سرمه سعادت
جوان و باید و نبایدهای اخلاقی

سید حسین اسحاقی

- ۴ -


سه ـ قدرت و مقام، دو سرچشمه خودپسندي

در نهج البلاغه، قدرت، پست و مقام از زمينه‌ها و عوامل شكل‌گيري خودپسندي معرفي شده است. (1) بنابراين مسئولان در هر پست و مقامي، بايد دقت كنند كه شايستگي‌هاي آنان زمينه خودستايي را در ايشان فراهم نسازد. حضرت علي ( عليه السلام ) مي‌فرمايد:

هرگز مباد كه با خود بگويي كه مرا فرمانروايي داده‌اند، دستور مي‌دهم و بايد بي‌درنگ اجرا شود كه اين سياه‌كننده دل، ويرانگر دين و عامل نزديك‌شدن دگرگوني‌ها در نعمت‌هاست. هرگاه شكوه ويژه و مقام و منصب، به نخوت و خودبزرگ‌بيني دچارت ساخت، با دقت در بزرگي خداوند بنگر كه چگونه با توست و بر تو سلطه دارد. (2)

عجب از ديرباز مشكلي فرا روي كارگزاران بوده و از منظر دانشمندان علم اخلاق نيز امري است در خور انديشيدن. براي نمونه علامه نراقي در اين باره مي‌نويسد:

اين، مرضي است كه بسياري از اهل دنيا به آن دچار هستند و از هر كسي چشم زير دستي و فروتني دارند، غافل از اينكه همه رياست دنيويه، در معرض فنا و زوال و مايه خسران و وبال است.(3)

در اين صحيفة مينا، به جامة خورشيد

نگاشته سخني خوش به خامه زر ديدم

كه اي به دولت ده روزه گشته مستظهر

مباش غَرّه كه از تو بزرگ‌تر ديدم!

بدين ترتيب، خدامحوران همواره مي‌كوشند، خانه دل را به گناه خودپسندي نيالايند و ريشه‌هاي آن را از بوستان دل بركنند و موانع كمال را برطرف سازند.

چهار ـ پيامدهاي خودپسندي

از آثار خودپسندي آن است كه فرد گناهان خويش را كوچك مي‌شمارد، بلكه خويشتن را از هرگونه گناه و پليدي پاك و منزّه مي‌داند. عجب و خودپسندي نمي‌گذارد گناه‌کار، بدي‌هاي خود را ببيند و لذا، در پي استغفار و پوزش‌خواهي برنمي‌آيد. نيز چنين شخصي خود را ميان مردم، انساني خوب و بلندمرتبه مي‌پندارد. از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل است:

فَانّه ليس عَبْدٌ يَتَعَجَّبُ بِالْحَسَناتِ اِلاّ هَلَك.(4)

هيچ بنده‌اي نيست كه از كارهاي خود دچار غرور و خودپسندي شود، مگر اينكه هلاك شود.

خودپسندان و از خودراضيان، ديگران را كوچك و ناچيز مي‌شمارند و براي آنها ارزش قائل نيستند و بدين ترتيب، تنهايي و گوشه‌گيري به سراغشان مي‌آيد. حضرت علي ( عليه السلام ) از اين بيماري چنين ياد مي‌كند:

وَأوحَشُ الْوَحشَةِ العُجْبُ وَلا وَحْدَة اَوحشُ مِنَ الْعُجْبِ.(5)

هولناك‌ترين تنهايي، خودپسندي است و هيچ تنهايي وحشتناك‌تر از خودپسندي نيست.

اثر ديگر اينكه عجب، آتش دشمني و كينه‌توزي را در فرد بدخواه مي‌افروزد. از اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) نقل شده است: « ثَمَرةُ العُجبِ البَغضاءُ » (6)؛ « ميوه خودپسندي، دشمني و كينه‌توزي است ».

پنج ـ خودبيني، مانع رشد و پويايي

خودبيني فرد را از هرگونه پيشرفت در زندگي باز مي‌دارد. خودبيني و خود پسندي، انسان را از حركت به سوي رشد و بالندگي منحرف مي‌كند. تا زماني كه آدمي از دايره خودبيني خارج نشود، به كمالات انساني و پيشرفت‌هاي فردي و اجتماعي دست نخواهد يافت.

گويند: اسب‌سواري به نهر آبي رسيد، ولي هر چه اصرار كرد، اسب از آن نهر كوچك و كم‌عمق عبور نكرد. مرد حكيمي رسيد و گفت: آب نهر را به هم زنيد تا گل‌آلود شود. اين كار را كردند و اسب به راحتي عبور كرد. وقتي سرّ اين كار را از آن مرد كارآزموده خواستند. گفت: هنگامي كه آب صاف بود، اسب، عكس خود را در آب مي‌ديد و مي‌پنداشت خود اوست و حاضر نبود پا روي خويش بگذارد و همين كه آب گل‌آلود شد و خويش را فراموش كرد، به راحتي از آن گذشت.(7)

