حكايتهاى تلخ و شيرين (جلدهای ۳ - ۱)
( ۳۱۴ خاطره و حكايت از زبان حضرت امام خمينى قدس سره )

موسسه فرهنگى قدر ولايت

- ۴ -


دعا كنيد من شهيد بشوم
اين مطلب را من بايد بگويم ، يكى از مهماتى است كه در ارتش لازم است و آن اين است كه اسلامى مى باشيد شما.
شما با اسلاميت تان بر اين قدرتهاى بزرگ غلبه كرديد. ارتش و همين طور سپاه پاسدار و سايرين با قدرت اسلامى و اينكه شهادت را براى خودش ‍ يك فوزى مى دانست و اينكه هر وقت مى آيند پيش من ، هر كدام از آنها مى آيند، بسيارى از اينها مى آيند پيش من گريه مى كنند كه شما دعا بكنيد كه ما شهيد بشويم و من دعا مى كنم كه پيروز بشوند. يك همچو روحيه اى وقتى كه در يك فرد يا افراد پيدا شد و اين روحيه در پناه اسلام پيدا شد. هيچ مكتب ديگرى نمى تواند اينطورى درست كند كه بگويد من كشته بشوم .
ديروز يك كسى كه پايش از اينجا قطع شده بود، عصا زير بغلش گذاشته بود، آمده اينجا، من باهاش مصافحه كردم . گفت دعا كنيد كه من شهيد بشوم .
اين روحيه در اثر اسلام است كوشش كنيد كه در اين پادگان ها، هر جا هستيد - اسلام را تقويت كنيد. (113)

سيلى خواهد خورد
مسلمان ها به نشينند تماشا كنند يك گروهى كه از اولش باطل بودند، من از آن ريشه هايش مى دانم ، يك گروهى كه با اسلام و روحانيت اسلام سر سخت مخالف بودند، از اولش هم مخالف بودند. (114)
اولش هم وقتى كه مرحوم آيت ا... كاشانى ديد كه اينها خلاف دارند مى كنند و صحبت كرد، اينها كارى كردند كه يك سگى را نزديك مجلس عينك به آن زدند اسمش را آيت ا... گذاشته بودند.
اين در زمان آن بود كه اينها فخر مى كنند به وجود او (115)، او هم مسلم نبود.
من آن روز در منزل يكى از علماى تهران بودم كه اين خبر را شنيدم كه يك سگى را عينك زدند و به اسم آيت ا... توى خيابانها مى گردانند. من به آن آقا عرض كردم كه اين ديگر مخالفت با شخص نيست ، اين سيلى خواهد خورد و اگر مانده بود سيلى را بر اسلام مى زد.
اينها تفاله هاى آن جمعيت هستند كه حالا قصاص را، حكم ضرورى اسلام را غير انسانى مى خوانند. (116)

عاقبت ائتلاف با منافقين
متاءثرم از اينكه با دست خودشان اينها گور خودشان را كندند، من نمى خواستم اينطور بشود. من حالا هم توبه را قبول مى كنم ، اسلام قبول مى كند... حالا هم بروند توى راديو، بروند توى تلويزيون توبه كنند بگويند تا حالا خطا كرديم ، اشتباه كرديم مردم را دعوت به شورش (117)، غلط بوده ، خلاف قوانين كشورى بوده ، تاييد كرديم ، ائتلاف كرديم با گروه منافق .
من چندين بار به اين آقا گفتم (118).
آقا اين جمعيت تو را به باد فنا مى دهند و اين افرادى كه دور تو جمع شده اند، بعضى از اينها يك گرگ هايى هستند كه تو را به باد فنا مى دهند.
گوش نكرد، حالا هم دير نشده ، آقايانى كه متدينند (119) اعلام كنند به اينكه اين دعوت به راه پيمائى ، دعوت بر ضد اسلام است ، چنانچه صريحش اين است و آن آقا هم بروند عذر خواهى كنند از ملت ، بگويند ملتى كه به من راى داد من مطابق راى آنها عمل نكردم ، از حالا به بعد مى كنم . (120)

ماهيت جبهه ملى
خوب شما تا آن آخر هم اعليحضرت را مى خواستيدش ، به من گفتيد ديگر، اينكه نمى توانيد حاشا كنيد. تا آخر هم مى گفتيد خوب ، ايشان باشند، اعليحضرت همايونى باشند حكومت نكنند.
شمائى كه تا آخر هم اينطور بوديد، بختيار را هم تا آخر مى خواستيد. آخر شما نبايد ديگر ما را بازى بدهيد بگوئيد كه ما چه ، ما چه .
شما از اين جبهه ملى ، از ميرزاى شيرازى ، در يكى از روزنامه هايشان كه من ديدم و بسيار ناراحت شدم . از ميرزاى شيرازى كه قضيه تنباكو را درست كرده تا آقاى كاشانى ، تمام علمايى كه در خلال اين ، در مشروطيت براى اسلام كار كردند، ميرزاى شيرازى براى اسلام كار كرده است ، آقاى كاشانى براى اسلام كرده ، شيخ فضل الله كرده ، تمام اينها را به آنها بد گفتند.
آن روزنامه جبهه ملى را پيدا بكنيد، ميرزاى شيرازى را متهم كرده به دروغگوئى ، شيخ فضل الله را اينقدر فحش داده ، جرم شيخ فضل الله بيچاره چه بوده ؟ جرم شيخ فضل الله اين بود كه قانون بايد اسلامى مى باشد، جرم شيخ فضل الله اين بود كه احكام قصاص غير انسانى نيست ، انسانى است ، او را دار زدند و از بين بردند و شما حالا به او بدگويى مى كنيد. بعد مى رسيد به آقاى كاشانى ، آقاى كاشانى هم همين طور، جرم اينها همين است كه اينها عقيده شان اين است كه بايد اسلام در ايران پياده بشود و شما مى گوئيد كه احكام غرب مترقى است . (121)

شناسائى استعمارگران از منابع ايران
سفرى به همدان رفتم و يكى از آقازاده هاى همدان پيش من آمد و يك ورقه بزرگ آورد كه مال همدان بود.
تمام جاهائى كه در همدان هست ، دهات ، روستاها در آن ثبت بود و نقطه هائى به شكلهاى مختلف در آن ديده مى شد.
پرسيدم : اين نقطه ها چيست ؟
گفت هر نقطه علامت اين است كه چيزى ، معدنى هست ، مس هست ، نفت هست ، طلا هست و عكس بردارى كردند. نقطه ها علامت چيزى هستند.
و اين را شنيده ايد كه وقتى اتومبيل نبود، آنها مى آمدند در ايران و با شتر حركت مى كردند حتى كويرهاى اينجا را ديدند و از همه چيزهائى كه داريم آنها مطلع هستند، كسى نمى داند كه چه مجموعه اى در اين هست و بايد مجهز باشيم براى مقابله . (122)

