اسباب معانى ششگانه مذكور
1- بدان كه سبب حضور قلب اراده است، زيرا دلت تابع عزم و تصميم
توست و جز در جايى كه قصد مىكنى حضور
نمىيابد، و هر زمان امرى تو را به خود مشغول كند، دل چه بخواهد و چه نخواهد حاضر
مىشود، زيرا آن به همين گونه آفريده شده و بدان مجبور است. و دل اگر در نماز حاضر
نشود به سبب آن نيست كه بيكار نشسته بلكه در يكى از امور دنيا كه نمازگزار آن را
وجهه همّت خود قرار داده حضور پيدا كرده است. از اين رو براى تحصيل حضور قلب راه و
درمانى جز اين نيست كه نمازگزار همه همّت و ارادهاش را متوجّه نماز خود كند، و
زمانى عزم و اراده او متوجّه آن مىشود كه بداند وصول به هدف مطلوب منوط به اين عمل
است، و هدف مطلوب عبارت از ايمان و تصديق به اين است كه آخرت بهتر و پايدارتر از
دنياست، و نماز وسيله رسيدن به آن است. و چون علم به حقارت دنيا و پستى آن بر اين
حقيقت افزوده گردد از مجموع اين دو حضور قلب در نماز حاصل مىشود. به همين علّت
هنگامى كه با انگيزهاى نظير آن در پيش روى يكى از بزرگان حضور مىيابى قلب خود را
حاضر و آماده مىبينى با اين كه او قادر نيست زيانى را از تو دفع كند و يا سودى به
تو برساند، پس اگر به هنگام راز و نياز با شاه شاهان كه ملك و ملكوت و هر نوع سود و
زيان در دست اوست حضور قلب ندارى، بايد يقين كنى كه علّت آن تنها ضعف ايمان است از
اين رو لازم است بىدرنگ در تقويت ايمان خود بكوشى، و طريق اين كار در جاى ديگر به
تفصيل بيان خواهد شد.
2- سبب تفهّم پس از حضور قلب مداومت در تفكّر و مشغول كردن ذهن به فهم معانى الفاظ
است، و راه حصول اين مقصود همان است كه در حضور قلب گفته شد به اضافه توجّه به ذكر
و سعى در دفع خطورات مشغول كننده، و دفع اين خواطر تنها به قطع موادّ آنها ميسّر
است، يعنى دست كشيدن از اسبابى كه موجب بروز و جلب اين خواطر است، و تا اين موادّ
قطع، و ريشهها بركنده نشود خطورات ذهنى از آنها منصرف نخواهد شد، چه هر كس چيزى را
دوست بدارد از آن زياد ياد مىكند، و بىاختيار دل او بدان مشغول مىشود. از اين رو
مى بينيم آن كه غير از خدا را دوست مىدارد، نمازى فارغ از خطورات ندارد.
3- سبب تعظيم و اين حالتى است قلبى كه از دو شناخت پديد مىآيد: يكى شناختن جلال و
عظمت پروردگار كه آن از اصول ايمان شمرده مىشود، زيرا كسى كه معتقد به عظمت او
نيست تن به تعظيم او نمىدهد ديگرى شناختن حقارت نفس خويش و پستى آن است، و اين كه
بداند او بندهاى مقهور و مملوك است، تا با شناخت اين دو امر حالت زارى و فروتنى و
خشوع براى خدا در او پديد آيد، و اين را تعظيم گويند. و تا معرفت حقارت نفس با
معرفت جلال پروردگار همراه نشود حالت تعظيم و خشوع حاصل نخواهد شد، چه كسى كه از
غير بىنياز، و بر نفس خويش ايمن باشد ممكن است عظمت غير خود را بشناسد، ليكن حالت
خشوع و تعظيم در برابر او نخواهد داشت، زيرا نيمى از معرفت را كه عبارت از شناخت
حقارت نفس و احتياج ذاتى اوست فاقد است.
4- هيبت و خوف حالتى است نفسانى كه ناشى از شناخت قدرت و قهر و غلبه خداوند، و نفوذ
مشيّت او در وى توأم با بىمبالاتى و عدم اهتمام در اجراى تكاليف است. او مىداند
اگر خداوند خلق اوّلين و آخرين را هلاك گرداند ذرّهاى نقصان در پادشاهى او راه
نمىيابد علاوه بر اين از اين نكته نيز آگاه است كه بر پيامبران و اولياى خدا چه
مصيبتها و بلاهاى گوناگونى گذشته با اين كه قدرت بر دفع آنها به حدّ كمال در آنان
وجود داشته است، و اين خلاف چيزى است كه از شاهان روى زمين ديده مىشود. خلاصه هر
قدر بر دانش انسان نسبت به پروردگار متعال افزوده شود خوف و خشيت او افزايش
مىيابد، و ما اسباب پيدايش خوف را در بخش منجيات بيان خواهيم كرد.
5- اميد يا رجا سبب آن معرفت به لطف و كرم حق تعالى و انعام عام و لطايف صنع او
است، و اين كه در وعده خود كه بهشت را پاداش نماز قرار داده صادق است، و چون به لطف
او معرفت، و به وعده او يقين حاصل شود ناچار از مجموع آنها اميد پديد مىآيد.
6- شرم يا حيا سبب آن احساس كوتاهى در عبادت و شناختن عجز از اداى حقّ بارى تعالى
است، و دو چيز مايه تقويت اين خصلت است، يكى شناخت
عيوب نفس و آفات و قلّت اخلاص و خبث
باطن و گرايش آن در بهرهگيرى از متاع و لذّات عاجل دنيوى است، دوّم علم به آنچه
جلال و عظمت حق تعالى مقتضى آن است، و اين كه او بر اسرار و خطورات دل هر چند باريك
و پوشيده باشد آگاه است، و اگر اين شناخت به طور يقينى در كسى حاصل شود ناگزير در
او حالتى به وجود مىآيد كه شرم و حيا گفته مىشود.