ج) كينه‌توزي

يک ـ اهميت كينه‌زدايي

از ويژگي‌هاي مردان و زنان خداجو، پرهيز از كينه‌توزي است. آنان آرزومندند كه دل‌هاي‌شان همچون دل‌هاي بهشتيان، تهي از كينه و دشمني مؤمنان شود. در كريمه قرآني آمده: {وَ لا تَجْعَلْ في‏ قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا}؛ « در دل‌هايمان از آنان كه ايمان آورده‌اند، كينه‌اي قرار مده ». (حشر: 10)

در مقابل، آنان كه به خدا و سراي آخرت ايمان ندارند، كينه ديگران را در دل جاي مي‌دهند و در كمين فرصتي براي انتقام‌گيري هستند. كينه‌توزي و دشمني، نفس قدسي انسان را بيمار مي‌سازد و روح آدمي را ميآزارد. همچنين آدمي را از بساط قرب الهي دور و از هم‌نشيني با ساكنان عالم قدسي محروم مي‌كند و صاحب خود را از آنچه شيوه اهل ايمان و نيكان است، باز مي‌دارد.(8)

كينه‌توزي، از گناهان بزرگ به شمار مي‌آيد که بر دل عارض ميشود. وقتي انسان از كسي خشمگين مي‌شود، در حالي كه زمينه انتقام‌جويي برايش فراهم نباشد، دشمنيِ او را به دل مي‌گيرد. در اين صورت، حالتي در او به وجود مي‌آيد كه به آن « كينه » مي‌گويند و اين حالت، مناسب مؤمنان نيست. حضرت علي ( عليه السلام ) در سفارش به کينه‌زدايي از دل‌ها مي‌فرمايد: « طَهِّرُوا قُلُوبَكُمْ مِنَ الْحِقْدِ فَإنَّهُ داءٌ مُؤَبّي » (9)؛ « دل‌ها را از كينه پاك سازيد، زيرا كينه‌توزي دردي مهلك است ».

انسان‌هاي كينه‌توز، طبعي پست و فرومايه دارند و چون از دشمن خود انتقام مي‌كشند، حالت سرمستي و غرور مي‌يابند و دل‌هاي آدميان پست و مغرور، نور الهي را برنمي‌تابد. از اين‌رو خداوند در قرآن مجيد مي‌فرمايد: « مؤمنان از خدا مي‌خواهند كه دلشان را از كينه ديگران پاك سازد ».(10)

از امام علي ( عليه السلام ) نيز نقل مي‌كنند: « رَأسُ الْعُيُوبِ الْحِقْدُ » (11)؛ « كينه‌توزي در رأس عيب‌هاست ».

دو ـ كينه‌، مانع تكامل

كينه‌توزي همان‌گونه كه مانع حركت دل به سوي كمال است، از خردورزي و عقلانيت جلوگيري مي‌كند؛ زيرا به آدمي اجازه نمي‌دهد درباره ديگران درست بينيديشد و آنها را دقيق بشناسد. پس شناخت درست و استدلال منطقي و نتيجه‌گيري مطمئن، زماني امكان‌پذير است كه عقل آدمي، از هرگونه محدوديتي آزاد باشد. بديهي است كه كينه‌توزي، انديشه و نتيجه آن را به سمتي نادرست مي‌كشاند و عقل را وامي‌دارد كه در جهت انتقام گرفتن از ديگران و ضربه زدن به آنها حركت كند. حضرت علي ( عليه السلام ) مي‌فرمايد: « سَلاحُ الشَّرِّ الْحِقْدُ » (12)؛ « كينه ابزار شرارت و فتنه است ».

براي رهايي از چنين دل‌مشغولي‌هايي، بايد با عزم و توان بسيار، براي كينه‌زدايي و پالايش قلب از اين دشمن خطرناك كوشيد.

حضرت علي ( عليه السلام ) در سخني ديگر مي‌فرمايد: « مَنْ اَطْرَحَ الْحِقْدَ اِسْتراحَ قَلْبُهُ وَلُبُّه » (13)؛ « كسي كه كينه را دور بريزد، دل و عقلش آسوده مي‌شود ».

در واقع انسان‌ها در پي زندگي آرام و سرشار از محبت و به دور از شعله‌هاي كينه و نفرت هستند؛ زيرا نيك مي‌دانند كه كينه، شاخ و برگ و ريشه درخت معنويت را مي‌سوزاند. كينه‌توزي افزون بر فرد، اجتماع را نيز به جهنمي از فتنه‌ها، آشوب‌ها و دشمني‌ها تبديل مي‌سازد. چه خوب است از آتش كينه‌توزي دوري و به سفارش رسول رحمت ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) عمل كنيم كه فرمود: « دنيا كوچك‌تر و بي‌ارزش‌تر و ناچيزتر از آن است كه در آن از كينه‌ها پيروي شود. » (14)

آري، مؤمن كينه به دل نمي‌گيرد و به فرموده امام صادق ( عليه السلام ) :

حِقْدُ الْمُؤْمِن مُقامُهُ ثُمَّ يُفارِقُ اَخاهُ فَلا يَجِدُ عَلَيْهِ شَيْئاً و حِقْدُ الْكافِر دَهْرُه.(15)

كينه مؤمن، لحظه‌اي است و چون از برادر ديني خود جدا شود، كينه او را در دل نگه نمي‌دارد، ولي كينه كافر، دائمي است.

