داستانهاى صاحبدلان

محمد محمدى اشتهاردى

- ۷ -


164 - دادرسى از كنيز
ابو سطر بصرى گويد: على (عليه السلام ) بر خرمافروشان گذشت ، ديدند كنيزكى گريه مى كند پرسيد: چرا گريه مى كنى ؟
او گفت : از اين خرما فروش خرما خريده ام ، ولى اربابم آن را نپسنديده و گفته برو پس بده ، آوردم پس بدهم ولى خرمافروش قبول نمى كند.
على (عليه السلام ) به خرما فروش فرمود: اين كنيز است ، بى اختيار مى باشد، خرمايت را بردار و پولش را بده ، خرما فروش برخاست و مشتى به على (عليه السلام ) زد كه دخالت در كارم مكن .
مردم به خرما فروش گفتند: اين اميرمومنان است آيا نشناختى ؟
او تا اين سخن را شنيد، رنگش پريد و فورا خرما را برداشت ، و پولش را داد و بدست و دامن على (عليه السلام ) افتاد كه از من راضى شو.
على (عليه السلام ) به او فرمود: اگر كار خود را شايسته سازى از تو خشنود و راضى هستم (222)
165 - نمونه اى از جنايات معاويه
بسر بن ارطاه از دژخيمان خونخوار معاويه است كه بسيارى از بنى هاشم و آل على (عليه السلام ) را كشت ، روزى عبدالله پسر عباس (عموى پيامبر) بر معاويه وارد شد، ديد بسر بن ارطاة نيز نزد معاويه است .
عبدالله به بسر بن ارطاة رو كرد و گفت : تو آن هستى كه دو كودك مرا كشتى ، بسر گفت : آرى منم كه آنهاراكشتم .
عبدالله گفت : سوگند به خدا دوست داشتم در هر جائى باشى زمين مرا پيش روى تو بروياند (و قصاص كنم ).
يسر بن ارطاة گفت : اكنون در اينجا تو را رويانده ، چه مى خواهى كنى ؟
عبدالله گفت : آيا دراينجا شمشيرى به دست مى آيد.
بسر گفت : اينك اين شمشير من در دسترس تو است .
عبدالله برخاست تا شمشير او را به دست گيرد و آن ناجوانمرد را به درك واصل كند، معاويه برخاست و شمشير را ازدست عبدالله گرفت و به بسر گفت : خدا تو را رسوا كند، پير شدى و عقل از سرت پريده است ، عبدالله يكى از بنى هاشم است و تو دو پسر خرد سال او را كشته اى و او در فكر قصاص است و تو با اين وصف شمشيرت را به او مى دهى ؟ گوئى تو از دلهاى بنى هاشم خبر ندارى ؟ عبدالله كسى است كه اگر بر من دست يابد، مرا خواهد كشت عبدالله گفت : آرى ، اگر مى توانستم چنين مى كردم . (223)
166 - شكستن پيمان
در جنگ بدر كه در سال دوم هجرت واقع شد، مشركان ضربه سختى از مسلمانان خوردند و مفتضحانه شكست خوردند، و تعدادى از مسلمانان نيزبه شهادت رسيدند.
مسلمانان درباره پاداش عظيم شهيدان بدر، سخنانى از پيامبر (صلى الله عليه و آله )شنيدند، به گونه اى به خدا عرض كردند: جنگ ديگرى با دشمنان پيش آور، تا ما نيز با آنها بجنگيم و به شهادت برسيم .
سال بعد جنگ احد پيش آمد، ولى همين مسلمانان در تنگناى جنگ ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) رارها كرده و فرار نمودند، و تنها اندكى از مسلمين در صحنه همراه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) باقى ماندند.

يارب آئين وفا نيست چرا خوبان را
اين چه رسم و چه شعار است پريرويان را
روى زيباى تو آن ديده تواند ديدن
كه به خون جگر آلوده كند مژگان را
دراين وقت جبرئيل بر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نازل شد، و در محكوميت فراريان آيه 143 آل عمران را نازل كرد:
و لقد كنتم تمنون الموت من قبل ان تلقوه فقد رايتموه و انتم تنظرون شما آرزوى مرگ (در راه خدا)راقبل از آن كه با آن رو به رو شويد مى كرديد، سپس آن را با چشم خود ديديد و نگاه مى كرديد (ولى تن به آن نداديد چقدر ميان گفتار و كردار شما فاصله است . (224)
167 - پاسخ عارف به رباعى بوعلى
ابوسعيد ابوالخير نيشابورى از مشهورترين و با حال ترين عرفا است ، و رباعى هاى ، نغزى دارد، و گاهى با ابوعلى سينا ملاقات داشت ، روزى بوعلى در مجلس وعظ ابوسعيد شركت كرد، ابوسعيد درباره لزوم كار نيك كردن و آثار اطاعت و گناه سخن مى گفت .
بوعلى اين رباعى را به عنوان اينكه ما تكيه بر رحمت حق داريم نه بر عمل خود هماندم سرود و خواند:
مائيم به عفو تو تولى (225)كرده
وز طاعت و معصيت تبرى (226) كرده
آن جا كه عنايت تو باشد، باشد
ناكرده چو كرده ، كرده چون ناكرده
ابوسعيد بى درنگ درپاسخ بوعلى گفت :
اى نيك نكرده و بديها كرده
وانگه به خلاص خود تمنا كرده
بر عفو مكن تكيه كه هرگز نبود
ناكرده چو كرده ، كرده چون ناكرده (227)
168 - پنج موردى كه نيرنگ شيطان بى اثر است
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ابليس گفت : پنج چيز است كه نيرنگ من در آن بى اثر است ولى در غير اين پنج مورد، انسانها در چنگال من هستند.
1 - كسى كه از روى نيت پاك به خدا تكيه كند و در همه امور به او توكل نمايد.
2 - كسى كه در شبانه روز، ذكر تسبيح بسيار كند.
3 - كسى كه آن چه را كه براى خود مى پسندد و براى مؤ من ديگر بپسندد.
4 - كسى كه در گرفتارى بى تابى نكند.
5 - كسى كه به آن چه خداوند براى او مقدر نموده راضى باشد و براى رزق و روزى غصه نخورد. (228)
169 - خداوند در هر روزى داراى شانى است
امام حسين (عليه السلام ) با كاروان خود از مكه به سوى كوفه رهسپار بود در منزلگاه صفاح (چند فرسخى مكه )با فرزدق شاعر آزاده معروف ، ملاقات كرد، كه او از كوفه مى آمد، امام به او فرمود: از كوفه چه خبر؟ او عرض كرد: دلهاى مردم عراق با تو است ولى شمشيرهايشان با بنى اميه است و قضا و تقدير از سوى خدا است .