شكل رفراندم ملى گراها
بايد چشمها را باز كنيم و اشخاص را مطالعه كنيم .
اين صورتى كه گاهى مرا رنج ميداد، آنها در صدد بودند رفراندم كنند و يا رفراندم قانون اساسى را تحريم كنند (123) سنخ رفراندم هاى دكتر مصدق كه رفراندم اينطور بود:
يك صندوق براى مخالف و يك صندوق براى موافق مى گذاشتند و پاى صندوق مخالف يك دسته از اشرار بودند و جزء مخالفين يك الاغ را آورده بودند كه راءى بيندازد. چنين رفراندمى را شكل دادند و قانون اساسى را آمريكائى درست كردند. (124)

برگرديم به 22 بهمن !!
ما خيلى محتاج به زحمت هستيم و من اين نگرانى را داشتم و مصمم هستم كه يك وصيتى بنويسم و در آن شرح بدهم كه اينها از كجا مى خواهند شروع كنند و آنها فرصت شان نبود و خواستند از حالا شروع كنند ولى نشد. نه مجلس به درد مى خورد و نه شوراى نگهبان و نه قضاوت . مى گفت همه اينها بى دين هستند.
بنى صدر بارها به من گفت :
اين دولت را كنار بگذاريم .
مى خواست مرا ديكتاتور كند و من مى خنديدم و مى گفتم اگر قدرت دارى خود شما اين كار را بكنيد. اينها جاهلند، اينها بيدين هستند، اينها قرار داشتند مجلس خبرگان را منحل كنند و مى گفتند بر گرديم به 22 بهمن ، بايد بگويم همه غلط است و بر گرديم به 22 بهمن !! و آنوقت شروع كنيم . نه مجلس و نه هيچ چيز ديگر و نه جمهورى اسلامى داشته باشيم و راءى بگيرند، جمهورى دموكراتيك باشد، يا اسلامى ، يا اسلامى دموكراتيك . حتى متدينين (125) مى گفتند لفظ دموكراتيك را بگذاريد.
وقتى ما آمديم ديديم كه مى خواهند از اول منحرف كنند و ما گفتيم همين اسلام را مى خواهيم .... ناشيگرى كردند و خواستند رفراندم كنند، ولى نمى دانستند مردم چه هستند. فكر كردند اينها كه سوت مى زنند توده مردم هستند. (126)

ملى گراها و اشغال لانه جاسوسى
آن روزى كه اين جوانهاى بيدار عزيز ما اين لانه جاسوسى را گرفتند، اين شياطين به دست و پا افتادند. يكى گفت كه اينها خط شيطان هستند و دنبال اين كردند كه ما الان اسير آمريكا هستيم .

نه اينكه نمى فهميدند كه نه ، اسير آمريكا نيستيم ، مى خواستند كه ما را از استقلال بيرون بيآورند و به دامن آمريكا بيندازند و قضيه گرفتن اين محل جاسوسخانه ناگوار بود براى آنها، براى اينكه پرونده هاى اينها هم ظاهر مى شد، پيدا مى شد اين پرونده ها. (127)
اينهمه كوشش براى اينكه اينها را رها كنيد بروند (128)، ما در گرو آمريكا هستيم ، اينها را بگذاريد بروند - اين جوانهاى عزيز ما كه مى گفتند ما در خط اسلام هستيم ، مى گفتند به آنها كه شما در خط شيطان هستيد. خوف اين بود كه اين پرونده ها ظاهر بشود و اين چهره هائى كه قالب زدند خودشان را، اين چهره ها معلوم بشود كه چطور اشخاصى بودند. (129)


كف زدن روز عاشورا، براى فراموشى مرگ بر آمريكا
بى جهت نيست كه در آن نطق هاى با اجتماع زياد روز عاشورا سوت مى زنند (130). امام مظلوم ما به شهادت رسيده ، روز شهادت امام مظلوم ما، پاى نطق و سخنرانى يك نفر آدمى (131) كه با آنها دوست است كف مى زنند و سوت مى كشند و آمريكا را از ياد مى برند.
خط اين بود كه اصلا منسى (132) بشود. يك دسته شوروى را طرح مى كردند تا آمريكا منسى بشود، يك دسته الله اكبر را كنار مى گذاشتند، سوت مى زدند. كف مى زدند آن هم در روز عاشورا، خط اين بود كه قضيه مرگ بر آمريكا منسى بشود. (133)

تورم اسلام شناس ها
من فكر مى كردم كه اسلام شناسى ، قبلا يك مقاله اى كسى مى نوشت مى شد اسلام شناس ، چند تا مقاله در روزنامه ، در يك جا مى نوشت ، مى شد اسلام شناس گاهى يك كسى يك تاريخى مى نوشت مى شد اسلام شناس ، بعد كتاب سوزى هم مى كرد مثل كسروى ، بلكه دعوى نبوت هم مى كرد.
اسلام شناسى تقريبا رو به تورم است . خوب صدام هم اسلام شناس شده است . آقاى سادات هم جزء اسلام شناس هايى كه تشخيص مى دهد كه فلان امر موافق اسلام است ، موافق اسلام نيست .
اخيرا آقاى كارتر هم جزء اسلام شناس هاست ، در يك جلسه اى كه مسافرت كرده است ، گفته است اين كارهائى كه در ايران ، فلان مى كند موافق اسلام نيست . خوب معلوم شد كه ما اسلام شناس داريم كه به ابعاد اسلام شناسى اضافه مى شود. فردا بگين هم اسلام شناس مى شود و يا شده است اين .
هى مى گويند موافق اسلام نيست ، اسلام چطور. خوب شما كه اسلام را نمى دانيد با صاد مى نويسند يا با سين مى نويسند شما به اسلام چكار داريد؟ (134)