اينها اسباب تحصيل اين صفات است، و هر
چيزى را بخواهيم به دست آوريم بايد اسباب آن را فراهم كنيم، و شناخت سبب مايه شناخت
چاره است، اما آنچه اساس همه اين اسباب مىباشد ايمان و يقين به معارفى است كه ذكر
كرديم، و معناى يقين چنان كه آن را در كتاب علم شرح دادهايم زدودن شكّ از دل و
استيلاى اين شناخت بر قلب است و به اندازه يقين قلب خاشع مىشود، از اين رو عايشه
گفته است: «پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
با ما سخن مىگفت و ما نيز با او سخن مىگفتيم، چون وقت نماز فرا مىرسيد گويى ما
را نشناخته و ما او را نشناختهايم.»
روايت شده است: «خداوند به موسى (عليه السلام) وحى فرمود: اى موسى چون مرا ياد كنى بايد اعضايت به لرزه درآيد و
هنگام ياد من فروتن و مطمئن باشى، و زبانت را پيرو دلت كنى، و چون در پيشگاه من به
پاخيزى مانند بندهاى ذليل بايستى و با زبان راست و دل ترسان با من راز و نياز
كنى.»
همچنين نقل شده است كه خدا به آن حضرت
وحى فرمود: «به گنهكاران امّت خود بگو: مرا ياد نكنند، زيرا من بر خود واجب كردهام
كه هر كس مرا ياد كند او را ياد كنم، و چون با غفلت مرا ياد كنند من با لعنت آنها
را ياد كنم.» اين روايت درباره گنهكار غير غافل است، پس اگر غفلت با معصيت جمع شود
وضع چگونه خواهد بود! با توجّه به اختلاف وجود معانى مذكور در دلها مردم به اقسام
مختلف منقسم مىشوند، دستهاى نماز را به پايان مىبرند در حالى كه لحظهاى حضور
قلب
ندارند دستهاى ديگر در سرتاسر نماز
خود قلبشان ذرّهاى غايب نيست بلكه چنان در عبادت مستغرق مىشوند كه اگر جريانى در
پيش روى آنها واقع شود آن را احساس نمىكنند از اين رو هنگامى كه ستونى در مسجد فرو
ريخت و مردم به تماشاى آن گرد آمده بودند بعضى كه در مسجد (مشغول نماز) بودند آن را
حسّ نكردند. همچنين برخى مدّتها در نماز جماعت حاضر مىشدند ليكن هرگز افرادى را كه
در چپ و راست آنها قرار داشتند نشناختند، و صداى تپش قلب ابراهيم خليل (عليه السلام) در نماز از دو ميلى شنيده مىشد، و كسانى بودند كه در نماز رخسارشان
زرد مىشد، و بدنشان به لرزه درمىآمد، و اينها هيچ كدام مستبعد نيست، چه چند برابر
اين حالات در امور دنيا و ترس از پادشاهان با همه ضعف و عجز اين شاهان و پستى
بهرهاى كه از آنها حاصل مىگردد در مردم مشاهده مىشود به طورى كه اگر كسى بر
پادشاهى يا وزيرى وارد شود، و با او درباره مطلبى سخن بگويد، چون از نزد او بازگردد
اگر از او بپرسند چه كسانى پيرامون شاه يا وزير حضور داشتهاند و يا لباس شاه چگونه
بود قادر به دادن پاسخ نخواهد بود، زيرا تمام فكرش متوجّه شخص شاه بوده و توجّهى به
جامه و يا اطرافيان او نداشته است. وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا از اين رو
بهره هر كسى از نمازش به اندازه ترس و خشوع و تعظيم اوست، زيرا دل محلّ نظر
پروردگار است نه ظاهر حركات. يكى از اصحاب گفته است: مردم در روز بازپسين بر وضع
آنها در نماز از حيث طمأنينه و آرامى و احساس آسودگى و لذّت محشور مىشوند، و راست
گفته است، چه انسان بر صورتى كه مرده است برانگيخته مىشود، و بر صورتى كه با آن
زندگى كرده است مىميرد، و در آن حال قلب او معتبر است نه شخص او، زيرا در سراى
آخرت صورت انسانها در قالب صفات دلها ساخته و ظاهر مىشود، و تنها كسى كه داراى قلب
سليم است در پيشگاه خدا رستگار خواهد شد.
دارويى كه براى حضور قلب سودمند است
بدان مؤمن ناگزير است خداوند را تعظيم
و در برابر او فروتنى كند، و از او ترسان و به او اميدوار و از تقصيرهاى خود شرمگين
باشد، و پس از ايمان به او بايد از اين احوال تهى نباشد، اگر چه قوّت آنها همواره
به اندازه قوّت يقين اوست. و جدايى او از اين حالات در نماز نمىتواند جز پريشانى
فكر و تفرقه خاطر و حاضر نبودن دل براى راز و نياز با پروردگار و غفلت از نماز سببى
داشته باشد. و آنچه انسان را از نماز غافل مىكند خطورات پستى است كه در دل وجود
پيدا مىكند، و انسان را به خود مشغول مىسازد داروى حضور قلب دفع اين خاطرههاست،
و چون هيچ چيزى را بدون برطرف كردن سبب آن نمىتوان رفع كرد، لذا بايد سبب اين
خطورات را شناخت، و سبب بروز آنها در دل از دو قسم بيرون نيست يا چيزى است خارج از
ذات او، و يا امرى است باطنى و در ذات او: 1- اگر سبب آنها امرى بيرون از ذات او
باشد ناچار چيزى است كه به گوش او مىرسد، و يا در جلو چشم ديده مىشود و اينها
انديشه آدمى را مىربايد تا آن حدّ كه فكرش به دنبال آن مىافتد، و در آن تصرّف
مىكند، سپس از آن فكر به فكر ديگرى كشيده مىشود، و همچنان تسلسل حاصل مىشود. و
ديدن، سبب انديشيدن است و بعضى انديشهها باعث پيدايش انديشههاى ديگر مىشود. و
كسى كه مرتبهاش بالا و همّتش والا باشد آنچه بر حواس او مىگذرد وى را مشغول
نمىكند، ليكن انديشه ضعيف به سبب ديدن و شنيدن پريشان مىشود از اين رو درمان آن
قطع اسباب مذكور است به اين صورت كه چشمان را بر هم نهد، و يا در جايى تاريك نماز
گزارد، و چيزى را در پيش روى خود باقى نگذارد تا نظر او را جلب كند، و روبروى ديوار
و نزديك آن نماز گزارد تا چشماندازش وسيع نباشد، و از گزاردن نماز در جايى كه مشرف
بر خيابانهاست، و جاهايى كه با نقش و نگارهاى رنگين و
فرشهاى رنگارنگ تزيين شده است دورى
جويد، به همين سبب متعبّدان در اتاق كوچك و تاريكى كه به اندازه سجود آنها وسعت
داشت عبادت مىكردند تا فكر آنها جمعتر باشد، امّا آنها كه از قوّت نفس برخوردار
بودند در مساجد حاضر مىشدند و چشمها را به موضع سجده مىدوختند و از آن تجاوز
نمىكردند، و كمال نماز را در اين مىدانستند كه آن كه را در راست و چپ آنهاست
نشناسند.