امام فرمود: راست گفتى ، همه چيز از آن خدا است ، و خدا هر روزى داراى ويژگى و شانى است ، اگر قضاى الهى بر مراد بود، حمد و شكر او مى كنيم و در غير اين صورت ، كسى كه نيتش پاك است و قلبش را تقوا فرا گرفته ، باكى بر او نيست .(229)
170 - نقشه دشمن حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) خنثى شد
مهدى عباسى (سومين خليفه عباسى ) در عالم خواب ، قاضى وقت بنام شريك قاضى را ديد كه به او پشت كرد و از او رو برگرداند.
وقتى كه از خواب بيدار شد، خواب خود را با يكى از بزرگان دربارش بنام ربيع در ميان گذاشت .
ربيع گفت : تعبير خواب تو اين است كه شريك قاضى مخالف تو است زيرا او فاطمى محض است (يعنى طرفدار حضرت فاطمه و فرزندان فاطمه (عليهم السلام ) است .
مهدى به ربيع دستور داد، شريك قاضى را هم اكنون حاضر كن ، ربيع به سراغ شريك رفت و او را نزد خليفه آورد.
مهدى به او گفت : خبر به من داده اند كه تو فاطمى هستى ؟.
شريك گفت : پناه مى برم به خدا كه فاطمى نباشم ، مگر اين كه منظورت از فاطمه ، دختر كسرى (شاه ايران ) باشد.
مهدى گفت : نه منظورم فاطمه دختر محمد (صلى الله عليه وآله ) است .
شريك گفت : پس او را لعنت كن .
مهدى گفت : نه هرگز، معاذ الله .
شريك گفت : نظر شما درباره كسى كه (العياذ بالله ) فاطمه (عليهاالسلام )را لعنت كند چيست ؟
مهدى گفت : لعنت خدا بر او باد.
شريك گفت : پس اين مرد (اشاره به ربيع )را لعنت كن .
ربيع به مهدى گفت : اى اميرمؤ منان سوگند به خدا من فاطمه را لعنت نمى كنم .
شريك به ربيع گفت : اى بى حيا پس چرا نام فاطمه بانوى برجسته دو جهان و دختر سيد رسولان را در مجالس مردان مى برى ؟!
مهدى (ازاين گفتار صرف نظر كرد)و خوابى كه ديده بود را مطرح نمود و به شريك گفت : پس تعبير خواب من چيست ؟
شريك قاضى گفت : خواب تو همچون خواب يوسف نيست (كه راست باشد)و خون افراد با خوابهاى آشفته ، حلال نمى شود. (230)
به اين ترتيب ، نيرنگ ربيع بى اثر شد، و شريك قاضى در دفاع خود پيروز گرديد.
171 - زنده شدن پسر نوح
روزى حواريون (اصحاب خاص حضرت عيسى (عليه السلام ) به عيسى (عليه السلام )عرض كردند) مردى از كسانى كه شاهد كشتى نوح (عليه السلام ) (هنگام طوفان نوح )بود را زنده كن تا جريان كشتى را براى ما بازگو كند.
حضرت عيسى (عليه السلام ) به آنها فرمود: با من بيائيد، آنها همراه حضرت عيسى (عليه السلام ) براه افتادند تا رسيدند به تپه خاكى ، آن حضرت مقدارى خاك از آن برداشت و فرمود: آيا مى دانيد اين خاك چيست ؟
آنها عرض كردند: خدا و رسولش بهتر مى داند
فرمود: اين خاك استخوان برآمده پاهاى حام پسر نوح (عليه السلام ) است ، حضرت عيسى با عصاى خود به آن خاك جمع شده زمين زد، فرمود: برخيز باذن خدا
ناگهان شخصى برخاست و خاك را از سر و صورتش پاك مى كرد، در حالى كه پير بنظر مى رسيد.
عيسى (عليه السلام ) به او فرمود: اينگونه به هلاكت رسيدى ؟ (و جوانيت مبدل به پيرى شده ) او عرض كرد: من جوان مردم ، ولى اكنون كه زنده شدم گمان كردم ، قيامت برپا شده ، از اين رو پير شدم (و موى سر و صورتم سفيد گشت )، عيسى فرمود: ما را از كشتى نوح (عليه السلام ) خبر بده ، او عرض ‍ كرد: طول آن ششصد متر و داراى سه طبقه بود، در يك طبقه آن حيوانات و در يك طبقه آن پرندگان و در يك طبقه آن انسانهاى (با ايمان ) قرار داشتند...آنگاه گواهى به صدق نبوت عيسى (عليه السلام ) داد و به حواريون سفارش كرد كه از او پيروى كنيد. (231)
172 - محكوم شدن جمعيت
حضرت رضا (عليه السلام ) در خراسان بود، گروهى برجسته ، براى مناظره پيرامون مساله امامت به آنجا آمده بودند تا با حضرت رضا (عليه السلام ) در حضور مامون عباسى بحث كنند، حضرت رضا (عليه السلام ) به آنها اجازه داد. آنها يحيى بن ضحاك سمرقندى را نماينده خود قرار دادند تا با حضرت رضا (عليه السلام ) مذاكره نمايد. حضرت رضا (عليه السلام ) به يحى فرمود: سوال كن ، او عرض كرد اى فرزند رسول خدا شما سوال كنيد تا به من افتخار بدهيد.