تهديد، سلاح تو خالى طاغوت
آن سختى هائى كه آنها كردند كه حالا من مى خواهم يكى يكى آنها را بگويم يادم هم نيست ، طولانى هم هست . درازاى آن فشارها و گاهى فحاشى هائى كه آمدند بخصوص پيش آقايان مى كردند، البته من راهشان ندادم اما يك وقت آمدند، گمان هم مى كنم آنوقتى بود كه مرحوم آقاى حكيم يك تلگرافى كرده بود و آنها مى خواستند جلو بگيرند از جواب - گمانم اين بود كه شايد قبل هم باشد - آمدند كه مى خواهند چند نفرى هستند بيآيند از طرف دستگاه شما را به بينند. من گفتم كه من با آنها ملاقات نمى كنم از باب اينكه اينها اشخاصى هستند كه اگر بيآيند يك چيزى اينجا بگويند، دروغ مى روند مى گويند و من ملاقات نمى كنم .
لكن با بعضى آقايان ديگر ملاقات كرده بودند و آن آقايى كه با او ملاقات كرده بودند عصر همان روز آمد با حال وحشتناك پيش من ، گفت كه اينها آمدند و مى گويند كه ما مى ريزيم در منزلهايتان ، اگر جواب آقاى حكيم را بدهيد مى ريزيم در منزلهايتان ، خودتان را چه مى كنيم ، زنهايتان را چه مى كنيم و از اين حرفهاى اراذلى ، و حالا بايد چه بكنيم ؟
گفتم : شما هم باور كرديد حرفشان را؟
گفت : ما چه بكينم ؟
من همان وقت پا شدم جواب آقاى حكيم را دادم .
اگر آن وقت هم به ما اينها روى خوشى نشان مى دادند و چه مى كردند باز ما يك بهره حسابى نمى توانستيم برداريم ، منتهى نمى شد به اينها و اگر 15 خرداد پيش نيآمده بود و آن كشتار ناهنجار و ظلم و ستم بزرگ واقع نشده بود باز ممكن بود كه منتهى به اين مسائل نشود. در هر قصه اى كه واقع مى شد يك بهره اى قهرا برداشته مى شد. (135)

تاءثير عالم
من در جوانى در ايام تابستان كه گاهى به بعضى از بلاد مى رفتم در بعضى جاها مى ديدم كه همه مردم خوبند. از آن جمله محلات را مى ديدم كه همه مردمش متدين و خوبند. وقتى متوجه مى شدم مى ديدم كه عالم خوب در آنجاست .
بنابراين هر جا يك عالم عاقل و متدين باشد مسائل را اصلاح مى كند و در مقابل اگر خداى نخواسته انحرافى در اين قشر پيدا بشود اين انحراف به مردم نيز سرايت مى كند. (136)

دروغگوئى راديوهاى بيگانه
من دو روز پيش از اين كه راديو را گوش مى دادم ، ديدم كه راديوى خارجى گفت كه فلان گفته است كه خمينى در حال مرگ است .
من ياد قصه اى افتادم و آن اينكه يك نفر بود كه مى خواست اظهار قدرت و پهلوانى بكند. در يك جلسه اى گفت كه من آنم كه چه كردم ، چه كردم ، كارهايش را شمرد و منجمله گفت من آنم كه فلان آدم ، فلان پهوان را در فلان جا كشتم و چه كردم .
آن آدم حاضر بود، گفت : كه آن كسى كه شما كشتيد حرفهاى شما را دارد مى شنود.
من ياد اين افتادم كه آن كسى كه اين آقا گفته كه در حال مرگ است حرفهاى ايشان را شنيده و به اين سبك مغزى خنديده است . (137)

قدر نعمت آزادى
در يك قضيه اى كه شايد قضيه كشف حجاب بود. مرحوم شيخ رحمة الله ، مرحوم آقا شيخ عبدالكريم رضوان الله عليه ، يك كاغذى به رضا شاه نوشت و راجع به اين معنا تذكرى داد. جواب نداد. نخست وزير گفت به عرض اعليحضرت رسيد ايشان گفتند، شما خوب است كه مشغول كار خودتان باشيد.
يك دانه پاسبان اگر مى آمد در اين شهر مذهبى كه چقدر جمعيت مذهبى و چقدر اهل علم داشت مى آمد، هر كارى با هر يك از شما مى كرد احدى صحبت نمى كرد. شهربانى حالا مثل شهربانى زمان رضا شاه است ؟ محمد رضا شاه است ؟ چرا بايد ما قدر نعمت خدا را ندانيم ؟ (138)

عدم اعتراف به شكست نشانه عجز صدام
صدام مى گويد، ما پيروزمندانه عقب نشينى كرديم !! (139)
قصه نادر را شنيده ايد كه وقتى شكست خورد و به سردارها گفت بنويسيد كه شكست خورديم . ميرزا مهدى خان نوشت : چشم زخمى به ارتش ما وارد آمد. وقتى نوشته را بدست نادر دادند آن را پرت كرد آن طرف و گفت : بنويس با ما چه كردند.
او اين قدرت را داشت كه بگويد ما شكست خورديم . اينها (140) اگر قدرت جبران داشتند به شكست خود اعتراف مى كردند ولى شكست آنها هميشگى و تا ابد است . (141)

 


مدرس ، وارسته از هواى نفس
شما ملاحظه كرده ايد، تاريخ مرحوم مدرس را ديده ايد كه يك سيد خشكيده لاغر - عرض مى كنم لباس كرباسى (كه يكى از فحش هائى كه آن شاعر به او داده بود همين بود كه تنبان كرباسى پوشيده ) يك همچو آدمى در مقابل آن قلدرى كه هر كس آنوقت را ادراك كرده مى داند كه زمان رضا شاه غير زمان محمد رضا شاه بود. آنوقت يك قلدريى بود كه شايد تاريخ ما كم مطلع بود، در مقابل او همچو ايستاد، در مجلس ، در خارج - فلان - كه يك وقت گفته بود:
سيد چه از جان من مى خواهى ؟
گفته بود: كه مى خواهم تا تو نباشى ، مى خواهم تو نباشى .
اين آدم كه مى آمد (من درس ايشان يك روز رفتم )، مى آمد در مدرسه سپهسالار كه مدرسه شهيد مطهرى است حالا، درس مى گفت . من يك روز رفتم درس ايشان ، مثل اينكه هيچ كارى ندارد فقط طلبه اى است دارد درس ‍ مى گويد. اينطور قدرت روحى داشت ، در صورتيكه آنوقت در كوران آن مسائل سياسى - و چيز - بود كه بايد حالا بروند مجلس و آن بساط را درست كند. (از آنجا، پيش ما، رفت مجلس ).
آنوقت هم كه مى رفت مجلس ، يك نفرى بود كه همه از او حساب مى بردند. من مجلس آنوقت را هم ديده ام . كانه مجلس منتظر بود كه مدرس بيآيد. با اينكه با او بد بودند ولى مجلس كانه احساس نقص مى كرد وقتى مدرس ‍ نبود. وقتى مدرس مى آمد مثل اينكه يك چيز تازه اى واقع شده ، اين براى چه بود؟