مىگويم: شهيد دوّم گفته است: بايد
چشمان را به اندازهاى فرو بندد كه بتواند نگاهى را كه وظيفه نمازگزار است انجام
دهد، و آن نظر كردن به موضع سجده و ديگر چيزهايى است كه شرعا مشخّص است، و اگر با
باز بودن چشمها نتواند به موضع سجدهاش نگاه كند فرو بستن چشمها سزاوارتر است، زيرا
فوت يكى از تكاليف نماز يا اوصاف آن بر اثر پريشانى خاطر، از اين وظيفه و اخلالى كه
در آن پديد مىآيد مهمّتر است. (پايان سخن او). مىتوان گفت:
فروهشتن چشمها كه از خشوع جوارح محسوب
و امرى مستحبّ است نمازگزار را از فرو بستن چشمان بىنياز مىكند، و احتياجى نيست
كه وظيفه نظر كردن به موضع سجده را كه سنّت است ترك كند، مگر اين كه نگاه به موضع
سجده و بين قدمها و امثال آن وى را به تأمل و دل مشغولى وادارد، كه در اين صورت قول
شهيد درست خواهد بود.
غزّالى مىگويد:
2- اگر سبب بروز خطورات قلبى امرى درونى باشد آن دشوارتر از قسم اوّل است چه كسى كه
افكارش در مجارى امور دنيا پراكنده باشد نمىتواند انديشهاش را در يك جهت متمركز
كند بلكه فكر او پيوسته از اين سو به آن سو در پرواز است و فروهشتن چشمها او را
كافى نيست، زيرا آنچه از پيش در دل او جا گرفته براى مشغول كردن او بس است. چاره
چنين كسى اين است كه نفس را
بزور بر فهم آنچه در نماز مىخواند
وادار كند، و او را از غير آن منصرف گرداند، و آنچه مىتواند او را در اين راه كمك
كند آن است كه پيش از گفتن تكبيرة الاحرام خود را آماده اين كار كند. بدين ترتيب كه
نفس را به ياد آخرت اندازد و موقعيّت خويش را در راز و نياز گفتن با حق تعالى و
اهميّت حضور در پيشگاه او و هول مرگ را به ياد خود آورد، و دل را پيش از گفتن تكبير
واجب از امورى كه او را مشغول مىكند فارغ سازد، و چيزى باقى نگذارد كه خاطرش بدان
متوجّه گردد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
به عثمان بن ابى شيبه فرمود: «من فراموش كردم به تو بگويم تا ديگى را كه در خانه
است بپوشانى زيرا نبايد در خانه چيزى باشد كه مردم را از نمازشان به خود مشغول
كند.»
اين راهى براى آرام كردن افكار است،
ليكن اگر با اين داروى تسكين دهنده افكار او از هيجان باز نايستد راه نجات او منحصر
به دارويى است كه بتواند ريشههاى درد را از عروق او بيرون كشد، و آن دارو اين است
كه در امورى كه فكر او را به خود مشغول داشته و مانع حضور قلب اوست بنگرد، و شكّ
نيست كه اين امور به يكى از مقاصد مهمّ او برگشت دارد و آنچه مايه اهميّت آن مقصود
شده شهوات اوست لذا بايد نفس خويش را با جدا شدن از اين شهوات و ترك اين علايق
مجازات كند، چه هر چيزى او را از نماز بازمىدارد دشمن دين اوست، و دشمن او لشكر
ابليس است و بديهى است نگه داشتن آن زيانبارتر از بيرون كردن آن خواهد بود لذا
خلاصى او موكول به اين است كه آن را از خويشتن دور كند.
چنان كه روايت شده است پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
لباس نقشدارى را كه ابو جهم براى او آورده بود پوشيد
و با آن نماز گزارد، پس از نماز آن را بيرون آورد، و فرمود:
«اين را نزد ابو جهم بريد كه آن مرا در نماز مشغول داشت و لباس بىنقش از
ابو جهم برايم بياوريد.» همچنين آمده
است كه آن حضرت دستور داد بند كفشش را عوض كنند در نماز نظر آن حضرت بر آن بند كفش
كه نو بود افتاد، دستور داد آن را جدا كنند و همان بند كهنه را بر آن بگذارند.