امام به او فرمود: اى يحيى چه مى گويى درباره مردى كه ادعاى راستگويى براى خود مى كند ولى دو راستگو (بنظر خود) را دروغگو مى داند، آيا آن مرد، راستگو است و در دينش حق با او است يا دروغگو است ؟
يحيى در فكر فرو رفت و حيران ماند، پس از ساعتى مامون به او گفت : اى يحيى خواب امام را بده . يحيى گفت : اى امير مومنان او (حضرت رضا) مرا در بن بست قرار داد. مامون به حضرت رضا (عليه السلام ) توجه نمود و عرض كرد: اين چه مساله اى است كه يحيى اعتراف به ندانستن جواب آن مى كند
امام رضا (عليه السلام ) فرمد: اگر يحيى گمان دارد كه آن مرد تصديق مى كند امامت دو راستگو (عمر و ابوبكر) را، پاسخش اين است كه : كسى كه اعتراف به عجز مى كند و بر بالاى منبر رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مى گويد: و لست بخير كم (من از شما بهتر نيستم ) چنين كسى امام نيست ، زيرا امام بهتر از امت است (با توجه به اينكه اين سخن را ابوبكر بالاى منبر گفت ). از طرفى : كسى كه بر بالاى منبر رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) اقرار مى كند كه ان لى شيطانا يعترينى : در وجود من شيطانى است كه مرا از نيكيها باز مى دارد امام نبايد در او شيطان راه يابد. و از سوى ديگر: كسى كه رفيق او اعتراف بر ضد او مى كند (يعنى عمر بر ضد ابوبكر) و مى گويد: كانت امامه ابى بكر فلته و فى الله شرها فمن عاد الى مثلها فاقتلوه امامت ابوبكر حادثه ناگهانى بود خداوند (ما را) از شر آن حفظ كند، پس كسى كه به مثل آن بازگشت او را بكشيد
مامون فرياد بر سر حاضران كشيد و همگى متفرق شدند، سپس مامون متوجه گروهى شد و گفت : آيا نگفتم به شما كه با حضرت رضا (عليه السلام ) مذاكره نكنيد و دور او جمع نشويد، زيرا علم اين خاندان از علم رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) است (232)
توضيح اينكه : اگر يحيى در پاسخ امام رضا (عليه السلام ) مى گفت : آن مرد دروغگو است ، در اين صورت محكوم شده بود، و اگر مى گفت : آن مرد راستگو است ، در اين صورت اقرار آن مرد، امامت او و رفيقش را خدشه دار مى كرد، اين بود كه دهان يحيى بسته شد و او خود را در بن بست ديد
173 - درختى كه آدم و حوا از آن نهى شدند چه بود؟
ابا صلت هروى گويد: به حضرت رضا (عليه السلام ) عرض كردم : اى فرزند رسول خدا مرا در مورد درختى كه (خداوند از خوردن آن نهى كرده بود ولى ) حضرت آدم و حوا از آن خوردند (و در نتيجه از بهشت رانده شدند) خبر بده كه چه درختى بوده ؟ بعضى گويند بوته گندم بوده و بعضى گويند درخت انگور بوده و بعضى گويند: درخت حسد بوده است ، معنى اين گفتار گوناگون چيست ؟ امام فرمود: اى اباصلت ، درخت بهشت حامل انواع ميوه ها است پس بوته گندم ، مى تواند ميوه انگور نيز داشته باشد، درخت بهشتى مثل درخت دنيا نيست ، و آدم (عليه السلام ) وقتى كه به فرمان الهى مسجود فرشتگان واقع شد، و علاوه بر اين كرامت ، وارد بهشت گرديد، با خود گفت : آيا خداوند بشرى بهتر از من آفريده است ؟ (و اين يك نوع غفلت بود)
خداوند به او خطاب كرد سرت را بلند كن و ساق عرش را بنگر او سرش را بلند كرد و ساق عرش را ديد، مشاهده كرد كه در ساق عرش نوشته شده : لااله الا الله محمد رسول الله و على بن ابى طالب اميرالمومنين وزوجته فاطمه سيده نساء العالمين و الحسن و الحسين سيد الشباب اهل الجنه

نيست خدائى جز خداى يكتا، محمد (صلى الله عليه وآله ) رسول خدا است ، و على پسر ابوطالب امير مومنان است ، و همسر او فاطمه سرور زنان دو جهان است ، و حسن و حسين دو آقاى جوانان بهشتند.
آدم عرض كرد: خدايا اينها كيستند؟
خداوند فرمود: اينها از ذريه تو، و بهتر از تو و همه مخلوقات هستند و اگر اينها نبودند، تو را و بهشت و دوزخ را و آسمان و زمين را نمى فريدم ، بپرهيز كه به آنها با ديده حسد بنگرى كه در اين صورت از جوار رحمت من خارج مى گردى .
ولى آدم به مقام آنها رشگ برد، و آرزو كرد كه داراى آن مقام باشد، همين فكر، راهى براى شيطان به سوى او باز نمود، بالاخره با وسوسه شيطان ، آن درخت نهى شده را در بهشت خورد، همسر او حوا نيز به مقام فاطمه (عليه السلام ) به چشم حسد نگاه كرد و شيطان بر او راه يافت و او را واداشت كه از آن درخت بخورد، در نتيجه (اين ترك اولى ) خداوند آدم و حوا را از بهشت بيرون نمود، و آنها را از مقام ارجمند بهشت ، به سوى زمين فرود آورد. (233)
174 - شخصيت يعنى اين
ابن ابى عمير از افراد عابد و وارسته و پاك از اصحاب امام موسى بن جعفر و امام رضا و امام جواد (عليه السلام ) است ، شخصى بسيار بلند مقام و ارجمند در پيشگاه امامان بود.
مرحوم صدوق نقل مى كند: او بزاز بود، پس از مدتى ور شكست گشت ، و فقير شد، او ده هزار درهم به مردى قرض داده بود، آن مرد وقتى كه فهميد محمد ابن ابى عمير ورشكست و تهيدست شده است رفت و خانه خود را فروخت و ده هزار درهم بدهى خود را جور كرد و به حضور ابن ابى عمير آمد و ده هزار درهم را داد.
ابن ابى عمير گفت : اين ده هزار درهم را از كجا آوردى ؟ آيا ارث به تو رسيده است ؟ گفت : نه ، پرسيد آيا كسى به تو بخشيده است ؟ گفت : نه ، بلكه فلان خانه ام را فروختم تا قرض خود را ادا كنم .
ابن ابى عمير گفت : ذريج محاربى از امام صادق (عليه السلام ) براى من نقل كرد كه حضرت فرمود: به خاطر قرض ، لازم نيست خانه مسكونى را فروخت بنابر اين پول را ببر، من نيازى به آن ندارم ، در حالى كه سوگند به خدا اينك به يك درهم احتياج دارم ، ولى از اين پول حتى يك درهم نمى پذيرم . (234)
175 - اعتراض مادر و پاسخ شيخ
آيت الله مرتضى انصارى از مراجع بزرگ قرن سيزدهم بود و بسال 1281 ه‍ ق در نجف از دنيا رفت و همانجا دفن گرديد، از تاليفات معروف او كه جز كتب درسى حوزه هاى علميه در سطح عالى است كتاب مكاسب و فرائد (رسائل ) است .
از سرگذشتهاى او در حفظ بيت المال اينكه : برادرى داشت بنام شيخ منصور كه از دانشمندان بزرگ است ، ولى تهيدست و فقير بود، روزى مادر به حال او دلش سوخت نزد برادر او (شيخ انصارى ) رفت و گله كرد و زبان به اعتراض گشود و چنين گفت : تو مى دانى كه برادرت منصور با اين عائله سنگين ، در شدت فقر بسر مى برد، و ماهيانه اى كه به او مى دهى نيازهاى او را برطرف نمى سازد، در صورتى كه اينهمه اموال تحت تصرف تو است (بخاطر اينكه مرجع تقليد هستى ) و مى توانى بيش از ديگران به او كمك كنى ؟
شيخ بدقت ، سخن مادر را گوش داد، و هنگامى كه سخنش تمام شد كليد اطاقى را كه اموال شرعى در آن بود به ما در داد و مودبانه به او گفت : هر چه پول براى منصور مى خواهى بردار، به شرط اينكه من مسوول نباشم و وبال آن بر دوش خودت باشد.