براى اينكه يك آدمى بود كه نه به مقام اعتنا مى كرد و نه به دارائى و امثال ذلك ، هيچ اعتنا نمى كرد، نه مقامى او را جذبش مى كرد. ايشان وضعش ‍ اينطور بود كه (براى من نقل كردند اين را كه ) داشت قليان خودش را چاق مى كرد، خودش اينطور بود، فرمانفرماى آن روز (حالا كه من مى گويم فرمانفرما، شما به ذهنتان نمى آيد كه يعنى چه )، فرمانفرماى آن روز وارد شده بود منزلش ، گفته بود كه به او: حضرت والا من قليان را آبش را مى ريزم تو اين را، آتش سرخ كن را درست كن ، يا بعكس .
از اينجا همچو او را كوچك مى كرد كه ديگر نه ، طمع ديگر نمى توانست بكند. وقتى اينطور با او رفتار كرد كه بيا اين آتش سرخ كن را گردش بده ، آن آدمى كه همه برايش تعظيم مى كردند، همه برايش چه مى كردند، اين وقتى اينطورى مى رسيده ، اين شخصيت ها را اينطورى از بين مى برد كه مبادا طمع كند كه از ايشان چيزى بخواهد. من بودم آنجا يك كسى يك چيزى نوشته بود، زمان قدرت رضا شاه ، زمانى كه آنوقت باز شاه نبود، آنوقت يك قلدر نفهمى بود كه هيچ چيز را ابقا نمى كرد. يك كسى آمد گفت من يك چيزى نوشتم براى عدليه شما بدهيد ببرند پيش حضرت اشرف (يك همچو تعبيرهائى ) كه ببينند. گفت :
رضا خان كه باز نمى داند اصلش عدليه را با الف مى نويسند يا با ع مى نويسند، من بدهم اين را او ببيند؟
نه اينكه اين را در غياب مى گفت ، در حضورشان هم مى گفت . اينجورى بود وضعش . اين چه بود؟ براى اينكه وارسته بود. وابسته به هواهاى نفس ‍ نبود.(142)


آن يكى كه دو نمى شود
من تاريخى براى شما بگويم كه گمان ندارم هيچ يك از شما در آنوقت بوده باشيد و آن مسائل را از نزديك لمس كرده باشيد.
وقتى كه ارتش انگلستان و شوروى (روسيه آنوقت ) جنگ داشتند با آلمان و طرفدارهاى او، قبلا بدستور آنها در ايران راهها را ساختند و خط آهن كشيدند براى اينكه تجهيزات آنها عبور كند از اينجا، و بعد در يك ساعتى از ارتش روسيه و ارتش انگلستان هجوم كردند به ايران . به مجرد اينكه در سرحد (سرحدهاى دور) اينها وارد شدند، وضع ارتش ايران بهم خورد.
در سرحدات ادعا اول شده بود كه سه ساعت مقاومت كردند و بعد كه رضا شاه پرسيده بود چرا؟ (از قرارى كه نقل شده كرده اند) چرا اينقدر كم مقاومت كرديد؟ گفته بودند اينكه گفتند سه ساعت يك دروغ بوده ، ما همچو كه آمدند فرار كرديم .
و آنوقت معروف شد كه آن يكى كه دو نمى شود اعلاميه ارتش ايران است ، در اين هجوم كه يك اعلاميه داد، دوم نداشت .
اين در سرحدات بود، در تهران ، من آن روز تهران بودم و در يك ميدانى كه نزديك به اين خط آهن ، ايستگاه خط آهن بود، آنجا بودم و ديدم كه سربازها در تهران از سربازخانه ها بيرون آمده اند و دارند فرار مى كنند. هيچ در تهران خبرى نبود، فقط در سرحدات بود كه خبرش رسيده بود كه اينطور شده است .
سربازها از سربازخانه ها بيرون آمده بودند و يكى شان را، يكى دو نفرشان را من ديدم كه دنبال يك شترى كه يك بارى به بارش بود مى گرديدند كه چيز ازش بيفتد بخورند. تمام ، تقريبا تمام فرماندهان ارتش چمدانهاى خودشان را بستند و فرار كردند، از تهران فرار كردند. (143)

خوردن گوشت اسب مرده در قحطى جنگ عمومى دوم
آنهائى كه اساس زندگى است نان است و - نمى دانم - گوشت است و اينها هست حالا گران است من هم قبول دارم گران است اما نبايد ما وقتى كه يك جنسى گران شد در حالى كه خوب بود اصلش به حسب قاعده دنيا قحطى باشد، پيدا نشود اصلا گوشت ، من خودم با اين چشم هايم ديدم كه يك اسبى كه مرده بود يك عده ريختند سرش و گوشتش را بردند. من خودم اين را ديدم . (144)

خداوند رحم كرد
اين ملت ، همان ملت بود، اما چرا حرف نزد؟ براى اينكه فرهنگ خارجى نگذاشته بود. اين چشمش را، اين جوان وقتى باز مى كرد به مجله نگاه مى كرد مى ديد كه همه اش يك مسائل جنسى . به روزنامه نگاه مى كرد يا فحش به آخوند بود يا فحش - عرض مى كنم كه - به ملا بود يا به اسلام يا به اين چيزها.
بچه را از كودكى بزرگش كردند به ضد اسلام ، به ضد وطن ، به ضد ايمان و اگر خداى تبارك و تعالى به اين ملت مظلوم ترحم نفرموده بود، آن خواب هائى كه اينها ديده بودند بيشتر از اين مسائل بود. شما يكى دو سه تا مساءله اش كه در اين آخر واقع شد ازدواج پسر يك سرهنگى به پسر سرهنگ ديگر، ازدواج پسر به پسر، اين يكى از مسائلى بود كه راهش باز شد. بعدها هم اگر مهلت دده بودند مساءله رايج مى شد، چرا كه در بعضى جاهاى ديگر هست . فحشاى علنى در خيابان ، در شيراز، اينها خيلى خواب ديده بودند براى ما.
ديگر قضيه دريايش را كه همه آنهائى كه رفته اند، ديده اند - و عرض مى كنم - يا شنيده اند و قضيه كاباره ها و قضيه ميخانه ها و قضيه قمار بازى ها و اين قضايائى كه سرتاسر ايران پر از اين مسائل بود. اصلا صحبت از اسلام توى كار نبود.
خداوند رحم كرد، همه شما را متحول كرد، تمام جوان هاى ما را از آن منجلاب نجات داد و وارد كرد در يك محيط اسلامى - انسانى كه در مقابل شرق و غرب ايستاده است و ابدا خم به ابرو نمى آورد. (145)