سه ـ تأثير كينه‌توزي بر فرد و جامعه

كينه‌توزي در جامعه فتنه و آشوب مي‌آفريند و هرگاه بر شمار كينه‌توزان افزوده شود، اين دشمني به بيماري تبديل خواهد شد كه زندگي و پيشرفت جامعه را به شدت تهديد مي‌كند. کينه‌توزي در محيط كار، به تحقير شخص مورد كينه مي‌انجامد. بدين ترتيب زمينه بي‌توجهي يا كم‌توجهي به او فراهم ميآيد و خواسته يا ناخواسته، همدلي و همكاري از اين محيط رخت بر مي‌بندد و كارها به سامان نمي‌رسد. توقع بر اينكه آدمي هيچ‌گاه به خشم و غضب دچار نشود، بسيار سخت و مشكل است، ولي مي‌توان خشم را گذرا و بي‌كينه كرد. بي‌شك، مؤمنان و انسان‌هاي درستكار نيز گاهي به خشم و غضب گرفتار مي‌شوند، ولي هرگز خشم و عصبانيت آنها به گناه و كينه‌توزي نمي‌رسد؛ زيرا خشم آنها از دو حال خارج نيست: يا زودگذر است و پس از فروكش كردن، هيچ كينه‌اي در دل آنها باقي نمي‌ماند، يا اگر كينه‌اي هم در دل‌شان باقي بماند، از آن بسيار اندوهناك هستند و مي‌كوشند ريشه اين صفت زشت را از دل خويش بركنند. شايسته است به فرمايش امام صادق ( عليه السلام ) نيز دقت كنيم كه فرمود:

اَلْمُؤْمِنُ يَحْقِد مادام في مَجلسِهِ فَإذا قامَ ذَهَب عَنْهُ الْحِقدُ.(16)

مؤمن وقتي در مجلس است [ممكن است] دچار كينه شود، ولي آنگاه كه از مجلس خارج شد، كينه هم از دل او مي‌رود.

امام علي ( عليه السلام ) نيز مي‌فرمايد: « تنها كساني عاقل هستند كه كينه‌ها را از دل بيرون كنند ».(17)

چهار ـ برخي عوامل كينه‌ورزي

گفت‌وگو، گاه براي حقيقت‌جويي است و گاهي با هدفي نادرست مانند فضل فروشي و به رخ كشيدن برتري در دانش صورت مي‌گيرد. اگر هدف گفتمان، پست و ناشايست باشد، تلاش هر يك از دو طرف گفت‌وگو آن است كه طرف ديگر را محكوم و سخن خود را حاكم كند. گاهي حتي پس از ثابت شدن حق، طرف ناحق بر ديدگاه خود پافشاري و از پذيرش حق خودداري مي‌کند. اين حالت را « مِراء » مي‌گويند كه ائمه ( عليهم السلام ) نيز در روايت‌ها به شدت از آن نهي مي‌كنند.

ديگر از عوامل كينه‌ورزي، سخن‌چيني و شوخي‌هاي بيش از اندازه و بدون مرز است. زشتي بدگويي و سخن‌چيني، در نهايت آشكار مي‌شود و به گوش كسي كه از او بد گفته‌اند، خواهد رسيد و همين امر، سبب ايجاد كينه و دشمني ميان‌شان خواهد شد. امير مؤمنان علي ( عليه السلام ) ، سخن‌چيني را از عوامل مهم كينه‌توزي مي‌داند و مي‌فرمايد: « اِيّاكُمْ وَالنَّمائِمَ فَإنَّها تُورِثُ الضَغائِن » (18)؛ « از سخن‌چيني بپرهيزيد كه كينه‌توزي مي‌آورد ».

در روايتي ديگر ميفرمايد: « از سخن‌چيني بپرهيزيد كه در دل‌هاي مردان، كينه‌توزي مي‌آفريند ».(19)

در برخي ديگر از روايت‌ها، شوخي‌هاي هرزه و بدون مرز، از اسباب كينه‌توزي معرفي شده است. حضرت علي ( عليه السلام ) مي‌فرمايد: « از شوخي بپرهيزيد، زيرا کينه مي‌آورد و دشمني بر جاي مي‌گذارد و آن دشنام كوچك به شمار مي‌رود ».(20)

د) رازگشايي

يک ـ ضرورت رازداري

هر انساني در زندگي فردي و اجتماعي خويش اسراري دارد كه بايد در نگهداري آن كوشا باشد. برخي از اين اسرار، مربوط به خود و برخي مربوط به خانواده يا جامعه اوست. امروزه با توجه به وجود ابزارهاي پيشرفته و حساس جاسوسي و اطلاعاتي و كاربرد گسترده آن براي دگرگوني سرنوشت ملت‌ها، ضرورت رازداري، بديهي و انكارناپذير است و گذشته از آنكه فضيلتي اخلاقي به شمار مي‌آيد، در نيكبختي انسان‌ها نيز تأثير بسزايي دارد.