اين اموالى كه نزد من است ، حقوق فقيران و مستمندان است و بين آنان بطور مساوى تقسيم مى گردد، همه آنها در اين مورد يكسانند و همچون دندانه هاى شانه ، هيچكدام بر ديگرى برترى ندارد
مادرم اگر جوابى براى سوال فرداى قيامت دارى ، مبلغ اضافى از اين اموال براى شيخ منصور برادر، ولى بدان حسابى بس دقيق و هولناك درپيش ‍ است .
مادر كه خود عنصرتقوا و فضيلت بود، از خوف خدا لرزه بر اندام شد واز گفته خود توبه كرد، و در حالى كه كليد را به فرزندش مى داد، عذرخواهى نمود، و جريان فقر منصور را فراموش كرد. (235)
176 - فراموش كردن حوادث جزئى
در دامنه تپه اى در ناحيه لانك پيك تنه مخوف درخت بسيار عظيمى ديده مى شود كه دانشمندان علوم طبيعى عمر آن را چهار صد سال تخمين زده اند و معتقدند كه اين درخت راهنگامى كه كريسفت كلمب براى اولين بار در سان سالوادور پياده گرديد كاشته است .
در طى اين چهار قرن ، درخت مذبور چهارده بار گرفتار صاعقه شده و بهمن هاى خطرناك و سهمگين و طوفانهاى شديدى به خود ديده ولى در مقابل تمام آنها مقاومت كرده بود، تا اينكه حشرات و كرمهائى به داخل آن نفوذ كردند و به تدريج ، ذره ، ذره مغز آن را خورده و نيرومندى و استقامت داخله اش را از بين بردند به طورى كه آن درخت غول آسا كه طى قرنها با صاعقه ، طوفان و بهمنها با سر سختى مبارزه كرده بود، عاقبت در مقابل اين كرمهاى كوچكى كه چند تاى آنها را مى توانيد در بين دو انگشت اشاره و شست خود له كنيد از پاى در آمد. آيا تصديق نمى كنيد ما هم مثل آن درخت هستيم كه در برابر حوادث سخت ، از پاى در نمى آئيم ، ولى قلب و مغز خود را تسليم كرمهاى نگرانى (و حوادث بسيار كوچك ) مى كنيم كه مى توان عده اى از آنها را بين دو انگشت ، متلاشى نمود؟ (236)
آرى هميشه اختلافات و كينه ها كه نتيجه اش غم و اندوه است از حوادث بسيار كوچك و جزئى سرچشمه مى گيرد، با اينكه مى توانيم ، اين حوادث كوچك را ناديده بگيريم ، پس چرا آنها را فراموش نمى كنيم ؟
177 - ايرانيان در قرآن
در سوره جمعه آيه 3 مى خوانيم : و آخرين منهم لما يلحقوا بهم و هو العزيز الحكيم
و پيامبر (صلى الله عليه وآله ) براى تعليم و تزكيه افراد ديگرى از مومنان (غير عرب ) نيز آمده كه به مومنان مى پيوندد و خداوند توانا و آگاه است امام باقر (عليه السلام ) فرمود: پيامبر (صلى الله عليه وآله ) اين آيه را خواند، شخصى پرسيد اين افراد كيستند؟ سلمان در حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بود، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) دست خود را بر شانه سلمان گذاشت و فرمود: لو كان الايمان فى الثريا لنالته رجال من (237) هولاء
اگر ايمان در مجموعه ستاره ثريا (پروين ) باشد، مردانى از طايفه هيمن سلمان ، آن را بدست مى آوردند
يعنى اگر ايمان تبعيد گردد و آنقدر دور شود مانند دورى ستاره ثابت ثريا ايرانيان آن را بدست مى آورند.
آرى هم اكنون آثار آن در انقلاب اسلامى ديده مى شود، در كشور ايران الله اكبر در تعبيد بوند، اما ببركت انقلاب اسلامى ، صداى پرشور الله اكبر در تبعيد بود، اما ببركت انقلاب اسلامى ، صداى پرشور الله اكبر در همه جاى ايران طنين افكنده است .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) اين سخن را در مدينه فرمود، اينك ببينيد كه حجاز به اسلام نزديك است يا ايران ؟
استاد محمد محمدى گيلانى نقل مى كرد: علامه امينى ره به من گفت : در مدينه وارد مسجد النبى شدم ، روز جمعه بود شنيدم خطيب مى گويد: لاتقربوا قبر محمد تتنجس ابدانكم نزديك قبر محمد (صلى الله عليه وآله ) نشويد، كه بدنهاى شما نجس مى شود
آرى اين است ايمانى كه در حجاز است ، و اكنون سخن پيامبر (صلى الله عليه وآله ) كه در بالاى آمد، بخوبى روشن مى شود.
178 - شخصى نجيب و شخصى نانجيب
ابن عباس گويد: در مدينه مردى بود كه درخت خرمائى در خانه داشت كه شاخه هاى آن به خانه همسايه آويزان شده بود، و آن همسايه فقير و عيالمند بود.
صاحب درخت خرما، هرگاه وارد خانه خود مى شد، بالاى درخت خرما مى رفت ، تا خوشه هاى خرما را بچيند گهگاهى يكى دو تا خرما به خانه همسايه مى ريخت ، بچه فقير همسايه آن خرماها را برداشته مى خوردند، صتاحب درخت پايين مى آمد و خرما را از دست بچه ها مى گرفت ، حتى اگر خرما را در دهان بچه ها مى ديد، انگشتانش را به دهان آنها كرده و خرما را بيرون مى آورد، و به اين ترتيب نانجيبى خود را آشكار مى كرد.
مرد عيالمند، به حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آمده و جريان را به عرض رساند و شكايت كرد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: برو (من در فكرش هستم ) تا اينكه صاحب درخت با پيامبر (صلى الله عليه وآله ) ملاقات نمود پيامبر به او فرمود: درخت خرماى خودت را كه شاخه هايش به خانه فلانكس سرازير است ، به من بده كه در برابر او داراى درخت خرمايى در بهشت شوى .
او گفت : من داراى نخله هاى بسيار هستم ، ولى هيچ يك از آنها خرمائى بهتر و عالى تر از اين درخت ندارد، اين را گفت و از حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) رفت . شخصى نجيب بنام ابود حداح سخن پيامبر (صلى الله عليه وآله ) را مى شنيد، به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و عرض كرد: آيا من اگر آن درخت را از مرد خريدارى كنم و به شما بدهم ، به من نيز درخت خرماى بهشتى مى دهيد؟ پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: آرى ابو دحداح نزد صاحب درخت رفت و با او درباره خريد آن درخت گفتگو: پيامبر (صلى الله عليه وآله ) اين درخت را خواست با درخت بهشتى عوض كند ندادم ، ميوه اين درخت بسيار عالى است كه مرا شگفت زده كرده است ، من نخله هاى بسيار دارم ، ولى خرماى هيچكدام از آنها به ظرافت خرماى اين درخت نمى رسد.