آقا پشت كتاب چيزى نوشته اند؟
يك قصه اى كه براى من نقل كرده اند كه يكى از تجار پيش يكى از علماى بزرگ (حالا كى بوده است من نمى دانم ) رفته است و گفته است كه :
آقا! اگر پشت كتابى يك چيزى نوشته اند به ما هم بگوئيد. كتاب ها معلوم ، اما اگر پشت كتابى چيزى نوشته اند كه شما از آن مطلع هستيد به ما هم بگوئيد. براى اينكه ما مى بينيم كه شما ما را دعوت مى كنيد به خير و صلاح و خودتان نيستيد اهلش ، معلوم مى شود يك مطلب ديگرى در كار است .
آن آقا گريه كرده است از قرارى كه گفته اند و گفته است حاجى هيچ چيز ديگرى نيست و ما فاسد هستيم . (146)

تاءليف جواهر در سرداب
وقتى كه در متاءخرين از علماء ملاحظه مى كنيم ، مى بينيم كه صاحب جواهر يك همچو كتابى نوشته است كه اگر صد نفر انسان بخواهند بنويسند شايد از عهده برنيآيند و اين كاخ ‌نشين نبود. يك منزل - آنطور كه نقل مى كنند در آنوقتى كه ايشان اين كتاب را نوشته اند سرداب در نجف نبوده ، سرداب را شيخ انصارى از ايران براى نجف سوغات برده ، يك منزل محقر داشتند و در يك اتاقشان باز بود، و به يك دالانى - از قرارى كه نقل مى كنند - كه در آن هواى گرم نجف يك نسيمى ، نسيم داغى مى آمده و ايشان مشغول تحرير جواهر بودند. (147)
از يك آدمى كه علاقه به شكم و شهوات و مال و منال و جاه و امثال اينها دارد اين كارها نمى آيد. (148)

عاجز در برابر قدرتها و ظالم در مقابل ملت
از قرارى كه من شنيدم همين محمد رضا در اواخر سال جنايتش وقتى كه ايران انقلاب كرد و آن بساط را و آن نهضت را، انقلاب را بپا كردند و ديدند خارجى ها كه نمى توانند اين را ديگر اينجا نگهدارند، ديگر اين عروسك بدرد نمى خورد گفتند (از بعضى اشخاص كه نقل كردند كه خود آنها بودند و حاضر قضيه بودند)، كه وقتى كه از طرف آمريكا به او آمدند و گفتند: كه شما بايد ديگر برويد، او همانطور كه نشسته بود يك قلم دستش ‍ بود لرزيد و قلم از دستش افتاد.
اينقدر عاجز بود اما نسبت به ملت ديديد كه چه كرد. (149)

 


وضع دوستى قدرتها
اين قصه چرچيل را شنيديد شايد، خوب چرچيل در جنگ عمومى رئيس انگلستان بود، شوروى هم همراه اينها بودند در جنگ با آلمان . شوروى هم همراه اينها بود، آمريكا هم همراه اينها بود.
به مجرد اينكه هيتلر را شكست دادند چرچيل گفت كه الان وقتى است كه ما به شوروى بزنيم . شوروى كه با آنها دوستى داشت و با آنها مى خواست كه وارد بشود يعنى جنگ آلمان را او برد، گفت الان وقتش است . منتها مجلس انگلستان اجازه نداد اين را...
وضع اينها اينطور است . همان دوستى را كه دارند آن روزى كه ببينند يك دوست ديگرى بهتر از اين است و اين برايشان ديگر خوب نيست اين را پرتش مى كنند دور يا اين را مى زنند به زمين ، وضع اينها اينطورى است . (150)

تاءثير رحمت
در مسائل ملايمت و جهت رحمت بيشتر از خشونت تاءثير مى كند.
من در زمان اختناق رضا خانى وقتى در مدرسه فيضيه صحبت مى كردم ، آنگاه كه از جهنم و عذاب الهى بحث مى كردم همه خشكشان مى زد. ولى وقتى از رحمت حرف مى زدم مى ديدم كه دلها نرم مى شود و اشكها سرازير مى گردد و اين تاءثير رحمت است .
با ملايمت انسان بهتر مى تواند مسائل را حل كند تا با شدت . (151)

شاخ دارد، عقل ندارد
مرحوم مدرس رحمت الله عليه ، آنطورى كه من شنيدم كه ايشان گفتند، ايشان گفتند كه :
شيخ ‌الرئيس گفته است كه من از گاو مى ترسم براى اينكه شاخ دارد و عقل ندارد.
اين يك مساءله است ، حالا فرضا هم شيخ نگفته باشد اما مساءله است . گاو شاخ دارد و عقل ندارد، قدرت دارد عقل ندارد.
اينهائى هم كه در دنيا الان فساد راه مى اندازند از همان سنخ هستند كه شاخ دارند عقل ندارد، قدرت دارند انسانيت ندارند. (152)

شما برويد كنار، مردم آرام مى گيرند
از آن طرف شوروى به عنوان اينكه صلح در افغانستان درست كند آمده است چندين سال است ، قريب 5 سال است كه الان دارد در افغانستان آتش ‍ بپا مى كند. از آن طرف هم آمريكا در هر نقطه اى كه دستش برسد، مى گويد ما براى صلح مى خواهيم برويم لكن فساد ايجاد مى كند. نمى دانم اين مثل را شنيديد؟
يك بچه ، پسر بچه كوچكى بود كه يك نفر آدم كريه المنظر كه صورتش ‍ جورى بود كه بچه ها از او مى ترسيدند، او بغلش گرفته بود و او از ترس ‍ همين آدم گريه مى كرد. اين مى گفت نترس من اينجا هستم !. يك كسى باو گفت كه آقا اين از تو مى ترسد، تو اين را بگذار زمين اين آرام مى شود.
حالا، اينها، قدرتهاى بزرگ ، آمده در افغانستان مى گويد نترسيد ما اينجائيم !، در لبنان هم نترسيد ما اينجا هستيم . خوب اين مردم از شما مى ترسند، خوب شما برويد كنار مردم آرام گيرند. (153)

