59)
وى در سنه 429 ه‍ وفات يافته است .

حجاج چرا يهوديها را مى كشت ؟
در حالات حجاج بن يوسف ثقفى دارد به اين آيه برخورد: ((و آن من اهل الكتاب الا ليومن به قبل موته )) نيست از اهل كتاب مگر اينكه قبل از مردن عيسى به او ايمان مى آورد. حجاج ضمير قبل موته را به اهل كتاب ارجاع مى داد و معنى آيه را اين طور مى فهميد كه اهل كتاب قبل تز مردنشان به عيسى ايمان مى آورند لذا براى فهم بهتر آيه دستور داد دو نفر يهودى را آوردند مقابل او گردن زدند و در آن حال نگاه حجاج به لبهاى آنان بود تا ببيند اظهار ايمان مى كنند يا نه ؟
يكى از علما آنجا بود، پرسيد: حجاج به كجا نگاه مى كردى ؟
گفت : مى خواستم آيه را بفهمم ! عالم خنديد و گفت : اشتباه كردى در ارجاع ضمير، ضمير ((قبل موته )) به عيسى بر مى گردد يعنى قبل از مردن عيسى آنان كه از اهل كتابند در آخر الزمان عيسى را ببيند به او ايمان مى آورند. حجاج پرسيد معناى آيه چه موقع ظاهر مى شود؟ گفت : در زمان ظهور حضرت مهدى عليه السلام كه حضرت عيسى از آسمان نزول مى كند و در نماز به حضرت مهدى عليه السلام اقتدا مى كند. حجاج پرسيد از كجا اين مطلب را گرفته اى ؟ گفت : از امام زين العابدين عليه السلام حجاج گفت : مطلب را از سرچشمه زلالى گرفته اى . (60)

صد شلاق براى اينكه علم و هنر بى فايده آموخته اى
مردى پيش يكى از خلفا آمد و گفت : هنرى دارم كه نمايش آن باعث حيرت و شگفتى است ، خليفه از او خواست تا هنر خود را نمايش دهد. آن مرد تعدادى سوزن را در كف دستش گرفت و با دست ديگر، يكى از آنها را از فاصله چند مترى به ديوار زد، سوزن به ديوار فرو رفت . سپس سوزن ديگرى را از پهلو به سوى آن سوزن پرتاب كرد، نوك سوزن دوم در سوراخ سوزن اول فرو رفت آنگاه چندين سوزن ديگر پرتاب كرد كه هر كدام از آنها به سوراخ سوزن قبلى فرو مى رفت .
خليفه از هنر نمائى او تعجب كرد و گفت يكصد دينار به وى جايزه بدهند و يكصد ضربه شلاق هم به وى بزنند! آن مرد با وحشت پرسيد: شلاق براى چيست ؟ خليفه گفت : صد دينار براى پاداش هنر نمائى تو و صد شلاق هم براى اينكه وقت خود را و عمر گرانبهايت را براى كارى كه سودى به مردم و جامعه نمى رساند ضايع ساخته اى (61)

علت برترى زبان عربى بر ساير زبانها
مرحوم آيت الله شهيد مطهرى گفته است : اگر زبانهاى ديگر از قبيل فارسى ، تركى ، انگليسى ، فرانسوى و آلمانى زبان قوم و ملت است زبان عربى تنها زبان يك كتاب است به نام قرآن . قرآن تنها نگهدارنده و حافظ و عامل حيات و بقاى اين زبان است . تمام آثارى كه به اين زبان به وجود آمده در پرتو قرآن و به خاطر قرآن بوده است . علوم دستورى كه براى اين زبان بوجود آمده به خاطر قرآن بوده است ، كسانى كه به اين زبان خدمت كرده اند و كتاب نوشته اند به خاطر قرآن بوده است . كتابهاى فلسفى ، عرفانى ، تاريخى ، طبى ، رياضى ، حقوقى و غيره كه به اين زبان ترجمه يا تاءليف شده فقط به خاطر قرآن است . پس حقا زبان عربى زبان يك كتاب است نه زبانان يك قوم .
اگر افرادى برجسته براى اين زبان احترام بيشترى از زبان مادرى خود قائل بوده اند از اين جهت بود كه اين زبان را متعلق به يك قوم معين نمى دانستند بلكه آن را زبان آئين خود مى دانستند و لذا اين كار را توهين به ملت و مليت خود نمى شمردند. احساس افراد ملل غير عرب اين بود كه زبان عربى زبان دين است و زبان مادرى آن ها زبان ملت .
مولوى پس از چند شعر معروف خود در مثنوى كه به عربى سروده است :
اقتلونى اقتلونى يا ثقات
ان فى قتلى حيوه فى حيوه
مى گويد:
پارسى گو گر چه تازى خوشتر است
عشق را خود صد زبان ديگر است
مولوى در اين شعر زبان عربى را بر زبان فارسى كه زبان مادرى اوست ترجيح مى دهد، به اين دليل كه زبان عربى زبان دين است .
سعدى در باب پنجم گلستان حكايتى به صورت محاوره با يك جوان كاشغرى كه مقدمه نحو ز مخشرى مى خوانده است ساخته است در آن حكايت از زبان فارسى و عربى چنان ياد مى كند كه زبان فارسى زبان عوام است و زبان عربى زبان اهل فضل و دانش ، حافظ در غزل معروفش گويد:
اگر چه عرض هنر پيش يار بى ادبى است
زبان خموش و لكن دهان پر از عربى است (62)
ابوريحان بيرونى گويد: اگر مرا به عربى ناسزا گويند دوستر دارم از اينكه مرا به زبانهاى ديگر بستايند (63)
در ريحانه الادب مى نويسد در سال صد و هفتاد هجرى كه مامون به خراسان رفت و هر يك از افاضل نواحى به وسيله خدمتى و مدحى تقرب مى جسته اند، ابوالعباس مروزى نيز كه در سخنورى به هر دو زبان تازى و درى مهارتى بى نهايت داشت مدحت ملمعى مخلوط از كلمات فارسى و عربى نظم و در حضور مامون انشا كرد و بس پسنده طبع شد و به انعام هزار دينار به طور استمرارى قرين افتخار گرديد.