و نيز نقل شده است كه آن حضرت نعلينى
به پاى كرد كه از خوبى آن خوشش آمد، سجدهاى به جاى آورد و فرمود: «در برابر
پروردگارم فروتنى كردم باشد كه بر من خشم نگيرد.» سپس آن را از پاى بيرون آورد، و
به نخستين سائلى كه با وى ديدار كرد داد، و به على (عليه السلام) فرمود تا نعلينى از پوست گاو كه پيراسته و بىمو بود براى او خريد و
آن را پوشيد.
و نيز در دست انگشترى از زر داشت- و
اين پيش از حكم حرمت طلا براى مردان بود- در آن هنگام كه آن حضرت بالاى منبر بود آن
را بينداخت و فرمود: «اين مرا مشغول داشته، نگاهى به اين و نگاهى به شما.»
مىگويم: نسبت دادن اين گونه روايات
به پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در
خور جلالت قدر آن حضرت نيست. و اينها شبيه رواياتى است كه سنيّان طبق عادت خود جعل
مىكنند تا اعمال مشابه رهبران خود را از طعن مخالفان محفوظ بدارند، و خدا داناست.
غزّالى مىگويد: گفتهاند: يكى از
اصحاب در بستان خود كه داراى درختانى بود نماز مىگزارد. در اين ميان پرندهاى بر
روى درخت پريد و راهى براى خروج خود مىجست، او از اين خوشش آمد، و مدّتى با نگاه
خود او را تعقيب مىكرد، در نتيجه نفهميد چند ركعت نماز به جا آورده است، وى به
نشانه پشيمانى از عمل خود و جبران آنچه از او فوت شده آن بستان را صدقه داد.
آرى آنان بدين گونه ريشه افكار مزاحم
را قطع، و كفّاره نقصان نماز را پرداخت مىكردند، و داروى قطعى كه مىتواند ماده
بيمارى را از ميان ببرد همين است و جز آن دارويى ندارد. زيرا آنچه را كه ما درباره
نرمش و مداراى با
نفس و وادار كردن آن به فهم اذكار
بيان كرديم تنها در برابر شهوتهاى ضعيف و افكارى كه فقط حواشى دل را مشغول مىكند
قادر است سودمند واقع شود، امّا در برابر شهوتهاى سركش و عصيانگر نرمش و مداراى شخص
سودى ندارد بلكه پيوسته با يكديگر در كشمكش خواهند بود تا آنگاه كه بر او چيره شود
و همه نمازش را در ستيز با او به سر برد. اين نمازگزار مانند كسى است كه در زير
درختى قرار گيرد و بخواهد افكار خود را مجتمع و صافى كند ليكن آواز گنجشكها از
بالاى درخت افكار او را پريشان مىكنند، و او پيوسته با چوبى كه در دست دارد آنها
را پرواز داده به تفكّرات خود ادامه مىدهد، و گنجشكها بر مىگردند و او نيز با
چوبدستى خود آنها را مىپراند و اين عمل او و گنجشكها مرتبا تكرار مىشود، به او
گفته مىشود: اين كار تو و گنجشكها كار شتر آبكش است كه پايانى ندارد، و اگر
مىخواهى از اين وضع رهايى يابى درخت را از بيخ قطع كن. بىشكّ درخت شهوت نيز به
همين گونه است، چون بلند شود و شاخه برآورد افكار و انديشهها مانند گنجشكها كه به
سوى درختها و مگسها كه به سوى پليديها رو مىآورند به آن مىگرايند، و دفع آنها به
طول مىانجامد، زيرا مگس را هر قدر بپرانند باز برمىگردد و خطورات قلبى و شهوات
انسانى نيز بسيارند و كمتر كسى است كه از آنها خالى باشد. امّا اصل و بنياد آنها
يكى است و آن دوستى دنياست كه منشاء همه گناهان و اساس هر نقصان و سرچشمه همه
تباهيهاست، و هر كس محبّت دنيا در دلش جا گرفته باشد چنانچه به چيزى از آن دست يابد
و نخواهد از آن براى آخرت خود توشهاى و در اين راه از آن كمكى برگيرد نبايد اميد
آن را داشته باشد كه در نماز خود لذّت مناجات را درك كند، زيرا كسى كه به دنيا
شادمان است به خدا و مناجات با او شاد نخواهد شد، چه تلاش و همّت آدمى همواره مصروف
چيزى است كه چشم او را روشن و دل او را خوشحال كند، و اگر شادى دل و روشنى چشمش به
امور دنيوى است ناگزير همّت و تلاش او متوجّه همان خواهد بود، ليكن با اين همه
نبايد دست از مجاهده بردارد بلكه بكوشد دل را از توجّه به
افكار و خيالات منصرف و به نماز
بازگرداند، و علل و اسباب بازدارنده و مشغول كننده را هر چه بيشتر تقليل دهد. درمان
اين درد همين است و به سبب تلخى آن اكثر طبايع از آن رميدهاند، و در نتيجه مرض در
آنها مزمن شده و درد بىدرمان گشته است تا آن حدّ كه بزرگان كوشيدهاند دو ركعت
نماز به جا آورند كه در آن پيرامون دنيا حديث نفس نكنند، و از عهده برنيامدهاند،
در اين صورت به امثال ما چه اميدى مىتوان داشت، و كاش نيمى يا ثلثى از نماز ما از
وسوسهها مصون بماند تا در زمره كسانى باشيم كه: خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ
سَيِّئاً. خلاصه آن كه مقاصد دنيوى و اهداف اخروى در دل مانند آبى است كه در قدحى
ريخته شود كه پر از سركه است، ناچار به اندازه آبى كه در قدح ريخته مىشود سركه از
آن خارج مىگردد و با هم جمع نمىشوند.
آنچه شايسته است در هر ركن و شرطى از
اعمال نماز در دل حاضر شود
بايد بگوييم اگر از خواستاران آخرتى
بر تو لازم است از تذكّراتى كه درباره شرايط نماز و اركان آن داده شد غفلت نكنى،
امّا مقدّمات و شرايط نماز عبارت از اذان، طهارت، پوشاندن عورت، برابر قبله بودن،
راست ايستادن و نيّت است.