هياهوى استعمارگران
اصل بناى استعمار از اول اين بوده است كه با هياهو كارش را پيش ببرد، با تشر كارش را پيش ببرد.
مثلا فرض كنيد يك مساءله اى در مجلس سابق واقع مى شد، در زمانى كه مرحوم مدرس هم در آن مجلس بودند، يك قضيه اى واقع مى شد، آنها يك مساءله اى را مى خواستند از ايران ، يك وقت مى آمدند اگر ايران يك سستى مى كرد، يك كشتى از انگلستان مى آمد در نزديك درياهاى ما، همين اسباب ميشد، كه اينها عقب نشينى مى كردند.
از اين ور روسيه يك وقتى اولتيماتومى داده بود و ارتش اش هم شروع كرده بود به آمدن ... يك چيزى را از مجلس مى خواستند هيچ كس جراءت نمى كرد صحبت كند. مرحوم مدرس رفت گفت : حالا كه ما از بين برويم ... چرا با دست خودمان از بين برويم بگذار آنها از بين ببرند.
اين را ديگران هم قبول كردند و راءى برخلاف دادند و هيچى هم نشد.
اينها هميشه بنايشان اين است كه با هياهو و جنجال يا خودشان يا بدست نوكرهايشان هياهو كنند، جنجال بكنند كه ما را عقب بنشانند. (154)

مباحثه نه مخاصمه
در عين حالى كه در همه جا بايد مناقشه باشد كه مناقشات طلبگى ، مناقشات علمى . در محضر علماى بزرگ هم مثل ميرزاى شيرازى كه دو تا درس - از قرارى كه براى من نقل كردند - دو تا درس ايشان مى گفتند و پنج ساعت هم طول مى كشيد، همه داد و قال ها بوده است ، اما مخاصمه نبوده مباحثه بوده . يك وقت مخاصمه هست ، اين طرف مى خواهد او را بكوبد، آن طرف مى خواهد او را بكوبد. اين نه راه اسلام است ، نه مقصد اسلامى مى تواند داشته باشد. (155)

سير شيطنت ها
ما وقتى كه در پاريس بوديم ، يك نفر از آمريكا به عنوان يك تاجر آمد كه بعدا معلوم شد تاجر نيست ، فاجر است و گفت :
صلاح نيست كه به ايران برويد.
يا دسته ديگرى كه بعض از آنها مردمى صالح و بعض شان فضول بودند آمدند و گفتند كه : سلطنت و قانون اساسى را حفظ كنيد، شاه سلطنت كند نه حكومت . و از اين حرفها مى زدند، كه آنها هم اشتباه مى كردند.
بعد هم كه شاه رفت ، راجع به بختيار همين مساءله را پيش آوردند كه :
بگذاريد بختيار و شوراى سلطنت باشد.
بعد ديدند كه نشد. راجع به تاءخير آمدن ما شروع به فعاليت كردند كه حالا صلاح نيست و ممكن است چه بشود. بعد هم كه به ايران آمديم و مسائل اشتداد پيدا كرد، مثلا يكى از توطئه هاى آنان اين بود كه : اين ارتش طاغوتى بايد منحل شود و خودمان يك ارتش عليحده درست كنيم .
و معلوم بود كه مى خواهند شيطنت بكنند كه اين نقشه هم از بين رفت و حالا شما مى بينيد كه ارتش متحول شده به جز اشخاصى كه فاسد بوده و فرار كردند يا معدوم شدند ديگران خدمت مى كنند كه اگر خداى نخواسته در آن وقت چنين مساءله اى پيش مى آمد، ما مواجه با شكست مى شديم . (156)

نماز جمعه باشكوه
من فراموش نمى كنم قصه روز جمعه را كه آن طور باشكوه ، با نورانيت ، با استقامت گذشت (157). آن طور مردم با طماءنينه ، با آن صداهايى كه مى آمد، با آن رگبارهايى كه مى آمد، من ملاحظه مى كردم ، نگاه مى كردم ، مخصوصا نگاه مى كردم ببينم در بين مردم چه وضعى هست ، نديدم حتى يك نفر را كه يك تزلزلى درش پيدا باشد.
و آن وقت امام جمعه آن طور با آن طنين قوى صحبت كرد، مردم آن طور گوش دادند، آن طور فرياد زدند كه ما براى شهادت آمديم .
يكى از اينهائى كه شهيد شده است (يا اين كه چند نفر، يكى دو نفر ازشان ) به من گفتند كه اين وصيت هم كرده است . همين كه من مى روم براى شهادت ، وصيت كرده و از همان هايى است كه در همين جا شهيد شده .
با يك همچو ملتى كسى نمى تواند مقابله كند. ملتى كه اين طور است ، آن روزى كه اعلام مى كنند كه مى خواهيم بمباران كنيم نماز جمعه را، بيآيند و بيشتر بيايند. حتى آنهايى كه نمى آمدند براى نماز، از قرارى كه براى من نقل كرده اند، آنهايى كه براى نماز جمعه هم نمى آمدند هفته هاى ديگر، اين هفته آمدند. اين يك همچو ملتى است . (158)

مطلب گفتنى و تاريخى
شما مى آييد نماز جمعه را مى زنيد. نماز جمعه را كه مى زنيد خيال مى كنيد ملت ما عقب مى نشيند!
مى بينيد كه در نماز جمعه چه كردند. اين يك مطلبى است گفتنى ، تاريخى . تا كسى نبيند آن جا را، آن منظره را نبيند، باورش نمى آيد كه زن بچه اش تو بغلش است ، مرد بچه اش پهلويش است هيچ حركت نكند.
اين همه فشار، هيچ حركت نكند. از آن ور انفجار آن نامردها، از آن طرف هم آن طور رگبارى كه ملاحظه كرديد همه ، معذلك همه هم با طماءنينه نشسته اند سر جاى خودشان و هيچ ابدا حركتى نمى كنند و ملت يك همچو ملتى است .
ملت اين طورى ديگر دنبال اين نيست كه گوشتش ارزان است يا گران ، دنبال اين نيست كه كم است يا زياد، دنبال اين است كه اسلام را بزرگ كند. (159)

درس ساده زيستى
يكى از امور مهم هم اين است كه روحانيون بايد ساده زندگى كنند. آن چيزى كه روحانيت را پيش برده تا حالا و حفظ كرده است اين است كه ساده زندگى كردند. آنهايى كه منشاء آثار بزرگ بودند، ساده زندگى كردند. اينهايى كه در بين مردم موجه بودند كه حرف آنها را مى شنيدند اينها ساده زندگى كردند.
شايد آقايان كمى شان يادتان باشد، در آن وقتى كه ما اوايلى كه آمديم قم ، كه در آن جا چه اشخاصى بودند، شخص اول قم در جهت زهد و تقوا و اينها مرحوم آشيخ ابوالقاسم قمى ، مرحوم آشيخ مهدى و عده ديگرى ، و شخص نافد آن جا و متقى ، مرحوم آميرزا سيد محمد برقعى و مرحوم آميرزا محمد ارباب .
همه اينها را من منزل هايشان رفتم . اين كه رياست صورى مردم را داشت و رياست معنوى هم داشت ، با آن كه زاهد بود، در زندگى مشابه بودند.
مرحوم آشيخ ابوالقاسم ، من گمان ندارم هيچ طلبه اى مثل او بود، زندگى اش ‍ يك زندگى اى بود كه مثل ساير طلبه ها، اگر كمتر نبود بهتر نبود كمتر هم بود.
مرحوم آميرزا محمد ارباب كه من رفتم مكرر منزلشان ، يك منزلى داشت دو سه تا اتاق داشت خيلى ساده ، بسيار ساده . مرحوم آشيخ مهدى همين طور، سايرين هم همين طور. عده هم زياد بودند آن وقت .
وقتى انسان در آن محيط واقع مى شد كه اينها را مى ديد، همين ديدن اينها براى انسان يك درسى بود. (160)