از اين پس فارسى زبانان بدان شيوه رغبت كردند و طريقه نظم فارسى را كه از غلبه عرب متروك بوده مسلوك بوده مسلوك داشتند از ابيات قصيده او در مدح مامون چنين است :
اى رسانيده به دولت فرق خود بر فرقدين
گسترانيده به فضل وجود بر عالم يدين
مر خلافت را تو شايسته چو مردم ديده را
دين يزدان را تو بايسته چو رخ را هر دو عين
كس بدين منوال پيش از من چنين شعرى نگفت
مر زبان پارسى را هست با اين نوع بين
ليك از آن گفتم اين مدحت ترا تا اين لغت
گيرد از مدح و ثناى حضرت تو زينب و زين (64)

حدود علم و دانش بشرى
بشر هر اندازه در علم پيشروى كند و هر قدر با سر پنجه دانش گره ها را بگشايد، باز معلوماتش در مقابل مجهولاتش چون قطره در مقابل دريا است .
((انيشتن )) دانشمند معروف فيزيك در يكى از گفتارهايش مى گويد: بشر هر چند قدمهاى موثرى بسوى مجهولات خود برداشته و تا حدى پرده هاى جهل را دريده اما نبايد فراموش كرد كه هنوز در دوران صباوت و كودكى علم به سر مى برد.
((اشين )) فيلسوف يونانى مى گويد: اكنون كه سالخورده شده ام تصور مى كنم آنچه را كه بايد بياموزم آموخته ام و ديگر هيچ باقى نمانده ، اما مى بينم كه هيچ نمى فهمم .
((نيوتن )) دانشمند معروف انگليسى مى گويد: مانند طفل خردسال كه در كنار دريا ايستاده باشد گاهى سنگ و ريگ براقى را مى بيند اما در مقابل درياى بيكران معرفت مجهول است شيخ الرئيسى ابوعلى سينا مى گويد:
دل گرچه در اين باديه بسيار شتافت
يك موى ندانست ولى موى شكافت
اندر دل من هزار خورشيد بتافت
آخر به كمال ذره اى راه نيافت
پيشواى ششم امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
((يا بن آدم لو اكل قلبك طائر لم يشبعه و بصرك لو وضع عليه خر ابره لغطاه تريد ان تعرف بها ملكوت السماوات و الارض ))
اى فرزند آدم اگر مرغى قلب تو را بخورد سير نمى شود و اگر بقدر سوراخ سوزنى روى چشم تو چيزى گذارده شود نمى بينى ، مى خواهى با اين قلب و چشم به اسرار آسمانها و زمين واقف شوى ؟ چه بسا از اسرار و حكم بر افراد بشر پوشيده است بواسطه نداشتن استعداد درك آن علل و حكم .
العلم للرحمان جل جلاله
و سواه فى جهلاته يتغمم
ما للتراب و للعلوم و انما
سعيى ليعلم انه لا يعلم
علم مخصوص خداى بزرگ است و غير خدا در جهالت زمزمه مى كند، خاك را با علم و دانش چه كار، سعى مى كند كه بداند نمى داند.
اين مطلب را همه جا در نظر داشته باشيد كه اگر براى حكمى حكمتى نديديم بدانيم كه حضرت حق تمام كرده ها و گفته هايش از روى حكمت است و لو اينكه آن را ما ندانيم (65)
شافعى گفته است :
كلما ادبنى الدهر ارانى نقص عقلى
و اذا ما زددت علما زادنى علما بجهلى (66)
در روايت ديگرى آمده است كه امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد:
((العلم سبعه و عشرون حرفا فجميع ما جائت به الرسل حرفان قلم يعرف الناس حتى اليوم الحرفين فان قائمنا اخرج الخمسه و العشرون حرفا فبثها فى الناس وضم اليها الحرفين حتى يتمها سبعه و عشرون حرفا)) (67)
علم بيست و هفت حرف است آنچه انبيا براى مردم آورده اند دو حرف است و تا به امروز مردم بيش از آن دو حرف را نمى دانند ولى وقتى قائم ما قيام كند بيست و پنج حرف ديگر را آشكار كند و آنها را در بين مردم منتشر سازد و آن دو حرفى كه انبيا آورده اند به آنها اضافه مى كند تا تمام بيست و هفت حرف يعنى قسمتهاى مختلف علوم بين مردم انتشار يابد.
از اين روايت خوب مى توان تكامل فكرى و علمى عصر امام زمان را دانست ، تا هم اكنون آنچه را انبيا و اوليا براى بشر گفته اند و بشر خود فهميده دو حرف است و با اين دو حرف اين اندازه ترقيات مادى و معنوى بدست آورده وقتى كه تمامى بيست و هفت حرف در زمان امام آشكار گردد اين بشر از نظر قدرت به كجا مى رسد تصورش براى انسان امروز مشكل است (68)

تصور ناسازگارى دين با دانش
از بحرانهاى خطرناك فكرى و عقيدتى نسل جديد تصور ناسازگارى دين و دانش است ، كارگزاران اين انديشه موهوم ، مردم و بخصوص نسل جوان را با آب و تاب فراوان به كنار گذاشتن اعتقادات و آداب دينى و بى اعتنائى و بى بند و بارى نسبت به مسائل مذهبى فرا مى خوانند و چنين مى پندارند كه وقتى جامعه مى تواند در دانش و تمدن پيشرفت كند كه دست از عقائد دينى برداشته و مبانى مذهبى درهم بشكند.
اين انديشه ناموزون يكى از پديده هاى اجتماعى اروپا بوده و رفتار صد ساله كليسا و مقامات مذهبى مسيحيت با جامعه و دانشمندان پايه گذار اين انديشه و انقلاب عظيمى بوده كه عليه دين كليسائى انجام گرفت ، و بدين ترتيب نمى توان اين مسئله را در مورد هر منطقه يا هر مذهب و دينى گسترش داد گرچه اين ماجرا در محيط خاص خودش تا حدى مقرون به حقيقت است .