اميرمؤمنان علي ( عليه السلام ) فرموده است:

اَلظَّفَرُ بِالحَزْمِ وَالْحَزْمُ بِإِجالَةِ الرَّأيِ وَالرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الأَسْرارِ.(21)

پيروزي، به محكم كاري بسته است و آن هم به انديشه بستگي دارد و انديشه نيز به نگه‌داري رازهاست.

ايشان در سخني ديگر، رسيدن به موفقيت را در سايه رازداري دانسته است: « أَنْجَحُ الأُمُورِ ما أَحاطَ بِهِ الْكِتْمانُ » (22)؛ « موفق‌ترين كارها آن است كه پنهان‌كاري، آن را فراگيرد ».

در مقابل، افشاي اسرار سبب دوري از موفقيت و حتي سقوط و شكست فرد در راه تصميم‌ها مي‌شود؛ چنان كه حضرت صادق ( عليه السلام ) فرمود: « اِفْشاءُ السِّرِّ سُقُوطٌ » (23)؛ « برملا كردن راز، [مايه] سقوط است ».

هر فرد، خانواده، تشكيلات و جامعه‌اي، كم و بيش اسرار و اطلاعاتي دارند كه ديگران نبايد از آنها آگاه شوند وآشكار ساختن آن براي ديگران، چه بسا آسيب‌ها و گرفتاري‌هاي بزرگي در پي دارد.

دو ـ حفظ رازهاي خود

فاش كردن رازها، از ضعف نفس و سستي عقل است؛ چه، اسرار آدمي از دو حال بيرون نيست: يا بيانگر دولت و سعادت و نيكفرجامي است يا خبر از نكبت و شقاوت و ناكامي مي‌دهد. رازداري در هر دو حال نيكوست؛ زيرا اگر راز، از دولت و سعادت انسان خبر دهد، اظهار آن موجب دشمني بدخواهان و حسد ابناي زمان و توقع ارباب طمع و دون‌همتان مي‌شود و اگر راز، از ناكامي و نكبت آدمي خبر دهد، بروز آن، شماتت دشمنان و اندوه دوستان و خفت در نظر ظاهربينان را در پي دارد.(24)

آنكه رازدار خويش نيست، نمي‌تواند اسرار ديگران را حفظ كند؛ چنان‌كه امام علي ( عليه السلام ) مي‌فرمايد: « مَنْ ضَعُفَ عَنْ حِفْظِ سِرِّهِ لَم يَقْوَ لِسِرِّ غَيرِهِ » (25)؛ « كسي كه نتواند اسرار خود را حفظ کند، نمي‌تواند رازهاي ديگران را نگه دارد ».

از سوي ديگر، کسي كه در حفظ اسرارش، ناتوان يا نسبت به آن بي‌اعتناست، نبايد توقع داشته باشد كه مردم سرّ او را پوشيده نگاه دارند. امام رضا ( عليه السلام ) مي‌فرمايد: « لَمْ يخُنْك الاَمِينُ وَلكِنِ ائْتَمَنْتَ الْخائِنَ » (26)؛ « امين به تو خيانت نكند، تويي كه به خيانتكار امانت سپردي ».

خامشي به كه ضمير دل خويش

با كسي گفتن و گفتن كه مگوي

اي سليم، آب ز سرچشمه ببند

كه چو پر شد، نتوان بستن جوي

سخني در نهان نبايد گفت

كه بر انجمن نشايد گفت

سعدي

آدمي در حفظ راز خويش، از هر كسي تواناتر و شايسته‌تر است و آن‌گاه كه او سرّ دل مي‌گشايد و تأكيد مي‌كند كه اين راز ميان ما دو نفر بماند، چه بسا او نيز با ديگري همان راز را در ميان نهد و تأكيد ورزد كه اين راز ميان ما دو نفر بماند. اين عمل سلسلهوار ادامه مييابد تا جايي كه راز آدمي، آشكار ميشود. در اين حال، گناه آن، جز بر گردن خود شخص نيست كه بار نخست، راز خويشتن را بي‌هيچ تأمل و تدبر به نامحرم گفته است. چنين شخصي نمي‌تواند از ديگران به خاطر افشاي رازش دل‌گير و خشمگين شود؛ زيرا خود نيز پيش از همه از راز خويش پرده برداشته است. حضرت علي ( عليه السلام ) مي‌فرمايد:

وَالْمَرْءُ اَحْفَظُ لِسِرِّهِ وَرُبَّ ساعٍ فِيما يضُرُّهُ.(27)

و انسان بهتر از هر كس ديگري مي‌تواند اسرار خويش را حفظ كند. بسيارند كساني كه بر زيان خود مي‌كوشند.