بايد در ميدان بود
آنهائى كه به اسلام عقيده دارند بايد خودشان هم بيآيند در ميدان و بيايند راءى بدهند. اين طور نباشد كه حالايى كه مطابق ميل من نشده من كنار مى روم ، نخير، انسان بايد مطابق ميلش هم كه نباشد معذلك در ميدان باشد.
مرحوم مدرس رحمة الله گفته بود كه من با جمهورى مخالفم . آن وقت مخالفت با جمهورى يك چيزى بود كه واضح بود بايد بشود براى اين كه آنها مى خواستند بساط درست كنند - گفت من با - گفته بود من با جمهورى مخالفم ، لكن اگر جمهورى شد كنار نمى روم ، من در ميدان هستم ، من ميروم سراغش .
يك انسانى كه مى خواهد خدمت بكند با هر رنگى كه دارد بايد برود خدمت بكند. (161)

مقايسه !
شما در يك كشورى كه تحت فشار است از همه اطراف ، تحريم هاى انتخاباتى از اطراف بر سرشان مى بارد، تبليغات همه جانبه بر سرشان مى بارد. اين مقدار اجتماعى كه اينها كرده اند (كه بيش از چهارده ميليون بود)، اگر مقايسه بشود با هر كشور ديگرى در عالم ، معلوم مى شود كه فرق ما بين اين جا و آن جا چيست و چه تحولى در ايران واقع شده است . اين تحول يك تحول عجيب است .
در يك رژيمى (162) كه همه قدرت ها در دستش بود و همه فشارها در دستش ‍ بود و مضايقه از هيچ فشارى هم نداشت در ادعاى كاذب خودش نتوانست ادعا كند كه ما هشت ميليون داشتيم ، شش ميليون ! مبالغه اش و دروغش و همه بساط كه روى هم ريخته شد گفت : شش ميليون ، و آن وقت هم راجع به شش ميليون هياهو مى كردند كه اى ... شش ميليون راءى دادند، با اين كه دروغ مى گفتند.
شما بدون اين كه يك فشارى باشد كه بيائيد حتما راءى بدهيد وارد بشويد راءى بدهيد و بدون تبليغات قبلى ، امسال اصلا تبليغاتى در كار نبود - اين جمعيت كه اين طور اجتماع كرد كه نظيرش به حسب مقايسه در دنيا نيست ، اين دليل بر يك تحول بزرگى است كه در كشور ما واقع شده ، از اين جا برويد در جبهه ها.
وقتى كه متفقين وارد شدند به كشور ما، با آن همه بساطى كه اينها ادعايش ‍ را مى كردند به ادعاى خودشان گفتند: سه ساعت ما توانستيم مقابله كنيم ! بعد هم وقتى كه پرسيده بود ازشان آن مردكه نامرد، كه چطور شد سه ساعت ؟ گفتند: ما اين را مبالغه مى كنيم ، آنها از آن ور آمدند ما از اين ور رفتيم !
با حالا مقايسه كنيد كه جوان هاى ما، اقشار ملت ما ايستاده اند و در مقابل همه قدرت ها، همه هم دارند توطئه مى كنند. (163)

انوشيروان ظالم
آن چيزى كه مى خواستم عرض كنم اين است كه در ولادت حضرت رسول صلى الله عليه و آله قضايايى واقع شده است ، قضاياى نادرى به حسب روايات اهل سنت وارده شده است كه اين قضايا بايد بررسى بشود كه چى هست . از جمله قضيه شكست خوردن طاق كسرى و فرو ريختن چهارده كنگره از آن قصر و از آن جمله خاموش شدن آتشكده هاى فارس و ريختن بت ها به روى زمين .
قضيه شكست طاق كسرى شايد اشاره به اين باشد كه در عهد اين پيغمبر بزرگ طاق ظلم ، طاق هاى ظلم مى شكند و مخصوصا طاق كسرى شكسته شد براى اين كه آن وقت اين طاق كسرى مركز ظلم انوشيروان به خلاف آن چيزهائى كه به واسطه شعرا و به واسطه دربارى هاى آن وقت موبدان - آخوندهاى دربارى آن وقت درست كردند، يكى از ظالم هاى ساسانيان است و دنبال او يك حديثى هم جعل شده است و به حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نسبت داده شده است كه من متولد شدم در عهد سلطان عادل انوشيروان ! اين ... اولا سند ندارد و مرسل است و ثانيا كسانى كه اهل تفتيش در امور هستند تكذيب كردند اين را و معلوم است كه يك دروغى است كه بستند.
انوشيروان ظالم بايد گفت نه عادل در زمان انوشيروان چهار طبقه يا پنج طبقه ممتاز بودند، يعنى از هم ممتاز، علاوه بر خود دستگاه سلطنت با آن بساطى كه داشته است . يكدسته هم شاهزادگان بودند و دربارى ها، اينها يك طبقه عليحده ممتاز. يك دسته هم كسانى بودند كه داراى اموال هستند و به قول آنها شريف زاده ها، آنها هم يك دسته ممتاز. يك دسته ديگر هم عبارت از آنهايى بودند كه سران ارتش و امثال اينها بودند، آنها هم ممتاز. دسته آخر كه نوع مردم بودند پيشه وران بودند و پيشه وران بايد كار كنند آنها بخورند، تكليف اين بوده ... آن طبقه بالا ماليات بده نبودند به نظام هم نمى رفتند. در نظام بايد طبقه پائين كه پيشه وران بودند مى گفتند اينها بايد خدمت كنند و مال اينها صرف بشود در آن طبقات ديگرت اينها به نظام بروند، اينها جنگ بكنند، اينها كارها را انجام بدهند، آنها بخورند. اجازه نمى دادند كه اين طبقه پائين تحصيل كند، ممنوع بود.
اين قصه در شاهنامه هم هست كه پيش او شكايت بردند كه ، بوذر جمهر پيش اش شكايت برد كه هزينه كم شده است و ارتش محتاج به معونه است و در بين اين طبقات پائين هستند اشخاصى كه مال داشته باشند. بعد رفتند و پيدا كردند يك نفرى كه حالا مى گويند كفش گر بوده ، پيدا كردند و او گفت كه من مى دهم - به حسب نقل شاهنامه - من مى دهم لكن به شرط اين كه بچه من را اجازه بدهند درس بخواند. رفتند به او گفتند قبول نكرد. گفت نه ، ما ما نه پولش را مى خواهيم ، نه اجازه مى دهيم ، براى اين كه اگر اجازه بدهيم كه يك آدم پائين بيايد و درس بخواند، اين آن وقت بعد مى خواهد دخالت كند در امور و اين نمى شود.
اين عدالتى است كه انوشيروان داشته است ! و در تاريخ ثبت است اين جناياتى كه اينها مى كردند و من گمان ندارم در تمام سلسله سلاطين حتى يك نفرشان آدم حسابى باشد، منتها تبليغات زياد بوده است . براى شاه عباس آن قدر تبليغ كردند با اين كه در صفويه شايد از شاه عباس بدتر آدم نبوده .
در قاجاريه آن قدر از ناصر الدين شاه تعريف كردند و شاه شهيد و نمى دانم امثال ذلك ، در صورتى كه يك ظالم غدارى بود كه بدتر از ديگران شايد، آن تبليغات كه در آن وقت بود هميشه بوده است . عدالت گسترى انوشيروان مثل صلح دوستى رئيس جمهور آمريكاست و مثل كمونيستى شوروى است . (164)