اما دين اسلام يكى از اصول و پايه هاى خود را عقل و تفكر و منطق و استدلال قرار داده و مقام عقل و فكر را از عبادت به مراتب بالاتر برده و هر مطلب خلاف عقلى را مطرود و مردود شمرده است . حضرت صادق - عليه السلام - فرموده است :
((اذا اردت تخبر عقل الرجل فى مجلس واحد فحدثه فى خلال حديثك بما لا يكون فان انكره فهو عاقل و ان صدقه فهو احمق ))
هنگامى كه مى خواهى از ميزان عقل شخصى اطلاع پيدا كنى در يك مجلس در ضمن صحبت مطلب محال و نشدنى را با او در ميان بگذار، اگر انكار و تكذيب كرد عاقل است ولى اگر تصديق نمود از عقل بى بهره است و احمق مى باشد.
همان دينى كه مى گويد: ((من كان له عقل كان له دين )) هر كس كه عقل دارد ناچار دين هم خواهد داشت .
اين فكر در اروپا هنگام طلوع افكار علمى و تحولات جديد اقتصادى و اجتماعى پيدا شد. هنگامى اين تحولات بوجود آمد كه طبقات مردم به روحانى ، اشراف و رعايا تقسيم مى شدند و تمام فشار ماليات ها به دوش ‍ رعايا و طبقه زحمتكش بود، دورانى كه سلاطين و ملاكين شيره جان مردم را مى مكيدند. از طرف ديگر افكار خرافى كليسا به مغز و زندگى مردم تحميل مى شد و اين افكار را به عنوان معارف مسلم دينى حمايت مى كردند و در نتيجه كليسا به مبارزه با افكار علمى جديد كشيده مى شد، چون آراى دينى گرفته بود كه هر گونه اقدام و فكر مخالفت ارتداد و كفر محسوب مى شد.
كليسا در اين مبارزه جاهلانه از تكفير، حبس ، قتل ، شكنجه و سوزاندن مضايقه نكرد، به مجرد اينكه كسى به امتشاف تازه اى دست مى يافت و پرده از روى يكى از اسرار جهان آفرينش بر مى داشت مواجه با كارگردانان كليسا مى شد، آنها دورش را مى گرفتند و مجبور به توبه اش مى كردند وگرنه بايستى تحت شكنجه هاى وحشيانه قرار گيرد. حتى در همين چند سال اخير وقتى دانشمندى در آزمايشگاه خود مشغول پرورش نطفه بود، جمعى از متصديان كليسا كه خود را خداشناس مى دانستند با ادامه اين كار به مبارزه برخاستند و چنان او را مورد حمله و سرزنش قرار دادند كه ناچار براى مدتى دست از تحقيق خود برداشت آنان اين كار را مداخله در كار خدا مى دانستند.
و نيز مردم ((اروپا)) روحانى و كليسا را طرفدار حكومتهاى ظالم و حامى منافع اشراف مى شناختند. گذشته از اينها مطالبى به نام مطالب دينى در كتابهاى (تحريف شده به نفع حكومتها و اشراف ) نوشته شده بود از نظر دانشمندان ، سبك و بى معنى مى نمود و از اين نظر عقيده آنان را به اين مطالب سست مى كرد. در اين دو سه جمله كه نقل مى شود دقت كنيد كه نمونه كوچكى است از صدها مورد نظير آن :
در كتاب تورات موجود چنين مى خوانيم :
1 - آدم حرف شيطان را شنيد و با خوردن از درخت ، عقل يافت و به خوبى و بدى پى برد با اينكه خدا گفته بود نخور كه خواهى مرد.
2 - خدا به آدم و حوا گفت : كى به شما فهماند كه لخت هستيد آيا از درخت خورده ايد؟ براى اينكه پى درخت زندگى رود و از آن هم بخورد و ديگر مرگ نداشته باشد، ناچار او را از بهشت بيرون كرد.
3 - خدا در كنار دريا با يعقوب كشتى گرفت و يعقوب او را بر زمين كوفت
يا اينكه در انجيل مى خوانيم : وقتى عيسى به آسمان رفت سمت راست خدا نشست .
و اما چند نمونه از رفتار و اهانت كليسا به دانشمندان متفكر و مبتكر دنيا:

نقل قسمتى از شرح گاليله
گاليله در حدود سال 1632 ميلادى كتابى در تحقيقات علمى خود منتشر كرد، ولى پس از نشر آن جمعى به پاپ شكايت كردند كه اگر چنانچه از نوشته هاى گاليله جلوگيرى نشود ممكن است بلائى از آسمان نازل شود، سرانجام در اثر اين سعايتها فرمانى از پاپ براى ضبط و توقيف نسخه هاى آن كتاب صادر شد و در اكتبر همان سال گاليله براى محاكمه احضار شد و در احضار چهارم از او استعلام كردند كه آيا باز هم معتقد است كه آفتاب مركز منظومه شمسى است و زمين متحرك است يا نه ؟ و سرانجام اين حكم درباره اش صادر شد:
نظربه اينكه سكونت و مركزيت آفتاب نسبت به زمين عقيده اى است ضلالت آميز و از جهت اختلاف واضح آن با تعاليم كتاب مقدس باطل و منسوخ است ، لهذا امضاكنندگان به نام خداوند خود عيسى بن مريم ، و مادر دوشيزه او به اتفاق آرا و وحدت عقيده و نظر، اخطار كرده و اعلام مى دارد كه گاليله قويا مظنون به فساد عقيده و سستى مبانى است و چون يقين به اصولى دارد كه با تعاليم منزه الهى متعارض است از قبيل اعتقاد به سكونت و مركزيت آفتاب و عدم حركت آن از مشرق به مغرب از اين رو مشاراليه محكوم است به حبس قانونى .
و نيز براى تلطيف و تطهير بدن و فكر او امر مى دهيم براى تبرئه كامل خود از خطايا و اشتباهات مذكوره در ادعانامه مشاراليه كه مى تواند نسبتهاى فوق الذكر را با صراحت در حضور اعضاى محكمه تكذيب و تقبيح نمايد.