مىگوييم: سزاوار بود وقت و مكان و
توجّه به تكبيرات افتتاحيّه نماز را نيز ذكر مىكرد، و ما به خواست خداوند آنها را
به تفصيل بيان خواهيم داشت.
غزّالى مىگويد: هنگامى كه نداى مؤذن
را شنيدى هراس خود را از شنيدن نداى روز بازپسين به ياد آور، و ظاهر و باطنت را
براى اجابت و شتاب در آن آماده كن، زيرا شتاب كنندگان در اجابت اين ندا همان كسانى
هستند كه در روز قيامت به لطف مورد ندا و خطاب قرار مىگيرند. پس اين صدا را بر دلت
عرضه كن اگر آن را پر از شادى و خوشحالى، و سرشار از رغبت به مبادرت و سبقت يافتى
بدان در روز داورى نداى مژده و رستگارى به تو داده خواهد شد، از
اين رو پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرمود: «ارحنا يا بلال» يعنى با صداى اذان ما را
آسوده كن، زيرا روشنى چشم و خوشحالى آن حضرت در آن بود.
مىگويم: يكى از دانشمندان ما گفته
است: از فصول اذان و واژههاى آن پند بگير كه چگونه با نام خداوند آغاز شده و با
نام او پايان يافته است، و بفهم كه اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن و هنگام شنيدن
تكبير قلب خود را براى بزرگداشت حق تعالى و خوار شمردن دنيا و آنچه در آن است آماده
ساز، تا در تكبيرى كه مىگويى دروغگو نباشى، و با شنيدن صداى تهليل ضمير خود را از
هر معبودى جز خداوند بزداى، و پيامبر (صلّى الله عليه
وآله وسلّم
) را حاضر بدان و در پيشگاه او ادب را نگهدار، و مخلصانه به
پيامبرى او گواهى ده، و بر آن حضرت و خاندانش درود بفرست خويشتن را به حركت درآور،
و به هنگام دعايى كه براى شروع در نماز و آنچه موجب رستگارى و بهترين و برترين
اعمال است مىخوانى حوصله و توان خود را به كار بر، و پس از آن با گفتن تكبير و
تعظيم خداوند پيمان خود را با او تازه كن، و دعايت را همچنان كه با نام او آغاز
كردى با نام او پايان ده، و اصل خود را از او، و برگشت خود را به سوى او، و
موجوديّت خود را به لطف او بدان، و اعتماد خود را بر قوّت و قدرت او قرار ده كه: لا
حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
فصل: دانستن وقت و حضور قلب در آن
مىگويم: امّا درباره وقت نماز يكى از
دانشمندان ما- كه رحمت خدا بر همه آنان باد- گفته است: به هنگام درآمدن آن به ياد
آور كه آن ميعادگاهى است كه خداوند قرار داده است تا به خدمت او قيام كنى، و
شايستگى حضور در پيشگاه او را به دست آورى و به توفيق طاعت او نايل شوى. و بايد به
هنگام
دخول وقت نماز در دلت شادى و بر
چهرهات خوشحالى ظاهر شود، زيرا آن سبب تقرّب توبه خداوند و وسيلهاى براى رستگارى
توست. بنابراين با گرفتن طهارت و حفظ نظافت و پوشيدن لباس شايسته خود را براى راز و
نياز گفتن با خدا آماده كن، چنان كه اگر بخواهى بر يكى از شاهان دنيا وارد شوى خود
را براى آن مهيّا، و او را با وقار و آرامش و بيم و اميد ديدار مىكنى. و نيز بايد
عظمت و جلال حق تعالى و نقصان قدر و كمال خود را در اين موقع به ياد آورى.
از يكى از همسران پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
روايت كردهاند كه گفته است: ما با پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
گفتگو مىكرديم امّا چون وقت نماز فرا مىرسيد آن
حضرت براى خدا چنان از همه چيز روى مىگردانيد كه گويى ما را نمىشناخته و ما نيز
او را نمىشناختهايم. على (عليه السلام) چون وقت
نماز مىشد به خود مىپيچيد و مىلرزيد به او مىگفتند: اى امير مؤمنان! تو را چه
شده است؟ مىفرمود: وقت اداى امانتى رسيده است كه خداوند آن را بر آسمانها و زمين و
كوهها عرضه كرد، و آنها از تحمّل آن ابا كردند و از آن بيمناك شدند. و نيز علىّ بن
الحسين (عليه السلام) هنگامى كه براى وضو گرفتن
آماده مىشد رخسارش زرد مىگشت، و جز اينها اخبار ديگرى در دست است.
فصل: طهارت
غزّالى مىگويد: امّا طهارت چون آن را
در جايگاه خود كه ظرف دورتر نماز، و در لباست كه غلاف نزديكتر، و پس از آن در پوست
تنت كه قشر نزديك توست به جا آوردى، از طهارت مغز و ذات خود كه همان دل است غافل
مباش، و با آب توبه و پشيمانى از گناهان گذشته آن را بشوى، و عزم خود را بر ترك
آنها در آينده جزم كن، و باطنت را كه نظرگاه معبود توست طهارت ده.
مىگويم: ما در كتاب اسرار طهارت
سخنانى از امام صادق (عليه السلام) و برخى از
دانشمندان خودمان در اين باره نقل كردهايم كه بايد بدان جا مراجعه شود.
فصل: پوشيدن عورت
غزّالى مىگويد: امّا ستر عورت بايد
بدانى كه معناى آن پوشيدن زشتيهاى بدن از ديد مردم است، زيرا آنچه مورد نظر خلق
مىباشد ظاهر تن است، ليكن درباره زشتيهاى باطن و اسرار فضيحتبار درونى خود كه جز
پروردگارت كسى ديگر از آنها آگاه نيست چه مىانديشى؟ آن رسواييها را به خاطر بياور،
و از نفس خويش بخواه كه آنها را پوشيده بدارد، ليكن محقّق بدان كه هيچ چيزى از ديد
پروردگارت پوشيده نيست، و تنها پشيمانى و حيا و ترس مىتواند كفّاره گناهانت باشد.