ابو دحداح گفت : مى خواهى آن را بفروشى ؟ ابودحداح گفت : مثلا چقدر او گفت : در برابر چهل نخله خرما. ابودحداح گفت : خيلى بالا گفتى ، و بعد از كمى سكوت گفت : باشد من چهل نخله بجاى آن درخت به تو مى دهم او گفت : اگر راست مى گوئى ، گواه بياور. ابودحداح رفت چند نفر را به عنوان گواه آورد و همه گواهى دادند كه ابودحداح فلان درخت را در برابر چهل درخت خريدارى نمود آنگاه ابودحداح به حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آمد و عرض كرد: اكنون آن درخت خرما در ملك من است و آن را در اختيار شما گذاشتم ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نزد آن فقير عيالمند رفت و فرمود: اين درخت مال تو و اهل خانه تو است .
از آنجا كه ابودحداح مردانگى كرد و در سطح عالى ، راه نجابت را پيمود و بعكس صاحب نخله ، نانجيبى كرد و به سخن پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و پاداش بهشت اعتنا ننمود سوره ليل در مدح ابودحداح و سرزنش ‍ صاحب نخله نازل گرديد (238) كه آيه 5 تا 11 آن چنين است :
فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسنيسره لليسرى و اما من بخل واستغنى و كذب بالحسنى فسنيسره للعسرى ، و ما يعنى عنه ماله اذا تردى .
و اما آنكس كه عطا كرد و پرهيزگارى نمود، و سخن نيك را پذيرفت آسودگى را براى او آماده سازيم ، و اما آن كس كه بخل كرد و خود را بى نياز شمرد، و سخن حق را تكذيب كرد، او را براى سختى و دشوارى آماده سازيم ، و هنگامى كه او به هلاكت رسيد، ثروت او به حالش سودى نبخشد.
در آيه 12 مى فرمايد: ان علينا للهدى : بى گمان بر ما است كه راه هدايت را نشان دهيم .
اين راه و اين چاه ، اين نجيب و آن نانجيب ، تا به كدامين راه رويم ، آيا انتخاب بهشت كنيم يا دوزخ ؟
179 - صورت ده گروه گنهكار در قيامت !
معاذبن جبل گويد: در حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در منزل ابوايوب انصارى بودم ، به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) عرض كردم منظورم از اين آيه كه مى فرمايد: يوم ينفخ فى الصور فتاتون افواجا. (239)
روز قيامت ، در صور دميده مى شود پس گروه گروه مى آيند چيست ؟!.
فرمود: اى معاذ از چيز بسيار بزرگى سوال كردى ، آنگاه قطرات اشك از چشمانش سرازير گشت و فرمود:
در روز قيامت ، ده گروه از امت من ، به گونه هاى مختلف و گروه گروه وارد صحنه مى شوند كه از ساير مسلمانان جدا و مشخص هستند:
1 - گروهى از آن ها بصورت ميمونها وارد مى شوند.
2 - گروهى به صورت خوكها.
3 - گروهى به صورت دمرو هستند، پاهايشان در هوا و صورتشان بر زمين كشيده مى شوند.
4 - گروهى كور وارد مى گردند.
5 - گروهى گنگ و كر وارد مى شوند.
6 - گروهى ، زبانشان را مى جوند و چرك دهانشان بيرون مى آيد كه بوى آن جمعيت را ناراحت مى كند.
7 - گروهى بدبوتر از مردار گنديده وارد مى گردند.
8 - گروهى لباسهاى آتشين و مس گداخته و چسپان پوشيده و وارد مى شوند.
9 - بعضى با دست و پاى بريده وارد مى گردند.
10 - بعضى در حالى كه آنها را به دارهاى آتشين آويخته اند وارد مى گردند.
اما گروه اول : نمامها (سخن چين ها) مى باشند.
اما گروه دوم : حرام خوارها مى باشند.
اما گروه سوم : ربا خوارها مى باشند.
اما گروه چهارم : آنانى هستند كه در قضا، ظلم مى كنند.
اما گروه پنجم : آنانى هستند كه از خود راضى بوده و به اعمال خود خشنودند،
اما گروه ششم : علما و قاضيانى هستند كه اعمالشان مخالف گفتارشان است .
اما گروه هفتم : كسانى هستند كه همسايگان را اذيت مى كنند.
اما گروه هشتم كسانى هستند كه مخالفت كسى را با رژيم ، به سلطان خبر مى دهند،
اما گروه نهم : آنانى هستند كه به عياشى و شهوترانى مى پردازند و مانع اداى حق خدا را از اموال خود مى گردند.
اما گروه دهم : آنانى هستند كه متكبر و خودخواه مى باشند. (240)
180 - فرصت
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در مورد دو فرشته اى كه مراقب انسانند، يكى از آنها در ناحيه راست قرار گرفته و نيكيها را مى نويسد و ديگرى در ناحيه چپ قرار گرفته و بديها را مى نويسد، فرمود: فرشته ناحيه راست رئيس فرشته ناحيه چپ است ، پس اگر بنده اى گناه كرد، فرشته ناحيه راست به فرشته ناحيه چپ گويد: شتاب در نوشتن گناه مكن ، اين بنده را هفت ساعت مهلت بده ، اگر هفت ساعت گذشت و توبه نكرد، آن گاه مى گويد: اى فرشته ناحيه چپ بنويس !، چقدر حيا و شرم اين بنده كم است ! (241) كه آنقدر به او مهلت داده شد ولى از فرصت استفاده نكرد.
181 - نامه اى به امام و پاسخش
اسماعيل بن سهل گويد: نامه اى براى امام باقر (عليه السلام ) فرستادم و در ضمن آن نوشتم به من چيزى بياموز تا وقتى آن را گفتم ، در دنيا و آخرت با شما باشم .
امام با خط خود در پاسخ نوشت : سوره قدر (انا انزلناه )را بسيار بخوان ، و دو لب خود را با استغفار، شاداب كن (242)
استغفار يعنى طلب آمرزش از خدا و توبه و بازگشت به سوى او.
182 - پيام روز و شب
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: وقتى كه روز مى شود، آن روز به انسان مى گويد: من روز جديدى هستم و من گواه اعمال توام ، در من كار خير انجام بده كه در روز قيامت به نفع تو گواهى دهم ، و بدان كه بعد از گذشت من ، هرگز مرا نخواهى ديد.
وقتى شب فرا رسيد، منادى ندا مى دهد كه همه مخلوقات جز انسان و جن مى شنوند و مى گويد: اى پسر ادم من آفريده جديد هستم ، و من بر آنچه كه در من هست گواهى مى دهم ، از وجود من بهره بگير، چرا كه اگر خورشيد طلوع كند، ديگر به دنيا بر نمى گردم (243)
183 - استغفار
ربيع بن صبيح گويد: مردى نزد حسن بصرى آمد و گفت : از قحطى به تو شكايت مى كنم ، حسن گفت : استغفار كن (طلب آمرزش از خدا كن ).