بنابراين، آدمي بايد در اينكه چه مي‌گويد و با كه مي‌گويد مراقبت کند. آيا هر كسي شايستگي شنيدن همه گفته‌هاي او را دارد يا خير؟ ممكن است كسي رازي را بشنود، آنگاه نه از سر دشمني، بلكه به خاطر نداشتن ظرفيت دروني و آمادگي روحي بر پذيرش آن، ناخودآگاه به افشاي آن بپردازد. ازاين رو، حقايقي هست كه براي برخي از افراد، به ويژه آنها كه دل و جانشان را زنگار هواي نفس و ناداني و لجاجت در برگرفته است، بايد هميشه ناگفته بماند.

به شمشيرم زد و با كس نگفتم

كه راز دوست از دشمن نهان به

حافظ

سه ـ رازدار خود، رازدار ديگران

چنين نيست كه انسان راز خويش با هيچ كس نگويد، بلكه گفتن راز و با محرم اسرار درددل كردن، روح و جان را سبك مي‌كند و آدمي با پشتيباني ديگران دلگرم و آرام مي‌شود. البته در اين ميان، بهترين رازدار بندگان، خالق ستار و پرده‌پوش است:

حديث دوست نگويم مگر به حضرت دوست

كـه آشنـا سخـن آشنـا نگـه دارد

حافظ

آن هنگام كه پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از مأموريت هجرت خويش به مدينه باخبر شد، بايد شخصي را انتخاب مي‌كرد كه اين راز را با او در ميان نهد تا ياري‌اش كند. در آن حال، پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تنها يك تن را يافت كه بتواند به او اعتماد كند و اين شخص، كسي جز علي ( عليه السلام ) نبود و آن گاه مهر اسرار خويش نزد او گشود:

رازي كه بر غير نگفتيم و نگوييم

با دوست بگوييم كه او محرم راز است

حافظ

زماني كه اسرار، نگفتني است يا شنواي راز، محرم نيست، دل بايد صندوق و نگاهدار باشد و از امانت خويش به بهترين صورت امانت داري كند و آن را به گاه ضرورت نيز جز به امانتدار نسپارد و اين فرموده زيباي اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) را در نظر داشته باشد كه: « صَدْرُ الْعاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ » (28)؛ « سينه انسان عاقل، صندوق اسرار است ».

يكي از ويژگي‌هاي پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، امانتداري و رازداري ايشان بود. او هرگز راز كسي را برملا و خيانت در امانت نكرد. ما نيز به پيروي از اين معطرترين گل بوستان آفرينش، بايد از افشاي هرچه به عنوان راز به ما سپرده‌اند، خودداري كنيم.

غم حبيب نهان به، ز گفت وگوي رقيب

كه نيست سينه ارباب كينه محرم راز

حافظ

چهار ـ عوامل افشاي راز

برخي عوامل افشاي رازها عبارتند از:

اول ـ پرحرفي

اشخاص پرحرف، براي اشباع ميل سخن‌‌گويي، از هر دري سخن به ميان مي‌آورند وآنچه در دل و ذهن دارند به ديگران انتقال مي‌دهند. پرحرفي، گاه سبب پرده‌برداشتن از اسرار مي‌شود.

دوم ـ عقده حقارت

در جلسات دوستانه و نشست‌ها، از مطالب گوناگون سخن به ميان ميآيد. افرادي كه كمبود شخصيت و ضعف نفس دارند، مي‌كوشند، با سخناني تازه، نظر حاضران را به خود جلب و احساس حقارت خود را جبران كنند و بدين ترتيب، برخي رازها را برملا مي‌سازند.

سوم ـ دوستي و رفاقت

سومين عامل فاش شدن اسرار، دوستي‌ها و رفاقت‌هاست. شخص داناي اسرار بايد توجه داشته باشد كه دوستي و رفاقت را از حريم اسرار خويش جدا كند و اسرار خود و ديگران را در اختيار دوستانش قرار ندهد. حضرت صادق ( عليه السلام ) فلسفه اين كار را چنين بيان مي‌فرمايد:

لا تُطَّلِعْ صَدِيقَك مِنْ سِرِّ ك اِلاّ عَلي ما لَوِ اطَّلَعَ عَلَيهِ عَدُوُّ ك لَم يضُرَّك فَاِنَّ الصَّديقَ قَدْ يكونُ عَدُوُّ ك يوماً ما.(29)

دوستت را بر آن مقدار از اسرارت آگاه ساز كه اگر دشمنت هم از آن با خبر شد زياني به تو نرسد؛ شايد دوستت نيز روزي دشمن تو شود.

چهارم ـ احساساتي شدن و عصبانيت

ديگر از عوامل افشاي اسرار، عدم تحمّل بر بدي‌هاست. بسيار اتفاق مي‌افتد كه فرد يا افرادي بر اثر ناراحتي از کسي، اسراري را فاش مي‌سازند، ولي پس از آن، پشيمان مي‌شوند. بنابراين، آنهاكه بازيچه احساسات نمي‌شوند و بر خشم خويش مسلط هستند، بر حفظ اسرار خود و ديگران تواناترند.