پس از ابلاغ اين حكم چنانكه نوشته اند آن پيرمرد دانشمند زانو به زمين زد و گفت : با قلبى پر از صداقت و ايمان بى شائبه چنانكه اشتباها داراى عقيده اى برخلاف دستورها و تعاليم كليساى مقدس كاتوليك بوده ام جدا متاسف و از آن اظهار پشيمانى مى كنم
او پس از 5 سال مجاز شد به خانه خود بر گردد به شرط اينكه با كسى معاشرت نكند. گاليله وصيت كرده بود او را در مقبره فاميلى دفن كنند ولى عمال كليسا مخالفت كرده بدن او را در گوشه كليساى كوچكى دفن نمودند اما پس از يك قرن يعنى 19 مارس 1737 استخوانهاى او را در حضور بزرگان مملكت ايتاليا نه تنها به مقبره اصلى انتقال دادند بلكه كتابهاى او را كه 16 جلد بود طبع و نشر دادند. اين بود علت ناسازگارى دانش با دين در اروپا اما ارزش و مقام علم و عالم در اسلام مخصوصا در قرآن و احاديث معصومين عليهم السلام بر خلاف مطالب مذكوره است ، چنانچه چند مورد به عنوان نمونه مى خوانيد.
نخست به موقعيت علم در قرآن كه مهمترين منابع اسلامى مى پردازيم . در خصوص اينكه ايا قرآن تمام مسائل مربوط به انواع علوم را بيان كرده است يا نه ؟ در چند نوع آيات ذيل دقت كنيد:
1 - آياتى كه ارزش و اهميت علم را بيان مى كند مانند:
((هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولوا الالباب )) آيا دانايان با نادانان برابرند تنها خردمندان پند مى گيرند (69)
((يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات ))(70)
خدا مردم با ايمان و دانشمند را به مراتب برترى و فضيلت بخشيده است از اين نوع آيات بطور كلى استفاده مى شود كه علم شرافت و فضيلت است .
2 - آياتى كه راههاى افزايش علم را كه در وجود خود آدمى است مانند عقل و هوش و چشم و گوش مشخص مى كند و انسان را به استفاده از آن وا مى دارد.
((و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده لكم تشكرون )) (71)
خدا شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد و در آن حال هيچ چيز نمى دانستيد و براى شما گوش و چشم و دل و عقل قرار داد تا شكر اين نعمتها را بجا آوريد. پس در هنگام زادن كودك چيزى نمى داند اما راههاى دانش آموختن و فراگيرى كه خدا براى او قرار داده است براى آن است كه جهل و نادانى از از بين برود و شكر نعمت گوش و چشم و عقل و هوش ‍ بدان است كه آنها را در راه صحيح بكار پندند و بكوشند تا دانش اندوزند و بصيرت بيشتر پيدا كنند.
((لهم قلوب يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها ان هم الا كالانعام بل اضل سبيلا)) (72)
آنان دل دارند اما با اين دل و عقل خود حقيقت را درك نمى كنند، چشم دارند اما نمى بينند گوش دارند اما نمى شنوند آنان همچون چهار پايان بلكه گمراه ترند از چهارپايان
در اين آيه از فكر كه به كار نيفتد و چشم و گوشى كه در صدد درك حقيقت و دانش اندوزى نباشد به سختى نكوهش شده است از اين آيات مى آموزيم كه بايد عقل و هوش و چشم و گوش را براى كسب آگاهيها و دانش بكار انداخت و گرنه شكر نعمت بجاى نياورده .
3 - آياتى كه كليه پديده هاى زمين را مواهب الهى براى بهره بردارى بشر مى داند و آنان را به شناختن اين نيروها و استفاده از آن تشويق مى كنند.
((هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا)) (73)
خدا آن است كه تمام آنچه را كه در زمين است براى شما آفريد
((الله الذى سخر لكم البحر لتجرى الفلك فيه بامره )) (74)
خدا دريا را مسخر شما كرد تا كشتى در آن به فرمان خدا حركت كند.
((و سخر لكم الليل و النهار و الشمس و القمر)) (75)
خدا شب و روز و ماه و خورشيد را براى استفاده شما در اختيار شما قرار داد
((و جعلنا فيها معايش و من لستم له برازقين )) (76)
براى شما در زمين راههاى معيشتى قرار داديم و براى مخلوقات ديگرى كه شما آنان را روزى نمى دهيد نيز چنين كرديم .
از اين گونه آيات كه در قرآن فراوان است استفاده مى شود كه زمين و آنچه در آن است براى استفاده مردم آفريده شده است و بايد بكوشند و از اين نعمت خدادادى استفاده كامل برگيرند و با بررسى اين نوع آيات به كليه منابع طبيعى و زيرزمينى ، معادن ، درياها، مراتع ، جنگلها جانوران ، گياهان و زمينها و كوهها و درياها و غيره مى رسيم كه قرآن همه اينها را از براى بشر مى داند و مردم را براى استفاده از آنها تشويق مى كند. پيداست استفاده از اين مواهب الهى شرائطى دارد كه شرط اول آن شناختن و پى بردن به اسرار و ارزش آنها است چون بهره بردارى از زمين و معادن و غيره جز در سايه علم وسيع و شناخت آنها و پيدا كردن راه حلهاى اساسى براى بهره بردارى حاصل نمى گردد. علم شناخت واقعيات جهان است و صنعت پيدا كردن راه بهره بردارى از نواميس آن
4 - آياتى كه دعوت به تدبر و تفكر در جهان مى كند:
((كذلك يبين الله لكم الايات لعلكم تتفكرون فى الدنيا و الاخره )) (77)
خدا اين چنين آيات خود را براى شما بيان مى كند تا شما در باره امور دنيا و آخرت فكر كنيد.
مردم خردمند را مى ستايد و در صف آنها مى گويد:
((و يتفكرون فى خلق السماوات و الارض : (78) در آفرينش ‍ آسمانها و زمين مى انديشند))
اين گونه آيات كه در قرآن فراوان است رستاخيز جنبش فكرى را بوجود مى آورد و على رغم آنانكه مى خواستند مردم را چشم و گوش بسته نگاه دارند و دريچه هاى فهم و علم را به روى آنان ببندند اسلام و قرآن مردم را دعوت به تفكر و تعقل مى كند و گاهى با خطاب عتاب آميز مى فرمايد:
((افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها)) (79)
ايا در قرآن تدبر نمى كنند...يا بر اين دلها قفل زده شده است ؟
و گاهى مى فرمايد: ((صم بكم عمى فهم لا يعقلون )) اينان كر و گنگ و كورند و چيزى نمى فهمند.