و فايده به خاطر آوردن آنها اين است كه لشكريان ترس و حيا از كمينگاههاى خود
برانگيخته مىشوند، و بدين سبب نفس تو زبون مىشود، و دلت فروتنى پيدا مىكند، و در
برابر خداوند مانند بندهاى گنهكار، بدكردار و گريزان كه پشيمان شده و به سوى مولاى
خود بازگشته و از شرم و ترس سر به زير انداخته است مىايستى.
مىگويم: در مصباح الشّريعه آمده كه
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: زينت
بخشترين لباس براى مؤمنان جامه تقوى و مرفّهترين آن ايمان است خداوند فرموده است:
وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ. امّا لباس ظاهر نعمتى است از سوى خداوند كه
فرزندان آدم به وسيله آن عورت خود را مىپوشانند، و هم كرامتى است كه خداوند
بندگانش را از ذريّه آدم بدان گرامى داشته، و اين كرامت را به غير آنها نبخشيده
است، و اين براى مؤمنان وسيلهاىست كه بتوانند آنچه را خداوند بر آنها واجب فرموده
است انجام دهند. و بهترين لباس آن است كه تو را از خداوند متعال روگردان نكند بلكه
تو را به اداى شكر و ذكر و طاعت او نزديك سازد، و به خودپسندى و خودبرتربينى و
خودنمايى و مباهات وادار نكند، زيرا اينها آفات دين و موجب سنگدلى و قساوتند.
هنگامى كه لباس بر تن مىكنى به ياد بياور كه خداوند به رحمت خود گناهانت را پوشيده
است، و همان گونه كه بر ظاهر و اندامت لباس مىپوشانى بر باطنت نيز جامه راستى
بپوشان بايد درونت در لباس ترس از خدا
و برونت در جامه طاعت او باشد. از فضل خداوند عبرت بگير كه براى پوشش عورت ظاهر
انسان لباس و اسباب آن را آفريده و براى ستر معايب باطن آدمى از گناهان و خويهاى
بد، راه توبه و انابه را باز كرده است. بنابراين هيچ كس را به داشتن عيبى كه خداوند
بزرگتر از آن را براى تو پوشانيده است رسوا مگردان، و به عيبهاى خويشتن بپرداز، و
از پرداختن به حال و كار چيزى كه به تو مربوط نيست روگردان باش، و بپرهيز از اين كه
عمر خود را به نظر در اعمال ديگران تباه كنى، و ديگران با سرمايه تو كار كنند، در
حالى كه خويشتن را هلاك سازى، چه فراموشى گناهان از بزرگترين عقوبتهاى الهى در دنيا
و قوىترين اسباب عذاب در آخرت است. انسان تا زمانى كه به طاعت خداوند مشغول، و به
عيبهاى خويش آگاه باشد و آنچه به دين او آسيب مىرساند رها كند از آفات بركنار، و
در بحر رحمت الهى غوطهور، و از گوهرهاى حكمت و بيان برخوردار مىباشد، امّا اگر
گناهان خود را فراموش كند، و به عيوب خويشتن نادان، و بر قوّت و قدرت خود تكيه
داشته باشد هرگز رستگار نخواهد شد.
فصل: مكان نمازگزار
مىگويم: و امّا درباره مكان نماز يكى
از دانشمندان ما گفته است: در اين مورد به ياد بياور كه تو در پيش روى پادشاه
پادشاهان قرار مىگيرى، و بر آنى كه با او راز و نياز، و به درگاه او زارى و تضرّع
كنى، و خشنودى او را بخواهى، و نظر رحمت او را به سوى خود جلب كنى، لذا بايد بنگرى
تا آن جا كه ممكن است مكانى را كه شايسته اين كار باشد مانند مساجد شريفه و مشاهد
مقدّسه انتخاب كنى، زيرا خداوند متعال اين اماكن را محلّ اجابت دعا و قبول طاعات و
شمول رحمت و معدن رضا و آمرزش بندگان قرار داده است
همان گونه كه پادشاهان دربار خود را
وسيلهاى براى رسيدن به اين گونه مقاصد قرار مىدهند از اين رو بايد با آرامش و
وقار به اين اماكن درآيى، و دقت كن كه در حال خشوع و فروتنى باشى، و از خداوند
بخواهى كه تو را از بندگان مخلص خويش قرار دهد، و به گذشتگان با اخلاص ملحق سازد.