ديگرى نزد او آمد و از فقر و تهيدستى شكايت كرد، در جواب گفت : استغفار كن .
سومى آمد و به او گفت : دعا كن خدا به من پسرى عنايت كند در پاسخ گفت : استغفار كن .
ما به حسن گفتيم : همه نزد تو آمدند و هر كس حاجت خاصى داشت ولى تو در پاسخ همه يك جواب (استغفار كن ) دادى ؟!.
در پاسخ گفت : اين پاسخ را از خودم نساختم ، بلكه از قرآن در مورد داستان حضرت نوح (عليه السلام ) دريافتم كه نوح (عليه السلام ) به قوم خود گفت : استغفروا ربكم انه كان غفارا، يرسل السماء عليكم مدرارا، و يمددكم باموال و بنين (244)
از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد كه او بسيار آمرزنده است (در نتيجه ) بارانش را بر شما مى فرستد و شما را با مالها و فرزندان يارى مى نمايد (245)
به اين ترتيب از اين آيات بدست مى آوريم كه توبه و استغفار و بازگشت به سوى خدا پايه و مايه اصلى نعمتهاى الهى است و بلعكس فراموش كردن خدا موجب سلب نعمت مى شود.
184 - شق القمر!
ماه ذيحجه آغاز بعثت (يا اواخر بعثت ) بود، شب چهاردهم ماه بود، كه ماه همه جلوه خود را به روشنى نشان مى داد، كوههاى سر به فلك كشيده و زمخت مكه نيز رونقى خاص به منظره افق داده بود.
جمعى از مشركان به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمدند و گفتند: تو اگر راست مى گويى پيامبر هستى ، اين ماه را دو نصف كن ، تا نشانه صدق تو باشد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به آنها فرمود: اگر چنين كنم ايمان مى آوريد؟ آنها قول جدى دادند: آرى ايمان مى آوريم .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در حضور آن جمعيت ، از خدا خواست ، ماه را دو نصف كند، خداوند خواسته پيامبرش را پذيرفت ناگهان همه ديدند كه ماه دو نصف شد نصفى به يك طرف و نصفى ديگر به طرف ديگر سپس ‍ بهم پيوست ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به فرد فرد حاضران فرمود: اى فلان اى فلان ... ببينيد و گواهى دهيد.
مشركان اين پيشنهاد را از اين رو مى نمودند كه مى گفتند، سحر در آسمان نفوذ نمى كند، اما باز لجاجت نموده و گفتند: اين سحر بود.
عده اى از مشركان گفتند: صبر كنيد تا مسافران و كاروانهاى شام و يمن بيايند از آنها بپرسيم كه آيا آنها ديده اند كه ماه دو نصف شده است ؟ زيرا سحر به همه انسانها - خصوصا افراد دور - نفوذ ندارد.
مسافران آمدند و گواهى دادند كه ما ديديم ، ماه دو نصف شد، اما مشركان متعصب و لجوج ، باز نپذيرفتند (246)
در تفسير نور الثقلين جلد 5 صفحه 175 آمده كه مشركانى كه از پيامبر (صلى الله عليه وآله ) تقاضاى دو نصف كردن ماه را نمودند، چهارده نفر بودند و اين حادثه بعد از عقبه (اواخر بعثت ) در شب چهارده ذيحجه شب بدر ماه بود.
براستى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در برابر آن لجوجان سركش ، چقدر زحمت كشيد؟ و چقدر تحمل آزارهاى آنان را نمود؟!
(247)
185 - دكتر بى مشترى
در صدر اسلام طبيبى بود كه براى مداواى بيماران به مدينه آمدت مدتها در مدينه ماند ولى كسى به او مراجعه نكرد.
علت را پرسيد، در پاسخ گفتند:
ما اصلا بيمار نمى شويم ، زيرا قرآن به ما فرموده :
و كلوا واشربوا و لا تسرفوا (248)
و بخوريد و بياشاميد ولى زياده روى و اسراف نكنيد.
چون مطابق اين دستور، در خوردن و آشاميدن اندازه را رعايت مى كنيم ، بيمار نمى شويم . (249)
186 - گفتگوى دكتر مسيحى با دانشمند اسلامى
هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى ) دكتر مخصوصى داشت كه بسيار دركار خود حاذق و ماهر بود، ولى مسيحى بود، روزى با يكى از دانشمندان متفكر اسلامى در آن عصر يعنى على بن حسين واقدى ملاقات كرد و در ضمن صحبت به او گفت :
من در كتاب آسمانى شما (قرآن ) چيزى از طب نمى يابم ، در حالى كه دانش مفيد بر دو گونه است : 1 - دانش ابدان 2 - دانش اديان .
دانشمند اسلامى در پاسخ گفت : خداوند همه دستورات طبى را در نصف آيه قرآن آورده و مى فرمايد:
و كلوا واشربوا ولا تسرفوا
و بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد.
و پيامبر (صلى الله عليه وآله )، نيز طب را در اين دستور، خلاصه كرده و مى فرمايد: المعدة بيت الادواء و الحمية راس كل دواء واعط كل بدن ماعودنه .
معده خانه همه بيماريها است ، و امساك سرآمد همه داروها است و انچه بدنت را عادت (صحيح ) داده اى آن را از او دريغ مدار.
دكتر مسيحى وقتى كه اين گفتار را شنيد، گفت : ما ترك كتابكم و لا نبيكم لجالينوس طبا : قران شما و پيامبرتان براى جالينوسپاه طبيب باستانى معروف ) طبى باقى نگذاشت (250)
187 - سزاى متوكل
متوكل دهمين خليفه عباسى ، ديكتاتور خونخوار و ستمگرى خون آشام بود، و شيعه على (عليه السلام ) را هر كجا مى يافت مى كشت ، غرور او بجايى رسيد كه مردم را از زيارت قبر منور حضرت على (عليه السلام ) و امام حسين (عليه السلام ) منع مى كرد، و در اين مورد جاسوسانى گمارده بود كه اگر زائرى پيدا مى كردند، او را به دستور متوكل با شديدترين شكنجه ها مى كشتند.
روزى طبق عادت خود به اميرمؤ منان على (عليه السلام ) جسارت كرد، پسرش معتصم ، ناراحت و خشمگين شد، متوكل اين شعر را خواند.
غضب الفتى لابن عمه
راس الفتى فى حرامه
يعنى ، جوان (منتصر) براى پسر عمويش خشمگين شد، سر جوان در فلان محرومش .