((و اعدوا لهم ماستطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدو كم )) (80)
در برابر دشمن بدان اندازه كه توانائى داريد نيرو و سلاح تهيه كنيد بدان گونه كه دشمنان شما از تجهيزات نيرومند و فراوان شما بيم داشته باشند.
از اين آيه استفاده مى كنيم كه بايد بد انسان مسلمانان در تقويت بنيه هاى دفاعى خود بكوشند كه از هيچ قدرت مخالفى در جهان نهراسند و اين جز در سايه علم و دانش و تدبير فراهم نمى شود. ما از اين گونه دستورها زياد داريم كه ملت مسلمان را يك جامعه آبرومند و زنده و پيشرو مى خواند.
آياتى در قرآن است كه رسما مسائلى را پيش بينى مى كنند كه هنوز علم آن روز آن مسائل را حل نكرده بود و قضاوتهاى خرافى درباره آنها داشت و اسلام آن مطالب را با واقع بينى بيان كرده است . (ما آن آيات را به جهت اختصار ذكر نكرده خوانندگان را به آنهائى راهنمائى مى كنيم ):
سوره انبيا آيه 30 - سوره دخان آيه 11 - سوره رعد آيه 2 - سوره شورا آيه 29 - سوره نبا آيه 6 - سوره نمل آيه 88 - سوره رعد آيه 2 سوره الرحمن آيه 33 - سوره حجرات آيه 13 - سوره علق آيه 2 - سوره يس آيه 36 - سوره حجر آيه 22 - سوره سبا آيه 2 - سوره نور آيه 45. (81)

سفارش شهيد مطهرى به يادگيرى علوم روز و صنعت جديد
مرحوم مطهرى گفته است : اينكه ما دائما حديث و آيه بخوانيم كه اسلام طرفدار علم است فايده ندارد چرا كه آنچه براى انسانها مهم است رفتار و عملكرد مسلمين است نه ادعاهاى آنان . ما دائما همان ادعاها را تكرار مى كنيم اما وقتى كه طرف چشم باز مى كند و ملل اسلامى را در عصر حاضر جاهلترين و بى سوادترين ملل جهان مى بيند و مى بيند در هيچ جاى دنيا بقدر كشورهاى اسلامى بى سواد وجود ندارد، اثر حرفهاى ما از بين مى رود لااقل يك معما برايش پيش مى آيد كه اگر اين حرف راست است و اسلام اين اندازه از علم حمايت كرده است و آن را فرض و واجب دانسته است ، پس چرا دورترين ملل جهان از علم و دانش مسلمانانند. (82)
آنگاه شهيد مرتضى مطهرى اين بحث را پيش كشيده اند كه دنياى مدرن كنونى بادنياى سنتى گذشتگان كاملا متفاوت است .
در گذشته براى اداره زندگى و اجتماع به تخصص و علم تجربى كنونى نياز نبود، اما در جهان جديد كشاورزى بايد روى اصول علمى و فنى باشد، يك بازرگان تا درس اقتصاد نخوانده باشد نمى تواند بازرگان حسابى باشد. يك سياستمدار تا درس سياست نخوانده باشد نمى تواند در دنياى امروز سياستمدار خوبى باشد، كسب و كارهائى امروز پيدا شده كه بدون سواد و درس و تخصص ممكن نيست . (83)
در دنيا تحولى پيدا شده كه همه كارها به پاشنه علم مى چرخد بطورى كه هيچ كارى را جز با كليد علم نمى توان انجام داد. به هر حال اگر ما مى خواهيم دين صحيح داشته باشيم اگر ما مى خواهيم از فقر رهائى يابيم ، اگر مى خواهيم از مرض نجات پيدا كنيم ، اگر مى خواهيم عدالت در ميان ما حكمفرما باشد منحصرا راهش علم است آنهم علمى كه عموميت داشته باشد و از راه دين و به صورت يك جهاد مقدس در آيد (84)

علت پيشرفت سريع مسلمين در علوم و صنعت
مرحوم شهيد علامه مرتضى مطهرى مى نويسد: يكى از علل سرعت پيشرفت مسلمين در علوم اين بوده است كه در اخذ علوم و فنون و صنايع و هنرها تعصب نمى ورزيدند و علم را در هر نقطه و در دست هر كس ‍ مى يافتند از آن بهره گيرى مى كردند و به اصطلاح امروز روح تساهل بر آن حكمفرما بوده است چنانكه در احاديث نبوى به اين نكته توجه داده شده است كه : علم و حكمت را از هر كجا و در دست هر كس پيدا كرديد آن را فرا گيريد. رسول اكرم فرمود:
((كلمه الحكمه ضاله المومن فحيث وجدها فهو احق بها)) (85)
همانا دانش راستين گمشده مؤمن است هرجا آن را بيابد خودش به آن سزاوارتر است .
على عليه السلام فرموده است : ((الحكمه ضاله المومن فخذ الحكمه و لو من اهل النفاق )) (86)
دانش راستين گمشده مؤمن است پس آن را فراگير و بياموز ولو از مردم منافق
و هم از كلمات آن حضرت است : ((خذوا الحكمه ولو من المشركين )) (87)
حكمت را بياموزيد و لو از مشركين .
در روايات اسلامى ائمه اطهار از حضرت مسيح نقل كرده اند كه
((خذوا الحق من اهل الباطل و لا تاخذوا الباطل من اهل الحق و كونوا نقاد الكلام )) (88)
يعنى حق را (هر چند) از اهل باطل فرا گيريد و اما باطل را (هر چند) از اهل حق فرا نگيريد سخن سنج و حقيقت شناس باشيد. از اين روى مسلمين بر اساس آنچه از پيشواى عظيم الشان خود آموخته بودند خود را به دليل اينكه اهل ايمانند صاحب و وارث اصلى حكمتهاى جهان مى دانستند، حكمت را نزد ديگران امرى عاريت تصور مى كردند معتقد بودند كه علم و ايمان نبايد از يكديگر جدا زيست كنند و معتقد بودند كه حكمت در محيط بى ايمان غريب و بيگانه است و وطن حكمت قلب اهل ايمان است .