فصل سوم: جوان و اخلاق اقتصادي

1 كار و تلاش

الف)كار، وسيله تقرب به خداوند

اسلام به كار و كارگر ارزش بسيار والايي داده است؛ به گونه‌اي كه كار كردن را از بزرگ‌ترين عبادت‌ها و وسيله‌اي براي تقرب به پروردگار شمرده است. در اسلام، كارگر، شهيد زنده و كارگري شغل انبياست وكسب و كار راه به بهشت برين ميبرد. قرآن مجيد انسان را مرهون سعي و تلاش خود مي‌داند و مي‌فرمايد: « براي انسان، بهره‌اي جز سعي و کوشش او نيست و اينکه تلاش او به زودي ديده مي‌شود. سپس به او جزاي کافي داده خواهد شد ».(30)

از سوي ديگر، بي‌کاري و تنآسايي صفاتي است كه در ادبيات ديني، نكوهش شده است. در اسلام، كار، واجب ديني به حساب مي‌آيد. در روايتي از پيامبر گرامي اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمده است: « تلاش در جهت كسب روزي حلال، بر هر زن و مرد مسلمان واجب است ».(31)

در حديثي ديگر، پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كار را برترين عبادت دانسته است.(32) وي كار را بهترين راه رسيدن به سعادت معرفي مي‌كند: « اغلب راه‌هاي تقرب خدا، به كار منتهي مي‌شود ».(33)

از نظر اسلام، همه مسلمانان بايد به كار و تلاش بپردازند. انساني كه كار نمي‌كند و به عبادت و پرستش خداوند بسنده مي‌كند، دعايش از سوي خداوند پذيرفته نيست. روايت است که امام صادق ( عليه السلام ) از علي بن العزيز پرسيد: عمر بن مسلم چه كار مي‌كند؟ گفت: فدايت شوم! كسب و كار را رها كرده و به عبادت روي آورده است. فرمود: واي، مگر نمي‌داند دعاي بدون كار و كوشش پذيرفته نمي‌شود!(34)

اگر در جامعه‌اي بر اساس آموزه‌هاي ديني عمل شود و كار ارزش شود و همچون مايه رستگاري و وسيله تقرب به پروردگار به آن نگريسته شود، فرهنگ كار تقويت خواهد شد و البته برآيند چنين انديشه‌اي؛ ابتكار، خلاقيت و رشد و توسعه به معناي عام خواهد بود.(35)

ب)كار، سيره انبيا و اولياي الهي

كار و تلاش، سيره تمام پيامبران آسماني است. پيامبران، پيش از بعثت، به كارهاي سختي، همچون: شباني، كشاورزي و... مي‌پرداختند. شخصيت و زندگي آنان با كار همراه بود و با تمام وجود زحمت‌ها و تلاش‌هاي طاقتفرساي مردم ضعيف جامعه را درك مي‌كردند. پيامبران و ائمه معصومين ( عليهم السلام ) حتي پس از رسيدن به مقام نبوت و جانشيني، همواره با كار و تلاش مأنوس بوده‌اند. كارگر، از ديدگاه معصومين ( عليهم السلام ) شأن والايي دارد. از نظر پيامبر گرامي اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، منزلت كارگران در رديف انبياست. ايشان فرموده است:

هر كس از دسترنج خويش مخارج زندگي خود را تأمين كند، روز قيامت در صف پيامبران قرار خواهد گرفت و از عناياتي كه پيامبران بهره‌مندند، بي‌نصيب نخواهد ماند.(36)

برخورداري از درآمد بيشتر، مطلوب است؛ زيرا با مازاد درآمد مي‌توان به كارهاي نيك و پسنديده پرداخت. آدمي بايد با كمك به هم‌نوعان، روح ديگرخواهي را در خود تقويت کند و دست تهيدستان و افتادگان را بگيرد. بدين منظور، امام علي ( عليه السلام ) در گرماي سوزان عربستان، تعداد زيادي چاه و قنات احداث كرد. نخلستاني با هزاران درخت خرما آباد كرد و زمين‌هاي بسياري را زير كشت برد و بعضي از قنات‌ها و زمين‌هاي آبادي را كه خود احداث و زير كشت برده بود، وقف نيازمندان كرد. (37) همچنين آن امام دل سوز، از حاصل دسترنج خود افراد بسياري را از اسارت و بندگي نجات داد و آزادي را به آنان بازگرداند.

نگاه قدسي و عبادي به كار، انگيزه كار كردن را در انسان تقويت مي‌كند و مرتبه معنوي و اجتماعي او را بالا مي‌برد. در همين ارتباط، در قرآن مجيد مي‌خوانيم: « درجات و مقامات عالي، ويژه مؤمناني است كه تلاش‌هاي عملي مثبت و سازنده دارند ».

در سخني زيبا از امام صادق ( عليه السلام ) هم آمده است:

سه چيز از اسباب سعادت است. يكي از آنها اين است كه انسان براي بهبود زندگي و كسب و معيشت خود، صبحگاهان از خانه بيرون رود و شبانگاهان برگردد.(38)

بنابراين، با توجه به روش و سيره ائمه معصومين ( عليهم السلام ) ، كار و تلاش از صفات پسنديده و مايه رستگاري انسان و پيشرفت جوامع انساني است.