منتصر بيشتر ناراحت شد، تصميم گرفت خون ناپاك پدر را بريزد، با چند نفر از غلامان خاص متوكل صحبت سرى كرد و به آن ها وعده مال و منال داد، شبى معين ، غلامان وارد قصر متوكل شدند در حالى كه متوكل بر اثر خوردن شراب ، مست لايعقل بود، غلامان با شمشيرهاى گداخته به متوكل هجوم بردند، فتح بن خاقان (وزير متوكل ) فرياد كشيد واى بر شما مى خواهيد اميرمؤ منان را بكشيد، خود را به روى متوكل انداخت ، غلامان ، شمشيرها را بر متوكل و فتح بن خاقان فرود آوردند و هر دو را به درك واصل نمودند، سپس از كاخ بيرون آمده و با منتصر به عنوان خليفه ، بيعت نمودند.
به اين ترتيب متوكل ، سه ساعت از شب چهارشنبه سوم يا چهارم شوال سال 248 ه .ق در سن 41 سالگى كشته شد و مدت خلافتش چهارده سال و ده ماه بود (251) اين بود سزاى دنياى او، و آخرت او نيز معلوم است .
188 - دروغگويان
شخصى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد: قومى از دوستان شما گناه مى كنند و مى گويند ما اميدواريم .
امام فرمود: آنها دروغ مى گويند، آنها دوستان ما نيستند، بلكه قومى هستند كه آرزوها بر آنها چيره شده است ، زيرا كسى كه به چيزى اميد دارد، از براى آن عمل مى كند، و بدون ترديد كسى كه معرفتش به خدا بيشتر باشد، ترس ‍ او به خدا بيشتر است ،
از اين رو خداوند مى فرمايد:
انما يخشى الله من عباده العلماء
قطعا از بندگان خدا، علما و دانشمندان از خدا مى ترسند.
و پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: ترس از خدا بيشتر از همگان است و از آن حضرت پرسيدند: چه زود پير شدى ؟ فرمود: سوره هود و واقعه و نبا مرا پير كرد (چرا كه اين سوره ها عذابهاى الهى بيان گشته و امر به استقامت در دين شده .. بنابراين زود پير شدن پيامبر(صلى الله عليه وآله ) از خوف خدا است (252)
189 - شركت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در حلف الفضول
گويند: در زمان جاهليت سه نفر بنامهاى فضيل بن حرث و مفضل و فضيل بن وداعه با يكديگر سوگند پيمان ياد كردند كه ناظر شهر مكه باشند و از ستمديدگان حمايت نمايند و چون نام اين سه نفر در ماده فضل مشترك بود پيمان آنها بنام حلف الفضول سوگند پيمان سه شخص فضل نام معروف گرديد.
بعد از آن كه اين سه نفر مردند، اين پيمان براى اولين بار در خانه عبدالله بن جدعان بسته شد و به احترام نام بنيانگذارانش به همين نام (حلف الفضول ) باقى ماند.
جالب اينكه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در اين پيمان شركت كرد و فرمود: پيمانى با پسر عموهايم در خانه عبدالله بن جدعان امضا كردم كه براى من محبوبتر است از شتران سرخ مو (بهترين ثروت عرب ) و اگر هم اكنون كه رهبر مسلمانان هستم نيز مرا به آن دعوت نمايند، اين دعوت را اجابت مى كنم (253)
به اين ترتيب مى بينيم : پيامبر (صلى الله عليه وآله ) قبل از اسلام در كميته نظارت عمومى براى دادرسى مظلومان و حفظ حقوق مردم شركت مى نمايد، و آن را بهترين خاطره زندگى خود مى داند، و در دوران اسلام نيز مايل است كه چنين پيمانها و شوراهايى براى فريادرسى مظلومان در شهرها و بلاد تشكيل گردد.
190 - پاداش ياد حسين (عليه السلام )
در حضور يكى از امامان معصوم ، سخن از فضائل و پاداشهاى بسيار عبادت در يكى از شبهاى مقدس به ميان آمد، شخصى در آنجا حضور داشت ، آهى كشيد و گفت : واغفلتناه ! آن شب گذشت و من غافل بودم و عبادت در آن شب سرا فراموش كردم ؟!
امام (عليه السلام ) به او فرمود پاداش تو از همه كسانى كه در آن شب به عبادت مشغول بودند، بيشتر است ، زيرا ديدم آب نوشيدى و سپس بياد لب تشنه امام حسين (عليه السلام ) افتادى و گفتى : سلام بر حسين و لعنت بر قاتلان او (254)
191 - به خدمت نگرفتن ميهمان
شبى ميهمانى بر حضرت رضا (عليه السلام ) وارد شد، آن حضرت كمال احترام را به او كرد، در اين بين چراغ خانه به نوسان افتاد، ميهمان دستش را به جلو برد تا چراغ را درست كند.
امام رضا (عليه السلام ) پيش دستى نمود و خودش را به اصلاح چراغ قدام نمود و فرمود:
انا قوم لا نستخدم اضيافنا.
ما از خاندانى هستيم كه مهمانان خود را به خدمت نمى گيريم .
و در پايان فرمود: پيامبر (صلى الله عليه وآله ) از به خدمت گرفتن ميهمان نهى فرمود (255)
192 - چشم اشكبار پيامبر (صلى الله عليه وآله )
ابراهيم ، نام پسر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) بود، پيامبر بسيار به او علاقه داشت ، او در دوران كودكى ، از دنيا رفت ، قلب مهربان پيامبر از اين پيش آمد سوخت ، و اشك در چشمانش حلقه زد.
مردى نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آمد و آن حضرت را اندوهگين ديد، در حالى كه قطرات اشك از ديدگان نازنينش مى ريخت .
آن مرد، از علت ناراحتى پيامبر آگاه شد، خطاب به پيامبر (صلى الله عليه وآله ) عرض كرد: اى رسول خدا! تو براى از دست دادن يك پسر گريه مى كنى ، سوگند به آن خدايى كه تو را به پيامبرى فرستاد، من (در دوران جاهليت ) دوازده پسر داشتم كه از پسر تو بزرگتر بودند (از ترس ‍ گرسنگى ) همه را زنده به گور كردم پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: براستى مهر و محبت از دل شما رخت بر بسته بود كه چنين مى كرديد؟ واى چقدر جفا كرديد.
ولى ما از فراق ابراهيم محزون هستيم ، يحزن القلب و تدمع العين و لا نقول ما يسخط الرب : دل اندوهگين مى شود و چشم اشكبار مى گردد، ولى سخنى نمى گويم كه موجب خشم خدا گردد (256)
193 - پنج گردنه
اباصلت هروى شاگرد عارف امام هشتم حضرت رضا (عليه السلام ) گويد: از حضرت رضا (عليه السلام ) شنيدم كه چنين فرمود:
خداوند متعال به يكى از پيامبرانش وحى كرد: وقتى كه صبح كردى (با پنج چيز روبرو مى شوى ، در برابر آن ها اين پنج كار را انجام بده .
1 - نخستين چيزى را كه با آن ملاقات مى كنى ، آن را بخور.