جرجى زيدان داستان معروف مرثيه گوئى سيد شريف رضى را براى ابو اسحاق صابى ذكر مى كند كه يك مرد روحانى در مرثيه يك دانشمند كافر شعر مى گويد سپس مى گويد آزادى فكر و عقيده و مماشات با دانشمندان چنان بود كه آن عالم بزرگ با كمال آزادى آن دانشمند صابى را مرثيه گفت . و نيز وى مى گويد: همين كه مملكت اسلام توسعه يافت و مسلمانان از انشاى علوم اسلامى فارغ شدند كم كم به فكر علوم و صنايع افتادند و براى خود همه نوع وسايل تمدن فراهم ساختند و چون از كشيشان مسيحى مطالبى از فلسفه شنيده بودند بيش از ساير علوم به فلسفه علاقه مند گشتند بخصوص كه احاديث وارده از (حضرت ) رسول اكرم صلى الله عليه و آله آنان را به تحصيل علوم بخصوص فلسفه تشويق مى نمود (آن وقت احاديث گذشته را نقل مى كند) (89)
آقاى دكتر زرين كوب مى نويسد: توصيه و تشويق موكدى اسلام در توجه به علم و علما مى كرد از اسباب عمده اى بود در آشنائى مسلمين با فرهنگ و دانش انسانى ...از اينها گذشته پيغمبر خود نيز در عمل مسلمين را به آموختن تشويق بسيار مى كرد چنانچه بعد از جنگ بدر هر كس از اسيران كه فديه نمى توانست بپردازد در صورتى كه به ده نفر از اطفال مدينه خط و سواد مى آموخت آزادى مى يافت و همچنين به تشويق وى بود كه زيد بن ثابت زبان عبرى يا سريانى يا هر دو زبان را فرا گرفت . در اثر همين تشويقها بود كه صحابه به جستجوى علم رو آوردند و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمرو عاص به كتب تورات و انجيل و به زبانهاى عبرى و سريانى آشنائى يافتند. (90)
اى دل به جستجوى هنر در جهان بگرد
شايد كه آوريش به هر حيلتى بدست
مرد آن بود كه در گه و بى گه نشان علم
جويد به هر ديار ز هر هوشيار و مست
گر يافت علم سرور اقران خويش گشت
ور مرد عذر او بر اخيار روشن است
فواد كرمانى گويد:
آدم از علم شد سميع و بصير
مرد بى علم كور و كر باشد
بى عمل علم جسم بى روح است
جسم بى روح بى اثر باشد
مرد حق را به كيميا چه نظر
زانكه او كيميا نظر باشد
گرچه از زر تهى است دست حكيم
سينه اش مركز هنر باشد
فخر آدم به علم و معرفت است
نه به سنگى كه سيم و زر باشد
آدمى را كه علم و دانش نيست
سر و كارش به گاو و خر باشد

چه علومى بايد در حوزه تعليم شود كه اكنون متروك است
شبى مرحوم آيت الله آقا سيد عبدالهادى شيرازى در مجلس خلوت تاءسف مى خورد و مى فرمود: وقتى من براى تحصيل وارد نجف اشرف شدم دوازده حوزه رسمى تدريس اخلاق و عرفان وجود داشت و الان يكى هم وجود ندارد. آرى اين حوزه ها گرم ابحاث قرآنى و تفسيرى و اخلاقى و عرفانى و فلسفى بودند. درست تا انقلاب مشروطيت در اين حال استعمار كافر سعى كرد تا اولا نجف را از پايگاه علمى و فقهى براندازد و حوزه ها را متفرقا به جاهاى ديگر نقل دهد و ثانيا تدريس قرآن و علوم عقليه و فلسفه را از حوزه هاى شيعه براندازد تا علماى آنان را همچون علماى اشاعره از عامه و اخباريون و حشريون ظاهر گرا و بدون مغز و محتوا مى نمايد تا در برابر آنان كسى نايستد و قيام نكند.
تا امروز در نجف اشرف ابدا بحث تفسير قرآن و حكمت و عرفان بكلى ريشه كن شده است و علماى اعلام تدريس آنها را مايه پستى و حقارت مى دانند.
نويسنده كتاب روح مجرد مى گويد: مرحوم مطهرى از قول مرحوم آيت الله حاج سيد رضى شيرازى حائرى براى ما نقل كرد كه در يكى از سفرهاى اخير به عتبات عاليات به يكى از مراجع مشهور گفتم : چرا شما درس تفسير در حوزه شروع نمى كنيد؟ گفت : با موقعيت و وضعيت فعلى ما امكان ندارد. من گفتم : چرا براى علامه طباطبائى امكان داشت كه در حوزه علميه قم آن را رسمى نمود؟ گفت : او اضحيه كرد (خود را فدا نمود) اين مطلب را در اينجا براى اين آوردم كه تا همه بدانند كه پايه و اساس مكتب تشيع بر تضحيه است و علماى عظام و فضلاى فخام بايد پيشگام در اين تضحيه باشند و گرنه حوزه هاى ما چه فرقى دارد با حوزه هاى عامه كه بدون اتكاى به ولايت خود را سرگرم به ابحاث و مسائلى نموده اند. (91)
هزار گونه شك و ترديد است راسخ گرداند و ترس از جهنم و عذاب الهى را در قلوب ايجاد و زنده نمايد علم كلام است .
واجب اهم از براى علما و متعلمين در زمان ما - كه ماديين بر عقول مردم مسلط گرديده و جهان ماوراى ماده را انكار مى كنند اين است كه ثابت كنند عالم ديگرى غير مرئى كه خدا و روح و برزخ و ملائكه امثال آن از آن عالم مى باشند وجود دارد.