چنان خدا را در نظر داشته باش كه گويى هماكنون از صراط مىگذرى، و حالتى ميان بيم
و اميد و قبول و ردّ عمل خود داشته باش تا در اين هنگام دلت خاشع و درونت متواضع
باشد و شايستگى داشته باشى كه رحمت الهى بر تو فرو ريزد و دست عطوفت به سوى تو دراز
شود و مورد عنايت حق تعالى واقع شوى. امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «چون به در مسجد رسى بدان اراده ورود بر پادشاهى بزرگ
دارى كه جز پاكان قدم بر بساط او نمىنهند، و جز صدّيقان اجازه همنشينى او را
ندارند. و از اين كه بر بساط خدمت او قدم مىنهى همان گونه بيمناك باش كه از هيبت
پادشاهان بيمناك مىشوى، چه اگر غفلت ورزى خود را درگير خطر بزرگى ساختهاى. و بدان
كه او بر هر چه بخواهد تواناست چنانچه بخواهد با تو به عدل خود رفتار و يا با فضل و
كرم نسبت به تو عمل مىكند، اگر به فضل و رحمتش تو را مورد عنايت قرار دهد طاعت كم
تو را مىپذيرد، و بر آن پاداشهاى فراوان مىدهد. و چنانچه به عدل با تو رفتار و بر
طبق استحقاقى كه دارد از تو مطالبه صدق و اخلاص كند تو را از خودش محجوب ساخته و
طاعات تو را هر قدر هم زياد باشد ردّ كرده و نخواهد پذيرفت، و او هر چه را بخواهد
انجام مىدهد. در پيشگاه او به ناتوانى و تقصير و فقر خود اعتراف كن، چه تو براى
اداى وظيفه بندگى و انس به او رو آوردهاى، همچنين اسرار نهان خود را به عرض او
برسان، و بدان كه اسرار درون و برون هيچ يك از آفريدگان بر او پوشيده نيست، و مانند
مستمندترين بندگان او باش، و دل خويش را از هر چيزى كه آن را مشغول و ترا از
پروردگارت دور كند تهى ساز، زيرا او جز افراد پاكيزهتر و با نيّت پاكتر را
نمىپذيرد، و بينديش كه نامت از كدام ديوان (سعداء يا اشقياء) بيرون خواهد آمد، اگر
از شيرينى مناجات با او چشيدى
و از لذّت مكالمه با او بهرهمند شدى،
و از جام رحمت و كرامت او نوشيدى بدان اين نشانه حسن توجّه او و اجابت دعاهاى توست
و شايستگى يافتهاى كه به خدمت او كمربندى پس داخل مسجد شو كه به تو اذن و امان
داده شده است و گرنه مانند بيچارهاى كه راه چارهاش قطع شده، و اميدش به يأس
گرائيده و روزگارش به سر آمده است بر جاى خود توقّف كن. در اين هنگام اگر خداوند
بداند كه دلت در التجاى به او صادق است با نظر رأفت و رحمت و عطوفت به تو خواهد
نگريست، و تو را به آنچه دوست مىدارد و بدان خشنود است موفّق خواهد ساخت، چه او
كريم و بخشنده است، و بخشش را نسبت به بندگان بيچاره خود كه براى جلب خشنودى او بر
در خانهاش حلقه مىزنند دوست مىدارد، چنان كه فرموده است: أَمَّنْ يُجِيبُ
الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ.
فصل: رو به قبله بودن
غزّالى مىگويد: و امّا استقبال عبارت
از اين است كه ظاهر صورت خود را از ديگر جهات بگردانى و به جهتى كه خانه خدا در آن
واقع است متوجّه گردانى، آيا گمان مىكنى منصرف كردن دل از ديگر امور و توجّه آن به
فرمان خداوند از تو خواسته نشده است؟ هيهات كه جز آن مطلوبى نيست، چه اين ظواهر
براى تحريكات باطن و ضبط جوارح و آرام كردن آنهاست تا در جهتى ثابت قرار گيرند، و
بر دل ستم نكنند، زيرا هر گاه جوارح در حركات خود به جهات ديگر متمايل شوند دل را
به تبعيّت خود واداشته و از توجّه به قبله باز مىدارند، از اين رو بايد جهت دلت با
جهت بدنت همراه باشد. و بدان همان گونه كه صورت متوجّه خانه خدا نمىشود مگر گاهى
كه آن را از جهت ديگر به سوى قبله برگردانى دل نيز زمانى به سوى خداوند متوجّه
مىشود كه آن را از غير خدا تهى سازى. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده است: «چون بنده به نماز ايستد و
ميل و روى دل او با خدا باشد مانند
روزى كه از مادر زاده شده باز خواهد گشت.»
مىگويم: در اين باره از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
روايت شده كه فرموده است: «آيا كسى كه در نماز رويش
را از قبله برمىگرداند بيم ندارد كه خداوند صورتش را به صورت الاغ مبدّل گرداند.»
گفته شده اين نهى است از آن كه در حال نماز به چيزى غير از خداوند و عظمت او توّجه
شود، زيرا كسى كه در آن حال به طرف راست يا چپ خود متوجّه مىشود از خداوند متعال
روگردان و از مطالعه انوار كبريايى او غافل گشته است، و غفلت چنين كسى ممكن است
ادامه يابد، و در نتيجه روى دلش از حيث ضعف تعقّل امور معنوى و عدم فهم علوم الهى
مانند روى دل الاغ گردد. امام صادق (عليه السلام)
فرموده است: هنگامى كه رو به قبله ايستادى از دنيا و آنچه در آن است، و از مردم و
آنچه بدان مشغولند فارغ و نوميد باش، و دلت را از هر چيزى كه تو را از خداوند باز
دارد تهى ساز، و با چشم دل به عظمت خداوند بنگر، و حضور خود را در برابر خداوند به
يادآور، در آن روز كه تبلوا كلّ نفس ما أسلفت و ردّوا الى الله مولا هم الحقّ و بر
پاى خوف و رجا بايست.