2 - دومين چيز را كه با آن روبرو مى شوى ، بپوشان .
3 - سومين چيز را بپذير.
4 - چهارمين چيز را مايوس و نااميد مكن .
5 - از پنجمين چيز، بگريز و فرار كن .
آن پيامبر (صلى الله عليه وآله ) تصميم قاطع گرفت تا فرمانهاى خداوند را بجا آورد، با عزمى راسخ و آهنين ، صبح از خانه بيرون آمد، نخستين چيزى را كه در برابرش ديد، كوه عظيم سياه بود، او همانجا ايستاد و با خود گفت : بايد فرمان خدا را بجا آورم ، ولى فرما خدا اين بود كه اولين چيز را بخورد، چگونه اين كوه بزرگ را بخورم ؟
حيران و سرگردان بود تا اينكه با خود گفت : خداوند هرگز انسان را به چيزى كه از طاقت و توان او بيرون است ، امر نمى كند، با تصميم قاطع به سوى آن كوه رفت تا آن را بخورد، هر چه به آن نزديك تر مى شد، آن كوه ، كوچكتر مى شد، تا وقتى كه او به آن كوه رسيد، آن را به اندازه يك لقمه يافت ، آن لقمه را برداشت و خورد، كه لقمه اى بسيار مطبوع و خوش مزه بود.
آن پيامبر از آنجا عبور كرد، دومين چيزى كه سر راه خود ديد طشت طلا بود، با خود گفت : به فرمان خداوند بايد دومين چيزى را كه با آن روبرو مى شوم بپوشانم ، گودالى حفر كرد و آن طشت طلا را در ميان آن گودال گذاشت و روى آن خاك ريخت و آن را پوشاند.
سپس از آنجا عبور كرد، ناگاه توجه نمود كه طشت طلا آشكار شده است :
و از آنجا نيز عبور كرد، ناگهان ديد پرنده اى پرواز مى كند، باز شكارى آن پرنده را تعقيب نموده تا به صيد خود درآورد، آن پرنده به سوى آن پيامبر آمد، آن پيامبر با خود گفت : خداوند به من فرمان داده كه وقتى با سومين چيز ملاقات كردم ، آن را بپذيرم ، از اين رو آستين خود را گشود و آن پرنده كه به سوى او پناه آورده بود، داخل آستين او شد.
پس از اين جريان ، ملاحظه كرد كه باز شكارى بالاى سرش پر پر مى زند و مى گويد: صيد مرا بده ، كه مدتى است در تعقيب آن بودم ، ولى او را گرفتى و مرا محروم نمودى .
آن پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به ياد فرمان خدا افتاد كه فرمود: وقتى با چهارمين چيز برخورد كردى ، او را مايوس مكن ، از اين رو آن پيامبر، مقدار گوشتى از جايى يافت و آن را بجاى آن پرنده ، به باز شكارى داد، و باز شكارى خشنود رفت .
آن پيامبر، اين حادثه را نيز پشت سر گذاشت و از اين گردنه نيز رد شد تا رسيد به لاشعه متعفن و بدبوى مردارى كه در زمين افتاده بود و حشرات آن رامى خوردند، بيادش آمد كه خداوند فرمود: اگر با پنجمين چيز برخورد نمودى ، از آن بگريز و فرار كن ، از اينرو به شتاب از آنجا دور شد و گريخت .
سرانجام به سوى خانه برگشت و خوابيد و در عالم خواب به او گفته شد: تو به آنچه از طرف خدا مامور بودى انجام دادى ، آيا مى دانى اين امور پنجگانه چه بود؟ او عرض كرد نه .
خداوند به او وحى كرد:
1 - آن كوه ، خشم بنده است كه وقتى خشمگين مى شود، انسانيت خود را فراموش مى كند، هرگاه او قدر و مقام انسان خود را شناخت و خشم خود را كنترل كرد، سرانجام ، آن خشم (با آن سرسختى مثل كوه ، براى او و در برابر تصميم آهنين او) همچون لقمه خوشگوارى خواهد شد.
2 - اما منظور از آن طشت طلا، عمل صالح (كار نيك ) است كه وقتى بنده (راه اخلاص را پيمود و بخاطر دورى از ريا) آن را پوشاند، خداوند آن را آشكار مى كند، تا نيكوكار را، به آن كار نيك زينت بخشد، بعلاوه ذخيره هاى ديگرى كه نتيجه اعمال نيك او است و برايش وجود دارد.
3 - اما منظور از آن پرنده ، مردى است كه به سوى تو مى آيد تا تو را نصيحت كند، به سوى آن برو و اندرزش را بپذير (نگذار پرواز كند و يا نابود شود، فرصت را غنيمت بشمار و آن پندها را بپذير.).
4 - اما منظور از آن باز شكارى ، مردى است كه براى نياز به سوى تو مى آيد، او را نااميد مكن و نيازش را برآور.
5 - اما منظور از آن لاشه گوشت متعفن مردار غيبت (و بدگويى در غياب مومنان ) است ، كه از آن بگريز و فرار كن . (257)
نتيجه اينكه : هر گاه از پنج گردنه بگذرى ، بر قله كمال اخلاقى مى رسى .
1 - خشم خود را هر چند چون كوه زمخت و سخت باشد كنترل كن فرو خور و بدان كه اگر تصميم بگيرى مى توانى اين كوه را همچون يك لقمه خوشگوار به دهان بگذارى و آن را هضم كنى ، خشمت را نيز اين چنين در خود هضم كن (مگر در موارد استثنايى چون جهاد و پيكار با دشمنان خدا آن هم در حدودى كه اسلام اجازه داده است ).
2 - اگر كار نيك خود را مخلصانه انجام دهى ، و براى دورى از هر گونه شائبه ريا، مخفى سازى ، خداوند آن را آشكار خواهد ساخت .
3 - نصيحت و اندرز خير خواهان متعهد را بپذير و آن را در وجود خود پناه ده و بپذير، تا تو نيز در پناه آن به سعادت برسى ، نگذار كه آن اندرزهاى سودمند در چنگال صياد هواى نفست نابود گردند.
4 - به نيازمندان توجه كن ، و نيازشان را برآور، و گرنه كارشان به طغيان مى كشد و خرمن هستى تو را مى سوزاند آرى يكى از اركان اقتصاد خوب ، توجه همه جانبه به نيازمندان و مستضعفان است .
5 - از بدگويى و غيبت پشت سر مومنان بپرهيز بلكه بگريز و فرار كن ، و خود را الوده اين و آن مساز، و از اين گردنه هاى پنجگانه بگذر و با دستورات حياتبخش اخلاقى اسلامى خود را بساز، تا پله هاى كمال را بپيمايى ، و به آنجا رسى كه سعدى گفت :

رسد آدمى به جايى كه بجز خدا نبيند بنگر كه تا چه حد است مقام آدميت

 

next page

fehrest page

back page