امين الاسلام طبرسى در تفسير آيه ((فلا تطع الكافرين وجاهدهم جهادا كبيرا)) (92) مى گويد: اين آيه دلالت مى كند بر اين كه از برترين جهادها نزد خداوند جهاد متكلمان در پاسخگوئى به شبهات دشمنان دين و پيروان باطل است . (93)

بخش دوم : استقامت و پايدارى در تعليم و تعلم
اصول علميه در قرآن براى طالبين علم
اولين اصل علمى ، كه قرآن وضع كرده است براى طالب علم اين آيه است : ((و ما اوتيتم من العلم الا قليلا)) (94)
شما بهره اى از علم نداريد جز اندكى . با اين اصل هر انسانى درك مى كند كه نادان است وقتى كه پى به جهل و نادانى خود برد كه اين خود اولين مرتبه طلب علم است درصدد تحصيل علم و دانش مى شود كه آن نيز احتياج به اصل دومى دارد كه در قرآن كريم آمده است :
((و قل رب زدنى علما)) (95)
بگو اى پروردگار من بر علم و دانش من بيفزا.
با اين اصل قرآنى هر انسانى مى فهمد كه علم و دانش پايان ندارد و از طلب كردن آن خسته نگردد و با كمال كوشش و تلاش تا آخر عمر در طلب آن سستى نمى كند.
و در اينجا نيز طلب علم احتياج به اصل سومى دارد و آن اينكه چه علمى را انتخاب كند و كدام علمى است كه ياد گرفتن آن مهم و لازم است كه اين اصل را نيز قرآن كريم در اين آيه بيان كرده است : ((و ماذا الحق الا الضلال )) (96)
پس از يافتن راه حق چيزى نيست جز گمراهى .
با اين اصل قرآنى طالب علم در مى يابد كه غرض از دانستن و يادگرفتن يافتن راه حق است و به سراغ آن علوم كه در يارى حق است مى رود و از خواندن علوم ديگر خوددارى مى كند. (97)

كلام مجلسى جالب توجه دانشجويان علوم دينى
مرحوم علامه مجلسى عليه الرحمه گفته است :
در ايام جوانى سخت علاقه داشتم به فراگرفتن انواع علوم و مى خواستم از همه فنون بهره اى داشته باشم به فضل خداوند سبحان موفق شدم و اطلاع بر آن علوم يافتم تا آنكه دامنم از علوم گوناگون پر شد. از هر چشمه جرعه اى گوارا نوشيدم و از هر خوانى و خرمنى لقمه اى لذيذ برداشتم ، در اين ميان به نتيجه دانشها نگران شدم و مطالعه كردم . انديشيدم در آنچه براى روز رستاخيز سودمند است و وسيله رشد و هدايت انسان است ، به لطف پروردگارم و الهام خداوندم به اين نتيجه رسيدم ، كه اگر علم و دانش از منبع زلالى نجوشد، عطش انسان را بر طرف نمى سازد و چاره اى نيست جز آنكه از منابع وحى الهام گرفته شود همچنانكه حكمت وقتى از رهبران دين كه عقلاى بشريتند گرفته نشود گوارا نيست ، تمام علوم را در كتاب خداى عزيز كه به هيچ وجه و هيچگاه باطلى به آن راه ندارد و در اخبار اهل بيت عصمت و طهارت كه خزينه علم و مخزون و ترجمان وحى مكنون خداوند يافتم و باور كردم كه عقول بندگان براى استنباط و درك معانى بلند قرآن كفايت نمى كند و جز پيغمبر و ائمه دين كه خداوند آنها را برگزيده و پيك وحى الهى در خانه آنان فرود آمده كسى به آن احاطه كامل پيدا نمى كند.
لذا يكباره ترك گفتم آنچه را كه زمانى در راه آموختنش عمر صرف كردم ، با اينكه آن علوم در زمان من رايج و مشتريهايش فراوان بودند، به علمى روى آوردم كه در سراى ديگر مرا نفع بخشد با اينكه در اين عصر بازار آن كساد و مشترى بسيار كم است ، از ميان همه علوم جستجوى و فحص از اخبار آل محمد صلى الله عليه و آله را براى كار و پيشرفت خود برگزيدم ، در دقت آنها را از نظر گذراندم ، به جان خودم سوگند اخبار و آثار خاندان پيغمبر اكرم را كشتى نجاتى يافتم كه پر است از خوشبختيها و نيك فرجاميها...
به هيچ حكمتى برنخوردم جز آنكه گزيده آن را در گفتار و اخبار ائمه دين ديدم و به حقيقتى دست نيافتم مگر اينكه اصل آن را در آنجا يافتم بعد از مطالعه و تحقيق كتب متدواله و مشهور و احاطه بر آنها به تتبع در اصول معتبره گمنام پرداختم همان اصول و كتابهايى كه در اعصار گذشته به واسطه سلطه پادشاهان مخالف شيعه و پيشوايان گمراه و يا به علت رواج علوم باطله در ميان نادانهاى مدعيان فضل و كمال ... و در تطاول ايام فراموش ‍ گشته بودند...
زيرا اخبار و آثار خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله از هر علم و فن ديگر جامع تر و كاملتر است ، لذا براى تاءمين اين منظور در شرق و غرب به جستجوى آن كوشيدم و نزد هر كس گمان بردم حديثى است براى به دست آوردن آن اصرار ورزيدم ... چون در آنها دقت نمودم ديدم مشتمل بر فوائد زيادى است ...
(تا اينكه مى فرمايد): آن را بحار الانوار و جامع گوهرهاى اخبار ائمه اطهار ناميدم ، از خداوند سبحان اميدوارش دارد كه اين كتاب تا موقع قيام قيام قائم آل محمد صلى الله عليه و آله باقى داشته و آن را مرجع دانشمندان و مصدر دانشجويان علوم ائمه دين قرار دهد و على رغم دماغ ملحدان پست و فرومايه پاينده بدارد... (98)

كوشش مرحوم مجلسى در جمع آورى كتب اخبار
مرحوم سيد نعمت الله جزائرى گفته است :
چون علامه مجلسى (ره ) خواست بحار الانوار را تاءليف كند در جستجوى كتب قديمه سعى و كوشش زياد مى كرد، وقتى خبردار شد كه كتاب مدينه المعاجز شيخ صدوق در بعض بلاد يمن يافت مى شود و اين خبر به سلطان زمان او رسيد اميرى از اركان دولت خود را به سوى پادشاه يمن با هدايا و تحف بسيار براى خصوص تحصيل اين كتاب فرستاد.