ج) نكوهش بي‌كاري در اسلام

امام علي ( عليه السلام ) در هشداري، بي‌كاري و تن‌پروري را نكوهش ميکند: « با اراده سست، ضعفپيشگي، و گرايش به بي‌كاري، بعيد است كه انسان به سعادت برسد ».(39)

در اقتصاد، روانشناسي و جامعه‌شناسي، بيتوجهي به كار و روي‌آوردن به تنبلي و بيکاري، معضل و پديده زيانبار معرفي شده است كه اختلالات رواني، نابهنجاري‌هاي اجتماعي و بزهكاري، از پيامدهاي آن است. ادامه يافتن اين مشكل براي مدت طولاني، آسيب‌هاي رواني جبران‌ناپذيري در سطح كلان به وجود مي‌آورد؛ آسيب‌هايي كه عزت و اعتماد و اتكاي به نفس را از افراد بي‌كار مي‌گيرد.

بي‌كاري، تنها ريشه در کمبودهاي اقتصادي ندارد؛ يعني حتي با وجود مشاغل كافي و متنوع، عده‌اي، از كاركردن سر باز مي‌زنند. اين نوع بي‌كاري، ريشه فرهنگي دارد. در اين‌گونه مواقع بايد با ايجاد فرهنگ كار و ارزش‌دادن به همه نوع مشاغل و نگاه عبادي به كار، انگيزه‌ها را افزايش و تعداد بي‌كاران را كاهش داد.

سفارش به استفاده بهينه از وقت، به منظور نهادينهسازي فرهنگ كار بسيار مهم است. اتلاف وقت از بزرگ‌ترين گناهان به شمار مي‌آيد و براي رسيدن به رستگاري مي‌بايد از وقت محدود و عمر كوتاه، بيشترين بهره را برد. هدر دادن وقت در قالب خواب زياد، رفت و آمدهاي غير ضروري، زياده‌گويي و غيره، از نظر اخلاقي پسنديده نيست. امام علي ( عليه السلام ) مي‌فرمايد: « بي‌كاري دائمي فسادآور است ».(40)

اسلام با نگاه تكليفي به كار و نيز جهاد خواندن آن، انگيزه كار را در مؤمنان افزايش مي‌دهد و از طريق مبارزه با بي‌كاري، تنبلي و تنآسايي، به احياي فرهنگ كار اقدام مي‌كند. آموزه‌هاي ديني، بي‌كاري و تنبلي را عامل انحراف و ناهنجاري بيان مي‌كند و تنآسايي و مصرفگرايي را از عوامل فقر و نداري مي‌داند.

پيامبر گرامي اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با افراد بي‌كار به سردي برخورد مي‌كرد و آشكارا نارضايتي خود را نشان مي‌داد. ايشان روزي مرد نيرومندي را ديد، پرسيد: آيا حرفه‌اي دارد؟ گفتند: بي‌كار است. فرمود: آنکه كار نمي‌كند، ارزشي ندارد.(41)

بي‌شك انسان بي‌كار افزون بر خود، خانواده و اطرافيانش را هم در فشار و سختي نگه مي‌دارد و به آنها آسيب مي‌رساند. امام صادق ( عليه السلام ) مي‌فرمايد: « انسان توانمند اگر كار نكند، در خوشگذراني و بطالت مي‌افتد و سرانجام به خود و خويشاوندانش آسيب‌هاي جدي مي‌رساند ».(42)

امام علي ( عليه السلام ) به اين مهم اينگونه اشاره مي‌كند: « سهل انگاري و تنبلي، به از بين رفتن حقوق ديگران مي‌انجامد ».(43)

انسان تنآسا، نزد خداوند نيز ارج و قربي ندارد؛ چنان‌كه امام صادق ( عليه السلام ) فرد بي‌كار را از دوستي خدا بي‌بهره ميداند: « خداوند از خواب زياد و بي‌كاري پيوسته نفرت دارد ».(44)

بي‌كاري، افزون بر آسيب‌هاي اقتصادي، آثار سوء روحي ـ رواني دارد. در برخي روايت‌ها، به اين آثار زيانبار اشاره شده است. كار، شاداب کننده و نشاطآور است و در مقابل، بي‌كاري عامل افسردگي و پژمردگي روان است. از امام علي ( عليه السلام ) نقل است: « كار كردن، بر توان و نيروي انسان مي‌افزايد ».(45) و « عدم فعاليت بدني، انسان را سست و ضعيف مي‌سازد و شادابي و نشاط را از او مي‌گيرد ».(46)

د‍) رابطه كار و عزت نفس

در آموزههاي اسلام، بخشي از عزت نفس، در گرو كار و تلاش است. كار كردن، موجب مي‌شود انسان به كمك ديگران اميد نبندد و دست نياز به سوي اين و آن دراز نكند. انسان بايد بكوشد با كار و تلاش مخارج زندگي خود و خانواده‌اش را تأمين كند و اسير محبت و منت ديگران نشود. شايد به همين سبب است كه امام علي ( عليه السلام ) به فرزندش امام حسن ( عليه السلام ) وصيت ميکند:

اگر مي‌خواهي آزاد باشي و حريت داشته باشي، مانند بندگان و غلامان زحمت بكش و كار كن. اميد و آرزوي خود را از مال جميع انسان‌ها قطع كن. هرگز چشم طمع به مال و ثروت و اندوخته ديگران نداشته باش. اگر كار و كسبي به تو پيشنهاد شد، نگو اين كار موجب كسر شأن من است و درجه و مقام مرا در جامعه پايين مي‌آورد. زيرا هيچ چيز به اندازه اينكه انسان از ديگران توقع و تقاضا داشته باشد و استمداد كند، او را پست، حقير و خوار نمي‌كند. تو تا وقتي از ديگران بي‌نياز باشي و چشم طمع به مال كسي ندوزي و از فردي هديه نخواهي، از همه بلندقدرتر نيز خواهي بود.(47)

بي‌نيازي از ديگران و عزت نفس، در ذات كار و كوشش است. امام صادق ( عليه السلام ) در پيوند اين دو اصل مي‌فرمايد:

اي بنده خدا، عزت خود را با كار كردن حفظ كن. [شخصي] پرسيد: فدايت شوم، عزت من در چيست؟ حضرت فرمود: صبحگاهان براي كسب رفتن و اعتماد به خود داشتن، عزت توست.(48)

بنابراين، انسان بايد با كدّ يمين و عرق جبين، خود را از ذلت و زبوني رهايي بخشد و متكي به كار و فعاليت خود باشد و دست نياز به سوي اين و آن دراز نكند. پيامبر گرامي اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌فرمايد:

هر كه براي حفظ آبروي خود از ذلت سؤال و تكدي و همچنين براي اداره خانواده و كمك به همسايه در پي كسب حلال برود و كار كند، روز رستاخيز با چهره‌اي تابناك مانند ماه شب چهارده به پيشگاه خداوند حضور مي‌يابد.(49)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرهنگ آفتاب، عبدالمجيد معاديخواه، ج 4، ص 2325.
2. نهج البلاغه، نامه 53.
3. معراج السعاده، ص 265.
4. تحف العقول، ترجمه عطايي، ص 258.
5. بحارالانوار، ج 69، ص 316؛ ج 66، ص 409.
6. ميزان الحكمه، ج 7، ص 3448.
7. تفسير نمونه، ج 9، ص 219.
8. معراج السعاده، ص 241.
9. غرر الحكم و درر الكلم، فصل 47، ح 34.
10. حشر: 10.
11. غرر الحكم و درر الكلم، فصل 34، ح 6.
12. غرر الحكم و درر الكلم، فصل 39، ح 6.
13. همان، فصل 77، ح 929.
14. ميزان الحكمه، ج 3، ص 1218.
15. بحارالانوار، ج 82، ص 211.
16. تحف العقول، ص 310.
17. غرر الحكم و درر الكلم، ح 1962.
18. بحارالانوار، ج 68، ص 293.
19. همان.
20. كافي، ج 4، ص 487.
21. نهج البلاغه، ص 1110.
22. شرح غرر الحكم و درر الكلم، ج 2، ص 458.
23. بحارالانوار، ج 78، ص 229.
24. معراج السعاده، ص 416.
25. غرر الحكم و درر الكلم، ج 2، ص 697.
26. تحف العقول، ابن شعبه حراني، ص 466.
27. نهج البلاغه، صبحي صالح، نامه 31.
28. نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 60.
29. سفينة البحار، ج 2، ص 469.
30. نجم: 39 ـ 41. {وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي‏ (39) وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُري‏ (40) ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفي‏ (41)}.
31. بحارالانوار، ج 100، ص 9.
32. مستدرك الوسائل، ج 13، ص 12.
33. تحف العقول، ص 37.
34. پديده‌شناسي فقر و توسعه، سيدهادي حسيني، ج 1، ص 262.
35. نقش فرهنگ در عرصه خدمت‌رساني، محمد امير نوري كرماني، صص 206ـ230.
36. مستدرك الوسائل، ج 13، ص 24.
37. مستدرك الوسائل، ج 13، ص 72.
38. وسائل الشيعه، ج 17، ص 243.
39. غرر الحكم و درر الكلم، ص 326.
40. بحارالانوار، ج 74، ص 421.
41. مستدرك الوسائل، ج 13، ص 11.
42. توحيد مفضل، مفضل بن عمرو، ص 40.
43. مستدرك الوسائل، ج 12، ص 66.
44. اصول كافي، ج 5، ص 84.
45. غرر الحكم و درر الكلم، ص 86.
46. الحياة، ج 4، ص 318.
47. فرهنگ كار، نجف هدايت‌زاده، ص 107.
48. تهذيب الاحكام، شيخ طوسي، ج 3، ص 132.
49. ثواب الاعمال، شيخ صدوق، ص 183.