فصل: اعتدال
غزّالى مىگويد: امّا اعتدال عبارت از
ايستادن تن و دل در برابر خداوند متعال است، پس بايد سر كه برترين اعضاى بدن است
ساكن و فرو افكنده و خاضع باشد، و فرو افكندن سر هشدارى است بر اين كه لازم است دل
نيز متواضع و فروتن و پاك از رياستخواهى و برتربينى باشد، و در اين جا بايد خطر و
اهميّت موقف خود را در برابر خداوند به هنگام هول مطّلع كه مورد
سئوال و بازخواست او قرار مىگيرى به
يادآورى، و بدانى كه هم اكنون نيز در برابر خداوند متعال ايستادهاى و او از دل تو
آگاه است. پس اگر از شناخت كنه جلال او ناتوانى دست كم در برابر او چنان بايست كه
در برابر يكى از پادشاهان زمان مىايستى، يا حتى فرض كن كه در طول نماز خود مردى
شايسته از خاندانت يا از كسانى كه دوست دارى تو را به صلاح و تقوا بشناسند با دقّت
و مراقبت به تو مىنگرد، چه در اين صورت از بيم آن كه مبادا اين شخص درمانده بينوا
به تو نسبت كمى خشوع دهد، اندام تو آرام و اعضايت خاشع و همه اجزاى بدنت بىحركت
خواهد بود، و هرگاه با ملاحظه بندهاى بيچاره در خود احساس ضبط نفس و رودربايستى
كنى نفس خويش را مورد سرزنش قرار ده و به او بگو: تو ادعّا مىكنى كه خدا را
مىشناسى و او را دوست مىدارى آيا از گستاخى خود نسبت به او شرم نمىكنى كه
بندهاى از بندگان او را تا اين حدّ توقير و تعظيم مىكنى، و از آنان مىترسى ليكن
از او بيمى ندارى در حالى كه او سزاوارتر است به اين كه از او بيمناك باشى. از اين
رو هنگامى كه از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
مىپرسند: شرم از خداوند چگونه است؟ فرمود: «همان گونه كه از مرد پارساى خاندانت
شرم مىكنى.»
فصل: توجه به خداوند
مىگويم: امّا درباره توجّه، يكى از
دانشمندان ما گفته است: هنگامى كه تكبيرات را آغاز مىكنى عظمت خداوند سبحان را به
ياد بياور، و در برابر قدرت كبريايى او خود را كوچك، و عبادتت را ناچيز بدان، و
كوشش خود را در انجام وظايف خدمت و به كمال رسانيدن حقيقت عبادت زبون و اندك بشمار،
و در آن هنگام كه مىگويى: اللهم انت الملك الحق، در عظمت ملك و
مملكت خداوند، و قدرت مطلق و استيلاى
او بر همه عوالم وجود بينديش، سپس به ذلّت و شكستگى خود بنگر و به گناهانت اعتراف
كن، و چون مىگويى:
عملت سوءا و ظلمت نفسى فاغفرلى انّه
لا يغفر الذنوب الا انت، استغفار كن و از خداوند آمرزش بخواه، و به خاطر بياور كه
او تو را به انجام دادن اين خدمت فرا خوانده است. تو خود را در پيش روى او حاضر
بدان، كه او به تو نزديك است، دعاى دعا كننده را اجابت مىكند، و آواز او را
مىشنود، و به هنگام گفتن:
لبيك و سعديك و الخير فى يديك، در نظر
آور كه همه خوبيهاى دنيا و آخرت تنها به دست اوست. و با گفتن: و الشّر ليس اليك، و
المهدىّ من هديت، او را از همه اعمال بد و افعال زشت منزّه بدان و هدايت خالص و
ارشاد را جايگزين آنها كن. و با گفتن: عبدك و ابن عبديك، منك و بك و لك و اليك به
بندگى او، و اين كه قوام وجود و آغاز و فرجام تو از اوست اعتراف كن، به اين معنا كه
وجود اين عبد از تو، و قوام و هستى او به تو، و مملوك براى تو و بازگشت او به سوى
توست، و اوست كه آفرينش آفريدگان را آغاز و سپس آنها را به سوى خود باز مىگرداند،
و اين براى او آسانتر مىباشد، و براى او مثل اعلا يعنى توصيف برتر است. پس ذهن
خويش را براى درك اين حقايق آماده ساز، و از اين مرتبه نيز گامى فراتر بگذار تا آن
جا كه روزنهاى براى فهم اسرار و دقايق به روى تو گشوده شود، و از جهان بالاتر كسب
فيض كنى.
فصل: نيّت و اخلاص در آن
غزّالى مىگويد: امّا نيّت، و آن
عبارت است از عزم بر امتثال امر خداوند در گزاردن نماز و اتمام آن و خوددارى از
آنچه آن را نقض و باطل كند، و اين كه تمام آن را خالصانه براى رضاى خدا و به اميد
ثواب و بيم از عذاب و طلب تقرّب به او به جا مىآورد، و به خاطر اين كه با همه
بىادبيها و كثرت گناهان به تو اجازه داده كه با او راز و نياز كنى طوق منّت او را
بر گردن خود احساس كن، و ارزش مناجات با او را بزرگ بشمار، و بنگر كه با چه كسى و
چگونه و به چه
چيزى مناجات مىكنى؟ در اين صورت از
شرمندگى عرق بر جبين تو خواهد نشست و زانوهايت از هيبت او سست و رنگ رخسارت از بيم
او زرد خواهد شد.
مىگويم: از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «اخلاص در همه اعمال معنايى است كه كليد
آن قبول است» و كمترين حدّ اخلاص آن است كه بنده همه توان خود را در راه بندگى به
كار برد، و در برابر خداوند به اعمال خود ارجى ننهد، در اين صورت است كه خداوند
پاداش عمل او را بر خود واجب ساخته است، چه اگر خداوند بخواهد وفاى به حقّ بندگى را
از او مطالبه كند وى از آن عاجز و ناتوان خواهد ماند، و پستترين مقام دارنده اخلاص
براى خدا اين است كه در دنيا از همه گناهان حفظ مىشود، و در آخرت از آتش دوزخ نجات
يافته و به بهشت دست مىيابد. آن حضرت فرموده است:
«دارنده نيّت راست داراى قلب سليم است، زيرا سلامت دل از وسوسههاى ناروا نيّت را
در همه امور براى خدا خالص مىگرداند، خداوند متعال فرموده است: يَوْمَ لا يَنْفَعُ
مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا من أَتَى الله بِقَلْبٍ سَلِيمٍ خلاصه، نيّت به اندازه
صفاى معرفت در دل ظاهر مىشود، و بر حسب اختلاف اوقات از حيث قوّت و ضعف مختلف است،
آن كه نيّتش خالص است نفس او و هوسهاى آن تحت سيطره تعظيم خداوند و حياى از او
مقهور مىباشد.