و سلطان آن وقت وقف كرده بود بعض املاك خاصه خود را بر كتاب بحارالانوار كه از غله آن استنساخ بحار كنند و وقف بر طلبه علوم كنند. (99)

رواياتى از كلمات قصار على عليه السلام
على عليه السلام فرموده است : ((من لم يذاب نفسه فى اكتساب العلم لم يحرز قصبات السبق )) هر كه در راه كسب دانش نفس خود نگدازد (و رنج فراوان نبرد) گروگانهاى گرانبهاى يكه تازى را از ديگران در نربايد. (100)
و نيز فرموده : ((من خزائن الغيب تظهر الحكمه ))
از خزينه هاى غيب پروردگار حكمت و دانش آشكار گردد. (101)
و نيز فرمود: ((ما اقرب النجاح ممن عجل السراح ))
چقدر نزديك به رستگارى است كه كسى كه به دنبال كارى شتاب مى كند. (102)
و نيز فرمود: ((مدارسه العلم لذه العلماء)) شيرينى و لذت محفل علما مذاكره علم و درس و مباحثه است . (103)
و نيز فرموده است : ((لا يوبى العلم الا بسوء فهم السامع ))
علم ابا و سركشى نكند مگر از سوء فهم شنونده (يعنى وقتى كه شاگرد كند ذهن و دير فهم شد علم را دريافت نخواهد كرد). (104)
و نيز فرموده است : ((لافقه لمن لايديم الدرس )). براى كسى درس را مداومت نمى نمايد دانش و فقهى نيست . (105)
و نيز فرموده است : ((مناقشه العلماء تنتج فوائدهم و تكسب فضائلهم .))
كنجكاوى علما با يكديگر (در مسائل علمى ) آنان را سود مى بخشد و فضائل برايشان حاصل مى گردد. (106)
و نيز فرمود: ((لا يدرك العلم براحه الجسم )) با تن پرورى و راحت طلبى علم بدست نخواهد آمد. (107)
و نيز فرموده است : ((لا يوخذ العلم الا من اربابه ))
علم را نبايد فرا گرفت مگر از صاحبان آن علم (كه آل پيامبرند). (108)
و نيز فرمود: ((لاينفع العلم بغير توفيق ))، علم بدون موفقيت و توفيق الهى سودمند نيست . (109)
و نيز فرموده است : ((لا يجوز العلم الا من يطيل درسه ))
علم جايز نيست مگر براى كسى كه درسش را ادامه دهد و ناتمام نگذارد. (110)
و نيز فرمود: ((من احسن الاستماع تعجل الانتفاع )) كسى كه به سخنان بزرگان خوب گوش دهد زود به بهره اش رسد. (111)
((اعلم الناس المستهتر بالعلم )) دانشمندترين مردم كسى است كه در تحصيل دانش حريص و كوشا باشد.
((اطلبوا العلم ترشدوا)) در پى دانش باشيد تا راه راست را بيابيد. (112)
((اطع العلم و اعص الجهل تفلح )) علم را فرمان ببر و جهل را نافرمانى كن تا رستگار شوى . (113)
((اذا احب الله عبدا خطر عليه العلم )) هرگاه خداوند بنده اى را دوست داشت علم و دانش را بر خاطرش خطور دهد (و آن بنده در فكر علم و تحصيل دانش افتد.) (114)
((اذا اراد الله بعبد خيرا فقهه فى الدين و الهمه اليقين ))
وقتى خدا خير بنده اى را بخواهد او را فقيه در دين كند و يقين را به او الهام كند (115)
((على العالم ان يتعلم علم ما لم يكن يعلم و يعلم الناس ماقد علم ))
بر عالم لازم است كه هر علمى را كه نمى داند ياد گيرد و آنچه مى داند به مردم ياد دهد (116)
((على العالم ان يعمل بما علم ثم يطلب تعلم ما لم يعلم ))
بر عالم است كه او بدانچه آموخته است عمل كند آن وقت در صدد دانستن آنچه نمى داند برآيد (117)
((على المتعلم ان يودب نفسه فى طلب العلم و لايمل من تعلمه و لايستكثر ماعلم ))
بر طالب علم است كه نفس خويش را در كار طلب علم وادار كند و از آموختن خسته نگردد و آنچه آموخته را زياد نشمارد (118)
((غنيمه الاكياس مدارسه الحكمه )) بهره و غنيمت زير كان گفتگوى حكمت و مباحثه علمى است (119)
((قدر الرجل على قدر همته و علمه على قدر نيته ))
قدر و مقدار مرد به اندازه همتش و علمش به اندازه نيتش مى باشد (120)
((قدر امر على قدر فضله )) رتبه و مقدار مرد به اندازه فضل و كمال او است (121)
((قطع العلم عذر المتعللين ))
قطع كردن علم بهانه جوئى بهانه جويان است (122)
((قال النبى صلى الله عليه و آله : ((اعظم المصائب ذهاب الوقت بلافائده ))
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بزرگترين مصيبتها از دست رفتن وقت است بدون نتيجه
و نيز فرمود: ((من طلب العلم فعليه اربعه اشيا بكور كبكور الغراب و حرص كحرص الفاره و صبر كصبر الحمار و تملق كتملق السنور))
يعنى براى طالب علم چهار خصلت از خصلتهاى پسنديده چهار حيوان لازم است كه داشته باشد:
1 - سحرخيزى و شروع بكار در صبحگاهان مانند كلاغ .
2 - حريص بودن در كسب دانش چنانچه موش در بدست آوردن خواسته خود دارد.
3 - صبر و استقامتى مانند صبر و استقامتى كه الاغ در كار و بردن بار دارد
4 - تملق و چاپلوسى براى ياد گرفتن علم در پيش استاد مانند تملق و چاپلوسى گربه در نزد صاحبش
چنانچه از بوذر جمهر پرسيدند: ((بم بلت ما نلت ؟ قال ببكور كبكور الغراب و حرص كحرص الخنزير و تملق كتملق الكلاب و صبر كصبر الحمار))
يعنى چگونه به اين مقام رسيدى ؟ گفت : به داشتن سحر خيزى چون كلاغ و حرصى مانند حرص خوك و تملقى چون تملق سگ و صبرى مانند صبر الاغ (123)