به ما چكار دارد!
به ما آن طور دست هاى توطئه گر تزريق كردند كه ماها هم باورمان آمده بود، تو چكار دارى به اين كه چه مى گذرد، تو مشغول درست باش ، تو مشغول فقهت باش ، تو مشغول فلسفه ات باش ، تو مشغول عرفانت باش ، چكار دارى كه چه مى گذرد.
در آن وقت ، اوايلى كه اين مسائل پيش آمد، يكى از رفقاى ما كه بسيار خوب بود، بسيار مرد صالحى بود و اهل كار هم بود، لكن من وقتى يك قضيه را صحبت كردم كه در اين قضيه ما بايد تحقيق كنيم ، گفت :
به ما چكار دارد، حاصل امر سياسى است به ما چكار دارد.
اين طور تزريق شده بود كه يك مرد عالم روشنفكر متوجه به مسائل ، اين طور مى گويد كه به ما چكار دارد. (165)

درسى از شهيد رجائى و شهيد باهنر
لازم است كه من در اين روزى كه فاجعه نخست وزيرى رخ داد يك يا چند كلمه اى يادى از اين دو نفر شهيد بزرگوار و همين طور آقاى عراقى كه من سابقه طولانى با ايشان داشتم بشود.
من از خصوصياتى كه در اين آقايان بود: آقاى رجائى ، آقاى باهنر، آقاى عراقى ، آنى كه به نظرم خيلى بزرگ است اين است كه آقاى رجائى يك نفر آدمى بود كه ، دستفروش در بازار از قرارى كه گفتند، من در مطالعاتى كه در ايشان كردم به نظرم آمد كه از حال دستفروشى اش تا حال رياست جمهور، در روح تو تاءثيرى حاصل نشد.

چه بسا اشخاصى هستند كه اگر كدخداى ده بشوند تغيير مى كنند به واسطه ضعفى كه در نفسشان هست تحت تاءثير آن مقامى كه پيدا مى كنند واقع مى شوند و اشخاص هستند كه مقام تحت تاءثير آنهاست از باب قوت نفسى كه دارند. و آقاى رجائى ، آقاى باهنر در عين حالى كه خوب يكى شان رئيس ‍ جمهور بود، يكى شان نخست وزير بود، اين طور نبود كه رياست در آنها تاءثير كرده باشد، آنها در رياست تاءثير كرده بودند، يعنى آنها رياست را آورده بودند زير چنگ خودشان ، رياست آنها را نبرده بود تحت لواى خود# و اين يك درسى است كه انسان بايد از اينها ياد بگيرند. (166)


وضع خليفه مسلمين ، حضرت امير سلام الله عليه
شما ملاحظه كنيد كه يك نفر كه خليفه مسلمين است ، زمامدار امور است ، خليفه است ، اين چه وضعى داشته است .
در حالى كه خليفه است مى خواهد نماز جمعه بخواند، لباس زيادى ندارد، ميرود بالاى منبر آن لباس كه دارد حركت مى دهد - به حسب نقل - تا خشك بشود، دو تا لباس ندارد.
يك كفشى را كه خودش وصله مى كرده است ، كفاشى مى كرده است حضرت مى فرمايد كه اين كفش به نظر شما چقدر ارزش دارد، مى گويند: هيچ . مى گويد كه : امارت بر شما هم ، خلافت هم ، در نظر من مثل اين كفش ‍ و پائين تر از اين كفش است ، مگر اين كه اقامه عدالت كنم .
شما كجا سراغ داريد كه يك نفر خليفه باشد و وضعش اين طور باشد؟
حضرت امير سلام الله عليه حقيقتا مظلوم است و مظلوم بوده است ، حتى در بين شيعيان هم مظلوم است . وقتى مى خواهند تعريف كنند از حضرت امير، تعريف مى كنند به چيزهايى كه برخلاف واقع است و توهين به حضرت است . مثلا مى گويند كه انگشترش را كه مى خواسته هديه بدهد به فقير، قيمتش خراج شامان بوده است ! (167)
آن كسى كه لباسش آن است ، انگشتر مى پوشد كه قيمتش خراج باشد؟! اين يك دروغى است كه اگر روايت هم داشته باشد دروغ است - در صورتى كه ندارد. (168)

نان
در آن روزهائى كه در زمان رضا خان پهلوى و فشار طاقت فرسا براى تغيير لباس بود و روحانيون و حوزه ها در تب و تاب بسر مى بردند (كه خداوند رحمان نيآورد چنين روزهائى براى حوزه هاى دينى ) شيخ نسبتا وارسته اى را نزديك دكان نانوائى كه قطعه نانى را خالى مى خورد، ديدم كه گفت :
به من گفتند عمامه را بردار من نيز برداشتم و دادم به ديگرى كه دو تا پيراهن براى خودش بدوزد الان هم نانم را خوردم و سير شدم ، تا شب هم خدا بزرگ است .
پسرم ! من چنين حالى را اگر بگويم به همه مقامات دنيوى مى دهم ، باور كن .(169)